جهانى شدن از واژگانى است كه در چند سال اخير همواره ذهن بسيارى از متفكران و انديشمندان اجتماعى را به خود مشغول كرده است. هر كس از جنبهاى به آن نگريسته است؛ يكى آن را روندى مطلوب و آرزوى ديرينه بشرى مىداند و ديگرى از آن به پروژه و نقشهاى از پيش طراحى شده از سوى جهانخواران ياد مىكند. هر ديدگاهى كه درست باشد، مهم اين است كه به نظر مىرسد »جهانى شدن همه را در كام خود فرو خواهد برد«.(1) هر روز در نوشتههاى بسيارى از آن بحث و تحليل مىشود. از ديگر سو به دليل نو بودن بحث و همه جانبه بودن آن، نوعى شتابزدگى و تزلزل نيز در مفاهيم وجود دارد و كسى به تعريفى ثابت از واژهها دست نيافته است. از ميان آن همه مطالبى كه نوشته مىشود، يافتن نوشتههاى دقيق و سنجيده البته كار سادهاى نيست. به تازگى كتابى در باره از »يان آرت شولت« استاد علوم سياسى در دانشگاه وارويك انگلستان به بازار كتاب عرضه شده است كه مسعود كرباسيان آن را ترجمه كرده است. اين نوشته نگاهى نسبتا فراگير دارد و به زواياى گوناگون جهانى شدن پرداخته است. در نگاه و درنگى در اين نوشته به برخى از جنبههاى آن خواهيم پرداخت:
الف. موضوع كتاب اين كتاب در پى تبيين روندى است كه در جهان در حال رخ دادن است. نويسنده موضوعات اصلى كتاب را چند پرسش مىداند، سئوالهايى چون جهانى شدن چيست؟چه زمانى رخ داد و گسترش يافت؟چگونه موجب تغييرات اجتماعى شده است؟مزايا و معايب آن كدام است؟چگونه مىتوان از پيامدهاى منفى آن رهايى يافت؟وى در تلاش است تا با بهرهگيرى از منابع و برداشتهاى بسيار به اين سؤالها پاسخى در خور دهد.
ب. اهداف كتاب: نويسنده خود در پيشگفتار اهداف كتاب را به خلاصه بيان كرده است كه از آن جمله ارائه مفهومى روشن از جهانى شدن، ارائه برداشتى چند بعدى از آن، رسيدگى منصفانه به پرسشها و پيامدها، بها دادن به تاثير متقابل جهانى شدن، غنى سازى بحث با شواهد كمى و كيفى، بررسى دقيق پرسشهاى ارزشى مثل امنيت، عدالت، و دموكراسى و... است، به طور خلاصه هدف كتاب تعريف، توصيف، زمانبندى، تبيين، قضاوت و عرضه توصيههاى احتياط آميز بيان شده است. در جايى ديگر وى بيان مىكند كه تلاش براى درك اين پديده، آگاه شدن بر پيامدهاى منفى آن، و حساسيت به امكانات سياسى تغييرات از اهداف اين كتاب است.
ج. معرفى محتوا نويسنده مقدمه را با سؤال از چيستى جهانى شدن آغاز مىكند. وى به اين امر اشاره مىكند كه هنوز از اين مفهوم استنباطهاى مبهم و نقيض و آشفته مىشود. نويسنده بر آن است تا با نگارش اين كتاب اندكى از اين آشفتگى بكاهد. بنابراين وى كتابش را در سه مرحله و بخش تنظيم كرده است. مرحله نخست (فصلهاى يك تا چهار) در تلاش است تا چارچوبى براى تحليل جهانى شدن ارائه كند، در بخش دوم(فصل پنج تا هشت)تاثير آن بر ساختارهاى اجتماعى بررسى مىشود و بخش سوم(فصل نه تا دوازده)به مسائل ارزشى مربوط به سياستگذارى مىپردازد. 1. فصل اول »آنچه در حال رخ دادن است« نام دارد. در اين نوشته به جنبههاى فراگير شدن تركيب جهانى شدن در همه جهان و زبانهاى گوناگون اشاره شده است. وى مىنويسد كه تعداد مدخلهاى مربوطه به جهانى شدن، در فهرست كتابخانه كنگره آمريكا از 34مورد در سال 1994به 693مورد در سال 1999افزايش يافته است(ص5). معانى جهانى شدن نويسنده در معناى شدن بر اين باور است كه بايد از تعريفهاى چرخشى كه جهانى شدن را به پديدهاى جهانى تعريف مىكنند، گذر كرد. لذا وى براى اين مفهوم پنج تعريف ذكر مىكند و سپس تعريف و نقد خود را بيان مىكند: الف. جهانى شدن به معناى بين اللملى شدن2. ب. جهانى شدن به معناى آزادسازى (3)؛برداشته شدن محدوديتهاى دولت. ج. جهانى شدن به معناى جهان گسترى (4)؛ادغام فرهنگهاى روى زمين در انسانگرايى. د. جهانى شدن به معناى غربى كردن(5) يا نوگرايى(6)، كه بعضى از آن به امريكايى كردن نام مىبرند. ه. جهانى شدن به معناى فوق قلمروزدايى(7)، تجديد شكل بندى جغرافيايى به گونهاى كه فضاى اجتماعى به طور كامل بر حسب مرزهاى سرزمين شناسايى نمىشود. نويسنده كتاب اين تعريف را برگزيده است كه مىتوان از آن به دگرگونى جغرافياى اجتماعى ياد كرد. در ادامه نويسنده اشاره مىكند كه به هر حال اين روند منتقدان شديد و حاميان افراطى خاص خود را دارد اما به هر حال اين پديده يكى از مهمترين رويدادهاى تاريخ معاصر است. وى اشاره مىكند كه هر چند برخى سابقه اين بحث را تا روزگاران دور به پيش مىبرند اما وى با برگرفتن تعريف مذكور، بر آن است كه جهانى شدن پديدهاى كاملا نو است و اين روابط پس از سالهاى 1960 شكل گرفته است. آنتونى گيدنز مىگويد: »ظاهر شدن نظم جهانى به معنايى است كه دنيايى كه در آن زندگى مىكنيم متفاوت از زمانهاى گذشته است.«(ص13) تغييرات اجتماعى اين دوران را مىتوان در چهار مرحله از هم بازشناخت: الف. توليد، در اين دوران ماهيت كارهاى اقتصادى دگرگون شده است. و اين بيشتر با تحولات تكنولوژى در فن آورى ارتباطات مىباشد. ب. حكومت، جهانى شدن دوران تغييرات سرنوشت دولت است. برخى مىگويند كه اين روند مانع اقتدار دولت است و برخى خلاف آن را باور دارند. دولتها در اين روند به حيات خود ادامه مىدهند اما شيوه حكومت دگرگون خواهد شد. ج. فرهنگ، بحث در اين مقوله آن است كه آيا جهانى شدن به همگنى يا ناهمگنى فرهنگى خواهد رسيد يا نه. د. نوگرايى يا پسا نوگرايى، گيدنز مىگويد: »مدرنيته ذاتا جنبه جهانى شدن دارد«. برخى معتقدند كه جهانى شدن بر ظهور عصر پسامدرن تاثير داشته است. از ديگر سو درباره تغييرات اجتماعى، سومين بحث مربوط به مسائل ارزشى مىشود. و در اين مجموعه سه مقوله امنيت، عدالت و دموكراسى، بررسى شده است. آيا جهانى شدن موجب گسترش امنيت يا ناامنى مىشود؟جهانى شدن بحث امنيت را به فراسوى امور نظامى دولتها گسترش مىدهد. اما برخى ديگر، نابسامانى جهانى را پيش بينى مىكنند و آن را موجب فاجعه زيست محيطى مىدانند. همچنين عدالت اجتماعى نيز بحثى فراگير در اين دوران است. بيشتر صاحب نظران بر آنند كه جهانى شدن موجب گسترش بى عدالتى مىگردد. دموكراسى به عنوان ديگر ارزش، به معناى فراهم شدن امكانات برابر و همگانى براى همه اعضاى نظام سياسى براى شكل دادن سرنوشت خود است. در اين باره برخى برآنند كه جهانى شدن فرصتى بى سابقه براى دموكراتيك سازى است. و برخى ديگر برآنند كه نيروهاى جهانى شدن موجب تضعيف امكانات دموكراتيك دولتهاى ملى مىشود. از ديگر سو در برابر جهانى شدن، ديدگاههاى گوناگونى از سوى مكاتب ارائه شده است. نوليبرالها مىگويند كه روند جهانى شدن را بايد نيروهاى بازار هدايت كنند. اصلاح طلبان يا هواداران دموكراسى اجتماعى جهانى، بر اين باورند كه اين فرآيند بايد به آرامى با سياستهاى عمومى هدايت شود. و سنت گرايان در برابر، »جهانى زدايى« 8 و بازگشت به وضعيت پيشين را مطرح مىكنند. 2. نويسنده در فصل دوم با اين عنوان كه »چه چيز جهانى شدن »جهانى« است، در پى آن است تا از تصويرآشفته فصل اول به نگاهى روشن در اين فصل برسد. وى چهار تعريف پيشين را ناقص مىداند و معتقد است كه اين تعاريف بازتاب دهنده شرايط تاريخى جديد نيستند. لذا وى همان گونه كه گذشت قلمروزدايى و فراروندگى فزاينده فضاى سرزمين، را طرح مىكند. جهانى شدن اول بار در سال 1961در فرهنگ وبستر نمايان شد. و بعدها به نحوى وارد همه زبانها گرديد. شولت مىگويد كه مفهوم »فوق قلمروگرايى« را پژوهشگران معاصر طرح كردهاند هر چند كه به اين واژه را به كار نبردهاند. وى به بحث مارتين هايدگر اشاره مىكند كه ظهور »بى فاصلگى« و »از بين رفتن هر گونه امكان دور گزينى« را نظر دارد. وى سپس خلاصه فعاليتهاى جهانى را در ارتباطات، بازارها، توليد زنجيرهاى جهانى، پول، سرمايه گذارى، سازمانها، بوم شناسى اجتماعى و هشيارى مىداند. نويسنده مىگويد كه بايد از »قلمروگرايى روش شناختى« كه به معناى شيوه در دنياى اجتماعى و اجراى بررسىهايى درباره آن از ديدگاه جغرافياى قلمروى است، خداحافظى كرد. از همين ديدگاه است كه وى بر اين باور است كه جهانى شدن تا جايى كه با بسيارى از فرايندهاى تجديد سازمان قلمروگرايى رابطه داشته باشد، با قلمروگرايى ناسازگار نيست. در دوران فوق قلمروگرايى است كه ديگر در دنياى قلمروگرا زندگى نمىكنيم. 3. در تاريخچه جهانى شدن، كه عنوان فصل سوم است، بر سه مرحله تاكيد شده، نخست، هشيارى جهانى از حدود پانصد سال پيش، دوم از اواسط قرن نوزدهم و سوم گسترش اين روند از دهه 1960. روشن است كه اين مرحله بندىها قطعى نيست و ذاتا جنبه خطى ندارد. نويسنده مرحله آغاز جهانى شدن، را دهه 1850تا دهه 1950مىداند. از اين زمان امكانات و فرايندهايى چون ارتباطات، بازارهاى جهانى، پول و امور مالى، سازمانها و هشيارى جهانى به وجود آمد. وى دهه 1960تا امروز را جهانى شدن كامل مىداند و عوامل را در روندى شتابندهتر ياريگر اين جريان مىداند. 4. نويسنده در فصل چهارم، به علل جهانى شدن پرداخته است و آن را معلول اين علل مىداند: الف. گسترش عقلگرايى به عنوان چارچوب دانش غالب، كه در بردارنده برداشتهاى سكولار از هستى و توجه انسان مدارانه به زمين است. ب. گسترش چرخشها در تحول سرمايهدارى، كه براى افزايش حجم فروش و منبع يابى جهانى براى كاهش هزينههاى توليد، بوده است. ج. نوآورىهاى فنآورانه در دادهپردازى، كه به حمل و نقل هوايى، ارتباطات الكتريكى و داده پردازى ديجيتالى منجر شد. د. تشكيل چارچوبهاى نظارتى توانمند، كه پيامدهايى چون استاندارد كردن روشهاى اجرايى، آزاد سازى جابه جايى پولى، تضمين حقوق مالكيت براى سرمايه جهانى و قانونى شدن سازمانها را به همراه داشته است، عواملى كه همه به روند جهانى شدن كمك مىكند. وى بر آن است كه هيچ از اين علل بر ديگرى برترى ندارد و چون اين جنبهها زندگى اجتماعى به يكديگر وابستهاند جهانى شدن هم علت است و هم معلول. بخش دوم كتاب با تغيير و تداوم آغاز مىشود. نويسنده معتقد است كه جهانى شدن عامل نيرومندى براى تغيير اجتماعى است، و تغييراتى كه تا كنون رخ داده دوران ساز نبوده است، دنيا همچنان سرمايه دار، ديوان سالار، اجتماع گرا و عقل گرا باقى مانده است. 5. وى در فصل پنجم(جهانى شدن و توليد) مىگويد كه اگر چه جهانى شدن ساختار اصلى توليد را دگرگون نكرده است و ما به دوران بعد از سرمايهدارى نرسيدهايم، اما موجب تغييرات مهمى در سرمايهدارى شده است. سرمايهدارى جهانى شونده معاصر، موجب مصرف گرايى شتابنده، گسترش تصاعدى سرمايه و ظهور سرمايه ارتباطى شده است، و كالاهاى مادى به كالاهاى غيرمادى تبديل شده است. از ديگر سو، تحول سازمانى، موجب ايجاد امكانات برون ساحلى سودآور، گسترش شبكههاى شركتهاى فرامرزى و ظهور انحصارهاى چند قطبى جهانى شده است. نويسنده تاكيد دارد كه در وضعيت كنونى نبايد توجه خود را به خطرهايى كه شايد براى سرمايهدارى به وجود آيد، متمركز كرد، بلكه بايد به زيانهايى كه ممكن است، فرايندهاى جهانى شونده انباشت مازاد، براى اقشار آسيبپذير جامعه پديد آورند، توجه كرد. 6. نويسنده در فصلى جداگانه به جهانى شدن و حكومت(فصل شش)مىپردازد و بر اين باور است كه اين روند نقش اصلى در ظهور حكومت پسا خودمختار را بازى كرده است و از ديگر سو اظهار مىكند كه به هر حال دولتها همچنان به عنوان بخش اصلى نظم نوين جهانى باقى مانده است، دليل آن فراوانى كارهايى است كه هنوز دولتها آنها را انجام مىدهند. هر چند كه دولتها از نظر حكومتها بسيار مهم تلقى مىشوند ليكن جهانى شدن موجب دگرگونىهاى گوناگون در ويژگىهاى اصلى آنها شده است. و لذا مىتوان از پايان حق حاكميت به معناى سنتى آن سخن گفت. محور بود حاكميت دولتها از دوران سنت است و در زمان جهانى شدن ديگر چندان نمىتوان از معناى سنتى خودمختارى دولتها دم زد، حتى از حيث روانى نيز مبانى روانى حاكميت كم رنگ شده است. از اين ديدگاه است كه حركت به سوى مولفههاى فوق قلمروى آغاز شده، و موجب حركتهايى در جهت حكومت چند قشرى شده كه در آنها توانايى قانونى و نظارتى بيشتر در ميان سازمان هاى نيمه دولتى و دولتى وفوق دولتى پخش شده است. در واقع در حكومت دولتى چند قشرى، اختيارات دولت مركزى به دولتهاى فرعى واگذار شده و موجب افزايش حكومتهاى منطقهاى چند جانبه ودر پى آن گسترش نقش سازمانهاى فراجهانى مثل سازمان ملل، موسسات برتون وودز و سازمان تجارت جهانى شده است. با اين وصف در واقع، ما به سوى خصوصى سازى حكومت در حركتيم و نوعى دستگاههاى قانونگذارى و نظارتى به طور غيررسمى شكل گرفته است. 7. محور بعدى را نويسنده جهانى شدن و جامعه(فصل هفتم) برگزيده است. در اين فصل وى معتقد است كه در دوران جهانى شدن، جايگاه مليت9 به عنوان چارچوب اصلى همبستگى جمعى، به طور بنيادى، تضعيف نشده است، اما برخى از پيوندهاى ميان ملتها و دولت سست شده است. البته بقاى ملتها به معناى بى تاثيرى جهانى شدن بر الگوهاى همبستگى اجتماعى نيست. و مىتوان چهار دگرگونى را بازشناسى كرد، اول آن كه جهانى شدن، موجب تجديد جهت گيرى سرمايهدارى شده است؛ لذاموجب تقويت برخى دگرگونىها در شكل ملتها، گرديده است. دوم، اين روند، چارچوبهاى هويت جمعى غيرملى را تقويت كرده است. سوم، با جهانى شدن، علايق جهان وطنى افزايش يافته است. چهارم، با جهانى شدن، هويتهاى دورگه و جوامع متداخل، رشد يافتهاند. با اين وضع است كه برخى دم از جوامع بى قلمرو بر اساس طبقه جنسيت، نژاد و مذهب مىزنند. گسترش ملتها، موجب تقويت و تداوم دولت-ملتها، ملى گرايى قومى، ظهور تدريجى ملتهاى منطقهاى و تقويت درونى ملتهاى پراكنده در جهان شده است. از نگاهى ديگر، با جهانى شدن، جوامع بى قلمرو نيز گسترش مىيابند، كه اشاره شد. و موجبات تقويت جهان وطن گرايى همگانى شده است كه خود را در مظاهر مختلفى چون كمكهاى انسان دوستانه، رشد حقوق بشر، ظهور جنبش جهانى نگهدارى از محيط زيست و افزايش فعاليتهاى صلحطلبانه، نشان مىدهد. 8. فصل هشتم را با عنوان جهانى شدن ودانش مىخوانيم. نگارنده مىگويد كه جهانى شدن اساسا موجب تضعيف اعتبار عقل گرايى در ساختار اجتماعى دانش نشده است. چند محور در اين قسمت مورد تاكيد قرار گرفته است. در مباحث معرفت شناسى وى معتقد است كه روابط عصر جهانى شدن، عمدتا دانش عقلگرا را بازتاب مىدهد .هر چند كه در برخى موارد اين روند موجب ضد عقل گرايى مثل محيط زيستگرايى و پسامدرنيسم شده است. اما كليت روند به گونهاى است كه عقلگرايى بازتابى10 شكل گرفته است و بر اعتقادات ريشهدار و امتحان شده سكولاريسم، انسان محور، علمگرا و ابزارگرايى متكى است. در حوزه هستى شناسى، جهانى شدن موجب دگرگونى تصورات مربوط به فضا شده و كيفيتهاى گوناگون زمان را دگرگون كرده است. در روش شناسى، انديشمندان را به سوى بررسى شيوههاى بررسىهاى ميان رشتهاى و پسا رشتهاى رفتهاند. برنامههاى آموزشى انتشار فراجهانى پيدا كرده، سواد ديدارى، اهميت يافته، زبان انگليسى ابزار فرامرزى براى ارتباطات گرديده است. در گستره زيبايى شناسى نيز كه رويى ديگر از زيبايى شناسى است، شكلهاى خاص هنر در جهان به راحتى منتشر مىشوند، و فضاهاى جديد به ايجاد مقولههاى جديد در هنر كمك كردهاند. با اين نگاه نويسنده بر آن است كه به يقيق جهانى شدن معاصر حاكى از پايان تاريخ نيست. بخش سوم در اين كتاب مربوط به مسائل سياستگذارى است. 9. نويسنده در اين بخش به سه شاخص اصلى جامعه خوب يعنى امنيت، عدالت اجتماعى ودموكراسى مىپردازد. در فصل نهم به جهانى شدن و امنيت پرداخته است. فضاى جديد امروزى، پيامدهاى مهمى براى ابعاد گوناگون امنيت نظامى، بوم شناختى، اقتصادى، فرهنگى و روان شناختى انسان داشته است. پيامدهاى جهانى شدن هم منفى وهم مثبت برآورد شده است. از سويى وابستگى متقابل جهانى موجب عدم تمايل به جنگ شده و امكان كنترل تسليحات و حل تعارض ها را افزايش داده است، اما از ديگر سو، فنآورى به توانايىهاى تخريبى جنگ يارى رسانده، و اين امكانات روند دخالت شمال در امور جنوب را افزايش داده است. آنسان كه جهانى شدن موجب تقويت خشونت در بافت احياى قومى و مذهبى شده است. جهان گسترى موجب افزايش آگاهى بوم شناختى شده است و نگهدارى از محيط زيست گرديده است، اما بسيارى از فعاليتها به شدت آلوده كنندهاند. در امرار معاش، هر چند كه سرمايه دارى جهانى به رشد رفاه در كشورهاى صنعتى منجر شده، اما تعداد كمى از كشورها به اين رفاه دست يافتهاند. اوضاع به گونهاى است كه بازسازى اقتصادى در مواجهه با جهانى شدن، اغلب فقر را افزايش داده است. بحران بدهىها فقر كشورهاى جنوب را بيشتر كرده است. در حوزه ثبات مالى نيز ناپايدارىها موجب احساس عدم امنيت اقتصادى مىشود. يا براى نمونه جهانى شدن و صنايع جهانى ميليونها شغل جديد را به وجود مىآورد اما جابه جايى شركتها موجب بىكارى و نگرانى در امنيت شغلى مىشود. يا درباره هويت، هر چند روابط جهانى به افزايش جنبههاى چند گانه خويشتن منجر شده، اما اين روابط معمولا فرهنگهاى سنتى را سركوب كرده است. يا در انسجام اجتماعى، موجبات همبستگىهاى فراجهانى فراهم شده، اما گاهى نيز موجب تضعيف انسجام ملى و محلى شده است. در دانش نيز جهانى شدن گاهى بنيادگرايى را تقويت كرده است كه حقايق مسلم را عرضه مىكند، اما دانش غير سنتى و مبهم پسا مدرن در كمتر كسى احساس امنيت ايجاد مىكند. با اين وضعيت ناپايدار و با توجه به پيامدهاى منفى جهانى شدن است كه اولريخ بك، دوران ما را »جامعه مخاطرهآميز« مىنامد. 10. فصل دهم، به موضوع جهانى شدن، عدالت و بى عدالتى مىپردازد. وى معتقد است كه اين روند تاثير بسيارى بر انواع قشربندىهاى اجتماعى چون كشورها(شمال و جنوب)، جنسيت، نژاد و... گذاشته است. وى مىگويد: »اگر در جامعهاى عدالت نباشد، بعيد است كه در آن صلح، مراقبت از محيط زيست، ريشه كنى فقر، حمايت از كار، رشد آزادانه هويت و دانش، يا انسجام اجتماعى تحقق يابد«(ص291). امورى چون تمركز ارتباطات جهانى در كشورهاى شمال، دسترسى نابرابر قشرهاى مرفه به پول، تمركز سرمايهگذارىهاى جهانى در كشورهاى شمال در انواع بى عدالتى است كه در قشربندى فضاهاى جهانى رخ مىنمايد. در حوزه اقتصادى، زوال سياستهاى توزيع مجدد دولتى، لغو مالياتهاى تصاعدى، كاهش خدمات اجتماعى دولتى وكاهش كمكهاى توسعه رسمى، جنبه ديگر اين روند را مشخص مىكند. نوع ديگر بى عدالتىهادر عرصه اجتماعى، خود را اصل »جريان آزاد اطلاعات« كه به نفع گروههاى مسلط اجتماعى نشان مىدهد و كنترل بحرانها در تامين مالى جهانى به طور كلى به نفع طلبكاران است تا بدهكاران كه كشورهاى جنوب را شامل مىشود. به هر حال جهانى شدن، به خودى خود مشكل آفرين نيست، بلكه شيوههايى كه براى تحقق آن به كار مىبنديم ممكن است مشكلاتى را موجب شود. بىعدالتى عمدتا از تغيير گسترده در سياستها از رفاه گرايى به سوى نوليبراليسم ناشى شده است. 11. فصل يازدهم به بحث جهانى شدن و رابطه آن با دموكراسى يا عدم آن مىپردازد. نويسنده كتاب بر اين باور است كه جهانى شدن موجب تضعيف دموكراسى سنتى شده كه بر خودمختارى ملى از راه دولت كشورى تاكيد دارد. وى از سويى مىگويد كه فعاليتهاى مدنى فراملى، رسانههاى گروهى جهانى و سازمانهاى حكومت فوق دولتى، موجب ارتقاى دموكراتيك سازى در برخى كشورها شده است اما، روابط دولتى با عاملان و جريانات جهانى اغلب فاقد نظارت دموكراتيك كافى است. در وضعيت »حكومت چند قشرى«، گر چه فعاليتهاى نظارتى مىتواند از راه عدم تمركز قدرت به پيشبرد دموكراسى منجر شود، اما صرف انتقال قدرت به مراجع نيمه دولتى، دموكراتيك كننده نيست. در »مجارى غير رسمى« نيز جهانى شدن موجب گشايش بيشتر فضا براى فعاليتهاى دموكراتيك در بيرون از فضاى سازمانهاى دولتى شده است اما »دموكراسى مصرفى« از طريق بازارهاى جهانى در عمل به تناسب دارايىها اقدام به تخصيص راى مىكنند، و »دموكراسى سهامدارى« با ابزار شركتهاى جهانى در عمل، حق راى را به سوى هيئت مديرهها هدايت مىكنند، و »دموكراسى شبكهاى« با ارتباطات جهانى در عمل بيشتر مردم دنيا را ناديده گرفته است. و »دموكراسى مدنى« نيز از راه جامعه مدنى جهانى عملاً نارسايىهاى گوناگونى در مشاركت، مشورت، شفافيت، و پاسخگويى در برابر عموم بروز داده است. با لحاظ اين جريان نويسنده معتقد است كه مانمىدانيم كه دموكراسى فوق قلمروگرايى چگونه بايد عمل كند؛ گر چه اين مجارى گاهى به تقويتدموكراسى منتهى مىشود، اما غالبا تضعيف دموكراسى را در پىداشته است. 12. فصل دوازده به موضوع حساس آينده جهانى انسان مىپردازد. تا كنون دو ديدگاه كلى را پى گرفته بود اول آنكه جهانى شدن تا كنون پيامدهاى گوناگونى براى امنيت انسان، عدالت اجتماعى و دموكراسى داشته است كه برخى از آنها منفى بوده است. دوم آنكه اين پيامدهاى منفى ناشى از جهانى شدن به معناى مورد نظر نويسنده يعنى فوق قلمروگرايى نيست، بلكه به دليل جهتگيرىهاى سياسى است كه به طور عمده نوليبرالى هستند. در اين روند نويسنده جهتگيرىهاى گوناگون از جمله نوليبراليسم، اصلاح طلبى، و راديكاليسم را طرح مىكند و سپس اصلاحات گسترده را راهكار ترجيحى معرفى مىكند و اين رويكرد را در حوزههاى گوناگون بررسى مىكند. وى در بر اين باور است كه در نگرشهاى اصلاح طلبانه، جهت گيرى نوليبرالى متمركز بر بازار به سوى جهانى شدن رد مىشود. در حوزه امنيت، وى بر بهبود رژيمهاى جهانى براى كنترل جنگ افزارها، تقويت سازوكارهاى فوق دولتى براى حل و فصل درگيرىها، تقويت قوانين زيست محيطى، تاكيد بر بعد اجتماعى بازسازى اقتصادى جهانى، بخشودگى بدهىهاى كشورهاى فقير، گسترش نظارت فوق دولتى بر بازارهاى مالى جهانى، حمايت آگاهانه از تنوع فرهنگى، تاكيد دارد. در عرصه عدالت اجتماعى، وى معتقد به مقابله با گرايشهاى انحصارطلبانه در سرمايهدارى جهانى، اعمال مالياتهاى جهانى تصاعدى، پىگيرى توزيع مجدد ميان شمال و جنوب، توجه به عدالت جنسى و توجه براى برداشتن و كم كردن تبعيضهاى نژادى، است. نويسنده همچنين بر تقويت دموكراسى با راهكارهايى چون افزايش مشاركت دولت محلى، و نظرات مردمى، در سياستهاى جهانى، افزايش ساز و كار براى نمايندگى راىدهندگان بدون قلمرو، افزايش شفافيت حكومت فوق دولتى و افزايش صلاحيتهاى دموكراتيك جامعه مدنى تاكيد دارد. در نهايت براى غلبه بر مشكلات، نويسنده مقابله با نيروهاى سرمايه دار كه از جهانى شدن نوليبرالى حمايت مىكنند، فراروى از نگرش حق حاكميت تقويت توانايىهاى سازمانى براى سياستهاى عمومى جهان و محترم شدن تنوع فرهنگى را پيشنهاد مىكند.
د. نقد و بررسى 1. مزيتها و برترىهاى كتاب اين كتاب نسبت به ديگر آثار مربوط به جهانى شدن از جهات گوناگونى داراى مزيت و برترى است كه به چند مورد آن اشاره مىشود: -نويسنده در جاى جاى كتاب سعى كرده است تا به جنبههاى مختلف جهانى شدن بپردازد و تنها به جنبهاى نپردازد. نگاه كتاب به اين پديده كه امروزه غالبا يا طرفداران متعصب يا مخالفان تندرو دارد، نگاهى واقع بينانه است كه حتى مىتواند براى خواننده كم اطلاع از موضوع جهانى شدن نيز زواياى گونه گون و در عين حال متضادى را باز گشايد. - از همين ديدگاه است كه نويسنده به جنبهها و پيامدهاى مثبت و منفى جهانى شدن مىپردازد و خواننده از هر دو سوى جريان آگاه مىكند، به ويژه آن كه وى به پيامدهاى منفى پديده بيشتر مىپردازد. - اين كتاب از معدود كتابهايى است كه هم در برابر جهانى شدن و فضاى حاكم بر اين بحث در دنيا نوشته شده است و هم نوشته به سطحى انديشى و ساده انگارى مسئله در نيفتاده است. - نويسنده كتاب سعى كرده است تا با ارائه تعريفى ديگرگون از جهانى شدن آن را از زاويه و نگاهى متفاوت بررسى كند كه در معرفى آمد. - نويسنده در موارد گوناگون به بحث نوليبراليسم مىپردازد و ويژگىهاى آن را بيان مىكند. و خود آشكارا مىگويد كه بخش كتابش را طرح ادعانامهاى عليه جهانى شدن نوليبرالى مىداند. وى همچنين بيشترين آثار منفى جهانى شدن را كه در ناامنى، بىعدالتى، و نارسايى دموكراتيك مىداند، ناشى از تسلط اين نگرش بر روندهاى اين بحث مىداند به گونهاى كه اين مكتب و اين خوانش از جهانى شدن، آن پيامدهاى ناخوشايند را به وجود آورده است. در كنار همه اين مطالب نويسنده در تلاش است تا سياستهاى جايگزين را نيز در برابر رويكرد نوليبرالى ارائه دهد. - آوردن جدولها و خلاصه مطالب در پايان هر فصل و نكات اصلى در آغاز هر فصل به بهتر فهميده شدن مفاهيم طرح شده بسيار كمك مىكند و كتاب را شكلى آكادميك بخشيده است. - بهره گيرى ازمنابع مختلف و پرداختن به ديدگاههاى موافق و مخالف از جنبههاى گوناگون، كتاب را از كتب مشابه برتر نشانده است.
ب. معايب و نواقص كتاب با اين همه كتاب داراى نواقصى است كه به چند مورد آن اشاره مىشود: -اولين نكتهاى كه به نظر مىرسد اين است كه نويسنده در مواردى به تكرار مطالب مىپردازد، مثلا نويسنده در فصل اول به معانى جهانى شدن مىپردازد و در فصل دوم بار ديگر به طرح آن معانى و نقد آنها مىپردازد، در حالى كه مىتوانست در همان فصل اول به نقد و در نهايت اعلام نظر خويش بپردازد. -نويسنده در جاى جاى كتاب تلاش دارد تا با نقادى تعاريف مختلف جهانى شدن، به تعريفى جديد دست يابد كه وى آن را »فوق قلمروگرايى« مىنامد. سپس در تبيين آن مىگويد انتشار و گسترش ارتباطات فوق قلمروى، موجب پايان يافتن »قلمروگرايى«، يعنى وضعيتى كه در آن جغرافياى اجتماعى كاملا مربوط به يك سرزمين است، خواهد شد. نويسنده بر اين باور است كه اين مفهوم در مباحث متفكران معاصر به كار رفته است، هر چند لفظ مورد استفاده وى را به كار نبردهاند و از »بىفاصلگى« هايدگر يا »جامعه شبكهاى« كاستنر نام مىبرد، با اين وصف مىتوان در يافت كه اين تركيب و تعريف آقاى شولت، آن گونه كه ادعا مىشود، چندان جديد نيست و پيش از وى نيز به اين وضعيت اشاره شده است، از ديگر سو به نظر مىرسد كه مفاهيم طرح شده در تعريف وى در ديگر تعاريف از جهانى شدن نيز به كار رفته است، اگر منظور وى از »فوق قلمروگرايى« همان باشد كه ذكر شد و از ديگران نيز براى خود تاييد آورد، اين نكته همان است كه براى نمونه آنتونى گيدنز نيز در تعريف جهانى شدن آورده است، او نيز به برچيده شدن فاصلههاى زمانى و مكانى در تعريف خود از جهانى شدن اشاره دارد. شايان يادآورى است كه واژه مورد استفاده وى در تعريف جهانى شدن از ديگر تعاريفى كه در فصل اول آمده، بهتر و رساتر است. - نوشتههايى كه درباره جهانى شدن نوشته شده است، معمولا حالتى انتزاعى، دور از تحليل وقايع جارى و ارائه عملى دارد، اين كتاب تلاش كرده است تا از اين وضعيت رهايى يابد و در موارد گوناگون شواهدى خوب و راهكارهايى پيشنهاد مىكند، با اين همه در برخى موارد، راهكارهاى ارائه شده، چنين ويژگى ندارند، براى نمونه وى براى فائق آمدن بر مشكلات در اصلاحات جهانى شدن، راهكارهايى چون »فراروى از نگرش حق حاكميت« و »مقابله با نيروهاى متمول نوليبرال« را ارائه مىكند كه در واقع پيشنهادهايى صرفا نظرى و انتزاعى است، كيست كه نداند مقابله با نيروهاى سرمايهدار نوليبرال و هوادار جهانى شدن، كار سادهاى نيست. يا راهكارهايى چون بهبود رژيمهاى جهانى براى كنترل جنگ افزارها يا گسترش نظارت فوق دولتى بر بازارهاى مالى جهانى، تقويت تبليغ فوق دولتى براى استانداردهاى كار و... از ديگر اين موارد است. - نويسنده در موارد گوناگونى از بىعدالتىها و پيامدهاى منفى جهانى شدن و واكنشهاى مخالف جهانى شدن سخن مىگويد و در اين ميان به مواردى چون جنبش زنان يا جنبش حمايت از محيط زيست كه كيت نش از آنها به »جنبشهاى جديد اجتماعى« ياد مىكند، اشاره دارد، به نظر مىرسد كه يكى از واكنشهاى عميق و مخالف روند جهانى شدن به نحو نوليبرالى يا غربى سازى، از سوى جنبشهاى مذهبى باشد كه نويسنده چندان به آن نپرداخته است. اسلام گرايى و تقويت انديشههاى اجتماعى اديان گوشهايى از اين روند است. بارى نويسنده در فصل »جهانى شدن و جامعه« تنها در حدود يك صفحه به »همبستگىهاى دينى اشاره مىكند و معتقد است كه امروزه شاهد گسترش جوامع مذهبى فرامرزى هستيم. در اين روند از سازمان كنفرانس اسلامى ياد مىكند و آن را در حكومت جهانى داراى نقش مىداند. - ترجمه كتاب در نگاه كلى، مطلوب است. نوشته از منطق زبان انگليسى دور و نسبتا به دستور و فضاى زبان فارسى نزديك شده است، هر چند در برخى موارد توالى اضافات و صفات ديده مىشود براى نمونه مىتوان به »تخصيص عملى تامين مالى برون ساحلى به طبقات ثروتمند« (ص325) اشاره كرد. از اين موارد در كتاب باز هم قابل جستوجو است.