responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 207  صفحه : 4

اسلام سياسى و اسلام گرايى معاصر
بهروز لک غلامرضا

طرح مسأله
اسلامگرايى چيست و مدلول آن كدام است؟ آيا پديده‌اى واحد است يا صرفا نامى است براى تنوعى از گرايش‌ها و جريان‌ها؟ آيا اتفاق نظرى در معناى آن وجود دارد؟ آيا مى‌توان كليت حركت اسلامى را به عنوان يك حركت واحد در جهان امروز شناسايى نمود؟ آيا صفاتى و خصايصى را كه به كليت حركت اسلامى معاصر نسبت داده مى‌شود، مى‌توان از منظر نظرى به امر واحدى در خارج متصف نمود؟ تجلى‌ها و گونه‌هاى مختلف و گاه متعارض اسلام گرايى معاصر را چگونه مى‌توان تحت عنوان واحدى طبقه‌بندى و شناسايى نمود؟ آيا امكان دارد از اين تنوعات و تكثرات فراتر رفت و از حركت نسبتا واحد، همگن و منسجمى در جهان اسلام سخن گفت؟ آيا آنچه كه در شرايط كنونى به عنوان خطر اسلام گرايى شناسايى شده است، داراى كانون انسجام بخشى مى‌باشد؟ آيا واقعا خطر مطرح شده مى‌تواند كليتى را براى اسلام‌گرايى معاصر ايجاد نمايد؟ آيا چنين خطر و كليتى واقع بينانه است يا صرفا به منظور انسجام بخشى به غرب ايجاد شده و دامن زده مى‌شود؟
اين سوالات مسائلى است كه لازم است از منظرى نظرى مورد كاوش و تحليل قرار گيرد. اساسا چنين پرسشى را مى‌بايست از رويكردى تحليلى مورد توجه قرار داد. بدون داشتن رويكردى نظرى امكان فرا رفتن از تكثرات موجود در حركت اسلامى معاصر فراهم نمى‌شود. براى بررسى اين مسأله مى‌بايست ابتدا به بررسى عناوينى كه بر حركت اسلامى‌معاصر اطلاق شده است، آغاز نمود.

نشانه‌ها و نامهاى حركت اسلامى معاصر
اسلام گرايى نشانه‌اى است كه در ميان نشانه‌ها و دالهاى ديگر براى جريان سياسى فكرى اسلامى به كار رفته است. واژه‌هايى چون بنيادگرايى اسلامى، بيدارى اسلامى، راديكاليسم اسلامى و اسلام سياسى و عناوين ديگر از جمله واژگانى هستند كه كاربرد زيادى دارند. محققان جنبش‌هاى اسلامى از تعابير مختلفى در بيان اين پديده استفاده كرده‌اند. در كل به نظر ميرسد در بين واژگان موجود دالهايى چون اسلام‌گرايى و اسلام سياسى واژگان مناسبترى براى‌توصيف و نامگذارى كلان جريان اسلامى معاصر مى‌باشند.
اسلام سياسى اصطلاحى جديد است و به دنياى مدرن تعلق دارد. پيش از غلبه و سيطره مدرنيسم غربى و سيطره آموزه سكولاريسم در جهان، چنين اصطلاحى كاربرد نداشته است. در جهان اسلام، بر اساس تلقى سنتى، اسلام دينى‌جامع تلقى شده و شامل مباحث سياسى نيز مى‌شد و بر اين اساس نيازى به توصيف مجدد و تقييد اسلام به قيد سياسى نبوده است. با تهاجم همه جانبه غرب به جهان اسلام و شكل‌گيرى مقاومت اسلامى در برابر آن و ردّ آموزه‌هاى مدرنيسم غربى و تلاش احياگران مسلمان براى احياى تمدن اسلامى و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگى‌سياسى، غربيان براى نابهنجار و ارتجاعى نشان دادن آن از واژگانى چون بنيادگرايى و راديكاليسم اسلامى استفاده كردند. كاربرد اصطلاح اسلام سياسى نيز محصول چنين تلاشى بوده است. از ديدگاه مدرنيسم غربى‌دين از سياست جدا بوده و در نتيجه هرگونه حضور و دخالت دين در عرصه سياسى امرى نابهنجار، منفى و ارتجاعى تلقى مى‌شد.
البته بار معنايى واژگان بنيادگرايى، راديكاليسم، اسلام‌گرايى و اسلام سياسى متفاوت است. دالهايى چون بنيادگرايى و راديكاليسم در زمينه فرهنگ غربى بار معنايى كاملا منفى يافته‌اند. اما، واژگان اسلام سياسى و اسلام‌گرايى دالهايى نسبتا خنثى و فاقد بار منفى هستند. هر چند ريشه نخستين كاربرد واژگان اسلام‌گرايى و اسلام سياسى مشخص نيست، اما در چند دهه اخير اصطلاحى رايج و متعارف در جهان گشته‌اند. همچنين برخلاف دالهاى اسلام سياسى و اسلام‌گرايى، مفاهيمى چون بنيادگرايى و راديكاليسم بيانگر كليت ماهيت حركت اسلامى معاصر نبوده و جامع نيستند ( نك: Fuller ، 2003: x ).
بنيادگرايى واژه‌اى مبهم و نارساست. اين واژه ريشه در جهان مسيحيت غرب دارد. نخستين بار پروتستان‌هاى انجيلى آمريكا در دهه 1920 اين واژه را با انتشارات جزواتى با عنوان »Fundamentals« به صورت ارادى و خود خواسته به خود اطلاق نموده Busuttil & (Haar ، 2003: 3 ) و در مخالفت با اصول مدرنيسم بازگشت به اصول مسيحى را كه از ديدگاه دنياى مدرن غرب سختگيرانه و متعصبانه تلقى مى‌شد، مطرح كردند (Eliade ، 1987).
به تبع كاربرد اوليه بنيادگرايى در مورد پروتستان‌هاى انجيلى در آمريكا، دنياى مدرن غرب در مواجه با حركت اسلامى معاصر نيز بدون توجه به تمايزات ميان پروتست‌هاى انجيلى با مسلمانان از اين واژگان استفاده نمودند. در نخستين كاربرد بنيادگرايى در مورد جهان اسلام، تمامى اسلام‌گرايان را در برگرفته و كل جريان اسلام‌گرايى در برابر جريان غربگرايى بنيادگرا خوانده مى‌شود.
چنين كاربردى از بنيادگرايى عمدتا در نگاه غربى به اسلام‌گرايان موجود نهفته است. تعارض عمده اين جريان با مدرنيسم غربى در محوريت دادن به دين و آموزه‌هاى دينى است. بر اين اساس از نظر غرب هر جريانى كه از بازگشت دين به عرصه سياسى سخن بگويد، بنيادگرا محسوب مى‌شود. به عنوان نمونه، هراير دكمجيان در مطالعه خود در باره جنبش‌هاى معاصر اسلامى از اين برچسب استفاده كرده است. در مطالعه وى كل جريان اسلام‌گرايى معاصر بنيادگرا است. چنين كاربردى از بنيادگرايى در مورد جريان اسلام‌گرايى در غرب رايج است. (به عنوان نمونه نك: Tibbi,1998).
اطلاق بنيادگرايى بر جريان اسلامى معاصر بازتاب ذهنيت غربى است. چنانكه بابى سعيد در اثر ارزشمند خود نشان داده است (1379: 10- 17)، شاخص‌هايى چون ايجاد محدوديت بر زنان، يا ادعاى دسترسى انحصارى به حقيقت و تلفيق دين و سياست كه به عنوان شاخص‌هاى بنيادگرايى مطرح شده‌اند، مخدوش هستند. معيار نخست به عمل حكومت‌دارى بر مى‌گردد. محدوديت بر زنان در جوامع نوگرنيز وجود داشته است. اما غرب چنين محدوديت‌هايى را نشانه تمدن و پيشرفت دانسته است و در نتيجه بحث از رويكردى جانبدارانه مطرح مى‌شود. غرب مدعى است كه مقررات و معيارهاى مطرح شده براى زن، بيانگر شاخص‌هاى زن آرمانى بوده و هرگز محدوديت تلقى‌نمى‌شود. در شاخص دوم، غرب نيز به سان اسلام‌گرايان مدعى است به حقيقت رسيده است و در نتيجه معيارهاى خويش را به ديگران تحميل مى‌كند و از آنان مى‌خواهد به شيوه غربى زندگى كنند. نمود بارز آن را مى‌توان در نظريه‌هاى نوسازى مشاهده كرد (نك: بديع، 1380؛ سو، 1378). معيار سوم نيز صرفا معيار مدرنيسم غربى است كه بر اساس اصل سكولاريسم مدعى لزوم جدايى دين از سياست شده است. بر اين اساس نمى‌توان دال بنيادگرايى را فارغ از ذهنيت غربى به كار برد و از اين رو واژه‌اى ايدئولوژيك و جانبدارانه است.
كاربرد ديگر بنيادگرايى، چنانكه گذشت، اطلاق آن بر جريان عقل گريز و متصلب اسلام‌گرايى مى‌باشد. از اين منظر جريان اسلام‌گرايى به دو شاخه بينادگرا و راديكال تقسيم مى‌شود. مصداق بارز جريان بنيادگرايى در عصر حاضر همان جريان وهابيت است كه با الهام از جريان حنبلى و آموزه‌هاى ابن تيميه در دو سده اخير در جهان اسلام ظهور كرده است و بسيارى از جريانات سياسى - فكرى جهان اسلام را تحت تأثير قرار داده است. در چنين اطلاقى بنيادگرايى با عقل گريزى و ردّ مطلق هر امر جديد و در نتيجه ردّ كل آموزه‌هاى دنياى مدرن شناسايى مى‌شود. ظهور مرموز جرياناتى مثل طالبان و القاعده در دو دهه اخير كه توسط غرب به عنوان چهره كلى اسلام ارائه شده است، چنين چهره‌اى را از اسلام سياسى و اسلام‌گرايان برجسته كرده است. حتى مى‌توان گفت تحت تأثير چنين القائاتى است كه شناخت غرب از اسلام‌گرايان به رغم اطلاق آن بر تمامى جريانات اسلامى عمدتاً معطوف به اين جريان مى‌باشد. سيّد احمد موثقى در تحليل و طبقه‌بندى جنبش‌هاى اسلامى، بنيادگرايى را در برابر راديكاليسم اسلامى به كار برده است (1374: 103-110). جريان راديكاليسم از نظر وى جريان عقل‌گرا را در بر مى‌گيرد كه مهم‌ترين نماينده آن در دوره معاصر سيد جمال الدين اسدآبادى مى‌باشد. البته چنين كاربردى در ديگر متون رايج نيست و راديكالسيم عمدتا ناظر بر كنش سياسى اسلام انقلابى است.
كاربرد دوم بنيادگرايى نيز مبتلا به همان كاستى‌هاى قبلى است. مضافا در صورت تلاش براى تمايزگذارى جريان‌هاى درونى اسلام‌گرايى معاصر، بهتر است از واژگانى بومى- اسلامى استفاده كرده و بر اساس تاريخ گذشته اسلامى آنها را نامگذارى نمود (نك: بهروزلك، 1380).
»راديكاليسم اسلامى« نام ديگرى است كه در مورد اسلام‌گرايى معاصر به كار رفته است. نمونه آن را در ديدگاه موثقى ديديم. چنين نامگذارى نيز ضمن آنكه هنوز از ذهنيت غربى به طرفداران دخالت ارزش‌هاى دينى در عرصه سياسى نگاه مى‌كند و به همان مشكل مفهوم بنيادگرايى مبتلاست، به لحاظ ابهام در كاربرد وصفى واژه راديكاليسم در توصيف انديشه يا عمل سياسى نامناسب مى‌باشد. راديكاليسم عمدتا صفتى است كه براى توصيف كنش سياسى به كار مى‌رود و در مواردى نيز به عنوان صفت انديشه و تفكر به كار رفته است. از اين جهت براى هر تفكرى مى‌توان در عمل گرايش معتدل و راديكال را بر اساس چگونگى كنش سياسى طرفداران آن انديشه مطرح نمود (نك: بشيريه، 1381: 299-300).
با توجه به ابهامات و نقصان‌هايى كه در واژگانى چون بنيادگرايى و راديكاليسم اسلامى وجود دارد، مى‌توان از واژگان خنثاترى چون اسلام‌گرايى و اسلام سياسى در توصيف جريان اسلامى معاصر استفاده كرد (بابى سعيد، 1379: 20). چنين واژگانى كليت جريان اسلامى را در بر مى‌گيرد (Fuller ، 2003: xi-xv ) و مى‌بايست براى توصيف جريان‌هاى فرعى آن از واژگان مناسبى استفاده كرد.
در جهان عرب طبق گزارش حيدر ابراهيم على دو واژه الاسلاميه و الاسلامويه علاوه بر ديگر واژگان، كاربرد يافته‌اند. هرچند واژگان ديگرى چون الاصوليه و التطرف معادل بنيادگرايى و راديكاليسم به كار رفته است، اما دو واژه نخست معادل اسلام‌گرايى در فارسى و Islamism در انگليسى مى‌باشد. تفاوتى كه او براى كاربرد آنها مطرح كرده است، حايز اهميت مى‌باشد. در حالى كه الاسلاميه دلالت بر جريان فكرى- سياسى دارد، الاسلامويه بيشتر ناظر بر عمل سياسى است (ابراهيم على، 1999: 32-33).

رويكرد سلبى در تحليل انسجام درونى اسلام گرايى معاصر
پس از بحث از واژگان مناسب براى جريان اسلامى معاصر، مسأله نظرى مهم در اينجا آن است كه آيا اسلام سياسى مى‌تواند به عنوان يك دال كلى حاكى از تمامى گرايش‌هاى سياسى اسلامى باشد؟ آيا مى‌توان در مسأله حاضر از رويارويى يك پديده مشخصى تحت عنوان اسلام سياسى با جهانى شدن سخن گفت؟ اين مسأله بدان جهت مطرح است كه برخى وحدت درونى جريان اسلام سياسى را به دليل بروز اختلافات فراوان در درون جريانهاى اسلام‌گرا زير سوال برده‌اند (1977 ,El-Zein ). از اين نظر اسلام‌گرايى هرگز جريان يك دست و يكپارچه نيست و به دليل وجود جريان‌هاى مختلف و گاه متعارض در درون آن امكان جمع كردن تمامى اين جريان‌هاى تحت يك مفهوم وجود ندارد. در صورتى كه مفهومى چون اسلام‌گرايى براى بيان اين مجموعه به كار گرفته شود، چنين كاربردى مجازى بوده و صرفا از طريق فرايند غيريت سازى غرب براى جريان‌هاى اسلام‌گرا است كه امكان جمع نمودن آنها تحت واژه اسلام‌گرايى فراهم مى‌شود. در چنين رويكردهايى اسلام‌گرايى فاقد انسجام درونى بوده و انسجام مطرح شده و ادعا شده براى آن صرفا موقت و ساختگى است.
عمده رويكردهاى سلبى به انسجام درونى اسلام گرايى را مى‌توان در چهار رهيافت عمده بررسى كرد. منشأ واحد انگارى و انسجام بخشى سلبى به اسلام‌گرايى معاصر را بايد در فعاليت‌هاى نظرى و عملى غربيان در باب اسلام جستجو كرد. پيشينه نگرش سلبى را نمى‌توان به صورت بارزى در گذشته اسلامى يافت. اين رويكردها عمدتا جديد هستند. گذشته اسلامى از اين رو اين امر همانند شرق شناسى قوى
است كه غرب مدرن براى بيان هويت خود دست به غيريت سازى‌زده و شرق را به عنوان مرز سلبى هويت خود قرار مى‌دهد. چنين شرق شناسى، شرق شناسى وارونه خوانده شده است ( بروجردى، 1377: 23- 28 ؛ ادوارد سعيد، 1371). از اين منظر در مورد اسلام‌گرايى نوعى شرق شناسى وارونه يا غرب شناسى قوى صورت مى‌گيرد. »شرق شناسان وارونه با تلقى اسلام به عنوان يك هويت اسمى‌اهميت آن را كمرنگ جلوه داده‌اند. براى آنان اسلام چيزى بيشتر از يك برچسب نيست و فى نفسه هيچ اهميتى ندارد. هر گونه اهميت آن ناشى از معانى و مضامينى است كه به آن برچسب الحاق مى‌شود« (بابى سعيد، 1379،ص47).

رويكرد ايجابى به انسجام درونى اسلام‌گرايى معاصر
در برابر اين نگرش مى‌توان با تمسك به مفاهيم گفتمانى از اسلام‌گرايى يا اسلام سياسى به عنوان يك كل ايجابى دفاع نمود. در دوران معاصر ما با پديده مشخصى در جهان اسلام رو برو هستيم كه داراى تأثيرات و ويژگى‌هاى خاصى مى‌باشد كه عامل وحدت بخش و قرابت بين اسلام‌گرايان مى‌باشد. از اين رو مى‌بايست در جستجوى مفاهيم و ايده‌هايى بود كه چنين وحدتى را ايجاد مى‌كند. در تحليل گفتمانى چنين وحدتى را مى‌بايست در دالهاى مركزى / برترى جستجو نمود كه در مفصل بندى گفتمانى ديگر عناصر را كنار هم نگه مى‌دارد. دال مركزى نقطه كليدى و هويت بخش در يك گفتمان مى‌باشد كه نشانه‌هاى ديگر در سايه آن نظم پيدا مى‌كنند و با هم مفصل بندى مى‌شوند (Mouffe & Laclau ، 2001: 112). از اين منظر »اسلام سياسى گفتمانى است كه هويت اسلامى را در كانون عمل سياسى قرار مى‌دهد. به عبارت ديگر در گفتمان اسلام سياسى اسلام به يك دال برتر تبديل مى‌شود« (بابى سعيد، 1379: 20). در مفصل‌بندى گفتمان اسلام سياسى، دين صرف اعتقاد نيست بلكه ابعادى فراگير دارد و تمامى عرصه حيات آدمى را در بر مى‌گيرد. چنين نگرشى در تمامى گرايش‌هاى درونى گفتمان اسلام سياسى مشترك است و از اين جهت مى‌توانيم تمامى آنها را در درون گفتمان اسلام سياسى قرار دهيم و در تحليل خود از اسلام سياسى به مثابه يك كليت واحد سخن بگوييم. چنين نگرش وحدت بخش به جريانهاى اسلام‌گرا را نمى‌توان براحتى در چارچوب‌هاى تحليلى ديگر جستجو كرد. در تحليل‌هاى ديگر (چون روان شرابى و ديگران) ما با تفاوت‌ها مواجه هستيم و امكان نگاه جامع به جريان اسلامى معاصر به مثابه يك امر واحد وجود ندارد. از منظر گفتمانى اسلام سياسى يا اسلام‌گرايى همان نقشى را ايفا مى‌كند كه مدرنيسم براى مجموع‌هاى از مكاتب و نگرش‌ها در غرب ايفا مى‌كند. هر چند چنين مكاتب همانند سوسياليسم و ليبراليسم با يكديگر متعارض هستند، اما همگى آنها تحت گفتمان مدرنيسم قرار مى‌گيرند. چنين قابليتى را نيز براى اسلام سياسى و اسلام‌گرايى مى‌توان تحت گفتمان اسلام سياسى جستجو نمود و براى آنها يك وحدت ايجابى تعريف نمود (همان).
يكى از رويكردهاى ايجابى به اسلام گرايى معاصر را مى‌توان استفاده از تعبير واژگان نهايى ريچارد رورتى دانست. رورتى در تبيين كليت يك هويت اجتماعى تلاش نموده است آن را از طريق شناسايى كاربرد واژگان خاصى از سوى‌اعضاى يك گروه خاص توضيح دهد. از نظر رورتى واژگان نهايى واژگانى است كه هنگامى كه از كسانى خواسته مى‌شود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيين‌هايى ارائه دهند، مجموعه‌اى از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل مى‌شوند. اينها، همان واژگان نهايى هستند. ما داستان خودمان را بوسيله اين واژگان نقل مى‌كنيم. آنها بدين دليل نهايى هستند كه فراتر از آنها تكرار مكررات، جزميت يا سكوت وجود دارد (1989 ,Rorty : 73).
رويكرد ايجابى به وحدت در قرآن كريم نيز مطرح شده است. خداوند در دعوت اهل كتاب به وحدت آنان را به كلمه واحد دعوت كرده است. قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران: 64). گاه از حبل الهى به عنوان معيار و مبناى وحدت تأكيد شده است. وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا (آل عمران 103).

نتيجه گيرى
هر چند رويكردهاى سلبى به وحدت اسلام‌گرايى معاصر آن را سطحى و ساختگى مى‌دانند، اما ميتوان با الهام از رويكردهاى ايجابى از انسجام نسبى حركت اسلام گرايى معاصر دفاع نماييم. البته بايد توجه داشت كه چنين انسجامى خود نسبى است. اسلام‌گرايى معاصر در مقايسه با مكاتب و جريانات رقيب غير اسلامى، جريانى منسجم و يك دست است. عامل انسجام بخش چنين حركتى را ميتوان خود اسلام، قرآن و شخص پيامبر اسلام (ص) دانست. تحولات و تجربياتى كه در طول چند سال اخير رخ داد حاكى از واكنش فراگير تمامى مسلمانان به چالش‌هاى پيشاروى جهان اسلام بوده است. دو قضيه كاريكاتورهاى روزنامه يولياند پوست دانمارك و سخنان پاپ بنديكت شانزدهم به صورت مشابهى واكنش فراگيرى تمامى مسلمانان را از فرق و مذاهب مختلف برانگيخت.
هر چند مسلمانان در مقايسه با يكديگر، همچون ديگر فرق و مذاهب موجود در جهان كنونى، دچار غيريت سازى‌و تمايز هستند، اما در مواجه با عامل خارجى انسجام مى‌يابند. چنين انسجامى خود را در اقدام مشابه و مشترك تجلى مى‌بخشد. به نظر مى‌رسد، چنين وضعيتى حاكى از يك رويكرد ايجابى در تعريف و تبيين اسلام گرايى معاصر مى‌باشد. از اين منظر ما مى‌توانيم از فعال شدن، پويايى و فعاليت اسلام‌گرايى معاصر به عنوان يك حركت برجسته سخن بگوييم.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 207  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست