قرآن پژوهىهاى معاصر غربى از مناهج تا نتايج
السید رضوان
مؤسسه آلمانى پژوهشهاى شرقى در بيروت، در سال 2007، اقدام به چاپ و نشر مقالات و پژوهشهاى ارائه شده به كنگرهاى كرد، كه در سال 2002 با عنوان »نتايج پژوهش معاصر در قرآن« برگزار شده بود. عنوان ياد شده، بى شك عنوان بى طرفى است و اگر ناشر به همين عنوان (نتايج البحث المعاصر فى القرآن) اكتفا مىكرد، حساسيتى بر نمىانگيخت و من هم متوجه آن نمىشدم ؛ زيرا از پيش با آنچه كه در اين كنگره عرضه و ارائه شد آشنايى داشتم و اصلا نيازى به حاشيه - نويسى نداشت، اما ناشر، عنوانى فرعى با نام: »مسئلة النص التاريخى النقدى القرآنى، مسئله متن تاريخى انتقادى قرآن« را به عنوان ياد شده افزوده كه من سه ملاحظه بر اين عنوان فرعى دارم: نخست اين كه روشهايى كه طى يكصد و پنجاه سال اخير از سوى شرق شناسان پيگيرى شده است، غالباً تاريخى انتقادى خوانده شدهاند و تمام اينها به نتيجهاى بيش از آنچه كه تئودور نولدكه، مؤلف »كتاب تاريخ قرآن« (چاپ اول 1859) بدان دست يافته، نرسيدهاند.
دوم اين كه نتيجهاى كه ابتدا »پرتزل و جفرى« و سپس »بلاشر و بارت« بدان دست يافتهاند اين است كه شيوه تاريخى - انتقادى بى ثمر است؛ زيرا با قرآن كريم همانند نسخ خطىاى كه از سوى افراد مختلف و با متون متفاوت و سطح دقت و قدمت گوناگون كتابت شده، برخورد مىكند و چنين كه با استفاده از اختلاف نسخهها، در صدد رسيدن به متنى تحقيقى و نزديكتر به آنچه كه مؤلف نوشته و يا بر جاى گذاشته، بر آمده است. اين مكتب روشى بر آن است كه متن اوليهاى از قرآن وجود داشته، كه متون يا نسخ ثانويه و يا نقلهاى شفاهى، آن را تحريف كرده است. از اين رو اميد بازگشت به چاپ اول با نسخه خطى اول را دارند، در حالى كه »نولدكه« از ابتدا اين تلاش را تلاشى بيهوده دانسته و مىگويد: متن قرآنى به قرن هفتم ميلادى بر مىگردد و داراى نسخههاى اصلى و فرعى نيست، بلكه به رغم »غرابت ترتيب و تركيبش« متنى واحد است. اما اين سخن صريح نولدكه، اوتوپرتزل - شاگرد نولدكه - و آرتور جفرى بريتانيايى را از گرد آورى اختلاف قرائتها و نسخههاى پيشينىتر قرآن بازنداشت. آن دو، دهها سال را صرف اين كار كردند تا اين كه پس از جنگ جهانى اول از اين پروژه تحقيقى و انتقادى خود دست كشيدند.
ملاحظه سوم اينكه در سى سال گذشته، پژوهشهاى قرآنى در غرب روشهاى تاريخى - انتقادى را كه تا آن زمان بر عوالم آن حاكم بوده، رها كرده و به چهار يا پنج مكتب يا قرائت پناه برده است:
1. قرائت توطئه انگارانه نسبت به تحولات و تغييراتى كه ادعا مىكنند در شكلگيرى متن قرآنى رخ داده است؛
2. قرائت ساختارگرايانه ؛
3. قرائت وازسازانه؛
4. قرائت مردم شناختى؛
5. قرائت ادبى و اسلوبى.
به جز قرائت نخست، ديگر قرائتهاى جديد و جارى، كشف اصول و منابع تكوين و تطور نص را هدف خود قرار ندادهاند و مطالعات و پژوهشهايى كه در كنگره 2002 ارائه شده به جز يكى - دو تاى از آنها كه بدانها خواهيم پرداخت، قرآن را از نگره يكى از اين مكاتب و قرائتها، نگريستهاند. از اين رو توجيهى براى عنوان فرعى كتاب وجود ندارد، جز اينكه ناشر، همچنان شيفته رهيافتهاى تاريخى و زبان شناختى قديمى است كه تا حدود معينى در مقايسه با قرائت توطئه انگارانه كه بر غالب قرآن پژوهىهاى جوانان معاصر غربى حاكم است، معقول و شيرين به نظر مىرسد.
قرائت توطئه انديشانه متن قرآنى دو شاخه اصلى دارد: شاخهاى كه معتقد است از عصر پيامبر و صحابه و عصر اموى، تكهها و بريدههايى وجود دارد، كه در آنها شفاهى با مدون و مكتوب در هم آميخته و سپس به تدريج جمع شده و پس از اضافه و حذف، در حدود قرن سوم هجرى به متنى قانونى تبديل شده است. شاخه ديگر معتقد است: قرآن، ترجمهاى از متنى سريانى از انجيل فرقهاى مسيحى - به نام ابيونيه - در جزيرة العرب است كه حذف و اضافههايى در آن اعمال شده و در طول صد سال و يا بيشتر از وفات پيامبر اسلام (ص) مرتب و مدون شده است. نماينده شاخه نخست، نوشتههاى وانسپور در اواخر دهه هفتاد قرن بيستم است و شاخه دوم در كارهاى جوانانى مانند ليلنگ آلمانى و لوكزامبورگ لبنانى آلمانى شده و ديگران نمود يافته است. طبعاً هر كدام از اين دو شاخه، داراى شاخهها و جزئياتى هستند كه آنها را از يكديگر متمايز مىكند. خط كلى و مشترك اين دو شاخه و روش اين است كه قرآن، متن نوشته شده به وسيله شخص مشخصى نيست، بلكه كشكولى است كه در طول دويست سال يا بيشتر شكل گرفته است. براى مثال با تريشياكرون نه تنها از نظريه پيشين خود كه قرآن را داراى ريشههاى يهودى مىدانست دست كشيد، نسبت ميان اسلام و يهوديت را هم منكر شد. حتى ديگرانى هم هستند كه از ريشههاى مانوى و زرتشتى و حتى بودايى بودن قرآن سخن مىگويند. عنصر مشترك ميان اين نظرهاى پراكنده، يكى »متن نبودن« قرآن است كه پيشتر بدان اشاره كرديم و ديگرى توطئه انديشى است. يعنى اينكه آنها معتقدند تمام اين تحولات آگاهانه و با هدفى مخفى كردن »حقائق« شكلگيرى قرآن و اسلام - به عنوان بخشى به ارث رسيده يا ترجمه شده از سريان و يهود و نيز بنا به مصلحت ايده دين مستقل و دولت امپراطورى شكل گرفته در قرن نخست اسلام تحقق يافته است!
طولانىترين بحث اين كتاب، بحث »كلود ژيليو« است كه »مانفرد كروب« در مقدمهاى كه بر كتاب نگاشته، ثنايش گفته است. كلود ژيليو كه شهرت خود را وامدار كارهايش درباره سريانى بودن قرآن است، در اين بحث، آن نغمه را اصلا زمزمه نمىكند و تنها به گرد آورى مواردى مىپردازد كه در مطالعه تاريخ متن قرآن و تحولات و منحنىهاى آن در چهار قرن نخست به كار مىآيد، اين منابع و مآخذ هم عربى است و هم سريانى و عبرى و جديد. اما منابع عربى پژوهش وى، غالبا از كتابهاى ناسخ و منسوخ و كتابهاى قرائات و تفسير و نقطهها و اعجام و حتى كتابهاى فضائل القرآن برگرفته شده است. اين كار پژوهشى هم در حدى نيست كه مستحق آن همه مدح و ثنا باشد و پيش از او هم بسيارى ديگر به آن اقدام كرده بودند كه پرآوازه ترينشان آرتور جفرى و اوتوپرتزل و برگشتراسر هستند و زمانى اين كارها را سامان دادهاند كه رويكرد زبان شناختى بر مطالعه ميراث عمومى اسلام حاكم بود. همين سخن را هم تا حدى مىتوان درباره مقاله فرانسو از كوينزا گفت، كه عنوان »القرآن و المعجمية التاريخية عند العرب« را دارد. اين مقاله به پيگيرى تحولات تعامل معجمها - از زمان صدور كتابهاى العين و الجيم - تا كنون با واژگان قرآنى پرداخته است، اما وى به اين امر اكتفا نكرده و به امكانات ديگر در فهم واژگان قرآنى داراى ريشه غير عربى مىپردازد و احتمال شكلگيرى آيات فراوانى از اين واژگان قرآنى داراى ريشه غير عربى مىپردازد و احتمال شكلگيرى آيات فراوانى از اين واژگان با هدف تأويل و تفسير و يا فهم متفاوت آنها را مطرح مىكند.
ديگر پژوهشهاى اين كتاب توجه خاصى به وجود دلالتهاى اختلافات در نسخ اوليه قرآن (مقاله سرجيو نوسيدا) يا علائق قرآن با شعر جاهلى (مقاله فرانس كريستوف موت) دارد، كه در اين مقاله ،نويسنده طيراً ابابيل سوره فيل را به عنوان نمونه مطرح مىكند. هم چنين به علائق تحول كتابت عربى با كم رنگ شدن سنت شفاهى عربى در سرايش و تلاوت (مقاله جان گودى) و تحولات كتابت عربى و تأثيرات آن در نص قرآنى (مقاله فرانسو دروش) و يا پيشنهادها و ايدههايى درباره روش شايسته رهيافت به نص قرآنى (مقاله منذر صفار) پرداخته شده است .
پژوهشهايى كه در اين كتاب منتشر شده، گرد آمده از همه پژوهشهاى ارائه شده به كنگره 2002 نيست؛ زيرا من ملاحظات مانفرد كروب را درباره مرحله شفاهى در دريافت متن قرآنى و مقاله مشترك ياسين ديتون وگاردبوين را درباره آثار اوليه قرآن مكتوب و باقى مانده آن در منابع اصلى و فرعى و چگونگى بهرهگيرى از آن در قرآئت تحولات متن قرآنى و نيز تأملات گابريل رينولدز در كتاب كريستوف لوكزامبورگ درباره ريشههاى سريانى قرآن را خوانده بودم. حتى سخنرانى منتشر نشده لوتز ادزارد را درباره اختلافات قرائات قرآنى و چگونگى بهرهگيرى از آن در فهم شكلگيرى متن قرآنى و گزارش ژين ماكولوف را درباره »دايرة المعارف قرآن« خود كه در پنج جلد منتشر شده است را نيز مطالعه كردهام.
بنابراين من نمىخواهم بگويم هيچ كس حق ندارد در قدمت و اصالت متن قرآنى و در اينكه متن موجود كنونى همان است كه پيامبر اسلام(ص) بر جاى نهاده، تشكيك كند؛ زيرا اين امر مربوط به ما مسلمانان است كه معتقديم متن قرآن به طور كامل همان است كه خدا به پيامبرش وحى كرده است، بلكه آنچه را كه مىخواهم بگويم اين است كه علم و پژوهش علمى اين حق را دارد كه قرآن را متنى موجود و استوار در شمار آورد و بر اين اساس آن را مطالعه نموده و انديشه خود را محدود به ايدهاى نكند كه رأساً بر آن است كه اصلا متنى قرآنى در حقيقت وجود نداشته و اين متن به تدريج در دو سه قرن و در فضايى چالشآميز شكل گرفته است؛ زيرا در اين صورت ديگر حتى مطالعه ادبى يا اسلوبى نيز نمىتوان سامان داد. اين وضع نه تنها در مورد قرآن كه حتى در مورد متنى مانند كليه و دمنه يا ادب الكبير ابن مقفع نيز جارى است و حتى در پارهاى مقالات منتشر شده در اين كتاب نيز، مانند مقاله نوسيدا آشكار مىكند كه خط حجازى، كه بر خط كوفى قدمت داشته، در قرن اول هجرى هيچ گونه اختلافى ميان نسخههاى مختلف قرآن را نشان نمىدهد كه نظر وانسپور مبنى بر شكلگيرى و سر هم بندى متن قرآنى را در طول دو قرن اثبات كند. در مقاله نوسيدا بر اين نكته تأكيد شده كه تمام نسخههاى قرآنى به جا مانده از قرن اول هجرى مشابه و همگون و فاقد هر گونه اختلافى است.