responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 4

پلوراليزم دينى از منظر امام خمينى
قدردان قراملکى محمدحسن

پلوراليزم در واژگان لاتين، به معنى كثرت و تكثرگرايى است، و وقتى به دين اضافه مى‌شود، مقصود از آن كثرت اديان است و در اصطلاح از آن به حقانيت اديان متكثر و متعدد اراده مى‌شود؛ به اين معنى كه در هر زمانى بشريت نه يك دين خاص حق، بلكه دين‌ها و صراطهاى حق و مستقيمى دارد كه بر هر كدام از آن‌ها متدين و ملتزم باشد، تفاوتى نمى‌كند؛ مثلاً آيين يهوديت، مسيحيت، زرتشتى، هندوئيسم در عرض هم آيين‌هاى حق الهى به شمار مى‌آيند. اين تئورى در سده‌هاى پيشين در شاخه‌هاى عرفان به صورت كلى مطرح بوده است، اما در نيم قرن پيش، جان هيك در آيين مسيحيت آن را مطرح و زنده كرد و در دو دهه اخير در ايران اسلامى توسط بعضى روشنفكران مسلمان ترويج شد. از آنجا كه بحث پلوراليزم دينى در عصر امام‌خمينى (قده) پيش و پس از انقلاب، به صورت يك مسئله مطرح نبوده است، ايشان نيز به صورت جدى و اصلى آن را مطرح نكرده است و تنها به صورت ضمنى و اجمالى در بعض آثارش، اعم از مكتوب و سخنرانى، آورده است كه بدان اشاره مى‌شود.

1. اسلام آيين همه انسان‌ها
لازمه تئورى پلوراليزم دينى، حقانيت اديان مختلف و توجه آن‌ها به همه انسان‌هاست، به اين صورت كه اسلام يا مسيحيت، اختصاصاً بر همه انسان‌ها شامل نمى‌شود، بلكه اديان ديگر نيز متوجه بشريت است؛ چنان‌چه اسلام به همه انسان‌ها خطاب و تكليف دارد، آيين مسيحيت نيز به همه انسان‌ها توجه كرده است. انسان‌ها در مقام پاسخ به دعوت اديان مجاز و آزادند كه هر دينى را انتخاب كنند.
اما نظريه انحصار دين حق به آيين خاص، اين لازمه را بر مى‌تابد و معتقد است كه زمان خطاب اديان ديگر به انسان‌ها منقضى شده است و تنها دين خاص اين صلاحيت و حقانيت را داراست كه از همه انسان‌ها دعوت كند كه تنها به اين آيين بگروند.
امام‌خمينى در جاهاى متعدد بر اين مسئله تأكيد داشته است؛ چنان كه مى‌گويد: »اسلام اين طور نيست كه يك مملكت داشته باشد به اسم ايران مثلاً، يا به اسم عراق يا به اسم كذا، اين جورها نيست، تمام عالم تحت نظرش است، يعنى نظر اسلام به اين بوده است كه بشر بسازد، تمام بشر را، هيچ قوم و خويشى با يك قطرى دون قطرى ندارد. با شرق يا غرب، با شمال، جنوب، با جايى هيچ قوم و خويشى ندارد. يك دين الهى است. همان‌طورى كه خداى تبارك و تعالى خداى همه است، نه خداى شرقى‌ها و مسلمان‌ها يا غربى‌ها يا مسيحى‌ها يإ؛ يهودى‌ها، اين طور نيست، خداى همه است و مال همه؛ يعنى [اسلام] آمده است كه همه بشر را به اين صورتى كه مى‌خواهد درآورد، به يك صورت عادلانه درآورد«.
امام در جاى ديگر تصريح مى‌كند كه عموميت اسلام و رويكرد مردم به آن، يك حكم و وجوب عقلى است: »ما گواه از خرد داريم بر اين كه قانون اسلام امروز هم براى تمام بشر قانون است و بايد همه بر آن به ناچار گردن نهند.«

2. درستى و حقانيت مسحيت در عصر خود
از منظر آيين مقدس اسلام و نظريه انحصار صراط مستقيم به اسلام، اديان آسمانى پيشين در عصر و وقت خود يك آيين الهى و آسمانى محسوب مى‌شدند و انسان‌هاى آن اعصار مى‌بايد به آيين و پيامبر وقت مى‌گرويد؛ مثلاً در عصر حضرت موسى(ع) تكليف مردم اقبال به آيين آن حضرت بود. با ظهور حضرت عيسى(ع) تكليف مردم به اقبال به شريعت آن حضرت تغيير يافت؛ به ديگر سخن، با ظهور پيامبر جديد مثل حضرت عيسى آيين حضرت موسى ظرف و زمان حقانيت خود را پايان يافته تلقى مى‌كند و به تعبير كلامى و تفسيرى آيين موسى نسخ شده است. با ظهور پيامبر اسلام(ص) نيز شرايع پيشين از جمله شريعت حضرت عيسى و موسى نسخ شده و پيروان آن بايد به آيين حضرت محمد (ص) روى آورند. به ديگر سخن، درستى و حقانيت شرايع پيشين در عصر خود درست و در زمان ظهور اسلام به سر آمده است.
حضرت امام در اين باره با اشاره به رسوخ تحريفات در مسيحيت مى‌گويد: »آقايان خيال مى‌كنند مذهب مسيح آنى است كه حالا دست ماست، البته در زمان خودش درست بوده«.

3. مسيحيت منسوخ
حضرت امام در عبارت ديگر با تصريح به منسوخيت مسيحيت و اكتفاى آن به موعظه و ورد مى‌گويد: "مسيحيت هم - اين مسيحيت منسوخ - اين جور است، مسيحيتى كه نسخ شده است."

4. يهوديت و نصارى منطبق بر مغضوبين و ضالين
در سوره حمد پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان از خداوند مى‌خواهند كه آنان را به »صراط مستقيم« هدايت نمايد و در مقام تبيين و توضيح »صراط مستقيم«، آيه بعدى خاطرنشان مى‌سازد كه نه راه غضب‌شدگان و نه گمراهان.
»اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ × صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ«.
در تفاسير روايى ذيل آيه فوق روايتى وارد شده است كه مقصود از »المغضوب عليهم«، يهود و مقصود از »الضالين« مسيحيت است. لازمه اين روايت و تفسير اين است كه آيين مسيحيت و يهوديت خارج از صراط مستقيم قرار دارند، بر خلاف ادعاى برخى كه از همگامى يهود و مسيحيت در صراط مستقيم سخن مى‌رانند.
حضرت امام با اشاره به اين آيه شريفه و روايت مى‌گويد: »در يك روايتى هست - من نمى‌دانم وارد است يا نه - هست، مى‌گويند، نقل مى‌كنند كه قضيه مغضوبين عليهم، بر حسب قول مفسرين، عبارت از يهود است و ضالين عبارت از نصارا«.
5. پيامبران و شرايع پيشين مظهر پيامبر و شريعت اسلام
در فلسفه و عرفان مبرهن شده است كه اولين صادر و وجود ممكن حقيقت محمديه است و وجودات ممكن ديگر در عالم عقول و اعيان از وجود حقيقت محمديه نشأت گرفته‌اند. شرايع و كتاب‌هاى آسمانى ساير پيامبران نيز از حقيقت محمديه دريافت مى‌شود، پس حضرت محمد(ص) اولين و كامل‌ترين جانشين و واسطه وجود و فيض الهى است و شريعت وى نيز مبدأ و كامل‌ترين شريعت و ساير شرايع مظهر و چكيده آن خواهد بود.
حضرت امام در آثار عرفانى خويش به صورت متعدد به اين نكته تأكيد داشته است؛ چنان كه در جايى مى‌نويسد: »و فى الشرايع شريعته اكمل و كمال شريعته بالولاية و نسبة شريعته الى ساير الشرايع كنسبته الى صاحب الشرايع فشريعته واقعة تحت دولة اسم اللَّه الذى كان حكمه ابديا و ازليا. فان ساير الشرايع ايضاً مظاهر شريعته و شريعته كمال ساير الشرايع«. »فاعيانهم مظاهر عينه فى الحضرة العملية و اعيانهم الخارجية مظاهر هويته التى هى الفيض المقدس و النفس الرحمانى و كل الشرايع مظاهر شريعته فهو خليفة اللَّه ازلا و ابدا«.
6. اسلام آيين ناب و كامل
يكى از راهكارهاى تشخيص دين ناب و كامل تحليل و بررسى آموزه‌هاى آن و مقايسه و تطبيق آن با اديان ديگر است تا در پرتو مقايسه و تطبيق، ميزان كامليت و ناب بودن دين روشن شود. امام خمينى با توجه به اين راهكار و تحليل و مقايسه اسلام نسبت به يهود و مسيحيت ناب، كامليت اسلام را اثبات مى‌كند. وى ملاك كامليت و برترى دين را در سه عرصه بيان مى‌دارد.
1. آموزه‌هاى اعتقادى و معرفتى
2. اخلاق
3. اعمال فردى و اجتماعى
از آنجا كه مسيحيت در اصل اعتقاد به آفريدگار متعال، به دليل اعتقاد آنان به تثليت (اقانيم ثلاثه: خدا، روح‌القدوس و عيسى) دچار مشكل هستند و كتاب اصلى انجيل، محّرف بلكه مفقود شده است، از اين منظر با اسلام قابل مقايسه نيستند.
در عرصه اخلاق نيز مسيحيت اخلاق سازشگارانه را ترويج مى‌دهد كه مورد سوء استفاده حاكمان جور قرار گرفته‌است.
در عرصه اعمال فردى و اجتماعى نيز نوعاً فاقد اصول و راهكارهاى خاصى است و عبادت را به ساعت خاص يكشنبه در كليسا اختصاص داده است. برخلاف آيين مقدس اسلام كه مشتمل بر اصول ارزشى و اخلاقى و عبادات‌هاى مستمر و احكام و دستورهايى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى است كه از اين حيث يك آيين متكامل و كامل به حساب مى‌آيد.
با مقايسه اجمالى اسلام و مسيحيت برترى اسلام نمايان مى‌شود. امام خمينى برترى و كامليت اسلام را يك بديهى مى‌انگارد و در تقرير آن مى‌نويسد: »پس از آن‌كه مى‌دانيم با علم ضرورى كه شريعتى از جانب حق تعالى در بين بشر بايد باشد و رجوع نماييم به شرايع معموله در بين بشر كه عمده آن‌ها سه شريعت است:يكى شريعت يهود و ديگر شريعت نصارا و ديگر شريعت اسلام، مى‌بينيم بالضرورة كه شريعت اسلام در سه مقام - كه اساس شرايع و مدار تشريع بر آن است، كه يكى راجع به عقايد حقه و معارف‌الهيه و توصيف و تنزيه حق و معاد و كيفيت آن و علم به ملائكة و توصيف و تنزيه انبيا (ع) كه عمده و اصل شرايع است، و ديگر راجع به خصال حميده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله ؛ و سوم راجع به اعمال قالبيه فرديه و اجتماعيه، سياسيه و مدنيه و غير آن - كامل‌تر از ديگران است. بلكه هر منصف بى‌غرض نظر كند مى‌يابد كه طرف نسبت با آن‌ها نيست و در تمام دوره زندگانى بشر، قانون و شريعتى كه به اين اتقان باشد و در تمام مراحل دنيايى و آخرتى كامل و تام باشد وجود نداشته، و اين خود بزرگ‌ترين دليل بر حقانيت آن است. اثبات حقيقت دين اسلام احتياج به هيچ مقدمه ندارد، جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع در جميع مراحلى كه تصور مى‌شود احتياج بنى‌الانسان از معارف حقه و ملكات نفسانيه، تا وظايف نوعيه و شخصيه و تكاليف فرديه و اجتماعيه«.
دلايل نقلى و عقلى امام خمينى در نقد پلوراليزم
پيش‌تر گفته شد كه مسئله پلواليزم دينى به صورت مسئله و مستقل مورد اهتمام امام قرار نگرفته و به صورت ضمنى بدان پرداخته است. از مطالعه آثارشان مى‌توان دلايل ذيل را در نقد پلوراليزم دينى استخراج كرد كه اشاره مى‌شود.
امام براى اثبات جاودانگى اسلام و توجه آن به همه بشريت - كه لازمه آن عدم جاودانگى و توجه ساير اديان به همه بشريت است - به چند آيه شريفه استشهاد مى‌كند و در صدر استدلال خود مى‌گويد: »در قرآن كريم گواهى‌هايى است بر اين‌كه قرآن و احكام اسلام براى هميشه و همه توده بشر است كه ما بعضى از آن‌ها را در اينجا مى‌آوريم«.
1. »وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ« اين‌كه قرآن كتابى است كه از هر گونه بطلان و آفت از هر جهت مصون است، دليل بر جاودانگى آن است.
2. »وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ«
3. »وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ«
امام در تقرير آيه فوق مى‌گويد: »اگر دين ديگرى غير از اسلام مى‌آمد، اين آيه درست نمى‌شد«.
از كلام امام بر مى‌آيد كه اسلام در آيه شريفه برخلاف پندار بعضى طرفداران پلوراليزم، به معناى تسليم در برابر خدا يا هر دينى نيست، بلكه مقصود دين اسلام است؛ علاوه بر آنكه غير از اسلام دينى نخواهد آمد و اسلام يگانه دينى است كه مورد قبول الهى است.
4. »وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً«.
امام در توضيح آيه و انطباق آن بر آيين مقدس اسلام مى‌گويد:
»هرگز نمى‌يابى از براى دستور خدا تبديل و تغييرى و اين دليل هميشگى سنت و دستور خدايى است.« 5. »تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً«.
6. »إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ«.
7. »وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ«.
در سه آيه اخير نبوت پيامبر اسلام(ص) براى همه جهانيان معرفى شده است كه آن شامل اهل كتاب و پيروان اديان ديگر نيز مى‌شود و اين با پيام پلوراليزم سازگار نيست. حضرت امام در توضيح آيات فوق مى‌گويد:
»در اين آيات و بسيارى ديگر كه به اين مضمون وارد است، خدا پيغمبر اسلام را بيم دهنده و رحمت براى تمامى جهانيان خوانده و قرآن را تذكره و قانون همه جهانيان قرار داده و شك نيست تمام افراد بشر در هر دوره پيدا شوند و در هر كشورى زيست كنند از جهانيان هستند. پس به موجب اين آيات پيغمبر براى همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانيان است، هر كس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد. اگر قانون براى يك زمان يا يك گروه باشد، تخلف از آن براى ديگر مردم بيمى ندارد و عمل كردن به آن از نيكى‌ها نيست تا پيغمبر بيم‌دهنده همه جهانيات و رحمت براى همه عالميان باشد و قرآن تذكره براى همه عالم باشد.«
با توجه به آخر استدلال امام مى‌بينيم كه وى با اشاره به آيه »نذيراً للعالمين« كه پيامبر اسلام(ص) را بيم‌دهنده همه مردم توصيف مى‌كند، درصدد بيان اين نكته و استدلال ظريف است كه صدق بيم و نذير بودن حضرت محمد(ص) براى همه جهانيان با نظريه پلوراليزم دينى سازگار نيست، چرا كه در اين نظريه هر پيامبر تنها بيم‌دهنده پيروان و امت خويش است، اما چون قرآن حضرت محمد(ص) را نذير براى همه جهانيان معرفى كرده است. اين معنا با شمول آن به پيروان اديان ديگر تحقق مى‌يابد و اين به معناى برنتافتن حقانيت اديان ديگر از منظر قرآن كريم است كه حضرت امام به اين نكته ظريف تفطن داشته است.
8. »مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ«.
آيه فوق هشتمين آيه‌اى است كه حضرت امام بر اثبات حقانيت اسلام و جاودانگى آن استدلال كرده است و در تقرير آن مى‌گويد:
»در اين آيه خدا ختم پيغمبرى را پيغمبر اسلام اعلان كرده، سپس قانون آسمانى و دستور خدايى كه بايد به وسيله پيغمبران بيابد، ديگر براى بشر نخواهد آمد. پس معلوم شد كه قانون اسلام كه آخرين قوانين خدايى است، به حكم اين آيه براى هميشه و همه توده بشر خواهد بود.«
9. »الأسلام يعلو و لايعلى عليه«.
امام (قده) با اشاره به نقاط قوت و برترى اسلام در سه عرصه 1. اعتقادات 2. اخلاقيات 3. اعمال فردى و اجتماعى - كه تفصيل آن‌ها پيش‌تر گذشت - يكى از معانى حديث فوق را همين معنا ذكر مى‌كند كه لازمه‌اش گرويدن پيروان اديان ديگر به اسلام مى‌باشد، چنان كه مى‌گويد:
»اين يكى از معانى حديث شريف است كه مى‌فرمايد: »الاسلام يعلو و لا يعلى عليه«؛ زيرا كه هر چه عقول بشر ترقى كند و ادراكات آن‌ها زياد گردد وقتى به حجج و براهين اسلام نظر كنند، پيش نور هدايت آن خاضع‌تر شوند و حجتى در عالم غلبه بر آن نكند.«
10. حديث تفسير مغضوبين و ضالين به يهود و مسيحيت
در صفحات پيشين اشاره رفت كه حديثى در تفسير و انطباق مغضوبين بر يهود و مسيحيت نقل شده است كه لازمه آن انقضاى حقانيت آن دو آيين است و گرنه، يعنى در صورت بقاى حقانيت آن، حديث فوق بى‌معنا خواهد بود.
11. دليل عقلى
امام‌خمينى براى اثبات حقانيت منحصره اسلام، نخست به ضرورت دين و بعثت پيامبران و ناكارآمدى عقل اشاره مى‌كند. از سوى ديگر تأكيد مى‌كند كه خداوند در طول تاريخ شرايع و پيامبران متعددى فرو فرستاده است كه آخرين آن، آيين مقدس اسلام است.
عقل انسان به دليل كرانمندى خود، به لزوم اقبال به پيام‌هاى آسمانى حكم مى‌كند؛ از سوى ديگر در مقام تعيين و انتخاب يك دين از ميان اديان و شرايع مختلف آسمانى به عنوان دين كامل و برتر به دنبال ملاك و تحليل و مقايسه شرايع مختلف با يكديگر است.
در اين مقام يعنى مقام بررسى و مقايسه اديان با يكديگر عقل به قوت و برترى اسلام حكم مى‌كند. توضيح آن در صفحات پيشين گذشت. لذا انتخاب آيين اسلام يك حكم عقلى است. كلام امام نيز پيش‌تر گزارش شد.
عذاب يا نجات اكثريت مردم؟
يكى از دستاويزهاى مهم طرفداران پلوراليزم دينى ادعاى لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنابر نظريه انحصارگرايى دينى است، چرا كه لازمه حقانيت يك دين مثل اسلام، باطل و ناحق‌انگارى اديان ديگر و به تبع آن حكم به ضلالت و گمراهى پيروان اديان مختلف است كه لازمه آن نيز عذاب آنان در جهنم خواهد بود.
با توجه به اين كه از زمان آدم تا حال يك دين اكثريت مردم را به خود اختصاص نداده است، لازم مى‌آيد كه اكثريت مردم جهان در دين باطل و به تبع در عذاب و گمراهى باشند.
اما اگر نظريه كثرت‌گرايى دينى را بپذيريم اديان مختلف در عرض هم حق و پيروانشان نيز هر كدام در صراط مستقيم و هدايت گام بر مى‌دارند كه لازمه آن نجات اكثريت در پرتو پلوراليزم دينى است.
اين اشكال را جان‌هيك فيلسوف دين معاصر غرب طرح و تقويت كرده است. بعضى از معاصران نيز آن را پذيرفته و به تبليغ آن پرداختند.
در نقد اين اشكال بايد گفت طراحان اشكال فوق بين هدايت و صراط مستقيم و معذوريت و حجت نتوانستند فرق قايل شوند، چرا كه نظريه انحصارگرايى دينى تنها هدايت، دين حق و صراط مستقيم را مدعى است كه در يك آيين منحصر شده است، اما پيروان اديان ديگر يا انسان‌هايى كه اصلاً نام دين را نشنيده‌اند، دو فرض و تصوير وجود دارد، فرض اول، فرض معذوريت و دست يافتن آنان به حجت است كه در پرتو آن از اهل نجات وره‌يافته‌گان خواهند بود. فرض دوم كه به صورت عناد و علم اختصاص دارد، فرض عذاب خواهد بود. پس لازمه انحصارگرايى دينى عذاب اكثريت نخواهد بود.
توضيح بيشتر اين كه با مطالعه احوالات انسان - چنان كه امام نيز اشاره داشتند - انسان‌هاى خارج از دين و صراط حق را مى‌توان به چهار طيف تقسيم كرد.
انسان شماره اول، انسان‌هاى ابتدايى هستند كه به دليل زندگى در مناطق محروم و دور دست، اصلاً نام خدا و دين را نشنيده‌اند. لذا پيرو هيچ دينى نيز نيستند. اين انسان مى‌تواند انسان نيكوكار، با اخلاق حسنه و به تعبيرى پيرو عقل و فطرت درونى باشد. وضعيت چنين انسانى در قيامت از منظر حكمت و فلسفه اسلامى سعادت و خوشبختى مادى و حيوانى خواهد بود، به اين معنا كه اين انسان چون از معارف عقلى و كمالى اطلاع ندارد، نمى‌تواند به سعادت عقلى و مجرد در قيامت نايل آيد، بلكه سعادت وى سعادت مادى خواهد بود كه زندگانى دلخواه از حيث امكانات معيشتى مادى و درخور خود در قيامت خواهد داشت. اين زندگانى نيز محصول بروز و ظهور ملكات اخلاق نيكوى وى است.
انسان شماره دوم، همان انسان شماره اول است با اين فرض كه به جاى اخلاق نيكو، داراى اخلاق ناروا، زشت است و منقاد احكام عقل و فطرت خويش نيست، در دنيا انسانى ضد اخلاق و ظالم و فردپستى بوده است. چنين انسانى در آخرت در پرتو ظهور ملكات اخلاقى خويش به عذاب مادى گرفتار خواهد شد.
انسان شماره سوم، انسانى است كه اسم دين و خدا را شنيده و به يكى از اديان منسوخ مانند يهوديت يا مسيحيت ملتزم است. با اين فرض كه حداقل به حكم فطرت خويش و همچنين احكام دين خود پاى‌بند و عامل باشد. اين انسان نيز در پرتو تجلى ملكات اخلاقى خويش در آخرت از سعادت مادى متنعم خواهد بود.
انسان شماره چهارم، انسان شماره سوم است با اين تفاوت كه تنها اسم دين و آيين را حفظ كرده، اما به حكم فطرت و احكام دين خود نيز ملتزم نيست. اين انسان نيز به دليل ظهور ملكات نفسانى خويش در شقاوت حسى و مادى گرفتار خواهد آمد.
پس از چهار قسم از منكران دين حق، دو قسم از اول در سعادت مادى خواهند بود، دو قسم ديگر نيز به مرور زمان و زوال ملكات پست و عذابى،مى‌توانند به تناسب ملكاتشان از عذاب نجات يابند. كه اين خود سهم بزرگى از نجات‌يافته‌گان را تشكيل مى‌دهد. علاوه بر آن، اگر پيروان دين حق را بر آن ضميمه كنيم، شمار نجات يافته‌گان بالا خواهد رفت.
اين اصل و مبنا يعنى كثرت نجات‌يافته‌گان از سده‌هاى پيش مورد توجه و اهتمام فلاسفه اسلامى مانند بوعلى‌سينا و صدرالمتألهين و از معاصران شهيد مطهرى قرار گرفته است.
حضرت امام نيز در درس اسفار خود، به صورت مفصل به اين اصل و موضوع پرداخته است كه به دليل اهميت آن به گزارش آراى وى مى‌پردازيم.
امام‌خمينى با نگرش عرفانى خود، معتقد به سعادت عقلى و حقيقى (قرب الهى) است كه انسان‌هاى اندكى بدان نايل مى‌آيند، انسان‌هاى كمى هم وارد جهنم مى‌شوند، اكثريت مردم دور از جهنم و در سعادت مادى و حيوانى نه عقلى در آخرت ماندگار مى‌شوند.
»اين طور نيست كه در جهنم را باز كنند و مدام انسان را به جهنم بريزند، خيلى كم هستند كه به جهنم بروند، چنان كه خيلى كم هستند كه به بهشت بروند، بلكه نوع مردم مثل بهايم‌اند كه به دنيا آمدند و چريدند و رفتند و در آخرت هم به آنها يك مرتع وسيعى مى‌دهند كه آنجا هم بچرند، نوع مردم اين طورند، يعنى ابله‌اند.«
امام (قده) درباره انسان‌هاى شماره يك (جاهل به خدا اما نيكوكار) مى‌گويد:
»يك دسته از نوع بشر شبيه حيوانات هستند، مثل آمريكايى‌هاى اصلى قديم يا وحشى‌هاى آفريقا، چون اين‌ها از مبدأ و معاد خبرى ندارند و از امور اعتقادى محروم بوده و متوجه معانى نبوده‌اند، و آن چيزهايى كه به قلوب ما خطور مى‌كند، اصلاً به اذهان آن‌ها خطور نكرده است و در غفلت بحث مانده‌اند، لذا اين‌ها هم از سعادت اعتقادى حق و هم از شقاوت اعتقادى باطل محروم هستند، اين‌ها مثل حيوانات‌اند كه فقط جهات حيوانيتشان مثل غضب و كينه و سبعيت تكميل مى‌شود، پس اين‌هايى كه مثل حيوانات بوده و قواى حيوانيشان كامل شده و ملكات حيوانى تحصيل كرده‌اند، در آخرت فقط تجرد برزخى حيوانى دارند و ملكاتشان طبق نفوس برزخيه آنها فعاليت خواهد كرد. بالجمله اين دسته مثل دسته‌اى از حيوانات هستند كه جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملكات اين‌هاست، تا ملكاتشان چه باشد«.
ايشان در جاى ديگر در تقرير آن مى‌گويد:
»آن‌هايى كه نامى از خدا و رسول و حكمى از احكام دينى را ندانسته‌اند به چه نحو هستند؟ بلى چون اين افراد اخلاقياتى دارند، اگر اخلاق حسنه‌اى كه مربوط به قوانين بوده و مكتسب از دستورات الهيه تشريعيه مى‌باشد، نداشته باشند، ولى خُلق حسن و ملكه‌اى از قبيل رحم و سخاوت و انصاف و اطمينان قلب و غيره داشته باشند، سعادت حسى دارند«.
حضرت امام درباره انسان شماره دو (جاهل به خدا با اعمال زشت) معتقد است كه چون وى فاقد هرگونه صورت اعتقادى توحيدى هرچند به‌صورت نهان است، به جنت و بهشت موعود نايل نخواهد آمد، از سوى ديگر به‌دليل جهالت به جهنم موعود نيز وارد نخواهد شد. عذاب چنين انسانى تنها از سوى ملكات اعمال زشت خود خواهد بود. وى در اين باره مى‌گويد:
»از اين جهت در شقاوت خواهند بود كه از درون نفس، طبق ملكات، موجبات الم تشكيل خواهند داد و از اين جهات كه انشاءات نفس، طبق ملكات خواهد بود، چنين كسانى معذب خواهند بود، چون هيچ صورت اعتقادى نداشتند و نور توحيدى در قلوبشان اكتساب نشده كه بعد از چندى ظهور و بروز نمايد. و خلاصه نور توحيدى به‌صورت كمون و اضمار حاصل شده و كسب نشده تا از اين راه بعد از مدت متمادى نجاتى پيدا شود... گرچه آنان طبق ملكات خود، در نار و جهنم داخلى خود خواهند ماند، ولى براى اين‌ها نار خارجى كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرد باشد، نيست«.
امام خمينى در مقام ديگر به نظريه عرفا نزديك مى‌شود كه معتقدند كه كفار به‌دليل وجود فطرت توحيدى از عذاب جاودانه نجات خواهند يافت، نحوه نجات آنان از جهنم نه با خروج از آن بلكه با بى‌تأثيرى آتش بر آنان خواهند بود و چه‌بسا در جهنم با آتش نيز بازى كنند. وى مى‌گويد:
»چون اصل توحيد فطرى يعنى همان عشق به كمال كه در همه است، در اين‌ها نيز هست و در اين معنى بين متمدن و غيرمتمدن، آفريقايى و اروپايى و آسيايى و سياه و سفيد فرقى نيست، در نتيجه احتمال دارد كه همين نور توحيد فطرى جلوه كند، گرچه آنان طبق ملكات خود در نار وجهنم داخلى خود خالد خواهند بود، ولى براى اين‌ها نار خارجى كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرد باشد، نيست و محتمل است كه آن نور توحيد فطرى ظهور كند و در اثر ظهور آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولى نور توحيد فطرى غلبه كرده و آن‌ها را از تأثير بيندازد و شايد آنچه كه در بعضى اخبار است. »يتلاعبون فيها بالنار« همين اشخاص باشند.«
اما انسان شماره سوم (جاهل قاصر به دين حق و پيرو دين منسوخ) امام به صراحت به عدم دخول آن به جهنم حكم مى‌كند و در توضيح آن مى‌گويد:
»دسته ديگر كه كثيرى از نوع انسان را تشكيل مى‌دهند، گرچه در مراكز تمدن علمى و عملى بوده‌اند ولكن چون اباً عن جدٍّ بر دين منسوخ سابق بوده‌اند و به دين لاحق مشرف نشده‌اند، ولى نه از باب عناد و نفاق، بلكه از باب قطع به خلاف، يعنى آن‌ها اصلاً و ابداً حتى احتمال صحت اسلام را هم نمى‌دهند، همان‌طورى كه ما اصلاً احتمال نمى‌دهيم كه مسلك بهايى‌ها صحيح بوده و آن‌ها درست گفته باشند و چون آن را همين‌طور مى‌دانند و يا اين‌كه در جايى هستند كه اسمى از اسلام به گوششان نخورده است، مثل بودايى‌ها كه در فلان ده فلان جزيره قرار گرفته‌اند، ولكن اين دسته به دين خودشان كه از سابق بوده معتقدند و فرض اين است كه براساس آن دين‌شان مستقيماً راه يافته و در عقايدشان هم همان‌طور كه آن پيغمبر فرموده، معتقدند. مثل راهبى كه از اول عمر تا آخر در دير خود زندگى كرده و حضرت عيسى را مى‌شناخته و همين‌طور كه ايشان فرموده است به قضاياى مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش و هم عمل صالح و بر ميزان آن طريقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دين اسلام هم توجه نكرده است، البته نمى‌توان گفت اين چنين شخصى به جهنم خواهد رفت.«
ايشان تصريح مى‌كنند پيروان اديان ديگر با اين فرض مسلماً به جهنم، هم‌چنين بهشت موعود و جايگاه خاص مؤمنين نخواهند رفت، بلكه در مقامى پايين‌تر از بهشت موعود به‌دليل ملكات اعمال نيكو خودشان در لذت و سعادت متناسب با خودشان خواهند بود:
»ممكن است فريقى هم باشد لا فى‌الجنة و لا فى‌النار و جايى باشد كه آنجا بمانند و يا در مرتبه پايين‌تر از جنت بروند، چون مغفور خواهند بود و هيچ عيبى هم ندارد... آن عمل صالح كه براى خدا انجام شده از قبيل احسان و برّ به والدين و غيره صورت و ملكه‌اى دارد«.
امام در جاى ديگر نوع سعادت آنان در آخرت را چنين تبيين مى‌كند:
»اين‌ها گرچه از پيغمبران تبعيت مى‌كنند، ولى به همان جنبه حيوانى نظر دارند و مى‌خواهند از آتش برهند و به لذات برسند، اين‌دسته گرچه به‌واسطه عمل به دستور شريعت، به سعادتى كه ظاهر شريعت خبر داده، يعنى »جنات تجرى من تحتهاالأنهار« گلابى، سيب، قصور و حور، مى‌رسند؛ ولى اين موجب نمى‌شود كه آن‌ها بالاتر از سعادت برزخى حيوانى داشته باشند«.
اما انسان شماره چهارم، يعنى انسان پيرو دين منسوخ كه از روى علم و عناد به آيين حق، در شريعت پيشين خود باقى مانده است. امام چنين انسانى را به گرفتارى به شقاوت هميشگى و خسران دچار است:
اين‌چنين كسانى كه اعتقاد كج و معوج داشته و به شاهراه حقيقت بغض دارند، به‌تدريج شقاوت اين‌ها زيادتر گرديده و باطن آن‌ها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، كج و معوج از حقيقت بارآمده و صورت واقعى‌اش صورت باطل و عقيده‌اش عقيده فاسد ظلمانى است، اين‌چنين شخصى، گرفتار وبال دايمى بوده و شقاوت هميشگى عظمى و خسران به‌تمام معنى خواهد داشت«.
حضرت امام در جاى ديگر شقاوت و عذاب انسان‌هاى عالم و آگاه اما معاند را شديدترين عذاب و از نوع عذاب و آتش عقلى غيرقابل نجات توصيف و تقرير مى‌كند و مى‌گويد:
»اگر در قلب كسى اعتقادات به‌طور كج وارد شود و در اين جهت به‌واسطه استكبار بر خدا مقصر باشد - نعوذ بالله - و پيوسته نظرش اين‌باشد كه از روى عناد بر ابطال مطالب حق دليل درست كند و از روى معاندت براى قرآن و انبياء، شبهات تأسيس كند، اين‌چنين شخصى داراى كل الشقاوة مى‌باشد كه در مقابل سعادت عقلى است، نعوذ بالله كه اين چنين شقاوت در مرتبه عقلانيت حاصل باشد... اين انتقاشات، مبدأ حيّات و سموم و عقارب و منشأ نار عقلانى است كه شايد مثل »نارالله الموقدة التى تطلع على‌الافئدة« بوده باشد. و براى چنين كسى زمينه نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذريت مانده و صورت عقلانى اباطيل، توليد شده است. و البته اين‌چنين فعليت در مرتبه تجرد تام، مبدأ حيّات و عقارب و نيران خواهد شد، اى بسا مبدأ نار عقلى هم باشد«.
دلايل نجات اكثريت
حاصل نظريه امام اين است كه اكثريت مردم انسان‌هاى متوسط هستند كه از روى جهل و قصور يا جاهل به خدا يا دين حق هستند، چنين انسان‌هايى اكثريت مردم را تشكيل داده و نجات‌يافته‌گان از عذاب و چه‌بسا متنعم به نعمت‌هاى حسى در آخرت خواهند بود؛ به‌ديگر سخن، عذاب چنين انسان‌هايى براى خداوند قبيح و پذيرفتنى نيست.
از لابلاى مطالب امام(قده) مى‌توان دلايل نظريه فوق را به شرح ذيل استنباط كرد.
1. قرآن كريم
امام در دو موضوع به آيات قرآنى استدلال كرده‌اند كه اشاره مى‌شود:
1. »ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً«؛آيه شريفه صراحت دارد كه هرگونه عذاب و كيفر بر بعثت رسول يعنى ابلاغ پيام الهى متوقف است. لذا كسى كه متوجه هيچ معرفتى از خدا و نبوت نبوده است، عذابى ندارد. به ديگر سخن عذاب قبل از دستيابى به روش رسول آسمانى به حكم عقل خلاف عدل است. امام در اين‌باره با نقد ديدگاه بعض اصولى‌ها مى‌گويد:
»اگر كسى مثل اصوليين قايل باشد كه هركس مُرد، بايد او را آورده و ميزانى بگذارند و حسابش را بسنجند، بنابراين قول، چون اين دسته سعادتى تحصيل نكرده‌اند، بايد مثل ايشان گفت كه آن را مى‌برند و به جهنم مى‌ريزند، ولى چنين چيزى ممكن نيست؛ چون آقايان گمان كرده‌اند كه آيه شريفه »ماكنا معذبين...« يك امر متعارفى است و ممكن بود قبل از بعث رسل به جهنم بريزد منتها اين كار را نكرد و از روى تعارف قول داد كه بعد از رسل اين كار را خواهم كرد؛ اين‌طور نيست، چون قضيه عقلى است كه خداوند متعال عادل است و براساس عدل هم عمل مى‌نمايد«.
2. انصراف؛شايد اين اشكال مطرح شود كه آيات عذاب بر كفار، مطلق است و آن شامل همه كفار اعمِ از جاهل قاصر يا باقى‌مانده بر شرايع پيشين، مى‌شود.
امام در نقد اين شبهه دو گونه پاسخ مى‌دهد. پاسخ اول ادعاى انصراف كافر جاهل قاصر از آيات عذاب است، چنان كه مى‌گويد:
»آن كفارى كه خدا در قرآن به آن وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّماً اين دسته از كفار نيستند«.
به ديگر سخن، خطاب آيات عذاب كفار به كفار معاند است و از اول اطلاق ندارد، اين پاسخ دوم امام است:
»اگر انسان به قرآن خوب نگاه كند، مى‌فهمد قرآن با كفارى كه حرف زده و به آن‌ها وعيد مى‌دهد، كفار قريش و معاندين پيغمبر(ص) بوده‌اند كه در اصطلاح قرآن بر اين‌ها فساق و فاسق اطلاق مى‌شود، در اصطلاح قرآن به اين معنى است«.
روايات
رويكرد دوم امام در نظريه خود مبنى بر نجات اكثريت و تنعم حسى اكثريت مردم، رويكرد روايى است، به اين معنا كه امام با نگاه به روايات نظريه خويش را مستدل مى‌كند. در جستجو در آثار وى دو روايت ذيل بدست آمد:
2.1. در بعض روايات گزارش شده است كه از يك در بهشت غيرمسلمانان وارد خواهند شد. امام در توضيح آن مى‌گويد:
»در روايات ما آمده است كه خداوند متعال براى بهشت، هفت در قرار داده است از شش در آن مسلمين و از يك در ديگر آن غيرمسلمين وارد خواهند شد«.
2. در روايات وارد شده است كه اهل جهنم بعد از مدت‌هاى مديد در آتش به آن عادت كرده و چه‌بسا نيز به لعب نيز مى‌پردازند:
»يتلاعبون فيها بالنار«.
امام حديث فوق را به زوال فطرت عارضى كفر و ظهور دوباره فطرت توحيدى معنا مى‌كند. مى‌گويد:
»محتمل است كه آن نور توحيد فطرى ظهور كند و در اثر آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولى نور توحيدى غلبه كرده و آن‌ها را از تأثير بيندازد، و شايد آنچه كه در بعضى اخبار است، »يتلاعبون فيها بالنار«، همين اشخاص باشند«.
دليل عقلى
امام خمينى براى اثبات نجات اكثريت به‌دليل عقل نيز استدلال نموده است و عذاب اكثريت و كفار جاهل قاصر را متعارض با حكم عقل توصيف مى‌كند.
1. عارضى بودن كفر
دليل عقلى بر زوال آتش و عذاب از كفار، عارضى بودن ملكات زشت كفر و به تبع آن امكان زوال ملكات است كه رهاورد آن نيز انقطاع عذاب و نجات خواهد بود. امام در تبيين عذاب كفار جاهل به خدا و امكان زوال عذاب آنان مى‌گويد:
»گرچه در اين‌ها صورت اعتقادى توحيدى نمى‌باشد، ولى چون اصل توحيد فطرى يعنى همان عشق به كمال كه در همه است، در اين‌ها نيز هست و در اين معنى بين متمدن و غيرمتمدن، افريقايى و اروپايى و آسيايى و سياه و سفيد فرقى نيست، در نتيجه احتمال دارد كه همين نور فطرى جلوه كند... نور توحيد فطرى غلبه كرده و آن‌ها را از تأثير بيندازد«.
2. قبح عقاب بلابيان
عقل و عقلاء شرط عقاب بر نافرمانى از تكليف مولى را بيان و ابلاغ آن بر بنده مى‌دانند و اگر بيانى از تكليف نباشد يا بيان به هر عاملى كه شده، به بنده به‌صورت متعارف نرسيده باشد، نمى‌توان عبد را به اتهام مخالفت با تكليف و وظيفه مورد بازجويى و كيفر قرار داد.
در مسئله مورد بحث نيز فرض بر اين است كه بيان خداوند بر انسان كافر جاهل نرسيده است، وى اصلاً خدا را نمى‌شناسد تا در مقابل وى كرنش نمايد يا خدا را مى‌شناسد، اما پيامبر و دين حق و مورد خواست الهى براى او بيان و روشن نشده است. در اين‌صورت عقاب كافر جاهل به‌دليل عدم پاى‌بندى به دين خاص مشمول اصل عقاب بلابيان مى‌شود كه براى خداوند قبيح و محال است.
امام(قده) ملاك عقاب را بيان و ابلاغ حكم الهى بر انسان به‌صورت متعارف از طريق پيامبران و تدوين احكام الهى در كتب آسمانى و نشر آن توسط علما ذكر مى‌كند. به‌گونه‌اى كه انسان آن را شنيده و در مقام فحص و جستجو برآيد. در اين‌صورت اگر در دين حق تحقيق ننمايد، عقاب وى بدون بيان نمى‌شود، اما اگر اصلاً به اصل پيام يا وجود دين حق ديگر جهل مطلق داشته باشد، عقاب وى عقاب بدون بيان خواهد بود:
»فلو لم‌يصل البيان من قبل المولى او وصل الى‌الرسول و لم‌يبلّغ او يبلّغ دون المتعارف يكون العقاب على‌المخالفة بلابيان. اما مع ايصال‌الله تعالى و تبليغ‌الرسول والأئمة و حفظالاحكام فى‌الكتب والصحف و تَرَكَ العبد وظيفته من‌الفحص والتفتيش فلم يكن عقابه بلابيان و ليس عندالعقلاء معذوراً فالعقل يحكم بوجوب الفحص لدى الشبهة«.
3. خلاف عدل
كيفر كفار جاهل بر خلاف عدل الهى و ظلم محسوب مى‌شود و لذا از خداوند چنين فعلى صادر نمى‌شود. پذيرفتن اين اصل بر قبول اصل حسن و قبح عقلى استوار است. امام در اين‌باره مى‌گويد:
»نمى‌توان گفت اين‌چنين شخصى به جهنم خواهد رفت، زيرا محال است حضرت احديت با بندگان خود خلاف عدل رفتار كند«.
4. ظلم بودن عذاب كافر جاهل
در تقرير ديگر امام عذاب كافر جاهل را ظلم و مبرا از مقام الهى مى‌داند:
»ممكن نيست چون اگر عبدى هيچ‌چيزى به گوشش نخورده و ابداً رسالت و نبوت و كتابى رانشنيده و در گوشه‌اى از زمين مثل حيوانات زندگى كرده، وقتى كه روح از بدنش بيرون رفت او را بياورند و به داخل آتش بيندازند و الى‌الابد بماند و بسوزد، البته چنين چيزى در هيچ عقلى نمى‌گنجد و از مصاديق روشن ظلم است«.
پلوراليزم اجتماعى
در ابتداى مقاله گفته شد كه پلوراليزم به‌معناى كثرت‌گرايى است، وقتى به دين مضاف شود، مقصود كثرت‌گرايى دينى و حق‌انگارى اديان مختلف است اين معنا از پلوراليزم با مبانى اسلام و امام خمينى ناسازگار است.
معناى ديگر پلوراليزم، پذيرفتن تكثر و تنوع در عرصه اجتماع و زندگانى جمعى است، به اين معنى كه با قطع‌نظر از اين‌كه كدام دين و آيين حق است، پيروان اديان متكثر در يك جامعه در كنار هم و با تفاهم همزيستى كنند.
اين قرائت از پلوراليزم با اسلام همخوانى دارد و خود قرآن چهارده سده پيش اهل كتاب را به گفتگو و زندگى مسالمت‌آميز دعوت كرده است.
امام خمينى نيز اين شكل از پلوراليزم را پذيرفته و در جاهاى متعدد به زندگى مسالمت‌آميز با پيروان اديان ديگر تأكيد داشته است كه اينجا به برخى اشاره مى‌شود.
وى با اشاره به وحدت مسلمانان و اهل كتاب در اصل مبدأ و معاد مى‌گويد:
»ما همه در تحت لواى توحيد مجتمع هستيم، ايران مال همه است و توحيد مذهب همه است. و مبدأ و معاد ايده همه است و ما اين مشتركات را داريم‌و ملت واحده هستيم«.
و در جاى ديگر:
»دولت اسلامى اگر به وظيفه‌اسلامى عمل كند، براى همه قشرها، براى همه دين‌هايى كه رسمى هستند در ايران، براى همه اين‌ها احترام قايل است... و اين نيست جز اين كه اسلام اين‌طور است«.
وى به برابرى حقوق اقشار مختلف در حكومت اسلامى تأكيد مى‌كند: »در اسلام مابين اقشار ملت‌ها هيچ فرقى نيست. در اسلام حقوق همه ملت‌ها مراعات شده است، حقوق مسيحيان مراعات شده است. حقوق يهود و زرتشتيان مراعات شده است. تمام افراد عالم را بشر مى‌داند و حق بشرى براى آن‌ها قايل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه مى‌كند. مى‌خواهد عالم مستضعفين نجات پيدا كنند«.
امام(قده) ضمن اعتراف به حقوق هر ايرانى دولت اسلامى را متعهد و ملزم به دفاع از آن مى‌داند: »اقليت‌هاى مذهبى نه‌تنها آزادند، بلكه دولت اسلامى موظف است از حقوق آنان دفاع كند و ديگر اين‌كه هر ايرانى حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد، مسلمان يا مسيحى و يا يهودى و يا مذهب ديگر، فرقى ندارد«.
امام(قده) در آثار بيانى و قلمى خود، به‌صورت متعدد به مسئله همزيستى مسالمت‌آميز طرفداران اديان و مكاتب مختلف با شهروندان مسلمان تأكيد داشته است كه به دليل ضيق مقال، ما به همين مختصر بسنده كرديم.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست