responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 227  صفحه : 6

نوزايش فلسفى در انديشه معاصر عرب
العراقی محمد عاطف

 عموم پژوهشگران انديشه معاصر عرب - به ويژه در قلمرو انديشه فلسفى - نمى‌توانند تأثير و اهميت شيخ »مصطفى عبدالرازق« را ناديده بگيرند؛ زيرا وى به حق احياگر انديشه فلسفى در دوران نوزايش عربى است.
 تمام مدرسان و استادان فلسفه در جهان معاصر عرب، به نقش مؤثر وى در پژوهش‌هاى فلسفى اذعان دارند. ما نيز به سهم خود در اين نوشته به بيان برخى از ابعاد فكرى و مهمترين دغدغه‌هاى وى خواهيم پرداخت. شيخ مصطفى عبدالرازق در سال 1885 م در روستايى به نام ابو جرج در استان المنياى مصر به دنيا آمد. وى پس از تكميل تحصيلات ابتدايى خود به دانشگاه الازهر رفت و از محضر استادانى هم چون »امام محمد عبده« كه در دانشگاه الازهر به تدريس مشغول بود - به يادگيرى و آموزش علوم نقلى و عقلى پرداخت. محمدعبده در آن زمان، هم فلسفه اسلامى و هم بخش‌هايى از فلسفه غربى را به شاگردان خود مى‌آموخت، كه براى عموم شاگردان بسيار آموزنده و پر بار بود؛ به ويژه اينكه محمد عبده، تنها به عنوان يك معلم نبود، بلكه مصلح بزرگى نيز بود و انديشه‌هاى اصلاحى خود را در جاى جاى درس‌هايش بيان و شرح مى‌داد .
 تلاش مشفقانه محمد عبده، در تربيت و آموزش شاگردان، كلاس‌هاى درسش را به مهم‌ترين محفل انديشه و روشنفكرى در جهان عرب بدل كرده و آينده اصلاحات دينى در مصر و جهان عرب را رقم زد.
 مصطفى عبدالرازق از درس‌ها و راهنمايى‌هاى علمى محمد عبده بهره‌هاى علمى فراوانى برد؛ يعنى از يك سو با انديشه‌هاى متكلمان و فيلسوفان اسلامى؛ مانند: كندى، فارابى و ابن سينا آشنا شد و از سوى ديگر با انديشه‌هاى فيلسوفان مغرب زمين آشنا گرديد. وى از اين رهگذر توانست، به مقايسه ميان انديشه‌هاى غربى و ميراث اسلامى و پژوهش تطبيقى دست يازد، كه تأثير آن را در كتاب مهم عبدالرازق، يعنى »درآمدى بر تاريخ فلسفه اسلامى« به وضوح مى‌توان مشاهده كرد. چنانكه محمد عبده در كتاب »الاسلام و النصرانية«، »العلم و المدنية« همين شيوه را به كار مى‌گيرد و از اين لحاظ دو كتاب مذكور بسيار به يكديگر شبيه هستند.
 بر اين پايه مى‌توان گفت: بسيارى از دغدغه‌هاى فكرى و پرسش‌هايى كه امروزه جهان عرب با آن روبرو است؛ مانند مسئله روشنگرى، عقل و ميراث، سنت و تجدد، ريشه در نوشته‌هاى محمد عبده و مصطفى عبدالرازق دارند و هر دو كوشيده‌اند تا متناسب با وضعيت آن روزگار، پرسش‌هاى فوق را به گونه‌اى چاره كرده و راه حل مناسبى را ارائه نمايند؛ به بيان ديگر محمدعبده و مصطفى عبدالرازق را مى‌توان نقطه تلاقى دو ميراث اسلام و غرب قلمداد كرد. و در عرصه انديشه‌هاى اين دو، ميراث اسلامى و انديشه‌هاى غربى به يكسان حضور دارند.
 شارحان و تحليلگران نوشته‌هاى مصطفى عبدالرازق، به نكته فوق اذعان دارند و نيك در يافته‌اند كه وى چگونه تلاش كرده است، تا ميان سنت و تجدد، ميراث اسلامى و مفاهيم نوين غربى، نوعى سازگارى ايجاد كند.
 عبدالرازق در سال 1909 م براى تكميل تحصيلات خود، به فرانسه رفت و در دانشگاه »سوربن« به يادگيرى فلسفه غربى مشغول شد. اين امر سبب شد تا وى از نزديك با غرب آشنا شود و به تصحيح و تعميق ذهنيت خود نسبت به تمدن غربى بپردازد.
 وى در دانشگاه سوربن امكان آن را يافت، تا در درس‌هاى »اميل دوركم« جامعه شناس پرآوازه فرانسوى حاضر شده، روش‌هاى نوين در پژوهش علمى را عميقاً فراگيرد.
 مصطفى عبدالرازق در فرانسه تنها به بهره‌گيرى علوم و معارف غربى و حضور در مجلس درس بزرگان اكتفا نكرد، بلكه خود در دانشكده حقوق دانشگاه ليون - در رشته شريعت اسلامى - به تدريس پرداخت. همچنين وى در دانشكده ادبيات نيز به تدريس ادبيات و زبان عربى مشغول شد. اين امر از مقام و دانش وسيع علمى مصطفى عبدالرازق حكايت مى‌كند. مصطفى عبدالرازق پس از شش سال در سال 1915 به مصر بازگشت و در مناصب علمى متعددى مشغول به كار شد كه بخشى از آنها بدين قرار است: مقام استادى در دانشگاه مصر، دبير كل الازهر، بازرس ويژه محاكم شرع در مصر و بالاخره در سال 1945 پس از شيخ »مراغى« رياست عالى الازهر را به دست گرفت. وى طى دو سالى كه اين منصب را بر عهده داشت توانست در الازهر به اصلاحات گسترده‌اى دست يازد؛ نظام ادارى و مالى آن را سامان داد مشايخ سنتى سخت كيش‌اش را به فهم و آشنايى با فرهنگ عرب و بهره مندى از تجارب سياسى فرانسه فرا خواند.
 به هر حال آنچه در اينجا اهميت دارد، بيان نقش و جايگاه انديشه فلسفى وى در جهان معاصر عرب است. عبدالرازق نخستين استادى بود كه در »جامعة المصريه« كه در سال 1925 درقاهره تأسيس شد و بعدها با عنوان دانشگاه قاهره شناخته شد كرسى تدريس فلسفه اسلامى را داير كرد.
 »ابراهيم مذكور« در مقايسه‌اى درباره شيخ مصطفى عبدالرازق مى‌نويسد: »بزودى شاگردان ممتازى گرد او جمع شدند و روش‌هاى نوين فلسفى او را آموختند. وى توجه زيادى به تدريس متون فلسفى و شرح آنها داشت؛ شرح و تدريس متون، سنت قديمى الازهر بود كه در پاره‌اى از دانشگاه‌هاى معتبر اروپا و امريكا نيز تاكنون رايج و متداول است. عبدالرازق توفيق يافت تا افق‌هاى نوينى را پيش روى شاگردانش بگشايد و آنها را دوباره با متون اصيل ميراث اسلامى آشتى دهد«.
 مصطفى عبدالرازق توانست هم به فلسفه و هم به ادبيات بپردازد. وى از رهگذار تدريس پاره‌اى از منابع اصيل اسلامى، به شرح و بيان بسيارى از انديشمندان اسلامى پرادخت و درباره آنها كتاب‌هاى مستقلى نگاشت كه هم به لحاظ روشى و هم به لحاظ محتواى بسيار غنى و پر بار است. به عنوان مثال وى درباره كسانى چون؛ كندى، فارابى، ليث بن سعد ،بهاد زهير و فخر الدين رازى نوشته‌هاى مستقلى از خود به يادگار گذاشت، كه كتاب وى درباره فارابى به عنوان »فيلسوف العرب و المعلم الثانى« از جايگاه ويژه‌اى برخوردار است. همچنين وى به شرح و بيان پاره‌اى از احوال و انديشه‌هاى متفكران معاصر خود پرداخت كه در صدر آنها كتاب »محمد عبده« بود و علاوه بر اين رساله »التوحيد« عبده را به زبان فرانسوى ترجمه كرد.
 جايگاه و اعتبار ويژه مصطفى عبدالرازق در عرصه انديشه فلسفى معاصر عرب به اين تك نگارى‌ها محدود نمى‌شود، بلكه وى كوشيد تا شاگردان ممتاز و فرهيخته‌اى را به جامعه علمى تقديم كند؛ شاگردانى كه هر يك بعدها صاحب مكتبى مستقل و فيلسوفى برجسته شدند كه از اين ميان مى‌توان به ابراهيم مدكور، عثمان امين، توفيق الطويل، محمد عبدالهادى ابوريده، على سامى النشار، احمد فؤاد الاهوانى، محمود الخضيرى و عبدالرحمن بدوى اشاره كرد. تمامى اين انديشمندان به تأثير و نقش فوق العاده مصطفى عبدالرازق بر انديشه و رهيافت فلسفى خود اعتراف و اذعان مى‌كنند. و خود را خوشه چين دانش و معرفت گسترده فلسفى استاد مى‌دانند.
 مصطفى عبدالرازق در تمام مراحل تدريس - از كلاس درس گرفته، تا راهنمايى دانشجويان در نگارش رساله‌ها - تصوير استادى مشفق و مهربان، اما سخت گير را به يادگار گذاشت. وى اصرار زيادى داشت كه دانشجويان فلسفه به پژوهش‌هاى نوين روى آورند و نكته‌هاى تازه‌اى را كسب كنند.
 مصطفى عبدالرازق، تنها به تدريس و تربيت شاگردان زبده اكتفا نكرد، بلكه در عرصه‌هاى اجتماعى و سياسى نيز حضور مؤثر و مفيدى داشت و مى‌كوشيد تا در اين دو عرصه، اصلاح گر باشد. به عنوان مثال وى از سال 1938 تا 1944 به مدت شش سال مقام وزارت اوقاف را به عهده گرفت و در اين زمينه دست به اصلاحات گسترده‌اى زد. وى اين مدت ارتباط مؤثر خود را با دانشگاه و تدريس نيز قطع نكرد. وى چه در هنگامى كه وزير بود و چه هنگامى كه به رياست الازهر رسيد، خود را همچنان معلم فلسفه مى‌دانست و به صورت پى گير به تربيت و آموزش علمى شاگردان خويش مى‌پرداخت. هم چنين وى پس از تصدى رياست افتخارى انجمن فلسفى مصر، به چاپ و نشر پاره‌اى از متون فلسفى همت گماشت كه با اشراف على‌عبدالواحدوانى و عثمان امين، كتاب‌هايى در عرصه‌هاى انديشه فلسفى و علوم اجتماعى منتشر شد كه از آن ميان مى‌توان به كتاب »فيلسوف العرب و المعلم الثانى« به قلم شيخ مصطفى عبدالرازق اشاره نمود. اين كتاب دو سال پيش از وفاتش؛ يعنى در سال 1945 منتشر شد. با اين همه بايد اذعان كرد كه شمار كتاب‌هاى مصطفى عبدالرازق چه در قلمرو فلسفه و چه در قلمرو دين، يا ترجمه اندك است.
 يكى از نوشته‌هاى فلسفى وى »فيلسوف العرب و المعلم الثانى« نام دارد كه اندكى پيش از آن اشاره شد. مقصود از فيلسوف عرب، الكندى است و عربها نيز او را به همين لقب مى‌شناسند. هدف اصلى مصطفى عبدالرازق از نگارش اين كتاب، ابطال اوهام و ادعاهاى تاريخ نگاران غرب، به ويژه شرق شناسان است كه فلسفه اسلامى را تنها گرته‌بردارى ناقصى از فلسفه يونانى و عرب‌هاى مسلمان را فاقد بينش عقلانى و فرهنگ اسلامى را عقل ستيز مى‌شمردند و اين نكته‌اى است كه در صفحات بعد به آن خواهيم پرداخت.
 هم چنين مراد مؤلف از معلم ثانى »فارابى« است كه در مقابل معلم اول كه همان »ارسطو« است به كار مى‌رود.
 نكته قابل ذكر اينكه مصطفى عبدالرازق در اين كتاب تنها به بيان انديشه‌هاى الكندى وفارابى بسنده نمى‌كند، بلكه فصل مستقلى از كتابش را به بررسى آراى حكيم و شاعر پر آوازه عرب متنبى مى‌پردازد.
 هم چنين در دو فصل جداگانه به بررسى نظريه‌هاى حكيم رياضى دان و ستاره شناس پر آوازه عرب ابن هيثم - كه به بطلميوس عرب شهرت دارد - و ابن تيميه متكلم و فقيه سترگ حنبلى مى‌پردازد .
 اين كتاب به رغم حجم اندك آن، بسيار غنى و انباشته از بررسى‌ها و تحليل‌هاى دقيق علمى است كه به نثر بسيار فاخر و اديبانه‌اى نگاشته شده است. مصطفى عبدالرازق در بررسى تك تك اين انديشمندان بزرگ مسلمان، تنها به نوشته‌هاى معتبر و منابع دست اول استناد كرده است كه با به كارگيرى دقيق‌ترين روش‌هاى پژوهشى، بى گمان بر شاگردانش تأثير بسزايى گذارده است.
 به عنوان مثال در بحث از آراى فلسفى الكندى، نخست به بيان موقعيت اجتماعى و وضعيت فكرى دوره الكندى مى‌پردازد و پس از بيان شمه‌اى از احوالات و ذكر برخى از استادان وى به تبيين موقعيت و جايگاه الكندى در تاريخ انديشه فلسفى اسلامى مى‌پردازد و بى گمان اين نوع پژوهش‌ها افق گسترده‌اى از فرا روى شاگردانش گشود. چنانكه ديديم پس از وى دو تن از شاگردان مصطفى عبدالرازق؛ يعنى محمد عبدالهادى ابوريده و احمد فواد الاهوانى به احيا و نشر آثار الكندى و ترجمه پژوهش‌هاى او درباره وى پرداختند و براى غالب پژوهشگران فلسفه اين نكته مسلم شد كه در تاريخ نگارى فلسفه بايد از الكندى آغاز كرد و نه از فارابى. وى در بحث از فارابى همين رويه را پى مى‌گيرد، به ويژه وى در يك بخش از كتاب خود بر اين نكته تأكيد مى‌كند كه با ملاحظه كتاب »احصاء العلوم« در مى‌يابيم كه فارابى بر خلاف تصور غالب تاريخ نگاران غربى، از فلسفه يونانى پيروى و تقليد نمى‌كرده است، بلكه خود در زمينه انديشه فلسفى صاحب رأى مستقل و تفكرى اصيل بوده است و نه تنها تحت تأثير فلسفه يونان، بلكه شاگرد راستين مكتب اسلام نيز هست؛ از اين رو بيش از هر چيز بايد فارابى را فيلسوفى مسلمان قلمداد كرد.
 نويسنده كتاب »فيلسوف العرب و...« در فصل ويژه ى »متنبى« تنها به بررسى ابعاد و شخصيت ادبى متنبى بسنده نمى‌كند، بلكه برخلاف پژوهش‌هاى متداول و متعارف، مى‌كوشد تا انديشه‌هاى فلسفى او را بيان كرده و شرح دهد. مصطفى عبدالرازق از يك سو بر تأثير پذيرى متنبى از نظريه‌هاى فلسفى فارابى تأكيد مى‌كند و از سوى ديگر تأثير اين شاعر پر آوازه برانديشه‌ه و اشعار »ابوالعلاء معرّى« را نشان مى‌دهد.
 مؤلف كتاب فصل ويژه متنبى را به دو قسم تقسيم مى‌كند: در بخش نخست به انديشه فلسفى متنبى و در بخش دوم، به منابع فكرى وى مى‌پردازد. و دست آخر نتيجه مى‌گيرد كه فلسفه ابوالعلاى معرّى آميزه‌اى از تفكر فلسفى فارابى و تأملات شهودى و انتقادى متنبى است. از اين رو مى‌توان »معرّى« را شاگرد اين دو مكتب به شمار آورد و تا آنجا كه اطلاع داريم در گستره ادبيات عرب، به استثناى متنبى و معرّى، شاعران فيلسوف مشربى به وجود نيامده‌اند. مهمترين خدمتى كه متنبى به فلسفه اسلامى كرد اين است كه توانست در برهه حساسى كه در آن فلسفه و فيلسوفان به يكسان مورد جفا قرار گرفته بودند - در قالب زبان شعرى به نشر و بيان انديشه‌ها و تعاليم فلسفى بپردازد و همين امر سبب شد، تا پژوهشگران شعر متنبى براى فهم عميق‌تر درون مايه‌هاى شعر متنبى به مباحث فلسفى روى آورند.
 اين تفطن مصطفى عبدالرازق، سبب شد تا قلمرو تازه‌اى فرا روى عموم پژوهش‌گران و تاريخ نگاران فلسفه گشوده شده و توجه آنان را به قلمروهاى ادبيات جلب كند.
 از سوى ديگر بررسى مصطفى عبدالرازق درباره نظريه‌هاى علمى ابن هيثم كه فصل ديگرى از كتابش را به خود اختصاص داده است، پيوند وثيق ميان علم و فلسفه را نشان مى‌دهد و اين كه در تاريخ انديشه و معرفت اسلامى چگونه فيلسوفان و عالمان علوم تجربى به تعامل و داد و ستدى فكرى مشغول بوده‌اند. در فصل مربوط به ابن تيميه اگر چه ديدگاه مصطفى عبدالرازق انتقادى است؛ زيرا چنانكه مى‌دانيم ابن تيميه خصومت آشكارى عليه فلسفه و منطق يونان داشت، اما با اين همه مصطفى عبدالرازق در باب وى نيز جانب اعتدال را رعايت كرده و مى‌كوشد تا جنبه‌هاى مثبت انديشه ابن تيميه را نيز مد نظر قرار دهد.
 مصطفى عبدالرازق همين ديدگاه انتقادى، اما اعتدالى را در كتاب‌هاى ديگر خود اعمال مى‌كند. به عنوان مثال وى در سال 1965 كتابى را در باب انديشه شافعى منتشر مى‌كند، »طه حسين« در مقدمه‌اى كه بر اين كتاب نوشته است، مى‌گويد: »تعلق خاطر مصطفى عبدالرازق به شافعى موجب شده است تا وى در اين كتاب، نظر گاه جديدى را در عرصه فلسفه اسلامى ابداع كند، كه بختِ آن را يافت تا از سوى شاگردان مصطفى عبدالرازق مورد بررسى و ملاحظه دقيق و عميق قرار گيرد«.
 در واقع مصطفى عبدالرازق در عرصه‌هاى فقه، فلسفه و ادبيات كتاب‌هاى ارزنده‌اى را از خود به يادگار گذاشت. از جمله اينكه كتاب‌هايى در باب محمد عبده، بهاد زهير نگاشت. هم چنين مقدمه‌هاى جانانه‌اى، بر بسيارى از كتابها نوشت كه از آن ميان مى‌توان به مقدمه كتاب »اسلام و نوسازى در مصر« به قلم چارلز آدامز و با ترجمه عباس محمود، اشاره كرد. علاوه بر اين، براى شركت در همايش‌هاى متعدد بين المللى مقالات علمى متعددى نوشت كه مقاله »تصوف و فرق اسلامى« وى به مناسبت بر پايى گنگره تاريخ اديان - كه در سال 1932 در لندن برگزار شد - از آن جمله است .
 تمام اين پژوهش‌ها نشان دهنده مقام علمى مصطفى عبدالرازق و اهميت انديشه فلسفى وى در جهان عرب است.
 دغدغه اصلى مصطفى عبدالرازق، اصالت بخشيدن به فلسفه اسلامى است و در اين راه كوشيده است تا از يك سو به نقد و ابطال نظريه‌هاى تاريخ نگاران غربى، به ويژه شرق شناسان بپردازد كه فلسفه اسلامى را تنها تقليد ناشيانه‌اى از فلسفه يونانى مى‌دانستند. و از سوى ديگر در حوزه‌هاى داخلى به نقد او ادعاهاى گذشته و حال منتقدان فقهيان، سخت كيش بر آمد كه علوم عقلى را يكسره علومى بيگانه با روح ديانت اسلامى و يكسره بدعت‌آميز و گمراه كننده مى‌دانستند.
 به عنوان مثال وى در برابر شرق شناسانى، چون ارنست رنان (متوفاى 1892) م كه بشر را به دو نژاد آريايى و سامى تقسيم كرده بود و سامى‌ها را فاقد تفكر، يا نظام فلسفى دانست سر سختانه از اصالت فلسفه اسلامى دفاع كرد. »كتاب درآمدى بر تاريخ فلسفه اسلامى« انباشته از دفاعيات و نقض و ابطال‌ها است. وى در اين كتاب كوشيده است تا تنها به تكيه بر تحولات پژوهش‌هاى غربى در زمينه فلسفه اسلامى ادعاهاى فيلسوفانى؛ چون رنان را پاسخ دهد. وى در اين باره توضيح مى‌دهد كه غربى‌ها اعتقاد پيشين خود را - مبنى بر اينكه فلسفه غربى اسلامى، تنها گرته‌بردارى ناقصى از فلسفه يونان است و نيز اينكه اسلام يكسره با عقلانيت منافات دارد - نادرست و بى اعتبار شمردند و به رغم اينكه كتاب »درآمدى بر فلسفه...« صيغه جدلى دارد و بخش بيش‌تر كتاب به دفاع از اصالت فلسفه و نقد ديدگاه سلفى‌گرها و شرق شناسان اختصاص دارد، اما سرشار از تأملات فلسفى است و طى مباحث كتاب، نحوه شكل‌گيرى انديشه فلسفى در اسلام را بيان مى‌كند. هم چنين به بحث از نظرگاه‌هاى مختلف فقهى و مفاهيم عمده‌اى؛ چون قياس، اجتهاد و اصحاب رأى مى‌پردازد و با دقتى كم نظير تعريف و تاريخ علم كلام و مباحث اعتقادى در زمان پيامبر (ص) را شرح مى‌دهد.
 بر اين پايه مى‌توان اين كتاب را به حق راهنماى راستين براى انديشيدن و پژوهش فلسفى دانست كه عموم دانشجويان و پژوهش گران فلسفه اسلامى نمى‌توانند از آن بى نياز باشند.
 عموم اين پژوهشگران از شرق تا غرب جهان عرب، نمى‌توانند تلاش‌هاى عظيم علمى اين معلم و متفكر برجسته اسلامى را در راه تعالى بخشيدن به فلسفه اسلامى و اهميت انديشه فلسفى فراموش، يا انكار كنند. و دفاع سرسختانه وى را در راه تبيين نقش و تأثير دين بر پيشرفت و تحول ملل، ناديده انگارند. بى جهت نيست كه بسيارى از متفكران در باب نقش و جايگاه علمى وى كتاب‌هاى مستقلى نگاشتند و شاگردان مكتب وى مقالات متعددى درباره ابعاد علمى و ابداعات فلسفى‌اش منتشر كردند.
 اما با اين همه تجليل از شخصيت وى سبب نمى‌شود كه اندكى نيز به تحليل انديشه وى نپردازيم و پاره‌اى از خطاهاى معرفتى وى را متذكر نشويم؛ زيرا مصطفى عبدالرازق در دفاع از اصالت فلسفه اسلامى، گونه روشى را به كار مى‌گيرد كه آن را »روش تاريخى« مى‌نامد. به اعتقاد وى با استفاده از اين روش مى‌توان توانايى‌هاى فيلسوفان مسلمان را در ابداع نظام فلسفى مستقل نشان داد. اين روش به ما مى‌آموزد كه چگونه فرا شد تفكر عقلانى را دنبال كرده به سرچشمه‌هاى نخستين آن باز بريم.
 اين بازگشت به ما نشان مى‌دهد كه در دوران نخستين اسلامى - پيش از برآمدن نهضت ترجمه نوعى از تفكر فلسفى وجود داشته است كه وى آن را »اصول، يا عناصر اوليه انديشه اسلامى« مى‌نامد. مصطفى عبدالرازق در مقام بيان و تجديد اين اصول، يا عناصر اوليه، اصل »اجتهاد به رأى« را مطرح مى‌كند كه از همان آغاز، در حكم ابزارى كار آمد براى تعميم حكم شرعى به مسائل ومقتضيات جديد به كار گرفته شد و بزودى به عنوان سنگ پايه نگرش عقلانى در ميان مسلمانان قلمداد شد و از رهگذر آن دانش اصول فقه پديد آمد كه سرشار از مايه‌هاى عقلانى و خردورزى است و اين دستاورد عظيمى بود كه مسلمانان، پيش از آشنايى با فلسفه يونانى، آن را به ثبت رساندند.
 مصطفى عبدالرازق مى‌افزايد كه »پژوهش گران تاريخ فلسفه اسلامى نخست مى‌بايد اصل اجتهاد به رأى را به خوبى مد نظر قرار دهند؛ زيرا اين مرحله آغاز گاه انديشه فلسفى اسلامى محسوب مى‌شود«. در همين جا است كه وى به ارتباط تنگاتنگ اصول فقه و فلسفه اشاره مى‌كند و مى‌گويد: »اگر در ارتباط علم كلام و يا تصوف با فلسفه محلى وجود داشته باشد، دانش اصول فقه نيز بى ارتباط با فلسفه نيست؛ زيرا غالب موضوعات آن در زمره مسائلى است كه دانش علم كلام به آن مى‌پرادزد«.(1)
 در واقع مصطفى عبدالرازق براى يافتن پاسخى به مشروعيت، يا اصالت فلسفه اسلامى، فلسفه را به دانش اصول فقه فرو مى‌كاهد و اولى را شكل تحول يافته‌اى از دومى مى‌شمارد.
 به نظر مى‌رسد كه مصطفى عبدالرازق با اين تحويل در دام خطاى معرفتى مهلكى گرفتار مى‌آيد و راه را بر انديشه فلسفى مى‌بندد، از اين رو نه تنها اصالت فلسفه اسلامى اثبات نمى‌شود، بلكه يكسره به انكار آن مى‌انجامد و دست ناتوان شريعتمداران سخت‌كيش را كه خصومتى ديرينه با هرگونه انديشه فلسفى داشتند باز مى‌گذارد.
 مصطفى عبدالرازق اين نكته مهم را معمول نهاد كه انديشه فلسفى تمايزى گوهرى با انديشه دينى دارد و تلاش در جهت جاى دادن اصول فقه در قلمرو فلسفه به ابطال و حذف فلسفه از عرصه معرفت اسلامى مى‌انجامد. چه بسا تربيت دينى و يا موقعيت اجتماعى مصطفى عبدالرازق سبب شد تا وى اين گونه بينديشد و يا انديشه‌اش را بيان كند.
 
 پى نوشت:
 1 -  تمهيد التاريخ الفلسفة الاسلامية، ص 97).

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 227  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست