«درِك هاپوود» در مقدمهاي كه بر كتاب «اسلام و مدرنيته؛ انديشمندان مسلمان پاسخ ميدهند» نگاشته، خطاب به ما ميگويد: قرن بيستم با آهنگي بسيار سريع و بيسابقه دنيا را تغيير داده و هيچ منطقهاي از اين تغيير مستثني نبوده است... . مسألهاي كه براي بسياري از ما لاينحل باقي مانده اين است كه چگونه اين تغيير را در جامعه و زندگي خودمان تلفيق كرده و بگنجانيم... ؟
تغيير، نتيجهي عوامل زيادي است، اما تنش معمولاً موقعي ايجاد ميشود كه جامعهاي سنتي با چالشهاي ايجادشده از خارج، با تصميماتي براي مدرنيزه كردن از داخل مواجه ميگردد. در خاورميانه ـ حداقل در اولين مكان ـ تغيير تحت نفوذ اروپاييها و مستعمرهسازي شروع شد... .
اين چالش كه با نام «دنياي مدرنِ خارج» وارد شده بود، اين سوءال را در ذهن روشنفكران و انديشمندان خاورميانه مطرح كرد كه چه چيز باعث پيشرفته شدن دنياي خارج شده است؟
هيچ توافق كلياي بر سر اين مسأله وجود نداشت، اما در اينجا بايد بين «مدرنيته» و «مدرنيزاسيون» تمايز قايل شد. مدرنيزاسيون عبارت است از: ورود به جامعهي صنعتي؛ مانند راهآهن، ارتباطات، صنعت، تكنولوژي، تجهيزات و لوازم خانگي. اما مدرنيته (مدرنيسم) اصطلاحي كلي براي كارهاي سياسي و فرهنگي است كه با وارد كردن ايدههاي جديد؛ مانند سيستم اقتصادي يا فرهنگي جديد به جامعه، بهراه ميافتد. مدرنيته يك نحوهي تفكر براي زندگي كردن در دنياي معاصر و پذيرفتن تغيير است.
اين منتخب، تلخيصي از سه پاراگراف اول كتاب است كه دو سلاح اصلي را كه غرب در برابر اسلام (و همهي شيوههاي تفكر غيرغربي ديگر) جهت استحكام بخشيدن به موقعيت خوش و از بين بردن و تحقير نقطهنظرهاي جايگزين ديگر به كار ميبرد، نشان ميدهد. اولين [سلاح] اين ديدگاه كلاسيك غرب است، مبني بر اين كه هيچ تفاوتي بين «غرب» و «مدرن» وجود ندارد [غرب؛ يعني مدرن و مدرن يعني غرب]. از اين رو با جايگزينكردن كلمات «مدرن»، «مدرنيزه كردن» و «مدرنيته» با [كلمات [«غربي»، «غربي كردن» و «غربي بودن» ميتوان به قرائت و فهم بهتري از چنين مقالاتي دست يافت.
دومين سلاحي كه غرب در برابر اسلام بهكار ميبرد اين است كه تنها راه ممكن و قابل قبول براي پيشرفت «غربي كردن» است. البتّه وقتي آنها [عبارت] «مدرنيزاسيون» را بهكار ميبرند منظورشان همين غربي كردن است. بر اساس اين ديدگاه، هر چيزي كه غربي نباشد ذاتاً غيرمدرن و عقبافتاده است.
يك [راه] اشاعهي اين ديدگاه عبارت است از اين فرض يا ديدگاه كه بايد هرگونه ضديت يا حتي هرگونه سوءال و تحقيق دربارهي جريانات و روش مدرنيزاسيون يا غربي كردن، به طور خودكار و نسنجيده محكوم شود و به عنوان [برخوردهاي [خرافي و محافظهكارانه قلمداد گردد. اين برخورد مخصوصاً موقعي برخوردي قوي و شديد است كه ضديت از منشأي غيرغربي و از اسلام نشأت گرفته باشد، كه در اين مورد به طور خودكار به عنوان خطر قلمداد ميگردد.
در واقع جهاني سازي «غرب» نتيجهي مبارزهي بيرحمانه و حسابشدهي امپرياليسم است و امپرياليسم جديدِ پسا استعماري، ساخته و پرداختهي آنها است، كه يك جنبهي خيليحسابشده از اين نوع امپرياليسم عبارت از فروپاشي همهي ساختارها و نهادهاي محلي است كه اين استعداد را دارند كه اشكال غير غربي پيشرفت اجتماعي را ارتقا و توسعه ببخشند. اين استراتژي در قسمتهايي از دنيا كه پتانسيل جايگزين غير غربي باقي ميماند، خيلي بيشتر بقا مييابد، و علت آن اين است كه حركت اسلامي با فشار مبارزهي غرب روبرو است.
يك نظر اجمالي به استراتژي غرب براي غربي كردن جوامع مسلمين، اهميت قدرت سياسي در اين شيوه را نشان ميدهد. با دارا بودن ابزارهاي حكومت، يا از طريق محفوظ نگه داشتن اين ابزارها براي عواملي محلي است كه غرب قادر به كنترل خط مشي امور در همهي جنبههاي جامعه، مانند آموزش و پرورش و اقتصاد بوده است، تا اين كه اطمينان حاصل كند كه اين جوامع غربي شدهاند. فقط در اين ساختار قدرت سياسي كامل است كه غرب تلاش مينمايد استراتژي اجتماعي، فرهنگي و فكرياش را براي غربي كردن دنيا تحقق ببخشد.
اما غرب هيچ گونه اعتراضي نسبت به ايدئولوژيهاي غير سياسيِ غير غربي ندارد. بنابراين عقايد و حركتهاي اسلامي در زمينههاي آموزش و پرورش، اقتصاد، يا خط مشي اجتماعي، ماداميكه هيچ اثر و نشانهي سياسي نداشته باشند، قابل قبول و مطلوب هستند. اين [ديدگاه[ ناشي از اين است كه غرب اساساً مطمئن است تا مادامي كه دولت را كنترل ميكند، ميتواند حركتهاي اسلامي را خنثي نمايد و زماني كه كنترل دولت برايشان مقدور نباشد و مورد تهديد قرار گيرند آن وقت است كه غرب بيرحمانهترين واكنشها را نشان خواهد داد.
مقالات اين كتاب كه مجموعهاي تلفيقي از مقالات مختلف است، با دقت تمام چهرهي اسلام را [چهرهاي] قابل قبول براي غرب منعكس مينمايد و متفكرين مطرح شده در اين مقاله شامل [افراد ذيل ميباشند]: متفكر ايراني عبدالكريم سروش، متفكر سوري شيخ محمد سعيد رمضان البوطي، كه به رژيم حافظ اسد نزديك ميباشد؛ حسين احمد امين مصري؛ محمود محمد طه، متفكر سوداني كه در سال 1985 به جرم ارتداد در خارطوم اعدام شد. متفكر تونسي محمد طالبي، و محمدعابد جابري كه دوست و مريد محمد عبده بود، چيزي كه همهي آنها در آن مشترك هستند اين است كه همهي آنها بيش از اينكه به گذشتهي خودشان نظر داشته باشند، تمايل دارند كه به مناسبات غربي فكر كنند و مخصوصاً رويكردي كه به اسلام دارند، رويكردي غير سياسي ميباشد.
نكتهاي كه مسلمين بايد متوجه آن باشند اين است كه نهضت اسلامي بايد سياسي باشد؛ زيرا سازوكارهاي تغيير يك جامعه، وابسته به قدرت سياسياش ميباشد. تغيير اجتماعي نميتواند پديدهاي مستقل از ملاحظات سياسي باشد. اين چيزي است كه تعداد قابل توجهي از مسلمين متوجه آن نيستند. اين بحث كه برتري غرب يك ويژگي هميشگي است و مسلمانان نميتوانند آن را تغيير دهند، بلكه بايد در اين محدوده كار كنند، يك قسمت كليدي از استراتژي غرب در برابر اسلام است. درست همانطور كه تلاش همه جانبهي غرب براي قدرت، به قدرت منتهي شد، پس تلاش همه جانبهي نهضت اسلامي [ نيز بايد معطوف به] دفاع مجدد از اصول ارزشها و تمدن اسلامي گردد. اسلامي كردن جوامع ما لازمهي تغيير سياسي نيست، بلكه تغيير سياسي لازمهي بازسازي جوامع ما ميباشد.
با وجود معاملات و مذاكرات تبليغي و آكادميك غرب و بدون كنترل محكم ساختارهاي سياسي و توانايي به كارگيري قدرت و اقتدار سياسي، نه براي سركوب مخالفين، همانطور كه غرب انجام ميدهد، بلكه براي ترويج نيكي اين امر قابل حصول نميباشد.
معيارهاي سياسي سيرهي [پيامبر(ص)] ـ همانطور كه دكتر كليم صديقي در آخرين مقالهاش عنوان كرد ـ درسي كليدي از سنّت و سيرهي پيامبر (ص) ميباشد.
درخواست غرب [مبني بر اين كه] ما فقط بايد از شيوههاي غيرسياسي براي تغيير و تحول استفاده كنيم، سلاحي است براي اين كه اطمينان حاصل نمايند كه ما موفق نميشويم و بسياري از مسلمين غير سياسي بودن را بهانه قرار دادهاند، تا از مشاركت [در فعاليتهاي ضد امپرياليستي] سر باز زنند و زندگي شان را به تلاشهاي ظاهراً با ارزش در حوزههاي بيطرفانه و كم خطر اختصاص دهند.
اين شيوه كه غرب افكارش را در اين گونه كتابها مطرح ميكند تا تعبير و مدلي از اسلام را كه بيضرر و بدون تهديد براي آنها باشد ترويج دهد، جلوهاي از خطري ميباشد كه اينگونه مسلمانان با آن مواجه هستند و عملكردشان دانسته يا ندانسته ـ به جاي بيطرف بودن ـ سلاحي در برابر اسلام خواهد شد.