در 26 ژوئن سال 1982 ميلادي، امريكا بهتنهايي در برابر شوراي امنيّت سازمان ملل متحد كه از اسرائيل ميخواست از بيروت عقبنشيني كند، ايستادگي كرد و چند ساعت بعد، امريكا و اسرائيل قطعنامهاي را كه مجمع عمومي سازمان ملل متحد تنها با اختلاف دو رأي براي پايان دادن به جنگ تصويب كرده بود، رد كردند. پيش از اين نيز امريكا قطعنامهي شوراي امنيّت كه اسرائيل را به خاطر تخطي از مصوبههاي اين شورا محكوم ميكرد، وتو كرده بود.1 پس از آن نيز امريكا تمامي قطعنامههايي را كه عليه اسرائيل وضع گرديد را وتو نمود.
حمايتهاي امريكا از اسرائيل تنها در حمايتهاي سياسي خلاصه نميشود، بلكه كمكهاي نظامي و اقتصادي فراواني را نيز شامل ميشود. اگرچه مقدار و حجم اين كمكها تا اندازهي زيادي سرّي است. قبل از سال 1967 م، پيش از آنكه مناسبات ويژه به كمال خود برسد، اسرائيل بهطور سرانه بيش از هر كشور ديگر، از امريكا كمك دريافت ميكرد. «ناداو سفران» كارشناس امور خاورميانهاي دانشگاه هاروارد در اين زمينه ميگويد: «كمكهاي امريكا به اسرائيل، بخش اعظم سرمايههاي خارجي منتقلشده به اين كشور را تشكيل ميدهد و بهطور كلي اين سرمايهها با كل سرمايهگذاريهاي انجامشده در اين كشور برابر ميباشد. چنانچه تمام عوامل و جنبهها در نظر گرفته شود، احتمالاً مقدار اين سرمايهگذاري به صورت سرانه سالانه 1000 دلار ميباشد و حتي ارقامي كه به اطلاع عموم ميرسد نيز حيرتانگيز است».2
در سالهاي 1982ـ1978 اسرائيل 48درصد از مجموع كمكهاي اقتصادي امريكا به كل جهان را دريافت نمود. در سال مالي 1983 م، دولت ريگان از كنگرهي امريكا درخواست كرد تا 5/2 ميليارد دلار از مجموع 1/8 ميليارد دلار كمكهاي خارجي اين كشور به خارج را به اسرائيل اختصاص دهد كه شامل 500 ميليون دلار كمك بلاعوض و 2/1 ميليارد دلار وام كمبهره بود. علاوه بر اين، همواره بخشي از بدهيهاي اين كشور به امريكا بخشيده ميشد.3
همچنين اكثر رؤساي جمهور امريكا حمايت خود از موجوديت اسرائيل را به صورت علني اعلام ميكردند و بهطور مشخص «ريچارد نيكسون» ادعا كرد كه «با دوستانش باقي ميماند» و اسرائيل يكي از آنها است، «جرالد فورد» تعهدات خود نسبت به امنيّت آيندهي اسرائيل را اعلام كرد و «جيمي كارتر» گفت: امريكا رابطهي دوستي گرم و بينظيري با اسرائيل دارد، بنابراين، از نظر اخلاقي صحيح است كه ما رفاه، خوشبختي و آيندهي اسرائيل را در راستاي منافع استراتژيك امريكا قلمداد نماييم. «ريگان» نيز در اين زمينه ميگويد: «از زمان تولد دولتي به نام اسرائيل، يك ارتباط سخت و محكم ميان آن دموكراسي (اسرائيل) و اين دموكراسي (امريكا) وجود داشته است». «جرج دبليو بوش» نيز در مدت كوتاهي پس از تصدي منصب رياست جمهوري گفت: «دوستي و اتحاد امريكا و اسرائيل بايد قوي و محكم باشد».4
بررسي دلايل حمايت امريكا از اسرائيل
الف) فشار گروههاي داخلي و منافع آنها
برخي از صاحبنظران معمولاً مناسبات ويژهي امريكا و اسرائيل را ناشي از فشارهاي سياسي داخلي امريكا، بهويژه كارايي چشمگير جامعهي يهوديان ايالات متحده و تأثير بالاي آنان بر افكار عمومي و حيات سياسي اين كشور ميدانند.5
در امريكا 300 سازمان كوچك و بزرگ صهيونيستي به ثبت رسيده است كه همهي آنها دستاندركار فعاليتهاي سياسي در سطوح مختلف اين كشور ميباشند. بيش از 200 فدراسيون و انجمن ملي وجود دارد كه كوچكترين مسايل مربوط به يهوديان را مورد بررسي قرار داده و در صورت مفيد بودن، از نظر مالي و اقتصادي به كمك آن ميشتابند، ازجملهي اين سازمانها ميتوان به موارد زير اشاره نمود: جمعيّت بناي بريث يا فرزندان تورات، فدراسيون صهيونيستهاي امريكايي، كميتهي امريكايي يهود، كنگرهي امريكايي يهود، سازمان وحدت يهود، جمعيّت تصفيهي دشمنان يهود، و ايپاك.6 آقاي «پُل» كه خود 22 سال به عنوان سناتور، عضويت كنگرهي امريكا را داشته است، ميگويد: هركس از سياستهاي اسرائيل انتقاد كند، بايد منتظر انتقام دردناكي باشد كه مرگ بر اثر فشارهاي صهيونيستي جزئي از آن است.7
بهطور كلي ميتوان گفت كه در امريكا، هيچ حوزهاي از نفوذ صهيونيستها در امان نمانده است، بهطوري كه در حال حاضر 218 نشريه؛ اعم از روزنامه، هفتهنامه و ماهنامه منتشر ميشود و 90 درصد از كارگردانهاي فيلمهاي سينمايي ساختهشدهي امريكا يهودي هستند. همچنين يهوديان بر سه شبكهي مهم تلويزيوني A.B.C و C.B.S و N.B.Cتسلط دارند.
از نظر اقتصادي نيز يهوديان با توجه به جمعيت 3درصدي خود بيش از 80 درصد از ثروت امريكا را در اختيار دارند.8
ب) منابع استراتژيك ايالات متحده
برخي بر اين باورند كه حمايت امريكا از اسرائيل بيش از هر چيز تابع نقشي است كه اسرائيل در شكل دادن به تصور و برداشت امريكا از منافع خود در خاورميانه ايفا كرده است.9 البتّه با وجود حمايت سخت و همهجانبهي امريكا از اسرائيل اشتباه است كه فرض كنيم معرّف منافع اصلي امريكا در خاورميانه اسرائيل است، بلكه اين منافع در معادن و ذخاير انرژي سرشاري است كه عمدتا در اين منطقه موجود ميباشد، بنابراين در نزد عدهاي جهتگيري سياست خارجي امريكا نسبت به اسرائيل به نقش اين كشور در امتداد منافع ملي امريكا تصور ميشود. به عنوان نمونه اسرائيل، مجرايي براي ورود تسليحات امريكا به رژيمهاي غيرمردمي همانند افريقاي جنوبي، ايران (در زمان شاه)، گواتمالا و نيكاراگوئه بوده است.
همچنين جنگ خليج فارس ثابت نمود كه اسرائيل بيش از آنكه يك بارِ مسئوليت باشد، سرمايهاي استراتژيك است.
ج) به اعتقاد برخي ديگر حمايت امريكا از اسرائيل، تعهّد اين كشور در قبال كمك به يهوديان اروپا و پيامدهاي كشتار و سوزاندن يهوديان توسط آلمان نازي ميباشد. مورخ معروف «پاول جانسون» ميگويد: گناه يهودستيزي غربي و تقاضا براي نفت، ايالات متحده را در قبال اسرائيل و پاسداري از ذخاير نفتي خاورميانه متعهّد كرده است. تعهّد امريكا نسبت به اسرائيل اغلب توسط مقامات امريكايي، بر حسب شرايط اخلاقي، به عنوان مبارزه دموكراسي براي بقا معرفي شده است.10
گرچه مواردي كه به آنها اشاره شد را ميتوان به عنوان دلايل حمايت ايالات متحده از اسرائيل معرفي نمود، ولي از ديدگاه ديگري نيز ميتوان اين مسأله را مورد بررسي قرار داد و آن نوعي مشيّتگرايي است كه در متون قديم انبياي بنياسرائيل بيان شده است و در آن جنگ به عنوان بهترين گزينه براي ظهور دوبارهي مسيح در سرزمين فلسطين در نظر گرفته شده است كه اين مسأله خود ميتواند دستاويزي براي اقدامات جنگطلبانهي امريكا بر اساس رسالتي عقيدتي باشد.
تأثير پيشگوييهاي انبياي بنياسرائيل در حمايت امريكا از اسرائيل
در نزد يهوديان متعصب، عيسيمسيح(ع) يك بدعتگذار در دين يهود و ويرانگر گسترش آن بود. همچنين در چشم مسيحيان، يهوديان قاتلان پيامآور آنان ميباشند، به همين دليل، در طول 16 قرني كه مسيحيّت در اروپا گسترش يافت، يهوديكُشي در تاريخ آن به صورت مكرر انجام گرفت، پس چگونه است كه در اين سالها، متعصبترين يهوديان با متعصبترين مسيحيان امريكا دست دوستي دادهاند و تا اين اندازه از يكديگر حمايت و پشتيباني ميكنند؟
اين سؤالي است كه در اين قسمت از پژوهش بدان پرداخته ميشود. به نظر نويسنده پاسخ اين سؤال ميتواند منشأ حمايتهاي امريكا از اسرائيل را مشخص نمايد. به طور كلي بايد گفت كه تاكيد متون قديم بر مشيّتگرايي، توجيه كنندهي اقدامات امريكا و اسرائيل ميباشد. در دهههاي آخر قرن بيستم، كتابهاي زيادي در غرب منتشر شد كه بيانكنندهي اين است كه تاريخ در اسرائيل به پايان ميرسد و نبرد «هارَمجدِّون» يا «آخرالزمان» آغاز ميشود و زمينهي همگرايي و آشتي يهود و مسيحيت فراهم ميگردد.
از جملهي اين كتابها كه بر گرفته از متون قديم است، كتاب «زمين سيّاره بزرگ مرحوم» و كتاب «جهان نويني درحال فرا رسيدن است» ميباشد. آنچه در مجموعهي اين كتابها جالب توجه ميباشد وضعيّتي است كه آغاز گر نبردي عظيم و هستهاي ميباشد و در متون قديم انبياي بيناسرائيل از آن «هارَمجدِّون» تعبير شده است .11(Armageddon)
«ليندسي» نويسندهي كتابهاي فوق ميگويد: ما بايد هفت مرحله يا هفت مشيّت الهي را پشت سر بگذاريم كه يكي از آنها نبرد هراسانگيز «هارَمجدِّون» است كه همهي سلاحهاي ويرانگر هستهاي در آن به كار برده ميشود. از آن جا كه اين هفت مرحله هفت مشيّت الهي خوانده ميشود، اين نظام اعتقادي «مشيت الهي گرايي» و پيروان آن «مشيت گرا» خوانده ميشوند. تاكنون حدود 18 ميليون نسخه از كتابهاي فوق بفروش رفته است و نقش مهمي در تغيير افكار عمومي و سياستهاي ايالات متحده و اسرائيل داشته است. «سكوفيلد» نويسندهي كتاب «انجيل مرجع سكوفيلد» كه يك امريكايي است، اين آموزه را تعليم ميدهد كه مسيحيان تجديد حيات يافته بايد از «هارمجدّون» استقبال كنند، زيرا همين جنگ است كه موجب عروج رستگار شدگان خواهد شد.
در ايالات متحدهي امريكا، برنامههاي تلويزيوني زيادي وجود دارد كه اين مقاله را تبليغ مينمايند. آنها اعلام ميكنندكه نبرد هستهاي در راه است و كاري از كسي ساخته نيست، آخرالزمان به زودي فراميرسد. از معروفترين كساني كه در اين برنامهها شركت ميكنند ميتوان به «پت رابرتسون»، «جيم باكِر»، «اورال رابرتس»، «جري فالول» و... اشاره نمود.12 اين برنامهها همواره ميكوشند تا مردم را متقاعد نمايند كه لازم نيست در راه صلح بكوشند، چون براي جلوگيري از جنگ، كاري از كسي ساخته نيست. اين كششها اغلب آيات «انجيل» و كتاب «خرقيال» و «دانيال» كه مربوط به يهوديان است ـ و مكاشفات آنها را نقل ميكنند تا اثبات نمايند كه ما در آخرالزمان هستيم. و آنها ميگويند: «اسرائيل بايد مقرّ فرود و ظهور دوبارهي مسيح باشد».13
نويسندهي كتاب «در تدارك جنگ بزرگ»، ميگويد: هميشه احتمال اين خطر وجود دارد كه حاميان متعصب و تندرو خداشناسي هارَمجدِّون سياستمداران را وارد سازند تا براساس چنين ديدگاههاي مكاشفهآميزي عمل نمايند، براي نمونه «جيمز وات» كه وزير كشور ايالات متحده و عضو كميتهي مجلس نمايندگان است ميگويد: ما به علّت ظهور دوباره و قريبالوقوع مسيح نميتوانيم به فكر منابع طبيعي خود باشيم.14 و يا اين كه يكي از رهبران مسيحي در مورد اين مسأله كه براساس نظر سنجيها، يك سوم اسراييليها تمايل دارند سرزمينهايي كه در سال 1967 به تصرّف اسرائيل در آمد، مبادله شود ميگويد: «براي ما رأي اسرائيليها هيچ اهميّتي ندارد، بلكه آنچه خدا فرموده است مهم است! خداوند اين سرزمين را به يهوديان داده و پس از آن مسيحيان به آن قطعنامه رأي دادند».
از آن جا كه مسيحيان صهيونيست اعتقاد دارند كه خداوند در همهي كارهايي كه توسط اسرائيل انجام ميشود دستي دارد، لذا تصديق ميكنند كه ديگران، به ويژه ايالات متحده، بايد هر چه كه مورد نياز اسرائيل است را در اختيار او بگذارند، اگر چه اين نيازهواپيماي امريكايياي باشد كه براي بمباران تسليحات هستهاي عراق يا شهرهاي ليبي به كار ميرود.15
يكي از مسايلي كه امروزه خشم فلسطينيها و به تبع آن جهان اسلام را برانگيخته است، تصميم اسرائيل به انتقال پايتخت كشور خود از «تل آويو» به «بيتالمقدس» و همچنين ممانعت از ورود مسلمانان به داخل آن، ميباشد. امّا عليرغم خشم مسلمانان، دولت امريكا اين اقدام اسرائيل را مورد تأييد قرار ميدهد. حال، با توجه به سخنان مبلّغان مسيحي در ايالات متحده، اصولاً بيت المقدس از آن مسيحيان است نه مسلمانان، بنابراين بايد معبد حضرت مسيح بر بناي آن ساخته شود.
امروزه بسياري از مسيحيان عقيده دارند كه وقتي مسيح در اين جهان بود، تعليم ميداد كه هر يك از ما بايد در درون قلب و روح خود معبدي از نيكي بنا كنيم، در باب دوّم انجيل يوحنّا ـ آيه 20 و 21 ـ مسيح از معبدي كه خود در طي 46 سال ساخته بود، سخن به ميان ميآورد: «عيسي درجواب ايشان گفت: اين قدس را خراب كنيد و دو باره آن را بر پا نماييد». امّا مسيحيان هوا خواه مشيت الهي اصرار دارند كه خدا بيش از يك معبد روحاني ميخواهد، او يك معبد واقعي از سنگ و ساروج ميخواهد، درست در همان محلي كه زيارتگاه اسلامي قرار دارد. يكي از مبلّغين ميگويد:ميگويم تروريستهاي يهودي اين مكان مقدس، يعني بيتالمقدس را منفجر خواهند كرد و اين رويداد موجب يك جنگ مقدّس ميان دنياي اسلام و اسرائيل خواهد شد. مسيح را ناگزير خواهد ساخت كه مداخله نمايد.16
ملاحظه ميشود كه چگونه مسيحيان دستراستي و يهوديان دست راستي با توجيه اقدامات تروريستي خود، سعي دارند زمينهي همگرايي افكار عمومي مسيحيان ويهوديان را فراهم آورده و خطر مشترك را «مسلمانان» معرفي مينمايند. به راستي آيا سخن از برخورد تمدنها و مقابلهي مسيحيت با اسلام كه امروزه در بيان دولتمردان امريكا رواج دارد، چيزي غير از اين است؟
سردبير يكي از روزنامههاي امريكايي پاسخ به اين سوال كه از اسراييل جانبداري ميكند، ميگويد: «طبعا ما از اسراييل جانبداري ميكنيم. ما به خاطر آن چه بر يهوديان وارد آمده مرثيهخوان هستيم. لازم است كه اين ملت وطن داشته باشند.»17
چندي پيش فيلمي در امريكا و كانادا پخش گرديد كه نمونهاي از همراهي امريكاييها با ادعاهاي واهي يهوديان را بيان مينمود. اين فيلم كه «زمين خدا» نام داشت و توسط «بيلي گراهام» ساخته شده بود در «تيزرهاي» تبليغاتي خود چنين جملاتي را منعكس ميكرد: «امروز اسراييل گواهي زنده بر درستي پيشگوييهاي «عهد قديم» و مژدهي بازگشت حضرت مسيح است. بنابراين بايد ايجاد دولت اسراييل با رأي سازمان ملل متحد در سال 1948 را مهمترين حادثهي تورانيِ قرن بيستم دانست.»18
اما اين سخن يهوديان و به دنبال آن امريكايي بر چه مبنا و اساسي بيان ميگردد؟ آيا ميتوان طبق اين پيشگوييها و جملات متون قديم كه بيشتر آنها توسط پيروان اين اديان تحريف شده است، ادعاي بازگشت يهوديان (يهوديان كنوني) به فلسطين ـ كه اخراج مسلمانان و غصب قبلهگاه نخستين آنان را در پيداشت ـ را وعدهي خداوند دانست؟ در صورتي كه بر فرض صحّت ادعاي اسراييل، سرزمين بيت المقدس از آن يهوديان باشد، نقش امريكاييها در اين ميان چيست؟
در پاسخ امريكاييها ميگويند: چون در كتب عهد قديم به اين نكته كه «قدس محل ظهور حضرت مسيح است»، اشاره شده است، بنابراين بديهي است كه امريكاييها هم در آنجا ذي نفع ميباشند و بايد در نبرد با مسلمانان در كنار اسرائيل قرار بگيرند. اكنون لازم است اين دعاوي مورد نقد و بررسي قرار گيرد و صحت و سقم آنها روشن شود.
بازگشت به ارض موعود، از ادعا تا واقعيت
گرچه اسراييل و امريكا مهمترين دليل كشتار و جنگ با مسلمانان را دفاع از حقوق مشروع خود (وعدهي خداوند) معرفي مينمايند و بدين وسيله بيش از پيش جنگ و ترور و تبليغ ميكنند، اما با مراجعه به تاريخ، اين ادعا اثبات نميشود، بلكه عكس آن مشخص ميگردد. به طور كلي بر اساس متون عهد قديم، اسرائيل دو ادعا دارد؛ اول اين كه خداوند وعدهي رفتن به ارض موعود (فلسطين) را به يهوديان داده است و دوم اين كه آنها قوم برگزيدهي خدا ميباشند. حال بايد ديد كه اين ادعاها تا چه اندازه با واقعيتهاي تاريخي سازگاري دارند.
به گفتهي مورخين و محققيني چون «توين بي»، «فريدفن» و «رودتسون» حدود 2500 سال قبل از ميلاد مسيح، قبايل عرب به فلسطين فعلي مهاجرت كردند كه بعدها به نام كنعاني معروف شدند. شهر اورشليم را كنعانيها بنيان نهادند.19
بنابراين اعراب قبل از تولد مسيح و قبل از آمدن يهوديان در آن جا ساكن بودهاند. پس چه دليلي وجود دارد كه بيت المقدس «ارض موعود» يهوديان، و به تبع آنان امريكاييها باشد؟
هم چنين اين ادعا كه بني اسرائيل قوم برگزيدهي خدا هستند و رسالت امريكا تحقق و عملي شدن وعدهي الهي است، ادعايي بياساس ميباشد. گرچه آيات زيادي در تورات بيانگر اين نكته بود و بر آن تاكيد دارند، اما بايد اذعان نمود كه تمامي اين وعدهها به ابراهيم(ع) و اعقاب او نيز داده شده است و بديهي است كه يهوديان اعقاب منحصر به فرد حضرت ابراهيم(ع) نيستند، بلكه اعراب نيز از فرزندان اسماعيل و فرزند ابراهيم هستند و مشمول وعدهي الهي ميشوند.20 علاوه بر اين اثبات اين مسأله كه تمامي يهوديان امروز اعقاب حضرت ابراهيم ميباشند، امكانپذير نيست. از طرف ديگر بسياري از يهوديان ضدصهيونيست با تشكيل دولت اسرائيل مخالف هستند و آن را وعدهي الهي نميدانند. بنابراين بازگشت به ارض موعود به معناي يك فرايند روحي و معنوي است نه تشكيل حكومت.
براساس نظرسنجيهاي انجام شده 96 درصد مردم اسراييل از جنگ هراس دارند و 78درصد آنان نسبت به آيندهي حكومت اسراييل نگران هستند.21 اين واقعيت در خصوص جامعهي امريكا نيز صادق است، به طوري كه طبق نظرخواهي انجام گرفته توسط «مؤسسهي لوويتس» و «وايت» كه به سفارش مجلهي امريكايي «تايم» انجام شده است، از هر سه نفر امريكايي دو نفر با ارسال سلاح به اسراييل مخالف هستند. هم چنين 78درصد از مردم امريكا مخالف حمايت نظامي اين كشور از اسراييل ميباشند.22
پايان سخن آن كه امروزه ادعاهايي كه در متون عهد قديم وجود دارد و توسط صهيونيستها و مسيحيان مدافع اسراييل تبليغ ميشود، نقش مهمي در حمايت ايالات متحده از اسراييل ايفا نموده است، و با ترسيم آيندهي همراه با جنگ و سرنوشت مشترك مسيحيت و يهود در اسراييل، توانسته است دستاويزي را براي اقداماتي؛ نظير جنگ، خشونت و ترور تحت عنوان اهداف مقدس فراهم آورد.
پينوشتها:
1. نوام چامسكي، «مثلث سرنوشت، امريكا، اسرائيل و فلسطينيها»، ترجمهي هرمز همايونپور، انتشارات آگه، سال 1369، ص 24.
2. همان.
3. همان.
4. فصلنامهي سياست خارجي، پيشين، 175.
5. نوام چامسكي، پيشين، ص 39.
6. پيشين، ص 167.
7. همان.
8. همان، ص 169.
9. نوام چامسكي، پيشين، ص 36.
10. پيشين، ص 171.
11. گريس هال سل، تدارك جنگ بزرگ براساس پيشگوئيهاي انبياي بني اسرائيل، ترجمهي خسرو اسدي، چاپ مؤسسهي خدماتي فرهنگي رسا، چاپ اوّل، 1377، ص 19.
هار كلمهاي عبري به معني كوه است؛ يعني كوه مجدّون. اين كوه در 55 مايلي تل آويو واقع شده است، واژهي هار مجدّون يك بار در انجيل آمده است، در كتاب مكاشفهي يوحنا باب شانزدهم آيهي 16 چنين آمده است: «و ايشان را به موضعي كه در آن در عبراني هار مجدّون ميخواند فراهم ميآورند».
12. همان، ص 37.
13. همان.
14. همان، ص 24.
15. همان، ص 25.
16. همان، ص 154.
17. 241 آلفرد،م،ليليانتال، ارتباط صهيونيستي، ترجمهي سيد ابوالقاسم حسيني، قم، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشهي اسلام، چاپ اول، سال 1379، ص 326.
18. همان، ص 327.
19. حميد احمدي، ريشههاي بحران در خاورميانه، انتشارات كيهان، سال 1369، ص 7. «توين بي» مورخ سرشناس معاصر ميگويد: فلسطين يك سرزمين عربي است و يهوديان چه در زمان قديم و چه در زمان معاصر، تجاوزكارانه وارد آن شدهاند، وي ميافزايد: پيش از آن كه «هرتصل» جنبش صهيونيستي خود را آغاز نمايد، از تاريخ سكونت مردم فلسطين حداقل هفده و نيم قرن گذشته بود.
20. همان، ص 12.
در تورات اشاره شده است كه اسماعيل نيز از اعقاب ابراهيم است، در واقع يهود و اعراب هر دو از اعقاب ابراهيم به شمار ميروند، زيرا اسماعيل جد پدري اعراب و اسحاق جد پدري يهوديان، هر دو از فرزندان ابراهيم بودند.
21. روزنامهي جام جم، بحران مشروعيت در اسراييل، 3/7/1380.
22. آلفرد، م، ليليانتال، پيشين، ص 478.