responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 3

نقد، بررسي و معرفي كتاب «ايران بين دو انقلاب»
شفیعی محمود

«يرواند آبراهاميان» نظريه‌ي خود درباره‌ي انقلاب ايران را در كتابي به نام «ايران بين دو انقلاب»1 مطرح كرده و تا كنون دوبار آن را به فارسي ترجمه كرده‌اند.
اين كتاب با ترجمه‌ي كاظم فيروزمند، حسن شمس‌آوري و محسن مديرشانه‌چي از سوي «نشر مركز» در سال 1378 منتشر شده است. احمد گل‌محمدي و محمد ابراهيم فتاحي ولي لايي نيز جداگانه آن را ترجمه نموده‌اند.
كتاب حاضر ابتدا بنا بوده فقط درباره‌ي حزب توده ـ كه با تمايلات چپ‌گرايانه‌ي نويسنده نيز سازگار مي‌باشد ـ به نگارش درآيد، امّا نويسنده مدّعي است كه به يكباره متوجّه اين نكته مي‌شود كه راز توفيق حزب توده را بايد در شكست‌هاي احزاب گذشته (احزاب چپ و غير چپ) جست‌وجو نمايد. از طرف ديگر چون با وقوع انقلاب اسلامي، نه تنها توده‌اي‌ها ـ به زعم نويسنده ـ بلكه روحانيون نيز روي كار مي‌آيند از اين رو تحقيق را تا انقلاب اسلامي توسعه مي‌دهد. به نظر مي‌رسد تمايل نويسنده به جريان چپ ناشي از گرايش متدولوژيك ماركسيستي او بوده است.
كتاب مذكور در سه بخش تدوين شده است: الف: زمينه‌ي تاريخي ايرانِ نو كه مشخصا در اين بخش به ساختار اجتماعي؛ انقلاب مشروطه و دوره‌ي رضاشاه مي‌پردازد.
ب: مباني اجتماعيِ سياست بين سقوط رضاشاه و ظهور استبداد پهلوي دوم بعد از كودتاي 1332. به نظر نويسنده اهميت اين بخش در اين است كه در اين دوره مي‌توان زير ساخت سياست در ايران را كه در زير لايه‌ي سياسي قرار گرفته، مشاهده نمود و ريشه‌هاي قومي ـ طبقاتي آن را نمايان كرد.
ج: بخش سوّم با عنوان «ايران معاصر» از سه موضوعِ برنامه‌هاي اجتماعي ـ اقتصادي شاه؛ شدت تنش‌هاي اجتماعي به واسطه‌ي آن و انقلاب اسلامي بحث كرده است.
نويسنده در اين كتاب با نگاهي تاريخي، وضعيت موجود ايران را در ادامه‌ي وضعيت آن در قرن نوزدهم، تبيين مي‌نمايد. در دوره‌ي قاجاريه و قبل از مشروطيت (قرن نوزده) جامعه‌ي ايراني را نه براساس مفهوم طبقه‌ي ماركسي، بلكه بر مبناي تعبير «گروه‌هاي قومي» جامعه‌شناختي مي‌توان توضيح داد. پراكندگي جغرافيايي، جمعيت ايران را به سه شكل شهري؛ روستايي و عشايري درآورده است. در هر يك از اين مناطق، تقسيم عمودي قومي براساس دين؛ زبان و نژاد قابل شناسايي مي‌باشد. در قرن نوزدهم صورت‌بندي اجتماعي عمودي است و به صورت هرمي شكل مي‌باشد. مثلاً در مناطق عشايري، خان‌ها در رأس هرم، سران عشاير در درجه‌ي بعدي و مردم عادي (ايلياتي‌ها) كه اكثريت را تشكيل مي‌دادند، در قاعده‌ي آن قرار مي‌گرفتند. در روستاها رأس هرم را بزرگان محل (مالكان و تيولداران)، وسط هرم را سران روستاها و قاعده‌ي آن را مردمان عادي (دهقانان) تشكيل مي‌دادند. در شهرها نيز رأس هرم، از بزرگان محل (اعيان، تجار عمده و علماي بزرگ)، وسط هرم از كدخدايان محلي و قاعده‌ي آن از مردمان عادي (شهرنشينان) تشكيل مي‌شد.
با ادبيات ماركسيستي مي‌توان اين وضعيت را به موجوديت «طبقات درخود» و نه «براي خود» تعبير نمود. منظور اين است كه با نگاه ماركسيستي مي‌توان به چنين گروه‌هايي نام طبقه داد، امّا اين طبقات صرفا طبقات اقتصادي هستند و نه سياسي و اجتماعي و لذا هيچ‌گاه در اين وضعيت به خودآگاهي نمي‌رسند.
در نيمه‌ي اوّل قرن بيستم وضعيت عوض مي‌شود. با پيدايش قيام تنباكو و انقلاب مشروطه طبقه‌ي متوسط سنتي در ايران شكل مي‌گيرد. اين طبقه‌ي سنتي براساس دشمن مشترك كه خارجي‌ها باشند با هم متحد مي‌شوند و با اتحاد سنتي كه با روحانيت داشتند، عليه بيگانگان قيام مي‌كنند. روشنفكران اين نسل را افرادي؛ مانند سيدجمال تشكيل مي‌دادند. در يك تشبيه مي‌توان گفت: آبراهاميان پيدايش اين دوره در ايران را به پيدايش بورژوازي و سرمايه‌داري در غرب نزديك‌تر مي‌بيند. گويي كه با انقلاب ايران يكي از مراحل تاريخي خود را سپري كرده و از عصر فئودالي به عصر سرمايه‌داري وارد مي‌شود.
و بالاخره در نيمه‌ي دوّم قرن بيستم به تدريج طبقه‌ي متوسط جديد در ايران شكل مي‌گيرد و اين وضعيت ورودِ ايران به مرحله‌ي ديگر تاريخي را مهيّا مي‌سازد. نويسنده پيدايش طبقه‌ي متوسط جديد را كه در نتيجه‌ي اصلاحات اقتصادي محمدرضا شاه، بعد از سال 1342 به وجود آمد، به عنوان زمينه‌ي پيدايش انقلاب اسلامي مورد بررسي قرار داده است. در پايان نيز روند انقلاب اسلامي را توضيح مي‌دهد.

روش شناختي
نويسنده در اين كتاب در صدد بررسي مباني سياست در ايران با تكيه بر برخوردهاي اصليِ طبقاتي و قومي يكصد سال اخير، رابطه‌ي بين نوسازي اجتماعي، اقتصادي و توسعه‌ي سياسي، ظهور طبقات جديد و نيز زوال جماعات قديم و تركيب اجتماعي و نگرش اعتقادي احزاب عمده‌ي سياسي مي‌باشد.
آبراهاميان با نگاه نو ماركسيستي (ئي. پي. تامپسن) در صدد تبيين حوادث سياسي ايران برآمده است. نوماركسيست‌ها در اساس، با مدل ماركس درباره‌ي حوادث سياسي و اجتماعي اختلافي ندارند و مانند ماركس با اصالت دادن به فلسفه‌ي تاريخ، حوادث جوامع مختلف را تحليل و بررسي مي‌نمايند.
تنها فرق اين است كه نوماركسيست‌ها به انحاي مختلف، تئوري ماركس از انقلاب سوسياليستي را دستكاري مي‌نمايند. مثلاً «تامپسن» معتقد است: پديده‌ي طبقه را نبايد صرفا بر حسب ارتباط آن با شيوه‌ي توليد، بلكه در هر دوره‌اي ممكن است اين ارتباط با چيزي حتي غير از شيوه‌ي توليد قابل تبيين باشد.
دقيقا نويسنده به خاطر تأثيرپذيري از اين رويكرد نوماركسيستي است كه در تحليل طبقاتي خود از يك سو گروه‌هاي قومي در ايران را وارد تحليل خود مي‌نمايد و از سوي ديگر اصطكاك اجتماعي طبقات در ايران را در هر دوره‌اي متغيّر مي‌بيند و به اين امر اذعان پيدا مي‌كند كه در ايران مانند بسياري از كشورهاي جهان سوم، برخوردهاي اصلي حول تقسيمات قومي، قبيله‌اي، نژاد، كاست، دين و خاستگاه‌هاي منطقه‌اي بوده است. البته اين مسأله به معني عدم شكل‌گيري نزاع طبقاتي خصوصا در مقطع بعد از 1342 نمي‌باشد. به اين ترتيب، آبراهاميان با الگوگيري از تامپسن مفهوم طبقاتي ماركسيستي را توسعه داده است و با نگاهي تاريخي حوادث سياسي ـ اجتماعي ايران، از جمله انقلاب اسلامي را توضيح داده است.
فرق ديگر نويسنده‌ي نوماركسيست با مباحث ارتدوكس ماركس اين است كه تا اندازه‌اي دولت بازيگر مستقلي فرض شده و در تعامل با جامعه قرار مي‌گيرد و حوادث اجتماعي از تعامل اين‌ها زاده مي‌شود. دقيقا بدين منظور او كار خود را در درونِ «جامعه‌شناسي سياسي» پيش مي‌برد؛ يعني او همانند جامعه‌شناسان سياسي ـ كه در مطالعه‌ي جوامع غربي، بين سياستِ دولت، سازمان‌هاي سياسي و ساخت‌هاي اجتماعي رابطه برقرار مي‌كنند ـ تلاش مي‌كند. به جاي متغيّر مستقل انحصاري قرار دادن دولت براي توضيح نوسازي جامعه و نيز به جاي متغيّر مستقل انحصاري قرار دادن نظام اجتماعي براي توضيح فروپاشي نظام سياسي در شرق، به چگونگي شكل معاني برخورد سياسي از طريق مبارزه‌ي اجتماعي و نيز تعامل نيروهاي اجتماعي با سازمان‌هاي سياسي بپردازد.
به نظر نويسنده، در قرن نوزده بين جامعه و دولت تضاد وجود داشت. در مطالعات ماركس ارتدوكس، جامعه دولت را مفهوم مي‌نمود و در مطالعات شرقي نيز دولت را به وجودآورنده‌ي شكل اجتماعي نوسازي شده تلقي مي‌كردند.
به هر حال موضوع اصلي اين كتاب تحليل مباني اجتماعيِ سياست در ايران با تأكيد بر چگونگي تحوّلِ تدريجيِ شكل آن به واسطه‌ي توسعه‌ي اجتماعي ـ اقتصادي، از اوان مشروطه در اواخر قرن سيزده تا پيروزي انقلابِ اسلامي در بهمن 1357 مي‌باشد.
امّا در اين نوشته ما دنبال تبيين بخش سوّم كتاب حاضر كه درباره‌ي زمينه‌هاي پيدايش انقلاب اسلامي و فرايند آن مي‌باشد، هستيم.

سياست توسعه‌ي ناهمگون و انقلاب اسلامي
به نظر نويسنده دو تفسير متفاوت در تبيين عوامل ريشه‌اي انقلاب ايران صورت گرفته است: الف: انقلاب اسلامي ايران ناشي از روند نوسازي شاه براي مردم سنت زده بود؛ ب: انقلاب اسلامي ايران ناشي از نوسازي ناكافي دست‌نشانده‌ي امريكا در عصر جمهوري خواهي بود.
به نظر نويسنده اين دو نظريه هر دو نادرست، يا نيمه درست هستند. صحيح اين است كه بگوييم: شاه در حوزه‌ي اقتصادي ـ اجتماعي نوسازي كرد و از اين طريق طبقه‌ي متوسط جديد و طبقه‌ي كارگر صنعتي به وجود آمد؛ امّا نتوانست در حوزه‌ي سياسي دست به نوسازي بزند و در نتيجه، حلقه‌ي ارتباط‌دهنده‌ي بين حكومت و ساختارهاي اجتماعي به وجود نيامد؛ يعني جامعه وجود داشت (طبقات مختلف اجتماعي) امّا سياسي نبود و سياست وجود داشت، ولي اجتماعي نبود (دولت برآيند خواست‌هاي اجتماعي نبود). اين امر موجب شكاف بين گروه‌هاي حاكم و نيروهاي اجتماعي مدرن گشت و حتي پل ارتباطي بين نهاد قدرت و نيروهاي اجتماعي سنتي (بازار ـ روحانيت) نيز در مقطع 56-1342 ويران شده بود. بنابراين علّت اساسي پيدايش انقلاب اسلامي توسعه‌ي ناهمگون بود.
اصلاحات اقتصادي رژيم در اين مقطع بر درآمدهاي تصاعدي نفتي متّكي بود، بخشي از آن صرف عيش و نوش و فساد اداري و غيره مي‌شد، امّا مقداري زيادي نيز در بخش مولّد، تحت عناوين مختلفي (وام‌دهي به بخش خصوصي، بودجه‌ي سالانه‌ي دولتي و برنامه‌هاي عمراني پنج ساله‌ي سوّم، چهارم و پنجم) سرمايه‌گذاري مي‌شد.
اهداف اقتصادي رژيم عبارت بودند از: توسعه‌ي سيستم حمل و نقل، كشاورزي و اصلاحات ارضي، طرح‌هاي آبرساني، صنعت و معدن، و منابع انساني.
اصلاحات ارضي موجب پيدايش سه طبقه‌ي روستايي شد: مالكان غايب از روستا (خانواده‌ي سلطنتي و ...)، زمين‌داران مستقل (دهقانان صاحبِ زمين قديم، كدخدايان و ...) و مزدبگيران روستايي (خوش‌نشين‌ها و ...) برنامه‌هاي عمراني نيز بر جمعيت شهرنشين تأثير گذاشت. رژيم ادعا مي‌كرد كه در پايان دهه‌ي 50، استاندارد زندگي در ايران از سطح زندگيِ اروپاي غربي بالاتر خواهد رفت و در پايان سده‌ي كنوني ميلادي، ايران يكي از پنج غول صنعتي جهان خواهد بود. در بخش منابع انساني 9/1 ميليارد دلار طي دو برنامه‌ي سوم و چهارم سرمايه‌گذاري صورت گرفت و در نتيجه وضعيت بهداشت و آموزش در شهرها بهبود يافت. جمعيت از 25 ميليون نفر در سال 45 به 33 ميليون نفر در سال 55 افزايش يافت.
در نتيجه‌ي اين تحولات، چهار طبقه در شهرها شكل گرفت: طبقه‌ي بالا (خانواده‌ي پهلوي، سرمايه‌داران و ...)، طبقه‌ي متوسط مرفّه (مغازه‌داران و ...)، طبقه‌ي متوسط حقوق‌بگير (كارمندان، معلّمان و ...) و طبقه‌ي كارگر.
با اين حال، شاه در اين دوره در كنار توسعه‌ي اقتصادي ـ اجتماعي به توسعه‌ي سياسي نپرداخت و بلكه اقداماتي در جهت ضد توسعه انجام داد كه در ذيل به آنها اشاره مي‌كنيم:
قدرت شاه بر سه ستون: نيروهاي مسلح، شبكه‌ي حمايتي دربار و ديوان‌سالاري گسترده‌ي دولتي قرار داشت و بعدها با ايجاد دولت تك‌حزبي‌به چهار ستون تكيه نمود.
1. در مقطع 56ـ42 تعداد نظاميان از 000/200 به 000/410 افزايش يافت. اين افزايش بويژه در ژاندارمري، نيروي هوايي، كماندوهاي ويژه و گارد شاهنشاهي صورت گرفت. بودجه‌ي ارتش در اين مقطع از 293 ميليون دلار در سال 42 به 8/1 ميليارد دلار در سال 52 و 3/7 ميليارد دلار در سال 55 بالغ گرديد. بين سالهاي 56ـ50، نزديك به 12 ميليارد دلار صرف خريد تسليحات شد. همين مقدار بين سال‌هاي 59ـ56 سفارش داده شده بود. در سال 55 ايران بزرگترين نيروي دريايي خليج فارس، داراي پيشرفته‌ترين نيروي هوايي خاورميانه و پنجمين نيروي بزرگ نظامي جهان به‌حساب مي‌آمد.
علاقه‌ي شاه به نظامي‌گري موجب نظارت مستقيم به امور نظامي، تخصيص امكانات مختلف رفاهي براي پرسنل ارتش شده بود. او بيشتر كارهاي دولتي را نيز با لباس نظامي انجام مي‌داد. شاه سازمان‌هاي امنيتي را در كنار ارتش گسترش داد: الف: ساواك به سانسور رسانه‌ها، گزينش متقاضيان مشاغل دولتي و از بين بردن مخالفان رژيم، ازجمله از طريق شكنجه مشغول بودند؛ ب: سازمان بازرسي شاهنشاهي كه سه وظيفه‌ي نظارت بر ساواك؛ جلوگيري از دسيسه‌هاي نظامي و ارايه‌ي گزارش درباره‌ي فعاليت‌هاي مالي خانواده‌هاي ثروتمند را به عهده داشتند؛ ج: سازمان ركن دويِ ارتش كه كارشان گردآوري اطلاعات سرّي نظامي و زير نظر داشتن ساواك و بازرسي شاهنشاهي بود.
2. بين دربار و شاه ارتباط وثيقي وجود داشت. شاه از طريق حقوق‌هاي هنگفت؛ مزاياي زياد و اعطاي مشاغل ؛ از دربار حمايت مي‌كرد و در مقابل، دربار براي حفظ سلطنت تلاش مي‌نمود. منابع مالي دربار بوسيله‌ي زمين‌هاي تصرف‌شده توسط رضاشاه؛ نفت، تجارت با وام‌هاي بانك‌هاي دولتي و بنياد پهلوي تأمين مي‌شد.
3. ديوان‌سالاري در اين مقطع به منظور كنترل بيشتر شهروندان افزايش يافت. 12 وزيرِ سال 42 به 19 وزير در سال 56 رسيد. تعداد كارمند از 000/150 به 000/304 افزايش يافت. وزارتخانه‌هاي جديد ازجمله كار و امور اجتماعي ؛ فرهنگ و هنر؛ مسكن و شهرسازي ؛ اطلاعات و جهانگردي ؛ علوم و آموزش عالي؛ بهداشت و رفاه اجتماعي و نيز تعاوني‌ها و امور روستايي تأسيس شد. شمار استان‌ها از 10 استان به 23 استان رسيد.
لذا شاه توانست از اين طريق با اعطاي مزاياي مختلف دولتي به شهروندان، هرچه بيشتر آنها را كنترل نموده و در زندگي روزمره‌ي شهروندان كاملاً نفوذ كند.
4. شاه از سال 54 به بعد به منظور حفظ رژيم، دولت تك‌حزبي ايجاد كرد. حزب رستاخيز به جاي دو حزب ايران نوين و حزب مردم تأسيس شد. شاه تهديد مي‌كرد كه هركس به اين حزب نپيوندد، زندان يا اخراج خواهد شد. شاه از اين طريق درصدد بود در مواقع لازم به منظور خنثي‌سازي خطرات عناصر اجتماعي مخرّب، مردم را بسيج نمايد. بنابراين نتيجه‌ي اين حزب، خفقان بيشتر در كشور بود. با گسترش حزب رستاخيز شاه توانست بر طبقه‌ي متوسط حقوق‌بگير، طبقه‌ي كارگر شهري و توده‌هاي روستايي تسلط يابد. هم‌چنين براي اوّلين بار در تاريخ ايران دولت به صورت حساب‌شده در بين طبقه‌ي متوسط مرفه به‌ويژه بازار و نهادهاي مذهبي نفوذ كرد. شاه توانست از بازاريان هداياي اجباري دريافت كند. حزب، علما را مرتجعان سياه قرون وسطايي ناميد و تقويم اسلامي را عوض كرد و كارهاي ديگري كه تشكيل آن واكنش تند علما را در پي داشت.
به نظر نويسنده در سه سال آخر عمر رژيم، به علّت تشكيل «حزب رستاخيز» و هم‌چنين افزايش بسيار چشمگير قيمت نفت، تنش‌هاي سياسي شديدتر شده بود. با پنج‌برابر شدن ناگهاني درآمدهاي نفتي، انتظارات مردم بالا رفت و در نتيجه شكاف ميان وعده‌ها، ادعاها و دستاوردهاي رژيم از يك سو و انتظارات و دستاوردهاي مردم از سوي ديگر، عميق‌تر شد. پيشرفت‌هاي چشمگير از بخش‌هاي مختلف بعد از انقلاب سفيد بالسويه توزيع نشده بود و شكاف پيداشده تعداد ناراضيان را به‌طور تصاعدي افزايش داده بود.
مهمترين مخالفان حزبي شاه در مقطع 56ـ32 عبارت بودند از: حزب توده، جبهه‌ي ملي و نهضت آزادي مخالفان روحاني (56ـ42) در سه گروه متغير: علماي محتاط غيرسياسي؛ مانند آيت‌ا... خويي؛ روحانيون مخالف ميانه‌رو؛ مانند آيت‌ا... شريعتمداري و روحانيون مخالف تندرو؛ مانند آيت‌ا... خميني قرار مي‌گرفتند. سازمان‌هاي چريكي اقدام‌كننده عليه رژيم در مقطع 56ـ50 به پنج گروه سازمان چريك‌هاي فدايي خلق ايران (فدائيان ماركسيست) ؛ سازمان مجاهدين خلق ايران (مجاهدين اسلامي) ؛ ماركسيست‌هاي منشعب از مجاهدين (مجاهدين ماركسيست)؛ گروه‌هاي كوچك اسلامي محلي؛ مانند گروه ابوذر و گروه‌هاي كوچك ماركسيست، تقسيم مي‌شدند. از بين اينها فدائيان ماركسيست و مجاهدين اسلامي بسيار بزرگتر و گسترده‌تر از ديگر گروه‌ها بودند.
نويسنده بعد از تصوير توسعه‌ي ناموزون كه موجب پيدايش طبقات جديدي گشت و اين طبقات به همراه طبقات سنتي از وضعيتي كه به وجود آمد ناراضي گشتند، روند انقلاب اسلامي را با تكيه بر اعتراض طبقه‌ي متوسط تبيين مي‌كند.

مراحل شكل‌گيري انقلاب اسلامي
روند انقلاب در دو مرحله شروع شد و به اوج رسيد. مرحله‌ي اول ـ كه از ارديبهشت 1356، تا خرداد 1357 ادامه مي‌يابد ـ از سوي طبقه‌ي متوسط سنتي آغاز شد. اين مرحله از گفتن و نوشتن شروع و به اعتراضات خياباني منتهي گشت. رژيم با تدابيري كه مي‌انديشد به طور موقت فتيله‌ي بحران را پايان مي‌كشيد. عامل بحران در اين مرحله بحران اقتصادي (تورم) ناشي از فقدان مسكن، كمبود محصولات كشاورزي، افزايش قيمت مواد غذايي در سطح جهان، رشد تسليحات نظامي و سرمايه‌گذاري افراطي در بخش توسعه‌ي اقتصادي بود. از سوي ديگر يك عامل سياسي نيز بر آن افزوده شد: فشار سازمان‌هاي مختلف بين المللي؛ از قبيل سازمان عفو بين الملل، سازمان بين المللي حقوق دانان، انجمن بين‌المللي حقوق بشر و غيره.
شاه در اين مرحله با تدبيرهاي تهديد (مخالفان غير مذهبي) و تطميع (مخالفان مذهبي) توانست به طور موقت بر بحران غلبه كند و در نتيجه تابستان 57 با آرامش برگزار شد؛ اما اين سكون، آرامش قبل از طوفان بود و لذا مرحله‌ي بعدي روند انقلاب شروع شد. برخلاف گذشته اين بار فقرا، محرومان و كارگران ميداندار شدند و در نتيجه ده‌ها نفر مرحله‌ي پيشين به هزاران و ميليون‌ها تبديل شد. ورود كارگران پيروزي را قطعي ساخت. اين گروه به قدري عرصه را بر رژيم تنگ كرد كه مجبور شد تا به همه‌ي مخالفان غير از حزب توده، امتياز بدهد و آنها را از زندان آزاد كند. اين نتيجه به نفع مذهبي‌ها و ملي‌گرايان تمام شد و براي اولين بار مسأله‌ي جمهوري اسلامي در شعارها مطرح گشت. شاه تصميم گرفت تا خشونت بيشتري از خود نشان دهد، لذا حمام خون 17 شهريور پيش آمد؛ گفتمان اصلاح‌طلبي افول و حركت به سوي انقلاب قطعي شد. عوامل متعددي (خفقان طولاني؛ فضاي باز سياسي؛ عمل متناقض رژيم در زمان بحران و سازش‌ناپذيري امام) شكست رژيم را مهيا ساخت و در نتيجه انقلاب اسلامي به پيروزي منتهي گشت.
انقلاب مشروطه‌ي (8ـ1284) به پيروزي روشنفكران جديد ملهم از غرب (ناسيوناليسم؛ ليبراليسم و سوسياليسم) منجر شد كه به دنبال نوسازي و قوانين غيرمذهبي بودند. اما انقلاب اسلامي (8ـ1356) به پيروزي علماي سنتي ملهم از صدر اسلام منجر گشت كه قوانين سراسر مذهبي را خواستار بودند؛ پارادوكسي كه نشان داد «نوسازي» به «مذهب‌زدايي» منجر نمي‌شود. البته عواملي اين پارادوكس را تشديد مي‌نمايد: الف: بين دو انقلاب به واسطه‌ي نوسازي طبقات جديد افقي، به جاي اقشار قديم عمودي به وجود آمدند، اما نتيجه‌ي آن انقلاب اسلامي شد. ب: در دوره‌ي فضاي باز سياسي «روشنفكران» و «روحانيت» مردم را در مقابل قدرت حاكم سازمان مي‌دادند. ج: انقلاب با مضمون اجتماعي، اقتصادي و سياسي اتفاق مي‌افتد، اما شكل مذهبي به خود مي‌گيرد. به نظر آبراهاميان تأكيد بر نقش رهبري مي‌تواند به اين سؤالات جواب دهد. عوامل محبوبيت امام در بين اقشار مختلف مردم دو چيز بود: 1. شخصيت او؛ ساده‌زيستي و سازش ناپذيري 2. هوشمندي و موقع‌شناسي او: امام توانست با تأكيد بر مشتركات، عوامل تفرقه را از بين ببرد؛ مشتركاتي از قبيل: مخالفت همگان با امتيازهاي واگذاري شده به غرب و اسراييل، سياست تسليحاتي، فساد، فقدان عدالت اجتماعي، هزينه‌ي بالاي زندگي، مشكل مسكن و نبود آزادي سياسي.
بازار كه به لحاظ تشكيلاتي و مالي هسته‌ي مركزي انقلاب بودند؛ طبقه‌ي متوسط جديد كه جرقه‌ي انقلاب را زدند و آخرين ضربات نيز از اين‌ها بود؛ روشنفكران با مبارزه‌ي قلمي (نامه‌ها و انجمن‌هاي حقوق بشري)؛ دانشجويان كه تظاهرات خياباني براه انداختند؛ كارگران يقه سفيد و كارمندان كه اقتصاد را فلج كردند؛ و بالاخره رزمندگان چريك دانشجو كه انقلاب را به پيروزي نهايي رساندند.
چرا طبقه‌ي متوسط جديد از امام تبعيت كرد؟
1. خودداري شاه از مذاكره با مخالفان تا آذر 57؛
2. امام مناسب با خواست‌هاي آنان قول مي‌دادند؛
3. امام از ورود به مباحثي كه تقابل موجود بين روحانيت و روشنفكران را تشديد كند، پرهيز مي‌كردند.
در انقلاب دو طبقه‌ي خط‌شكن وجود داشت: طبقه‌ي كارگر شهري دژكوب و كارگران نفت كه دولت را به لبه‌ي ورشكستگي راندند. امام از طرق مختلف، مزدبگيران را نيز بسيج كردند كه عبارت‌اند از: وعده‌ي عدالت؛ جمع شدن مذهبيان و كارگران در كنار هم در مراسم مذهبي؛ يكپارچه شدن زاغه نشينان در سايه‌ي روحانيت و مذهب و خلأ حاصل از امحاي احزاب مخالف توسط رژيم. آخرين سخن نويسنده در تبيين انقلاب اسلامي ـ با توجه به نگاه ماركسيستي او كه پيشرفت تاريخ در گرو زايش آگاهي در ميان طبقات اجتماعي ممكن است و با توجه به اين كه اساسا خواست‌هاي طبقاتي در دوره‌ي نوسازي و دنياي مدرن، غيرديني مي‌باشد و حركت به سوي دين در اين مقطع تاريخي پارادوكسكال مي‌نماياند و طبقات شكل گرفته در ايران در آستانه‌ي انقلاب، همه غيرديني بوده و خصوصا طبقات مسلط، طبقات كارگري و روشنفكري بوده‌اند ـ اين است كه افتادن انقلاب در دست مذهبي‌ها و روحانيون و اسلامي شدن آن، نه يك قاعده، بلكه استثنايي از روند تكاملي تاريخ است.
بنابراين در آينده يكي از سازمان‌ها و احزاب قديمي‌تر؛ از جمله حزب توده و جبهه‌ي ملي و يا اين كه سازمان‌هاي نوپاتري؛ مانند فدايي و مجاهدين، يا حتي عناصري از ارتش از هم پاشيده، خواهد توانست طبقات ناراضي را جذب كند و تاريخ را در مسير طبيعي خود پيش ببرد.

نقاط قوت پژوهش
1. احاطه‌ي نويسنده بر ادبيات موجود: نويسنده‌ي كتاب به منظور هرچه دقيق‌تر شدن پژوهش كه درباره‌ي حزب توده بنا بوده صورت بگيرد، مجبور مي‌شود از يك سو به مطالعه‌ي چندين دهه‌ي قبل از شكل‌گيري آن بپردازد و از اين طريق راز توفيق نسبي آن را در شكست‌هاي گذشته جست‌وجو كند، و از طرف ديگر چند دهه‌ي بعد از شكل‌گيري آن را مورد بررسي قرار داده تا بفهمد چگونه نيروهاي ديگري بر آن حزب پيشي گرفتند. (مشخصا نيروهاي مذهبي كه توانستند به زعم نويسنده «موقتا» رهبري انقلاب را بدست گيرند)
آبراهاميان به اين منظور مطالعات كتابخانه‌اي و ميداني بسيار گسترده‌اي را انجام داده است. او توانسته است به بسياري از منابع داخلي و نيز خارجي درجه‌ي اوّل دست پيدا كند. از اسناد وزارت خارجه‌ي انگلستان و منابع ديگر بهره برده و براي نوشتن كتاب 600صفحه‌اي بيش از هفده سال زحمت كشيده است. بارها به كشورهاي مختلف مسافرت كرده و در اين راه مؤسسات مختلفي نويسنده را ياري كرده‌اند. چنين تلاش گسترده‌اي بدون شك در خور تحسين است و الگويي براي محققان و مسئولان كشور ما كه اهميت تحقيق، هزينه‌ي آن و نيز زحمات لازم براي انجامش را از نو تعريف كرده و در اين موارد راهبرد جديدي را ارايه مي‌نمايند.
2. كتاب در عين پيچيدگي ظاهري كه درصدد تركيبي از نظريات ساختاري ـ كاركردي، رفتارگرايي، نخبه‌گرايي و... است، تلاش مي‌نمايد تا با ريختن آنها درون رشته‌ي جديدالتأسيس جامعه‌شناسي سياسي، راهنماي پژوهش خويش قرار دهد، از ابتدا تا انتها از يك نظريه‌ي بنيادين ـ كه لايه زيرين تفكر نويسنده را شكل مي‌دهد حتي به مرحله ايمان و اعتقاد در او نيز رسيده است ـ تبعيت كرده و اين امر انسجام خاصي به اين نوشته، بخشيده است.
به لحاظ اين لايه‌ي زيرين، نويسنده در چارچوب انديشه‌هاي ماركسيستي با گرايش نوين، مطالعات خود را پيش برده است. انقلاب مشروطه، جامعه‌ي ايران را از ماقبل سرمايه‌داري (فئوداليته) وارد جامعه‌ي سرمايه‌داري مي‌كند و نيروهاي سنتي در قالب اقشار و طبقات تشكيل‌شده از بازار و روحانيون ـ البته همراه با پيدايش طبقه‌اي از روشنفكران ـ بر اساس دشمن مشترك كه خارجي‌ها باشند با هم متحد مي‌گردند و از اين طريق عليه خارجيان به مبارزه برمي‌خيزند.
با تحولات جديدي كه در نيمه‌ي دوم قرن بيستم (1342) در دوره‌ي سوّم حكومت محمدرضا پهلوي پيش مي‌آيد، ايران وارد دوره‌ي سرمايه‌داري مي‌شود. امّا در اين دوره، آنتي‌تزي بنام دوره‌ي تاريخي سوسياليستي و مبدأ كمونيستي به صورت پنهان شكل گرفته است تا ايران را در فرصت تاريخي مقتضي وارد دوره‌ي بعدي (سوسياليسم ـ كمونيسم) كند. اين فرصت بايد با انقلاب ايران فراهم مي‌شد، امّا عوامل خاصي ـ استثناءً ـ به طور موقتي جلو حركت طبيعي تاريخ را به سمت سوسياليسم ـ كمونيسم سدّ مي‌كند و رهبري انقلاب به دست روحانيون مي‌افتد. امّا نويسنده با آرمان‌هاي ماركسيستي خود معتقد است اين مقطع كاملاً گذرا است و بزودي سر خواهد آمد.
تنها فرقي كه تحليل او با تحليل ماركسيست‌هاي گذشته دارد اين است كه اوّلاً: او مفهوم طبقه را گسترش داده، نزاع‌هاي قومي، نژادي و مذهبي را در كنار نزاع‌هاي اقتصادي، شامل مي‌شود و ثانيا: خطي از استقلال را به حوزه‌ي سياست قايل است به نحوي كه دولت در ايجاد تحولات نه منفعل صرف كه تا حدي فعال مي‌باشد.

نقاط ضعف پژوهش
امّا سؤالاتي كه از نويسنده داريم يك بار با تسليم به چارچوب اوست و يك بار نقد انكاري اصل نظريه‌ي او خواهد بود:
1. نقد منابع
به اقرار مترجمان كتاب، چون هسته‌ي اصلي اين اثر، پژوهش مربوط به حزب توده و كل جنبش چپ در ايران بوده است، چربش آن به جريان چپ بيشتر است.
مسأله‌ي ديگر اين‌كه نويسنده اعتراف نموده است كه از تكيه‌گاه‌ها منبع‌شناسي او خاطرات، تاريخچه و مقالات فعالان سياسي، سياستمداران بازنشسته و تبعيديان مقيم خارج، پس از 1332 مي‌باشد. طبيعي است كه هريك از اينها گرايشات خاص خود را دارند ولذا منطق حكم مي‌كند كه بگوييم نويسنده نتوانسته است تحولات ايران را جامع‌الاطراف نظاره كند.
نكته‌ي سوّم اين است كه نويسنده به لحاظ منابع خارجي تكيه‌گاهش اسناد و مدارك موجود در وزارت خارجه‌ي انگلستان و نهادهاي وابسته به آن كشور بوده و از ساير منابع خارجي؛ ازجمله آرشيوهاي اتحاد شوروي اطلاعي نيافته است.
در منابع داخلي نيز به گونه‌اي برخورد شده است كه تنها گفتمان‌هاي غيرديني را توضيح مي‌دهد.
2. تبيين تحولات ايران با نظريه‌ي تك‌خطي ماركسيستي
اگر بر اساس مراحل تاريخي ماركسي مورد ايران را مطالعه كنيم به تعبير دكتر كاتوزيان2 «كل‌گرايي» ايجاب مي‌كند كه در مرحله‌ي قبل از فئوداليسم، نظام برده‌داري مسلّط بوده باشد، امّا كوچكترين مدرك مثبتي در اين باب وجود ندارد.
هرچند برده‌داري در تاريخ چندهزارساله‌ي ايران وجود داشته و تا اين اواخر نيز دوام آورده است، امّا ماهيتا با دوره‌ي برده‌داري ماركس فرق دارد. در نظام برده‌داري گروهي از آدم‌ها و طبقات خاص در جامعه، شهروند و آزاد هستند و در مقابل لشگري از مردم نيز از ماهيت برده برخوردار مي‌باشند؛ در حالي كه در ايران همگان بدون استثنا، كوچك و بزرگ، زن و مرد، دولتمرد و مردم عادي، زمين‌دار و بي‌زمين، شهري و روستايي و عشايري، ارباب و رعيت و هر گروه و قشر ديگري در جامعه، مقابل اراده‌ي شاه، برده بودند و هيچ‌گونه اختياري نداشتند. اين است كه كاتوزيان مدّعي مي‌شود در ماهيت رابطه‌ي دولت و غيربردگان با ماهيت رابطه‌ي غيربردگان، يا اربابان با بردگان تفاوت چنداني نداشت.»3

3. تكيه بر سرآغازي ناپيدا
سؤال دوّم اين است كه نويسنده سرآغاز انقلاب را مانند ساير نظريه‌پردازان، پديده‌اي دانسته است كه در سال 1356 اتفاق افتاده است، امّا اين اتفاق مربوط به هجومي است كه پليس بر كانون نويسندگان انجام داده است! اين حادثه موجب تظاهرات عدّه‌اي دانشجو مي‌شود كه در نتيجه، عده‌اي كشته، مجروح و دستگير مي‌گردند.
اگر نويسنده تعصب تئوريك را وامي‌نهاد، بعيد به نظر مي‌رسيد كه چنين حادثه‌ي كم‌اهميتي را در مقابل حوادث بسيار بزرگتر كه قبل و بعد از آن در فرايند انقلاب ايران پيش آمد، سرآغاز انقلاب تلقي نمايد: چهلم‌هاي امواج‌آفرين به مناسبت درگذشت ناگهاني فرزند ارشد امام خميني (مصطفي خميني)، چاپ مقاله‌اي عليه امام و حوادث بعد از آن، 19 دي سال 56، قيام‌هاي ميليوني در ايام محرم و صفر سال‌هاي 56 و 57،17 شهريور (جمعه‌ي سياه) سال 57 و حوادث ديگر قبل و بعد هركدام امواج خروشان و سهمگين ملّتي را نشان مي‌دادند كه نمادها، شعارها، آرمان‌ها و اهداف متناسب با فرهنگ ريشه‌دار خود بنام فرهنگ ديني، آن حركت‌ها را از تمامي حركت‌هاي ديگر كه تا آن تاريخ در جاهاي ديگر جهان به اسم ملّي‌گرايي، ليبراليسم، سوسياليزم، كمونيسم و فاشيسم و غيره اتفاق افتاده بود، جدا مي‌نمود.

3. وارونه كردن ماهيت انقلاب ايران
اشكال سوّم به اساس انديشه‌ي نويسنده برمي‌گردد. نويسنده با توجه به انديشه‌هاي غيرديني مسلّط، به تبيين‌هاي اجتماعي در غرب بعد از رنسانس و مطرح شدن نظريه‌هاي فلسفي درباره‌ي تحول طولي تاريخ كه طبق آن برداشت، در دوره‌ي معاصر عمر زندگي به پايان مي‌رسد و هيچ‌گاه با توجه به تكاملي بودن تاريخ عود نخواهد كرد، با لطايف‌الحيل تلاش فراواني نموده است تا ماهيت انقلاب ايران را هر چيز غير از اسلامي بودن معرفي كند. او همانند ساير انديشه‌پردازان غربي معتقد است كه انقلاب ايران همانند ساير انقلاب‌ها با مضموني اجتماعي، اقتصادي و سياسي اتفاق افتاد، امّا شكل مذهبي به خود گرفت. اين تناقض تنها به امري موقتي بنام رهبري امام خميني برمي‌گشت كه توانست مسير انقلاب را منحرف كند. انقلاب‌كنندگان درواقع بازاري ناراضي از سياست‌هاي اقتصادي رژيم، روشنفكران ناراضي از سياست‌هاي سياسي رژيم و طبقات كارگري بودند، امّا فايده‌ي موقتي را نيروهاي ديني بردند!
برداشت نويسنده با گرايش ماركسيستي او هم كاملاً متناسب است. انديشه‌هاي ماركسيستي هم در كلان نظريه‌هاي تاريخي خود جايي را بر عوامل غيرمادي ـ اقتصادي در تحولات اجتماعي باقي نمي‌گذارد.
به نظر مي‌آيد نويسنده به گونه‌اي تحت سيطره‌ي پيش‌فرض‌هاي خود قرار گرفته است كه نتوانسته به صدها پديده‌ي سياسي ـ اجتماعي ايران كه هيچ‌گاه نمي‌توان تفسير صحيحي درباره‌ي آنها ارايه كرد، مگر اين‌كه آنها را در گفتمان بومي ـ ديني نگريست، مستقلاً بنگرد. قدر متيقن در تاريخ مبارزات سياسي مردم ايران اين است كه سه جريان فكري، درون سه گفتمان جدا از هم اين مبارزات را به عنوان نيروهاي اجتماعي فعّال رهبري كرده‌اند. بدون ترديد مبارزات سياسي ـ اجتماعي در قالب ايدئولوژي‌هاي ليبراليستي و ماركسيستي امري وارداتي بوده است و ريشه در تاريخ اين مرز و بوم نداشته و بدون ترديد جريان مبارزاتي كه با ايدئولوژي اسلامي فعال بوده از ريشه‌ي عميق بومي برخوردار بوده است.

ناگفته‌ها و ناديده‌هاي نويسنده
1. شكست ايدئولوژي‌هاي غير بومي: اگر به خود اجازه دهيم (وتا جايي كه ممكن است ذهن خود را از پيش‌فرض‌ها خالي كنيم) بجاي قالب‌گيري‌هاي كلان ذهني، از نزديك تاريخ معاصر ايران را تجربه كنيم، به نظريه‌هاي قابل قبول‌تري دست خواهيم يافت. بعد از پيروزي مشروطه طلبان، رهبري مبارزات تا مدتي با ملّي گرايان ليبرال بود. به اقرار نويسنده در اين مقطع ماركسيست‌ها ناكام بودند. در دوره‌ي رضاخان همه‌ي جريان‌هاي سياسي خاموش مي‌شوند و در دوره‌ي محمدرضا پهلوي در دهه‌ي اوّل كه تا حدي فضاي باز سياسي به وجود آمده بود ـ به تعبير نويسنده ـ لايه‌ي زيرين سياست را مي‌شد مشاهد كرد. دراين لايه هر سه جريان حضور داشتند، امّا قويترين حزب، حزب توده بود و توانست براي مدت موقتي با در استتار قراردادن هويت واقعي خود به صورت نسبي رهبري مبارزات را بدست گيرد. به هر ترتيب با كودتاي 28 مرداد 1332 هر سه جريان سياسي به افول رفتند. براي بار سوّم در ثلث آخر حكومت پهلوي دوّم ـ مشخصاً بعداز 15 خرداد 1342 ـ اين جريانات خاموش گشتند. امّا اين بار خاموشي ظاهري مانع از اين نشد كه عملاً از اين تاريخ به بعد رهبري اسلام‌گرايان را بپذيرند. هر سه جريان رهبر اصلي مبارزه رادر شخصيت امام خميني مشاهده كردند.4 امام جرياني از مبارزه‌ي سياسي را رهبري مي‌كردند كه ريشه‌هاي ايدئولوژيك خود را از دين اسلام گرفته بود. اين ايدئولوژي در اعماق جان مردم اين سرزمين ريشه‌ي بيش از هزار ساله دوانيده بود. دقيقاً به همين دليل بود كه طرفداران آن مشتي مردان مبارز نبودند، بلكه يك ملّت از آن پشتيباني مي‌كردند. ملّتي كه تمام آرمان‌هاي خود را در اسلام مي‌ديدند و تمام اسلام را در امام خميني به صورتي آشكار نظاره مي‌كردند.
اگر ناراضيان سكولار ازدو طيف ماركسيستي و ليبرال به مجموعه‌ي اسلام‌گرايان پيوستند، نه بر كشتي غريبه، بلكه بر كشتي طبيعي تاريخ سوار گشتند و آنها را نيز به ايستگاه بعدي رساندند. شكنندگي مبارزات سياسي در ايران با تكيه برهويت غير بومي ماركسيستي، يا ليبراليستي امري طبيعي است و اين اتفاق عملاً نيز قبل از انقلاب اسلامي ايران، تجربه شده است، اما ديدن پديده‌ي تجربي امر آساني نيست.
2. هماهنگي بين «انقلاب» و «تاريخ»: بنابراين، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نه تنها تناقض آلود نبوده، بلكه تناقض‌ها را برداشت وتاريخ را در مسير طبيعي خود در كشوري اساساً ديني و دين گرا به حركت در آورد و ظاهر را با باطن هماهنگ ساخت. بيان يك نكته‌ي تكميلي ضروري به نظر مي‌رسد. و آن اين كه رهبري اسلام‌گرايان تفسيري از دين عرضه كرد و بُعدي از اسلام را شناساند كه حتي نيروهاي غير ديني نيز آرمان‌هاي خود را در آن مشاهده مي‌كردند.اگر اساس شعار ماركسيست‌ها عدالت اجتماعي و برابري است و اگر اساس شعار ملي‌گرايان آزادي، توسعه‌ي سياسي و تحقّق جامعه‌ي مدني است. اسلام مبارزان اسلام‌گرا، نه تنها نافي اين امور نبود، بلكه آنها را نيز به عنوان بخشي از آرمان‌ها مطرح مي‌كرد. با اين حال اين ايدئولوژي ادعاي بيشتري داشت و آرمان‌هاي برگرفته از ماوراي طبيعت را بر مطلوب‌هاي بشري مي‌افزود. همين فراگيري بود كه شعارهاي بنيادين مانند آزادي، برابري و استقلال، معنايي جديدوگسترده‌تر از آنچه كه تاكنون مورد فهم قرار گرفته، پيدا مي‌كردند. اين بار آزادي از مظاهر سياسي و اجتماعي و اقتصادي نيز فراتر مي‌رفت و آزاد بودن فرد از استبداد خودي را نيز شامل مي‌شد؛ آزاد بودن از هر آنچه كه ذاتاً مادي است و فرا رفتن از پرستش چيزي كه همسنگ، يا فروتر از آدمي است. استقلال نيز معناي جديدي يافته بود. استقلال تنها استقلال سياسي، حقوقي و اجتماعي نبود، بلكه استقلال از استعمار بسي معناي عميق پيدا مي‌گردد و هر گونه گرايش به ايدئولوژي غير بومي را به عنوان بخشي از وابستگي نفي مي‌نمود. برابري را در قلع و قمع كردن تفاوت‌هاي ظاهري تفسير نمي‌نمود و عدالت را از نو تعريف مي‌كرد. اين تعريف هم سرمايه‌داري و هم سوسياليسم را نفي مي‌كرد.
البته طبيعي است كه تحقق يابي آرمان‌ها دريك تجربه‌ي تاريخي بلند مدت ممكن است. ما هيچ‌گاه ادعا نمي‌كنيم كه انقلاب اسلامي ايران همان روز اوّل همه‌ي آرمان‌ها را تحقق بخشيد، لذا هيچ‌گونه بحراني در جامعه‌ي ايران وجود ندارد. با اين حال ادّعا مي‌كنيم كه تحقّق نظام سياسي برخاسته از آرمان‌هاي ديني گام بزرگي جهت رسيدن به اهدافي بود كه ملّت ايران در تاريخ معاصر و در راه آنها مجاهدت‌هاي مادي و معنوي زيادي را انجام داده‌اند.
3. بحران‌هاي امروز ايران: جامعه‌ي امروز ايران گريبان‌گير بحران‌هاي متعددي است: بحران سياسي، بحران اقتصادي، بحران اجتماعي بحران فرهنگي و بحران‌هاي كم اهميت‌تر ديگر. حل اين بحران‌ها كار آساني نيست و يك روزه نمي‌توان از عهده‌ي آنها بر آمد. با اين حال ما ازگم شدگي رهايي يافته‌ايم و همين امر زمينه‌ي مناسبي است كه مشكلات بزرگ، اميد را از روح اجتماعي اين ملّت برنگيرد. مردم ايران به اين فهم تاريخي رسيده‌اند كه ديگر نمي‌توان با تكيه بر «ايسم‌هاي» بيگانه ازعهده‌ي مشكلات بر آمد.

درسي كه بايد فرا گرفت
تنها در يك صورت انقلاب ايران به هويت ديگري تبديل خواهد شد و رهبران ديگري ـ از آنها كه آبراهاميان ادّعا كرده است ـ سكّان دار خواهد شد. زماني كه سكانداري اسلام به دست كساني بيفتد كه تفسير مستبدانه از آن به عمل آيد، خلاقيت جامعه را زير سؤال ببرد، پتانسيل‌هاي جامعه نتوانند به صورت طبيعي آزاد گردند و شريعت به گونه‌اي تفسير گردد كه با طبيعت سرناسازگاري داشته باشد. در اين صورت است كه نيروهاي جامعه به جاي اين كه صرف حل معضلات گردد، متراكم شده، انفجار صورت خواهد گرفت.
به هر حال اين درس بزرگ را بايد از نويسنده بي‌تابانه فرا گرفت كه ناهمگوني و عدم برآوردن نيازهاي سياسي و اجتماعي جامعه موجب انقلاب مي‌گردد؛ همانگونه كه بيشترين بهره را از آموزه‌هاي غربي درباره‌ي پيشگويي و پيش‌بيني انقلاب كارگري، جوامع سرمايه‌داري بردند و با ايجاد تغييراتي در سيستم‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي از فروپاشي نجات يافتند.

پي‌نوشت‌ها:
1. يرواند آبراهاميان «ايران بين دو انقلاب» ترجمه‌ي كاظم فيروزمند، حسن شمس‌آوري و محسن مدير شانه‌چي (تهران: نشر مركز، 1378). ترجمه‌ي ديگري نيز از همين كتاب صورت گرفته است: يرواند آبراهاميان «ايران بين دو انقلاب» ترجمه‌ي احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي ولي لايي (تهران: نشر ني، 1378).
2. محمد علي همايون كاتوزيان «اقتصاد سياسي ايران» ترجمه‌ي محمد رضا نفيسي و كامبيز عزيزي (تهران: نشر مركز، 1373) ص 55.
3. همان، ص 55.
4. ر.ك: صادق زيبا كلام «مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي» (تهران: انتشارات روزنه، 137) ص 111 ـ 114.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست