سياست امريكا در برابر اسلام سياسي
از زمان وقوع جنگ خليج [فارس] و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، مباحثات جنجالي سياست خارجي ايالات متحده در ارتباط با خاورميانه به طور كلي و بنيادگرايي اسلامي به طور خاص بوده است. البته اين بحث به مسايل و پرسشهاي زيادي متمركز بوده است. از جمله اين كه سياست ايالات متحده در ارتباط با ايران، سودان و كشورهاي تازه استقلال يافتهي آسياي مركزي چگونه بايد باشد؟ آيا ايالات متحده بايد با اسلام سياسي مدارا كند و يا اين كه آن را مهار نمايد؟ آيا امريكا بايد هم پيمانان خاورميانهاي خود را جهت به اجرا درآوردن اصلاحات سياسي و اقتصادي تحت فشار قرار دهد؟ و به طور خاص، آيا اين كشور بايد مصر، عربستان سعودي و الجزاير را به منظور به جريان انداختن فرايندهاي دموكراتيك ترغيب كند؟
پاسخ به سؤالهايي از اين قبيل، خود مشروط به پاسخ سؤالهايي عامتر است؛ هم چون آيا اسلام نمايانگر تمدني خاص است كه ارزشهاي آن در تقابل با ارزشهاي غرب قرار دارد؟ آيا اسلام سياسي ايدئولوژي برانداز و ضدغرب است؟ آيا ايدئولوژي انقلابي اسلام توسط ايران ترويج ميشود؟ اگر الجزاير، مصر، عربستان سعودي و اردن به دام اسلام افراطي بيفتند، دسترسي امريكا و اسراييل به نفت خليج[فارس] به چه سرنوشتي دچار خواهد شد؟ آيا اسلام سياسي رجعتي است به اخلاق قرون وسطي كه اميد چنداني را براي حل مشكلات اجتماعي و اقتصادي روزافزون به بار نميآورد؟ آيا انقلابهاي اسلامي در كنار رشد بالاي جمعيتي منطقه ـ و فقر بيش از پيش آن ـ غرب را با سيل ميليونها مهاجر ناسازگار با فرهنگ غربي مواجه خواهد كرد؟ از همان ابتدا كساني كه به دنبال نشان دادن اين بحث به عنوان بحثي ميان محافظهكاران و ليبرالها بودند، آن را بحثي دو قطبي ميديدهاند. آنان بر اين باورند كه تهديد ناشي از اسلام بسيار شبيه بحث چند دههاي بر سر مهار، يا مدارا با كمونيسم شوروي است.
در يك تقسيم بندي معقولتر ميتوان قايل به دو گروه شد: 1. كساني كه معتقدند امنيت اسراييل بايد اولويت سياست خارجي امريكا در منطقه باشد؛ 2. كساني كه از يك رويكرد متعادلتر؛ موسوم به رويكرد «طرفدار اعراب» حمايت ميكنند.
رويكرد «طرفداران اسراييل» كه قايل به تقابل بنيادين اسلام و غرب است؛ شامل صاحبنظران و تحليلگراني؛ چون برنارد لوئيس، پل جانسن، پيتر ردمن، ساموئل هانتينگتون، دانيل پايپس، آموس پرل ماتر و همين طور جوديث ميلر روزنامهنگار «روزنامهي نيويورك تايمز» ميباشد. اين رويكرد در اينجا ارايه و بررسي خواهد شد.
رويكرد «طرفداران اعراب» كه ظهور راديكاليسم اسلامي را واكنشي به استعمار سياسي و شرايط رو به انحطاط اقتصادي و سياسي [كشورهاي مسلمان] ميدانند، شامل افرادي هم چون، ادوارد سعيد، جان اسپوزيتو، لئون هادار و رابين رايت روزنامهنگار روزنامهي «لوس آنجلس تايمز» ميشوند.
رويكرد «طرفداران اسراييل» و طرح تهديد ناشي از اسلام
برنارد لوئيس در مقالهي تأثير گذار خويش، تحت عنوان «ريشههاي خشم مسلمانان1» جنگ خليج[فارس] و ظهور راديكاليسم اسلامي را در چاپ كشمكش بين اسلام و مسيحيت كه قرنها ادامه داشته و همين طور خصومتي كه او آن را «برخورد تمدنها» ميخواند قرار ميدهد.
به عقيدهي لوئيس رقابت بين اين دو فرهنگ بلندپرواز مبتني بر مذهب، در طي چهارده قرن به طور مداوم در جريان بوده است. خصومت مسلمانان نسبت به غرب ـ بويژه امريكا ـ را نميتوان به دلايل مشخصي؛ هم چون حمايت امريكا از اسراييل مربوط دانست، بلكه اين مسأله ريشه در انحراف و تضعيف شيوهي زندگي آنان در نتيجهي سلطه و نفوذ غرب دارد. كشورهاي مسلمان در تلاش براي رقابت با غرب در عصر مدرن شيوههاي اقتصادي، سياسي و نظامي آن را انتخاب كردند، اما در نهايت دريافتند كه اين شيوهها ثروت و قدرت را تنها در اختيار عدهاي معدود قرار ميدهد و حاصل آن براي اكثريت آنان، فقر، ستم و شكست بوده است. پيامد اين امر، ظهور بنيادگرايي اسلامي بوده است كه هم سكولاريسم و هم مدرنيسم فرهنگ غرب را باطل ميداند.
به باور لوئيس اين عقيدهي رهبران [اسلامي] بنيادگرا كه تمدن غرب را عمدهترين چالش در برابر شيوهي زندگي كه آرزوي حفظ و يا تجديد حيات آن را براي طرفداران خود دارند پر بيراه نيست. احساس تودههاي مردم نيز كه سرچشمهي نهايي اين تغييرات فاجعه بار را در غرب ميبيند و برهم خوردن شيوهي سنتي زندگيشان را به تأثير سلطهي غرب نسبت ميدهدبه آنها دروغ نميگويد. بنيادگرايي اسلامي به خشم و نفرت بي هدف و پراكندهي تودههاي مسلمان؛ از نيروهايي كه ارزشها و علايق سنتيشان را زير سؤال بردهاند و در تحليل نهايي اعتقادات، آرزوها، وقار و بيش از پيش مسير زندگيشان را از آنها گرفتهاند هدف بخشيده و شكيل نموده است.... . بنابراين از آنجا كه ايالات متحدهي امريكا وارث مشروع تمدن اروپايي و رهبر پذيرفته شده و بيچون و چراي غرب است، نارضايتيهاي حاصل از آن را نيز به ارث برده و به هدف خشم و نفرت نهفتهي [مسلمانان] تبديل شده است.
«پل جانسن» مورخ محافظه كار در مقالهي «فشارهاي ناشي از شمشير اسلام»2 تصويري از اروپا را كه در زير شلاقهاي موج جمعيت مسلمانان قرار گرفته، يادآوري ميكند. «نيروهاي اسلام پيش از اين دو، بار تمدن اروپايي را كه حاصل پيوند فرهنگهاي يونان و روم قديم و سنت اخلاقي يهوديت ـ مسيحيت است مورد تهديد قرار دادهاند.» به عقيدهي جانسن، آنچه كه باعث گسترش چهارصد سالهي اروپا شده، رشد پوياي جمعيت آن بعد از سال 1500 ميلادي بود و كم شدن رشد جمعيت آن عامل عقبگرد و از بين رفتن روند استعماري اروپا است. اروپا هم اكنون در برابر «كمربند تنش» 4000 مايلي كه از تنگهي جبلالطارق شروع شده و از كشورهاي حوزهي بالكان ميگذرد و به آسياي مركزي ميرسد، در موضعي دفاعي قرارگرفته است. هم اكنون در جاي جاي اروپا جوامع مسلمان پرخاشگر و ناسازگار با فرهنگ اروپايي وجود دارند. در جنوب يوگسلاوي، مسلمانان با توسل به زور در حال بيرون راندن صربهاي ارتدكس، از سرزمين مادريشان كوزوو هستند، و مسيحيان روسي در كشورهاي آسياي مركزي ـ كه اكثريت جمعيت آنها مسلمان هستند ـ در حال اخراج شدن هستند. در اين اوضاع تاريك عقبگرد اروپا، تنها اسراييل هم چون «برجي» از «قلعهي اروپا» ايستاده است كه صدها هزار مهاجر يهودي روس آن در حال تغيير نسبت جمعيتي و وارد آوردن فشار هرچه بيشتر به منظور اسكان در سرزمينهاي اشغالي هستند.
«پيتر ردمن» سردبير مجلهي «نشنال ريويو»، عضو پيشين شوراي امنيت ملّي در دولتهاي ريگان و بوش و مشاور مؤسسهي سياست خارجي دانشگاه جانزهاپكينز، ديدگاه لوئيس در زمينهي بنيادگراي اسلامي، يا همان «برخورد تمدنها» را در مقالهاش تحت عنوان «اسلام و دموكراسي» به شكل پيشنهادهايي براي سياست خارجي [ايالات متحده] مطرح كرد.3 [به عقيدهي وي] بنيادگرايي اسلام از سوي ايران ترويج ميشود و خلأ ناشي از شكست پان ـ عربيسم، ناسيوناليسم و سوسياليسم را پر ميكند.
«ردمن» با تكيه بر مقالهي «سياست خشم» نوشتهي لوئيس، غرب را از خارج، در چالش با نيروي ستيزه جو و نظامي ميبيند كه تنفر از تفكر سياسي غرب كه خود ريشه در خصومت طولاني با مسيحيت دارد، موتور محركهي آنست. به نظر او، سياست خارجي امريكا بايد مبتني بر شش نكته باشد: 1. در نقاطي كه خصومت [عليه اين كشور [وجود ندارد، آن را نيافريند، بلكه آمادهي ايجاد هرگونه رابطه كه نيروهاي اسلامي حاضر به داشتن آن هستند باشد؛ 2. ايدئولوژي بنيادگرايي اسلامي را كه همان رد غرب به عنوان [نيروي] شر و فاسد است جدي بگيرد؛ 3. اسلامگرايان همانند نازيها و كمونيستها از دموكراسي براي بدست آوردن قدرت بهره ميگيرند، تا از اين راه، ساختار سياسي را تغيير دهند وبر نظام آموزشي و فرهنگي تسلط يابند و پلوراليسم را به قربانگاه برند. لذا بايد با آنها همچون دشمنان با اساسيترين اصول خود رفتار كنيم؛ 4.از راه مقاومت شديد و در واقع مجازات حركتهاي خصومت طلبانهي سياست خارجي بنيادگرايان، به تشويق طرفهاي ميانهرو اسلامي پرداخت؛ 5. بنيادگرايي اسلامي گريزناپذير نيست؛ 6. دولتهاي دوست؛ همچون عربستان سعودي را به انجام تجربههاي پر خطر تحت فشار قرار ندهيد (همانند آنچه كه در مورد شاه ايران انجام شد).
ردمن نتيجه ميگيرد «حركتي كه اصل اساسي آن تنفر از غرب است نبايد پروبال بگيرد. خشم عليه امريكا بسيار جدي است. همانطور كه تهديد ملموس سلاحهاي هستهاي، متعارف و تروريستي كماكان در خدمت اين خشم قرار دارد.»
جوديث ميلر در مقالهي «چالش اسلام راديكال»4 اظهار ميدارد كه در برابر اسلام راديكال بايد مقاومت كرد، چراكه به صورت اساسي با ارزشها و حقايقي كه براي غربيها و امريكاييان بديهي است ناسازگار است. گرچه اسلام راديكال اسلام بينالمللي نيست، اما اسلامگرايي [به صورت كلي] مخالف دموكراسي و پلوراليسم است و از ريشه ضدغربي، ضدامريكايي و ضداسراييلي است.
تلاش براي تمايز ميان بنيادگرايي «خوب» و «بد»، مانند آنچه كه ايالات متحده در «بيانيهي مريدين هاوس» انجام داد، تنها به پيروزيهاي احزاب مسلمان منجر ميشود كه به مجرد در دست گرفتن قدرت، اصول دموكراتيك را زير پاي ميگذارند. به قدرت رسيدن احزاب مسلمان به طور عمده بيانگر ضعف و فقدان اعتماد به نفسِ ايالات متحدهي امريكا است. ميلر با ربط دادن امنيت اسراييل و ايالات متحده، با بمبگذاري در ساختمان تجارت جهاني نتيجه ميگيرد كه: «گسترش گروههاي تروريستي دولتي و يا تحت حمايت دولت و همينطور سلاحهاي كشتار جمعي در منطقهي ايالات متحده، اسراييل، مصر و ديگر همپيمانان آن را با تهديد مواجه خواهد كرد. [در چنين شرايطي[ ايالات متحده با در نظر گرفتن سياستهاي داخلي و تعهد طولاني در برابر اسراييل، بهشدت تحت فشار قرار خواهد گرفت تا خود را از كشمكشي كه دولت يهود را به مخاطره انداخته است كنار نگه دارد. علاوه بر اين، ايالات متحده بايد اين حقيقت را بپذيرد كه پس از بمبگذاري در مركز تجارت جهاني در نيويورك، شور اسلامي كه در آن سوي آبها پرورانده ميشود، بيترديد پا در خانهاش خواهد گذاشت.
ساموئل هانتينگتون، پژوهشگر امور حكومتي در دانشگاه هاروارد، عنوان مقالهي جنجالبرانگيز خود را ـ تحت عنوان «برخورد تمدنها»5 ـ از مقالهي برنارد لوئيس «ريشههاي خشم مسلمانان» وام گرفت. فرضيهي هانتينگتون اين است كه با پايان جنگ سرد، كشمكشهاي ايدئولوژيكي جاي خود را به جنگ ميان تمدنها خواهد داد. هانتينگتون مينويسد: «دولت ـ ملتها قدرتمندترين بازيگران عرصهي امور جهاني باقي خواهند ماند، اما كشمكشهاي اساسي در حوزهي سياست جهاني ميان كشورها و گروههاي تمدنهاي مختلف رخ خواهد داد و برخورد تمدنها عرصهي سياست جهاني را درخواهد نورديد. گسلهاي ميان تمدنها، خطوط نبرد آينده را تشكيل خواهند داد.» هانتينگتون هفت و يا احتمالاً هشت تمدن را برميشمرد: تمدنهاي غرب، كنفوسيوسي، ژاپن، اسلام، هندو، اسلاو ـ ارتدكس، امريكاي لاتين و شايد آفريقا.
سقوط اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد به ظهور نظم يگانهي جهاني نخواهد انجاميد، بلكه كشورها بهتدريج با ائتلاف با يكديگر بلوكهاي تمدني تشكيل خواهند داد، تا از خود در برابر تلاشهاي غرب جهت برتري بخشيدن به دموكراسي و ليبراليسم خود به عنوان ارزشهاي جهانشمول، حفظ تسلّط نظامي و پيشبرد منافع اقتصادي خود دفاع كنند. هانتينگتون، همانند پل جانسن و لوئيس، معتقد است كه اين كشمكش براي برقراري نظم نوين جهاني در امتداد مرز طولانياي كه اسلام و غرب را از هم جدا ميكند در حال رخ دادن است. «در دو قارهي آسيا و اروپا آتشفشانهاي جدايي بار ديگر فعال خواهند شد و اين مسأله، بهويژه در امتداد مرزهاي بلوك هلالي شكلِ كشورهاي اسلامي، از آفريقا تا آسياي مركزي مصداق پيدا ميكند. همچنين خشونت ميان مسلمانان از يكسو و صربهاي ارتدكس در بالكان، يهوديان اسراييل، هندوها در هند، بودائيهاي برمه و كاتوليكهاي فيليپين از سوي ديگر رخ خواهد داد. اسلام داراي مرزهاي خونين است.» هانتينگتون در زمينهي اين «هلال» درگيري، از مقالهي لوئيس كه در مجلهي آتلانتيك چاپ شده است نقل قول آورده و ميگويد: «اين امر كمتر از برخورد ميان تمدنها نيست، واكنشِ شايد نامعقول، اما بيترديد تاريخي يك رقيب قديمي در برابر ميراث يهودي ـ مسيحيها، هديهي سكولارها و گسترش هردو در سراسر جهان.»
«آموس پرلماتر» استاد علوم سياسي و جامعهشناسي دانشگاه امريكايي در واشنگتن و سردبير مجلهي «مطالعات استراتژيك» در مجموعهاي از مقالات كه براي مجلهي اينسايت ايند نيوز نوشته، باحدّت تمام استدلال ميكند كه بنيادگرايي اسلامي خطري بسيار بزرگتر از كمونيسم براي غرب است. مقالهي او تحت عنوان «تهديد اسلامي روشن همينجاست»6 بنيادگرايي اسلامي را همچون طاعوني نشان ميدهد كه تمامي جهان اسلام را آلوده كرده و هدفش سرنگون كردن رژيمهاي نظامي غيرمذهبي در مصر، سوريه و الجزاير و جايگزين كردن آنان با دولتهاي اسلامي است. وي معتقد است كه تمايز قايل شدن ميان بنيادگرايي «ميانهرو» و «راديكال» بيمعني است، چراكه اهداف هردو راديكال است. اگرچه ظهور بنيادگرايي اسلامي از وقايع داخلي و بلافصل تغذيه ميشود، اما ريشه در جامعهي مسلمان دارد و نمايانگر نيروهاي ضدغرب و ضدمدرن در جهان اسلام است.
پرلماتر در مقالهي «سرزنش امريكا بدليل ارتقاي حقوق مسلمانان»7 ايالات متحده را به كمك به رشد بنيادگرايي از راه استفاده از آن به عنوان ابزاري براي مقابله با كمونيسم در خاورميانه و آسياي مركزي متهم ميكند. مدتها پيش در سال 1984 وي با اصرار زياد از سياستگذاران [امريكايي] خواسته بود كه به جنگ عليه تودهگرايي اسلامي اولويت بيشتري بدهند، تا به مقابلهي طولانيمدت با اتحاد جماهير شوروي.
بمبگذاري در سفارتخانهي ايالات متحده در بيروت حملهاي جداگانه نبود، بلكه بخشي از جنگي بود كه توسط بنيادگرايي اسلامي تودهگرا و بدوي عليه غرب و نيروهايش (مسيحيت، سرمايهداري مدرن، صهيونيسم و كمونيسم) اعلان شده است. اين جنگ با بمبگذاري مركز تجارت جهاني در نيويورك به درون امريكا سرريز كرده است.
مقالهي وي تحت عنوان «طرفداران اعراب، بر حقايق ناخوشايند چشم ميبندند»8 منعكسكنندهي اين هشدار پيشتر رُدمن به سياستگذاران [امريكايي] است كه «گفتار خطرناك ضديهودي، ضدمسيحي و ضدغربيِ» بنيادگرايان را جدي بگيرند. تحت فشار گذاشتن مصر و ديگر رژيمهاي دوست براي اجراي اصلاحات و [رعايت] حقوق بشر، تكرار اشتباهات كارتر خواهد بود كه رژيم شاه در [ايران] را تضعيف نمود و به انقلاب اسلامي ايران منتهي شد.
پرلماتر در مقالهي خود در روزنامهي واشنگتن تايمز (اول مارس، 1993) ادعا ميكند كه پيش از آنكه هيچ مظنوني دستگير شود، ميدانسته است كه بمبگذاري در مركز تجارت جهاني عملي تروريستيِ بسيار نمادين و نمونهي يك فعاليت بنيادگرايانهي اسلامي است كه احتمالاً الهامگرفته از [عقايد] شيخ عمر بوده است. من آن روز باور داشتم، همانگونه كه امروز نيز باور دارم كه اين بمبگذاري اوّلين نمونه از زنجيرهاي از حملات بنيادگرايي عليه امريكا بوده، و مركزي كه مورد هدف قرار گرفته نماد مشخصي است از تمامي آنچه كه از ديدگاه بنيادگرايان شق شرّ غرب را تشكيل ميدهند. هدف آنان (بنيادگرايان) شرّي [به نام [سرمايهداري يهودي ـ مسيحي، دموكراسي، اديان غيراسلامي و غرب است كه مسيرشان منحط و فاسد است و بايد سركوب و مجازات شوند.
دانيل پايپس، سرپرست مؤسسهي تحقيقات سياست خارجي فيلادلفيا، موضع ليبرال نسبت به بنيادگرايي اسلامي را از آن جهت رد ميكند كه آنرا همچون بازگشت بيرمق موضع شكستخورده و مداراجويانه در برابر كمونيسم در طي جنگ سرد ميداند. وي در مقالهي خود «اسلام بينالمللي»9 اين ادعاي ليبرالها را مورد توجه قرار ميدهد كه ظهور موج بنيادگرايي نتيجهي محروميتهاي اقتصادي و مشكلات اجتماعي است كه از راه اصلاحات اجتماعي اقتصادي بايد از ميان برداشته شوند، اما محافظهكاران استدلال ميكنند كه بنيادگرايي نيز حركت آرمانطلبانهي ديگري است با آرزوهاي جهاني كه بهزودي به «موزهي تجارت انساني» سپرده خواهد شد. همان راهبري را در مقابله با بنيادگرايي اسلامي بايد بهكار گرفت كه با موفقيت عليه كمونيسم اجرا شد: 1. با بنيادگرايان همكاري نكنيد، به تشويقشان نپردازيد و وارد گفتوگو با آنان نشويد، بلكه با آنان مقابله كنيد؛ 2. از تمامي اهرمهاي موجود براي تحت فشار قرار دادن دولتهاي بنيادگرا جهت كاهش خصومتشان بهره ببريد؛ 3. از افراد و نهادهاي مسلماني كه در برابر «بلا»ي بنيادگرايي مقاومت ميكنند حمايت كنيد؛ 4. دولتهاي مسلمان؛ مانند الجزاير، را كه با بنيادگرايي به مبارزه ميپردازند تحت حمايت قرار دهيد؛ 5. از آنجا كه اختلافهاي پيشين در زمان جنگ سرد در زمينهاي جديد احيا شدهاند، و از آنجا كه استدلالهاي ليبرالها و محافظهكاران بازگوكنندهي [همان] نظريات دوران سپري شده است، مد نظر قرار دادن اين نكته كه واپسين بار چه كسي بر حق بود حايز اهميت خواهد بود.