responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 303  صفحه : 7

خاورميانه بزرگ و بزرگ‌ترين چالش


مقدمه
خاورميانه داراى ويژگيهاى يگانه و شاخصى است كه نظير آن را در كمتر منطقه‌اى از جهان مى‌توان يافت. با توجه به اهميت اين منطقه در چرخه قدرت و اقتصاد جهانى و با عنايت به برخوردارى اين منطقه از ويژگيهاى ژئواستراتژيك، ژئواكونوميك و ژئوكالچر، شاهد تاثيرگذارى فزاينده آن بر نظام تصميم‌گيرى جهانى هستيم. ايالات متحده امريكا در پيشبرد و دستيابى به منافع خود در سطح جهان همواره طرحها و نقشه هاى بسيارى را برنامه ريزى و به كار برده است. طرح خاورميانه بزرگ هم از جمله برنامه هايى است كه مى توان آن را در قالب يك استراتژى كلان و مدون براى سلطه همه جانبه ايالات متحده بر منطقه ارزيابى كرد. نومحافظه‌كاران امريكايى و هم اكنون دموكراتها در دوره اوباما بر لزوم تمركز بر حل مسائل و مشكلاتى كه در اين منطقه وجود داشته تاكيد داشته اند. ايالات متحده امريكا اهداف مختلف امنيتى- نظامى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى را در ارائه طرح خاورميانه بزرگ در اين منطقه دنبال مى كند اما در دستيابى به اين منافع با چالش‌هايى مواجه است. از جمله چالش‌هايى كه به مشكلى بزرگ براى امريكا در اجراى طرح خاورميانه بزرگ تبديل شده مقبوليت گروههاى اسلامى در اين منطقه مى باشد.
به دنبال فروپاشى شوروى و اضمحلال نظام كمونيستى در اوايل دهه 1990، نظام دو قطبى به عنوان نظام مسلط اعتبار پيشين خود را از دست داد و از اين مرحله به بعد تلاش براى ايجاد يك نظم و ترتيب نوين در سطح بين المللى و به تبع آن در منطقه خاورميانه در دستور كار قدرتهاى بزرگ قرار گرفت. مهمترين تأثيرى كه فروپاشى شوروى و نظام دوقطبى در مناطق مختلف از جمله خاورميانه داشت، يكجانبه گرايى ايالات متحده بود. پايان جنگ سرد، فروپاشى‌شوروى و نهايتاً بحران كويت در سال 1991، ايالات متحده را به عنوان تنها ابرقدرت بلامنازع در منطقه خاورميانه مطرح ساخت. دولتمردان امريكايى هركدام براى پيشبرد منافع خود برنامه ها و سياستهاى مختلفى را در منطقه خاورميانه پياده مى كردند. جرج بوش پدر سيستم امنيت دسته جمعى دائم را نه تنها براى تأمين امنيت متحدان ايالات متحده در منطقه خاورميانه بلكه به منظور كنترل بيشتر منطقه توسط اين دولت در دوران جنگ و فروپاشى‌بلوك شرق بوجود آورد.
در همين زمان جرج بوش پدر طرحى را تحت عنوان "نظام جديد خاورميانه" با ابعاد سياسى، اقتصادى و امنيتى‌ارائه كرد. اين طرح شامل همكارى در زمينه امنيت منطقه اى، تلاش براى كنترل تسليحات كشتار جمعى، توسعه اقتصادى و پيشبرد روند صلح اعراب و اسرائيل مى شد. اين تلاشها به ايجاد يك چارچوب امنيت منطقه اى از طريق يك گروه كارى كنترل تسليحات و امنيت منطقه اى چهار جانبه به دنبال برگزارى كنفرانس مادريد در نوامبر 1991 منجر گرديد .i
طرح خاورميانه دموكراتيك، در زمان رياست جمهورى كلينتون مطرح گرديد و پايه هاى فكرى آن به دوره دموكراتها باز مى گردد. آنان با مدل رفتارى كه ايالات متحده و كشورهاى غربى در دوره جنگ سرد در مقابل بلوك شرق به كار مى بردند از طريق تبليغ و پرداختن به حقوق بشر توانستند با سياستهاى نرم افزارى، برخى اهداف خود را تأمين كنند. اما با ورود جرج بوش پسر به كاخ سفيد و مهمتر از همه وقوع حادثه يازده سپتامبر 2001 طرحهاى فوق به سياست رسمى دولت در قبال منطقه بدل گرديد. طرح خاورميانه بزرگ را كه ابتدا پاول وزير خارجه وقت ايالات متحده در بنياد هريتيج به عنوان صريح ترين طرح اين دولت براى خاورميانه مطرح كرد، نقطه آغازين اراده ايالات متحده براى ايجاد تحولات سياسى، اقتصادى و فرهنگى در منطقه محسوب مى گرديد. پاول در سخنرانى خود "ابتكار مشاركت خاورميانه" را با بودجه 29 ميليون دلارى براى حمايت از اصلاحات سياسى، آموزشى و اقتصادى در خاورميانه اعلام كرد. وى هدف اين طرح را توانمند ساختن مردم خاورميانه جهت بهره مندى از خوشبختى و انسان مدارى كه توسعه اقتصادى و دموكراسى در ساير نقاط دنيا به ارمغان آورده عنوان نمود. بنابراين ايالات متحده در راستاى اين طرح و بعد از عمليات تروريستى يازده سپتامبر اقدامات مختلفى را در بخشهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى انجام داده است. ايالات متحده امريكا در اجراى رويكرد خود به خاورميانه و شمال افريقا در چارچوب طرح خاورميانه بزرگ، در محيط عينيات فراتر از ذهنيات، با چالشها و موانع عمده اى روبرواست.

رئاليسم تهاجمى
ايالات متحده پس از يازده سپتامبر به دنبال كسب جايگاه هژمونى خود در خاورميانه و جهان مى باشد. راهبرد امنيت ملى امريكا پس از يازده سپتامبر بر اين اصل استوار شده است كه اين كشور علاوه بر تهديدات متقارن برخاسته از قدرتهاى هم سنخ و هم سنگ، با تهديدات نامتقارنى روبرو است كه از بازيگران دولتى و غير دولتى نامتقارن سرچشمه مى گيرند
بر اساس راهبرد امنيت ملى امريكا، تهديدات نامتقارن كه به شدت امنيت اين كشور را به مخاطره مى اندازند، برآيند سه عامل و پديده تروريسم، كشورهاى ياغى و قانون شكن و سلاحهاى كشتار جمعى است .iii امريكا براى‌تحقق هژمونى خود به مبارزه با اين تهديدات به وسيله استراتژى پيش‌دستانه به طور يكجانبه و بدون توجه به نهادها و سازمانهاى بين المللى پرداخته است. با توجه به مفروضه هاى نومحافظه كاران كه به قدرت نظامى اعتقاد دارند و از قدرت نظامى در شكل دهى به جهان استفاده مى كنند، آنها قدرت نظامى را بر ديپلماسى ترجيح مى دهند و اين قدرت نظامى تبيين مى كند كه چرا بوش و نو محافظه كاران از يك جانبه گرايى در برابر چند جانبه گرايى حمايت مى كنند و نكته كليدى است براى فهم اينكه چرا نومحافظه كاران فكر مى كنند كه نيروى نظامى يك ابزار مؤثرى براى‌پيش راندن جهان است. آنها معتقدند كه سياست بين الملل مطابق با منطق برترى (هژمونى) عمل مى كند. طبق اين مفروضات، نومحافظه كاران در پى كسب جايگاه هژمونيك امريكا در جهان و حفظ برترى نظامى و چالش ناپذير بودن قدرت امريكا هستند. سياست خارجى هژمونيك محور امريكا تأكيد اساسى خود را بر تفوق بر قدرتهاى بزرگ رقيب چه در سطح بين المللى و چه در سطح منطقه اى قرار داده است.
ازنظر مرشايمر، مهمترين بنيادهاى نظامهاى بين المللى با نوع عملكرد قدرتهاى بزرگ شكل مى گيرد و قدرتها نيز براى رسيدن به امنيت مطلق در انديشه ازميان بردن تهديد قدرتهاى بالقوه ديگرى هستند كه امكان دستيابى به هژمونى را مانند [ ايران، البته دراندازه هژمون منطقه اى شدن ] دارا مى باشند. پس، سخن گفتن از مباحثى چون صلح دموكراتيك و همكاريهاى امنيت ساز تنها پوشش رفتارهاى تهاجمى قدرتهاى بزرگ است iv .
بايد توجه كرد كه بعد از فروپاشى سيستم دوقطبى، تاكنون استراتژى كلان امريكا تغيير آنچنانى به خود نديده است وتلاش براى حفظ برترى جهانى همچنان به چشم مى خورد v ، وامروزه نيز، سياست خارجى اين كشور با توجه به كيفيت منافع ملى و ماهيت تهديدهايى كه با آنها روبروست اشاعه و حداكثرسازى قدرت را در پيش گرفته است. براى‌عملى ساختن اين هدف امريكا به حركت پيش رونده خود ادامه مى دهد و سعى مى كند كه به برترى چالش ناپذير در جهان دست يابد. جايگاه اين كشور در سيستم بين المللى كه در تاريخ مدرن بى سابقه است، موجب ايجاد اين ذهنيت شده، كه اشاعه نظم ليبرال از طريق بكارگيرى قدرت فزاينده ضرورتى اجتناب ناپذير است. بنابراين واقع گرايى تهاجمى كه هژمونى جهانى را مطلوب مى يابد، نگاه حاكم بر تصميم گيرندگان امريكا مى باشد و آنچه وجه تمايز اين تصميم گيرندگان با رهبران ديگر در طول دهه هاى گذشته است، مقبوليت ارزشهاى ليبرال در بين آنها و تلاش آنها براى استفاده از قدرت براى اشاعه اين ارزشها مى باشد. دولتمردان امريكايى به منظور اشاعه و بهبود وضعيت دموكراسى به ايجادتحول در رژيم‌هاى استبدادى و جوامع غيرمدرن روى آورده اند. به زعم دولت بوش، اين تحولات مى تواند آغازى براى تاسيس رژيم‌هاى دموكراتيك در اقصا نقاط دنيا باشد، و البته براى عملى ساختن اين هدف بايد استفاده از توانايى هاى نظامى امريكا بعنوان ابزار اوليه و ضرورى مورد توجه قرار بگيرد. vi وضعيتى كه در حمله به عراق و افغانستان مشاهده كرديم. درچنين فضاى منطق فلسفى ضرورت سياست خارجى درگير، ملى گرا، تهاجمى و مسلح مطرح مى گردد. به عبارت دقيقتر، برضرورت تهاجم به لحاظ فضاى استراتژيك متناسب با توانمنديها تاكيد مى‌گردد و منطق تهاجمى در سياست خارجى يك الزام تلقى مى شود، كه اين لزوماً به معناى رهبرى در صحنه بين المللى است. چنين موقعيتى كه به واسطه توانمندى نظامى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى شكل گرفته است تنهادرصورتى تداوم خواهديافت كه ميل و اراده به بهره ورى از آن وجود داشته باشد. vii
دولتمردان امريكايى منافع امنيتى آمريكا را در ارتباط مستقيم با توسعه ارزش هاى آمريكايى در دنيا تعريف مى‌كنند و نقش رهبرى آمريكا بر نظام جهانى را همواره مورد تاكيد قرار مى دهد. گسترش دموكراسى نقش تعيين كننده اى در سياست هاى آنها مانند جنگ عليه تروريسم و استراتژى كلان دولتهاى آنها دارا مى باشد. بر اساس اين استراتژى به نظر مى رسد كه منافع امنيتى و سياسى ايالات متحده تنها از طريق گسترش نهادها و ارزش هاى سياسى ليبرال در خارج از آمريكا تامين مى شوند. بر اساس رويكردى كه در ادبيات گوناگون با نام هاى مختلفى مانند "رئاليسم دموكراتيك" ، "ليبراليسم امنيت ملى" و "جهان گرايى دموكراتيك" مورد اشاره قرار گرفته است، در واقع سياست امنيت ملى دولت بوش بر محور استفاده مستقيم از نيروى نظامى و قدرت سياسى، با هدف گسترش دموكراسى در مناطق استراتژيك، شكل گرفته است viii . ايالات متحده سياست خارجى تهاجمى خود را در ابتداى قرن21 از افغانستان و عراق در منطقه خاورميانه شروع كرد و طبق اين نظريه معتقد به ادامه اين سياست تهاجمى در ساير كشورهاى مخالف خود مى باشد. به نظر مى رسد طبق نظر مرشايمر كه قدرتهاى بزرگ براى رسيدن به امنيت مطلق در انديشه از ميان بردن تهديد قدرتهاى بالقوه هستند و در واقع اصل اساسى براى قدرتها امنيت و بقا مى باشد بنابراين مطرح كردن طرح خاورميانه بزرگ تنها پوششى براى رفتارهاى تهاجمى قدرت هاى بزرگ است و در واقع عدم نگاه دموكراتيكى در ارائه اين طرح از ابتدا اين طرح را با مشكلات بسيارى مواجه كرد و دولتمردان امريكايى را در دستيابى به منافع خود كه بر اساس انديشه هاى ليبرال دموكراسى تعريف كرده بودند ناكام گذاشت.

مقبوليت گروههاى اسلامى
الف)جهان اسلام و سياستهاى ايالات متحده امريكا پس از 11 سپتامبر 2001
ايالات متحده ميراث دار روابطى پيچيده و گسترده ميان جامعه اسلامى و جهان غرب در بيش از چهارده قرن مى‌باشد. اگرچه امپراطوريهاى اسلامى گوناگونى، در اين دوره طولانى برخى مواقع متحد يك يا چند كشور اروپايى‌بوده اند، ولى روابط اسلام و غرب همواره داستانى از اختلاف و خصومت بوده است؛ از جمله: پيروزى هاى‌اوليه اعراب پس از ظهور مذهب اسلام؛ جنگهاى صليبى از قرن يازده تا سيزده ميلادى؛ گسترش امپراطورى‌عثمانى به اروپاى شرقى در قرن پانزده و شانزده و ايجاد رژيمهاى استعمارى در كشورهاى عربى از سوى‌فرانسه، انگلستان وتا حد كمترى ايتاليا در قرن نوزده وبيست ودر نهايت، وقوع حادثه يازده سپتامبر 2001. حوادث يازده سپتامبر اثر شگرفى بر سياست خارجى امريكا به ويژه در ارتباط با خاورميانه بر جاى گذاشت. آنچه به عنوان عامل و ريشه حركات راديكالى و تروريستى گروههاى اسلامى از جانب ايالات متحده مورد شناسايى قرار گرفت، شامل سه محور دولت هاى اقتدارگرا، گروههاى مذهبى ضد مدرنيسم و فقر فراگير و نااميدى در جوامع مسلمانان بود. امريكا با اين تلقى كه در جهان اسلام اين سه مؤلفه به صورت دايره وار يكديگر را تقويت مى كنند، در صدد اتخاذ سياستى برآمد كه حلقه مزبور شكسته شود. به اين جهت، راهبردى را در دو فاز نظامى (حمله به افغانستان و عراق) و غير نظامى (دموكراتيزاسيون)، در پيش گرفت. به اين ترتيب دولت بوش كه تا پيش از حملات يازده سپتامبر تلاشهاى مربوط به ملت سازى و ترويج دموكراسى را بيش از حد آرمانگرايانه و در تعارض با منافع امريكا تلقى مى‌كرد، در چارچوب شرايط پديد آمده پس از يازده سپتامبر، تغيير موضع داد .ix البته اين به اين معنى كه راهبرد مذكور در دولت بوش، در راستاى تأمين منافع امنيتى اين كشور در منطقه مطرح شده است.
نومحافظه كاران امريكا چنين استدلال كردند كه از طريق ترويج دموكراسى غربى، به دنبال آن، حاكميت نسبى گرايى ارزشى (به عنوان يكى از ويژگيهاى دموكراسى ليبرال)، نشر افكار مدرن و ايجاد رفاه مى توان ريشه هاى تروريسم را خشكاند و ماهيت مطلق گرايانه انديشه هاى بنيادگرايانه را تضعيف نمود. بر اين اساس، راهبرد دموكراسى سازى اجبارى و ترويج ارزشهاى‌غربى در دستور كار سياستگذاران امريكايى به منظور مقابله با تروريسم قرار گرفت. ديدگاهى در ميان صاحب نظران سياسى امريكا وجود دارد كه به شدت بر ضرورت ارتباط گيرى با گروههاى مسلمانى كه روايتى تساهل مابانه، اعتدال گونه و آزادى خواهانه از اسلام دارند، تأكيد مى كند. بر اين اساس حتى برخى معتقدند كه مهمترين اقدام ايالات متحده در مبارزه با افراطيون اسلامى، حمايت از احياى اسلامى است. به عبارت ديگر، حمايت از حركتهاى‌سياسى ، اقتصادى و روشنفكرى كه هدف آن اصلاح جوامع و سياستهاى مسلمين باشد. اين عده بر اين باورند كه امريكا بايد با "اسلام معتدل" تعامل داشته باشد. بنابراين، ديپلماسى عمومى امريكا بايد معطوف به حمايت از جنبشهاى احيا شده اى باشد كه قادر به بسيج مسلمانان عليه افراط گرايى اسلامى هستند .x به طور كلى ديپلماسى‌عمومى امريكا در برابر مسلمانان پس از يازده سپتامبر مبتنى بر محورهاى زير مى باشد:
1- تعامل با احزاب اسلامى.
2- توجه به اصلاحات (اجبارى) مذهبى، آموزشهاى اجتماعى.
3- حمايت از خيريه هاى مذهبى مستقل با هدف خنثى سازى فعاليت ها و اهداف مؤسسات خيريه وابسته به گروههاى تندرو و تروريست كه با ارائه خدمات، جذب و پرورش نيرو را تعقيب مى كنند.
4- اعطاى امتيازهاى ويژه به دانشگاهها براى ارتقاى افكار و آثار مسلمانان در راستاى اهداف امنيتى خود.
5- تمركز بر ارائه برنامه هاى كمكى جهت تقويت اصلاح و احياى اسلامى به نحوى كه ارزش هاى امريكايى را به سنتهاى اسلامى پيوند زند. بر اين اساس، دانشگاهيان و روشنفكران مسلمان و ليبرال و سكولار، روحانيون ميانه رو جوان، فعالان اجتماعى، گروههاى زنان و روزنامه نگاران و نويسندگان ميانه رو محور اصلى ديپلماسى عمومى امريكا قرار گرفت .xi

ب) اعتقادات مذهبى مردم منطقه
مهمترين مشكل امريكا در منطقه، اسلام و ويژگى‌هاى آن و اعتقادات مذهبى مردم منطقه است. اسلام دينى است كه از شعائر و مراسمى بهره مى برد كه نفوذ آن در مردم عميق و ايمان مؤمنان به آن راسخ مى باشد. حتى طرح اديان انحرافى نيز مشكل امريكا را حل نمى كند. ابعاد سياسى اسلام و حضور و نفوذ گسترده آن دربين مردم منطقه كه اين فرهنگ و دين سياسى مردم را شديدا ضد امريكايى كرده است قابل تامل و تفكر است كه از ديد دولتمردان امريكايى‌مورد غفلت قرار گرفته است.

پ) قدرت يابى گروههاى اسلامى در خاورميانه
اسلام در خاورميانه هم در قامت گروههاى افراطى اسلامى و هم دولتهاى مسلمان در رديف تهديدات امنيتى‌ايالات متحده تعريف مى شوند. اقدامات اين دو طيف به عنوان مقوله اى كه كانون استراتژى امنيت ملى امريكا يعنى "تفوق" را به چالش كشيده است مورد توجه ويژه سياستگذاران امريكايى قرار دارد.
پى. جى كراولى معتقد است كه امريكا به شدت نيازمند استراتژى امنيت ملى جديدى است كه به دنبال بازنگرى‌جدى در سياستهاى ايالات متحده در قبال اسلام و مسلمانان تدوين گردد. در حقيقت، بسيارى از كارشناسان سياسى امريكا نوعى در هم تنيدگى ميان امنيت و منافع ملى امريكا و چگونگى مواجهه ايالات متحده با اسلام و مسلمانان به ويژه در خاورميانه را ترسيم مى كنند. بر اساس آنچه در سند استرتژى امنيت ملى امريكا در سال 2006 قيد شده است، مبارزه عليه راديكاليسم اسلامى، چالش و منازعه اصلى ايدئولوژيك سالهاى اوليه قرن بيست و يكم محسوب مى شود. چالشى كه به صف بندى اكثر قدرتهاى غربى در يك سو منجر شده است. اين سند شرايط قرن بيست و يكم را با كشمكش ايدئولوژيك قرن بيستم، كه قدرتهاى بزرگ، هم بر اساس منافع ملى و هم بر اساس ايدئولوژى تقسيم مى شدند، متفاوت مى‌داند. هرچند بعضى كارشناسان غربى سعى در تعميم خشونت اقدامات گروههاى افراطى اسلامى (همچون القاعده) به كليت اسلام را دارند و تعبير جنگ اسلام و غرب را به كار مى برند، اما وجود جريانات و گرايشهاى متنوع در درون اسلام، توجه طيفى از سياستگذاران امريكايى را به ضرورت تفكيك عملكرد در مواجهه با اشكال گوناگون جريانات اسلام گرايى سوق داده است.
آسيب ها و آفت هاى عمومى موجود در اكثر جوامع اسلامى خاورميانه، محروميت از كسب جايگاه و تأثيرگذارى‌مطلوب در صحنه نظام بين الملل را به بار آورده است. اين نقصان‌ها در كنار مجموعه اقدامات وسياستهاى‌نامطلوب ايالات متحده در دهه هاى اخير، بستر مناسبى جهت ظهور و بروز طيف راديكال و خشونت طلب فراهم آورده است. وجود دولتهاى ناكارآمد، اقتصاد ناسالم، مشروعيت پايين، عدم رعايت حقوق بشر، سركوب مخالفين، رشد جمعيت وغيره از جمله عوامل بستر ساز داخلى تقويت جريانات راديكالى محسوب مى شوند. ضعف دولتها و عدم استقرار اصول دموكراتيك، نارضايتى نسبت به اقدامات حكومتى را افزايش داده است. از سوى ديگر خشم و انزجار نسبت به سياستهاى امريكا در منطقه، به عنوان يكى از عوامل خارجى تشديد كننده وضع نامطلوب در اين جوامع بوده است. در چنين شرايطى، اسلام گرايى با اقبال زيادى مواجه شده است، اما آنچه واجد اهميت است آن است كه پديده اسلام گرايى فاقد شكل واحدى مى باشد و اشكال گوناگونى از اسلام گرايى از جمله راديكالى، ميانه رو، سياسى، غير سياسى، سنتى، مدرن، دموكرات و اقتدارگرا در حال ظهور و تكوين هستند. در هر حال بايد توجه داشت كه تنها اقليت كوچكى از جهان اسلام پذيراى برداشت افراطى از اسلام هستند.
اسلام خواهى و خيزش گروههاى تندروى اسلامى و اقدامات منطقه اى و بين المللى آنان موجب شده است كه دولتمردان ايالات متحده امريكا در تعيين و تبيين چگونگى سياستهاى خاورميانه اى خود جايگاه ويژه اى را بدين مقوله اختصاص دهند و ميان اتخاذ رويكرد تقابل گرايانه، تعامل گرايانه و يا بينابينى، در برابر اسلام و گرايشات اسلامى، حساسيت و توجه وافرى بروز دهند.

ج) انتخابات آزاد و مقبوليت گروههاى اسلامى
از آنجا كه اكثريت را در كشورهاى خاورميانه و شمال افريقا مسلمانان تشكيل مى‌دهند، در صورت برگزارى‌انتخابات آزاد در اين كشورها، اسلام گراها بر مسند قدرت مى آيند كه اين مساله با منافع امريكا در تضاد است. حسنى مبارك در اين رابطه گفته بود كه اصرار امريكا به انجام اصلاحات سياسى مورد نظرش در خاورميانه تنها باعث تكرار وضعيت الجزاير مى شود. به عبارت ديگر اسلام گرايان از درون صندوقهاى رأى بيرون خواهند آمد و به دليل مخالفت غرب و دولتهاى مورد حمايت آنها با نتايج انتخابات، خشونت همه جا را فرا خواهد گرفت.
امريكا از بيم به وجود آمدن مساله فوق سرمايه گذارى خود را بر نيروهاى سكولار يا حداقل جريانهاى ميانه رو انجام داده است. اما اتفاقات و حوادث خاورميانه خود گوياى مطلبى خلاف آنچه كه امريكا به دنبال آن بوده، در جريان است. چنانچه تحولات اين منطقه را با دقت بيشترى بنگريم، مى بينيم كه چگونه گروههاى اسلامى با افزايش مقبوليت مردمى، به محبوبيت و قدرت رسيده اند. پيروزى جنبش مقاومت اسلامى (حماس) با كسب بيش از نود درصد آراء مردم در انتخابات شهردارى ها در سال 2005؛ پيروزى حماس در انتخابات پارلمانى فلسطين با كسب 74 كرسى از 132 كرسى در 24 ژانويه 2006؛ پيروزى اسلام گرايان در انتخابات شهردارى ها در فوريه 2005 در عربستان؛ پيروزى اسلام گرايان در انتخابات مجالس مشورتى كويت و بحرين و پيروزى حزب الله عراق يكپارچه درانتخابات پارلمانى عراق در پانزده دسامبر 2005، همه نشان از مقبوليت گروههاى اسلامى با اعتقاد بر محور بودن اسلام، به عنوان تنها راه بررون رفت از مشكلات امروز منطقه دارد.
در واقع انتخابات پارلمانى عراق اين مساله را نمايان ساخت كه على رغم سرمايه گذارى هاى مالى و سياسى‌امريكا بر روى نيروهاى سكولار، ائتلاف عراق يكپارچه به عنوان نماينده جريان دينى-سياسى شيعيان، موفق به اخذ اكثريت كرسيهاى پارلمانى عراق در سال 2005 شد. انتخابات پارلمانى عراق حاكى از اين است كه جريانهاى سياسى‌سكولار نه تنها در عراق كه در ديگر كشورهاى اين منطقه نيز جايگاه و پايگاه قابل توجهى ندارند. روى كار آمدن اسلام گرايان كه از پايگاه مردمى بالايى برخوردارند، امريكا را در رسيدن به آنچه پيش بينى مى كرد با شكست مواجه ساخت. اين مساله حكايت از اين امر دارد كه ايالات متحده امريكا در حوزه سخت افزارى در ابتداى امر در عراق قوى، منسجم و پر قدرت عمل كرد اما در حوزه نرم افزارى و فرهنگى، اينگونه ظاهر نشد. نومحافظه كاران به رغم شعارهاى بسيار پر طمطراق؛ امنيت محور، نظامى گرا و عمل گراى محض هستند و در حوزه فرهنگى چندان تمركزى ندارند. در جنگ نرم امريكا با شكست مواجه شده و اينك در صدد تعريف دوباره دكترين، ساختارها، امكانات مالى و انسانى و رويكردهاى راهبردى و تاكتيكى است .xiv نكته حائز اهميت الگو بردن عراق براى ساير مناطق خاورميانه بزرگ است. شكست امريكا در عراق به معناى شكست در طرح خاورميانه بزرگ و ناتوانى در ايفاى‌نقش هژمون بين المللى است. در واقع فرو رفتن امريكا در مرداب عراق و افغانستان امرى است كه امريكا را با چالشهاى زيادى در ادامه اجراى طرح قرار خواهد داد.

پى‌نوشت‌ها:
-i بيژن اسدى، علايق و استراتژى امريكا در خليج فارس، (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1369) ، ص 86.
-ii بيژن اسدى، نخبگان خاورميانه، (تهران: مركز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژيك خاورميانه، 1380) ، ص 1.
iii - سيد جلال دهقانى" طرح خاورميانه بزرگ و امنيت جمهورى اسلامى ايران"، فصلنامه مطالعات راهبردى، سال هفتم، شماره سوم (پاييز 83) ، صص 482-480.
iv - حسين سليمى، "دولت مجازى يا واقع گرايى تهاجمى: بررسى مقايسه اى نظريه ى ريچارد روز كرانس و جان مرشايمر"، مجله پژوهشى حقوق و سياست، سال7، شماره ى 17، پاييز و زمستان 1384، ص، 40-39
v - ويليام ولفورث بور، استراتژى آمريكا در جهان تك قطبى، چاپ شده در جان ايكنبرى، تنها ابر قدرت، ترجمه: عظيم فصلى پور، انتشارات ابرار معاصر تهران: 1382، ص 176
vi - Jowitt Ken ، policyReview " "Rage,Hubris,and Regime Change (April/May20 03 ) ، p 37 .
vii - حسين دهشيار،"از ليبراليسم قدرت نواز به نومحاظه كارى ايده نواز"، فصلنامه مطالعات بين المللى، سال سوم، شماره 4، بهار 87، ص 96.
viii - Jonathan ، Monten ، "The Roots of The Bush Doctrin : Power ، Nationalism and Democracy Promotion in U . S . " Strategy، Security International ، Vol . 29، No . 4، (Spring 2005 ) ، pp . 112- 156.

ix - Richard ، N . hass ، "Toward greater Democracy in the Muslim World ، "the washington Quarterly ، Summer 2003 ، P . 138.
x - Condoleezza Rice ، WashangtonPost,December11 Why Promoting Freedom Is the only Realistic Path ?" "Tc Security ، 2005. in : http : www . washingtonpost . AR20 05 12090 1711 /2005/12109 /com/wp-yn/content/article . htm .
-xi مهسا ماه پيشانيان، "مديريت احساسات ضد امريكايى در خاورميانه (جنگ نرم و ديپلماسى عمومى امريكا) "، ماهنامه اطلاعات راهبردى، سال ششم، شماره 65، مهر1387.
-xii محمود واعظى، "رويكردهاى سياسى- امنيتى امريكا در خاورميانه"، فصلنامه سياست خارجى، سال بيست و سوم، شماره 3، پاييز 1388 ص 23.
-xiii عليرضا ملا قديمى، " خاورميانه بزرگ طرحى براى سه اجلاس مهم بين المللى"، ماهنامه 180، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، صص 59-58.
-xiv حسن حسينى، راه سوم: راهبرد امنيت ملى و سياست خارجى جان كرى ( تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردى ، 1383)، صص 128-127.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 303  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست