responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 3

اسلام در آمريكا؛ پيشينه‌هاى فرهنگى و تمدنى
بیومی علاء

ترجمه: حميدرضا غريب رضا
چهره‌اى كه امروز از اسلام در امريكا ترسيم شده، زاييده انباشتهايى فرهنگى و تمدنى است كه در طول سده‌هاى گذشته شكل گرفته است. بنا به باور برخى تاريخ نگاران، اين تصور از دوران جنگهاى صليبى پديد آمده و با گذر از دوره استعمار اروپايى و پيدايش امريكا ريشه دارتر شده تا به برهه جنگ جهانى دوم و در نهايت به مرحله تاريخى كنونى رسيده است. در دوره كنونى، پيامدهاى ناگوار حادثه يازده سپتامبر در چهره‌پردازى منفى از اسلام در امريكا مشهود است. اين مقاله به اختصار دورهاى تاريخى مهم پيشين و پيامد وقايع آن دوران را بر شكل‌گيرى چهره كنونى اسلام در امريكا، بررسى مى‌كند.

اسلام در هويت غربى
"ديويد پلانكس" و "مايكل فراستو" كتابى به نام "نگاه غرب به اسلام در قرون وسطى(1999)« در اين باره نگاشته‌اند. آنها در مقدمه كتاب گوشزد مى‌كنند: ريشه نگاه كنونى غرب به اسلام و مسلمانان به قرن يازده ميلادى يعنى سده‌اى بازگشت دارد كه شاهد جنگهاى صليبى بوده و دوره آغازين پيدايش هويت جديد غرب را نظاره مى‌كرده.
اين نويسندگان معتقدند اروپاييان در اين دوره از سوى تمدن اسلام كه هم قدرت و هم سابقه تمدنى بيشترى‌داشت، در تنگنا بودند. اروپاييان در جنگهاى صليبى نتوانستند تمدن اسلام را شكست دهند، همچنين نخواستند اين تمدن را بفهمند ولى همواره خطرناك بودن تمدن و دين اسلام را براى خود درك مى‌كردند. و به همين دليل هم، اسلام در شكل‌گيرى هويت اروپايى و در مرحله بعد، در تبلور هويت نوين غرب، نقش اساسى بازى كرده است.
اين نويسندگان، معتقدند اسلام، در شكل دادن نگاه اروپايى- مسيحى به اسلام، نقشى شبيه به نگاتيو عكس را بازى كرده. اروپاييان براى تقويت چهره خود و به دست آوردن اطمينان خاطر در مقابله با دشمنى قدرتمندتر و متمدنتر، روش تخريب رقيب يعنى مسلمانان را انتخاب كردند.
در همين كتاب، »دانيال فيتكس« استاد ادبيات در دانشگاه فلوريدا- بيان مى‌كند كه نگاه جديد غرب به اسلام در دروه‌اى شكل گرفت كه ترس و اضطراب در روابط اروپا با اسلام، حاكم بود. همين حالت اروپاييان را به سمت تعريفى خاص از اسلام كشاند. اسلام از نظر آنان همچون كاريكاتورى ناهمگون است. دينى سرشار از »خشونت و شهوت« كه بر پايه »جهاد خشونت‌بار« در زندگى دنيا و »لذتهاى حسى وعده شده« در آخرت، استوار شده است. نگاه آنان به پيامبر اسلام حضرت محمد(صلى الله عليه و آله) در بهترين حالتها از اين دو تفسير بالاتر نمى‌رود: »كشيشى كاتوليك كه در پيشرفت از نردبان بابيت شكست خورده« و در نتيجه انقلابى را بر ضد مسيحيت به راه انداخت و يا »شبانى هنرمند و فقير كه از راهبى سوريه‌اى« آموزش ديد و در نهايت دينى جديد را از پوسته باورهاى مسيحيت و يهوديت پردازش كرد.
همچنين اروپاييان به زندگى اخلاقى مسلمانان نگاهى دوگانه دارند: از سويى حجاب زن مسلمان را نماد »پنهان‌سازى و اجبار« و فاصله اندازى ميان زن و مرد مى‌دانند و از سوى ديگر، حجاب را عاملى براى »انحراف اخلاقى و اباحه‌گرى پنهان« به شمار مى‌آورند.
»جان اسپزيتو« - استاد رشته اديان و ارتباطات بين الملل در دانشگاه جورج تاون امريكا- در كتاب خود به نام »تهديد اسلامى حقيقت يا افسانه؟ (1992)« مى‌نويسد: اين چهره ناهمگون به برخى پيشروان جنبش اصلاح فكرى و دينى اروپا و در راس آنان مارتين لوتر، منتقل شد. او اسلام را حركتى خشن مى‌ديد كه به دشمنان مسيح كمك مى‌كند، معتقد بود نمى‌توان اسلام را به سوى مسيحيت جلب كرد، زيرا اسلام در برابر منطق بسته و تنگ نظر است و تنها راه ايستادگى در برابر اسلام شمشير است.

شناخت اسلام براى تسلط بر آن
اروپا در سده پانزده ميلادى و با ورود به عصر بيدارى، نگاه اروپا به اسلام وارد مرحله جديدى شد. استعمار اروپايى در سده نوزده ميلادى، شرق جهان قديم را درنورديد و در همين دوره بود كه اين نگاه به اوج خود رسيد.
ادوارد سعيد در تمامى آثار خود به ويژه در كتاب مشهورش به نام »الاستشراق (1978)« بيان مى‌كند كه آشنايى غرب از اسلام در اين مرحله، با هدف شناخت اسلام انجام نشده؛ بلكه اين حركت معرفتى، به غرض سيطره بر جهان اسلام پى گيرى مى‌شد. اين فرآيند شناسايى به شكل نسبتا منظمى پى‌گيرى شد و در شكل دهى به آن مؤسسه‌هاى فكرى اروپا، با مؤسسات استعمارى و رسمى اروپا، همكارى تنگاتنگى داشتند با اين هدف كه بتوانند، سلطه بر جوامع استعمار زده را پشتيبانى معرفتى كنند.
در همين دوره، غرب به گونه‌اى به اسلام - به معنايى دربرگيرنده جهان اسلام - نگريست كه به حق مى‌توان آن را نمونه‌اى بى بديل از تخريب چهره معتمدانه نام داد. به گونه‌اى كه هيچ تمدنى ممكن نيست به تمدن ديگر اين گونه بنگرد. مهمترين عناصر تشكيل‌دهنده اين نگاه عبارتند از:
الف) نگاه ويژه‌اى به انسان شرقى به عنوان طرف مقابل كه كاملا با شخصيت اروپايى متفاوت است؛
ب) تنظيم ارتباط اروپاييان با مخالف؛ توليد زنجيره‌اى از دوگانگى‌هاى فكرى كه همواره طرف شرقى يا مسلمان در برابر شخصيت اروپايى قرار بگيرد به شكلى كه در تمامى عرصه‌هاى زندگى، اين دو سوى تمدنى كاملا در برابر هم قرار بگيرند. به انسان شرقى تلقين شد كه موجودى وحشى و عقب مانده است و در برابر خود با شخصيت متمدن و پيشرفته از غرب روبروست. و از سوى ديگر شخصيت غربى، انسان شرقى را شخصيتى نادان و فقير و درحال ستيز با غرب دانا و ثروتمند به حساب مى‌آورد. و همچنين شخصيت شرقى را سياه و ضعيف ديده، در مقابل انسان غربى سپيد و قدرتمند به شمار مى‌آورد.
ج) نهادهاى استعمارى با هدف پشتيبانى سياسى و اقتصادى استعمار، از اين تقسيم بندى دوگانه حمايت كردند و تمام تلاش خود را به كار گرفتند تا خاور را - كه دربردارنده جهان اسلام نيز هست- با ارتباطهاى نهادينه استمارى، به اروپا پيوند دهند تا همواره شرق در خط ارتباطى خود با اروپا، طرف ضعيف‌تر تاريخى، باقى بماند. به همين جهت، غرب در طول چند سده تاريخ استعمارى خود، تلاش كرد بهره كشى اقتصادى از شرق را نهادينه كند؛ زبان‌ها، اديان و فرهنگ‌هاى ناب شرقى تضعيف و با جنبش‌هاى سياسى اجتماعى و ملى در شرق و جهان اسلام، مبارزه نمايد.
د) غرب در برابر گروه‌هاى شرقى و مسلمانى كه از تقسيم‌بندى دوگانه پيش گفته خارج شده بودند، موضعى خشم‌آلود، تندرو و در برخى اوقات انتقام جويانه گرفت. تلاش غرب اين بود كه ابزارهاى قدرت غرب چون زبان، قدرت اقتصادى، فهم سياسى، حقوق و روش‌هاى تبليغاتى را به دست بگيرد تا موضعگيرى جوامع شرقى مستضعف را به موضع غرب استعمارگر نزديك كند.
ه’) نگاه پيش گفته، در ترسيم چهره اسلام و مسلمانان در غرب، دو كاركرد مهم داشت: نخست اينكه چهره اسلام را تخريب كرد و دوم براى عملكرد استعمار اروپايى توجيه مى‌ساخت، بهره‌بردارى سازمان يافته غرب از دارايى‌هاى شرق و جهان اسلام را به بهانه آزادسازى و كمك به شرق در پيشرفت و رسيدن به تمدن، امرى قانونى نشان مى‌داد.

آيا امريكا ميراث‌خوار نگاه استعمارى اروپا به اسلام است؟
با فروپاشى امپراطورى‌هاى اروپايى در نيمه قرن بيستم، اوج‌گيرى ايالات متحده و مطرح شدن اين كشور به عنوان قدرتى بين المللى، بعد از جنگ جهانى دوم، برخى انديشمندان معتقد شدند نمى‌توان امريكا را ميراث دار استعمار اروپايى و نگاه آن به جهان دانست، به ويژه اين كه امريكا خود نيز روزى مستعمره كشورهاى اروپايى بوده است.
ولى جريان ديگرى وجود داشت كه در نگاشته‌هاى خود رابطه شرق و غرب را بعد از دوران استعمار اروپا، به شكلى متفاوت تحليل مى‌كرد. نگاه اول نتوانست در برابر اين جريان مقاومت كند. اين جريان معتقد بود امريكا وارث قانونى استعمار اروپايى است كه به شكل جديد خود يعنى امپرياليسم پا به عرصه گذاشته. امريكا بنياد خود را بر بهره‌كشى سازمان يافته و پيوسته از دارايى ملتهاى فقير بنا نهاده. اين جريان معتقد است تفاوت امريكا با استعمار اروپايى در اين نكته مى‌داند: امريكا ساكنان اصلى اين كشور كه از امريكا رانده شده اند، را استعمار مى‌كند و به عبارتى به استعمار درونى نيز پايبند است؛ همچنين آفريقايى‌هايى كه به اين كشور مهاجرت كرده اند نيز از استعمار امريكايى بى‌بهره نيستند و بدترين شكلهاى بردگى و استعمار را در امريكا تجربه مى‌كنند.
معتقديدين به اين ديدگاه مى‌گويند، علوم اجتماعى در امريكا - و به ويژه دانش بررسى مناطق امريكايى- نيز ميراث خوار همين نگاه اروپايى نسبت به شرق و جهان اسلام است. دانشگاهيان امريكايى تلاش دارند مطابق با منافع اقتصادى و سياسى امريكا، جهان غيرغربى را به مناطق و سطوحى تقسيم بندى كنند تا زير نظر و پشتيبانى حاكميت امريكا قرار بگيرد.
ادوارد سعيد در كتاب »پنهان سازى اسلام: چگونه تبليغات و كارشناسان نگاه ما را به ساير جهان محدود مى‌كنند؟ (1997)« نقد مفصلى نسبت به نهادهاى آكادميك امريكا و شيوه‌هاى پژوهش آنها در اسلام نگاشته است. او در كتاب خود مى‌گويد: برنامه‌هاى اسلام پژوهى در دانشگاههاى امريكا معمولا با »فشارهايى معاصر و لجبازانه« از سوى كسانى تعيين مى‌شود كه بر ارتباط ميان امريكا و جهان اسلام سيطره دارند. همچنين بخشى از انديشه‌هاى عوامانه و دور از حقيقت كه در علوم اجتماعى امريكايى مطرح شده، بر اين تحقيقات تاثير گذار است.
سعيد معتقد است وضعيت گذشته باعث شده در دانشگاه‌هاى امريكا، درباره اسلام سخنانى گفته شود كه بيانش درباره يهود، يا مردم آسيا يا آفريقا پذيرفته نمى‌شود. همچنين پژوهش‌هاى امريكايى اين امكان را به وجود آورده كه تحقيقاتى درباره تاريخ و جوامع اسلامى صورت بگيرد در حالى كه اين پژوهش‌ها تمامى گام‌هاى بزرگ و نظريه‌هاى تفسير اجتماعى را ناديده گرفته است.
»دوگلاس ليتل« در كتاب »خاورشناسى امريكايى: امريكا و خاورميانه از سال 2002)1945) درباره سياست امريكا نسبت به خاورميانه و همچنين موضع سياستمداران اين كشور نسبت به اسلام و مسلمانان، مى‌نويسد: »درك رويارويى‌هاى امريكا با خاور ميانه بعد از سال 1945 نيازمند شناخت مبانى فرهنگى و نژاد پرستانه‌اى است كه بيشتر امريكايى‌ها در برابر خاورميانه و جهان اسلام به آن معتقدند.«
ليتل در همين زمينه معتقد است در طول دو قرن هجده و نوزده ميلادى، فرهنگ عمومى امريكا، با افكارى تبعيض‌آميز نسبت به مسلمانان و يهوديان و ملت‌هاى خاورميانه لبريز شده. امريكايى‌ها اين ملت‌ها را به شكل عمومى، ملت‌هايى عقب مانده، سقوط كرده و غير قابل اعتماد مى‌دانند. بعد از جنگ جهانى دوم و هلوكوست، امريكايى‌ها تلاش كردند يهوديان را »ملتى غريب« جلوه دهند در اين فضا موج دشمنى با نژاد سامى تا اندازه‌اى در امريكا فروكش كرد. ولى همچنان كوشيدند تا مسلمانان را شيطان صفتانى تروريست و دشمن با غرب به جهان معرفى كنند.
ليتل ريشه‌هاى اين تبعيض امريكايى را نسبت به اسلام و جهان اسلام، به مواضع نياكان تأسيس كننده ايالات متحده، بر مى‌گرداند. ليتل مى‌گويد: پدران و پايه گذاران امريكا، جهان اسلام را مخالف با نظامى تصور مى‌كردند كه زندگى خود را براى آن وقف كرده بودند. آنان مسلمانان را مخالفان جمهورى مى‌پنداشتند. اين ديدگاه در جامعه امريكايى استمرار يافت تا جايى كه در موضع‌گيرى‌هاى سياستمداران امريكايى، نسبت به خاورميانه تجلى پيدا كرد. »تئودور روزولت« رييس جمهور اسبق امريكا در ديدارهاى خصوصى خود در سال 1907 اعتقادش را در اين باره اين‌گونه بيان مى‌كند: »انتظار هر گونه پيشرفت فراگير اخلاقى، فكرى و مادى براى محمديان (مسلمانان) توقعى محال است.«
همچنين اطرافيان دو رييس جمهور ديگر امريكا »جان كندى« و »ليندون جانسون«، نظريه هيراركيه نژادها و فرهنگ‌ها را پذيرفتند كه در اين نظريه عرب‌ها جايگاهى پايين‌تر از اسرائيلى‌ها داشتند.
به همين دليل ليتل معتقد است سياست امريكا در برابر اعراب از سال 1945 بر اساس دو عامل پى ريزى شده: نخست مصالح امريكا در به دست آوردن نفت عربى و همچنين ايجاد امنيت براى اسرائيل و تسلط بر برخى سازمان‌هاى عربى و عامل دوم عبارت است از »خاورشناسى امريكايى« ليتل خاورشناسى امريكايى را »اراده‌اى تعريف مى‌كند كه توانايى‌هاى ملت‌هاى منطقه را تحقير و در قدرتمندى امريكا در ايجاد تغيير و تبديل وضعيت منفى‌به حالت برتر، مبالغه مى‌كند.«
همچنين ليتل و ديگر نويسندگان از نقش تبليغات امريكايى در پشتيبانى اين نگاه خاورشناسانه نسبت به اسلام و مسلمانان سخن گفته اند. نمودارترين شكل اين پشتيبانى حرصى است كه وسايل ارتباط جمعى امريكا - از جمله نشريه پرسابقه و امريكايى ناسيونال جيوگرافيك- براى نمايش نمودهاى تمدن و پيشرفت در اسرائيل از خود نشان مى‌دهند. شاهراه‌ها، كارخانه‌هاى جديد مشابه آنچه در امريكا وجود دارد و دختر بچه‌هايى كه در باغچه خانه‌هاى خود شاخه‌هاى گل مى‌كارند، و از سوى ديگر چهره عرب‌ها را در مسابقه‌هاى اسب دوانى و زندگى صحرانشينى، زندگى در جاده‌ها و خانه‌هاى ويران، نشان مى‌دهد. و چهره تكيده پير زنهاى فقير و مستضعف و يا خشونت گروه‌هاى مسلح و بى پروا، نمادهاى جهان اسلام معرفى مى‌شود.

چهره اسلام در امريكا، بعد از 11 سپتامبر
ادوارد سعيد در 2 آگوست 2003 در نشريه انگليسى گاردين نوشت: »گاهى آرزو مى‌كنم بگويم بعد از 11 سپتامبر، فهم عمومى نسبت به خاورميانه و اسلام و اعراب در امريكا بهتر شده است؛ ولى در حقيقت چنين اتفاقى نيافتاده.« ادوارد سعيد اضافه مى‌كند: »قفسه كتابخانه‌هاى امريكا بعد از 11سپتامبر مملو از كتابهاى اسلامى شد ولى اين كتابها بر ضد اسلام بود. عنوانهاى اصلى اين كتابها هميشه از خطر اسلامى، تروريست و تهديد عربى فرياد مى‌زند.«
به اعتقاد ادوارد دستگاه حاكمه امريكا، به سخنان بعضى خاورشناسان مشهور همانند »برنارد لويس« گوش سپرده است. لويس به كاخ سفيد دعوت شد تا ديدگاه‌هاى خود را درباره اسلام مطرح كند. او اين اعتقاد را ترويج مى‌كرد كه بعد از سقوط تمدن اسلامى، مسلمانان كينه غرب پيشرفته را به دل گرفتند و در دوره كنونى نيز، نوعى احساس حقارت بين‌المللى، نگاه مسلمانان به غرب و امريكا را تحت الشعاع خود قرار داده. او در كتاب پرشمارگان خود به نام »چه اشتباهى اتفاق افتاده؟ چالش ميان اسلام و مدرنيسم در خاور ميانه(2003)« اين نظريه را مطرح كرده است.
عده ديگر هم معتقدند تقسيم بندى جهان به دو قطب »خير و شر« و »متمدن و غير متمدن« از سوى جورج بوش و همچنين سخنان »سيلوو برلوسكونى« نخست وزير ايتاليا در سپتامبر 2001 مبتنى بر »برترى تمدن غربى در مقايسه با تمدن اسلامى« نشان دهنده قله نشينى اين سياستمداران بر كوه يخى است. كه در برهه كنونى، توجيه گر نگاه لبريز از نژادپرستى اين شخصيتها بر ضد اسلام و مسلمانان در غرب و امريكا است.
اين نگاه نژادپرستانه در موضع گيرى برخى رهبران جناح راست و متدين امريكا، بر ضد اسلام و مسلمانان، نمودار شده است. ديويد فروم - نويسنده پيشين بيانه‌هاى جورج بوش- در كتاب خود به نام »مرد مناسب: رياست جمهورى ناگهانى جورج دبيلو بوش (2003)« مى‌نويسد: »رهبران جناح راست و متدين امريكا كه بيشترين پايگاه مردمى و پشتيبان بوش را دارند، بعد از وقايع 11 سپتامبر، از موضع‌گيرى بوش در برابر اسلام و مسلمانان، به شدت خمشگين شدند؛ چون بوش، از اسلام به »دين صلح« تعبير كرده بود.«
رهبران اين جناح، فرصت را براى پاسخگويى به سخنان بوش از دست ندادند و عده زيادى از آنها توهين‌هاى خطرناكى نسبت به اسلام ابراز داشتند:
»فرانكلين گرام« توصيف اسلام به دينى صلح جو را رد كرد؛
»گرى فالويل« پيامبر اكرم حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) را »تروريست« خواند؛
و " بات ربرتسون" گفت كه تروريستها اسلام را تحريف نمى‌كنند بلكه اسلام را در عمل پياده مى‌كنند.
بازار كتاب امريكا مملو از كتابهايى شد كه توسط تندروترين نويسندگان امريكايى بر ضد مسلمانان و اعراب نگاشته شده. از جمله اين كتابها، نوشته »دانيال بايبس« است به نام »اسلام مسلح به امريكا مى‌رسد(2003)« و همچنين كتاب »جهاد امريكايى: تروريستهايى كه در ميان ما زندگى مى‌كنند(2003)« نوشته »استفان امرسون«. اين نويسندگان تلاش داشتند نظريه‌اى را ترويج كنند كه مسلمانان و اعراب ساكن در امريكا و غرب را، دشمنانى مقيم امريكا معرفى مى‌كند. دشمنانى كه به دنبال فرصتى مناسب اند تا تمدن غرب را سرنگون كنند و به همين جهت هم لازم است زير نظر و تحت فشار باشند، و سازمانهايشان به حاشيه رانده شود.
مجموعه ديگرى از نوشته‌ها به ميدان آمد كه در جنگ با تروريسم به مؤسسه‌هاى نظام حاكم امريكا خدمت مى‌كرد. اين نگاشته‌ها تلاش دارد با نظريه پردازيهاى خود، انديشه دخالت امريكا را براى بازسازى جهان اسلام توجيه كند. روش پيشنهادى اين نظريه، پشتيبانى مستقيم از طرفهاى مسلمانى است كه به امريكا، تمايل بيشترى دارند. از جمله اين پژوهشها، تحقيقى است كه »موسسه تحقيقاتى راند«در امريكا با نام »اسلام مدنى و دموكراتيك (2003)« منتشر كرده است. در اين پژوهش آشكارا بيان شده كه امريكا سياستى را در پيش گرفته تا مسلمانان سكولار و پيشرو را از نظر مالى، سياسى و تبليغاتى، پشتيبانى كند. هر چند اين پژوهش ارزش علمى اندكى دارد ولى از نظر سياسى داراى اهميت بالايى است؛ زيرا نقش مهمى را در خدمتگذارى به حاكميت استعمار ايفا مى‌كند؛ چه اين كه نگارنده اين پژوهش هم ارتباط مستقيمى با دستگاه حاكمه امريكا دارد. »شرلى برنارد« نويسنده اين تحقيق، همسر »زلماى خليل زاد« سفير كنونى امريكا در افغانستان و يكى از نزديكان رييس جمهور امريكا مى‌باشد.
در پايان علاقمندم به اين نكته اشاره كنم كه پيامدهاى فرهنگى و تمدنى، چهره سازى نامناسب از اسلام در امريكا، تنها عامل تشنج در روابط امريكا با جهان اسلام در دوران معاصر نيست. عوامل فراوان ديگرى هم وجود دارد كه در پيدايش اين مسئله دخيل است. از جمله اقدامات نامناسبى كه برخى گروه‌هاى اسلامى يا امريكايى بر ضد طرف مقابل انجام مى‌دهند، انديشه‌هايى قالب زده و منفى كه هر كدام از طرف‌ها نسبت به ديگرى دارند و همچنين از نقش منافع مادى در شعله ورشدن اختلافات نمى‌توان چشم پوشيد. اين مقاله هم تلاش داشت تا يكى از مهمترين عوامل را بررسى كند تا علاوه بر ايجاد روشن بينى نسبت به اين پديده بتوان با به كارگيرى راهكارهايى عقلانى و مناسب با اين پديده روبرو شد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست