مديريت اسلامى، انديشهها و تكنيكهاى مدرن
(قسمت اول)
دكتر احمد بخشايش اردستانى
ويژگىهاى مديريت اسلامى
مديريت، از جمله علومى است كه به دليل ارتباط مستقيم با انسانها اهميت ويژهاى دارد؛ لذا نه تنها به مثابه يك علم كه به عنوان يك هنر، پا به عرصه مىگذارد؛ به عبارتى مديريت، هنر بهرهبردارى و از قوه به فعل درآوردن توانايىهاى انسان است. مدير نه تنها بايد وظيفه پيوند محيط بيرونى و درونى سازمان را عهدهدار باشد، بلكه در درون سازمان، نقش يك اسوه را ايفا مىنمايد و ناگزير بايد به گونهاى رفتار و عمل نمايد كه حاصل آن، همگامى با محيط بيرونى، انجام تعهدات درونى، ارضاى اهداف سازمانى و فردى، نيل به كمال انسانى و... باشد.
از سوى ديگر، آنچه رهبر و مدير را از ديگران متمايز مىسازد، ميزان نفوذ و تأثيرگذارى او بر كاركنان، به منظور انجام وظايف و دستيابى به اهداف است. يكى از ضروريات نفوذ بر ديگران، همسويى گفتار و كردار است. اين موضوع، آنگاه كه بحث ارزشهاى دينى و فرهنگى مطرح مىشود، به دقت نظر بيشترى نياز دارد؛ چرا كه حرمت باورها و ارزشها، تنها به عمل به آنها حفظ مىشود. مسند مديريت از ديدگاه اسلام، امانتى است كه مديران در اين مسند، بايد حافظ ارزشهاى اخلاقى، معنوى و اسلامى باشند. در نظام اسلامى با توجه به والايىها و منزلتهاى انسان، مديريت اعمال مىشود و هرگاه اصول و شيوههاى مديريت منافى حرمت به شخصيت و حيثيت انسانى باشد، مورد تأييد اسلام نخواهد بود، زيرا در اين مكتب، قانون حفظ منزلت انسان، بر روشها و اصول مديريت حاكم است.(1)
در اين راستا، در قرآن كريم به كرامت انسانى اشارات فراوان شده است؛ نمونههايى از آيات قرآن كه در مورد شأن انسانى و كرامت او آمده است، به شرح زير است:
ـ «و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفه؛(2) و پروردگارت به ملائكه گفت: به درستى كه انسان را خليفه و جانشين خود در زمين قرار دادم».
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحى؛(3) پرتوى از روح خود را در او دميدم».
«و علم ادم الاسماء كلها؛(4) و خداى عالم همه اسما را به آدم تعليم فرمود».
بدينسان شاخصهاى اساسى مديريت اسلامى در قرآن تعيين شده و با تحليل هر چه بيشتر اين معيارها، مىتوان اصول مديريت اسلامى را تنظيم كرد. اولين و بنيادىترين اصل در جهانبينى اسلامى «اصل توحيد» است.
براساس اين اصل، مجموعه جهان هستى يك واحد بيش نيست كه از سوى خداى واحد به وجود آمده و هر حركت و تدبيرى در اين جهان به او باز مىگردد؛ اين مفهوم را «توحيد افعالى» مىنامند كه بر آن اساس، سرچشمه همه تحولات جهان ذات پاك خداست. قانون واحدى بر اين نظام حاكم است و سنتهاى الهى همه جهان را در بر گرفته است. لذا موضوع «ربوبيت»، يعنى تدبير حاكم بر جهان مطرح مىشود و مفهومش اين است كه تمام عالم هستى تحت مديريت واحدى قرار دارد كه اين مدير «الله» است. بر پايه اين تفكر، تمام مديريتها به مديريت او باز مىگردد و شاخههايى از آن اصل پربار محسوب مىشود، همانگونه كه تمام مالكيتها از او سرچشمه مىگيرد. در اين طرز تلقى، خداوند ما را به عنوان نماينده خود، «خليفةالله»، در زمين برگزيده و شايستگىهاى لازم براى اين نمايندگى را به ما داده است.(5)
از سوى ديگر، در جهانبينى اسلامى، انسان دنياى كوچكى است كه تمام عالم بزرگ را در خود خلاصه كرده است؛ چنان كه در بيان پيشواى بزرگ ما امام على(ع) آمده است: «اتزعم انك جرم صغير وفيك انطوى العالم الاكبر؛ تو گمان مىكنى موجود كوچكى هستى، در حالى كه عالم بزرگ در تو خلاصه شده است».
براين اساس، تمام اصولى كه در مديريت عالم بزرگ و در مديريت جسم و جان يك انسان حاكم است، بر جوامع انسانى حكمفرما است. اين مسئله مىتواند الهامبخش مسائل زيادى گردد و براى يافتن اصول مديريت اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... ما را به سوى جستوجوى اصول مديريت «الله» در عالم هستى هدايت مىكند. در مديريت الهى، اصل تكامل انسانها است؛ لذا هرگونه دگرگونى را با دگرگونى انسان مرتبط مىسازد.(6)
به همين دليل، مهمترين و نيرومندترين انگيزهها، «انگيزههاى معنوى» است؛ خواه در شكل ارزشهاى والاى انسانى و مردمى باشد يا انگيزههاى الهى كه پشتوانه آن عشق به الله و سعادت جاويدان و آرامش عميق روح و وجدان است. اين انگيزهها موجب مىشود، در آنجا كه مديريت به سبك غربى از كار باز مىماند و فقدان انگيزه، سبب ركود و درماندگى مىشود و كار مدير يا فرمانده را متوقف يا با كمبود نتيجه روبهرو مىسازد، مديريت اسلامى با تمام توان و قدرت به ميدان مىآيد. علاوه بر اينكه در اين برداشت از مديريت، هرگز انگيزههاى مادى ناديده گرفته نشده و نخواهد شد، ولى تكيهگاه اصلى انگيزههاى معنوى است.
تفاوت مديريت اسلامى با ديگر مكاتب مديريتى
بديهى است كه اسلام علم مديريت و اصولاً هيچ نوع از علوم را رد نمىكند؛ چرا كه هر علم و دانشى به يك سلسله از واقعيات مستند است و واقعيات را نمىتوان ناديده گرفت يا مردود دانست؛ بلكه بناى اسلام بر اين است كه جهت و اهداف را اصلاح كند، علم وسيله و ابزار است و آنچه كه ارزش او را تعيين مىكند، جهت و هدفى است كه اين وسيله در آن جهت به كار گرفته مىشود.
علم مديريت نيز وسيلهاى است كه ارزش آن با هدف و جهتى كه در آن به كار گرفته مىشود، تعيين مىگردد. يكى از وجوه تمايز «مديريت اسلامى» با ديگر اشكال مديريت، در اسلامى بودن نظام مديريتى آن و مبتنى بودن اين نظام بر پايه اصول لايتغير «وحى» است كه با مكاتب مادى و الحادى مديريت مقابل است. وجه ديگر افتراق «مديريت اسلامى» با مديريت در جوامع ديگر آن است كه اصولاً در اين شكل از مديريت، چون «مكتب» بر «وحى» متكى است و «وحى» از خارج از عالم ماده بر بشر ابلاغ گرديده است؛ لذا امر دستنشاندگى يا حكومت مردم بر مردم يا فرد بر مردم، و تشويق استثمار و استعمار انسان توسط انسان را كاملاً منتفى ساخته است.
از ديگر وجوه تمايزى كه ميان مديريت اسلامى با انواع ديگر مديريتها در مكاتب شرق و غرب وجود دارد اين است كه مديريت در نظام اسلامى و جامعه اسلامى بر دو پايه و اصل «تعالى» و «توليد» استوار است؛ تعالى انسانها و توليد كالا، و اين كالا تا زمانى داراى ارزش است كه در خدمت «تعالى» انسانها باشد، ليكن در مكاتب شرق و غرب، «مديريت» تنها بر توليد و افزايش آن استوار است.(7)
تفاوت بارز مديريت اسلامى و مديريت غربى، ناشى از حاكميت ارزشهاى دينى بر مديريت اسلامى و فقدان آن در مديريت غربى است؛ لذا نظر به اينكه در اسلام هدف تكامل انسانها در جهت قرب الهى است، مديريت اسلامى نمىتواند بدون عنايت به اين غايت، روشها و شيوههاى اداره امور را تبيين و تدوين كند؛ هر چند آن دسته از نظريههاى مديريت غربى كه نافى ارزشهاى اسلامى و فرهنگى جامعه نيستند، قابل استفاده و استناد تلقى مىشوند، ولى هدف از پرداختن به مديريت اسلامى، طراحى اصول مديريت براساس ارزشهاى دينى و متناسب با فرهنگ جامعه است. پديدهاى كه اسلام با آن روبهرو است، پديده كمال انسانى و برخورد شايسته با انسانها در مديريت است.
در نظام غرب، شناخت انسان از طريق خود انسان مطرح شده است، ليكن به اعتقاد ما، اگر انسان را از ديد خالق او بشناسيم، احتمالاً نحوه برخورد ما با او بهتر خواهد بود؛ هرگاه كسى بخواهد با انسان كه موضوع اصلى پديده مديريت در سازمانها است، برخورد كند، اگر ابتدا ويژگىهاى خالق انسان را درك كند، يقينا نحوه به كارگيرى او بهتر خواهد بود، ليكن آن چيز واحدى كه در مجموعه هدايت جريان مديريت غربى وجود دارد، اصالت مسائل اقتصادى است و اين سرنوشت مديريت غربى را رقم مىزند.(8)
اگر بخواهيم تفاوت همه مكاتب مديريتىاى كه امروزه در دانشگاههاى معتبر دنيا تدريس مىشوند، با مكتب اسلام را بيان كنيم، بايد بگوييم كه همه اين مكاتب، حتى مكتب مديريت سيستمى كه مدعى است، به انسانها به صورت چند بُعدى مىنگرد و با از خود بىخود شدن يا «الينه» شدن انسان مخالف است، به اصل اساسى «انسان براى خدا» توجه ندارد. اين بزرگترين و متمايزترين وجه مشخصهاى است كه ما مىتوانيم، براى بيان تفاوت ميان مكتب اسلام و مكاتب ديگر مديريت قائل شويم.
شايد بتوان گفت كه تمام مكتبهاى مديريتى كه تا امروز مىشناسيم و در كتابها مطرح شده و در دانشگاهها مورد بحث قرار گرفته، در چارچوب ماده وخارج از معنويات و الهيات انسان را تفسير مىكنند و راه و روش به او نشان مىدهند، در حالى كه در اسلام، عامل اساسى كه به آن توجه شده، خدا است.(9)
به قول استاد مطهرى «اجتماع سالم اقتصاد سالم مىخواهد و اولين اصل براى سلامت اقتصاد يك جامعه، اصل افزايش و رشد ثروت ملى و تكثير توليد است»، ليكن در مديريت اسلامى، اصل شرافت و برترى انسان مورد نظر بوده و همه چيز در خدمت رشد و تكامل انسان قرار دارد. پس هر چيزى و از جمله توسعه اقتصادى، تا آن زمان صاحب ارزش است كه پا از محدوده انسانيت و انسان بودن فراتر نگذارد و به مرزهاى انسانيت لطمه وارد نكند.(10)
از جمله مبانى ديگر «مديريت اسلامى» خود «مدير» است. از آنجا كه بيان مكتب و تحقق ارزشهاى آن بايد توسط فردى صالح و عامل به ارزشهاى مكتبى و دور از ضد ارزشهاى آن باشد؛ لذا لازم است مدير، چه به عنوان «مبلغ» و چه به عنوان «مجرى»، خود از صفات و ويژگىهاى معنوى برخوردار باشد. مهمترين وجه تمايز ميان رهبرى مصطلح در غرب و رهبرى مورد نظر در مديريت اسلامى، همان رسالت و مسئوليت مدير در تعالى انسان مشغول در سازمان است. در حقيقت «تعالى» انسان مشغول در سازمانهاى ادارى، مىتواند با رهبرى صحيح و تحقق صفات رهبرى در مدير تحقق يابد و بدون آن امكانپذير نيست.
مدير اسلامى، دو رسالت «تعالى» و «توليد» در درون سازمان را بر عهده دارد. منبع تغذيه فكرى و روحى مدير براى تحقق رسالت تعالى در درون سازمان «مكتب» است، اما رسالت ديگر مدير، يعنى «توليد»، در درون سازمان متكى و متصل به علم و پيشرفت علوم است؛ لذا مدير اسلامى براى بهرهورى كامل از علم موجود در زمينه توليد، بايد در جريان و سير مطالعاتى پيشرفت علوم در جهان كه يك سير تكوينى است، قرار داشته باشد.(11)
در اين معادله، اين شرط هميشه مفروض است كه مديريت در يك سازمان، تا زمانى بر صراط مستقيم و اسلامى باقى است كه «توليد» در خدمت «تعالى»، و به عبارت واضحتر «علم» در خدمت مكتب باشد. هنر «مدير» اسلامى هم اين است كه بتواند اين توازن و تعادل ميان «تعالى» و «توليد» را در صحنه زندگانى اجتماعى سازمان، چه در درون و چه در بيرون، حفظ نمايد. از اينرو، وظيفه يك مدير اسلامى، پيش از اينكه امر «توليد» باشد، تحقق «تعالى» است؛ لذا وظيفه اصلى مديران در درون سازمانها نيز امرى جدا از مسئوليت انبياى خدا نيست.(12)
مديريت از ديدگاه اسلامى، هماهنگى روابط اسلامى انسانى و فراهم آوردن زمينههاى رشد و خلاقيت استعدادها و به كار گرفتن درست و مشروع نيروهاى انسانى و مادى سازمان، جهت پيشرفت جامعه است. مدير به عنوان مسئول اجراى اصل فوق، انسانى آگاه به مكتب و اهداف آن، لايق و صاحب فكر است. روابط ميان مدير مسلمان با كاركنان مبتنى بر «شور» است. رابطه مدير و كاركنان رابطهاى عاطفى است. تحقق اين امر مىتواند يك تعهد اخلاقى و مكتبى كه همانا وجدان كارى در كاركنان سازمان است، به وجود آورد. وجه اشتراك مديريت اسلامى و غربى در ابزارهاست و عمدتا هيچ مانعى وجود ندارد كه مثلاً براى كاهش فشار در جامعه، از همان شيوههايى كه آنها بهره بردهاند، استفاده كنيم، ولى اين امر بايد با توجه به مسائل ارزشى و فرهنگى جامعه باشد، ليكن همانطور كه گفته شد، تفاوتهاى عمده در اهداف است.
در مديريت غربى هدف اين بوده است كه از انسان تا آنجا كه مىتوان كار كشيد. تمام مكاتب مديريت علمى و مديريت كلاسيك، نوين، روابط انسانى، اقتضايى و ساختارى و همه تئورىهاى مديريت، يك هدف داشتهاند، اينكه از انسان حداكثر استفاده به عمل آيد، ولى در مديريت اسلامى هدف اصلى تكامل يافتن انسان است؛ ضمن آن كه هدف به كارگيرى انسانها هم وجود دارد.
در تعريف ماهيت مديريت اسلامى اشاره مىشود كه مىخواهيم كار كنيم تا افراد يك سازمان، همه در كنار دستيابى به اهداف سازمانى، به نوعى به رشد معنوى نيز برسند. لذا درست نيست كه روشهايى اتخاذ شود كه نيروى انسانى از مسائل معنوى خود باز بماند و به تكامل روحى نرسد، اما سازمان به اهداف مادى خود برسد.(13)
نظر به اينكه هدف اين مقاله تأثيرگذارى عصر اطلاعات بر مديريت اسلامى است، پس از آنكه توضيحاتى در مورد ماهيت مديريت اسلامى و تفاوت آن با ديگر مكاتب مديريت آمد، لازم است ابتدا ويژگىهاى عصر اطلاعات را بيان نماييم و در پايان، چگونگى اين تأثيرگذارى را مورد مداقّه قرار دهيم.
عصر اطلاعات
عصر اطلاعات، موجب ظهور پديده ارتباطات، به مفهوم (Communication) شده است؛ به طور كلى ارتباط را مىتوان به اين صورت تعريف كرد: «برقرارى تفاهم و هماهنگى در ميان فرستنده و گيرنده پيام»(14) مفهوم Medium يا وسيله ارتباطى كه جمع آن Media است، كلمهاى است لاتين كه به نحو عجيبى در يك مجموعه لغوى انگلوساكسون وارد شده است و معنى آن، به طور كلى جريان انتقال از طريق وسايل ارتباطى است؛ اين اصطلاح را مىتوان «ارتباطات جمعى» ترجمه كرد.
Mas Media عبارت است از وسايل ارتباطى كه مورد توجه جماعت كثيرى است.(15) در اين مبحث، نقطه عطف توجه ما از عصر اطلاعات، انتشار اطلاعات از طريق وسايل ارتباط جمعى يا Mas Media است. در واقع منظور اصلى از نگارش اين مقاله، تأثيرپذيرى فرهنگهاى ديگر جوامع از تبليغات اطلاعاتى جوامع غربى و به ويژه چگونگى تأثيرپذيرى مديريت اسلامى از اين زاويه است.
وسايل اطلاعاتى و ارتباطى از جمله تلويزيون، راديو، روزنامه و اخيرا ماهواره و اينترنت، مورد توجه سياستمداران و ارتباطگران است. امروزه سياستمداران به توانايى و نقش مؤثر وسايل ارتباطى و اطلاعاتى عمده، در شخصيتپردازى و جهتدهى به افكار عمومى آگاه هستند؛ از اينرو اولين هدف آنان كنترل و دسترسى به اين ابزار است.(16)
نفوذ و جاذبه تلويزيون و ماهواره در دنياى كنونى، به عنوان مهمترين وسايل ارتباط همگانى، امرى بديهى است و نقش آن در آموزش، هدايت، جهتدهى و قالبسازى افكار عمومى جامعه انكارناشدنى است. به همين دليل، تلويزيون و ماهواره، به عنوان يكى از ابزارهاى اصلى نفوذ در افكار عمومى مورد استفاده قرار گرفته و توسط دولتها يا بخش خصوصى، در جهت اهداف مورد نظر به كار گرفته مىشود.
كشورهاى پيشرفته و به ويژه امريكا، به منظور تبليغات سياسى، از تكنولوژى اطلاعات حداكثر بهرهبردارى را مىنمايد. تبليغات سياسى، كوشش كموبيش عمومى و سنجيدهاى است كه هدف نهايى آن، نفوذ بر عقايد يا رفتار افراد، براى تأمين مقاصد از پيش تعيين شده است. بار تلت «تبليغات سياسى را كوشش براى تأثيرگذارى بر افكار و هدايت جامعه مىداند كه افراد جامعه بتوانند بر پايه آن، خود را با رفتارى خاص منطبق سازند».
گرت جورت، تبليغ سياسى را تلاش سازمان يافته براى شكل دادن به ادراكات و دستكارى شناختها و هدايت رفتارها مىداند؛ او تبليغ سياسى را با كنترل جريان اطلاعات همراه مىداند؛ پس هدف از تبليغات سياسى، مىتواند تحت تأثير قرار دادن افراد براى پذيرش نگرشهاى خاص باشد. گوبلز، تنها هدف تبليغ را غلبه بر تودهها مىدانست، ولى به طور كلى، هدف تبليغات سياسى، تغيير در نحوه ادراك و قضاوتهاى ارزشى مردم است تا براساس آن، رفتارهايى را از خود بروز دهند. امروز سخن از قدرتهايى به ميان مىآيد كه رهبرى مغزها را در اختيار دارند و اين قدرتها حكومت نيستند، بلكه كنترل كنندگان اطلاعات و ابزار اطلاعاتى هستند.(17)
رسانههاى اطلاعاتى و خبرى، واسطه اصلى ميان سياستگذاران و توده مردم هستند. تودهها را بسيج مىكنند تا انديشههاى جديد و تكنيكهاى مدرن را بپذيرند. اهميت رسانههاى اطلاعاتى به اندازهاى است كه اين وسايل پشتوانه و زيربناى تغييرات اجتماعى در توسعه ملى به شمار مىروند. رسانههاى اطلاعاتى همگانى، با ايفاى نقش آموزشى و خبرى خود در ايجاد و تحول مهارتها، ارزشها و انگيزهها مؤثرند و به طور كلى، رسانههاى همگانى به كمك برنامههاى مناسب، جذاب و سرگرمكننده، مىتوانند ارزشها و افكارنوين را به كشورهاى توسعه نيافته انتقال دهند. وسايل ارتباطى، رسانهها و تكنولوژى اطلاعاتى، علىرغم اينكه مىتوانند موجب گسترش انديشه عقلايى، منطقى، بيدارى افكار عمومى، ايجاد روحيه تعاون و بالا بردن سطح آگاهى، آموزش فنون و حرفه و... شوند و از اين طريق فرهنگ صنعتى را گسترش دهند، مع الوصف مىتوانند به عامل نفوذ معنوى و استعمار فرهنگى مبدل شده و زنجير اسارت و بندگى را براحساس و انديشه مردم ببندند.
بسيارى از جامعهشناسان ارتباط جمعى معترفند كه رسانههاى همگانى، تأثير چشمگيرى بر تمامى جوانب جامعه دارند؛ پىآمدهاى اين تأثير از جهات شخصى، سياسى، اقتصادى، زيباشناختى، روانى، اخلاقى، قومى و اجتماعى به قدرى مؤثر است كه هيچ گوشهاى از وجود جسمى و روانى انسان را دست نخورده و به حال خود رها نمىكند و سرانجام رسانهها در پيدايش عادت تازه، تكوين فرهنگ جهانى، تغيير در رفتار و خلق و خوى انسانها، ايجاد «دهكده جهانى» و همسايه شدن با ملل دور دست، سهمى بزرگ برعهده دارند.
افكار عمومى زيربناى تبليغات است؛ به بيان ديگر، همه سعى و تلاش تبليغات، اعم از سياسى، تجارى يا فرهنگى، در جذب يا همسويى افكار عمومى است. امروزه در اغلب كشورها، افكار عمومى يك قدرت واقعى است و اهميت آن به رشد سياسى مردم بستگى دارد و دولت و مسئولان كشور، حتى در نظامهاى سياسى خودكامه و استبدادى، به ناچار بايد به آن توجه كنند.
مؤثرترين نوع تبليغ، فرايندى است كه مردم را بىاراده وادار به ديدن و شنيدن كند؛ به عبارتى اراده تفكر را از آنان سلب كند. در اين ميان، تبليغات ديدارى و شنيدارى، يعنى همان استفاده از راديو و تلويزيون، مؤثرترين نقش را بازى مىكند. در هر جامعهاى نقاط حساسى وجود دارد كه با انگشت گذاشتن بر روى آنها، تا حدودى مىتوان نبض جامعه را در دست گرفت.
در دوران فعلى، به دليل حاكميت مطلق رسانهها بر جوامع، و همچنين حضور همه جانبه و فراگير اين وسايل، رابطه تنگاتنگى را مىتوان ميان تبليغات سياسى، آگهىهاى تجارى، اخبار و حتى آموزش و پرورش مشاهده كرد. رسانههاى اطلاعاتى همگانى، از جمله عوامل اساسى شكل دادن افكار عمومى در جهان امروز هستند. در كتاب «مديران مغزها» نوشته شيلر(18) چنين آمده است: «گردانندگان رسانههاى جمعى در امريكا، تصاوير و اطلاعات خاصى را مىآفرينند، مرحله به مرحله كامل مىكنند، پالايش و منتشر مىسازند تا به وسيله آن، باورها و گرايشها، و سرانجام رفتار ما را تعيين كنند. هنگامى كه اين گردانندگان، ماهرانه پيامهايى را خلق مىنمايند كه با واقعيتهاى زندگى اجتماعى مطابقت ندارد، اداره كنندگان مغزها لقب مىگيرند.»(19)
على الخصوص، پس از موفقيتهاى چشمگيرى كه از تبليغات دكتر گوبلز در آلمان نازى به دست آمد، اين عقيده حاصل شد كه وسايل اطلاعاتى ارتباطات جمعى برعقايد و افكار عمومى اثر مىگذارند. پس از آن، اين انديشه در نظر مردم، چه عادى و چه تحصيل كرده رواج يافت كه وسايل ارتباط جمعى قدرتى مافوق تصور دارند و مىتوانند افكار فلسفى و سياسى را منقلب نموده، شكل تازهاى بخشند و به اختيار، تمامى رفتارها را هدايت نمايند. لازار سفلد و پس از او دانشمندان ديگرى مانند كاتز، كورت، لانگ و پول، تحقيقاتى به عمل آوردند كه نتايج اين تحقيقات را مطالعه اثرات وسايل اطلاعاتى و ارتباط جمعى بر عقايد مىبينيم.
ادامه دارد