نويسنده كتاب به عنوان يك تحصيل كرده حوزوى، در شيوه نگارش خود فراز و فرودهاى بسيار دارد و برخلاف آقاى حكيمى، نثرى يك دست ندارد. اين مسئله در دو جا بيشتر به چشم مىآيد: يكى در «صدق هنرى» و ديگر در «توضيح واضحات» كه به هر دو اشاره شد.
از كاستىهايى كه برخلاف آيين سخنورى است، خطاهاى كاربردى است كه به آنها هم اشاره رفت. از موارد ديگرى كه به سبك نگارش آسيب رسانده و آن را از نثر فصيح دور مىكند «گزافه گويى» است كه كتاب را ملالآور ساخته است. اشاره به اين كاستى هم در فصلى جداگانه خواهد آمد. در روند فرودين نثر كتاب مىبينيم كه شيوه بيان گاه به شدت محاورهاى مىشود; چنان كه گويى در برابر يك منبرى «دردمند» قرار دارى! به مثل نويسنده در مقام ثناگويى آقاى حكيمى مىگويد: (ص 398)
«و استاد حكيمى نه يك جعبه معلومات و داراى مقدارى محفوظات و شمارى مكتوبات بلكه يك انسان عالم است. از مخالفانش بپرسيد و مرا از ادامه سخن معاف داريد...».
× × ×
دو بيت از متنبى شاعر نامور عرب وجود دارد كه مكمل يكديگر هستند و در غالب موارد با هم مىآيند و نيز دو بيت از فردوسى هست تقريبا به همان معنى. دو بيت نخست (در ص 41 و 42) در بختيارنامه آمده و دو بيت دوم (در ص 321) همان كتاب به نقل از كليله و دمنه به اهتمام مجتبى مينوى.
نويسنده «راه خورشيدى» در ص 375 يك بيت از دو بيت متنبى و در ص376 يك بيت از دو بيت فردوسى را نقل كرده است; در اين جا شايسته بود كه هر دو بيت متنبى را با هم بياورد و هر دو بيت فردوسى را نيز، و باز اگر از كتاب بختيارنامه بهره جسته، بايد به آن اشاره مىكرد، در (صفحه 394) كتاب دو بيت زير آمده است:
اذا ما كنت فى امر مروم
فلاتقنع بما دون النجوم
فطعم الموت فى امر حقير
كطعم الموت فى امر عظيم
در اين جا نويسنده نه به نام شاعر اشاره دارد و نه ماخذ آن را ذكر مىكند; شعر از متنبى است، اما بيت نخست در ديوان وى چنين است:
اذا غامرت فى شرف مروم
فلا تقنع بما دون النجوم
گويا نويسنده دو بيتياد شده را از كليله و دمنه برگرفته استبا از قلم انداختن يك بيت كه بدين گونه است:
يرى الجنبا ان العجز عقل
و تلك خديعة الطبع اللئيم
اين بيت در سروده متنبى ششمين بيت است.
به هر روى، نويسنده بايد به ماخذ اشاره مىكرد; خاصه كه در «كليله و دمنه» چاپ عبدالعظيم قريب، ترجمهاى دقيق از سه يتياد شده، آمده است.
* * *
نويسنده در (صفحه 440) از قول شلاير ماخر آورده: «وظيفه هرمنوتيك آن است كه يك نويسنده را بهتر از آن بفهمد كه خودش، خودش را مىفهمد». منابع مختلف نشان مىدهد كه شلاير ماخر در هرمنوتيك خود به دنبال فهم برتر شخصيت نويسنده نيست. شلايرماخر چنان كه ريچارداپالمر گفته است، در جريان تدوين هرمنوتيك خود دو مرحله داشته است، ابتدا مرحله زبان محور و ديگر مرحله فاعليت محور.
شلاير ماخر حتى در مرحله دوم هم در پى شناختشخصيت نويسنده، به عنوان هدف نيست و اگر خواستار شناخت آن است، به خاطر كشف راز متنى است، نه چيز ديگر. گفتهاند كه وى «... مجموعهاى از قوانين را مىجست كه فهم به وسيله آنها عمل مىكند، يعنى علم فهم، علمى است كه مىتواند راهنماى عمل استنباط معنا از متن باشد.
اينجا جاى بحث درباره هرمنوتيك نيست، و اگر نه اسباب توهم اين كه «وظيفه هرمنوتيك فهم نويسنده است، بهتر از خود او» را نشان مىداديم. با اين وجود، قضاوت نهايى به مراجعه به ماخذ نويسنده وابسته است كه با كمال تاسف مذكور نيفتاده است.
* * *
نگارنده «راه خورشيدى» در صفحه 16 كتاب آورده است. «در اسلام راه خدا از ميان مردم مىگذرد و «سبيل الله» همان «سبيل الناس» است و در آيات اجتماعى قرآن مىتوان به جاى كلمه «الله» ، كلمه «ناس» را گذاشت». وى در حاشيه كتاب خود افزوده است: «نخستين كسى كه اين نكته را بيان كرد، دكتر على شريعتى بود.»
اين نسبت ناصواب است; نخستين كسى كه به اين نكته اشارت كرد، شادروان مهندس بازرگان بود كه مىتوان گفت پدر روشنفكران مذهبى ايران است و روشنفكران مذهبى، ميراث خواران او. وى در سخنرانى به ياد ماندنى «مرز بين دين و سياست» كه به تاريخ 21/6/1341 ايراد كرده بود، گفت: «الله هم در خيلى از آيات قرآن و دستورها، مترادف يا لااقل ملازم با «الناس» است». چنان كه مىبينيم ايشان با احتياط بيشترى به اين نكته اشاره مىكند.
* * *
نويسنده «راه خورشيدى» در ص 295 آورده است:
«... مختصر اينكه زبان ادبى، رقص با كلمات است و زبان علمى، راه رفتن با آن».
هر كس اين عبارت را مىخواند، بىاختيار زبان را به ستايش حس شاعرانه نويسنده كه اين عبارت زيبا را پرداخته، مىگشايد! اما اين چنين نيست.
شاعر بلند آوازه عرب «نزار قبانى» كتابى با نام «داستان من و شعر» دارد كه استاد دكتر غلامحسين يوسفى و دكتر حسينى بكار آنرا با نثرى شيوا به فارسى برگرداندهاند. سومين فصل اين كتاب با نام «رقص با كلمات» است كه در ص 13 و 14 آن آمده است:
«شعر، رقص با كلمات است... كسانى كه نثر مىنويسند... در پيادهروهايى كه خاص پيادگان است، قدم بر مىدارند».
× چار راه فصول - چار راه شخصيتها
احمد شاملو را سوگ سرودهاى است در رثاى فروغ فرخزاد با عنوان مرثيه كه در آن مىگويد:
به جستوجوى تو
در معبر بادها مىگريم
در چار راه فصول
....
اين مقطع از سروده، نظر برخى از فاضلان را جلب كرد. از جمله شادروان على صفايى حائرى (عين - صاد) در اين عبارت:
«در سر چار راه فصول و در جاده زمان و در راه هستى سنگ نمىشوند و نمىمانند».
ليك اشاره مىكند كه «چار راه فصول» را از احمد شاملو بر گرفته است.
در (ص 367) راه خورشيدى هم چنين تعبيرى آمده، آنجا كه مىگويد: «استاد حكيمى چهار راه برخورد شخصيتهاى متفاوت است» كه ناخودآگاه سروده شاملو را تداعى مىكند:
به جستوجوى تو
در معبر بادها مىگريم
در چار راه فصول
...
در جا جاى «راه خورشيدى» مىبينيم كه نويسنده از نگاشتههاى آقاى حكيمى مايه مىگذارد بىآنكه به آن تصريح كند. تشبيه بزرگان به قلهها از اين جمله است.
× × ×
از چيزهايى كه نويسنده شايسته توجه ديده، آرم كتابهاى استاد حكيمى است كه وى پس از توضيح واضحات، اين جمله را از استاد نقل مىكند (ص 335) «شكل مدور سرخ كه بر اين نوشتهها تكرار مىشود، اشاره استبه هويت زنده و پيوسته تشيع، يا به عبارتى ديگر، اسلام متعهد، اسلام درگير، به عنوان اسلام اصيل محمدى و كاملترين دين آسمانى... ، همان رمز جاويد هدايت است. و همان «حماسه جاويد» است و همان خورشيد روشنگر جانها و زمانها كه پيوسته رنگ خون گرفته است، زيرا اين واقع متبلور... از مبارزات عميق، وسيع، اهداى خون و برپا كردن حماسههاى خونين و پذيرا شدن شهادت، هيچگاه سرباز نزده است.
بدين گونه، آنچه بر جلد... مىنگريد، كلامى استخونين و حماسهاى است منور كه به زبان طرح ادا شده است: خورشيد خونين تشيع».
اما بايد اذعان داشت كه اين نماد آيينه تمام نماى آرمانها، تلقىها، روحيات و شيوههاى تعامل استاد حكيمى با وضع موجود است، ولى دشوار بتوان گفت كه آيينه تمام نماى تشيع است. صيغه غالب وجود تاريخى و رويكرد فكرى تشيع در تاريخ، چون خوارج، اسماعيليان و زيديه نيست كه ستيزهجويانه، پرخاشگر و خشونتبار باشد. اعتراض تشيع بر حاكميتها در غالب اعتراض خونين نبوده، بل گاه در نهايتسازگارى، مدارا و مسالمت مىبينيم، صاحب «وسائل الشيعه» طى روايتى نقل مىكند كه امام جواد (ع) مامون را با نام «اميرالمؤمنين» خطاب كرده است. بر اين اساس، نمىتوان ادعا داشت كه راهبرد بنيادين تشيع در برابر قدرتهاى زورمدار و تماميتخواه و ستمگر تاريخ، خشونتخونين و درگيرى مستقيم بوده است.
* * *
از امروزه از بايستههاى مسلم هر كتاب داشتن فهرست است كه به خواننده و خاصه ناقد يارى مىرساند و كار را بر او آسان مىكند; چيزى كه در كتاب «راه خورشيدى» مشاهده نمىشود.
× × ×
نويسنده كتاب كلمه ناخوشايند «من» را فراوان تكرار مىكند; براى نمونه در اين مقطع (ص 12):
«من از سالها پيش، برآن بودم كه از اين معما پرده بردارم و استاد حكيمى را بشناسانم، اما اندوها كه او رضا و رخصت نمىداد... مىگفت از «السابقون السابقون» بگوييد و كسانى را نام مىبرد كه به ديده من، او را برآنان فضل تقدم يا تقدم فضل است. بيفزايم كه من، نه با دست كه با دل مىنويسم و با آن و اين بزرگان... چندان پيوند روحى ندارم».
همچنين در اين مقطع (ص: 20): «من تذكره نويس و حكايت نويس نيستم و به دانش تراجم و رجال چندان علاقهاى ندارم و سوداى آن ندارم كه اعيان الشيعه بنويسم... مىخواهم فريادهاى آنان را فرياد كشم...».
اين خود شيفتگى سخن پايانى كه عنوان عجيب «خاتمه الطبع» را دارد، به اوج مىرسد: «... اما فروتنانه مىگويم كه النهايه توانستم اين قله را فتح كنم».
* * *
از رهنمودهاى بسيار ارجمند و گرانسنگ امام خمينى (ره) اين است كه حتى نسبتبه استاد خود هم نبايد حسنظن داشت. شگفت آن كه در هيچ جاى كتاب «راه خورشيدى» كه از دل شب مىگذرد، نمىتوان چيزى يافت كه بتوان نقد آقاى حكيمى ناميد. مگر مىشود كسى باشد كه بيش از چهل سال بنويسد و فعاليت كند، اما هيچ كاستى و ناراستى در كارش نباشد؟ با اين همه نويسنده «راه خورشيدى» مىگويد (ص 19):
«... و همه سخن در همين است كه حكيمى عزيز است، اما حكمت از او عزيزتر، او بزرگ است; چه نظرش را بپذيريم و چه نپذيريم، ليكن ما نبايد او و ديگر بزرگان را معصوم و مطلق بپنداريم.
مگرنه اينكه رسول خدا (ص) فرمود: كل بنى آدم خطاء؟ بارى، آدميزاده خطاكار است و «انسان كامل» نيز كاملا انسان».
همچنين مىگويد: «همه معترفند كه همه خطاكارند، اما بسيارى از همان همگان، با بزرگان چنان برخورد مىكنند كه گويى خطاكار نيستند و معصوم هستند. آرى، شمارى، بلكه بسيارى، با بزرگان «معامله معصوم» مىكنند و ضمن آنكه زير لب مىگويند، معصوم نيستند، چنان در بزرگان ذوب مىشوند كه استقلال خويش را از دست مىدهند و عقل و هوش را زير پا مىنهند».
وى در (ص 15) مىنويسد: «اندهگينانه ديرگاهى است كه جامعه ما دچار كيش شخصيتگرايى و بيمارى شخصيتزدگى است و خود نيز نمىداند تا به درمان آن برخيزد; يك چند به شخصيتى تكيه مىكند و همه چيز را در او خلاصه مىگرداند و چون فصل آن شخصيتبه سر مىآيد يا شخصيتى ديگر رخ مىنمايد، او را به تاريخ وا مىگذارد...».
در اينجا مسئله همدلى و ايمان به مواضع استاد حكيمى نيست، بلكه مسئله مبالغهگويى و ستايشهاى مبالغهآميز است. گاه مريد و مرادبازى به حدى مىرسد كه اوصافى كه تنها زيبنده خداوند است كه به آقاى حكيمى نسبت داده مىشود. از باب مثال:
- حاضر است و غايب; غايب شده ظهور; حق اندر وى زپيدايى است پنهان.
- مثل هيچكس نيست; ليس كمثله شىء.
- نىترانى; قال ربى ارنى انظر اليك قال لن ترانى.
- نخستين كسى كه از... امام... ص 259.
- نخستين ويراستار حوزوى... ص 316.
- نخستين كسى استبه زيان نثرهاى نابهنجار... ص 289.
- نخستين كسى است كه به انتشارت دينى عنايتبليغ داشته... ص 324.
وى براى نخستين بار به جاى متوفى چون تاريخ... ص 48.
سرآمد همه اديبان و نويسندگان... ص 295.
اين گونه برخورد، بدترين شكل شخصيت زدگى است كه نويسنده در آغاز سخن از مبتلا شدن بدان هشدار داده بود;
درشت گويى و تندروى و مبالغه نمايى، شيرين كارىهاى كتاب را به كام خواننده تلخ مىكند. روى هم رفته اگر اين آيين رواج يابد و بازار آن گرم شود، باز هم گزافهگويى و شخصيت پرستى و چاپلوسى و آسمندى رونق خواهد گرفت.
پى نوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد