responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 227  صفحه : 3

جنبش‌هاى اسلامى در مسير تعادل و تعامل


    در مصاحبه با دكتر احمد موصللى استاد دانشگاه امريكايى بيروت
    مصاحبه‌گر سيد مصطفى مطبعه‌چى
 
 احمد موصللى متولد 1956 بيروت است. در سال 1980 از دانشگاه الازهر با مدرك كارشناسى فارغ التحصيل شد. دكتراى علوم سياسى را از دانشگاه مريلند ايالات متحده دريافت كرد و از دهه نود تا كنون استاد علوم سياسى دانشگاه امريكايى بيروت است. وى متخصص جريان‌هاى سياسى و جنبش‌هاى سياسى در اسلام معاصر است و كتاب »موسوعة الحركات الاسلاميه« وى پيشتر در اين هفته نامه معرفى شده است.
 
در ابتدا دوست داريم جناب آقاى دكتر موصللى با ارائه كارنامه اجمالى زندگى خود، خوانندگان عزيز را با خود آشنا كنند.
 من احمد صلاح الدين موصللى متولد سال 1956م، در شهر بيروت هستم. مدتى در دانشگاه الازهر تحصيل كردم و از اين دانشگاه، دانشنامه ليسانس را دريافت كردم، سپس به ايالات متحده رفتم و در آنجا در سطوح فوق ليسانس فلسفه و دكتراى علوم سياسى ادامه تحصيل دادم. از سال 1987 تا اكنون دردانشگاه امريكايى بيروت تدريس مى‌كنم. پژوهش‌هاى من با مسائل جهان اسلام و به طور خاص جنبش‌هاى اسلامى و نيز روابط عربى - ايرانى و روابط اسلام - مسيحيت متمركز است.
 
پديده بنيادگرايى را چگونه تعريف مى‌كنيد و چه تحليلى از ابعاد فكرى - سياسى و اجتماعى اين پديده داريد؟ آيا طبقه بندى خاصى از اين پديده داريد؟
 در نوشته‌هاى خود همواره اين مسئله را توضيح داده‌ام كه بنياد گرايى اسلامى جنبش بازگشت به اصول دين و به طور مشخص بازگشت به دو متن اسلامى - يعنى قرآن كريم و سنت شريف نبوى - است. فراوان مشاهده مى‌شود كه بنياد گرايى اسلامى با بنياد گرايى موجود در جوامع غربى همگون تلقى مى‌شود، در حالى كه بنيادگرايى غربى حركتى محافظه كار و ضد نوگرايى است كه در ايالات متحده در سال 1914 پس از جنگ جهانى اول به راه افتاد ولى بنياد گرايى اسلامى در جهان اسلام جنبشى است كه در مخالفت با حركت سكولاريسم و لاييسم كه در جهان اسلام رواج يافته بود شكل گرفت. واكنش ملت‌هاى مسلمان چه در ايران و تركيه و چه در كشورهاى عرب، در مقابل لگدمال شدن هويت دينى اشان به نام لاييسم و سكولاريسم و يا به نام دولت جديد، اين بود كه نقش اجتماعى و سياسى دين در زندگى عمومى مسلمانان را به آنان باز گردانند. از اين رو بازگشت آنان به اصول، يعنى به قرآن كريم و سنت، بازگشت به آزادى فرد از چنگال دولت جديد سركوب‌گر نيز بود.بنابراين عملاً دين در مقابل دولت سكولار قرار گرفت.
 
برخى پژوهشگران معتقدند كه بنيادگرايى اسلامى، تداوم جنبش‌هاى آزادى بخش ملى است كه به رغم دست يابى به استقلال و رهايى از چنگ استعمار نتوانست اهداف خود را كاملاً تحقق بخشد.
 از قرن نوزدهم جنبش عصر اصلاح گرايى اسلامى به رهبرى كسانى چون سيد جمال و شيخ محمد عبده به راه افتاد و تا زمانى كه جريان ناسيوناليست سكولار ظهور يافت و حتى پس از آن هم به راه خود ادامه داد. اما جريان ناسيوناليست سكولار، روند اصلاح‌گرى را از مسير دينى آن خارج كرد و ميان اصلاح گرى و منشأ و محتواى دينى آن، گسست پديد آورد و كشورها و دولت‌هايى ملى تأسيس شد كه عنصر اصلى آن سرزمين بود و نه ملت و دين. تازگى تلاش‌هايى فكرى در جريان است كه بنيادگرايى را  امتداد جنبش‌هاى آزادى بخش اسلامى مى‌داند، اما من معتقدم كه جنبش‌هاى اسلامى، به شكلى كه اكنون شاهد آن هستيم، واكنشى به شكست مفاهيم پروژه و جريان ناسيوناليست است. زيرا تحقق پروژه قوميت گرايان وملى گرايان كه بر اصول وحدت ملى و عدالت و آزادى مبتنى بود، پس از تشكيل دولت‌هاى ملى، به تحقق عدالت اجتماعى و رهايى از سلطه اجتماعى و سياسى غرب منجر نشده، بلكه بر عكس، به تقليد از اقدامات كشورهاى استعمارگر و البته در قالبى كوچك‌تر و در شكلى معيوب روى آوردند و در نتيجه، جنبش‌هاى اسلامى به عنوان جنبش‌هايى اصلاح‌گرا كه خواهان بازگشت به اصل و بنياد دين و آزادى و كرامت انسان و عدالت در ميان بشر بودند، ظهور كردند. بنابراين به لحاظ مفاهيم، ميان جنبش‌هاى قوميت گرا (ناسيوناليست) و جنبش‌هاى بنيادگرا، اشتراكاتى وجود دارد. اما جنبش‌هاى قوميت‌گرا در تحقق اين اهداف و مفاهيم، ناكام ماندند و جنبش‌هاى اسلام گرا اين اصول - مانند آزادى و عدالت - را برگرفتند و آنها را از وجهه نظرى اسلامى و قرآنى دوباره ساختار بخشيدند. 
 
عده‌اى از تحليل گران، بر آمدن جنبش‌هاى اسلامى و بنياد گرايى اسلامى را واكنش توده‌هاى مسلمان به اوضاع ناگوار زندگى اجتماعى و سياسى مانند نظام‌هاى سياسى استبدادى و سطح معيشتى نامطلوب مى‌دانند و به ريشه‌هاى فكرى اين جنبش‌ها توجهى ندارند و برخى ديگر آن را ناشى از بحران هويت مى‌دانند كه مسلمانان در نتيجه ناكامى در مسير نوسازى و نوگرايى و نبود مسير روشن و مشخص، متوجه گذشته خود شده و به هويت كهن خويش بازگشته‌اند. نظر جناب عالى چيست؟
 بر عكس، بايد بگويم كه روند اصلاح گرايى، حتى زمانى كه دولت عثمانى بر پا بود، از منشأ و خاستگاه دينى و با بهره‌گيرى از قدرت رهايى بخش دين آغاز شده بود؛ زيرا اصلاح گرايان، بر آن بودند كه بايد دنيا را به مدد احياى دين، نو سازى كرد و اين همان حركتى بود كه سيد جمال و شيخ محمد عبده و سيد محمد رشيد رضا به راه انداخته بودند. بنابراين جنبش اصلاح دينى، بر جنبش ناسيوناليسم، تقدم زمانى داشته است. اما سلطه استعمار و پس از آن بر پايى دولت‌هاى ملى سركوب‌گر، به واكنش‌هايى انجاميد كه از ظرفيت‌هاى دين بهره بردارى كردند. اما روشن است كه از قرن‌ها پيش، دين اساسى ترين محرك مسلمان است. اما ساختار يابى مجدد آن در قالب‌هاى سياسى، چه در شكل جنبش‌هاى اسلامى و چه در شكل دولت‌هاى اسلامى، تا حد زيادى به عنوان واكنش به سلطه غرب بر جهان اسلام و يا لگدكوب شدن ملت‌هاى مسلمان و يا كمك به دولت‌هاى ملى گرا در سركوب شدن ملت‌هاى مسلمان و يا كمك به دولت‌هاى ملى گرا در سركوب ملت‌ها به شمار مى‌آيد. با اين حال مى‌توان گفت كه به لحاظ فكرى، ريشه جريان اسلام‌گراى سياسى به الگوهايى مى‌رسد كه در خود اسلام وجود دارد و تلاش مسلمانان براى نوسازى خويش و احياى هويت خويش، همواره ازمعبر اسلام بوده است، اگر چه در ابعاد سياسى مى‌توان آن را واكنش به اوضاع و احوال و شرايط دانست.
 
  به نظر مى‌رسد كه جنبش‌هاى اسلامى، در حدى گسترده و فراگير از جنبش‌هاى چپ كه در دوران جنگ سرد، گفتمانى مسلط داشتند، تأثير پذيرفته‌اند.
 درست است، در حقيقت حركت جنبش‌هاى اسلامى در آن دوره به وسيله جنبش‌هاى چپ، تا حدى متوقف شده بود. معتقدم بسيارى از عرب‌ها و حتى جنبش قوميت گراى عرب به عنوان پروژه‌اى سياسى، بديل خلافت اسلامى بود و از اين رو جريان چپ حداقل از سوى كشورهاى ناسيوناليست عرب مانند مصر و سوريه و عراق پذيرفته شده بودند. جنبش ناسيوناليسم عرب هم بر آن بود كه دوران خلافت به سر آمده است و در پى آن پروژه‌هايى هم كه پس از آن مطرح شد، غرب گرا بودند و جوامع را برپايه نژاد استوار مى‌دانستند. اما اين پروژه هم نتوانست به همگرايى جوامع كمك كند و با اين كه كوشيد، آگاهى اسلامى مسلمانان را نسبت به خود از ميان بردارد، اما واكنش‌هايى كه به آن نشان داده شد، آن را به شكست كشانيد و دولت‌هاى قوميت گرا به غرب پناه جستند.
 با مطالعه جريان اسلام گرايى متوجه مى‌شويم كه اگر چه بخش بزرگى از آن به روند تحولات فكرى مرتبط است، اما بخش عمده‌اى از آن به سياست عملى جارى در عرصه واقعيت ارتباط دارد. براى مثال امام خمينى (ره) داراى پروژه‌اى فكرى و نيز پروژه‌اى سياسى بود، پروژه فكرى، معمولاً به دقت مورد مطالعه قرار نمى‌گيرد. امام هم چنين مى‌كوشيد تا نگرش سياسى مسلمانان ايران را تحول بخشد و با اين حال نمى‌توان حركت امام خمينى را واكنشى صرف به ديگر جريان‌ها دانست. رابطه داد و ستد ميان جنبش‌هاى متفاوت طبيعى است و تحولات فكرى هم امرى عادى است، ولى در كل نمى‌توان جنبش اسلام گرا را نتيجه واكنش به جريان چپ دانست. اگر چه نمى‌توان ناديده گرفت كه ادبيات چپ (يعنى ادبيات انقلاب و اعتراض و شورش) از منابع تغذيه كننده نظرى جنبش‌هاى اسلامى بوده است و از اين حيث نوعى تلقيح ميان اين دو پديد آمد. حتى بسيارى از متفكران اسلام گرا، بيشتر از متفكران چپ بوده‌اند. جنبش‌هاى اسلام‌گرا ايده و انديشه (اعتراضى و انقلابى) جريان چپ را اخذ كردند، ولى انديشه چپ را به رسميت نشناختند و با تحول بخشيدن به انديشه اسلامى و باز سازى انديشه اسلامى از طريق انديشه‌هاى مبتنى بر عدالت اجتماعى و ادبيات چپ راه تازه‌اى را گشودند. بنابراين ادبيات چپ نقش مهمى در تحول انديشه اسلامى داشته است. براى مثال سيد قطب كه از مهم‌ترين نظريه پردازان مسلمان است، تحت تأثير انديشه‌هاى چپ بود و كوشيد اين ادبيات را از دل مفاهيم و متون اسلامى استخراج كند، و ايده اساسى او كه عدالت اجتماعى بود، از ادبيات چپ اخذ شده است. طبعاً در اسلام، عدالت اجتماعى وجود دارد، اما متفاوت از آن چيزى است كه سيد قطب از آن سخن مى‌گويد. 
 
آيا در بعد ايدئولوژيك و تبديل انديشه اسلامى به ايدئولوژى اسلامى، چنين تأثير پذيرى‌اى مشهود نيست؟
 بله، تا پيش از التقاى جنبش‌هاى اسلامى با جنبش‌هاى چپ، اسلام گرايى در چار چوبى ايدئولوژيك قرار نگرفته بود و چار چوب ايدئولوژيك و جنبشى آن به عنوان جريانى كه در پى دست يابى به قدرت سياسى است، تحت تأثير جريان‌هاى چپ بوده است. انديشه‌رهايى بخشى و سازمان يابى جنبش‌هاى اسلامى در قالب سازمان هايى پيچيده و گسترده و داراى عناصر ونهادها و شخصيت‌ها تحت تأثير جريان‌هاى چپ بود.
 
  آيا شما به تحليل طبقاتى يا ماركسيستى بنيادگرايى اسلامى باور داريد؟
 خير، تحليل چالش‌ها براساس منافع طبقه بهره كش و بهره ده تحليلى علمى نيست.
   آيا نمى‌توان پايگاه طبقاتى خاص و مشخصى براى اين جريان شناسايى كرد؟
 مطالعاتى كه من انجام داده‌ام نشان مى‌دهد كه نيروهاى محورى جنبش‌هاى اسلامى را طبقه متوسط و پايين‌تر از آن تشكيل مى‌دهد كه در اين حركت‌ها داراى منافعى هستند؛ اما اين امر دلالت خاصى ندارد، زيرا همه حركت‌ها و تحركات سياسى بر طبقه متوسط استوار است، زيرا اين طبقه، حد وسط طبقه بهره كش و طبقه پايين است. حتى رهبران جنبش‌هاى اسلامى، غالباً از طبقه متوسط هستند. در مصر هم بنا به مطالعات و پژوهش‌ها، رهبران جنبش‌هاى اسلامى، از طبقه ميانه‌اند ؛ نه از طبقه پايين و نه از طبقه غنى.
 
به نظر شما نقطه تحول جريان اسلام گراى سياسى به افراط گرايى و تند روى كجاست؟
 مى‌توان گفتمان سيد قطب را، گفتمان تأسيس جريان تندرو در اسلام‌گرايى معاصر داشت. مطالعه انديشه سيد قطب نشان مى‌دهد كه چگونه بسيارى از اسلام گرايان معتدل به تندروى و تكفيرگرى گراييدند و با اين كار در ميان جنبش اسلام گراى سياسى تفرقه و چند دستگى پديد آورند. سيد قطب، نخستين پيشگام راديكاليسم يا تند روى و هم چنين نخستين قربانى آن بوده است، خط سير فكرى او از ليبراليسم تا راديكاليسم اسلامى امتداد دارد و اين تحول در زمان عبدالناصر رخ داد. وى در نتيجه شكنجه‌هاى شديدى كه در زندان عبدالناصر متحمل شد، الهيات و فقه سياسى راديكالى را تدوين كرد كه رهاورد آن خشونت و انزوا گزينى بود. سيد قطب احساس مى‌كرد كه اين الهيات تندرو و راديكال، پاسخ و تقاص روانى شكنجه و سركوبى است كه نظام سياسى به روان و بدن او تحميل كرده است.
 سيد قطب، داراى ليسانس از دار العلوم و معلم مدارس و نويسنده‌اى چيره دست و مرتبط با طه حسين و عباس محمود العقاد و ديگر متفكران ليبرال بود. در سال 1948 جهت ادامه تحصيلات عالى به امريكا رفت و در همان زمانى كه در امريكا به سر مى‌برد، كتاب عدالت اجتماعى در اسلام از او در مصر به چاپ رسيد. وى در اين كتاب، بسيار به انديشه ميانه‌رو حسن البنا نزديك است. اما تجربه زندگى در ايالات متحده (1951 - 1948) و مشاهده جانبدارى افكار عمومى امريكا از اسرائيل و سبك زندگى مصرف گرايانه مادى امريكاييان او را به بازنگرى در انديشه‌هاى ليبرالش واداشت.
 پيش از سيد قطب، متفكران اصلاح‌گرايى مانند سيد جمال و محمد عبده و رشيد رضا، گفتمانى اصلاحى و اعتدالى داشتند. آنان دين را به عقل و علم تفسير مى‌كردند! و حتى تفسير علمى از قرآن عرضه مى‌كردند. اما جريان بنيادگرا به لحاظ فكرى با حسن البنا آغاز شد و با سيد قطب و ابو الاعلى مودودى تحولى ريشه‌اى يافت. با اين حال نقاط تفاوت واضحى ميان حسن البنا و سيد قطب وجود دارد. حسن البنا بر خلاف سيد قطب هيچ گاه دست به شمشير تكفير نبرد و خواهان تشكيل دولت جهانى اسلام از راه قهر و غلبه و زور نشد؛ اما سيد قطب مردم عادى اى را كه شاهد جنايات نظام سياسى (جمال عبدالناصر) بودند، همانند نظام، كافر مى‌دانست.
 
مهم‌ترين چالش‌هايى كه امروزه جنبش‌هاى اسلامى و به ويژه در سايه سلطه جهانى شدن با آن مواجه‌اند كدام است؟
 اساساًمهم‌ترين چالشى كه مجموع مسلمانان با آن مواجه‌اند، فقدان قدرت كافى براى هم زيستى با تحولات جهانى - چه در زمينه فرهنگى و تمدنى و چه در عرصه تكنولوژى و علمى - است؛ زيرا جهان كنونى بر محورترقى و پيشرفت علمى شكل گرفته است و اكتفا به ايدئولوژى، به فروپاشى و يا عقب ماندن جنبش‌ها و دولت‌هاى اسلامى از ايفاى نقش بايسته در تمدن جهانى مى‌كشاند، خاصه آن كه تمدن كنونى جهانى به سرعت در حال حركت و تحول است. پيوستن صرف به اين كاروان كافى نيست، بلكه بايد در ساختن آن مشاركت ورزيم. كار ما فعلا بيشتر اقتباس است و اين كافى نيست، مهم‌ترين چالش جنبش‌ها، چالش داخلى است. بايد جامعه را از درون اصلاح كرد و دولت‌ها بايد به افراد و نهادها مجال آزادى و قدرت ابداع و ابتكار را بدهند، زيرا بدون آزادى، ابداع و نوآورى هم ميسر نيست.
 
به نظر مى‌رسد كه بسيارى از بنيادگرايان، رفته رفته از آرمان‌هاى پيشين خود، عقب مى‌نشينند و رو به واقع بينى مى‌آورند و تمايلى به آميختن با نظام‌هاى سياسى و پذيرش قواعد بازى سياسى نشان مى‌دهند، چنان كه در راهبرد كنونى اخوان المسلمين در مصر يا احزاب اسلام گراى تركيه مشاهده مى‌كنيم. جناب عالى اين پديده را چگونه ارزيابى مى‌كنيد؟
 اكنون براى اسلام گرايان روشن شده است كه انديشه اسلامى بايد به تحولات فكرى جديد اعتنا كند و به آنان به ديده اعتبار بنگرد. اين وضع از لوازم روند جهانى شدن است. همان گونه كه اقتصاد، جهانى شده است، مسأله حقوق بشر و تكثر گرايى هم جهانى شده است. تجربه جنبش‌هاى اسلامى آنان را به اين نتيجه رسانده است كه از آزادى، همگان بهره مى‌برند. از اين رو بايد حاشيه‌اى از آزادى‌ها فراهم شود و اين حاشيه آزادى، به اين جنبش‌ها كه غالباً احساس ستم ديدگى و سركوب شدگى مى‌كنند، اين فرصت را فراهم مى‌آورد كه برنامه هايشان را مطرح و انديشه‌ها و ايدئولوژى خود را آزادانه عرضه كنند. واقعيت سياسى هم نشان داده است كه بر پايى دولتى عادل و توانا، مستلزم وجود تكثر و تعدد فكرى و حزبى و پذيرش ديگران و تضمين حقوق انسان‌ها است. اين نتيجه از دل تجربه اسلام گرايان در تركيه و الجزائر و مصر و تونس به دست آمد. غالب اين جنبش‌ها با قدرت سركوب شده‌اند، زيرا چار چوب حركت خود اينها هم، چارچوبى سركوب گر بود كه تكثر را بر نمى‌تافت. در فرايند اين تجربه، اسلام گرايان، مفاهيمى مانند دموكراسى ،تكثرگرايى و حقوق بشر را به گونه‌اى پذيرفته كه گويى بخشى از خود اسلام است و اذعان كردند كه اسلام، اجازه سركوب و ستم را نمى‌دهد و خواهان سلطه گروهى بر سرنوشت همگان نيست، بلكه بايد جامعه مدنى آزادى داشته باشيم كه اجازه تكثر آراء و انديشه‌ها را مى‌دهد. از اين مسير، جنبش‌هاى اسلامى مى‌توانند در قالبى قانونى و رسمى و به شكلى اقتدار گرايانه به حكومت و نهادهاى حكومتى دست يابند. جنبش‌هاى اسلامى، امروزه در مرحله تازه‌اى قرار دارند كه مى‌توان بر آن نام اعتدال نهاد. آنان در اين مرحله جديد،كار مسلحانه را رها كرده و مى‌كوشند تا قدرت را قانع كنند كه مشروعيتش مبتنى بر فراهم آوردن تكثر حزبى و جامعه مدنى است. 
 
وضعيت سودان و به قدرت رسيدن اسلام گرايان را چگونه ارزيابى مى‌كنيد؟
 به جز ايران كه وضعى متفاوت دارد، هيچ جنبش اسلامى‌اى نتوانسته است به قدرت دست يابد، مگر در سودان، در سودان هم فرصت مناسبى براى حسن ترابى فراهم نشد تا آنچه را در كتاب‌هايش نوشته است، پياده كند. نتيجه‌اش هم نزاع ميان نظاميان و غير نظاميان حاكم بوده است. جامعه سودانى، جامه‌اى تجزيه شده و طوائفى و قبائلى است. از آن طرف، جامعه مدنى اى كه حسن ترابى از آن سخن مى‌گويد، جامعه‌اى فرازمند و متعالى است كه نه بر قبيله استوار است و نه بر طائفه و نه بر ارتش. بنابراين شكست پروژه اسلام گرايى در سودان به خود اين پروژه بر نمى‌گردد، بلكه به وضعيت ويژه سودان بر مى‌گردد.
 
با توجه به اين كه پس از فروپاشى بلوك شرق و اتحاد جماهير شوروى، غرب تلاش كردتا بنيادگرايى اسلامى را به جاى دشمن قديمى‌اش بنشاند، موضع غرب نسبت به بنيادگرايى را چگونه تحليلى مى‌كنيد، زيرا از سويى غرب نيازمند چنين دشمنى است و از سوى ديگر رسالت خود را مبارزه و ريشه‌كنى آن مى‌داند.
 امريكا و جهان غرب پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى به دنبال دشمنى تازه رفتند و حاصل كارشان شناسايى دو دشمن زرد و سبز بود. دشمن زرد، چين بود و دشمن سبز، اسلام، اسلام در انديشه آمريكايى‌ها تا حد زيادى مساوى با ايران است و پژوهشگران امريكايى همواره از شكل ايرانى اسلام سخن به ميان مى‌آورند پس از فروپاشى شوروى، تمام مطالعات در غرب نشان مى‌داد كه مهم‌ترين خطر در برابر حضور غرب در منطقه خاور ميانه و استمرار سلطه غرب، اسلام سياسى است از آن پس تا حد ممكن كوشيدند از نظام‌هاى غير دموكراتيك و حتى سركوب‌گر حاكم بر منطقه حمايت كنند، چنان كه به ارتش الجزائر چراغ سبز نشان دادند تا نتايج انتخابات را ابطال كند، زيرا آنان از به قدرت رسيدن اسلام گرايان در الجزائر ناخرسند بودند و به قدرت رسيدن آنان را مانعى بر سر سيطره خود بر منطقه مى‌دانستند و گذشته از اين، احساس مى‌كردند، اگر اسلام گرايان در چندين كشور اسلامى به قدرت برسند، بر محور اسلام متحد خواهند شد و در مقابل سيطره غرب ايستادگى خواهند كرد. اين مسئله محور راهبرد غرب است. از اين گذشته آنان ادعا مى‌كنند كه ايران هم كه دولتى اسلامى است، در پى دست يابى به سلاح‌هاى كشتار جمعى است و اين مسئله براى غرب و اسرائيل هميشه اهميت داشته است. اما پس از طرح ابتكارى مسئله گفت و گوى تمدن‌ها از سوى رئيس جمهور سابق ايران سيد محمد خاتمى و به راه افتادن مباحثى در باب مردم سالارى (دينى) ازشدت ادعاهاى غرب كاسته شد و تلاش‌هايى در ايالات متحده براى گشودگى به روى جهان اسلام و به رسميت شناخته شدن جنبش‌هاى اسلامى به عنوان بخشى از تركيب جمعيتى جهان اسلام - و به ويژه در منطقه خاورميانه - و اين كه عامل اسلام، خطرى ندارد، به راه افتاد و كم كم نگاه به اسلام تحول يافت و به اسلام به عنوان تمدنى بزرگ نگريسته شد كه چندان مايه نگرانى نبود. من معتقدم كه مسلمانان و اسلام گرايان بايد دست به كار شوند و درباره نوع نگاه خود به روابط با غرب و نوع نگاهشان به خودشان افكار عمومى غرب را آگاه كنند و تعامل ايجابى خود را با غرب مشروط به حل عادلانه مسئله خاورميانه، احترام به هويت اسلامى‌اشان و دادن فرصت به ملت‌هاى منطقه براى تغيير نظام‌هاى سياسى‌اشان نمايند. زيرا تنها منطقه‌اى كه امريكا در آنجا خواهان حاكميت دموكراسى نيست، منطقه خاورميانه است، چون بيم آن دارد كه در صورت حاكميت دموكراسى، اسلام گرايان به قدرت برسند، گروه‌هاى حاكم در منطقه خاور ميانه اين تصوير را براى غرب ايجاد كرده‌اند كه در صورتى كه اسلام گرايان در اين كشورها به قدرت برسند، راه ستيز؛ غرب را در پيش خواهند گرفت و امنيت اسرائيل هم دستخوش خطرات جدى خواهد شد.
 
  آيا مى‌توان اين فرضيه را مبتنى بر شواهدى واقعى دانست كه ايالات متحده و عموماً غرب، مشوق و حامى قرائت‌هاى خشونت گرا از اسلام هستند، زيرا نياز به دشمنى به نام بنيادگرايى اسلامى دارند كه بهانه ساز اقدامات و مداخلاتشان باشد.
 بله، همان گونه كه شما يادآورى كرديد، نيازى راهبردى به ايجاد دشمن در هر منطقه از مناطق جهان وجود دارد. زيرا راهبرد دفاعى ايالات متحده مبتنى بر اهداف معينى است. مثلاً ايران و عراق در خاورميانه و چين و كره شمالى در شرق دور از اهداف امريكا است. مناطق اسلامى عموماً در انديشه دفاعى و راهبردى ايالات متحده اهميت دارند. مؤسسات پژوهشى فراوانى در ايالات متحده مرتبط با لابى صهيونيست هستند كه كارشان بزرگ نمايى خطر اسلام و ترويج خطر اسلام در داخل ايالات متحده است. از پيش از حادثه يازدهم سپتامبرهم هرگاه اقدامى تروريستى انجام مى‌شد، فوراً اين مؤسسات آن را به اسلام نسبت مى‌دادند وخطر اسلام را تداعى و تكرار مى‌كردند، در مؤسسه كيتو كه از مؤسسات تصميم ساز و وابسته به وزارت خارجه امريكا است، در ترسيم نقشه خطرهاى راهبردى جهانى، اسلام در رأس اين نقشه قرار گرفته است. چرا اسلام؟ زيرا اولاً اسلام به لحاظ جمعيتى به سرعت در حال گسترش است ؛ يعنى تنها دينى است كه هنوز در حال توسعه و شكوفايى است و دينى جهانى است كه بر خلاف يهود، دين نژادى معين نيست و در ايالات متحده روز به روز شمار مسلمانان  در حال افزايش است. ثانياً مجموعه كشورهاى اسلامى، داراى منابع اساسى‌اى براى ترقى و پيشرفت هستند. ثالثاً همه كشورهاى اسلامى در برابر اسرائيل صف كشيده‌اند. رابعاً غالب ملت‌هاى مسلمان خواهان رهايى دولت‌هاى خود از سلطه و سيطره امريكا هستند. به تعبير ديگر تمام عناصر انفجار در جهان اسلام فراهم است. ببينيد در آغاز خيزش »انتفاضه« چه اتفاقى افتاد؟ ملت‌ها در وادى‌اى بودند و دولت‌ها در وادى ديگر. ملت‌ها خواهان آزادى قدس و فلسطين بودند، ولى خودشان از سوى دولت‌هايشان سركوب مى‌شدند. اما اين سركوب استمرار چندانى نيافت در آينده چنين خيزش‌هايى ضد نظام‌هاى سياسى منطقه و ضد برخى نظام‌هاى سياسى غربى كه حامى اين نظام‌ها هستند به راه خواهد افتاد. امروزه امريكا، حامى اصلى اين نظام‌هاى غير دموكراتيك است. كاملا سخن شما درست است كه اگر هم اسلام و اسلام گرايان، حقيقتاً خطرى فعلى براى غرب از پى نداشته باشند، باز هم انديشه غربى از آن دشمن مى‌سازد، زيرا بيم آن دارد كه مسلمانان همواره قدرت پيشرفت و ترقى دارند و امكانات مادى و انسانى‌اى در اختيار دارند كه مى‌تواند آنان را به جايگاه قدرت برساند. آنچه كه مسلمانان فاقد آن هستند، اراده است و آنچه مانع از رشد و بالندگى اراده‌شان است، نظام‌هاى سركوب‌گر هستند.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 227  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست