سوءتفاهمهايي در مقوله فرهنگ و تحقيقات فرهنگي
آشتیانی منوچهر
مقولهي فرهنگ در ايران، يكي از مهمترين موضوعاتي است كه تا كنون ـ و به خصوص در اين اواخر ـ به عمد يا به سهو مورد سوء تفاهمهاي گوناگون قرار گرفته است:
1ـ آنچه در وهلهي نخست و در يك نگاه كلي گستردهتر ديده ميشود، وجود اغتشاش، نابساماني و اعوجاجهاي گوناگون فرهنگي و ضد فرهنگياي است (و با كمال تعجب در لواي اشاعهي فرهنگ و حفظ آزادي آن) كه هم اكنون احساسات، عواطف و عقول اقشار مختلف به خصوص قشر عظيم جوانان ملت ما را فرا گرفته است؛ مانند رواج دادن تبليغات مربوط به مدنيت اجتماعي و سياسي و دموكراسي غير واقعي (و نه شكلهاي واقعي آنها)، تشديد تدريجي سكسوآليته (SE×UALITY) به طرق مختلف، منتشر ساختن فسادهاي گوناگون اخلاق در جامعه (كه ضديت با حجاب كمترين آن است)، اشاعهي موسيقي و آهنگهاي مستهجن غربي (به خصوص نوع تند و متحرك امريكايي آن)، استفاده از البسه و وسايل به اصطلاح لوكس و در حقيقت مغشوشكننده، بلاتكليفي در اوقات فراغت، تشديد برنامههاي طنز فاقد محتوا و معني، رواج تراجم و انتشار كتبي كه در اساس و واقعيت امحاي هويت ملي، فرهنگي و ديني ـ ايراني ما را نشانه رفتهاند ...
به عنوان نمونهي بارز افكاري كه از چند جهت در ايران منتشر ميشوند و به صورت بسيار موذيانهاي توسط عدهاي در عقول اقشار مختلف جوانان به خصوص قشر دانشجو تزريق ميگردند ـ ميتوان از پوپريسم نام برد؛ پوپريسم به مثابهي زبان و بيان فلسفيِ اقتصاد تجاريِ جهاني، و هم چون نماد كامل بسياري از عقايد، به دقيقترين شكل موجود، منكر هر گونه ماهيت، هويت، شخصيت، منيّت، مليّت و اصوليت براي فرد انساني و ملتها ميباشد. اين گونه گرايشهاي عميق تاريخي ـ اجتماعي ـ فرهنگي يا انديشهاي را ناشي از ابقاي بقاياي اعتقادات غير علمي اسطورهاي و بتپرستانه فيتشيستي ميداند كه ديگر دورهي آنها به پايان رسيده است.
به نظر ميرسد پوپريسم دست چپ همان اندامي است كه دست راست آن را، توزيع مواد مخدر تشكيل ميدهد. هر دوي آنها شخصيت، منيّت، قدرتِ اراده، ايمان و آرمانخواهي انسانها و نابودي ماهيت، هويت و دفاع از فرهنگ مستقل ملي ملتها را نشانه رفتهاند، تا مردمان يك كشور به مرور قدرت دفاع از ميهن، ايمان ديني، جهاد در راه استقلالطلبي و حفظ تشخص خود را از دست بدهند و براي وابسته شدن به ديگران آماده گردند.
2ـ اما در يك نگاه دقيقتر مشاهده ميشود كه ـ به ظاهر ـ تحقيقات، پژوهشها و كوششها فرهنگي مختلفي به عمل ميآيد و هر از چندگاهي همايشهايي از سوي برخي مراكز برگزار ميشود و جوايزي بين افراد تقسيم ميگردد. امّا اگر با دقت بيشتري به مجموعهي اين پژوهشها نظر بيافكنيم ـ صرف نظر از لزوم انجام بعضي از آنها يا ارزش كوششهاي ارجمندي كه در تنظيم بعضي از آنها به كار رفته است ـ با شگفتي مشاهده ميكنيم كه تقريبا اكثر اين تحقيقات فرهنگي ـ به خصوص در ده سال اخير ـ شاخصهاي زير را در بر دارند:
نخست آن كه بخش اعظم آنها غرق در مطالعهي مفردات گاه بياهميت شدهاند، آن هم به گونهاي كه كليت تاريخي و اجتماعي فرهنگِ ميهني ما از نگاه مطالعهكننده (هم معرفيكننده و هم طالب شناخت) كاملاً دور مانده است تا آنجا كه به فشار فرهنگهاي استعماري و استكباري در ايران و نابودسازي يا تضعيف تدريجي مباني فرهنگ اصيل ملي و ديني ما اشارهاي نميشود. بدون شك اين نوع بررسيهاي جزءنگر و ضد درك كليتها، كه به صورت آگاهانه اكثر آنها سياستزدايي شده و ماهيت واقعي آنها ربوده شدهاند، خود از يك سو تابع خط مشي نظريهها و روششناسي (متدولوژي)هاي پوزيتيويستي و پراگماتيستي و پوپريستيِ پيرو امپرياليسم جهاني هستند و از سوي ديگر اشاعهي اين گونه روشها و بينشهاي ضد انساني در جامعهشناسي، متقابلاً استمرار ركود ذهني و تاريكنگريِ (اپسكورانتيسم) محققان و مطالعهكنندگان اين گونه تحقيقات فرهنگي را به دنبال دارد!
دوم آن كه بسياري از اين گونه تحقيقات توسط كساني انجام ميگيرد كه به فرهنگ رژيم سابق و فرهنگهاي بيگانه يا نظاير آن وابستگي دارند.
سوم آن كه به درستي معلوم نيست كه آيا اين نقايص به عمد و آگاهانه، و به دستور انجام ميگيرند، و يا ناشي از نوع جهالت و بياطلاعي هستند؟ اين مسأله خود معضلي فرهنگي است كه به تحقيق و تفحص دقيق فرهنگي ـ اجتماعي نيازمند است.
چهارم آن كه با كمال تعجب بايد گفت در اكثر اين تحقيقات به اصطلاح فرهنگي، اثري از دغدغهي اصيل و واقعي نسبت به عمق و عظمت فرهنگ عام ملي و خاص ديني، ادبي و عرفاني ما، و اِمحا يا سست شدن تدريجي مباني تاريخي آن و تمايل باطني به جانبداري متعهدانهي علمي، فرهنگي و اخلاقي از اصول اساسي مبارزات كنوني ملت ايران و انقلاب بنيادي جمهوري اسلامي در آن ديده نميشود! واقعا جاي تعجب است كه براي مثال، نقد نفوذ فرهنگ امريكانيستي1 ـ كه ممكن است براي خود ملت امريكا موهبتي وحدتبخش باشد ـ در روحيات و افكار جوانان ميهن ما، مدنظر اين فرهنگشناسان قرار ندارد!
بيهيچ شكي توسعه بخشيدن به تعاطي و تبادل فرهنگيِ ميان ملتهايِ (به خصوص كهنسال) جهان، درست در آستانهي ورود به قرن ارتباطات و ملزومات آن ـ و اين مسأله جرياني بسيار قديمي و همهجانبه است و در جامعهشناسي فرهنگ و فرهنگشناسي نيز دهها استنباط و اصطلاح، و صدها تحقيق دربارهي آن وجود دارد و امروزه آن را با عجلهي تمام و بيشتر به منزلهي نوعي عكسالعمل در برابر تز رويارويي تمدنهاي «هانتينگتون»، تحت لواي گفت و گوي تمدنها ارايه نمودهاند ـ امري انسانگرايانه، روشنگرانه، عقلگرايانه و حتي به گونهاي حاوي پيامي الهياتي است كه در نهايت موجب رونق فرهنگها و ايجاد دوستي و صلح ميان ملتها و تعالي انديشهي آدمي ميشود. امّا ما در كشوري هستيم كه هنوز مباني مدنيت اجتماعي و سياسي و جامعهي مدني آن نظام و قوام نيافتهاند، و استمرار قرنها تكوين فرايند وجه توليد محقّر آسيايي «ماركس» و دسپوتيسم «ويت فوگل» ريشهي هر نوع نظاممندي، قانونمند شدن، قانونمدار گشتن و عقلانيت يافتن مناسبات اجتماعي را خشكانده است. كشوري كه هنوز صنوف، سازمانها و احزاب واقعي، اصيل و قدرتمندپديد نيامدهاند تا هر كدام بر اساس مصالح خود و مصلحت تمام ملت ايران در موارد مختلف موضعگيريهاي لازم نظري و عملي نمايند و بالاخره كشوري كه توسط نظام درهم ريختهي قاجاريه و سپس نظام وابستهي پهلويها و همكاري آگاهانهي بيگانگان، انواع و اقسام نهادها را بر سر اقشار گوناگون ملت ايران به خصوص بر جسم و جان جوانان ميهن ما فرو ريختهاند، در اين صورت رواج زهرِ فرهنگ سطحي و به شدت آلودهي امريكانيستي در تار و پود روح، احساس، عاطفه و تعقل افراد ملت ايران از شدت و حدت به مراتب خطرناكتري برخوردار ميگردد. وضعي كه نظير آن را مثلاً در بسياري از كشورهاي اروپايي؛ مانند فرانسه، آلمان يا روسيه نميتوان ديد.
و بالاخره پنجم آن كه اگر چه بزرگداشت زحمات فرهنگشناسان در كشورهاي جهان امري نيكو محسوب ميشود، امّا تجليل معاملهگرانه آن هم بر اساس منافع و مقاصد گروههاي معين، از هر فردي كه خود را ملبّس به جامعهي فرهنگشناس نموده است، به طور حتم كاري نادرست و حتي به شدت ضد فرهنگي محسوب ميگردد. در چنين وضعي فرهنگ و فرهنگشناسي به نقيض خود تبديل شده است.
اساسا در اين مختصر، از ارايهي بحثهاي بسيار اصوليتري مانند فقدان ارزيابي كلي و مناظر و مرايائيِ(پرسپكتيويستيِ) فرهنگ عام ملي و خاص ديني، بررسي وضع فرهنگ ما در دوران بسيار خطرناك گذار تاريخي كنوني آن (از قاجاريه و انقلاب مشروطيت تا زمان ما و انقلاب اسلامي)، نابساماني و سستي مشي تفكر فلسفي و جهانبيني عام سياسي و فقر و حقارت آنها در ميهن ما و عدم توانايي در بازسازي و نوسازي فرايند عقل و ايمان پس از صدراي بزرگ (ملا صدرا شيرازي)، استمرار فرايند عقلستيزي، ايمانستيزي و ناحقگرايي از يك سو، و عقلگرايي، ايمانگرايي و حقطلبي از سوي ديگر و تمادي غيرانتقادي عدم توافق اين دو فرايند با هم و ... صرفنظر نمودهايم و تنها به ظواهر مسايل فرهنگي جاري اكتفا كردهايم.
پينوشت:
1. اساسا هيچ گونه تحقيق لازم و كافي، و جامع و مانعي دربارهي نفوذ فرهنگ امريكانيستي و امريكانيسم در ايران به عمل نيامده است، حال آن كه حداقل بخشهايي از اين تمدن از مجاري گوناگون و با وسايل مختلف به عمد و با استعشار و تحت رهبريهاي معين عوامل خارجي و ايادي داخلي آنها دائما وارد جسم و جان و روح و عقل ما ايرانيان و جوانان ما ميشود و نابودي بنيادهاي تمدني و فرهنگي ما را با خود به همراه ميآورد.