مقدمه
پس از اشغال عراق توسط امريكا و متحدانش، توماس فريدمن، مقاله نويس روزنامه نيويورك تاميز، فرانسه را دشمن امريكا ناميد.(1) اما از سال 2006، روابط اين دو كشور تغيير محسوسى را به خود ديد، به طورى كه به گفته ديويد ايگناتيوس - روزنامه نگار روزنامه واشنگتن پست - در اوايل سال 2006، فرانسه به متحد جديد بوش تبديل شده است.(2) على رغم بزرگنمايىهايى كه در سخنان اين دو روزنامه نگار ديده مىشود، نمىتوان انكار كرد كه روابط فرانسه و امريكا نسبت به سال 2003 بسيار بهبود يافته است؛ زيرا بسيارى از تحليل گران - هم در امريكا و هم در فرانسه - بر اين باورند كه به دنبال انتخابات پارلمانى و رياست جمهورى فرانسه در بهار سال 2007، نسل جديدى از رهبران فرانسه به قدرت رسيدهاند كه آينده را نه در تقابل با امريكا، بلكه در همكارى با آن جست و جو مىكنند، همان طورى كه نيكلا ساركوزى در پاييز سال 2006 بر اين امر صحه گذاشت.(3)
بنابراين تقابل دو كشور بر سر عراق به اندازهاى نبود، كه فريدمن ادعا كرده و همكارى كنونى در زمينه عراق نيز به گونهاى نيست، كه ايگناتيوس اظهار داشته است. شايد به جرأت بتوان گفت: مخالفت فرانسه با اشغال عراق بعد از خارج شدن اين كشور از ساختار همگرايى ناتو در سال 1966 - به دستور شارل دوگل - دومين بحران بزرگ در روابط دو كشور بود.
از ژوئن 2004 به اين سو، حال و هواى روابط دو كشور آرام آرام بهتر شد.(4) شصتمين سالگرد پياده كردن نيروهاى متفقين در نرماندى معروف به »روز - د« (D-Day)به شيراك و جورج بوش اين فرصت را داد تا به بهبود روابط دو كشور بيشتر به شكل ساختارى بپردازند تا به شكل احساسى.(5) روابط دو كشور در حال حاضر حالتى تجارى به خود گرفته و دو كشور بر اين اساس فرصت يافتهاند تا به نتايج چشمگيرى بر سر موضوعات مهم مشترك دست يابند، كه تهيه پيش نويس قطعنامه 1701 شوراى امنيت درباره لبنان از نمونههاى بارز و خوب آن در اين زمينه به شمار مىرود.(6)
پيشينه روابط
عادى سازى سريع روابط بين فرانسه و آمريكا بعد از بحران ايجاد شده، امرى تكرارى به نظر مىرسد؛ زيرا روابط پاريس و واشنگتن همواره تغييراتى سينوسى به خود ديده و از زمان دوگل تا به امروز روابط مذكور خوب و بد شده است.
در حالى كه توجه زيادى به اختلافات موجود بين پاريس و واشنگتن شده، اما بايد جنبه همكارى آن دو نيز به همين ميزان مورد توجه قرار گيرد؛ زيرا به طور كلى هر رئيس جمهورى كه در فرانسه به قدرت رسيده تلاش كرده تا به روابط دو كشور استحكام بخشد و تقابلهاى قبلى را بر طرف سازد. از اين رو دورههاى سياست داخلى دو كشور، نقش مهمى را در چگونگى روابط دو كشور ايفا كرده است، چون در بسيارى از موارد هم فرانسه و هم امريكا تغييرات سياسى مشابهى را تجربه كردهاند. به عنوان مثال در سالهاى 1969، 1974 و 1981 در هر دو كشور رئيسان جمهور به طور مرتب تغيير كردهاند و اين امر سبب شده تا هر دو كشور فرصت پيدا كنند تا بهبود روابط دو جانبه را در دستور كار خود قرار دهند. اما باز هم تفاهمهاى جديد، بر انتظارات افزوده، و گسترده و تداوم روابط دو جانبه خوب را تحت تأثير قرار داده است. اغلب تفاهم بين پاريس و واشنگتن، كليد اصلى حل معضلات فرا آتلانتيك شناخته مىشود و حال آنكه رهبران دو كشور همواره پس از روى كار آمدن رئيس جمهور جديد در فرانسه و آغازى اميدوار كننده، رو به وخامت مىرود و با فرا رسيدن روزهاى پايانى دوره رياست جمهورى بدتر مىگردد.(7)
اين تناوب، كيفيت در روابط دو جانبه را در دوره رياست جمهورى دوگل نيز (1958 - 69) مىتوان مشاهده كرد. بازگشت ژنرال دوگل به قدرت در سال 1958 با خواست وى مبنى بر ايجاد روابطى پايدار بين فرانسه و امريكا بعد از پشت سر گذاشتن تحولات جمهورى چهارم؛ نظير استعمار زدايى، شكست جامعه دفاعى اروپا در سال 1954 و بحران سوئز در سال 1956، همراه بود، اما اين خواست به زودى تحت تأثير حوادث آتى قرار گرفت؛ زيرا دوگل در آن زمان در نظر داشت، تا براى تقويت جبهه غرب در قبال شرق اتحاد مستحكمى را با امريكا به وجود آورد؛ لذا بر اين اساس بود كه در سپتامبر سال 1958 پيشنهاد داد تا دفتر مديريتى براى اتحاد بين امريكا، فرانسه و انگلستان تأسيس گردد. بعد از چند سال، اين طرح به خاطر مواضع دوگل و عدم سازش امريكا با آن شكست خورد و زمينه را براى وخامت روابط فراهم ساخت، به طورى كه روابط دو كشور به دنبال عقب نشينى ناتو در سال 1966 بحرانى گرديد.(8) جانشين دوگل، ژورژ پمپيدو (1969 - 74) نيز همين روند را تكرار كرد. با به رياست جمهورى رسيدن نيكسون در امريكا در ژانويه 1969 و اعلام آمادگى وى براى بهبود روابط، پمپيدو نيز آمادگى خود را براى ايجاد آنچه كيسينجر »روابط ويژه« ناميده بود، اعلام كرد. مهمترين نتيجه چنين آمادگىاى - كه در آن زمان مخفى نگهداشته شد - همكارى هستهاى دو كشور با يكديگر بود، اما در سال 1973 بار ديگر عدم تفاهمات مشابه - اين بار بر سر مسائل خاورميانه و سياستهاى كيسينجر - باعث افزايش تنشها ميان دو كشور گرديد.(9)
همين روند در دهه بعدى نيز تكرار شد. رئيس جمهور، والرى ژيسكاردستن (1974 - 81) در آغاز، تلاش زيادى براى احياى روابط با امريكا و ايجاد پيوند قوى با »جرالد فورد« و بعد از آن »جيمى كارتر« انجام داد. اين رئيس جمهور غير گليست جمهورى پنجم تلاش كرد تا به تعميق روابط فراآتلانتيكى بپردازد، اما او نيز در سالهاى آخر رياست جمهورى اش به خاطر آنچه كه او و صدر اعظم آلمان (هلموت اشميت) واكنش سنگين واشنگتن به مداخلات مسكو در آفريقا و افغانستان و استقرار موشكهاى 20- SS، كه غرب اروپا را نشانه مىرفت، ناميدند، با امريكا دچار مشكل گرديد.(10)
فرانسوا ميتران (1981 - 95) كه از مخالفان دوگل و اولين رئيس جمهور سوسياليست فرانسه بود نيز روند مشابهى را تكرار كرد. او كه به متحد اصلى ريگان در جنگ سرد دوم تبديل شده بود، (11) ديرى نگذشت كه به خاطر مسائل تجارى و طرح ريگان براى دفاع استراتژيك موشكهاى بالستيك، با واشنگتن دچار تنش و اختلاف شد. در حالى كه باز روزهاى نخست دومين دوره رياست جمهورى ميتران، روزهاى خوشى را براى روابط فرانسه و ايالات متحده رقم زد و ميتران روابط سازندهاى را با بوش پدر در دوران پايان جنگ سرد و جنگ اول خليج فارس برقرار كرد، اما ديرى نگذشت كه اين روابط به خاطر اختلاف دو كشور در ناتو - اصرار امريكا بر ايفاى نقش ناتو و تمايل فرانسه براى ايجاد يك هويت دفاعى مستقل اروپايى - بار ديگر دچار تنش و اختلاف گرديد.(12)
شيراك نيز راه سلف خود را دنبال كرد. شيراك در دور اول رياست جمهورى خود تلاش نمود تا روابط فرانسه با ناتو را عادى سازد و متعهد شد تا روابط فرانسه و امريكا را در دوران پس از جنگ سرد احيا نمايد، اما بحث بر سر فرماندهىهاى منطقهاى ناتو در سال 1997 نقطه آغازين تنشهاى جديد دو كشور شد؛ تنشهايى كه در سال 2003 و بعد از وقفه كوتاهى به خاطر حملات 11 سپتامبر به نقطه اوج خود رسيد.(13) روند بهبود روابط فرانسه و امريكا در چهار سال گذشته نيز شبيه دوره پايانى گليستها مىباشد. دوگل و جانسون هر دو در اواخر دوران رياست جمهورى خود تلاش كردند تا به بهانه بدتر شدن وضعيت در ويتنام، روابط فرانسه و امريكا را بهبود بخشند. امروز نيز پس زمينه بهبود روابط دو كشور، وخيم شدن وضعيت عراق و مسئله هستهاى ايران است.
آشتى و مصالحه
طبق آنچه گفته شد، آشتى اخير بين فرانسه و ايالات متحده را مىتوان ناشى از علاقه دو طرف بر مهار بحران، مهار تأثير و فشار سياست داخلى و توجه به اين امر كه روابط دو كشور آن قدر حياتى است كه نبايد به وخامت بگرايد، دانست. هر دو طرف به اين نتيجه رسيدهاند كه اتفاقات ناخوشايندى افتاده است. به گفته فيليپ گوردن: »فرانسه و ايالات متحده به مرزى رسيدند كه وقتى به آن نگاه كردند، حاضر نبودند آن را باور كنند«.(14)
در سالهاى اخير، افكار عمومى دو كشور نيز ضد يكديگر بود. در واشنگتن حملات لفظى عليه فرانسه بالا گرفته بود و افكار عمومى فرانسه نيز بوش را شيطان لقب مىدادند و روابط دو جانبه به گونهاى شده بود كه رهبران مسئول نمىتوانستند نسبت به آن بى تفاوت باشند.(15) كاملا آشكار بود كه سياست خارجى فرانسه بدون روابط مناسب با بزرگترين قدرت دنيا، تأثير گذار نخواهد بود، به همين خاطر بود كه شيراك پس از اتمام عملياتهاى نظامى در عراق تلاش كرد تا مسائل فيما بين را بهبود بخشد.(16) هر چند مدتى طول كشيد تا امريكا دريابد كه هزينه سياسى روابط بد با فرانسه بالاست و فرانسه به عنوان يك متحد قابل كنار گذاشتن نيست، اما هر دو كشور در نهايت دريافتند كه آنچه آنها را متحد مىكند - ارزشها، منافع مشترك و نياز به حفاظت از خود در برابر تهديدات - بسيار قوىتر از اختلافات آنها بر سر عراق مىباشد.(17)
البته اروپا يكى از ملاحظات اصلى هر دو طرف است؛ زيرا رهبران فرانسه در سال 2003 به خوبى پى بردند، كه متحد نگهداشتن اتحاديه اروپا در حالى كه پاريس و واشنگتن در تقابل جدى قرار دارند، غير ممكن مىباشد، چون يك شكاف فراآتلانتيك، به ايجاد شكافى موازى در اروپا مىانجاميد، كه برخى از كشورهاى اروپايى - و نه فقط كشورهاى جديد عضو اتحاديه - در صورت افزايش فشار و الزام انتخاب يك طرف، بدون شك امريكا را انتخاب مىكردند. البته اين درس را بايد فرانسه پيشتر از اين مىآموخت، اما فرانسه در سال 2003 و تنها پس از واكنش تند ايالات متحده به سياست خارجىاش به اين امر پى برد. البته طرف آمريكايى نيز به خوبى دريافته بود، كه يك رابطه قوى و پايدار با اروپا نيازمند داشتن رابطهاى اصولى و مناسب با فرانسه است. حتى در كشورهايى كه دولتهاى آنها از جنگ بوش در عراق حمايت كرده بودند، افكار عمومى، قوياً مخالف جنگ بود و از موضوع فرانسه حمايت مىكرد و احزاب اپوزيسيون نيز از سياستهاى دولتهاى خود انتقاد مىكردند. امريكا بعد از اشغال عراق به زودى دريافت كه جلب حمايت بين المللى شرط موفقيت آن است و در اين راستا بر قرارى آشتى بين كليه كشورهاى اروپايى اولويت اصلى است. بنابراين وقتى بوش تصميم گرفت تا از كميسيون اروپا - در اوايل سال 2005 - ديدار كند، ديگر صحبتى از اروپاى قديم و جديد، كه فرانسه از آن استقبال كرده بود، نبود.
تحولات داخلى نيز به موازات تحولات خارجى، نقش مهمى را ايفا كردند. منافع داخلى شيراك از بن بست ايجاد شده در روابط امريكا - فرانسه در سال 2003 كوتاه مدت بود. اپوزيسيون سوسياليست كه يك بار در سال 2002 مجبور به حمايت از شيراك در دور دوم انتخابات رياست جمهورى در مقابل لوپن راست گرا شده بود، در سال 2003 نيز مجبور شد تا دوباره از موضع شيراك در مقابل امريكا حمايت كند، اما با اين حال اين حزب در آوريل 2004 توانست اكثر آراء را در انتخابات منطقهاى به دست آورد. از سوى ديگر پيمان قانون اساسى اروپا كه مورد حمايت شيراك و اغلب سياستمداران مهم فرانسه بود، در مه 2005 از سوى اكثريت مردم اين كشور رد شد و مورد تأييد قرار نگرفت، كه شورشهاى حومه پاريس و بعد از آن تظاهرات دانشجويان عليه قانون كار جديد، هر چه بيشتر باعث تخريب جايگاه داخلى شيراك و وجهه دولت وى در عرصه خارجى شد، به طورى كه ميزان محبوبيت شيراك كه در زمان جنگ عراق در اوج خود قرار داشت به پايينترين حد خود در اواخر سال 2006 رسيد و اين بدان معناست كه مردم فرانسه بيش از عرصه خارجى خواهان حل مشكلات داخلى خود بودند. دولت شيراك اين پيام مردم فرانسه را به خوبى درك كرد و همانند سال 1968 كه وضعيت مشابهى اتفاق افتاده بود و دولت دوگل به سوى آشتى با دولت امريكا گام برداشت، دولت شيراك نيز خود را براى آشتى با ايالات متحده آماده كرد.(18)
ايالات متحده نيز به زودى دريافت كه عملياتهاى نظامى براى اشغال عراق قسمت آسان كار بوده است، لذا بوش دوباره به رياست جمهورى انتخاب شد و تعداد نمايندگان جمهوريخواه كنگره نيز - به دنبال انتخابات نوامبر 2004 - افزايش يافتند، اما ترديدها در واشنگتن به يقين تبديل شد كه صدام به دنبال توليد سلاحهاى كشتار جمعى نبوده و به اين زودىها نمىتوان حكومتى پايدار در عراق را به وجود آورد. اينجا بود كه نارضايتى از جنگ خود را نشان داد و چند جانبه گرايى كه از سوى دولت بوش كنار گذاشته شده بود، به يكى از الزامات سياست خارجى و داخلى دولت وى تبديل گرديد. بحران ناشى از توفان كاترينا در اوت 2005 نيز سبب افزايش ترديدها درباره توانايى دولت بوش گرديد.
البته بايد گفت كه فرانسه و آمريكا با وجود اختلافات فاحش خود بر سر عراق، به همكارى نزديك خود بر سر مسائل حياتى ادامه دادند و وقتى تحولات مذكور روى داد، اين همكارى بر سر تمام موضوعات و حتى بر سر عراق نيز افزايش يافت.
اگر چه فرانسه از بيان عبارت جنگ جهانى عليه تروريسم توسط امريكا خشنود نبود و آن را عاقلانه نمىدانست، اما از سپتامبر 2001، هيچ گاه حمايت خود را از تلاشهاى امريكا و جامعه بين المللى در اين زمينه كم نكرد، زيرا نيروهاى فرانسوى به شكل مؤثرى از عملياتهاى نيروهاى امريكايى در افغانستان در اوايل نوامبر 2001 حمايت كرده بودند و فرانسه نيز حتى نيروهاى ويژه خود را تحت فرماندهى مستقيم نيروهاى امريكايى قرار داده بود. علاوه بر اين، پاريس با موافقت پذيرش فرماندهى نيروهاى بين المللى ايساف در سال 2003، همواره نقش برجستهاى در اين نيرو داشت. همچنين تأسيس »پايگاه اتحاد«(Alliance Base) توسط سازمان سيا در پاريس با همكارى سرويسهاى اطلاعاتى فرانسه براى گردآورى و تحليل اطلاعات بين المللى درباره تروريسم، نمونههايى از همكارهاى مذكور به حساب مىآمد.(19) البته همكارهاى ضد تروريستى بين ايالات متحده و فرانسه نيز قابل توجه بوده است.(20)
اينكه افشاى داشتن چنين روابطى در عرصههاى اطلاعاتى و امنيتى به موضوعى سياسى در فرانسه تبديل نشده است، نشان از آمادگى فرانسه براى همكارى در اين زمينه دارد و افكار عمومى فرانسه تا وقتى كه آزادىهاى فردى عمومى خدشه دارد نشود، آمادگى هر نوع همكارى براى منع تهديدات تروريستى را از خود نشان داده است.(21)
همكارى دو كشور از مبارزه با تروريسم نيز فراتر رفته است. فرانسه گاه با موضع خود در برابر برنامه هستهاى ايران، واشنگتن را غافلگير كرده است، هر چند اين موضعگيرى با موضع مخالفت فرانسه با هر نوع گسترش تطابق دارد. سه كشور اروپايى معروف به اروپا 3 كه به نمايندگى از سوى اتحاديه اروپا پرونده هستهاى ايران را دنبال مىكنند، از مواضع امريكا در قبال ايران از زمان شروع دوره دوم رياست جمهورى بوش حمايت كردهاند.(22) فرانسه و ايالات متحده در تابستان 2004 و در تصويب قطعنامه 1553 عليه سوريه و نيز تخليه نيروهاى سورى از لبنان و اجراى موفقيتآميز اين قطعنامه همكارى خوبى داشتند. مذاكره كنندگان فرانسوى و امريكايى در تهيه پيش نويس قطعنامه 1701 شوراى امنيت، كه به جنگ لبنان در تابستان 2004 خاتمه داد هم نقش اساسى ايفا كردند.(23) فرانسه و امريكا همچنين در طول 3 سال گذشته و حتى بيشتر، مواضعى عملگرا در مقابل مسائل ناتو داشتهاند؛زيرا فرانسه در سال 2003 قصد خود را براى تأمين بخش عمدهاى از نيروى عكس العمل ناتو (NRF) اعلام كرد و اين اعلام در زمانى صورت گرفت كه مناقشه بر سر عراق در شوراى امنيت تازه فروكش كرده بود. اگر چه فرانسه به شكل موفقيتآميزى توانسته تا در مقابل تلاشهاى امريكا براى دخالت ناتو در ايجاد ثبات در عراق از سال 2004 تا كنون بايستند، اما در عوض در دسامبر 2005 با گسترش نقش ناتو در افغانستان موافقت كرده است.
نتيجه اينكه، فرانسه و ايالات متحده نشان دادهاند كه حاضرند در كنار تفاوتهاى عقيدتى خود، همكارى خوبى در زمينه مسائل ناتو با يكديگر داشته باشند و اين امر را مىتوان به آسانى از نوع روابط هيئتهاى دو كشور در مقر ناتو در بروكسل فهميد.(24)
بنا به گفته يك مقام عالى رتبه امريكايى »هر نوع تفاهم بين فرانسه و ايالات متحده عين تفاهم بين همه نيروهاى ناتو مىباشد«.(25)
مشكلات پيش رو
فرانسه و ايالات متحده، به همكارى خود به شكل مؤثر ادامه خواهند داد؛ زيرا نيكلا ساركوزى، رئيس جمهور فرانسه، تأكيد كرده كه خواهان همكارى نزديك با ايالات متحده است.(26) او حتى از سياست خصمانه فرانسه در سالهاى اخير در قبال ايالات متحده انتقاد كرده و خاطر نشان ساخته كه فرانسه در ضديت با امريكا به جايى نمىرسد.(27) حتى سگولن رويال، نامزد رياست جمهورى و رقيب ساركوزى در انتخابات، هم گفته بود، كه مخالف رويكرد ضد امريكايى است.
به نظر مىرسد كه نسل جديد رهبران فرانسه در ديدگاهشان به ديگر رهبران اروپايى اختلاف كمترى دارند و حتى ميانجى گرى انگلستان در ديپلماسى معاصر را پذيرفتهاند، چون بيشتر به ايالات متحده سفر مىكنند و به شكل معقولى با جامعه امريكايى بيشتر آشنا هستند. البته اگر چه افكار عمومى فرانسه همچنان ضد امريكايى باقى خواهد ماند، اما فرانسه در اين زمينه ديگر تنها نخواهد بود و اين امر در بسيارى از ديگر كشورهاى اروپايى با درجات متفاوت ديده خواهد شد. بنابراين بايد گفت كه امروزه مشكل سنتى بين فرانسه و امريكا به مشكل فرا آتلانتيك تبديل شده است.(28)
پيروزى دموكراتها در انتخابات نوامبر 2006، عملا از سرزنش عمومى شكست بوش در عراق حكايت داشت، كه بدون شك، دولت بعدى امريكا در صدد خواهد بود كه اوضاع عراق را به سود خود تغيير دهد. از اين رو دولت بعدى امريكا اگر دولتى دموكرات باشد، فرانسه مشكلات كمترى با آن خواهد داشت. اينجاست كه بايد گفت: تحولات سياسى داخلى در هر دو كشور در خلال 2 تا 3 سال آينده به تقويت هر چه بيشتر روابط فرانسه و امريكا كمك خواهد كرد.
با اين وجود بايد گفت كه سازشهاى تاكتيكى دو كشور بر سر برخى مسائل مهم باعث نشده تا دو كشور از لحاظ استراتژيك به هم نزديك شوند؛ زيرا پاريس و واشنگتن اختلافات خود بر سر روند كارى مسائل را كاهش داده و امكان همكارى مؤثر و سريع را فراهم ساختهاند. اما تأثير سياسى موضوعاتى كه فرانسه و امريكا بر سر آنها همكارى مىكنند، محدود بوده و نخواهد توانست توازنى را بين مشكلات آتى ناشى از ديدگاههاى مختلف در زمينه نظام بين المللى در پايتخت دو كشور به وجود آورد.
مسائل سنتى مرتبط با ساختار ناتو نيز مىتواند از ديگر مسائل پيش روى روابط دو جانبه دو كشور باشد؛ زيرا بسيارى از مقامات امريكايى اميدوارند كه فرانسه وضعيت خود در ناتو را عادى نمايد، اما مسئله روابط ناتو با اتحاديه اروپا، كه پاريس آن را مانعى بر سر بلند پروازىهاى اتحاديه مىبيند، احتمال دارد كه بار ديگر حاد شود.(29) اما مسئله جهانى سازى ناتو از ديگر مسائل آن جنجال بر انگيزتر است. چون فرانسه هيچ وقت نتوانسته با اين گرايش، براى گسترش حوزه مسئوليت ناتو فراتر از حوزه سنتى اروپا - اتلانتيك آن كه به شدت مورد حمايت دولت بوش واعضاى برجسته حزب دموكرات است، كنار آيد.(30) فرانسه بيشتر خواهان تمركز ناتو بر روى دفاع جمعى است، حال آنكه ايالات متحده مىخواهد ناتو را به سازمانى همه منظوره تبديل كند. موضع فرانسه در قبال بحث ساختار فرا آتلانتيك، تحت تأثير اهداف اروپايى اين كشور خواهد ماند. علاوه بر اين، موضع فرانسه در زمينه امنيت، يعنى اروپايى سازى امنيت، بيشتر فرانسه را اروپايى كرده و آن را به تنهايى در مقابل طرحهاى امريكا براى ناتو قرار داده است. البته بايد گفت كه اين موضع، اروپا را نيز به فرانسه نزديك نموده و كشورهاى اروپايى خواهان استفاده از سياست دفاعى و امنيتى اروپا به عنوان اهرم قوى پيش برنده در مواضع اروپايى هستند، حتى اگر اين استفاده به مناقشه با متحدى چون امريكا بيانجامد.(31)
فرانسه همانند ايالات متحده از گسترش شوراى امنيت سازمان ملل حمايت نمىكند، اما فرانسه شوراى امنيت را تنها مرجع قانونى صدور مجوز براى استفاده از زور براى حل مشكلات بين المللى مىداند؛ امرى كه رئيس جمهور امريكا به آن اعتقاد ندارد.
مناقشات در زمينه چند جانبه گرايى در قبال بحرانهاى بين المللى آتى از ديگر مواردى است كه مىتواند روابط دو كشور را تحت تأثير قرار دهد. فرانسه و ايالات متحده با هم همكارى نزديكى در حل بحران لبنان داشتند، اما انگيزههاى آنان از اين همكارى متفاوت است؛ زيرا فرانسه بيشتر نگران يكپارچگى كشور لبنان است، حال آنكه امريكا بيشتر دغدغه حكومت سوريه را دارد، لذا اين اولويت گذارى متفاوت مىتواند در آينده مشكل ساز شود. به عنوان مثال درگيرى امريكا با سوريه مىتواند به لبنان كشيده شود.
مناقشه اسرائيل و فلسطين نيز از ديگر موضوعات مورد اختلاف دو كشور است. فرانسه بر اين باور است: تا زمانى كه فلسطينىها رژيم صهيونيستى را به رسميت نشناسند، مذاكره تنها راه حل مناقشه خواهد بود و هر راه حل ديگرى كه فلسطينىها را قربانى كند، چشم انداز صلح را مشكلتر و حتى غير ممكن مىسازد. اما ايالات متحده به مسئله اسرائيل از ديد امنيتى نگاه مىكند و تنها راه حل حقيقى را در برقرارى دموكراسى امريكايى در جهان عرب و مشروعيت يافتن اسرائيل مىداند. اين ديدگاهها، اگر چه اصولا متناقض با يكديگر نيستند، اما اولويتهاى متفاوتى را نشان مىدهند. بسيارى از مقامات فرانسوى بر اين باورند كه صلح اسرائيل و فلسطين، كليد حل ديگر مسائل منطقهاى است، حال آنكه در واشنگتن از چنين ديدگاهى چندان استقبال نمىشود.
در مورد ايران نيز دو كشور به ديدگاههاى عملى دست يافتهاند و رفته رفته همگرايى اصولى بين ديدگاههاى دو كشور در اين زمينه به وجود آمده است. مشكل اساسى ايالات متحده با ايران، حكومت اين كشور است، در حالى كه فرانسه مشكل اصلى را در رعايت و حفظ پيمان منع گسترش مىبيند. بنابراين نمىتوان مطمئن بود كه همگرايى ديدگاهاى دو كشور تداوم يابد. از آنجا كه نيروهاى فرانسوى در لبنان حضور دارند، فرانسه از حمله احتمالى حزب الله به نيروهايش در صورت حمله امريكا به ايران بيمناك است.
بدتر شدن وضعيت امنيتى افغانستان و تمديد مأموريت ايساف در اين كشور مىتواند يكى ديگر از مسائل پيش روى روابط فرانسه و ايالات متحده باشد. فرانسه با توجه به حضور نيروهاى خود در لبنان، در اواخر سال 2006 اعلام كرد، كه مايل است نيروهاى خود را كه تحت فرمان مستقيم نيروهاى امريكايى در افغانستان هستند، از اين كشور خارج كند. هر چند رئيس جمهور فرانسه اخيرا دستور به افزايش نيروهاى فرانسوى در افغانستان داده، اما اين اعلام،از ترديد فرانسه در موفقيت ايساف در افغانستان خبر مىدهد. اگر افغانستان به شرايط عراق دچار شود، آنگاه است كه حوزه مأموريت و دخالت ناتو به شكل محسوسى تغيير خواهد كرد و ايجاد امنيت در كابل تا عمليات ضد شورش در كل افغانستان را در بر خواهد گرفت؛ موضوعى كه مىتواند منافع سياسى و نظامى دو كشور را متفاوت ساخته و باعث بروز اختلاف گردد.
ساختار سياست داخلى دو كشور نيز به گونهاى است كه سازش و مصالحه دائمى را مشكل خواهد ساخت. فرانسه تنها كشور اروپايى است كه از گروه ملى سازمان يافتهاى در داخل ايالات متحده بهره نمىبرد.(32) از اين رو مواضع ضد فرانسوى رسانههاى تحت نفوذ راست امريكا با مخالفتى روبه رو نمىشود و راه را براى حملات بعدى باز مىگذارد.(33) البته فرانسه از اين امر درس گرفته و با توجه به بحران سال 2003 و عدم حمايت سياستمداران برجسته امريكايى از فرانسه در آن سال، تلاش كرده است تا ارتباطات غير رسمى خود را فعال كند و ديپلماسى فرانسه را به كشورهاى اروپايى هر چه بيشتر نزديكتر سازد. البته بايد گفت كه اين كار هنوز به فرانسه توانايى لازم براى خروج از بحران هايى؛ همانند سال 2003 را نداده است.(34)
در فرانسه نيز هيچ اقدامى براى كاهش و جلوگيرى از احساسات ضد امريكايى صورت نگرفته است؛ زيرا نيروهاى راست فرانسه همچنان تحت تأثير گليستها هستند. آنها مجذوب مليت و رسوم فرانسوى بوده و برخلاف ديگر احزاب محافظه كار چندان با الگوهاى امريكايى بازار آزاد كاپيتاليستى موافق نمىباشند. در نيروهاى چپ نيز مفهوم برابرى با مفهوم رايج آن در ايالات متحده در تضاد است. بيشتر سوسياليستهاى فرانسوى معتقد به حفظ وضعيت از طريق كشمكش اجتماعى هستند تا از طريق به كارگيرى يك سيستم منعطف مبتنى بر تساوى فرصتها. بر اين اساس چپهاى فرانسه به جهانى سازى مورد نظر امريكا با شك و ترديد مىنگرند.
تنها گروه كوچكى كه ميانهروهاى فرانسوى هستند، كه از امريكا حمايت مىكنند و آنها تا كنون تنها يك رئيس جمهور به نام ژيسكاردستن داشتهاند. درست است كه بسيارى از سياستمداران برجسته فرانسوى معتقدند كه بايد از كشمكش آشكار با ايالات متحده پرهيز كرد - چرا كه اين كار از توانايى فرانسه براى رسيدن به اهدافش مىكاهد و باعث شكاف در اتحاديه اروپا و ديدگاه آن درباره مسائل مختلف بين المللى مىگردد - اما اين فكر مانع جدىاى بر سر راه اهداف آنها نيست و تنها آن را مىتوان به شكل مشوقى براى اتخاذ سياستهاى امريكاگرايانه تلقى نمود. در فرانسه انتقاد از امريكا آسانتر از دفاع از آن است. از اين رو براى سياستمداران تأكيد بر داشتن روابط نزديك با واشنگتن و بيان محدوديتها و دستاوردهاى جامع امريكايى خطرناك مىباشد. در رسانهها و جامعه نخبگان فرانسه اين ديدگاه موج مىزند كه جامعه امريكا مريض بوده و مملو از نژاد پرستى، عدم تساوى و خشونت است، بدون آنكه از دستاوردهاى جامع امريكا نامى برده شود.
بنابراين حفظ سازش مستمر بين دو كشور فرانسوى الزامات كنونى سياست خارجى، كارى بس دشوار است و حتى اين سازش نيز مىتواند به خاطر ديدگاههاى متفاوت دو طرف بر سر موضوعات حساس، به آسانى از دست برود. از اين رو تكيه بر پيامهاى مثبت ساركوزى در رابطه با ايالات متحده كارى بس عبث خواهد بود، چرا كه عمل در محيطى كه افراد اگر به طرفدارى از امريكا معروف شوند برايشان خطرناك است، بسيار سخت مىباشد.(35)
پايان يك پارادايم تاريخى
روابط امريكا و فرانسه به چرخه قهر و دوستى خود ادامه خواهد داد. اگر چه مديريت بحرانها سخت خواهد بود، اما گمراه كننده است كه چنين الگويى را مطمئن بناميم. به عبارت بهتر تغييرات عميقترى در حال وقوع است.ايالات متحده حداقل از زمان جنگ جهانى اول تا كنون به عنوان قدرت برتر و مهمتر از فرانسه شناخته شده است، اما اختلاف قدرت بين آنها هميشه وجود داشته است.(36) در طول جنگ سرد اين اختلاف قدرت به واسطه در اختيار داشتن تسليحات هستهاى، عضويت دائم در شوراى امنيت سازمان ملل و حقوق و مسئوليتها در قبال آلمان به نوعى متوازن مىشد. اگر چه فرانسه در مقياس با ايالات متحده، قدرتى متوسط به حساب مىآمد، اما هر دو كشور در باشگاههاى يكسانى قرار داشتند. اما منافع عضويت در اين باشگاهها بسيار كم شده و امريكا ديگر در باشگاه خود قرار دارد. البته اين امر از تحولات دهههاى پايانى قرن بيستم نشأت مىگيرد.
علاوه بر اين، از اهميتى كه دو كشور براى يكديگر قائل بودند - از زمان پايان جنگ سرد و به خصوص 11 سپتامبر 2001 - كاسته شده است. توجه واشنگتن به فرانسه اغلب ناشى از منافع و دخالت امريكا در امور اروپا بود. اما امريكا و اروپا - به خاطر نگرانىهاى بزرگتر جهانى امريكا - بسيارى از مسائل امنيتى خود را حل كردهاند و نگرانى امريكا از بابت اروپا كاهش يافته است. بر عكس اين امر نيز صادق بود و اهميتى كه فرانسه در نيمه دوم قرن 20 به روابط خود با ايالات متحده مىداد، بيشتر از نيازهاى امنيتى اروپا نشأت مىگرفت. در حال حاضر با بهبود شرايط امنيتى اروپا و كاهش مداخله ايالات متحده در اين قاره، اروپا هرچه بيشتر نسبت به تضمينهاى امنيتى امريكا احساس بى نيازى مىنمايد.
تقريباً براى نيم قرن؛ يعنى بعد از بيانيه شومان Schuman) (Declaration در 9 مه 1950، بازسازى اروپا عامل وحدت بخش فرانسه و امريكا بود. فرانسه پيشگام اصلى اين پروژه در اروپا بود و امريكا حامى اصلى خارجى آن به حساب مىآمد و هر دو كشور به ارزش حياتى يكديگر براى پروژه اروپا واقف بودند. اما با وجود تلاش بسيار دولت بوش، به خصوص از سال 2005 تا كنون براى نشان دادن تعهد امريكا به وحدت اروپا، بايد گفت كه پروژه مذكور ديگر از اولويت خاصى برخوردار نمىباشد. علاوه بر اين، واشنگتن رأى منفى مردم فرانسه به پيمان قانون اساسى اروپا را گامى ديگر در راستاى كاهش نقش رهبرى فرانسه در اروپا ارزيابى مىكند.
روابط فرانسه و ايالات متحده رفته رفته در حال از دست دادن مركزيت خود در چارچوب روابط فرا آتلانتيك نيز مىباشد. فرانسه اگر چه به قابل اطمينان بودن امريكا شك دارد، اما همواره تعهد امريكا به ناتو را حياتى دانسته است. واشنگتن نيز اگر چه سخت بوده، اما همواره فرانسه را متحده خود دانسته است. از زمان دوگل تا كنون، فرانسه و امريكا پيشگامان ناتو به حساب آمدهاند و مخالفت دائمى آنها با يكديگر دو طيف مختلف جامعه فرا آتلانتيك را شكل داده و اين امر، عامل اصلى وحدت و انسجام غرب بوده است. امروزه ناتو آن اهميت سابق را براى امريكا ندارد و وحدت مذكور انسجام سابق را ندارد. بنابراين ماهيت روابط بين واشنگتن و پاريس در چارچوب ناتو تغيير كرده ديگر خصوصيات گذشته خود را ندارد.(37)
فرانسه شايد به سياست به چالش كشيدن ايالات متحده در سطح بين المللى به خاطر يكجانبه گرايىاش ادامه و نسخه جهان چند قطبى خود را در اين زمينه ارائه دهد. اما روابط فرانسه و امريكا ديگر نمىتواند پيامدهاى مشابهى براى نظام جهانى؛ همانند اتحاد فراآتلانتيك در زمان جنگ سرد داشته باشد.(38) بعيد نيست كه فرانسه بتواند خود را به عنوان رهبر اين جهان چند قطبى مطرح سازد، اما تحولات اخير به خوبى نشان داده كه فرانسه بايد چه بهاى گزافى را به خاطر تقابل با ابر قدرت دنيا بپردازد.
در طول جنگ سرد همواره اختلافات بين فرانسه و امريكا - با وجود مخرب بودن - پايان مىيافت كه اين امر به خصوص درباره موضوعات حياتى صدق مىكرد و غرب همواره اتحادى قوى از خود به نمايش مىگذاشت. هنگامى كه جان افك. كندى، وزير امورخارجه سابق امريكا را براى ارائه شواهد استقرار موشكهاى شوروى در كوبا، نزد دوگل فرستاد او قبل از نگاه كردن به تصاوير، تعهد كامل خود را براى رويارويى نهايى با مسكو اعلام كرد و گفت: »سخن رئيس جمهور امريكا براى ما كافى است«. اين سخن در زمانى ابراز شد كه - به خاطر تصميم دوگل براى خارج كردن فرانسه از فرماندهى منسجم ناتو در سال 1966 - روابط دو كشور دستخوش بحران شده بود. فرانسه اختلاف خود با واشنگتن را بر سر جزئيات مىدانست و نه اساس و پايه اتحاد، كه اين الگو در طول دوران جنگ سرد، ادامه يافت. شيراك در سخنرانى خود در سال 1996 و بعد از بحران اختلاف برانگيز بوسنى گفت: »همان گونه كه ژنرال دوگل سى سال پيش گفت: آيا بهترين متحد ايالات متحده كشورى نيست كه بعضا به آن جواب »نه« مىدهد؟ اما ما مىدانيم كه در زمان سختى مىتوانيم روى يكديگر حساب كنيم و ما مىدانيم وقتى صحبت از اصول به ميان مىآيد، چگونه به صورت متحد عمل كنيم و وظايفمان را در قبال مسئوليتهايى كه تاريخ به ما واگذار كرده است، به جا آوريم«.(39)
حال سؤال اساسى اين است كه آيا اين گفته همچنان معتبر است؟ چارچوب جنگ سرد عامل بسيار تأثير گذارى بر روى رفتار هر يك از متحدان غربى بود و هر يك از آنها مىدانستند كه تا چه حد بايد پيش بروند. حال اين محدوديتها برداشته شده و متحدان غربى، چارچوبى مناسب براى جنگ سرد نيافته و جايگزين آن نكردهاند، كه بحران عراق به خوبى نشان دهنده اين خلأ بوده و به خوبى نشان مىدهد، كه چرا اين بحران تا اين حد روابط فرانسه، امريكا و روابط فرا آتلانتيك را تخريب كرده است، در حالى كه تاريخ نشان داده كه حق با فرانسه بوده و نه امريكا و اين كمال بى خردى است كه پاريس فكر كند، كه چنين الگوهايى در بحرانهاى آتى تكرار نخواهد شد.
بايد گفت كه روابط فرانسه و ايالات متحده ديگر آن اهميت مركزى خود را نخواهد داشت. در گذشته ،روابط فرا آتلانتيك وراى هر چيزى به وسيله روابط دو جانبه امريكا با قدرتهاى برجسته اروپايى تعريف مىگرديد، اما حال، چه درست و چه غلط مركز ثقل به سمت روابط ايالات متحده با اتحاديه اروپا انتقال يافته است كه روابط دوجانبه يقينا اهميت خود را خواهند داشت و ديپلماسى بين پاريس و واشنگتن همچنان عنصر مهمى در محيط پيچيده و متغير فراآتلانتيك باقى خواهد ماند. در روابط دو كشور، برخى عادتها كه فاصله بين واقعيت و برداشت را افزايش مىدهند، بايد تغيير يابند و از خوش بينى بيش از حد در زمان آشتى و بدبينى مضاعف در زمان بحران بايد اجتناب كرد.(40)
فرانسه و امريكا براى اينكه بتوانند توانايى خود را براى همكارى با يكديگر حفظ كنند، بايد ديدگاههاى جامع خود را كه مبناى سياستهاى خارجى شان مىباشد به خوبى براى يكديگر توضيح دهند. روابط فرانسه و امريكا هر گاه به سوى حل عملى مسائل فيما بين پيش رفته، دوران اوج خود را تجربه كرده است. وقتى درك مشتركى از منافع مشترك حاصل مىشود، دو ملت به بهترين نحو با يكديگر همكارى مىكنند. بنابراين با تغيير رهبران دو كشور، اين عملگرايى بايد تقويت گردد.
فرانسه و امريكا با آگاهى از اين امر كه منافع مشترك آنها هميشه پايدار و پرجاذبه باقى نخواهد ماند، بايد اختلافهاى گاه و بى گاه خود را بپذيرند، كه تلاش براى رسيدن به توافقات اجبارى مىتواند خطر مناقشات برتر را به همراه داشته باشد. فرانسه بايد بداند كه انتقاد پرقدرت از سياستهاى امريكا براى اين كشور بدون پيامد نخواهد بود و اگر پاريس و واشنگتن رفتار خود را كنترل نكنند، آينده انسجام غرب نااميدوار كننده خواهد بود.