اشاره
كتاب »دام انديشه سياسى در ايران« تأليف سيد محمد ناصر تقوى× در پى نقد ادعاى كسانى است كه گفتهاند انديشه سياسى در اسلام و ايران، رو به زوال نهاده است. هم چنين ضمن ارزيابى برخى مدعيات كلى و جزئى نظريه مذكور، به تبارشناسى نظرى آن پرداخته و بهره مندىهاى مستقيم و غير مستقيم روش شناختى و محتواى صاحب اين ديدگاه را از ديگر نظريهها براى نخستين مرتبه مورد توجه قرار داده است. محمل اصلى ارزيابى اين اثر بر كتاب زوال انديشه سياسى در ايران و نظريهاى كه در آن تبيين شده است، قرار دارد. از نظر سيد جواد طباطبائى، انديشه تاريخى در ايران دوره گذار كه منحنى زوال انديشه را دنبال كرده است، لاجرم، نتوانسته راه طرح و تدوين نظريه انحطاط تمدن و فرهنگ ايرانى را هموار كند؛ از اين رو تأمل در تاريخ ايران را تنها و تنها به طرح در نظريه »انحطاط تاريخى« و »زوال انديشه« مشروط مىداند.
البته مؤلف دوام انديشه سياسى در ايران تأكيد مىكند كه اين نوشته نه درصدد نقد نظريههاى زوال است و نه ديدگاه دكتر طباطبائى را مترادف و همسان با نظريههاى زوال قرار داده است، بلكه تلاش شده تا عناصر و مؤلفههايى را كه ايشان براى طرح نظريه اش در تطبيق بر مصداق ايران به عاريت گرفته، به مناسبت، بازشناسى و ريشه يابىشود؛ در يونان محورى وايتهد و ساير يونان دوستها، در سنت شرق شناسى مستشرقان، در رويه منور الفكرىايرانى ، در ديدگاههاى روشن فكران جهان عرب و مواردى از اين قبيل.
مدعيات دكتر طباطبائى در ديدگاه زوال، پارهها و گزارههاى مختلفى دارد كه در اين اثر، اصلى ترين موارد آن، گزينش و دسته بندى شده است. در يك نگاه كلى اصلى ترين مدعاى طباطبائى اين است كه در دوره اسلامى به دليل اختلاط و امتزاج فلسفه يونانى با مبانى دينى، انديشه سياسى، و در يك نگاه كلى تر، انديشه فلسفى، راه انحطاط را پيموده و در نهايت، انديشه سياسى در اسلام و ايران، به شام گاه زوال و امتناع رسيده است. طبيعى است كه براىخروج از اين معضل ميبايست سره فلسفه يونانى را از ناسره مبانى دينى جدا كرد و قامت خدنگ حكمت را از كمند شريعت رهانيد و بر »ارتباط نسنجيده ميان عقل و نقل« پايان داد.
دكتر طباطبائى، تاريخ انديشه سياسى اسلام و ايران را در حاشيه انديشه سياسى غرب مىنشاند و بر اين اساس براى انديشه سياسى، سه دوره ترسيم مىكند: اول: سپيده دم زايش انديشه سياسى در يونان باستان؛ دوم: نيمروز انديشه سياسى و آغاز ورود فلسفه يونان به جهان اسلام در سدههاى سه و چهار؛ سوم: شام گاه زوال انديشه سياسىپس از سده پنجم تا به امروز. ايشان دوره دوم را به اين دليل »نيمروز« مىنامند كه انديشوران ايران و اسلام به تحشيه و ترجمه و تعليق متون يونانى، مشغول بوده واز آن سپيده دم دوره نخست، ارتزاق مىكردند. به عقيده دكتر طباطبائى، اتفاقى كه پس از اين نيمروز، رخ مىدهد پيروزى گام به گام شريعت بر عقلانيت و حكمت و در نتيجه، فرا رسيدن شام گاه انديشه فلسفى است. اين سير قهقرايى و انحطاطى از سده پنجم تا عصر ملاصدرا ادامه مىيابد و با ظهور ملاصدرا و غلبه كامل شرع بر عقل، به زوال وامتناع كامل مىرسد.
نقطه كانونى دوام انديشه سياسى در ايران، ديدگاه زوال انديشه و مدعيات كلى و جزئى در اين باب است، اما از ره گذر اين ارزيابى، ضمن تأمل در چگونگى تعامل انديشوران مسلمان و انديشورزان غرب، با پرداختن به تبارشناسىنظرى ديدگاه زوال انديشه، بهره مندىهاى مستقيم و غير مستقيم روش شناختى و محتوايى صاحب اين ديدگاه از ديگر نظريهها مورد توجه قرار گرفته است. مؤلف، در پيش گفتار كتاب خود به طور خلاصه، اصلى ترين مدعيات ديدگاه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران را به دو دسته مدعيات كلى: در مورد يونان و در مورد ايران و هم چنين مدعيات جزئى كه در مورد فيلسوفان اسلامى از قبيل: فارابى، مسكويه، عامرى، خواجه نصير، جلال الدين دوانى و ملاصدرا است، تقسيم مىنمايد.
مقدمه
انديشه و تأمل كردن درباره وضعيتى كه درآن به سر مىبريم، همواره موجب گشوده شدن افقهاى روشن، پيش روى انديشوران مىگردد. در سدههاى گذشته و به ويژه در سده اخير، پژوهشگران بسيارى، وضعيت كشور، ملت، فرهنگ و انديشههاى آن را مورد نقد و ارزيابى خود قرار داده اند. هر چند، اين تأملات و نقدهاى آنها به سبب اختلاف در كيفيت و مكانيسم نقدها و تأملات و اختلاف در بازشناسى ضعفها و قوتها به ميزان يكسانى توفيق نيافته است؛ اما اين اتفاق، يعنى نقد و تأمل در وضعيت گذشته و حال، اتفاق مباركى است كه نويدبخش آينده روشن و پوياست.
در ميان اين پژوهشگران، همت و دغدغه دكتر طباطبائى، ستودنى است. وى كه با نگارش مقالات متعدد درباره تاريخ انديشه سياسى در ايران، كار خود را آغاز كرده بود، سر انجام با نگارش كتاب زوال انديشه سياسى در ايران، ديدگاه خود را مطرح نمود. البته اهميت ديدگاه زوال انديشه در نوشتههاى وى به اين دليل است كه در تمامى آثار او اين ديدگاه، به عنوان چهارچوب نظرى و اصل موضوع ثابت در نظر گرفته شده است.
نويسنده دوام انديشه سياسى در ايران، صرف داشتن دغدغه براى چنين مواردى را كافى نمى داند، بلكه شناخت و تشخيص مطمئن را شرط درمان مىداند. بنابراين به دليل مخالفت با نويسنده كتاب زوال انديشه سياسى در ايران، يعنى دكتر طباطبائى در چرايى و چاره جويى با وى به مخالفت بر مىخيزد. در نتيجه، اثر حاضر به ارزيابى تحليلىنظريه زوال انديشه سياسى مىپردازد كه هدف آن، ارزيابى و نقد ديدگاهها در عرصه تاريخ انديشه سياسىاسلام و گامى در جهت فراهم ساختن زمينههاى لازم براى هويت شناسى به شمار مىرود.
نظريههاى انحطاط و عقب ماندگى
نويسنده در فصل اول، قبل از پرداختن به پيشينه و مبانى نظرى ديدگاه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران، اشارهاى گذرا به ديگر نظريههاى مشابه مىكند؛ نظريههايى كه صاحبان آن، هر يك از پنجره ذهن خود به موضوعات انحطاط، زوال، سير تحولات اجتماعى و نسبت انديشهها و فلسفه شرق و غرب، مخصوصاً يونان و ايران پرداختهاند. البته ملاك انتخاب و ذكر اين نظريهها داشتن وجهى اساسى از تقرب و تشابه به موضوعات اين بحث و بستر پژوهش است. اين نظريهها عبارتند از:
1. ديدگاههاى جامعه شناختى و اصحاب »نظريه چرخشى«: كه در نظريهها و آراى جامعه شناسى در تاريخ انديشه، ديدگاههاى متفاوتى راجع به تطور و تغيير اجتماعى ارائه شده است. كه در اين جا اين نظريات در سه دسته بندى كلى، جاى مىگيرد كه عبارتند از: الف) نظريه متروك قائل به پس رفت و سير قهقرايى جوامع؛ ب) نظريه تكامل؛ ج) نظريه چرخشى يا دورانى كه دانشمندانى هم چون: جيووانى ويكو، پيتريم سوروكين، ويلفردوپاره تو، اسوالد اشپنگلر از طرف داران اين نظريه هستند.
2. نظريه سياسى - تاريخى: ماكياولى؛ اگر چه ماكياولى در مباحث خود، مستقيماً به انحطاط و زوال سياسىنپرداخته است، لكن از آن جا كه توصيهها و تجويزهاى بسيارى براى حفظ ثبات دولت و زمامدار، عنوان نموده است؛ به راحتى مىتوان فقدان اين شرايط را نزديك شدن و فرو غلتيدن در ورطه انحطاط و زوال سياسىدانست.
3. نظريه سياسى - جامعه شناختى: ابن خلدون؛ وى منضبط ترين و مفصل ترين بحثها را درباره مسئله انحطاط و زوال جوامع، اعم از دولتها و تمدنها ارائه داده است.
4. تطهير و تعمير فكر: محمد اقبال لاهورى؛ وى شرايط فعلى كشورهاى اسلامى و وضعيت مسلمانان را شرايط ضعف و انحطاطداند و براى رهايى از اين فتور و انحطاط پيشنهادهايى را مطرح مىكند. از قبيل: اولويت تقليد بر اجتهاد در زمان انحطاط، توجه به داشتههاى خود، تاكيد بر وحدت و دورى از تفرقه، نقد غرب به جاى تقليد از غرب.
5. نظريههاى معاصران ايرانى؛ كه درباره مسئله زوال و انحطاط يا حواشى اين بحث، يعنى مراوده يونان و اسلام / ايران يا احياى تفكر دينى و رهايى از انحطاط از ديدگاه انديشوران معاصر ايرانى به بحثپردازد. اين افراد عبارتند از: الف) مرتضى مطهرى؛ كه در تطبيق فلسفه يونان با فلسفه اسلامى، علل انحطاط مسلمين و احياى تفكر دينى، داراى ديدگاه و نظر است. ب) حميد عنايت؛ كه در بسيارى از آثار خود، به شكل پراكنده از چگونگى ارتباط و تعامل علوم اسلامى و علوم يونانى و هم چنين مسئله انحطاط مسلمانان، سخن گفته است. ج) سيد حسين نصر؛ كه در نوشتههاى خود، فلسفه اسلامى و فيلسوفان مسلمان را در نسبت با فلسفه يونان، از زواياى مختلف مورد توجه قرار داده است. د) رضا داورى؛ كه در نوشتههاى خود به مقايسه و نسبت سنجى ميان فلسفه اسلامى و فلسفه يونان مبادرت نموده است. وى در اين نسبت سنجى، مخالف دو نگاه افراطى و تفريطى است.
6. ديگر نظريهها؛ علاوه بر نظريههايى كه ذكر شد، ديگر نويسندگان درباره مسئله انحطاط، چگونگى سير تحولات و دگرگونىهاى تاريخى، نوع رابطه و تعامل فلسفه يونان و فلسفه اسلامى و به تبع آن، عوامل انحطاط و ضعف مسلمانان، مطالبى نگاشته اند. افرادى از قبيل: گيبون و توين بى.
تبارشناسى نظرى ديدگاه زوال انديشه سياسى
در فصل دوم كتاب، نويسنده با نگاهى مستقل، به پيشينه نظرى و مبانى نظريه زوال در يك بررسى تبارشناسى مىپردازد. هم چنين، سنتهاى فكرى، مكتبهاى پژوهشى و ديدگاههاى كلى نگرش به تاريخ- كه على الاصول، پايهها و عقبههاى شكل دهنده و سازنده نظريه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران است- در اين فصل مورد توجه قرار گرفته است. آن گاه نويسنده، از ميان اين بسترهاى فكرى، چهار زمينه و نسبت فكرى را كه از لحاظ مبنانى، سابقه تاريخى و تنظيم نوع نگرش به نوعى متكاى وجوهى از نظريه زوال مىباشند را انتخاب كرده است كه عبارتند از:
الف) تكامل گرايى خطى و سنت ايده آليسم آلمانى؛ كه مولود انديشه اوايل سده نوزدهم و زمان پس از انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتىباشد.
ب) تفكر »پايديايى« و »هلنيستى"؛ كه نمايان گر نوعى شيفتگى، مجذوبيت و علاقه مندى شديد به يونان وتمدن يونانى است كه پس از فرو خفتن شكوه دوره هلنى، اتفاق افتاده است.
ج) سنت شرق شناسى (استشراق): كه يك متد پژوهشى و معرفتى است كه در آن، غرب به عنوان »فاعل شناسا« و شرق به عنوان »موضوع مورد شناسايى« قرار مىگيرد.
د) سنت منور الفكرى ايرانى؛ كه بحث از آن، يكى از مباحث بسيار مهم تاريخ سده اخير ايران است. در يك بررسىكلى مىتوان مهمترين عناصر اين گفتمان را در چهار مؤلفه اساسى، تبيين كرد كه عبارتند از: 1. روحيه متعصبانه ضد عربى؛ 2. باستان گرايى و احياى افراطى ارزش هاى ايران باستان؛ 3. غرب گرايى و شيفتگى در مقابل ارزشهاى غربى؛ 4. ضديت با مذهب، دين و مظاهر و نهادهاى آن.
در پايان اين فصل، نويسنده به بحث منور الفكران متأخر پرداخته و مى گويد كه براى نسلهاى متأخر روشن فكران، شاخصه و مؤلفه ديگرى را به عنوان سنت ستايش و بعضاً بت سازى از روشن فكران اوليه يا روشن فكران متقدم مىتوان در نظر گرفت. و شاهد براى اين سنت را ناظم الاسلام كرمانى، نويسنده تاريخ بيدارى ايرانيان ذكر مىكند كه شاگرد ميرزا آقاخان كرمانى است و از او ستايش مىكند.
نقد مدعيات كلى نظريه زوال انديشه سياسى
نويسنده در فصل سوم، به بررسى مدعيات اصلى نظريه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران مىپردازد. و با نگاهى گذرا به برخى نقدهاى مطرح شده در باب نظريه زوال، به نقد مدعيات كلى اقدام مىنمايد، سپس در فصل بعدى به نقد مدعيات جزئى مطرح شده در ضمن اين ديدگاه، پرداخته و آن گاه نقد وبررسى خود را بر اساس وضعيت حاكم بر انديشه سياسى و روند آن در ايران و اسلام، متمركز مىسازد. در واقع، متن اصلى مورد ارزيابى كه در آن اهم محورهاى ديدگاه زوال، عنوان شده، كتاب زوال انديشه سياسى در ايران است.
1. يونان
در اين جا دكتر طباطبائى سه ادعا مطرح مىكند: اولاً تاريخ فلسفه، چيزى جز، بسط فلسفه يونان نيست و انديشه عقلانى را نخستين بار، يونانيان تأسيس كردند؛ ثانياً زايش انديشه عقلانى ، مساوى با جدايى دريافتهاى دينى است و افلاطون و ارسطو، الهى نيستند؛ ثالثاً افلاطون و ارسطو، آن چيزى نيستند كه فيلسوفان اسلامى گفته اند. نويسنده(تقوى) در ارزيابى اين ادعاها مىگويد: نمونه كاملى از اين نگرش و يونان دوستى جواد طباطبايى در ادعاىفوق(ادعاى اول وى) موج مىزند. اين عينك هلنيستى در نگاه به موضوعات و موارد مختلف در كتاب او به چشم نويسنده بوده و نمونههاى آن فراوان است. اما در باب ادعاى دوم طباطبائى، تقوى معتقد است كه او توجه نكرده كه علم، ماهيت افزايشى و انباشتى دارد و فلسفه و انديشه عقلانى نيز. همه و از جمله يونانيان، از معارف و علوم و حكمتهاى پيش از خود بهره جستهاند و در يك خلأ انديشهاى بدون سابقه، متولد نشده اند! بنابراين، ادعاى انحصار تاريخ فلسفه در بسط فلسفه يونانى، بى پايه است.
تقوى در ارزيابى بر اين باور است كه طباطبائى در موارد مختلف، »اديان« و » اسطورهها« را در كنار هم قرار داده و حتى در بعضى عبارتهايش، اشتراك مفهومى اين دو واژه در نظر او جلوه بيشترى دارد. نويسنده با بيان نسبت ميان عقل و شرع، مىگويد اين تذبذب و تناقض و اضطراب در ادعا، در موارد و مدعيات جزئى ديگر در كتاب زوال انديشه سياسى به وفور وجود دارد. طباطبائى در تلاش وافر خود در پروژه غير الهى كردن افلاطون و ارسطو، به نمونههايى استناد مى كند كه فقط بر استنتاج ضعيف وى دلالت دارند و لا غير.
2. ايران
طباطبائى در اينجا هفت ادعا مطرح كرده است:
1. دوران اسلامى ايران ، دوران بى خويشتنى است.
2. بن بست خلافت و لزوم تقليد از الگوى شاهنشاهى.
3. امت واحده، عربى تبارى است.
4. شعر و عرفان، شالوده نااستوارى دارند و اين هر دو در انحطاط ايران، سهم بسيار داشتهاند.
5. ناتوانى مسلمانان در تأمل در مفهوم مصلحت عمومى.
6.زوال محتوم انديشه سياسى در اسلام و ايران.
7. انحطاط ادبى ايران. آن گاه نويسنده كتاب(تقوى) در نقد اين ادعاها برآمده و مىگويد طباطبائى براساس سيره و سنت منور الفكرى ايرانى در تعظيم ايران باستان و بالتبع در عربى ستيزى، آهنگ تكرارى آنان را ساز مىكند. وى ، سخت مسحور نوشتههاى زرين كوب و ريچارد فراى است.
هم چنين، قضاوت طباطبائى در مورد خلافت اسلامى، اگر چه ممكن است در برخى قسمتها از نظر تاريخى ، صحيح باشد، اما دو خصوصيت ضد عربى و گرايش افراطى به ايران باستان، چنان بر چشم و سر وى سنگينى مىكند كه مجبور مىشود از واژگانى چون: سلطه خلافت و چالش عنصر ايرانى با دستگاه خلافت، سخن بگويد و در نهايت، استنتاجى متفاوت از واقعيت براى وى بر جاى ماند.
به باور نويسنده يكى از اشتباهات طباطبائى در ادعاى سوم، خلط عناصر فرهنگ اسلامى با عناصر فرهنگ عربىاست.
هم چنين تقوى ، قضاوت اين چنينى در مورد عرفان را حاكى از اوج عدم اطلاع طباطبائى با مقوله عرفان مىداند. وى، عرفان را با گونه خاصى از تصوف كه مروج زاويه نشينى و رباط گزينى است، خلط كرده است. هم چنين در مورد شعر نيز معتقد است بزرگترين ويژگى ايرانيان در طول تاريخ، هنر بيان احساسات درون خود، در عالى ترين شكل و دل پذيرترين صورت، يعنى شعر بوده است.
در رابطه با ادعاى پنجم طباطبائى، نويسنده قائل به اين است كه با نگاه به متون اسلامى و نظريههاى انديشوران مسلمان، مصلحت نه تنها، هم چون مفهوم بنيادين، مورد تأمل واقع شده كه به عنوان پارادايم حكومت اسلامى ، ارج و اهميتى فوق العاده دارد.
اما درباره ادعاى ششم او،نويسنده با بيان اين كه اين ادعا، محورى ترين ادعاى طباطبائى است كه بنيان ديدگاه زوال را تشكيل مىدهد و ساير مدعيات از آن نشأت مىگيرد، مىگويد ديدگاه زوال، متضمن اين مطلب است كه انديشه سياسى در دوره اسلامى به دليل اختلاط و امتزاج فلسفه يونانى با مبانى دينى، راه انحطاط را پيموده و در نهايت، انديشه سياسى در اسلام و ايران به شام گاه خود و زوال و امتناع رسيده است. نويسنده در ادامه با بازشناسىمفهومى اصلى ترين اصطلاحات اين بحث، در صدد آشكار كردن اين ادعاى طباطبائى و رد آن بر مىآيد. وى به ترمينولوژى نظريه زوال پرداخته و زوال را به معناى نيستى ، نابودى و فنا تعريف مىكند و وضعيت زوال انديشهاى را وضعيتى مىداند كه آن انديشه به نابودى رسيده است. سپس انحطاط را به معناى فرود آمدن، نزول و هبوط ، تعريف مىكند. آن گاه امتناع را در ديدگاه زوال به معناى بن بست مىداند و در انتها انديشه سياسى را در نظريه زوال، از منظر طباطبائى، مترادف با تأملات فلسفى در مورد سياست يا انديشه سياسى فلسفى مىداند. سپس نويسنده كتاب مىگويد ما با صاحب ديدگاه زوال از اين جهت موافقيم كه شرايط تأسيس، شرايطى است كه در آن، امكان رشد بالندگى انديشه سياسى، امكان پذير بوده و مانعى بر سر راه آن وجود ندارد، اما انحصار اين شرايط و امكان را در يونان باستان نمىپذيريم و وقايع تاريخى نيز چنين ادعايى را همراهى نمى كنند. ما تحليل حركت فرو كاهنده روند انديشه سياسى در اسلام و ايران را به هيچ عنوان با شرايط امتناع و انحطاط منتهى به زوال ، قابل توصيف نمى دانيم و براى تحليل اين فرو كاست انديشه، جاى گزينى به نام شرايط ركود را پيشنهاد مىكنيم.
در پايان، نويسنده با طرح اين سوال كه به راستى ملاك انحطاط ادبى از نظر صاحب ديدگاه زوال چيست؛ به همان مطالب ارزيابىها ى سابق، به ويژه در ذيل ادعاى طباطبائى در مورد نا استوارى شالوده شعر و عرفان، اشاره مىكند.
نقد مدعيات جزئى نظريه زوال انديشه سياسى
نويسنده در فصل چهارم و پايانى كتاب خود بيان مىكند كه از آن جا كه در ديدگاه زوال انديشه سياسى در اسلام و ايران، در مورد انديشوران و فيلسوفان اسلامى ايرانى ، قضاوتها و داورىهايى شده و برخى از مدعيات اين ديدگاه در اين بستر، تكامل يافته است، ناچار ما نيز براى تكميل ارزيابى خود و تعميم مطالب گفته شده، درباره اين موارد نيز درنگى خواهيم داشت. سپس نويسنده به ارزيابى برخى از مهم ترين قضاوتهاى ابراز شده در مورد اصلى ترين انديشوران و فيلسوفان مسلمان مىپردازد.
1. فارابى
طباطبائى درباره فارابى، سه ادعا مطرح مىكند:1. اقتداى دو پايهاى يونانى - ايرانى فارابى. 2. اقتداى فارابى به افلاطون الهى نه افلاطون واقعى. 3. مدينه فاضله فارابى دست نيافتنى و در عالم مجردات عقلى است.
نويسنده در ارزيابى اين ادعاها مىگويد اين قضاوت (ادعاى اول) در مورد فارابى به تكرار در انديشه زوال، مطرح شده و اين فارابى شناسى ويژه، نمونهاى ديگر از تأثير گذارى دو شيشه عينك عشق به يونان و علاقه به ايران باستان در زاويه ديد مدعى است. در اين قضاوتها از اسلام، هيچ خبرى نيست.
هم چنين، چه ترجيحى وجود دارد كه فهم طباطبائى از افلاطون را بر فهم فارابى ترجيح دهيم؟
ديگر اين كه يكى از مهمترين اشكالهاى كار طباطبائى اين است كه در حوزههايى قدم گذارده كه مقدمات لازم براى ورود را نداشته است و در پارهاى قضاوتهاى مهم، مجبور شده تا بدون لحاظ مقدمات و مؤخرات، آراى برخى صاحب نظران فلسفه را به ميل خود گزينش كند.
2. مسكويه رازى
در اين مورد هم، سه ادعا را بيان مىنمايد: 1. مسكويه ، مقلد يونان است و بين عناصر ايران شهرى شيعى و يونانى، جمع كرده است. 2.مسكويه به رغم صبغه شيعى، امامت را اين جهانى و غير دينى مىداند. 3. مسكويه در قلمرو سياست نامه نويسى اسلامى، گذر مىكند و تاب تحمل بحث عقلى يونانيان را ندارد. به باور نويسنده، نگاه تعصب آميز طباطبائى، باعث شده تا با تاختن بر اعراب به جاى اين كه نظريه هاى علمى و قوت و ضعف آرا در بررسىافراد، ملاك ارزيابى ، واقع شود، بر موطن و مولد و نژاد نويسندگان، تاكيد گرديده است.
علاقه ايران باستانى طباطبائى باعث ناديده گرفتن نفى حكومت پادشاهى از نوع وراثتى ايران پيش از اسلام در كلام مسكويه مىشود. هم چنين طباطبائى موفق به درك هندسه معرفتى مسكويه نشده است.
تقوى معتقد است براى حل اين مسئله بايد گفت كه خصوصيت آشفته نويسى را بايد به عنوان يك اصل ثابت در نوشته صاحب ديدگاه زوال بپذيريم.
3. ابوالحسن عامرى
ادعاى طباطبائى در مورد عامرى اين است كه عامرى به جدايى دين از سياست و تفسير شاهى از دين معتقد است. با اين نگاه، طباطبائى به برداشت سطحى در تشخيص كلام و مذهب ابوالحسن عامرى دست يافته است. در واقع ، صاحب ديدگاه زوال، در مورد ديگر انديشوران اسلامى نيز شديداً مايل است تا نظر خود را در جدايى دين از سياست به محتواى كلام اين متفكران تحميل كند.
4. خواجه نصير
در اين جا نيز طباطبائى سه ادعا بيان مىكند: 1. اقتداى خواجه نصير به فيلسوفان يونانى. 2. وحشتناك ترين رهنمودهاى خواجه نصير به هلاكوخان. 3. حكمت عملى خواجه بر اساس ارتباط نسنجيده ميان حكمت و شريعت است و ناگزير لانه تضادهاست. نويسنده(تقوى) در ارزيابى اين ادعاها مىگويد طبق روال معمول، هر كجا انديشورىبه مدارج و مراتبى از كمال مىرسد كمال او ريشه در ام الجمالات و مدينة الكمالات؛ يعنى يونان باستان دارد!
طباطبايى بدون تأمل و دقت و درايت تاريخى در مورد اين متفكر ايرانى اسلامى، قضاوت و داورى مىكند و او را به باد دشنامگيرد.تعبير خواجه نصير متكلم در ادعاى فوق، جاى تأمل دارد. ادعاى لانه تضادها در مورد خواجه از سوى طباطبائى، جالب است.
5. جلال الدين دوانى
طباطبائى در مورد دوانى، ادعا مىكند كه در كتاب اخلاق جلالى، دوانى به سراشيبى التقاط افتاده و رطب و يابس را به هم بافته است. در اين مورد، طباطبائى، بيشتر ابراز احساسات كرده تا استدلال. يكى از بزرگ ترين اشكالات نويسنده زوال، مشابهت سازىهاى متفكران، بدون لحاظ شرايط زمانى و حتى بدون لحاظ تفاوت نوع و سنخ تفكر آنهاست.
6. صدرالمتألهين شيرازى
در اينجا هم طباطبائى، دو ادعا مطرح كرده است: 1. اهميت ملاصدرا از نظر زوال و اين كه او به طور كلى از تأمل در معاش انسانها غافل بود.2. بعد از ملاصدرا، هيچ انديشمند با اهميتى در فلسفه به وجود نيامد. به اعتقاد نويسنده(تقوى)، بر خلاف ادعاى اول، شخصيت علمى ملاصدرا، شخصيتى جامع بوده و نه تنها در فلسفه كه در فقه، رياضيات و نجوم، صاحب نظر بوده است. ادعاى عدم تأمل در غير از معاد، غير منصفانه است؛ چرا كه نمونههاى متنوع و گوناگونى از پرداختن به تأمل در معاش انسانها در مورد ملاصدرا به چشم مىخورد. مواردى چون وجود پيوند حقيقى ميان عرفان و اجتماع يا طريقت و سياست - كه از اركان اصلى نظر ملاصدراست - توحد جوهره حكمت، طريقت و شريعت و نيز عينيت سياست و شريعت، نكتههاى ارزشمندى است كه نشان مىدهد كه اگر تأكيد بر معاد و اعتقاد و باور آن در انديشه انديشورانى چون ملاصدرا مطرح است؛ طريق انحصارى رسيدن به آن معاد و آخرت، عبور و گذر از دل همين دنياست. در حقيقت، وجهه غالب مباحث و نوشتههاى ملاصدرا را مباحث فلسفى تشكيل مى دهد. هم چنين نويسنده كتاب دوام انديشه سياسى در ايران، در جاى ديگرى گويد اولاً اين ادعايى گزاف و بىپايه خواهد بود كه ما »نمود حكمى« ملاصدرا را مساوى »بود علمى« او بدانيم و ثانياً در همين نمود حكمى وى، آن قدر نمونههاى متنوع و گوناگونى از پرداخت به انديشه سياسى يا به قول مدعى »تأمل در معاش انسانها« وجود دارد كه ادعاى »بى تأملى در غير معاد« را كاملاً غير محققانه و غير منصفانه جلوه دهد. اما اين كه چرا ملاصدرا تفصيلاً به لحاظ علمى و مستقيماً و جداً به لحاظ عملى وارد سياست و مباحث سياسى نشده است، دقيقاً به همان عوامل پديدارى »ركود« در عصر ملاصدرا بازگشت مىكند. تأمل در اوضاع نامناسب سياسى و اجتماعى عصر صدرايى جداى از تحقيق بيرونى درباره آن زمان - با عنايت به آن چه خود ملاصدرا در نوشتههايش از اوضاع زمانهاى كه او را فرا گرفته است - كار سختى نيست. ملاصدرا در مواردى چون مقدمه اسفار يا در مقدمه و متن رساله سه اصل اگر چه در چند سطر، اما اشارههايى پر نكته به زخمهايى كه كينه ورزىهاى عمال حكومت سياسى و نيز عالم نمايان سطحى نگر بر او وارد كرده اند، دارد. اظهار نارضايتى و شكوه او از اوضاع در كتاب الواردات القلبيه به گونهاى ديگر، نمايان است.
مجموعه اين شرايط و عوامل باعث مى شود تا كسى چون ملاصدرا كه بر اساس مبانى معرفتى و نظرى خويش و به اقتضاى سفر چهارم از اسفار اربعه، ورودى جدى در اجتماع داشته باشد، از چنين ورود و دخالتى باز ماند. نويسنده، سپس مىگويد كه مباحث نظرى ملاصدرا در خصوص سياست نه تنها بى اهميت نيست كه نشانه جلوههايى مهم از انديشه سياسى او است؛ به خصوص آن كه مباحثى چون تفاوت بين نبوت، شريعت و سياست كه وى در كتاب الشواهد الربوبيه ذكر مىكند، با تلخيص و بازنويسى، همان مباحث در كتاب ديگر او، يعنى المظاهر الالهيه كه به تعبير صدراشناسان، وى كوشيده تا تمامى رئوس انديشه و فلسفه خويش را در اين كتاب بيان كند، آمده است و اين خود، حكايت از اهميت و جايگاه كليدى اين مباحث در منظومه معرفتى فلسفى او است.
به باور نويسنده اگر ادعاى فوق(دوم) در زمره نوشتههايى ژورناليستى، محسوب شود، شايد بتوان با ديده اغماض از آن گذشت، لكن در نوشته اى كه داعيه طرح مباحث علمى را دارد، قابل گذشت نيست. بايد از طباطبائى سؤال كرد كه انديشمند با اهميت، چه معيار و ملاكى دارد كه مى گوييد در ميان پيروان مكتب ملاصدرا هيچ انديشمند با اهميتىيافت نمى شود! بنابراين قضاوت در مورد انديشه فلسفى ملاصدرا و اين كه بگوييم پس از او هيچ انديشمند با اهميتى نيست و او آخر داستان زوال است، قضاوتى عجولانه و غير متأملانه است.
نويسنده براى ارزيابى خود، در يك گونه شناسى كلان، انديشوران و متفكران را به دو دسته كلى تقسيم مىنمايد و مىگويد انديشمندان يا موسس هستند و يا نظريه پرداز. سپس انديشوران مسلمان را كسانى مى داند كه در رشته علمى خود، بنايى نو در مىافكنند و بنيانى جديد تأسيس مىكنند. و اين تأسيس يا در حوزه معرفت شناسى است و يا در حوزه متدلوژى؛ يك انديشمند موسس يا تحولى بنيادين در متدلوژى يك شاخه علمى ايجاد مىكند و يا تطورىاساسى در معرفت شناسى. تغييرات غير بنيادين و غير اساسى در حوزه متدلوژى و يا تغييرات در حوزه معرفتى و نه معرفت شناسى، انديشمند را به نظريه پرداز تبديل مى سازد. سپس مىگويد كه نه فقط تحولات بنيادين در حوزه معرفت شناسى و ابداعات ساختار شكن يا شالوده ساز متديك كه نظريه پردازى هاى مهم خارج از اينها، يعنى نظريه پردازىهاى معرفتى و نظريهها و ابداعات متديك غير شالوده شكن و شالوده ساز نيز بسيار مهم بوده و همين امر نيز در غير از دايره محدود موسسان در فلسفه اسلامى فراوان رخ داده است. بنابراين نكته است كه مىبينيم پس از ملاصدراى شيرازى نظريهها و فيلسوفان بسيار با اهميتى داريم كه عمدتاً در حوزه معرفتى نظريه پردازى كرده اند. بايد به اين مطلب نيز اشاره كرد كه آخرين بناى قويم فلسفى، يعنى حكمت صدرايى، جاى پيرايش، بحث و بازپرورى فلسفى وجود دارد و با توجه به فاصله زمانى نسبتاً كوتاه به زمان پيدايش و نمود اين مكتب فلسفى، اين بناىاخير حكمى هنوز در حال تكميل، توسعه و شكوفايى است. اين كمال بى انصافى است كه ما حكم غايت و نهايت را براى پديدهاى كه هنوز در حال شدن است، صادر كنيم. فلسفه ملاصدرا و حكمت متعاليه از شارحان نخستين خود؛ هم چون فيض كاشانى، ملاهادى سبزوارى و ... تا متأخرانى چون علامه طباطبائى ، امام خمينى و مرتضى مطهرى و ساير فلاسفه معاصر همواره در حال پويش و فربه شدن است و بسيارى از اين شارحان و صدراييان نيز در همان حوزه معرفتى خود، صاحب نظريههاى ارج مند و مهم فلسفى بوده اند.
نكته
كتاب دوام انديشه سياسى در ايران،تا حدودى توانسته به ارزيابى تحليلى نظريه زوال دكتر طباطبائى بپردازد، هر چند به نظر مىرسد كه در برخى موارد نتوانسته به هدف خود از نگارش اين اثر دست يابد؛ هدفى كه ارزيابى و نقد ديدگاههاى موجود در تاريخ انديشه سياسى اسلام را در نظر داشت، اما در برخى موارد و طرح ادعاهاى دكتر طباطبائى به نظر مىرسد كه شايد نويسنده (تقوى) آنها را وارونه جلوه داده باشد. براى مثال مىتوان به ادعاى سوم طباطبائى درباره فارابى و ارزيابى نويسنده كتاب، اشاره نمود. (دوام انديشه سياسى، ص233)
با اين حال آن چه باعث اهميت اين كتاب مىشود، نقد كسى (دكتر طباطبائى) است كه منتقدان آثار و ديدگاههاى خودش را به پى نبردن به كلام خود و سكوتى كه شايسته آن است، ارجاع مىدهد. (نقد و نظر، ش19 و 20، گفت و گو با سيد جواد طباطبائى، ص195)
* مشخصات كتاب شناختى اين اثر: دوام انديشه سياسى در ايران: ارزيابى تحليلى نظريه زوال انديشه سياسى، سيد محمد ناصر تقوى؛ تهيه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، پژوهشكده علوم و انديشه سياسى. قم: بوستان كتاب قم، 1384، 328 صفحه.