responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 228  صفحه : 4

منابع معرفتى و روش تفسير قرآن
حسنی ابوالحسن

 مقدمه
 مفهوم و تعريف تفسير
 يكى از مسائل مهم در تفسير قرآن كريم، تعيين منبع معرفتى معتبر براى آن است. تفسير قرآن كريم از اين جهت براى ما اهميت دارد كه ما به عنوان مسلمانى موحد، بايد همه ابعاد زندگى خود را بر اساس كلام خدا شكل دهيم و مقدمه اين امر، فهم كلام خدا است كه با تفسير ميسر است.
 از جهت لغوى تفسير از ماده فسر به معناى روشن كردن و بيان و اظهار معناى معقول است.(1) آيت‌الله جوادى‌آملى در يك بيان جامع بر آن است كه تفسير از جهت لغت به معناى  روشن كردن و پرده‌بردارى از چهره كلمه يا كلامى است كه بر اساس قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه ايراد شده باشد و معناى آن واضح و آشكار نباشد.(2)
 تفسير به اين معنا به كلام مبهم اختصاص دارد و كلام واضح بى نياز از تفسير است؛ حتى اگر مجمل باشد. معما نيز بر اساس قانون محاوره و تفاهم ايراد نشده است و حل آن از سنخ تفسير نيست.(3)
 تفسير راه پى بردن به معارف قرآنى است. اما در چيستى اين راه اختلاف نظر وجود دارد. در اينجا به طور اختصار، تا جايى كه به حل مسئله اين فصل كمك شود، به برخى از اين تعريف‌ها با دسته‌بندى اشاره انتقادى مى‌شود.
 1. گروهى با توجه به معناى لغوى تفسير، كشف و پرده برداشتن از چيزى پوشيده، تفسير را به كشف مراد معنا كرده‌اند.(4)
 اما اين تعريف از تفسير با بيان و نور و تبيان بودن قرآن كريم سازگار نيست. در ضمن مفهوم مراد مبهم است. اگر مراد معنايى است كه متكلم اولاً و در مقام خطاب قصد تفهيم آن را به مخاطب دارد؛ در اين صورت، مفهوم مراد بسيار ضيق‌تر از تفسير است(5) و اگر لوازم اين معنا نيز جزء مراد به شمار مى‌آيد، بايد حدود اين لزوم در خود تعريف روشن باشد؛ زيرإ؛  فهم اولى و لغوى مفهوم مراد افاده بيش از معناى ياد شده را نمى‌كند.
 2. برخى تفسير را به ايضاح واژگان و عبارات مشكل و كشف معانى آنها تعريف كرده‌اند.(6)
 اين تعريف بسيار ضيق‌تر از تعريف پيشين است. ايضاح واژگان و عباراتِ مشكل، ترجمه است؛ نه تفسير(7). اين موارد، اگر در استنباط و فهم مؤثر باشند، مقدمه تفسيرند، نه خود تفسير و اگر در مقدمه تفسير به كار نيايند، هيچ دخلى به تفسير ندارند.(8)
 3. تعريف مختار: تفسير قرآن عوامل معرفتى خفاى معانى قرآنى را از برابر انسان كنار مى‌زند. معانى قرآنى نيز محدود نيستند و هر گونه دلالت مطابقى و تضمنى و التزامى كه اسناد آن به قرآن از حجيت معرفتى برخوردار باشد، را شامل مى‌شود. بنابر اين، تفسير علمى براى كشف هر معنايى است كه با حجت از قرآن مستفاد است. عليرغم اختلاف الفاظ، به نظر مى‌آيد محققان بسيارى همين تعريف را مدنظر داشته‌اند و بعيد نيست كه منظور گروه اول نيز همين تعريف باشد و واژه مراد را در همين معناى عام به كار برده‌اند.(9)
 
 منشأ نياز به تفسير قرآن
 گفته شد كه تفسير به كلام مبهم اختصاص دارد؛ اما ابهامِ كلام از دو ناحيه ممكن است حاصل گردد:
 1. از ناحيه خود كلام: يعنى كلام، خود به گونه‌اى باشد كه معنا را نتواند القا كند.
 2. از ناحيه مخاطب و فهم كلام: كلام فى نفسه واضح باشد، اما مخاطب به جهتى نتواند معنا را درك كند.
 منشأ نياز به تفسير قرآن كريم، دست كم در مورد مراد متكلم نمى‌تواند از ناحيه ابهام در خود قرآن باشد. اين مدعا را با دلايل متعدد، اعم از عقلى و نقلى، مى‌توان اثبات كرد، از جمله:
 1. قرآن كريم كلام خدا براى هدايت بشر است و اگر خداوند معناى كلام خود را واضح بيان نكرده باشد و آن را مبهم رها كند، از آن هدايت حاصل نشده و نقض غرض حاصل مى‌شود كه با حكمت الهى سازگار نيست.
 2. اگر متكلم، با اراده و آگاهى در صدد ايهام نباشد، منشأ ابهام در كلام يكى از امور زير است:
 1. عدم شناخت كامل و تام متكلم از موضوع كلام خود؛ لكن ساحت مقدس حق تعالى از اين نقص مبرا است و علم او محدود به حدى نيست و او بر همه چيز عالم است.
 2. عدم توان متكلم براى بيان مراد در قالب مناسبى از كلام، با وجود شناخت كامل و تام از موضوع، اما ساحت مقدس حق تعالى از اين نقص نيز منزه است و او بر همه چيز توانا است.
 3. عدم توانايى زبان مورد استفاده متكلم براى بيان معناى مورد نظر او، اما خداوند در قرآن كريم تصريح مى‌كند كه زبان قرآن اين توانايى را دارد: »وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ × نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ×  عَلىَ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ × بِلِسَانٍ عَرَبىٍِّ مُّبِينٍ«(الشعراء: 192 - 195)، اين نازل شده پروردگار جهانيان است. روح الامين آن را بر قلب تو به زبان عربى آشكار نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى.(10)
 »وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ«(النحل : 103) و البته مى‌دانيم كه آنها مى‌گويند اين آيات را تنها بشرى به او مى‌آموزد؛ زبان كسى كه اينان اين نسبت را به او مى‌دهند، عجمى است، ولى اين زبان عربى آشكار است.
 بنابر اين، ابهام بر قرآن كريم نمى‌تواند راه يابد.
 3. در آيات متعدد قرآن كريم، به بيان‌هاى مختلف وجود ابهام در آن انكار شده است: »يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً«(النساء : 174)؛ اى مردم، از پروردگارتان دليل روشنى بر شما آمد و به سوى شما نورى آشكار فرو فرستاديم.
 »قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ«(المائده : 15)؛ به تحقيق از خدا نور و كتابى روشن بر شما آمد.
 »فآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أَنْزَلْنا«(التغابن : 8)؛ پس به خدا و رسول او و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان آوريد.
 تعبير برهان، نور، مبين و مفاهيم ديگرى از اين قبيل براى قرآن كريم تنها زمانى درست است كه قرآن كريم خالى از ابهام باشد. متن مبهم، برهان و نور و مبين نمى‌تواند باشد.
 4. روايات فروانى نيز بيانگر عدم ابهام در قرآن كريم‌اند كه براى نمونه يك مورد نقل مى‌شود. امام باقر عليه السلام مى‌فرمايد: »فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ كِتَابَ اللَّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَك«(11)؛ هر كس گمان كند كتاب خدا مبهم است، پس همانا هلاك شده و هلاك مى‌كند.
 با اين حال، شكى نيست كه مردم در فهم معانى كلام خدا دچار مشكل مى‌شوند و تفاسير متباين و ناسازگار از آيه واحد به دست مى‌دهند و با وجود تلاش‌هاى  سخت و طاقت‌فرسا، غالباً به زحمت تنها به تفسيرى ظنى از كلام حق تعالى دست مى‌يابند. منشأ اين ابهام چيست؟ از آنجا كه منشأ اين ابهام خود قرآن كريم نمى‌تواند باشد، منشأ آن را در مخاطب بايد جست؛ به عبارت ديگر، مخاطب مشكلى دارد كه نمى‌تواند اين كلام را به درستى بفهمد.
 قرآن نور و بيان و تبيان است و محتجب نيست تا نياز به كشف حجاب از آن باشد، اما به دو جهت معانى آن از انسان مخفى مى‌شود:
 1. عدم بصيرت ناشى از جهل و گناه: »وَ لَا نُكلف نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالحَْقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ × بَلْ قُلُوبهُُمْ فىِ غَمْرَةٍ منْ هذَا وَ لهَُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ«(المؤمنون : 62 و 63)؛ و هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى‌كنيم و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى‌گويد و آنان مورد ستم واقع نمى‌شوند. بلكه دل‌هايشان از اين، در گرداب جهل فرو رفته است و كارهاى ديگرى نيز دارند كه آنها انجام دهنده آنهايند.
 2. ثقيل بودن معانى قرآنى: »إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلا«(المزمل:5)؛ همانا به زودى سخنى سنگين بر تو القا خواهيم كرد.
 تفسير علمى است براى رهايى از عامل دوم خفاى معانى قرآن كريم. اما ناتوانى مخاطب از فهم كلام حق تعالى در مرتبه اول ممكن است ناشى از عدم فهم اصل منطوق باشد. مخاطب ممكن است با زبان و ادبيات عربى به قدر كافى آشنا نباشد و اين مانع از فهم اصل منطوق شود؛ اما ثقل كلام اين معنا نيست. بلكه ثقل كلام پس از فهم منطوق پيش مى‌آيد. براى مثال، در منطوق »قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد« چندان اختلافى نيست؛ اما در تفسير آن اختلافها بسيار است. سنگين بودن سخن قرآن از دو جهت است:
 1. قرآن از حقايقى خبر مى‌دهد كه با غير قرآن امكان علم به آن حقايق وجود نداشت: »يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ«(البقرة:151)؛ آنچه را نمى‌شد شما بدانيد، به شما مى‌آموزد.
 چون اين حقايق با عقل و حس و كشف، دست كم قبل از إخبار قرآن از آنها، درنيافتنى‌اند؛ مفسران در فهم مراد حق تعالى دچار اختلاف شده و آراى مختلف ارايه مى‌دهند.
 2. قرآن كريم از حقايقى نورانى خبر مى‌دهد كه براى قلوب سياه و محتجب از انوار پاك قدسى درك ناپذيرند و چون غير از معصومان، به هر حال، گرفتار برخى از حجب، اعم از ظلمانى با نورانى‌اند، اين قلوب از درك حقيقت معانى‌عبارات قرآن كريم عاجز مى‌مانند و ناچار به تحليل مفهومى  روى مى‌آورند كه محدويت‌هاى خاص خود را دارد و از حقيقت بهره‌اى ناچيز دارد. در اين حال، اضطراب و اشتباه امرى دور از ذهن نخواهد بود.
 
 اقسام تفاسير قرآن كريم به حسب منابع معرفتى
 تبيين مسئله
 تفاسير قرآن كريم را در يك تقسيم اوليه به تفسير به مأثور و تفسير اجتهادى تقسيم كرده‌اند. منظور از تفسير به مأثور، تفسيرى است كه به حجت ظاهرى مستند گردد و اين خود بر دو گونه است: تفسير قرآن به قرآن و تفسير قرآن به حديث. در تفاسير حديثى شيعه حجت ظاهرى تنها معصوم (نبى و امام) است و قول همه امامان در حكم قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است. در تفاسير به مأثور عامه، اقوال صحابه در حكم حديث مرفوعه نبوى فرض مى‌شوند.
 تفسير اجتهادى، تفسيرى متكى به علومى است غير از آنچه مستقيماً از حجت ظاهرى اخذ مى‌شود و به عقل، تجربه، تاريخ، علوم زبانى، مستند است. در تفسير اجتهادى دست مفسر بسيار باز است و مفسر با مجالى گسترده‌تر مى‌تواند از علوم بشرى بهره گيرد و حتى در صورت استفاده نابجا از اين علوم، باز از متن چيزى مى‌فهمد، اگرچه فهم او ممكن است با مراد متكلم همخوان نباشد. البته بهره‌گيرى از علوم بشرى در تفسير هر متنى، از جمله قرآن كريم، بايد مضبوط و قاعده‌مند باشد و به طريقى باشد كه مفسر به يقين يا گمان معتبر، آن طريق را در جهت فهم مراد ماتن حجت مى‌داند.
 مسئله ما در اين نوشتار اين است كه در تفسير قرآن كريم، استناد به كدام يك از امور ياد شده معتبر است؟
 
 تفسير قرآن به قرآن
 حجيت تفسير قرآن به قرآن
 اكثر قريب به اتفاق مفسران در اصل حجيت قرآن كريم اتفاق نظر دارند. دليل اصلى اين اتفاق نظر اين است كه عقلا براى فهم سخن ثقيل يك متكلم به سخنان ديگر وى كه به گونه‌اى با سخن مورد نظر رابطه دارد، مراجعه مى‌كنند و از آن سخنان براى روشن كردن آن سخن مبهم بهره مى‌گيرند.
 آيت‌الله جوادى آملى دليل ديگرى بر حجيت قرآن در تفسير قرآن ذكر مى‌كند: »قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداى سبحان است و با اعجاز خود دعوى انتساب به خدا را اثبات مى‌كند، يكى از منابع دينى است كه حجيت آن همانند حجيت قطع ذاتى است و محصول تدبر در آن و جمع‌بندى آيات متناسب آن با يكديگر حتماً حجت است و هرگز نظير گواهى فاسق مردود نيست تا اصلاً حجت نباشد؛ ليكن مطالب قرآن بخشى به صورت نصوص و قطعى است و بخشى به صورت ظواهر و ظنى است كه بخش نخست »حجت قطعى« و بخش دوم »حجت ظنى« است«.(12)
 
 استقلال و انحصار منبع معرفتى تفسير قرآن به قرآن يا عدم آن
 دو مفسر بزرگ معاصر، علامه طباطبايى و آيت‌الله جوادى آملى از استقلال و حتى انحصار منبع معرفتى قرآن به خود قرآن دفاع مى‌كنند. آيت‌الله جوادى بر اين مدعا چنين استدلال مى‌كند(13):
 1.  ... قرآن كريم خود را به عنوان نور معرفى مى‌كند »قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين« »وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى أُنْزِلَ مَعَه« و بارزترين ويژگى نور آن است كه هم خود روشن است و هم روشنگر غير خود است؛ ... مقتضاى نور بودن قرآن كريم نيز اين است كه در روشن بودن خود نيازمند غير باشد و نه در روشن كردنِ غير؛ زيرا در صورت نياز به مبينى ديگر، آن مبين اصل بوده، قرآن كريم فرع خواهد بود و اين فرع و تابع قرار گرفتن قرآن با نور بودن آن ناسازگار است....
 2. يكى  از صفات قرآن كريم »تبيان كل شى‌ء« است »وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْ‌ء...«؛ كتابى كه بيانگر همه علوم و معارف ضرورى و سودمند براى بشر يا بيانگر همه حقايق جهان آفرينش است، در تبيين خود نيازى به غير ندارد...(14)
 به تعبير علامه طباطبايى: حاشا قرآنى كه بيان كننده هر چيز است، مبين خود نباشد.(15)
 اما اين دو دليل مناقشه‌پذير به نظر مى‌آيند. نور اگر چه روشنى بخش به همه چيز است، اما خود با شواهد روشن گشته و قابل ديدن است و مستقل از اشياء قابل ديدن نيست. اين نكته با توجه به طبيعت نور، نكته‌اى كاملاً روشن است.(16) مخالف حجيت تفسير قرآن به قرآن يا مخالف استقلال قرآن يا انحصار آن در تفسير قرآن منكر نور بودن يا تبيان كل شى‌ء بودن قرآن نيست؛ بلكه توان فهم بشرى و بصيرت وى را قاصر از درك اين نور و ادراك اين بيان، مستقل از يارى معارف ديگر، مى‌داند.
 آيت‌الله جوادى آملى دليلى ديگر نيز بر استقلال حجيت تفسير قرآن به قرآن ذكر مى‌كند: قرآن كريم در كنار دعوت انسان‌ها به تدبر، دعوى انتساب به خداى سبحان و مبرا بودن از هر گونه اختلاف و ناهماهنگى درونى دارد. خداوند سبحان درباره هماهنگى سراسر قرآن با يكديگر دو بيان دارد كه يكى ناظر به عدم اختلاف آيات قرآن مجيد با يكديگر و ديگرى راجع به انعطاف و گرايش آيات قرآن با همديگر است. اما بيان اول مستفاد از آيه »أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً« است؛ ... آيه مزبور دعوت به تدبر در سراسر قرآن مى‌كند و دعوى عدم اختلاف به نحو سالبه كليه را ارايه مى‌كند و محصول آن تدبر فراگير را صحت اين دعوى مى‌داند و ادعاى مزبور را با آن بينه و گواه صادق همراه مى‌كند.
 اما بيان دوم خداوند مستنبط از آيه »اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ ...« است. زيرا محتواى آيه مزبور اين است كه از يك سو سراسر آيات قرآن مجيد شبيه، همسان و همتاى هم است و از سوى ديگر منثنى، منعطف و متمايل به هم است. معناى انثناء، انعطاف و گرايش مطالب يك كتاب علمى اين است كه هر كدام از مطالب با ديگرى مشروح يا مشروح‌تر و روشن يا روشن‌تر مى‌گردد. چنين كتابى كه همه آيات آن به هم گرايش دارد، حتماً مفسر و مبين همديگر و شارح داخلى خويش است.(17)
 ايشان متذكر مى‌شود كه ادعاى موافقت و عدم مخالفت فرع بر پيوند و همگرايى است و پيوندهاى دلالى نظير اطلاق و تقييد، تعميم و تخصيص، تأييد و تبيين و شرح و تفصيل ميان آنها ضرورى است و گزاره‌هاى قرآنى از هم گسيخته نيستند. حال اگر مخالفان قرآن مدعى وجود اختلافى در آن باشند و اين اختلاف متوهم از راه دلالت لفظى قرآن كريم و با شيوه تفسيرى قرآن به قرآن قابل حل نباشد و با هر راه ديگرى، مانند ارجاع به پيامبر اكرم، بدون شاهدى از الفاظ قرآن، حل شود؛ برهان و استدلال آيه كريمه تام نخواهد بود.
 اما در اين استدلال نيز پرسش‌هايى به ذهن قاصر نگارنده مى‌رسد كه پاسخى به آنها نمييابد:
 1. مفسران و عالمان مسلمان با سال‌ها تلاش تخصصى در تفسير قرآن كريم، همراه با ايمان به آن و عشق به دستيابى‌به معارف آن از چنين تدبر همه جانبه‌اى  عاجز مانده‌اند و نتوانسته‌اند به تفسير صد در صد سازگار از قرآن دست يابند (نقض و ابرام‌هاى مفسران در برابر يكديگر نشان آشكار اين نكته است). به نحو اولى، كافران، حتى افراد بى‌غرض آنها، از چنين تدبرى عاجز خواهند ماند. اگر چه هيچ ناسازگارى غير قابل حلّى در قرآن كريم يافت نشده است (و هرگز نخواهد شد)؛ اما هيچ تفسير كليت قرآن نيز سراپا سازگار يافت نشده است و به نظر نمى‌رسد افهام عادى در برابر اين قول ثقيل به چنين معرفتى دست يابند. تأكيد مى‌شود ترديدى در هماهنگى فوق العاده آيات قرآن كريم نيست؛ ترديد در طاقت فهم بشرى است.
 2. تدبر مذكور در استدلال، مبتنى بر نظريه‌هاى مربوط به پيوندهاى دلالى كلامى و گفتارى است و هر گونه خطا در اصول و فروع اين نظريه‌ها راه را براى يافتن و ديدن آن سازگارى و هماهنگى مى‌بندد. بنابر اين، به نظر نمى‌رسد تنها با توجه به پيوندهاى لفظى ميان آيات قرآن كريم، هماهنگى ميان آيات آن اثبات گردد.
 
 شأنى و فعلى بودن حجيت تفسير قرآن به قرآن
 آيا حجيت محصول تفسير قرآن به قرآن به تنهايى به نصاب فعليت مى‌رسد؛ يا نياز به ضميمه‌اى ديگر (مانند حديث، عقل، كشف، تجربه) دارد تا به نصاب فعليت برسد؟ گاهى ظهور حاصل از تفسير آيهاى به آيات ديگر، ظهورى قوى است و مى‌توان آن را به حق تعالى اسناد داد و حجت خواهد بود. اما اگر ظهور حاصل از تفسير آيه‌اى به آيه ديگر، ضعيف باشد (مثلا يكى از معانى التزامى بعيد حاصل شود) در اين صورت، تأييد حجيت آن با كمك منابع ديگر معرفت لازم مى‌آيد. به هر حال، فعلى يا شأنى بودن حجيت تفسير قرآن به قرآن به نحو موجبه كليه ممكن نيست.
 نتيجه اين كه قرآن كريم يكى از منابع معرفت در تفسير قرآن است؛ لكن تنها منبع معرفتى نيست و اخذ معرفت از آن ممكن است به استعانت از منابع معرفتى ديگر داشته باشد.
 
 تفسير قرآن به حديث
 حجيت تفسير قرآن به حديث
 تفسير قرآن به حديث از سابقه طولانى برخوردار است و اصولاً تا زمان شيخ مفيد، به طور عمده، شيوه تفسيرى قرآن به حديث را برگزيده بودند. دلايل بسيارى از قرآن و روايات براى حجيت تفسير قرآن به حديث ذكر شده است كه در اينجا به ذكر چند نمونه مى‌پردازيم:
 1. حق تعالى مى‌فرمايد: »هُوَ الَّذى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ«(آل عمران:7)؛ او كسى است كه بر تو، كتاب را فرو فرستاد كه بخشى از آن آيات محكم‌اند، كه ام الكتاب‌اند. و بخشى ديگر متشابهاتند. و امّا كسانى كه در دل‌هايشان كژى از حق است، براى فتنه جويى و دستيابى به آن در پى آيات متشابه‌اند. و تأويل آن را جز خدا و استواران در دانش نمى‌دانند. (آنان كه) مى‌گويند: به آن ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان ياد آور نمى‌شوند.
 مشهور در ميان مفسران اين است كه »الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ« به »الله« عطف مى‌شود و بر اين اساس آنان عالم به تأويل متشابهات قرآن‌اند. مصداق بالاصاله راسخ در علم بايد از عصمت علمى برخوردار باشد؛ زيرا هر كه از عصمت علمى برخوردار نباشد، به جهت امكان خطا در علم، راسخ در علم نخواهد بود. امام باقر عليه السلام مى‌فرمايد:
 پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او افضل راسخان در علم‌اند. به تحقيق خداوند همه تنزيل و تأويلى را كه بر او نازل كرد، به او آموخت و چيزى از تنزيل بر او نازل نكرد، مگر اين كه تأويلش را به او آموخت و جانشينان او پس از او همه آن را مى‌دانند.(18)
 امام صادق عليه السلام نيز مى‌فرمايد: ما راسخان در علميم و ما تأويل آن را مى‌دانيم(19)
 2. روايات فراوانى نيز بر حجيت تفسير قرآن به حديث دلالت دارند. از روايات مى‌توان به احاديث استناد نمود: حديث ثقلين و رواياتى با مضمون مشابه آن كه بيانگر جدايى ناپذيرى قرآن و اهل بيت عليهم السلام است؛ رواياتى كه اهل بيت عليهم السلام را مخاطب خاص قرآن معرفى مى‌كند. رواياتى كه اهل بيت عليهم السلام را عالم به علوم قرآن و به ظاهر و باطن قرآن كريم معرفى مى‌كنند و ...  .
 با توجه به اين دلايل نمى‌توان در اصل حجيت حديث در تفسير قرآن ترديد كرد. اما با اين حال، به حجيت آن چند اعتراض شده است كه بايد بررسى شوند.
 
 اعتراض وارد بر حجيت حديث در تفسير قرآن
 اعتراض اول را مى‌توان چنين تقرير كرد: روايات از سه بعد ظنى‌اند:
 1. سند و اصل صدور، به جهت ندرت خبر متواتر و خبر واحد محفوف به قراين؛
 2. جهت صدور، به جهت احتمال تقيه در روايات؛
 3. دلالت، به جهت اتكاى آن بر اصول عقلاييه.
 اما قرآن كريم، از جهت سند و اصل صدور قطعى است. از جهت دلالت نيز يقينى يا به مثابه يقينى است؛ زيرا هم از احتمال تحريف و نيز سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املا مصون است و هم عهده‌دار تبيين خطوط كلى دين است و به همين جهت پس از به كار بردن قواعد و اصول لفظى يقينى يا به مثابه يقينى است.(20)
 اما اين اعتراض از چند جهت محل تأمل است:
 1. اين گونه نقد حديث، به نحو موجبه كليه يا عام مجموعى، به معناى پذيرش انسداد است و اساساً باب علم را مى‌بندد.
 2. بسيارى از معانى مستنبط از روايات از تواتر معنوى برخوردارند. شاهد در اين گفتار رواياتى است كه در مسائل مختلف فقهى براى استنباط احكام و نيز در كتب اخلاقى مورد استناد قرار مى‌گيرد. ميزان تواتر معنوى به حدى است كه به نظر مى‌رسد ادعاى ندرت خبر واحد به سادگى قابل خدشه نباشد. بنابر اين، قطع به صدور غالب معانى مستنبطه از روايات موجه است.
 3. دلايلى كه حجيت خبر واحد را ثابت مى‌كنند، مقيد به قيدى راجع به محتوا نمى‌شوند و شامل اخبار فقهى و غير آن هستند. اگر دلايلى اعتبار خبرى را از جهت اصل و جهت صدور ثابت كردند؛ به دليل التزامى ثابت مى‌كنند عدم تمسك به آنها ناموجه است.
 4. دلايلى كه حجيت خبر واحد را ثابت مى‌كنند، حجيت آن را به اين معنا ثابت مى‌كنند كه إسناد آن به معصوم موجَّه است؛ و محدود به اين معنا نيست كه در مقام عمل، عمل به اين روايات جايز است. موجه بودن اسناد روايات به معصوم، مجوز استناد به آن در تفسير است.
 5. اصول عقلايى‌ها كه پشتوانه دلالت‌اند، ظنى‌اند و از اين جهت اعتبار آنها بيش از اعتبار ادله اثبات اعتبار سند و جهت صدور نيست. بنابر اين، نتيجه تفسير، حتى تفسير قرآن به قرآن، هرگز يقينى نخواهد بود و ابتناى آن بر حديث از اعتبار آن نمى‌كاهد. نتيجه تفسير همواره ظنى است و تنها نص يقين‌آور است. اما اين ظن پايگاهى اطمينان‌بخش است؛ زيرا اعتبار آن از جهت معرفت بخشى موجه است، نه از جهت تعبد يا انسداد.
 اعتراض ديگر بر عدم حجيت حديث در تفسير قرآن را مى‌توان چنين تقرير كرد: روايات هم از جهت اصل حجيت و هم از جهت تأييد محتوا وابسته به قرآن كريم است. زيرا پشتوانه حجيت سنت اين است كه قرآن مسلمانان را به سنت ارجاع مى‌دهد؛ وابستگى حجيت ظواهر قرآن كريم به روايات مستلزم دور خواهد بود كه استحاله آن بديهى است. از جهت تأييد محتوا نيز، روايات فراوان عرضه حديث بر قرآن مبين اين وابستگى‌اند.(21) از طرف ديگر، چون:
 فتوا به عدم مخالفت سنت با قرآن متوقف است بر احراز معنا و پيام سراسر قرآن (به نحو موجبه كليه)(22)
 اين اعتراض نيز به جهت تأملاتى وارد به نظر نمى‌رسد:
 1. وابستگى حديث به قرآن در حجيت، ربطى به تفسير قرآن به حديث ندارد. در تفسير قرآن به حديث، قصد مفسر اثبات حجيت ظواهر قرآن كريم نيست، بلكه كشف اين ظواهر است و اين دو كاملاً متفاوت‌اند. اگر چه در حجيت، حديث مديون قرآن كريم است، اما البته پس از استقرار حجيت، حدوثاً و بقاءً، آنگاه سنت و قرآن متلازم يكديگر است.(23)
 وابستگى حديث در تأييد محتوا به قرآن مستلزم بر احراز معنا و پيام سراسر قرآن به نحو موجبه كليه نيست. اولين دليل بر عدم لزوم آن، عدم امكان چنين احراز فراگير براى غير معصوم است؛ در حالى كه غير معصوم نياز به تأييد محتواى حديث با قرآن دارد.
 عدم مخالفت حديث با قرآن در دو سطح بايد بررسى شود:
 1. سطح مقايسه با نصوص قرآنى؛
 2. سطح مقايسه با ظواهر قرآنى.
 در سطح مقايسه با نصوص قرآنى، حديث نبايد با قرآن تعارض داشته باشد. اما در سطح دوم، در صورت وقوع تعارض نمى‌توان به سرعت حكم به بى‌اعتبارى سنت داد، بلكه ابتدا بايد ثابت شود اعتبار ظاهر قرآنى معارض با يك حديث، بر اعتبار حديث ترجيح دارد. به هر حال، اگر در سطح اول تعارضى ديده نشد، مى‌توان به دو دليل اصل را بر عدم تعارض در مرتبه دوم گرفت:
 1. احراز عدم مخالفت، به نحو قطعى، در اين مرتبه غير ممكن است.
 2. حجيت ظواهر قرآن، به جهت ظنى بودن، ترجيح ابتدايى بر سنت ندارد.
 اشكال ديگر كه در افواه در نقد روش تفسيرى قرآن به حديث شنيده مى‌شود، اين است كه روايات تفسيرى بسيار كم‌اند و اكتفا به آنها ما را از بسيارى از معارف قرآنى محروم مى‌كند. اما اين نقد نيز به دو دليل وارد نيست. زيرا اولاً تنها انحصار تفسير قرآن به حديث را نفى مى‌كند، نه اصل حجيت آن را؛ ثانياً در تفسير قرآن به حديث همه روايات قابل استنادند، نه رواياتى كه به صراحت تفسيرى‌اند.
 
 انحصار تفسير قرآن به حديث و عدم آن
 اخباريان قائل به انحصار حجيت تفسير قرآن به حديث‌اند و ظواهر قرآن مجيد را مستقل از حديث حجت نمى‌دانند و به خصوص ملا محمد امين استرآبادى از اين انحصار به شدت دفاع مى‌كند و تفسير روايى البرهان نيز بر همين مبنا نگاشته شده است. دلايل اخباريان به طور مفصل به وسيله اصوليان نقد شده است و با توجه به عدم طرفدار جدى‌ديدگاه انحصار تفسير قرآن به حديث در ميان عالمان و مفسران معاصر، از نقد آن چشم‌پوشى  مى‌شود.
 نتيجه اين كه حديث از منابع معرفت تفسير قرآن كريم است و رجوع به آن براى مفسر ضرورت دارد؛ اما منبع منحصر نيست.
 
 تفسير قرآن به عقل
 حجيت تفسير قرآن به عقل
 عقل اساسى‌ترين ابزار معرفتى است كه مفسر قرآن، بلكه انسان در هر عمل شناختى و ارزشى، ناچار از آن است. شناخت ذاتى عقل است و حجيت معرفت شناختى از آن منفك نمى‌شود. بنابر اين، حجيت عقل به هيچ چيز ديگر مقيد نيست، نه از جهت ثبوت و نه از جهت اثبات. درباره حجيت عقل در تفسير قرآن نيز بر همين اساس نمى‌توان ترديد كرد و يافته‌هاى عقل نيز از منابع معرفتى تفسير قرآن‌اند. با اين حال براى تأييد حجيت آن در تفسير قرآن به دو آيه اشاره مى‌شود: »قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ«(آل عمران:118 و الحديد:17)؛ به تحقيق آيات را براى شما روشن كرديم، اگر خرد بورزيد.
 »إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ«(يوسف:2)؛ همانا قرآن را عربى نازل كرديم، باشد كه شما خرد بورزيد.
 تفسير قرآن به عقل، تفسير به رأى نيست؛ زيرا يافته‌هاى عقلانى، علم و كشف واقع‌اند و تفسير بر مبناى آن تفسير به علم خواهد بود، نه تفسير به رأى.
 
 جايگاه و كاربرد عقل در تفسير قرآن
 بخشى از معارف عقلى حاكم بر اصل تفسير مى‌باشند و مفسر بدون آنها از اصل تفسير كلام خدا باز خواهد ماند؛ مانند اذعان به اصل واقعيت و امكان فى الجمله علم به واقعيت و ساير بديهيات عقلى و نيز شناخت اقسام مفاهيم و قضايا و كيفيت ارتباط آنها با هم و ... . عقل مناط تشخيص تفسير به علم از تفسير به رأى نيز است. زيرا عقل حجت ذاتى است و اثبات حجيت بهره‌گيرى از ديگر منابع معرفت در تفسير قرآن با عقل ميسر است.
 عقل در تفسير و فهم ارشادات قرآن به معارف عقلى، كه در قرآن فراوان يافت مى‌شود، نيز آشكارا دخيل است. برخى از معرف عقلانى نيز به طور موردى در فهم برخى آيات به كار مى‌آيند، مانند واجب الوجود بودن ذات الهى و ماهيت نداشتن او و نيز تبيين مناط معلوليت به فقر ذاتى يا قول به تجرد نفس.
 نكته قابل يادآورى اين است كه تطبيق اصطلاحات قرآن كريم با اصطلاحات فلسفى و كلامى و تأويل آنها به يكديگر، بايد بر اساس دليل معتبر باشد و مفسر نمى‌تواند در اين جايگاه به استحسان يا حدس تمسك نمايد. در غير اين صورت، تفسير وى تفسير به علم نبوده و به ورطه تفسير به رأى مى‌افتد. به هر حال، ميان تفسير به عقل با تفسير به فلسفه و كلام بايد فرق گذاشت.
 
 تفسير قرآن به تجربه و معارف تجربى
 حجيت تفسير قرآن به تجربه و معارف تجربى
 تجربه يكى از منابع معرفت بشرى است؛ اما در حجيت آن در تفسير قرآن اختلاف وجود دارد. برخى با توجه به دست‌آوردهاى فنآورانه آن به شدت از تفسير قرآن به تجربه و علوم تجربى حمايت مى‌كنند و برخى با توجه به ماهيت موقتى بودن علوم تجربى و جاودانگى معارف قرآنى به شدت به آن مى‌تازند.
 به نظر نمى‌رسد بتوان علوم تجربى جديد را منبع معرفتى مناسب براى تفسير قرآن كريم شناخت. زيرا اين علوم بر مبانى‌اى استوارند كه آشكارا با معارف قرآنى ناسازگار است؛ مانند نگاه ماشين انگارانه به جهان و انسان و نيز تفكيك ماوراء الطبيعه از طبيعت.
 اما اگر بتوان در اين حوزه از معارف، نظريه‌هاى تجربى را بر مبانى قرآنى و دينى ارايه كرد، خود اين نظريه‌ها در مراحل بعد مى‌توانند در استنباط از قرآن مورد استفاده باشند. زيرا تجربه اعتبار معرفت شناختى دارد و موقتى و ظنى‌بودن آن مانع اساسى استفاده از آن در تفسير نمى‌تواند باشد. نظريه‌هاى مربوط به دلالت‌هاى كلامى نيز ظنى‌اند و همواره و شديدتر از نظريه‌هاى علوم تجربى در معرض تغيير و تبديل‌اند؛ اما اعتبار آنها در تفسير قرآن مخدوش كلى نيست.
 به هر حال، سنخ‌شناسى نظريه‌هاى تجربى معتبر در تفسير قرآن و نيز نظريه‌هاى حوزه زبان و تاريخ نياز به بحث مفصلى دارد كه اين مختصر جاى بررسى آن نيست. 
 
 پى نوشت‌ها:
 1. رك: لسان العرب، مجمع البحرين، المفردات فى غريب القرآن، ذيل ماده فسر.
 2. تسنيم، عبدالله جوادى آملى، ج1، ص52، مركز نشر اسراء، 1378، چاپ اول.
 3. همان.
 4. طيب سيد عبد الحسين، اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص انتشارات اسلام، چاپ دوم، 1378 ش.  داور پناه ابوالفضل، انوار العرفان فى تفسير القرآن، ج1، ص، انتشارات صدر، چاپ اول، 1375 ش. بروجردى، سيد حسين، تفسير الصراط المستقيم، ج1، ص200، موسسه انصاريان، چاپ اول، 1416 ق.  خويى سيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن ص397،
 5. براى نمونه اگر تفسير به مراد محدود شود، نكته ياد شده در اين روايت تفسيرى نبايد تفسير شمرده شود؛ در حالى كه آشكارا نكته‌اى تفسيرى است: عَنِ الْيَقْطِينِىِّ قَالَ قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ (ع) مَا تَقُولُ إِذَا قِيلَ لَكَ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ شَيْ‌ءٌ هُوَ أَمْ لَا شَيْ‌ءٌ هُوَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ أَثْبَتَ عَزَّ وَ جَلَّ نَفْسَهُ شَيْئاً حَيْثُ يَقُولُ قُلْ أَيُّ شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِى وَ بَيْنَكُم ( مجلسى، ج3، ص263)؛ زيرا مراد، حتى اگر متعدد باشد، پيرامون موضوع كلام است، نه امور خارج از موضوع و موضوع كلام در اين آيه شهادت بر رسالت است، نه شيئيّت خداوند.
 6. مغنيه، محمد جواد، تفسير الكاشف، ج1، ص9، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، 1424 ق.  ميرزا خسروانى، على رضا، تفسير خسروى، ج1، ص18، انتشارات اسلاميه، چاپ اول، 1390 ق.  كاشانى، ملا فتح الله، زبدة التفاسير، مقدمه سيّد إسماعيل مهرى، مقدمه، ص14، بنياد معارف اسلامى، چاپ اول، 1423 ق.  ملاحويش آل غازى، عبدالقادر، بيان المعانى، ج1، ص15، مطبعة الترقى، چاپ اول، 1382ق.
 7. لازم نيست ترجمه از زبانى به زبان ديگر باشد؛ فرهنگ‌هاى لغت يك زبانه، ترجمه واژگان به همان زبان مبدءاند.
 8. تفسير صراط المستقيم، ج1، ص202.
 9. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، ج1، ص11، بيروت، مؤسسة التاريخ، 1420، چاپ اول. خمينى، سيد مصطفى، تفسير القرآن الكريم ج1، ص4، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره)، چاپ اول، 1418 ق.  گنابادى سلطان محمد، تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، ج1، ص12، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ دوم، 1408 ق. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج1، ص4، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه، قم، چاپ پنجم، 1417 ق.  زبدة التفاسير، مقدمه، ج1، ص6.
 10. در اين آيه و نيز آيه بعدى تفاوتى نمى‌كند كه عربى به معناى زبان عربى باشد يا كلام روشن.  در هر دو صورت مدعا ثابت است.
 11. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج1، ص270، دار الكتب الاسلاميه، قم، 1371، چاپ دوم.
 12. تسنيم، ج1، ص63 64.
 13. ايشان اصطلاح استقلال را به كار مى‌گيرند؛ اما تبيين و دلايل ايشان فراتر رفته و انحصار را دربر مى‌گيرد.
 14. تسنيم، ج1، ص65 66.
 15. الميزان، ج1، ص11.
 16. جالب است كه امام صادق عليه السلام در توحيد مفضل درباره علم و عقل كه به نور تشبيه مى‌شوند، تعبير »ظاهر بشواهد، مستور بذاته« مى‌آورد.  (بحار الانوار، ج3، ص148)
 17. تسنيم، ج1، ص66 67.
 18. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، ص203، كتابخانه آيت‌الله مرعشى نجفى، 1404، چاپ دوم.
 19. همان، ص204.
 20. تسنيم، ج1، ص77.
 21. تسنيم، ج1، ص83  79
 22. تسنيم، ج1، ص138.
 23. تسنيم، ج1، ص

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 228  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست