responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 4

گفتمان روشنفكري در توسعه‌ي سياسي ايران
بخشایش اردستانی احمد

«قسمت دوم»
واژه‌ي روشنفكر در ايران با مفاهيمي چون «منوّر العقول»، «منوّر الفكر»، «روشنگر» و «دگرانديش» مرادف و هم‌طراز مي‌باشد. اگر در بند لفظ نبوده و به جوهره‌ي روشنفكري نظر داشته باشيم، بايد بگوييم: مفهوم روشنفكري از زمان فتحعلي‌شاه قاجار بطور عام و در «نهضت مشروطه» بطور خاص، وارد ادبيات فارسي گرديده است.
از اين رو به افرادي؛ هم‌چون عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه، اميركبير، ميرزاحسين‌خان سپهسالار و امين‌الدوله(1) كه همگي بطور كم و بيش، استبداد، دخالت‌هاي خارجي و ركود علمي را عامل عقب‌ماندگي ايران مي‌دانستند و از زمان فتحعلي‌شاه به بعد براي رفع عوامل عقب‌ماندگي كوشش‌هاي تحسين‌برانگيزي بعمل آوردند، روشنفكر گفته مي‌شود. در نهضت مشروطه، ابتدا ميرزا آقاخان كرماني واژه‌ي «منوّرالعقول» را وارد ادبيات مي‌نمايد و آن را براي كساني بكار مي‌برد كه تحت تأثير نهضت روشنفكري و عصر خردگرايي ـ در فرانسه‌ي قرن 19 ـ مواضع خود را بصورت دشمني با خرافات و طرفداري از قانون و تجدّد اعلام مي‌نمودند. اصطلاح منوّرالعقول ناظر بر دو مطلب روشنفكري، يا روشن‌انديشي و كاربرد عقل مي‌باشد. پس از مدتي اين اصطلاح به «منوّرالفكر» تبديل مي‌گردد. منوّرالفكران كساني بودند كه تجدّدخواه و طرفدار سرنگوني استبداد سياسي و استقرار حكومت قانون بودند. آنها شامل طيف وسيعي از افراد؛ مانند آخوند خراساني، ميرزاي نائيني، شيخ هادي نجم‌آبادي و شيخ اسدا... ممقاني بودند.
شيخ اسدا... ممقاني در 1289 شمسي رساله‌اي به نام «مسلك الإمام في سلامة الإسلام» در استانبول تركيه منتشر كرد كه در آن بطور صريح از ضرورت ورود تكنولوژي و فن‌آوري، علوم طبيعي غربي، اصلاح اقتصاد، آموزش زنان و حقوق مدني به ايران دفاع مي‌كرد.(2) بعدها اصطلاح منوّرالفكر در فرهنگستان ايران به واسطه‌ي مخالفت با واژه‌هاي عربي در زمان سلسله‌ي پهلوي به «روشنفكر» تبديل گرديد و بدنبال آن پس از پيروزي انقلاب اسلامي به واژه‌ي دگرانديش تبديل شد. البته واژه‌ي دگرانديش به طيف خاصي از روشنفكران كه برخلاف مصالح انقلاب اسلامي قلم مي‌زدند اطلاق مي‌شد، نه بر همه‌ي اقشار روشنفكر.
در مورد واكنش ايرانيان نسبت به اصطلاحاتي؛ چون مدرنيته، تجدّد و قرائت غرب از تجدّد بايد گفت: از زمان فتحعلي شاه و بالاخص جنگ‌هاي ايران و روسيه تا دو دهه بعد از انقلاب مشروطه، اين واكنش‌ها شفاف بود كه بعضي از افراد؛ مانند اميركبير، سيد جمال‌الدين اسدآبادي، ميرزاملكم خان، از مدرنيته استقبال مي‌نمايند. اميركبير تلاش نمود تا مدرنيته را به ايران بياورد، چون دريافته بود كه بازي جديد، بازي پيچيده‌اي است و نبايد كشور ايران از آن غافل بماند. سيد جمال‌الدين اسدآبادي هم به نحوي خواستار مدرنيته بود، وي مي‌گويد: «علم را بپذيريم، از آن نترسيم و با آن كنار بياييم». حتي ميرزاملكم خان اگرچه مسلمان نبود، اما خواهان مدرنيته بود، چون مدرنيته مي‌توانست جامعه‌ي سنتي ايران را بازسازي، متجدد و مطابق با شرايط روز نمايد.
از قرن بيستم به بعد، به‌تدريج قرائت غرب از مدرنيته در ايران طرفداران خاص خود را مي‌يابد. يكي از آنها سيدحسن تقي‌زاده و بعضي از اعضاي انجمن آثار ملي ايران هستند. تقي‌زاده براي رسيدن به جوهره‌ي روشنفكري، طريقتِ غرب‌گرايي و غربي شدن را پيشنهاد نموده و مي‌گويد: «از فرقِ سر تا نوك پا غربي مي‌شويم.» وي نمي‌گويد: «مدرن مي‌شويم» بلكه مي‌گويد: «غربي مي‌شويم». از اين زمان به بعد طرفداران اين برداشت به‌شدت افزايش مي‌يابند و سلسله‌ي پهلوي هم به اين حركت، شتاب مي‌بخشد. درواقع جامعه‌ي ايران در اين دوره، بنابر تعبير زيباي «فردريگرز»(3) به جامعه‌ي منشوري تبديل مي‌گردد. «جوامع منشوري» جوامعي هستند كه اولاً: غيرغربي مي‌باشند؛ ثانيا: چون در خارج از تحولات مدرنيته قرار گرفته‌اند، در برخورد با غرب دچار نوعي شكنندگي اجتماعي مي‌شوند. اين شكنندگي اجتماعي همانند منشوري كه نور را تجزيه مي‌كند، اين جوامع را به شكل‌هاي مختلف تبديل مي‌كند.
دولت پهلوي قرائت غرب از مدرنيته را وارد جامعه‌ي ايران نمود؛ زيرا بطور اساسي و ماهيتي ضدتجدد بود. واكنش به اين مسأله را مي‌توان در كتاب «غرب‌زدگي» جلال آل احمد ديد. حال سؤالي كه پيش مي‌آيد اين است كه چرا تمايل ايران ـ در قرن بيستم ـ به قرائت غرب از مدرنيته، بيشتر از تمايل به تجدّد و مدرنيته گرديد؟

اقبال ايران به قرائت غرب از مدرنيته
شايد بتوان اصلي‌ترين دليل تمايل ايران به قرائت غرب از مدرنيته را عدم توانايي ايران در «توليد» دانست. جوامعي كه دچار عدم توليد مي‌شوند، مجبورند بسياري از موضوعات را از جوامع ديگر وام گيرند، حتي پرسش‌هاي مختلف در زمينه‌هاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي.
منطقي به نظر مي‌رسد كه به واسطه‌ي كوچك شدن دنيا و تحقق دهكده‌ي جهاني و ميراث مشترك بودن علم، همگي انسان‌ها مجاز باشند تا از سؤالات، تجربيّات و علم ديگران بهره‌مند گردند، اما هر جامعه‌اي بايد اصول زيربنايي، بنيان‌ها و شالوده‌هاي خود را حفظ نمايد. دانشمندي در سال 1934 در يك كنگره‌ي شرق‌شناسي مي‌گويد: «وقتي «كمدي الهي دانته» را مي‌خواندم، لذت مي‌بردم، تا اين‌كه يك متن عربي مربوط به دوران قرون وسطي را يافتم، در آنجا متوجه شدم كه كمدي الهي ترجمه‌ي واژه به واژه‌ي اين متن عربي است ولذا خيلي تعجّب كردم»(4). در همين حال هيأت ايتاليايي حاضر در كنگره در اعتراض به اين سخنان جلسه را ترك نمود. امروزه اين مسايل به واسطه‌ي قراردادي شدن، اموري عادي گرديده است. اما تقليد و پيروي نمودن هم، حد و تعريف معيّني را پذيرا مي‌باشد.
بين توان توليد در جهان‌داري و جهان‌گيري تفاوت‌هاي بسياري وجود دارد. ايران از زمان صفويه(5) به بعد توان توليد جهان‌داري را از دست داد و به سمت توليد جهان‌گيري حركت نمود. جهان‌گيري، توليد حكومت مي‌كند، اما جهان‌داري توليد رفاه، شايسته‌سالاري و تمدن مي‌نمايد. «نادرشاه» سلسله‌جنبان افشاريه، «كريم‌خان زند» سر سلسله‌ي زنديه، «محمدخان قاجار» مؤسس سلسله‌ي قاجاريه و «رضاشاه» بنيانگذار سلسله‌ي پهلوي همگي در حركت به سمت جهان‌گيري بودند؛ زيرا جهان‌گيري موجب توليد نشاط و خوشحالي مي‌گردد؛ به عبارت عاميانه، جهان‌گيري خوشي به همراه دارد، اما جهان‌داري توليد دولت مردمي و آرامش خيال مي‌كند. توليد جهان‌داري باعث توليد همه‌جانبه مي‌گردد. توليد جهان‌داري از جهان‌گيري به‌مراتب سخت‌تر است، همان‌گونه كه حفظ قدرت از كسب آن به‌مراتب مشكل‌تر مي‌باشد و يا حفظ دوست در مقايسه با دوست‌گيري سخت‌تر به‌نظر مي‌آيد.
با نيم‌نگاهي به تاريخ ايران مشاهده مي‌كنيم كه «طاهريان» به سركردگي طاهر ذواليمينين (205 تا 259 ه··.ق)، صفاريان به بنيانگذاري يعقوب ليث (247 تا 298 ه·· . ق)، سامانيان به رياست اميراسماعيل اول (250 تا 389)، زياريان به سركردگي مرداويچ پسر زيار (316 تا 483 ه·· . ق) بوئيان به سركردگي سه برادر علي، حسن و احمد (321 تا 447 ه·· . ق) سلسله‌هايي كه از قرن سوم تا نيمه‌ي اول قرن پنجم به دولت‌هاي محلي مشهور بودند، آنها به خلفاي بني‌عباس در بغداد احترام مي‌گذاشتند، و پس از آن ترك‌ها در زمان سامانيان رشد يافتند و سلسله‌هاي غزنويان به سركردگي سبكتكين (366 تا 582 ه··.ق)، سلجوقيان به سركردگي طغرل (429 تا 590 ه·· . ق) و خوارزمشاهيان به سركردگي قطب‌الدين محمد (490 تا 628 ه·· . ق)، را تأسيس نمودند. پس از اينها، سلسله‌ي ايلخانيان به سركردگي چنگيز، هلاكوخان، غازان‌خان، الجايتو، ابوسعيد و پس از آن تاتارها به سركردگي تيمور گوركاني روي كار آمدند و بالأخره جاي خود را به صفويه دادند. دولت صفويه توسط غرب از بين نرفت، بلكه توسط محمود افغان سرنگون گشت و پس از آن هم، نادرشاه افشار و حتي تا زمان قاجاريه همواره كشور ايران با شرق سروكار داشت. نادر به هند لشكركشي نمود، صفويه هم با عثماني‌ها مراوده داشتند، ولي ضربات محمود افغان به صفويه و فروپاشي آن، اولاً: غيرقابل باور بود؛ ثانيا: توان توليد نياكان ايران را از بين برد؛ زيرا از اين به بعد همواره دولت‌مردان ايران در حالت گيجي و عدم تعادل به‌سر مي‌بردند و هنگامي كه مي‌خواستند از اين حالت خارج گردند، ضربه‌ي بعدي در جنگ ايران و روس بر پيكر ايران وارد آمد و پس از آن هم گرفتار ضربات وارده بر اثر تقسيم كشور در سال‌هاي 1907، 1915 و 1919 شدند. سپس جنگ اول و دوم جهاني آنقدر ايران را دچار تزلزل نمود كه نتوانست توليد جهان‌داري كند. بر اين اساس است كه همواره رگه‌هاي توليد جهان‌گيري ما بيشتر از توليد جهان‌داري است. اين نكته‌ها بدان معنا نيست كه هيچ فكري در دوره‌هاي گذشته راجع به مدرنيته و تجدد انجام نگرفته باشد، براي مثال همواره نوعي خواست و تمايل روشنفكرانه وجود داشته است كه خواهان حركت جامعه به سمت محورهاي زير بوده است:
1. تجديد هويّت و سنت‌هاي ملي ايراني؛
2. وضع نظام قانون اساسي جديد به شيوه‌ي مدرن غربي؛
3. تأسيس نهادهاي سياسي جديد مبتني بر حاكميت ملّي و ايجاد مباني و دولت ملّي مدرن؛
4. جلب نظر علماي ديني در جهت پيشبرد خواسته‌هايشان.
تفكرات روشنفكرانه در مجلس دوره‌هاي نخست برجسته‌تر مي‌باشد. مجلس اول(6) در عمل محل برخورد افكار روشنفكران انجمن‌هاي مختلف؛ مانند فراموشخانه، مجمع آدميت، لژ بيداري ايران و انجمن ترقي و روشنفكران سنتي بر سر مسايلي؛ مانند آزادي، برابري، معناي مشروطيت، تقنين و نقش علما در قانونگذاري بود. در مجلس دوم دو حزب عمده؛ يعني «اعتداليون» در مقابل دموكرات «عاميون» قرار داشتند؛ دموكرات‌ها طرفدار جريان‌هاي جهاني ليبراليزم و سوسيال دموكراسي بودند و در مقابل، اعتداليون كه اكثريت از رجال بانفوذ و اشراف محافظه‌كار بودند، طرفدار وضع مستمر موجود و حركت‌هاي تدريجي بودند. در اين دوره دموكرات‌ها تأثيرات شاياني در وضع قوانين جديد؛ مانند قانون انتخابات، قانون تشكيلات عدليه و محاسبات عمومي داشتند. دموكرات عاميون‌ها با اخذ وام خارجي توسط كابينه‌ي سپهدار از خارج مخالفت نمودند و تقريبا در اين خط‌مشي هم پيروز شدند، سپس به كابينه‌ي مستوفي‌الممالك راه پيدا كردند و با روي كار آمدن مجدّد كابينه‌ي سپهدار عرصه بر آنها تنگ‌تر شد، كابينه‌ي سپهدار از گروه‌هاي ميانه‌رو و طرفداران حفظ وضع موجود تشكيل شده بود.
مجلس سوم هم تحت تأثير روشنفكراني از بقاياي حزب ترقي و اتفاق، و حزب ترقي‌خواهان ليبرال كه ذيل عنوان كلّي «دموكرات‌ها» قابل جمع‌بندي هستند، تشكيل گرديد. اما تشكيل و فعاليت آنها با جنگ اول جهاني مصادف شد و فعاليت گروه روشنفكري در ايران براي مدت چهار سال خاتمه يافت. اما عده‌اي از آنها؛ مانند سيدمحمدعلي جمال‌زاده، سيدحسن تقي‌زاده، ميرزا نصرالله‌خان جهانگير و حبيب‌الله شيباني در برلين آلمان «كميته‌ي ايران آزاد» را تشكيل دادند و فعاليت‌هايي را در بستر روشنگري و نشر مجلاتي؛ مانند مجله‌ي «كاوه» به انجام مي‌رساندند.
در دوران رضاشاه كه قرائت غرب از مدرنيته حركت پرشتابي به خود گرفت، اصلاحاتي؛ مانند ايجاد دولت متمركز و مدرن، تقويت حسّ ناسيوناليسم ايراني، احياي مفاخر ايران باستان، تمركز سياسي، مخالفت و جلوگيري از نفوذ علما و روحانيت، اصلاحات ديواني و اداري انجام گرفت، ليكن اصول حكومت قانون، آزادي و ليبراليزم به‌شدت سركوب گرديد. در اين دوره روشنفكران و نويسندگان دچار نوعي افتراق گرديدند؛ عده‌اي مانند قوام‌السلطنه، مشيرالدوله، علي دشتي و سيدحسن تقي‌زاده به واسطه‌ي خصلت استبدادي رژيم رضاشاه از متن زندگي سياسي به حاشيه‌نشيني روي آوردند و عده‌اي مانند ذكاءالملك فروغي، علي‌اصغر حكمت، سعيد نفيسي و ذبيح‌الله شفق وارد متن زندگي سياسي گرديدند.
پس از سقوط رضاشاه، حركت روشنفكري ايران بار ديگر به واسطه‌ي عدم اقتدار كافي شاه جديد در اوايل سلطنت و پيدايش قشر جديد تحصيل‌كرده در غرب حالت خودجوش‌تري به خود گرفت و انجمن مهندسان ايران تشكيل گرديد. اين انجمن به دو حزب منشعب گرديد:
1. حزب مردم ايران؛
2. نهضت آزادي با گرايش اسلامي.
انجمن مهندسان ايران(7)، يا حزب ايران مجمعي از دانشگاهيان، حقوقدانان، وكلا، پزشكان و روزنامه‌نگاران بود. به موازات اين حزب مي‌توان از حزب «پان ايرانيست و جبهه‌ي ملي دكتر مصدق» نام برد كه در سال 1332 قدرت را بدست گرفت.
در دوره‌ي دوم قدرت شاه كه از انسجام و استحكام خوبي برخوردار شده بود (و جنبش اسلامي به رهبري امام خميني را به‌شدت سركوب نموده بود) تا به هنگام پيروزي انقلاب اسلامي؛ يعني از سال 1342 تا 1357، جوّ روشنفكري ايران در دو بستر حركت مي‌نمود؛ عده‌اي در مخالفت با رژيم موجود كه يا در زندان و يا خارج از كشور به‌سر مي‌بردند و عده‌اي هم در قالب «حزب ايران نوين» كه اكثريت تحصيل‌كرده‌ي امريكا و غرب بودند كه در جهت حفظ وضعيت موجود تلاش مي‌نمودند و تعداد آنها حدود 300 نفر بودند؛ شامل افرادي مانند هويدا، حسنعلي منصور كه خود را هوادار سياست‌هاي اصلاحي دربار معرفي نمودند و قدرت را در قوه مقننه و مجريه بدست آوردند. حزب ايران نوين خود را نماينده‌ي علائق و منافع گروه‌هاي مختلف اجتماعي مي‌دانست و تلاش زيادي در جهت حفظ قدرت داشت و حفظ قدرت خود را در تداوم گرايش فكري بورژوازي مطلقه‌ي رژيم شاه مي‌ديد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني، جو قالب بر بستر روشنفكران ايران، همراهي با توده‌ها و بسيج توده‌ها تحت لواي ايدئولوژي اسلامي بود. اين وضعيت در طول دوران هشت‌ساله‌ي جنگ هم استمرار داشت و اغلب گروه‌هاي مخالف نظام، كشور را ترك نمودند و آنهايي كه توانايي همخواني با اصول نظام جمهوري اسلامي داشتند، ضمن حفظ حضور خود در صحنه، مخالفت‌هاي خويش را از طريق نشريه، نامه‌ي سرگشاده(8) و در برخي موارد اعتراض‌هاي شفاهي به دولت ابراز مي‌نمودند. پس از جنگ و دوران سازندگي وضعيت هم‌چنان ادامه مي‌يابد و بالاخره در دوّم خرداد 1376 انتخابات رياست جمهوري در فضايي كاملاً متفاوت از دوره‌هاي قبل برگزار مي‌گردد. مسايلي؛ مانند جوّ سنگين تبليغات دفاع مقدس، تأكيد بيش از اندازه بر رشد اقتصادي و توسعه‌ي اقتصادي در دوره‌ي قبل؛ يعني دوره‌ي رياست جمهوري هشت‌ساله آقاي هاشمي رفسنجاني و توجه كمتر به مباحث سياسي در دانشگاه‌ها، وجود فضاي مستمر و شعارهاي يكنواخت اسلامي، توجه كمتر به تحركات اجتماعي، اقتدار منسجم دولت در افزايش ضريب امنيتي، همگي باعث گرديد تا جامعه با استفاده از نظريه‌ي «نوميدي ـ سرگشتگي»(9) خود را در فضاي بازتري حس نمايد و با انتخاب آقاي سيدمحمد خاتمي دوره‌ي اصلاحات (اگرچه در شعار هم باشد) به اوج برسد. در اين دوره، فضاي سياسي براي رشد و توسعه بازتر شد و اقشار مختلف و از آن جمله بخش بزرگي از بدنه‌ي دولت در جبهه‌ي روشنفكري و مخالفت‌خواني اپوزيسيون قرار گرفت. در اين راستا حزبي تحت عنوان «حزب مشاركت» كه مدعي مطالبات و خواسته‌هاي مردم از نظام بود، تشكيل گرديد و هر از چندگاهي با ايفاي نقش روشنفكري، در تهييج و آزادسازي فضا در رابطه با مباحث اصلاحات سياسي و اجتماعي فعاليت نموده و با ارايه‌ي طرح‌هايي؛ مانند تعريف و تبيين جرم سياسي، جداسازي حريم علمي و دانشگاهي از تعرضات نظامي و انتظامي، عفو عمومي نسبت به خارج‌نشينان، اعزام دانشجويان مجرد دختر به خارج از كشور، ارايه‌ي طرح اصلاحيه‌ي قانون مطبوعات، تشويق به برگزاري همايش‌هاي مرتبط با اصلاح‌طلبي، سياست‌هاي موازنه‌اي در مناطق مختلف ايران، اعتراض‌هاي غيررسمي و (در برخي موارد) بصورت رسمي عليه نهادهاي قانوني كشور؛ مانند شوراي نگهبان در اين راستا گام برداشته است. يكي از اعضاي شوراي مركزي حزب مشاركت و عضو هيأت‌رييسه‌ي مجلس ششم(10) در رد اعتبارنامه‌ي نماينده‌ي وقت اراك مي‌گويد: «اگر منتخب مردم اراك از اقدامات شوراي نگهبان تبرّي مي‌جست، به احتمال قوي مجلس اعتبارنامه‌ي وي را رد نمي‌نمود.»
همگي اين مسايل حاكي از حركت انتقادي دولتمردان قوه‌ي مجريه و مقنّنه از سياست‌هاي نظام مي‌باشد، آنها معتقدند: مفهوم روشنفكر با دانشمند متفاوت است. دانشمند صرفا دانش مي‌آموزد، اما روشنفكر دانش خود را براي بهره‌وري جامعه بكار مي‌برد تا آگاهي مردم را افزايش دهد. افزايش آگاهي مردم؛ يعني علم‌محوري، مدرن شدن و مشاركت نمودن. اينها متغيّرهاي تشكيل‌دهنده‌ي توسعه‌ي سياسي در كشور مي‌باشد. روشنفكر مردم را با نيازها و مطالبات و شيوه‌هاي برآوردن آنها آشنا مي‌سازد، از طرفي لازم نيست روشنفكر به صورت مستقيم عليه وضع موجود اعتراض نمايد، ولي همين كه به مقتضيات كار فكري‌اش وضع موجود خود را در مقايسه با اوضاع جوامع مطلوب‌تر، ناخوشايند مي‌يابد و خواهان دگرگوني مي‌شود، چنين وضعيتي را به جامعه و افكار عمومي منتقل مي‌كند تا جامعه اين مقايسه را انجام دهد. اين نوع مقايسه نارضايتي‌ها را شكل مي‌دهد و بدين صورت روشنفكر نقش خويش را ايفا نموده است. هم‌چنين اعتقاد عمومي آنها بر اين است كه انديشه‌اي مي‌تواند در كشور بُرد داشته باشد كه نظر همه‌ي روشنفكران به‌طور دسته‌جمعي؛ اعم از ديني و غيرديني را دربر داشته باشد. بر اين اساس است كه حتي در بعضي از موارد براي تحقق آرمان انديشه‌ي دموكراسي، آزادي و عدالت به عنوان اپوزيسيون، طيف گسترده‌اي را پوشش مي‌دهند. در لايحه‌ي تقديمي به مجلس شوراي اسلامي دوره‌ي ششم، اعطاي امتيازات ويژه و تخفيف مجازات نسبت به مجرمان سياسي اعلام گرديده و آنها اينگونه استدلال كردند: از آنجايي كه انگيزه‌ي مجرمان سياسي تا حد زيادي شرافتمندانه تلقي گرديده است و چون چنين افرادي بدنبال تغيير وضع موجود و اصلاح در جامعه مي‌باشند، بنابراين از ديد نظام حاكم بر كشور اصلاح‌ناپذيرند، چون وضع موجود را قبول ندارند. از طرفي، «جرم سياسي» آن‌دسته از جرايمي هستند كه در تعارض با حاكميت و نظام جامعه قرار مي‌گيرند ولذا هدف از مجازات مجرمان سياسي اصلاح آنان و اعاده‌ي آنها به محيط اجتماعي خودشان نيست، بلكه دفاع از جامعه در برابر ايده‌ها و اعمال مرتكب‌شده توسط مجرمان سياسي است. اين‌چنين بحث‌هايي با هر انگيزه‌اي كه باشد؛ مانند حفظ قدرت و استمرار آن، جبران تحقيرهاي گذشته، بدست آوردن منابع مالي، افزايش ضريب مشروعيتي خويش از طريق وارد نمودن نيروهاي معاند به صحنه‌ي سياسي كشور و تبديل آنان به مخالف و تبديل مخالف به خنثي و استفاده از ذهن انتزاعي روشنفكران، همگي در وضعيت انتقادي و مخالف‌خواني قرار دارد و با اهداف و تاكتيك‌هاي روشنفكرانه سنخيت دارد.
معمولاً در همه‌ي كشورها و بويژه جوامع در حال توسعه؛ مانند ايران، گروه‌هاي روشنفكري از دو ابزار مهم و استراتژيك برخوردار مي‌باشند. اين دو ابزار عبارتند از حركت‌هاي دانشجويي و فعاليت‌هاي مطبوعاتي.

حركت‌هاي دانشجويي
در همه‌ي جوامع، عرف و منطق اقتضا مي‌نمايد تا جنبش‌هاي دانشجويي هدف بسيج روشنفكران قرار گيرد و از اين حربه به عنوان عنصر مؤثر در پيشبرد اهداف خود در هر سه شكل آن؛ يعني نقادي از وضع موجود، حضور فعال در مشاركت سياسي، و انفعالي عمل نمودن و در حاشيه زيستن، سودجويند. به عبارت بهتر اگر روشنفكر را به عنوان توليد كننده‌ي علم در جامعه در نظر بگيريم، قشر دانشجو به واسطه‌ي تعليم گرفتن از اساتيد علم‌ساز، توزيع كننده‌ي علم محسوب مي‌گردند، طبيعي است كه توليد كننده‌ي علم اولين هدف خود را در بين توزيع كننده‌هاي علم مي‌يابد. قشر دانشجو هم در مقابل مي‌تواند انديشه‌هاي روشنفكري را، هم جذب نمايد و هم توزيع كند؛ بنابراين به نحوي تأثير متقابل بريكديگر دارند، البته ويژگي تعيين كنندگي از آن روشنفكر و توليد كننده‌ي علم مي‌باشد، و از طرفي اگر قشر دانشجو در معناي عام آن حركت ننمايد، افكار روشنفكري بُرد زيادي نداشته و از حوزه‌ي صرف آرا و ترجيحات شخصي خارج نخواهد شد. همفكري و تبادل متقابل دو قشر روشنفكر و دانشجو است كه باعث مي‌گردد تا انديشه‌اي بُرد عمومي پيدا كند. (بطور خاص‌تر هر دو هم‌هدف باشند) اگر چه ممكن است هدف قشر دانشجو در طول هدف قشر روشنفكر قرار داشته باشد، اما انديشه‌اي بايد مورد قبول روشنفكران و خواص قرار گيرد كه توسط قشر دانشجو بُرد عمومي پيدا نمايد، از اين جهت است كه گفته مي‌شود اين دو مكمل يكديگرند؛ يعني در واقع هيچ كدام بدون ديگري تام و تمام نيست، به عبارت ديگر قشر روشنفكر خميرمايه‌ي انديشه است و قشر دانشجو، جزئي از انديشه‌ي حركت ساز گسترده‌ي ايدئولوژيكي مي‌باشد.
از اين رو مي‌توان عللي را كه روشنفكران جنبش دانشجويي را در سراسر دنيا و بالأخص در جهان سوم؛ مانند ايران هدف بسيج خود قرار مي‌دهند، به شرح ذيل ليست نمود:
1. قشر دانشجو از لحاظ علمي در مرتبه‌ي توزيع كننده علم قرارمي‌گيرد و قشر روشنفكر و دانشمند(11) در مرتبه‌ي توليد كننده‌ي علم؛
2. از لحاظ اجتماعي چون قشر دانشجو در اغلب موارد دسته جمعي و در خوابگاه بسر مي‌برند، لذا نوعي احساس دور از خانواده بودن و آزادي در انتخاب زندگي آينده دارند؛
3. از لحاظ طبقاتي، قشر دانشجو بواسطه‌ي شرايط زيست محيطي‌اش نوعي قشر سيال و بدون طبقه هستند كه از همه‌ي اقشار جامعه و با توجه به آموزش‌هاي عمومي قبل از دانشگاه برمي‌خيزند، لذا احساس وابستگي به طبقات خاصي را ندارند.
4. از لحاظ جنسي، قشر دانشجو با توجه به شرايط هر كشور، بالاخص در كشورهاي غربي كه سن ازدواج بالا مي‌باشد و در كشورهاي جهان سوم؛ مانند ايران و كشورهاي اسلامي كه چنين مسأله‌اي در حال ظهور است داراي زندگي غيرمنظم از لحاظ جنسي است؛ يعني به نحوي طبيعي دچار اختلال در زندگي جنسي مي‌شوند و لذا انرژي حيات متراكمي دارند.
5. از لحاظ روان‌شناسي، قشر دانشجو، جوان، شاداب و با نشاط است و در اغلب موارد آرمان خواهانه و يوتوپيايي فكر مي‌كند. كارل مانهايم در كتاب «ايدئولوژي و يوتوپيا»، شرايط زيستي متفاوت و تنوع ساختاري زندگي اجتماعي را باعث بوجود آمدن طبقات مختلف مي‌داند كه در نهايت طبقه‌ي زير سلطه و طبقه‌ي مسلط بوجود خواهد آمد. طبيعي است كه شرايط زيستي متفاوت، باعث گرايش‌هاي مختلف فكري گردد؛ طبقه‌ي مسلط داراي گرايش فكريي مي‌گردد كه كارل مانهايم آن را ايدئولوژي مي‌خواند؛ يعني فراورده‌ي طبقه‌ي حاكمه و جهان‌بيني طبقه‌ي مسلط، اما گرايش فكري طبقه‌ي زير سلطه، يوتوپيا خواهد بود. «يوتوپيا» يعني آمال و آروزهاي طبقه‌ي زير سلطه كه معمولاً نفي وضع موجود است. يوتوپياخواهان دگرگوني است و ايدئولوژي خواهان ثبات و خواهان استمرار وضع موجود خواهد بود.
قشر دانشجو آرمان‌خواه، عدالت طلب و طرفدار مظلوم مي‌باشد. آرمانخواهي، مظلوم‌طلبي و عدالت‌جويي موافق فطرت انساني است. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» يعني ياور مظلوم باشيد و دشمن ظالم. بر اين اساس فطرت انسان پاك همواره بر محور حق، حقيقت، عدالت و فاصله‌گرفتن از مصلحت‌گرايي مي‌چرخد. بر اين اساس قشر دانشجو به دو دليل عمده آرمان‌خواه و عدالت جو است:
1. بواسطه‌ي سن جواني، شادابي، نشاط و با توجه به آموزش‌هاي عمومي گسترده؛
2. به واسطه‌ي اين كه دانشجويان از لحاظ اقتصادي در لايه‌ي حاشيه‌نشيني قرار مي‌گيرند؛ بر خلاف دارندگان وسايل توليد در هر جامعه كه معمولاً در راس هرم تقسيم جامعه قرار مي‌گيرند (و از لحاظ كميّت، زياد نيستند) تأثيرگذاري چنداني بر وسايل توليد و روابط توليد ندارند؛ زيرا دانشجو در دوران دانشجويي به عنوان نيروي كار آينده، يا از بخش خصوصي (خانواده، بورس خصوصي) و يا از منابع بخش عمومي (دانشگاه، صندوق رفاه و وام دانشجويي) ارتزاق مي‌نمايد. بر اين اساس است كه همواره قشر دانشجو با نشاط، عدالت‌خواه و پرانرژي ظاهر مي‌گردد و تأثيرات سياسي زيادي را بر سرنوشت زندگي سياسي برجاي مي‌گذارد. اين تأثيرگذاري به هنگامي بروز مي‌نمايد كه جنبش دانشجويي حالت صنفي به خود بگيرد و در قالب اتحاديه‌هاي دانشجويي در سياست‌گذاري‌هاي داخل دانشگاه دخالت نمايد. معمولاً در كشورهاي غربي، اتحاديه‌هاي صنفي دانشجويي تأثير مطلوبي بر زندگي اجتماعي سياسي داخل دانشگاه مي‌گذارند و در بعضي از مواقع هم به واسطه‌ي ثبات نظام سياسي و نهادينه بودن احزاب، به گروه فشار احزاب هم مبدّل مي‌گردند. ليكن در جوامع جهان سوم اكثر اوقات جنبش دانشجويي حالت سياسي به خود مي‌گيرد و در قالب مخالفت با برنامه و يا شخص تأثيرگذار بر يكي از اركان نظام ظاهر مي‌گردد و اگر استقبال و تمايلات عمومي را بتواند با خود همراه كند، به دشمن «كل نظام» تبديل مي‌گردد؛ مانند تظاهرات جنبش دانشجويي چين در «ميدان تيان من 1990» و يا جنبش دانشجويي فرانسه در سال 1968 كه ابتداء با يك برنامه مخالفت نمودند و به هنگام استقبال افكار عمومي از آنها، تبديل به شورش و جنبش عمومي گرديد كه رژيم «دوگل» مجبور به سركوبي آنان از طريق خشونت نظامي شد.
قشر دانشجو همواره حالتي از اعتراض به وضع موجود را در خود رشد مي‌دهد و معمولاً از مقامات سياسي ـ در كشورهاي غربي ـ با گوجه‌ي له شده و تخم مرغ گنديده استقبال مي‌نمايد. در جمهوري اسلامي ايران هم پس از انقلاب و انتخابات دوم خرداد 1376، تا كنون دو حركت كه منشأ آن دانشجويي بوده، اتفاق افتاده است: ابتداء حركت 18 تير 1378 كه از حالت دانشجويي خارج گرديد و به خيابان‌ها و سطح شهر كشيده شد و خسارات زيادي را به اموال عمومي، مساجد، مغازه‌ها و بخش خصوصي وارد آورد و در نهايت بوسيله‌ي نيروهاي انتظامي مهار گرديد. و حركت دوم در دانشگاه خرم‌آباد ـ با عنوان پاسداشت و تكريم از افرادي كه بواسطه‌ي حمايت از اصلاحات زنداني گرديده بودند ـ آغاز گرديد كه به حملات و شعارهاي ضد نهادهاي قانوني و حساسيت گروه‌هاي مقابل تبديل شد كه بالأخره درگيري به خيابان‌ها كشيده شد و منجر به خسارات زيادي به اموال عمومي و خصوصي گرديد و سرانجام توسط نيروي انتظامي مهار گرديد. البته اين دو حركت اگرچه ابتدا توسط جنبش دانشجويي طرح‌ريزي گرديده بود، ولي اساس آن اين بود كه «دفتر تحكيم وحدت» به عنوان گروه فشار و به منظور حمايت از جناح سياسي خاصي وارد عمل گرديد. چون از ماهيت دانشجويي خارج گرديد و شكل جناح‌بندي و باندبازي به خود گرفت، بُرد عمومي زياد پيدا ننمود.(12)
به هر حال حركت‌هاي دانشجويي به واسطه‌ي زمينه‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، طبقاتي و روان‌شناسي كه قشر سيّال و شناور، بدون تعلّق پايگاهي، پرانرژي، شاداب، با نشاط و عدالت‌خواه كه به نوعي طبقات زير سلطه مي‌باشند، داراي خصلتي آرمانگرايانه هستند و يوتوپيايي فكر مي‌كنند. بنا به اين دلايل طبيعي است كه هدف بسيج روشنفكران قرار گيرند و در جهت اهداف آنها گام بردارند.

فعاليت‌هاي مطبوعاتي
دومين وسيله براي اهداف روشنفكران فعاليت‌هاي مطبوعاتي مي‌باشد. فعاليت‌هاي مطبوعاتي به نوع و ساخت قدرت بستگي دارد. تأثيرگذاري بر افكار عمومي در جوامعي كه انحصار دولت بر مطبوعات و وسايل ارتباط جمعي به اوج خود مي‌رسد با جوامعي كه شاهد تعدد وسايل خبري و مطبوعاتي است، بسيار متفاوت است. در يك جامعه‌ي چند صدايي و ليبرالي ممكن است اثرات تلويزيون (وسيله‌ي دولتي) با فلان روزنامه خنثي شود، در حالي كه در جامعه‌ي تك صدايي اخبار از يك نوع كانال عبور مي‌نمايد و مخاطبان هم يك نوع تفسير از يك حادثه را درمي‌يابند.(13) از طرفي ميزان اثرگذاري پيام مطبوعات بر مخاطبان، بستگي به شرايط محيطي آن دارد؛ بدين معنا كه در جامعه‌ي چند صدايي اگر روح پيام با شرايط محيطي همگن باشد؛ يعني پيام حاوي نكاتي است كه در محيط قابل جذب بوده، يا با امكانات عملي محيط سازگاري دارد و يا آن كه با عقايد و ارزش‌هاي رايج محيط تنافر ندارد، آن ميزان تأثير را بر مخاطبانش مي‌نهد كه باعث مي‌گردد ائتلاف مطبوعات و روزنامه‌نگاران انتخابات را به نفع خود به پايان ببرند؛ مانند انتخابات دوره‌ي ششم مجلس شوراي اسلامي در تهران. ولي اگر روح پيام با محيط تجانس نداشته باشد، يا با امكانات عملي محيط سازگار نباشد و يا اين كه با عقايد و ارزش‌هاي رايج محيط اطراف در تضاد باشد، ممكن است فرد را در وهله‌ي اول تحت تأثير قرار دهد، اما به زودي پس از برطرف شدن اثرات ناشي از پيام جذاب، دچار تحير و سرگرداني مي‌گردد. چند مثال فهم مطلب را ساده‌تر مي‌سازد: فرض كنيم در كشوري در حال توسعه، اگر دست‌اندركاران بخواهند فيلمي به منظور افزايش سطح بهداشت مردم تهيه نمايند، در اين فيلم از مگسي فيلم گرفته مي‌شود كه چگونه توسط پاهايش ميكروب را منتقل مي‌نمايد؛ لذا پاهاي مگس را چندين برابر بزرگتر نشان مي‌دهند تا آلودگي آن ديده شود و در پايان، ديدگاه بينندگان و مخاطبين خواسته مي‌شود. عده‌اي پاسخ مي‌دهند: مگس‌هاي اطراف ما به هيچ وجه عامل انتقال بيماري نيستند؛ زيرا به قدري كوچك و بي‌آزار مي‌باشند كه نمي‌توانند آلودگي را منتقل كنند، اين مگس‌هاي بزرگ تلويزيوني هستند كه ناقل بيماري هستند.
مثل ديگر، زماني سازماني در كشور ايران ظهور پيدا نمود كه وظيفه‌اش كاستن تعدّد مواليد بود، امكانات ارزان و رايگان را هم در اختيار داشتند كه آنها را در اختيار خانواده‌ها قرار مي‌دادند. در وهله‌ي اول، خانواده‌هاي روستايي اين امكانات را مي‌پذيرفتند، ولي در برخورد با واقعيت ملاحظه مي‌كردند كه اگر تعداد فرزندانشان كم شود، چه كسي به هنگام شب در آبياري مزارع آنها را كمك مي‌نمايد؟ و يا چه كسي هنگام نزاع از او دفاع خواهد كرد؟ چه كسي در كار كاشت و برداشت به او به نحو موثّري ياري خواهد رساند؟ پاسخ به اين سؤالات «فرزندان» بود كه بدون هزينه‌ي هنگفت آموزشي، يا بهداشتي از آغاز زندگي ياري‌رسان بودند. حال اگر از اين وسايل سود ببرد و به دو يا سه فرزند اكتفا نمايد، در اين صورت چگونه زندگي خود را اداره نمايد؟ اين مثال‌ها حاكي از عدم همگني بين پيام و امكانات عملي محيط مي‌باشد.
بنابراين اگر پيام مطبوعات و وسايل ارتباط جمعي با شرايط محيط سازگار باشد، اثرگذاري فزوني مي‌يابد و هرچه ساخت قدرت متنوع، بازتر و چند صدايي‌تر باشد، اين سازگاري بواسطه‌ي رقابت، وجود حوزه‌هاي مدني و توان‌هاي تضمين شده در مقابل ساخت قدرت، بيشتر خود را نشان مي‌دهد. هنگامي مطبوعات در يك كشور هدف بسيج روشنفكري قرار مي‌گيرد كه به نقد قدرت و ساخت آن بپردازند در اين هنگام مطبوعات فعاليت‌ها و عملكردهاي سياسي را از تاريك خانه‌هاي محفل‌ها و باندها به ميدان عرصه‌ي عمومي و افكار عمومي مي‌رانند و با آن بطور شفاف برخورد مي‌نمايند. و اين امر در صورتي ممكن است كه مطبوعات حالت استقلال به خود بگيرند و كمتر به مجيزگويي بپردازند. مطبوعات مستقل كه هدف بسيج روشنفكران قرار مي‌گيرند ويژگي‌هاي ذيل را دارا مي‌باشند:
1. چنين مطبوعاتي وظيفه‌ي ركن چهارم دموكراسي(14) را تمام و كمال به انجام مي‌رسانند؛
2. مطبوعات مستقل نقش اطلاع رساني و رسانه‌اي خود را با توجه به الزامات و پيامدهاي مدرن تبليغاتي ايفا مي‌نمايند؛
3. مطبوعات مستقل بي‌باك هستند؛
4. مطبوعات مستقل خطرپذير مي‌باشند؛
5. مطبوعات مستقل به پارسايي سياسي معتقدند؛ يعني به قدرت برين خود ايمان دارند ؛
6. مطبوعات مستقل به نقادي وضع موجود بر اساس روشي منضبط و سنجيده از دستگاه‌هاي اجرايي و سياسي كشور، جناح‌ها، جريان‌هاي تثبيت شده و شناخته شده‌ي سياسي جامعه و تحليل رويدادها بنا به منطقي قابل قبول در چارچوب قانون اساسي، امنيت ملي، منافع ملي و مصلحت عمومي مي‌پردازند. هدف اين مطبوعات از اين نقادي عبارت است از: تعميق آگاهي و فرهنگ سياسي جامعه، براندازي بنياد تقليد و پيروي سياسي از دسته و گروه خاص، نفي كيش شخصيت و شخصيت‌پرستي و شخصيت‌مداري، افزايش مشاركت سياسي مردم و پختگي آنها در تجربه‌ي سياسي، اعتلاي حقوق سياسي ـ مدني شهروندان و آشنا نمودن آنها با حقوق و تكاليفشان، پرهيز دادن مردم از رفتارهاي رعيت مآبانه و والي پرورانه، هشدار و زنهار به رهبران و مسئولان و جناح‌هاي سياسي از رفتارهاي پدرسالارانه، سلطان منشانه، رعيت‌پرورانه و والي مآبانه، و تعليم دادن و آشنا نمودن شهروندان نسبت به آزادي و برابري سياسي‌شان؛
7. مطبوعات مستقل موقعيت شناس مي‌باشند؛ يعني به هنگام بروز مشكلات و بحران‌هايي كه اساس حاكميت و ثبات ملي كشور (چند صدايي) را تهديد مي‌كند، به ميدان مي‌آيند و به مثابه‌ي يك پشتوانه‌ي قابل اتكا براي حكومت و دولت وارد عمل مي‌شوند؛
8. مطبوعات مستقل نقاد مي‌باشند، انتقاد آن‌ها از وضع موجود به روش هوشمندانه و مسئوليت شناسانه براي تبديل به وضع مطلوب مي‌باشد. در اين مسير نقد آنها نسبت به ساخت قدرت شايد اولويت بندي داشته باشد، اما همواره گزينشي نيست؛ يعني فقط به انتقاد از قدرتي كه نمي‌پسندند، بسنده نمي‌كنند، بلكه كل ساخت قدرت را مورد ارزيابي قرار مي‌دهند؛
9. مطبوعات معمولاً در حكم تريبون جناح‌ها هستند، لذا بعضي از جناح‌ها تريبون دارند و از اين طريق به جلب و جذب مخاطبان خاص خود مي‌پردازند. از اين رو اعتبار آن مطبوعات به كاركرد و اعتبار مواضع آن گروه بستگي دارد و بعضي از مطبوعات هم هستند كه خود را به دسته، حزب، جناح، يا جرياني متعلق نمي‌بينند. معمولاً در كشورهاي جهان سوم كه تا حدي از بازي دموكراسي در عرصه‌ي رقابت‌ها برخوردار مي‌باشند، جناح‌ها و جريانات سياسي نمي‌توانند با تمايلات و گرايش‌هاي سياسي موجود در سطح جامعه خود را منطبق نمايند. يعني اين جناح‌ها نمي‌توانند به خوبي افكار عمومي، خواست‌ها و نگرش‌هاي سياسي جامعه را نمايندگي كنند. لذا بخشي از مطالبات و خواسته‌هاي مردم در فضاي جامعه سرگردان مي‌ماند كه گاه تن به پيروي از يك جناح مي‌دهد و گاه به جناحي ديگر و سرانجام خسته و وامانده به نوعي يأس و سرخوردگي منجر مي‌گردد. اين مطبوعات مي‌توانند با قدم گذاشتن به عرصه‌ي رقابت سياسي، بخت خود را براي تبديل شدن به جناح و جرياني سياسي در فرايندي تدريجي و ناآشكار بيازمايند و اين تمايلات و خواسته‌ها را نمايندگي كنند. اين همان كاري بود كه در جمهوري اسلامي ايران در دوره‌ي ششم مجلس شوراي اسلامي اتفاق افتاد؛
10. مطبوعات مستقل مي‌توانند مروج ايدئولوژي جديدي باشند كه با ويژگي انتقادي، يا شركت فعال در زندگي سياسي عصاي دست روشنفكران قرار گيرند. البته همه‌ي دولت‌ها براي تأثيرگذاري بر افكار عمومي به منظور تداوم و استمرار قدرت بر تعداد مطبوعات مي‌افزايند تا وضع موجود را توجيه نمايند و وفاداري و حمايت‌هاي مردمي را از دولت استمرار بخشند. البته مطبوعات مستقل مي‌توانند ضمن حفظ ثبات جامعه، تغييرات را كه نياز هر جامعه‌اي است، به مجموعه‌ي دستگاه‌هاي موجود و افكار عمومي ترزيق نمايند و مروج ايدئولوژي سياسي بديع و نو باشند و حتي جامعه را در مسير صحيحِ گذار قرار دهند؛ يعني اين گونه نباشد كه همواره مردم به يك بستر ذهني ثابت واصول پايدار وفادار باشند، بلكه جامعه را به صورت لايه لايه به جلو برانند؛
11. مطبوعات مستقل مي‌توانند به عنوان ابزار دست روشنفكران در پي دموكراتيزاسيون سياسي باشند؛ يعني سعي نمايند خطوط قرمز در جامعه را در حد بسيار محدودي تعريف نمايند و به غير از آنها اجازه ندهند تا هاله‌هايي از تقدس بر نهادهايي كه نيازمند به تقدس ندارند ـ و بهتر است عرفي و همواره مورد نقد باشند ـ سنگيني نمايد. در اين صورت است كه ساخت قدرت بطور كلّي مورد نقد قرار مي‌گيرد و گزينش عملي نمي‌گردد، بنابراين پس از آن كه اصحاب جديدِ قدرت، جاي قبلي را گرفتند، آن قدر انعطاف‌پذيري از خود نشان مي‌دهند كه همواره مورد نقد و اصلاح باشند. البته امروزه در جمهوري اسلامي ايران سياست در بستري از عمل سياسي(15) قابل توضيح بيشتر است، چون مطبوعات تريبوني هستند كه بيانگر مواضع دو جناح رقيب در كشور مي‌باشند. دست به سياست‌سازي مي‌زنند و در بستري از كنش و واكنش در هر پديده، مباحث سياسي را شكل مي‌بخشند. براي مثال روزنامه‌هاي مدعي جبهه‌ي دوم خرداد كه طيف وسيعي را پوشش مي‌دهند، در اكثر مواقع در مباحث و مسايل سلبي اشتراك نظر دارند، ولي در اهداف بلند مدت (استراتژي) كمتر به وحدت نظر مي‌رسند؛ پس مادامي كه در حوزه‌ي مباحث سلبي قلم مي‌زنند ـ چون حول محوري مشترك هستند ـ موفق ظاهر مي‌شوند و روزنامه‌هاي رقيب آنها، در نقد وضع موجود در حوزه‌هاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و در شفاف نمودن سياست‌ها، برنامه‌ها و شخصيت‌هايي كه به عدم گردش اليتيزم اعتقاد دارند، كمك زيادي مي‌نمايند. لذا در حال حاضر اگر ساخت قدرت و نقد واقعي آن به عنوان يك اصل مورد توجه مطبوعات قرار گيرد، نوعي تنش و چالش بين اصحاب قدرت بوجود مي‌آيد كه در روشنگري افكار عمومي نقش بسزايي را ايفا مي‌كند و باعث مي‌گردد تا مطبوعات دربرهه‌هايي از زمان كه جامعه دچار آبستن نابهنجاري‌ها و حوادث مي‌گردد، به عنوان هدف بسيج روشنفكران در اطلاع رساني و تهييج افكار عمومي قرار گيرد. اين مطبوعات باعث مي‌گردند تا نگرش‌هاي مطلق‌انگارانه نسبت به پديده‌ها در دوران عدم شفافيت جناح‌ها و نضج نگرفتن احزاب براي مردم، نابهنجار گردد. اين همان هدفي است كه روشنفكران در جامعه آن را دنبال مي‌كنند تا جامعه به توسعه‌ي سياسي خود دست يابد.

نتيجه‌گيري:
گفتمان روشنفكري در ايران داراي فرود و فراز زيادي بوده است. در زمان‌هايي كه حكومت ضعيف عمل نموده، بازار روشنفكري در ايران، همگام با رشد قارچ‌گونه‌ي احزاب، از رونق بسزايي برخوردار گرديده است. براي مثال به هنگام سقوط حكومت رضا خان(1320)، وقوع كودتاي 28 مرداد 32، پيروزي جمهوري اسلامي ايران در سال 57 و پيروزي آقاي سيد محمد خاتمي در دوم خرداد 76، چون دولت از نظم و نسق و اقتدار بالايي برخوردار نبوده، بازار جنبش روشنفكري در ايران كه تحت عناوين «منوّر العقول»، «منوّر الفكر»، «دگرانديشي» و «روشنگري» مقوله‌بندي مي‌گردد، در سياست، برخوردي نقادانه از وضع موجود داشته‌اند و لذا احزاب هم بر محور آنها شكل‌گيري كرده است. بايد توجه داشت كه جنبش روشنفكري و احزاب كه مي‌تواند دو روي يك سكه باشند، خواستگاه غربي دارند. اين خواستگاه يا مبتني بر نگرش نهادي است و يا مبتني بر نگرش تاريخي ـ نزاعي است كه جنبش روشنفكر را ترجمان تلطيف شده‌ي نزاع‌هاي تاريخي مي‌داند و يا اين كه مبتني بر نگرش‌هاي توسعه‌اي است كه در دنياي غرب ريشه دوانيده است. هر كدام از اين سه نگرش، داراي اصحاب و طرفداراني مي‌باشند. لكن در ايران خط سير و تكوين اصحاب روشنفكر و ابزارهاي دست آن؛ يعني مطبوعات، جنبش دانشجويي و احزاب به طريقي كه در غرب تولد يافتند، در ايران نضج نگرفت. لذا كارويژه‌هاي نهادينه شده‌ي خود را از منظر علمي نمي‌تواند به خوبي انجام دهد.
جنبش روشنفكري مي‌تواند با ايجاد مقايسه در ذهن مخاطبان خود و يا با شركت فعالانه در سياست، همواره بين جامعه‌ي سياسي و جامعه‌ي مدني در حركت و سيّال باشند. در اين صورت خود را از اصحاب قدرت بالاتر دانسته و به سمت و سوي عزلت حركت مي‌كنند و اگر بيشتر اوقات در بخش جامعه‌ي سياسي ماندگار باشند؛ يعني دولتي شده و مجيز گوي قدرت كه در اين وضعيت مي‌توان آنها را ايدئولوگ ناميد. در اين صورت روشنفكران در سياست به صورت مستقيم وارد صحنه گرديده‌اند. حالت مطلوب وضعيت ماندگاري جنبش روشنفكري حركت در بين اين دو قطب، يعني جامعه‌ي سياسي و جامعه‌ي مدني است. دراين صورت است كه آگاهي فزاينده‌اي را به افكار عمومي جامعه مي‌دهند و كاركردهاي خود را مانند تبديل گسل‌هاي موجود در جامعه به پيوستگي‌ها، ايجاد هنجارهاي مشترك در جامعه، هدف‌سازي در بستر سياست‌هاي عمومي و بالاخره مشروعيت سازي از طريق مشاركت‌هاي سياسي و اجتماعي به مقصد مي‌رسانند. آگاهي فزاينده محصول شكاف‌ها و اختلاف‌هاست. شكاف‌هاي موجود در يك جمله كه مي‌تواند ناشي از شكاف دين و دولت و يا شكاف ناشي از شهرنشيني و روستانشيني و يا شكاف ناشي از توسعه باشد، بعنوان خميرمايه‌ي كاركردي روشنفكران محسوب مي‌گردد كه مي‌توانند با عميق‌تر نمودن و يا با ترميم و اصلاحات، نظام موجود را يا به بن بست و يا به پويايي و نشاط سوق دهند و انسان‌هاي پويا، فعال، با نشاط، علم محور، منتقد و تا حدي ناراضي و معترض بوجود آورند و اين همان چيزي است كه عناصر اصلي توسعه‌ي سياسي را شكل مي‌بخشد؛ زيرا توسعه‌ي سياسي منوط و متوقف بر آگاهي سياسي است. وقتي جامعه و افكار عمومي آگاه شد حكومتِ شايسته‌ي خود را تربيت مي‌نمايد؛ زيرا جامعه، شايسته‌ي حكومتي است كه دارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. ميراز علي خان امين‌الدوله، «خاطرات سياسي»، به كوشش فرمانفرمائيان، 1341، تهران.
2. شيخ اسدالله ممقاني، «مسلك الامام في سلامة الاسلام»، تركيه، 1289.
3. Fred Rigers in feather Stone, M. Global culture: An Introduction: Theory, Culture and Society, 1990.
4. فرهنگ رجائي، مقاله‌ي «مدرنيته و تجدد»، روزنامه‌ي ايران، سال ششم، شماره‌ي 1521.
5. محمد علي فهيمي «نخبه‌شناسي در جامعه كشي» نشر ثالث، 1377، ص 197 ـ 200.
6. مجموعه مقالات احزاب و تشكّل‌هاي سياسي از 1320 تا 1357 در كتاب «تحولات سياسي اجتماعي ايران» به اهتمام دكتر مجتبي مقصودي، 1380، نشر انتشارات روزنه، ص 171 ـ 261.
7. دكتر احمد نقيب‌زاده، «احزاب كم عضو شكننده هستند»، روزنامه‌ي حيات نو، شماره 186.
8. علي اكبر هاشمي رفسنجاني، «پس از بحران سال 1361، كارنامه و خاطرات»، نشر معارف انقلاب، 1380، ص 62 ـ 68.
9. Frustration _ Aggression.
10. علي شكوري‌راد، نائب رييس فراكسيون دوم خرداد در مجلس شوراي اسلامي، كيهان، شماره 16915.
11. ماكس وبر، دانشمند و سياستمدار، ترجمه‌ي دكتر احمد نقيب زاده، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1376، ص 53.
12. اين نظريه براساس دو گزارش مستقل سازمان بازرسي كل كشور و گزارش شوراي امنيت كشور تنظيم گرديده است. حتي مي‌توان ادعا نمود كه نفس ارسال سه هيأت به منظور بررسي بحران دانشگاه خرم آباد، نوعي تحريف واقعيات، باندبازي و جناح‌گرايي باشد. اگر چه در ظاهر ارسال سه هيأت از قوه قضائيه، وزارت كشور و مجلس، براي درك بهتر واقعيت است، لكن براساس ارتباط موضوع و حكم و سابقه‌ي مساله در جاهاي ديگر چنين قضاوتي دور از ذهن و بعيد نيست.
13. ژان كازنو، «جامعه‌شناسي و وسايل ارتباط جمعي» در كتاب جامعه‌شناسي ارتباطات، اثر دكتر بافزساروخاني، نشر اطلاعات، 1377، ص 97ـ110.
14. كارل كوهن، دموكراسي، ترجمه‌ي فريبرز محمدي، چاپ ديبا، 1373، ص 97 ـ 118.
15. Political Act

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 41  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست