responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 313  صفحه : 6

جنون مدرنيته
بهزادی بیرک علیا زهرا

مقدمه
مدرنيته، مجموعه‌اى فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فلسفى است كه از حدود سده 15، يا از زمان پيدايش نجوم جديد، اختراع چاپ و كشف آمريكا آغاز، و تا چندين دهه پيش ادامه يافته است. اين دوره، به نگرشى منتهى مى‌شود كه در بنيان خود و امانيستى(2) (انسان گرا) است و همنوا با آنچه فيلسوفان عصر رنسانس آموزش داده اند، انسان و طبيعت در آن يكى مى‌شود و هر گونه نيروى معنوى، بيرون از ساحت خرد آدمى، بى اعتبار تلقى مى‌گردد. در واقع مدافعان مدرنيته معتقدند كه ميان مدرنيته، دموكراسى و خردباورى، رابطه ناگسستنى وجود دارد. مى‌توان گفت اگر نقدى به مدرنيته وارد مى‌شود، در واقع انتقاد به ايدئولوژى خرد باورى است. نقدى كه پيامدهاى اين باور، يعنى علمگرايى، خرد ابزارى و تكنولوژى را با پرسش مواجه مى‌سازد. در اين راستا پرسش اصلى كه نگارنده در اين نوشتار، در پى پاسخ‌گويى به آن برآمده، اين است كه با توجه به اين كه »عقلانيت«(3) در غرب، مظهر پيشرفت، ترقى و گسترش تكنولوژى دانسته مى‌شود و انديشمندان غربى، همواره مزاياى آن را برشمرده‌اند، نويسندگان پست مدرن و اسلام، چه انتقاداتى بر »عقلانيت مدرن«(4) وارد كرده‌اند؟
براى وارد شدن به بحث نقد عقلانيت مدرن در انديشة پست مدرنيسم و اسلام، نخست بايد در خصوص مدرنيته و شاخصه‌هاى آن توضيحاتى داده شود.

1. مدرنيته و شاخصه‌هاى آن
كلمه مدرن را نخستين بار روميان، در قرن شش پيش از ميلاد از ريشة لاتين (modernus) و از كلمه (mode) به معنى »تازگى« ساختند؛ اين واژه، به معنى »گذار از كهنه به نو« است (باومن، 1379: 27-28). مدرنيته به معنى تجدد و نوگرايى است كه پس از تحولات قرون وسطى در دوره رنسانس و عصر »روشنگرى«(5)، با كشف قاره آمريكا و رشد جهانبينى عقلانى پديدار شد و دستور العمل جديد زندگى را براى جهان به ارمغان آورد.
بيشتر انديشمندان، مدرنيته را مجموعه‌اى پيچيده و فرهنگى مى‌دانند كه امكان نفى را فراهم مى‌آورد و راهگشاى سلطنت عقل و برقرارى آزادى است. جامعه‌اى را مدرن مى‌خوانند كه بنا به قوانين انسانى، و نه بر اساس قوانين آسمانى اداره شود؛ نظامش بر خرد باورى و كنشهاى حساب شده، در راستاى دستيابى به هدفى، يعنى‌كنش‌هاى علمى و تكنولوژيك استوار باشد(احمدى، 1373: 9-11). در اين راستا، برخى مهم‌ترين شاخص‌هاى مدرنيته، عناوينى چون رنسانس، انقلاب صنعتى، اومانيزم، رفورميزم مذهبى و پروتستانتيزم، ليبراليزم، روشنگرى و نقد سنت‌هاى محافظه‌كار كليسايى و... است كه در آثار كلاسيك مدرنيته بيان شده است.
در ادامه به مهم‌ترين شاخصه مدرنيته، يعنى عقلانيت و خردباورى مى‌پردازيم.

2. چيستى عقلانيت
واژه عقلانيت، بيان‌گر ويژگى عقلانى بودن يك واقعيت است؛ به عبارت ديگر، چگونگى هستى و واقعيت عقلانى‌را عقلانيت گويند. خردمندى ، معقول و منطفى بودن و جنبه عقلانى داشتن واژگان، معادل عقلانيت است (ربانى گلپايگانى، 1382: 40). آنچه امروز در افواه عمومى مغرب زمين، به پارادايم مسلط مبدل گرديده، قرائت ابزارى از عقل است. در اين تعريف، عقلانيت را به عنوان چيزى در نظر مى‌گيرند كه به ما در انتخاب اهداف خاص يا تحقق بخشيدن به ابزارهاى سودمند، براى دستيابى به اهداف، يارى مى‌رساند؛ اين برداشت از عقلانيت، »عقلانيت ابزارى« نام گرفته است. به نظر طرف‌داران اين ديدگاه، هيچ چيز فى‌نفسه معقول نيست، بلكه عقلانيت همواره وصف چيزهاى ديگرى است كه مى‌تواند آنها را برآورده سازد.

3. پست‌مدرنيسم و نقد عقلانيت مدرن
دهه 1980 با فروپاشى كمونيسم، حركت جديدى از عقل، در غرب ظهور يافت كه دوران زوال مدرنيسم را با خود به همراه داشت و اين حوزه به عرصه تاخت و تاز، و رشد شكل و شمايل جديدى از مدرنيسم، به نام پست مدرن تبديل شد (1985 ,Bernstein : 5). »پست«(6) در فارسى به معناى مابعد، فرا، پس و پسا و از لحاظ لغوى، بيشتر تداوم جريانى را ثابت مى‌كند كه به معناى پايان مدرنيسم نيست، بلكه نقد مدرنيسم و تداوم جريان مدرنيسم است. به يك معنا پست مدرنيسم، اعلام پايان توانايى‌ها و نيروهاى نهفته خرد(مدرنيسم)است. جهانى كه عقل و خرد جوياى آن است، جهانى است كه وحدت درونى و بيرونى داشته باشد؛ اما پست مدرنيته، تعدد و تكثر جهان را به دليل گستردگى و پراكندگى خواستگاه داورى‌ها در ملل و اقوام گوناگون به رسميت مى‌شناسد، و آرمان دهكده جهانى را دست نايافتنى مى‌بيند(دريابندرى، 1374: 20).
يكى از وعده‌هاى مدرنيته، به تعبير »زيگموند بامن«(7)، در كتاب »مدرنيته و ابهام« اين بود كه قصد دارد نوعى وضوح و شفافيت را كه تنها عقل توانايى ارائه آن را دارد، به عرصه حيات انسان‌ها ارزانى دارد؛ ولى آيا اين وعده تحقق يافت؟ بسيارى انديشمندن پست مدرن، با ارجاع به پيامدها و گيرودارهاى پس از روشنگرى و رنسانس بر اين عقيده اند كه امروزه ديگر نمى‌توان به تحقق وعده‌هاى مدرنيته ايمان داشت؛ جزميات و دگماى مدرنيسم سر بر آورده است، به گونه‌اى كه پويايى، تحرك و ديناميسم درونى و بالقوة خود را از دست داده است. در تمامى ديدگاه‌هاى پست مدرنيستى، اعم از »فوكو«، »دريدا«، »رورتى« و »ليوتار«، نفى فراروايت‌ها، نقد انديشه رئاليستى واقعيت، و دانش و عقلانيت، نفى »متافيزيك حضور«(8)، غير نمادين بودن واقعيات و تأكيد قاطع بر »غيريت«(9)از وجوه مشترك انديشه آن‌ها به حساب مى‌آيد(احمدى، 1373: 271).
پست مدرن‌ها معتقدند كه اگر واقعيت خارجى وجود نداشته باشد، عقلى هم كه بخواهد آن را بشناسد، مورد نياز نخواهد بود. در واقع پست مدرنيست‌ها، با طرح آموزه نهيليستى خود، زمينه‌هاى ترديد درمورد امكان شناسايى و شناخت را فراهم كرده‌اند و اين همان چيزى است كه از آن به »بحران معرفتى« عصر پست مدرن ياد مى‌شود(سجادى ، 1379: 51). از نظر پست مدرن‌ها، نمى‌توان با اتكا بر عقلانيت ابزارى، انتظار كشف حقيقت، آزادى و رستگارى را داشت. اين عقل داراى ايرادات و نواقصى است و بسيارى مشكلات امروز بشر، به دليل ناديده گرفتن همين نواقص است؛ ولى بايد توجه داشت كه پست مدرن‌ها، ابزار ديگرى به عنوان جايگزين عقل معرفى نمى‌كنند؛ آنها عقل مدرن را نقد كرده‌اند، بى‌آن‌كه جايگزين ثابت و مطمئنى براى آن مطرح كنند. در واقع با انكار فراروايت‌ها و عقل جهانى و »عمومى«(10)، نويسندگان پست مدرنيسم بر اين باورند كه انديشه اخلاقى نيز نمى‌تواند در يك زمينه جهانى و »عام«(11) انجام گيرد؛ به تعبير »ميشل فوكو«، »ما بايد در مقابل تمايلات مركز گرايانه مربوط به جهانى‌كردن تئورى‌ها مقاومت كنيم و به جاى آن، تحقيق در دانش تحت انقياد درآمده و محلى و خاص خود را جايگزين نماييم«(،1980: Foucault 80).
از ديدگاه پسامدرنيست‌ها، عقلانيت با توجه بر ارزش خردباورى و جهانى كردن معيارهاى پذيرفته شده، آفاقى چون سيطره ماشين بر سرنوشت آدم‌ها و حذف معنويت را در پى داشت. اتكاى مدرنيته بر مسئله عقلانيت و عقل‌گرايى‌محض، افزون بر اينكه راه تحولات و پيشرفت‌هاى گسترده را در اروپا باز كرد، به كمرنگ ساختن ارزش‌هاى ديگر، مانند دين، مذهب، اخلاق و در كليت، برخى پديده هاى معنوى انجاميد؛ از ديدگاه پست‌مدرن‌ها عامل نخست در كمرنگ‌سازى ارزشهاى معنوى، استفاده افراطى از مقوله عقلانيت، به عنوان ابزارى براى رشد سريع جوامع و به گونه‌اى ايجاد موج جنونگرايى به سوى مدرنيته بود. كسالت دوره قرون وسطى و شكل‌گيرى وضعيت رنسانس، عاملى مهم براى ايجاد اين موج از جانب اروپاييان بود؛ ولى عدم توجه به شيوه‌هاى اعتدال و افراط در امر مدرن‌گرايى، ارزش‌ها را نفى كرد و ماديت به صورت كامل بر معنويت چيره گشت(جاويد،1386: 3).
هابرماس معتقد است كه جامعه مدرن سيطره و سلطه‌اى را پنهان مى‌كند كه شهروندانش ناخودآگاه آن را پذيرفته اند. اين شهروندان نمايش آزادى مى‌دهند در حالى‌كه در »زندان آهنين« عقل ابزارى گرفتار آمده اند(موسوى، 1377: 115). پارسونز، جامعه‌شناس آمريكايى، بر يك مشكل كليدى درمورد تعريف عقلانيت مدرن انگشت مى‌گذارد و مى‌گويد: »عقلانيت هرگز امكان پيوند انگيزه‌ها را با رفتار، در هيچ راه عينى به وجود نمى‌آورد، بلكه درنهايت مبتنى بر روانشناسى و اجتماعى شدن، به عنوان فرايندى است كه فرهنگ را در ذهن هر شخص، درهمان حين كه وى رشد مى‌كند، مى‌كارد.« (Geertz، 1957: 24). اين مسئله نيز قابل تأمل است كه پست مدرن‌ها، تنها به نقد و نفى عقلانيت مدرن بسنده كردند و نتوانستند، جايگزين مناسبى براى آن بيابند.

4. عقلانيت در اسلام
در اسلام، تاريخ عقل و تعقل، همزاد تاريخ بشرى است؛ وجه مميز انسان از موجودات ديگر، عقل او است و آدمى‌با تعقل به حيات انسانى خويش ادامه مى‌دهد. امام على‌عليه السلام فرمودند: »الانسان بعقله«(12) (جوادى آملى، 1381: 182-188). در واقع در اسلام، بزرگ‌ترين موهبت بارى تعالى به انسان عقل است. در قرآن و روايات اسلامى، عقل و تعقل ستايش شده‌اند. در مقابل آن، جهل و تقليد كوركورانه، نكوهش شده است. همان گونه كه انبيا و امامان معصومان(عليهم السلام) حجت‌هاى ظاهرى اند، عقل نيز يكى از حجت‌هاى الهى در باطن انسان است. در دين اسلام، تعقل مبناى ايمان قرار گرفته و قرآن، همواره انسان را به تفكر و تدبر و پرهيز از تقليد كوركورانه فرا مى‌خواند و پليدى را از آن غير اهل تعقل مى‌داند(كلينى، 1386: 286).
عقلانيت در انديشة اسلامى چنان نيست كه در خدمت اميال بوده، و ابزارى براى رسيدن به خواست‌ها باشد. اين نكته نيز قابل توجه است كه اسلام، به خصوص در عرصه‌هاى اجتماعى، هيچ‌گاه از آموزه‌هاى ضد علمى‌دفاع نكرده است و با تأييد عقل، علم و انديشه، شائبه هرگونه مقابل نشانى عقل و ايمان را از ميان برده است. تمايز امر قدسى و عرفى، اگر در فرهنگ و معارف مسيحى مقبول افتاده و زمينه عرفى شدن تدريجى فرد و جامعه را فراهم آورده، در باورهاى اسلامى معنا و جايگاهى نمى‌تواند داشته باشد. در اسلام، اين دو عرصه، در هم تنيده و مناسبات آنها، نه همانند دو رقيب متخاصم كه دو قلمرو مكمل يك‌ديگر است. در عقلانيت اسلامى، بر خلاف برخى اديان كه دغدغه شريعت ندارند و توجه اصلى آنها تنها بر مقوله »ايمان« است، مسئله شريعت دغدغه‌اى جدى است. از اين رو، اجتهاد و مسائل مربوط به احكام اوليه، ثانويه و حكومتى، عرف، بناى عقلا و مصلحت، در مبحث عقل، جايگاه برجسته‌اى مى‌يابند.
در ميان مذاهب اسلامى، بى‌ترديد عقل‌گراترين مذهب، آيين تشيع است كه به مدد آموزه‌هاى قرآن، قوت منطقى و غناى عقلانى، توانست بستر مناسبى براى دوام و رونق عقلانيت اسلامى فراهم آورد(زرين كوب، 1369: 226). نحله‌هاى عقل گريز در تاريخ و فرهنگ اسلامى، چه در عرصه‌هاى كلامى و چه در حوزه‌هاى فقهى و فلسفى، نتوانستند دوام چندانى بياورند و به گفتمانى غالب و دوران‌ساز تبديل شوند.
با توجه به بحث‌هايى كه انجام گرفت، نمى‌توان دايره مجزايى ميان عقلانيت و دين قرار داد و چون عقل نورى است كه از طرف خدا به انسان عطا مى‌شود و دين هم منشاء الهى دارد و از طرف ديگر عالم آفرينش، مخلوق اوست، پس چگونه مى‌توان ميان اينها حكم كرد. در حالى كه همه منشاء واحد دارند تضاد وجود دارد!

1-4. نقد عقلانيت غربى از ديدگاه اسلام
عقلانيت را چه »باورهاى عقلانى حاوى دليل« بدانيم(براون، 1375: 28). چه به »گسترش عرصه عمومى جامعه به عنوان عرصه چند ذهنى« تعريف كنيم( بشيريه،1383: 42). چه آن را »سازگارى عقايد و رفتارها« توصيف كنيم. چه آن را »عقايدى كه بى‌دليل و خودسرانه و تبعيدى نباشند«، به حساب آوريم (ملكيان، 1379: 5-6) و چه، به تعبير ماكس وبر »تكيه بر تدابير علمى و طرد عوامل غيبى و ماورايى« معرفى كنيم (ترنر، 1379: 260). در عقلانيت ليبرال معطوف به عقلانيت ابزارى، با نوعى افسون زدايى و دنيايى و بشرى شدن عقل، و بنا به برخى ديگر از تعاريف، با عبور از ساحت قدسى به ساحت عرفى و ناسوتى مواجه‌ايم. انديشمندان در عرصة عقل ابزارى، از ساحت عرفى معناى عقلانيت نيز عبور كرده و به حوزه‌اى رسيده‌اند كه عقل را كاملاً محدود انگاشته و به گفته هيوم، آن را وسيله يا برده اميال و شهوات توصيف كرده‌اند. به لحاظ انسان شناسى عقلانيت ليبرال، انسان موجودى‌غيرمنطقى، بى‌هدف و بى ريشه است و عقل او تنها در خدمت غرايز و اميال اوست. در واقع گونه‌اى تناقض در موضع انسان مدرن در برابر عقل مشاهده مى‌شود. از يكسو، عقل و قواى ادراكى انسان، فاقد ارزش معرفتى قلمداد مى‌شوند و امكان شناسايى مطلق طرد و غيرممكن دانسته مى‌شود و از سوى ديگر، حلّ تمامى مسايل چه در حوزه شناسايى و چه عمل اخلاقى و عالم رفتارى، بر عهده عقل انسان مى‌شود (حاجيان، 1385: 2).
يكى از مشكلات پيش‌روى عقلانيت ابزارى اين است كه بسيار محدود است. اين نوع عقلانيت، تنها در رابطه وسايل و ابزارها و اهداف تحقق مى‌يابد؛ به عبارت ديگر، تنها عقلانيت ابزارها وجود دارد و نمى‌توان از عقلانيت اهداف سخن به ميان آورد؛ دليل اين نكته روشن است. عقلانيت ابزارى »نسبى يا مشروط« است. از طرف ديگر، دو مؤلفه ناسازگار كه در آن به چشم مى‌خورد، اين است كه از يك سو داعيه آن داشت كه سعادت، امنيت و آرامش بشر را فراهم كند و از سوى ديگر، به مهم‌ترين ساحت وجودى انسان، يعنى روح، معنويت و دين بى‌توجهى كرده و از نقش دين در نهادهاى اجتماعى طفره رفته است. بنابراين، تنها چيزى كه از آن ساخته است، نگاه ابزارى به همه چيز حتى دين است.
در برابر نواقص عقلانيت ابزارى غربى، عقلانيت اسلامى از مزايايى برخوردار است كه به برخى آن‌ها اشاره مى‌شود.
1. عقلانيت اسلامى هيچ گاه خود را در تور مفاهيم صرف و عقل ابزارى اسير نمى‌كند و همواره وحى و سنت را مكمل خود مى‌داند.
2. اين نوع عقلانيت توجه به مبدأ و معاد را نه تنها در حاشيه زندگى قرار نمى‌دهد، بلكه وظيفه اصلى را در شناخت تكاليف الهى و عمل به آن مى‌داند و تمام مراحل زندگى اين جهان را مقدمه اى براى آخرت مى‌شناسد.
3. افق‌هاى فكرى در عقلانيت اسلامى گسترده است؛ چنين نيست كه در جست‌وجوى حقايق، آنچه را كه دست نيافت، حكم به عدم وجود آن كند( جوادى‌آملى، 1378: 343).

نتيجه گيرى
در اين نوشتار، با نگاهى انتقادى عقلانيت مدرن(غربى يا ابزارى) از ديدگاه پست مدرنيسم و اسلام، بررسى و تحليل شد. در اسلام حكم عقل و شرع يكسان دانسته شده و ايندو از يك‌ديگر جدايى ناپذيرند. اصول فقه در اسلام، حتى در مكاتب اهل سنت، به‌ويژه در مكتب فقه اصولى شيعه، هرگز دوگانگى عقل و ايمان را نپذيرفته است. با اين ترتيب، در حالى‌كه جنبه عقلانى در غرب، ضرورتاً تنها در خارج دين و حتى در برابر دين رشد كرد، عقل‌گرايى در اسلام، در متن دين و در درون دين گسترش يافت. عقل‌گرايان واقعى در تاريخ فلسفه اسلام همان علماى‌دينى و بيشتر فقهاى اصولى بودند، درحالى‌كه عقل‌گرايان در غرب، مخالفان مسيحيت بودند و اعتبار خود را در مخالفت با آن كسب كردند. غرب اصول شناخت و نظام حقوقى متداول خود را عقلانى و راسيناليستى معرفى مى‌كند. شناخت‌شناسى اسلامى و نظام حقوقى آن نيز عقلانى است؛ ولى عقل‌گرايى در نظام فكرى غرب در برابر دين و براى رهايى از دين به‌كار گرفته شد؛ در حالى‌كه گرايش عقلانى در اسلام، در راستاى دين و براى تحكيم آن قرارگرفت. غرب به علت بى‌تفاوتى و حتى تضاد مسيحيت نسبت به عقل، نوعى عقل‌گرايى ضد مذهبى را تأسيس كرد. در حالى كه اسلام به علت عقلانى بودن ذاتى آن به رشد عقل‌گرايى كمك كرد.
در اين راستا راه حلى كه اسلام براى رهايى از معضلات ناشى از عقلانيت مدرن ارائه مى‌دهد، بر عقلانيت دينى استوار است. از سوى ديگر، از نظر نويسندگان پست مدرن، مدرنيته و عقلگرايى ناشى از آن توانايى حل معضلات اجتماعى را نداشت و نتوانست پاسخ‌گوى نيازهاى فرامادى و معنوى انسان مدرن باشد. پست مدرن‌ها ضمن نقد عقلانيت مدرن، هر گونه عقلانيتى‌را نيز نفى مى‌كردند، زيرا با رد واقعيات خارجى، معتقد بودند به عقلى هم كه بخواهد آن را بشناسد، نياز نخواهد بود. در واقع مى‌توان گفت پست مدرنيته نيزكمك چندانى به دفع و زدودن ابهامات، دوگانگى‌ها و تيرگى‌هاى ناشى از مدرنيته و عقل‌گرايى نكرده است و نتوانست راه حل روشن و مقتضى را ارائه كند. تا جايى كه اين تفكر نيز نسبت به هرگونه نظريه پردازى و طرح و پيشنهاد كلان و هرگونه داعيه‌اى در راستاى تأمين سعادت و پيشرفت، به شدت بدبين و بيزار شده است.

منابع و مأخذ
احمدى، بابك (1373) مدرنيته و انديشه انتقادى. تهران: مركز.
احمد، اكبر (1380) پست مدرنيسم و اسلام. ترجمه؛ فرهاد فرهمندفر، تهران: ثالث؛ مركز بين المللى گفت‌وگوى تمدنها.
باومن، ارنست (1379) مدرنيته و مدرنيسم. ترجمه حسينعلى نوذرى، تهران: نقش جهان.
بشيريه، حسين (1376) »جامعه شناسى تجدد(2)تجدد: غيريتها و محدوديتها«، مجله نقد ونظر، شماره 10 و 11.
بشيريه، حسين (1383) عقل در سياست. تهران: نگاه معاصر.
براون، هارولد (1375) »عقلانيت«، ترجمه سيد ذبيح الله جوادى، قبسات، سال اول، شماره1.
ترنر، برايان (1379) ماكس وبر و اسلام. ترجمه سعيد وصالى، تهران: مركز.
جوادى‌آملى، عبدالله (1378) شريعت در آينه معرفت. تهران: اسراء.
جوادى آملى، عبدالله (1381) نسبت دين و دنيا. قم: اسراء.
جاويد، فرهاد (1386) »جستارى درباره روشنفكرى و نقد مقوله‌هاى افسونگرايى و عقلانيت«،(6/3/1387)، برگرفته از:
www.khawaran.com/JavidFarhad_JestareDarBaraiRoshanfekri.htm//:http
حاجيان، مهدى (1385) »گذر از مدرنيته به پست مدرن«، (5/3/1387 )، برگرفته از:
www.bashgah.net/pages-19417.htm//:http
دريابندرى، نجف (1374) »پست مدرنيزم در يك زمان«، مجله دنياى سخن، شماره 64.
رحيم پور ازغندى، حسن (1387) عقلانيت. تهران :مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر.
ربانى گلپايگانى، على (1382) »مدرنيته و عقلانيت«، كلام اسلامى، سال دوازدهم، شماره48.
زرين كوب، عبدالحسين (1369) در قلمرو وجدان، تهران: علمى.
سجادى، سيدمهدى (1379) »تربيت اخلاقى از منظر پست مدرنيسم و اسلام (بررسى و نقد تطبيقى مبانى و اصول)«، مجله تربيت اسلامى، شماره2.
كلينى، يعقوب (1386) أصول الكافى ؛كتاب العقل و الجهل، ج 1 16، تهران: اسوه.
لاريجانى، محمد جواد (1384) » عقلانيت جامعه دينى«، انديشه حوزه، شماره54، سال يازدهم.
لاريجانى، محمدجواد (1377) تدين، حكومت و توسعه. تهران: مؤسسه فرهنگى انديشه معاصر.
موسوى، سيد رضا (1377) »عقل و مشروعيت سياسى از نظر ماكس وبر و هابرماس«،اطلاعات سياسى - اقتصادى، شماره 131 و 132.
مدد پور، محمد (1381) »عقلانيت دينى و عقلانيت يونانى«، مجله بازتاب انديشه، شماره 32.
ملكيان، مصطفى (1379) »اقتراح دين و عقلانيت«، نقد و نظر، سال هفتم، شماره1.
English Refrences
.University press :Habermas and modernity.Oxford (1985) R ,Bernstein
.Colin gordan ,New York .Power/Know (1980) ,m ,Foucault
:NewYork ,AJavanese Example :Ritual and Social Change (1957) Clifford ,Geertz
.Basic Books

پى‌نوشت‌ها:
1. كارشناسى ارشد علوم سياسى، دانشگاه اصفهان.

.Humanism .2
.rationality .3
.Modern rationality .4
.Enlightenment .5
.Post .6
.Zigmond bomen .7
.Metaphysic of Presenc .8
.Otherness .9
.Universal .10
.Global .11
12.انسان به عقل خود انسان است.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 313  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست