«يحييبن حيشبن اميرك» ملقّب به «شهابالدين» كنيه «ابوالفتوح» و معروف به «شيخ اشراق» از دانشمندان سدهي ششم هجري قمري است.
شيخ اشراق در سهرورد واقع در جنوب شرقي شهر زنجان ـ كه امروزه يكي از بخشهاي شهرستان خدابنده (قيدار) محسوب ميشود ـ بهدنيا آمد.
در خصوص نام و تاريخ ولادت او روايات مختلفي نقل شده است. برخي نام او را «عمر» و نه «يحيي» و تاريخ ولادت او را 549، 550 ذكر نمودهاند. ليكن سال 549 ه·· . ق مطابق با 1155 ميلادي به عنوان سال تولد وي متقنتر و معتبرتر بهنظر ميرسد. سهروردي تحصيلات مقدماتي و صوري خود را در مراغه و اصفهان نزد امام مجدالدين جيلي و ظاهرالدين قاري تكميل نمود. سپس به سفر در داخل ايران پرداخت و بعد از آن راهي خارج از ايران، ازجمله آناتولي، شامات و در نهايت حلب گرديد. در حلب «ملكظاهر» پسر صلاحالدين ايّوبي را ملاقات نمود كه بعد از آن ملاقات، ملكظاهر مجذوب سهروردي گرديد. اما ديري نپاييد كه علماي قشري به ناسازگاري با او به بهانهي مخالفت او با اصول دين پرداختند و از ملكظاهر خواستار قتل وي گرديدند. با امتناع ملكظاهر، آنها به صلاحالدين مراجعه نمودند. صلاحالدين هم كه تازه سوريه را از دست صليبيان آزاد كرده بود و نياز به حمايت و تأييد علماي دين داشت، ناچار تسليم درخواست آنان گرديد و حكم قتل سهروردي را صادر نمود. بنابراين ملكظاهر در اجراي حكم صلاحالدين به ناگزير سهروردي را در سال 587 ه·· . ق به زندان افكند كه در همان مكان نيز از دنيا رفت. برخي ميگويند كه بر اثر گرسنگي در زندان به جهت اين كه به او غذا ندادند درگذشت و برخي ديگر از خفه كردن او حكايت ميكنند. البته در تاريخ وفات او نيز اختلاف نظر وجود دارد به عنوان نمونه دكتر سيدجعفر سجادي در مقدمهي كتاب «حكمةالاشراق» تاريخ وفات يا قتل وي را سال 581 ه·· . ق اعلام مينمايد.
مريدان شيخ با نام بردن از او به عنوان «شيخ شهيد» وي را واجد صفاتي بس نيكو دانسته و به بزرگي ستودند. ازجمله «علامه شمسالدين محمد شهرزوري» از مريدان و شاگردان شيخ اشراق، ضمن شرح كتاب «حكمةالاشراق» از او به عنوان «ستارهي سعادت، سرور فضلاي پيشين، سپيدهي دانش، معدن حكمت و عصارهي فيلسوفان، حكيمان الهي و...» ياد ميكند.
ديگر آن كه فيلسوف بزرگي، مانند قطبالدين شيرازي، شاگرد مشهور خواجه نصيرالدين طوسي و صدرالدين قونوي، ضمن نگارش بهترين شرح بر «حكمةالاشراق» صفاتي چون «عالم كامل، شيخ فاضل، مظهر حقايق، ستارهي درخشندهي آيين و مذهب و پادشاه حكمت متألهين» را نثار وي مينمايد.
سهروردي در عمر كوتاه خويش بيش از 14 رساله و كتاب مهم و در كل حدود 50 اثر به زبانهاي فارسي و عربي نگاشت كه از آن ميان ميتوان به شاهكار وي، كتاب «حكمةالاشراق» اشاره كرد. آثار شيخ اشراق را ميتوان به پنج دسته تقسيم نمود:
1. آثار بزرگ فلسفي او «مقامات، تلويحات، مطارحات و حكمةالاشراق ميباشند.»
2. از رسالههاي كوتاه فلسفي وي نيز ميتوان به «پرتونامه، في اعتقاد الحكما، الالواح العماديّه (هديه شده به عمادالدين)، هياكل النور، بستان القلوب، يزدان شناخت و اللمحات» اشاره نمود.
3. آثاري چون «عقل سرخ، الغربةالغربيه، لغت موران، آواز پر جبرييل، رسالة في حالةالطفوليّه، روزي با جماعت صوفيان صفير سيمرغ، رسالة فيالمعراج و رسالة فيالعشق» نيز از جملهي حكايتها و قصههاي مهم رمزي وي بهشمار ميآيند.
4. از ترجمهها، تفسيرها و شرحهاي او نيز ميتوان به ترجمهي فارسي رسالةالطير ابنسينا، تفسير برخي از احاديث و چند سوره از قرآن كريم و نيز شرحي بر اشارات ابنسينا، اشاره كرد.
5. دعاها و مناجاتنامههاي سهروردي به زبان عربي كه خود آنها را «الواردات والتقديسات» ناميده است.
سهروردي فلسفهي جديد خود را «حكمت اشراق»، «علم الانوار» و «حكمت خسرواني» ناميد و آن را از زمرهي علوم حقيقي برشمرد. او انديشههاي خود را در قالب عبارات پررمز و استعاره به نگارش درآورده، از اين رو نياز به رمزگشايي دارند. شايد يكي از دلايل اين رمزنويسي، تعقيب او توسط حكّام زمان بوده كه بهناچار شيخ براي توضيح معاني حساس و مهم از رمز استفاده نموده است تا سريعا در وادي اتهام قرار نگيرد. جداي از اين، رمز تعالي بخش انسان و نمايشگر افقهاي تازه از ماوراءالطبيعه است. از اينرو است كه «شهرزوري» در تاريخ فلسفهي خود، شناخت انديشههاي سهروردي را منوط به رمزشناسي و معرفت نفس ميداند:
«بالجمله معرفة كلا و حلي كتبه و مرموزاته، متوقّف علي معرفةالنفس.»
مراد از «اشراق» در واقع ظهور نور الهي بر دل و جان سالك است. مبدأ اين نور همان علم الهي است كه پرتوي از آن به نام عقل از مشرق نورانيّت كل وجود بر وجود اهل الاشراق نازل ميگردد. بنابراين اشراق، شهود، تجلي و ظهور عالم وجود در نفس ناطقه است.
سهروردي كلمهي اشراق را براي نخستين بار در آثار ابنسينا به كار برد؛ چرا كه ابن سينا در اواخر عمر، ناخشنودي خود را از فلسفهي مشايي خصوصاً در بخش انتهايي آخرين اثر خويش، يعني كتاب «اشارات و تنبيهات» نشان داده است.
بيترديد شناخت فلسفهي اشراقي، منوط به شناخت فلسفهي مشّاء است. سهروردي معتقد است كه جويندهي فلسفهي ذوقي، بايستي اصول فلسفهي بحثي را كاملاً بشناسد. از اين رو سهروردي درپي انتقادات خود از آن فلسفه، سعي در تكميل و رفع نقايص آن با طرح حكمت اشراقي مينمايد. شايد اين گونه به ذهن متبادر شود كه همهي مفاهيم بكار گرفته در حكمت اشراقي، قرينهاي در حكمت مشّايي دارد. بعنوان مثال «غير مادي بودن» در مشّاء تبديل به «نورانيّت» در اشراق، و دوگانگي صورت و مادهي مشايي به دوگانگي نور و ظلمت اشراقي بدل ميشود. ليكن بايد توجه نمود كه اصولاً مفاهيم به كار رفته در نظام فلسفي اشراقي متفاوت با مفاهيم نظام فلسفي مشّايي ميباشد. در حكمتِ بحثي بيشتر از «علت»، «معلول»، «تعقّل» و... استفاده ميشود، در حالي كه در حكمتِ ذوقي از مفاهيم «نور»، «ظلمت»، «فقر»، «غنا» و... استفادهي فراوان به عمل ميآيد. در هر صورت يكي از اساسيترين وجوه افتراق ميان اين دو مكتب، در بحث «وجود» است. چرا كه از نظر شيخ اشراق «وجود» امري اعتباري است و نه «اصالت وجود» بلكه «اصالت نور» مطرح است. بنابراين، سهروردي نور را جانشين وجود نموده و حكمتِ بحثي را كافي به مقصود نميداند و معتقد است كه اين حكمت تا با حكمت شهودي در نياميزد، براي تحصيل غايات عالي مناسب نيست. از نوآوريهاي سهرودي ميتوان به منحصر نمودن قضايا از نظر جهت در «قضيهي ضروريه»؛ ردّ تعريف شيئي با حد تمام و تأكيد بر خاصّهي مركب و همچنين ساير نظريات وي در باب «مغالطات» و «موجّهات» و نيز انكار «هيولي» درمسألهي جسم ونظريات جديد در خصوص صفات باريتعالي، اثبات وحي و معاد، اشاره نمود.
اين نظريات جديد و ابتكاريِ شيخ اشراق همه در نتيجهي بسط نظريهي صدور ابن سينا و برقراري پيوند آن با «علم الانوار» صورت گرفت. سهروردي با تبيين مناسبات پيچيدهي نوري به كشف ابعاد جديدي از عالم ملكوت نائل آمد؛ ابعادي كه همه حكايت از پيچيدهتر بودن عالم ملكوت از عالم ماده دارند. «اصالت نور» درنظام فلسفي شيخ اشراق، بيتاثير از سنت فلسفهي باستاني ايران نبود. آري فلسفهي پهلوي كه بنياد آن بر نور استور بود، بيشترين تاثير را بر حكمت اشراقي گذاشت. انديشهي تقسيم جهان از بعد انتولوژيك به دو بخش نور و ظلمت و جهان مينوي و دنيوي، ريشه در جهان بيني زرتشتي داشت كه سهروردي آن را احياء نمود. او جغرافياي اشراقي خود را به صورت عمودي ـ طولي و مركب از شرق و غرب دانست. مشرق از ديدگاه او جهان انوار و مغرب جهان حجاب و ظلمت ميباشد. منظور سهروردي از چاه «قيروان» هبوط انسان در جهان ماده است؛ چاهي كه در «غربتِ غربي» بيشباهت با نظريهي «مُثل» افلاطون نيست و «هيولا» نيز عين آن چاه است. و چون جسم انسان نيز از هيولا است، پس عين ظلمت است.
«شيخ اشراق» از چهار عالم: انوار قاهره (عقول)، انوار مدبّره(نفوس)، عالَم برزخ (افلاك و عناصر) و عالَم ظلمت، نام ميبرد و معتقد است كه دريافت انواع پرتوهاي مينوي به ميزان تهذيب و رياضت نفساني بر ميگردد. از اين رو انواع نورهاي مينوي عبارتند از: «نورخاطف»، «نور ثابت» و «نور طامس» كه به ترتيب مخصوص حكماي سالك مبتدي، حكماي متوسط الحال و حكما و فلاسفهي واصل به حقيقت ميباشند.
او در تبيين مناسبات نوري يك زنجيرهي طولي انوار را در نظر گرفت كه در راس آن نور الانوار است و ساير نورهاي ديگر از آن صادر ميگردند كه آن نورها نيز به ترتيبِ صدور از مشاهدهي نورهاي قبلي مبتهج (حالت ابتهاج و اشراق) ميگردند و در اثر اين حالت، نور ديگري به نام «نور عارض يا ساغ» در آنها حاصل ميشود. بنابراين ميتوان نور را به دو دسته تقسيم نمود:
1. انواري كه عارض بر اجرام و اجسام ميشوند و جسماني هستند(انوار شعاعيّه)
2. انواري كه مجرّد و مستقل در ذات هستند(عقول). البته ايشان ظلمت را نيز بر دو گونه معرفي مينمايد:
1. ظلمتي كه وجودش پايدار به خوداست (جوهر جسماني مظالم)
2. ظلمتي كه وجودش قائم به غير باشد. (هيأت در غير)
سهروردي اجسام را برزخ ناميده و عنوان ميدارد كه اگر نور از آنها گرفته شود، در ظلمت محض قرار ميگيرند. به اين ترتيب كلّ جهان وجود به دو بخش: انوار و عقول، برازخ و غواسق قابل تقسيم است.
از ديدگاه شيخ اشراق افلاك و كليّات عناصر، اظلال و سايههاي انوار قاهرهاند و حركت آنها نيز به دليل وصول اشراق الهي است. او معتقد است كه حصول اشراق، مقام حكماي متأله هست؛ مقامي كه سبب ميشود كالبدش به مثابهي پيراهني گردد كه هر گاه بخواهد بر تن كند و هرگاه بخواهد بيرون آورد و به سوي نورالانوار عروج كند.
باتوجه به نظريات سهروردي و اذعان خود وي، مشخّص ميشود كه او از آثار حكماي ايران باستان و يونان قديم تاثير فراوان پذيرفته است. از اين رو است كه وي خود را وارث آن دو حكمت بزرگ ميداندو عنوان ميدارد كه حكمت اشراق، حكمتي عتيق و جاودانه است؛ حكمتي حقيقي كه خداوند بر اهلش منت گذارده و آن را از نااهلش منع كرده است. نه آن حكمت رسمي كه مردم زمان وي بر آن بودند. از اين رو سهروردي قواعد حكمت مشّائي اصحاب معلم اول (ارسطا طاليس) را سست و باطل ميداند.
شيخ اشراق براي معرفي حكيم حقيقي، حكما را به هشت طبقه تقسيم ميكند، كه مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ حكماي غيربحاث متوغّل در تألّه؛
2 ـ حكماي غير متألّه متوغّل در بحث؛
3 ـ حكماي متوغّل در تألّه و بحث.
حكماي متوغّل در تأله و بحث در واقع حكيم كامل و خليفهي خدا هستند، ليكن اگر چنين حكيمي بر روي زمين نبود، حكيم متوغّل در تأله و متوسط در بحث و استدلال، استحقاق رياست را دارد و اگر او نيز نبود؛ حكيم متوغّل در تأله، شايستگي رياست بر زمين دارد، ليكن براي حكماي غيرمتأله متوغّل در بحث هيچگونه مقام و رياستي قابل تصوّر نيست. سهروردي براي يافتن حكيم حقيقي، ردّ نور را دنبال ميكند و به مشرق حقيقت، يعني محلّ طلوع خورشيد ميرسد. اين مشرق جايي جز يونان باستان، ايران باستان و هنر نيست. او با گذر سريع از هند، به ايران و يونان باستان ميپردازد و ريشهي حكمت حقيقي را در وجود «هِرمِس» يا «نور طامس» مييابد. حكمتي كه پس از هرمس به دو شاخهي عمده تقسيم و پس از گذشت زماني طولاني، حال مجددا در وجود سهروردي به هم رسيده و يكي شده است. يك شاخهي حكمت حقيقي از هرمس به اسقلبيوس، سپس به ترتيب به فيثاغورس، انباذقلس، افلاطون، نوافلاطونيان، ذوالنون مصري و در نهايت ابوسهل تستري (شوشتري) ميرسد. بنابراين سهروردي معتقد است: خميرهي فيثاغورسيان به اخميم يا ذوالنون مصري ـ كه از او به اخي ياد ميكند ـ رسيد و از او به سيّار تُستر، يعني ابوسهل تُستري و پيروانش.
شاخهي ديگر حكمت از هرمس به شاه موبدان ايراني، كيومرث، فريدون، كيخسرو، بايزيد بسطامي، منصورحلاج و در نهايت خرقاني رسيد. سهروردي عنوان ميدارد كه خميرهي خسروانيون يا «حكماء الخسروانيون» يا «حكماء الفُرس» يا «الهلويون» در سلوك به سيّار بسطام، يعني با يزيد بسطامي و از او به منصور حلاج و سپس به سيار آمل و خرقان، يعني ابوالحسن خرقاني رسيد. سهروردي از فريدون به نام «روح القدس متصّل و بدو متكلم گشته» و از كيخسرو به عنوان «شهريار صديق كيخسرو المبارك» و از زرتشت به عنوان «الحكيم الفاضل و الامام الكامل زرادشت الآذربايجاني» يا «زرادشت الفاضل المؤيد» نام ميبرد و حساب همهي آنها را از مجوسيت و مانويت جدا مينمايد. ناگفته نماند كه سهروردي از تعاليم زرتشت و حكمت مغان دربارهي نور و ظلمت و فرشتهشناسي استفادهي وسيعي در جهت احياء آنها در دامن حكمت و عرفان اسلامي، بعمل آورده است. بنابراين اين دو شاخهي حكمت از سرچشمهي حكمت، يعني «هرمس» كه در نظر سهروردي همان شيث نبي ميباشد؛ سيراب ميگردد و در نهايت به او ميرسد.
آثار سهروردي ـ خصوصا حكمت الاشراق وي ـ نه تنها در جهان اسلام، بلكه در كلّ جهان تأثير بهسزايي داشته است. برخي از آثار سهروردي به زبان عبري و بعضي نيز به زبان سانسكريت ترجمه گرديد. هانري كربن فرانسوي نيز به انديشه و آثار سهروردي علاقهي شديدي نشان داد، به گونهاي كه در سال 1939 ميلادي نخستين كتاب خود را به زبان فرانسوي تحت عنوان «سهروردي مؤسس حكمة الاشراق» تأليف و منتشر نمود و در سال 1945 اولين مجلّد از مجموعهي آثار وي را چاپ كرد.
امروزه انديشههاي سهروردي با انديشههاي هيدگر مقايسه ميشود و پيروان پستمدرنيسم علايق خاصي به اين آثار نشان ميدهند و وجوه هرمنوتيك و تأويل را در آثار وي پيگيري مينمايند كه بعنوان نمونه يكي از آنها ذكر ميشود:
او در تأويل حديث معروف «حب الوطن من الايمان» وطن مورد اشاره را عالم مينوي و علوي معرّفي مينمايد. او عنوان ميدارد كه انسان غريب، انسان بيوطن است؛ انساني است كه در قرب وجود سكني نگزيده است. به ديگر سخن از ناكجا حركت نموده و بدنبال هبوطي، گرفتار چاه تبعيد گرديده و اسير طبيعت شده است و تنها راه نجات او اعتصام به حبل الهي آويخته شده از ماوراءالطبيعه به اين جهان است.