responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 120  صفحه : 9

ناهموارى‌هاى «راه خورشيدى‌»
مردانی پور آرش

قسمت اول

اشاره

بازگشايى گفتگوى نقادانه مى‌تواند دريچه‌هاى انديشه را بازگشوده و فرهيختگان را بصيرت افزايد و نوآموزان عرصه فرهنگ را نكته‌ها باز نماياند.
نقد حاضر با اين هدف نشر مى‌يابد صد البته پس از ارائه، باغ بازشنود ديدگاه‌هاى مؤلف راه خورشيدى باز خواهد بود.

«پگاه‌»

چندى است كه كتاب «راه خورشيدى‌» به بازار آمده است. اين كتاب مظهر شور، شيدايى و دلدادگى است; گرچه عشق و سرسپردگى به گفته مولوى:
در وجود تو شوم من منعدم
چون محبم حب يصمى و يصم
اما نيرويى پرتوان و خلاقى است كه دلباخته را وا مى‌دارد، دست از پا نشناخته بى‌دريغ تمام هستى خود را درپاى دلدار بريزد. نويسنده پرتلاش «راه خورشيدى‌» ، با سبك خاص خود، با روزى ده ساعت كار، توانسته به مدت شش ماه كتاب را به انجام برساند. از آغاز انتشار كتاب، ارزيابى‌هاى شفاهى و كتبى درباره آن آغاز گرديد كه طبق معمول، ارزيابى‌هاى شفاهى بسيار بيشتر و صادقانه‌تر بود. تاكنون از سوى دوستان و آشنايان نويسنده، نوشته‌هايى درباره اثر ياد شده نشر يافته كه به نظر مى‌رسد، تنها جنبه‌هاى مثبت را لحاظ كرده است. از اين رو، لازم بود جنبه‌هاى ديگر اثر بازنموده شود تا مگر با قرار گرفتن هر دو نقد در كنار هم، نقدى تمام عيار و منصفانه از آن صورت بندد.
تا آنجا كه به ياد دارم، نخستين اثرى كه از استاد بزرگوار، شيخ محمد رضا حكيمى خراسانى ديدم، كتاب «امام در عينيت جامعه‌» بود (شايد به سال 55 يا 54). از آن پس با آثار ديگر استاد آشنا شدم، چون حماسه غدير، جهش‌ها، بعثت - غدير - عاشورا، ادبيات و تعهد در اسلام، مجموعه ارجمند «مرزبانان حماسه جاويد» و سرانجام «مكتب تفكيك‌» كه در حكم «آواز قوى‌» او بود. گفتنى است كه استاد حكيمى، چونان شادروان دكتر عبدالحسين زرين كوب در مجموعه آثار استاد ويژگى‌هايى وجود دارد; اصالت، نوآورى، بعد ادبى، جنبه دينى، تنوع، انقلابى‌گرى....
اين ويژگى‌ها، آثار استاد حكيمى را گيرا و پرجاذبه كرده بود كه موجب مى‌شد، همواره در انتظار آثار تازه استاد بمانيم.
در اين ميان، حس كنجكاوى ما را وا مى‌داشت، تا درباره نويسنده‌اى كه در وراى اين آثار است، خاصه پس از شنيدن ماجراى وصيتنامه دكتر شريعتى، پرس و جو كنيم، چنان‌كه درباره استاد محمد تقى شريعتى، استاد شهيد مطهرى، استاد محمد تقى جعفرى و جلال آل احمد پرس و جو مى‌كرديم; چرا كه آثار چنين كسانى تنها يكى از جلوه‌هاى شخصيت آنان است و جلوه‌هاى ديگر مى‌توانست، بسى پرجاذبه‌تر و دلنشين‌تر بنمايد. از اين رو، از هر كس و در همه جا، چراغ به دست جوياى ايشان بوديم و هركس چيزى مى‌گفت و گاه مى‌بافت، افسانه‌اى و مى‌رفت‌به راه.
اما در اين گيرودار استاد حكيمى وضع خاصى داشت; از آن رو كه گويا ايشان، همواره از درز اطلاعاتى درباره خود ممانعت‌به عمل مى‌آوردند.
براى نخستين بار، وصيتنامه دكتر شريعتى، در «كتابشناسى توصيفى دكتر على شريعتى‌» برخورد كردم كه نشان مى‌داد، استاد تغيير رويه داده است. از آقاى محمد اسفنديارى - نويسنده كتاب - پرسيدم كه چگونه توانسته وصيتنامه را از استاد بگيرد؟ او در پاسخ دانستنى‌هاى تازه و شنيدنى‌اى را باز گفت و افزود كه دست‌اندركار نگارش خاطرات استاد است. در اين باره ايشان را تشويق كردم و بر بايستگى كار تاكيد نمودم.
سرانجام كتاب موعود با نام «راه خورشيدى‌» از چاپ درآمد، اما - با كمال تعجب - به يك ادعانامه سياسى بيشتر شبيه بود تا يك كتاب خاطرات و شرح حال.
يكى از نابسامانى‌هاى فرهنگى ما اين است كه سياست‌زده شده، بل اسير پنجه قهر سياست است. صبغه سياسى كتاب غليظ و چندش آور است و مطالب آن را به شدت تحت الشعاع قرار داده است.
بيشتر كاستى‌هاى كتاب، از اين رويكرد نشات مى‌گيرد; بدين دليل، لازم آمد كه مطالب كتاب محك بخورد تا سره از ناسره آن باز نموده شود. شايد كه از پيامدهاى ناساز آن اندكى پيشگيرى شود.
عيارسنجى و نقد از دو زاويه صورت خواهد بست; يكى زاويه شيوه نگارش و ديگر زاويه داورى‌ها و چاره‌گرى‌ها.

1. صدق هنرى

سيد قطب كه ناقدى توانا، زبردست و نكته سنج در ادب عربى بود، در اثر نخست‌خويش، «مهمه الشاعر فى الحياه: مسئوليت‌شاعر در زندگى‌» ، اصطلاحى وضع كرد كه «الصدق الفنى: راستى هنرى‌» نام دارد. مراد وى اين است كه گاه مانند شاعرى، در بيان عواطف و يافته‌هاى درونى و احساسات خود، «صور خيالى‌» را بيش از حد به كار مى‌برد تا بگويد مظروف به اندازه ظرف است ولى در واقع چنين نيست. شاعرى معاصر و نامبردار، درمقدمه يكى از مجموعه‌هاى شعرى خود، خورده‌گيرى برخى ناقدان خود را كه در بهره‌جويى از ايجازها افراط كرده بود، پذيرفته بود.
نويسنده كتاب «راه خورشيدى‌» بيش از يك مورد، در چنين خطايى در افتاده است; تو گويى ضرب المثل‌ها، ابيات كوتاه سخن‌هاى فراوانى در چنته داشته كه مى‌خواسته به هر صورت كه شده مصرف كند. از اين‌رو ابيات و كوتاه سخن‌هاى مشابه به صورت مكرر بيان مى‌كند. گاه هم خواننده احساس مى‌كند كه نويسنده براى يك جمله زيبا، مناسبت‌سازى كرده، پيش درآمد و پس درآمد ترتيب داده و در متن جا انداخته است، چون جمله زيبا بوده است، نه براى افاده يك معناى تازه يا يك ايده مهم; شاهد مثال اين ادعا فراوان است كه برخى از آنها را مى‌آوريم و به برخى ديگر به ارجاع اشاره مى‌كنيم:
× ص 36 و 37
نويسنده پس از تمجيد و تجليل از آقاى حكيمى، در خصوص خاطره وى كه مى‌گويد: به هنگام تحصيل كاسبان را مى‌ديد كه زحمت مى‌كشند تا طالبان علم تحصيل كنند و ايشان احساس مسئوليت مى‌كرده، آورده است:
«بارى، اين خاطره حكيمى، اين سخن ناصر خسرو را به ياد مى‌آورد كه برغرور و ادعاى دانشوران مغرور خط بطلان مى‌كشد:
اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى
يكى نيز بگرفت‌خنياگرى را
و مناسب‌تر از سخن ناصرخسرو، سخن اديب پيشاورى است كه به آقايان هشدار مى‌دهد، همان يك قرص نان كه در خوان داريد، حاصل تلاش صدها كارگر است.
ز سيصد فزون كارگر بايدى
كه تا خواجه را نان به دست آيدى
و فراتر از سخن اديب پيشاورى، سخن انورى است كه تذكر مى‌دهد، نان خوردن آقايان بسته به كار نهصد پيشه‌ور است:
آن شنيدستى كه نهصد كس ببايد پيشه‌ور
تا تو نادانسته و بى‌آگهى نانى خورى
و فراتر از همه اينها، سخن خواجه نصيرالدين‌طوسى در كتاب اخلاق ناصرى است: در احاديث گويند كه آدم - عليه السلام - چون به دنيا آمد و غذاطلب كرد، او را هزار كار ببايست كرد تا نان پخته شد، و هزار و يكم آن بود كه نان سرد كرد، آنگه بخورد و در عبارت حكما همين معنى يافته شود، براين وجه كه هزار شخص كار كن ببايد تا يك شخص كاركن ببايد تا يك شخص لقمه‌اى نان در دهن تواند نهاد.
و جدى‌تر از همه، حديث رسول خدا (ص) به روايت امام صادق (ع) است: الخبز فانه قد عمل فيه ما بين العرش الى الارض و ما فيها من كثير من خلقه; يعنى نان را بزرگ داريد كه براى فراهم آمدن آن، هرچه ميان عرش تا است و بيشتر آفريده‌هاى روى زمين، كار مى‌كنند».
چنانكه مى‌بينيم مضمون همه شواهد يكى است و كافى بود، نويسنده يكى از اين همه را بياورد تا مرادش روشن شود يا مورد تاكيد قرار گيرد. در اينجا نكته‌اى است كه شايسته است‌بايد بدان توجه داشت; به اعتقاد من، استاد حكيمى به استفاده از وجوهات شرعى اشاره دارد; اگرچنين باشد، تمام شواهد كه نويسنده ياد كرده، بى‌مورد خواهد بود.
* ص 17
در اينجا نويسنده به قول اشاعره اشاره مى‌برد كه «هرچه خدا كند عدل است‌» و مدعى است، كسانى هستند كه با آنكه اين را براى خدا نمى‌پسندند، براى بندگان خدا مى‌پسندند و همه گفتار و كردار بنده را عين حق مى‌دانند و تصديق مى‌كنند. سپس براى بيان مطالب چهار عبارت را بيان مى‌كند كه همگى مضمون دارند:
«هرچه آن خسرو كند شيرين بود» و «هر عيب كه سلطان بپسندد، هنر است‌» و «هرچه دوست كند، دوست داشتنى است‌» (كل مافصل المحبوب محبوب).
در صورتى كه با آوردن يكى از اين مثل‌ها بسنده مى‌نمود.
×اما ماجراى مناسب‌سازى:
نويسنده در ص 397 مى‌نويسد: «... برخى از دوستداران او، برخى از افكارش را نمى‌پذيرند و حتى با آن مخالفند و نكته همين است كه عده‌اى ضمن مخالفت‌با افكار حكيمى، به او ارادت دارند». پس از دوازده سطر، باز به همين مطلب باز مى‌گردد كه در اينجاست كه براى مناسبت‌سازى، سخنان سابق را تكرار مى‌كند تا بتواند يك بيت كه به نظر او زيبا آمده، در كتاب جاى دهد;
«استاد حكيمى از آن اندك شمار اشخاصى است كه مى‌شود برخى افكارش را قبول نداشت، اما نمى‌شود او را دوست نداشت. مى‌توان از برخى افكارش سرتافت‌». راست گفته‌اند كه:
دريغ است روى از كسى تافتن × × × كه ديگر نشانه چنو يافتن
كه چنان كه مى‌بينيد، مطلب جديدى را در برندارد.
كاستى ياد شده در صفحه‌هاى 386، 414، 406 - 404، 69، 59 و 60 مشاهده مى‌شود.
2. عربى‌زدگى سبك نگارش: پيش از اين اهتمام به زبان عربى، چه به صورت مستقل و چه در متن نگاشته‌هاى فارسى، به دو دليل انجام مى‌يافت: يكم. خيال اينكه زبان فارسى در انتقال يافته‌هاى بلند و دريافته‌هاى ژرف و پربار ناتوان است و زبان عربى پرتوان; از اين رو زبان عربى زبان علم به شمار مى‌آمد و بسيارى از آثار دانشمندان ايرانى به عربى نگارش يافت. ايرانيان در زبان عربى تبحر و مهارت يافتند و به قواعد زبان عربى پرداختند. به مثل جلال الدين محمد مولوى، سعدى شيرازى و حافظ شيرين سخن، در عربيت تبحر و حتى دعوى داشته‌اند. در صورتى كه قواعد زبان فارسى را هنديان بنياد نهادند و محققان هند و در دوران معاصر محققان روسى و ترك، منابع آن را فراهم كردند.
دوم. عربى گفتن و نوشتن فضيلت و كمال بود; خواجه شمس الدين محمد حافظ مى‌فرمايد:
اگر چه عرض هنر پيش يار بى‌ادبى است
زبان خموش وليكن دهان پر از عربى است
كه نشان از اين تلقى دارد. اين بود كه «عربى‌زدگى‌» بر نثر فارسى خيمه زد و بسيارى مى‌خواستند، فضل و كمال خود را در نوشته‌هاى خود بازتاب دهند، از اين رو بى‌جهت و باجهت، عبارت‌ها و كلمات نامانوس عربى را وارد متون فارسى مى‌كردند و فضل خود را نشان مى‌دادند.
اما به يكباره براى زبان فارسى احساس خطر شد و موج عربى‌ستيزى - نه عرب ستيزى - بالا گرفت. دكتر صاحب الزمانى مى‌گويد: «اينك، در اين ميان «تصوف عشق‌» ، به ويژه در مكتب مولوى و شمس، از اين وابستگى و تابعيت فارسى از عربى، آشكارا رنج‌برده و در فقد عربى‌زدگى و نحوى‌گرى، و كسب استقلال براى زبان فارسى، بى‌پروا كوشيده است!»
و باز گويد: «... و شمس، چنان‌كه مى‌دانيم، با وجود تسلط بر زبان عربى و ستايش آن، فارسى را آشكارا بر آن ترجيح داده است.
- و زبان پارسى را چه شده است؟! بدين لطيفى و خوبى كه آن معانى و لطايف كه در «پارسى‌» آمده است، در «تازى‌» نيامده است.
- زهى قرآن پارسى؟ زهى وحى ناطق پاك‌».
در سال‌هاى پس از اين، گام‌هايى كارآمد و تاثيرگذار، در راه پيراستن زبان فارسى از عربى‌زدگى برداشته شد; «انديشه ساده نوشتن را در نخستين سال‌هاى سده يازدهم هجرى، شيخ ابوالفضل ركنى وزير اكبر شاه (963 - 1014 ق) بر زبان آورد.... وقتى زبان و بيان او را با ديگر نويسندگان همزمان، و به ويژه دبيران دربارها كنار هم مى‌گذاريم، مى‌بينيم كه كاربرد واژه‌هاى عربى از 60 تا 70 درصد، يكباره به 30 تا 40 درصد كاهش مى‌يابد. شيخ ابوالفضل مى‌گفت كه بايد كتاب‌ها را ساده كنيم، تا شماره بيشترى از مردم بتوانند كتاب بخوانند و خود او كليله و دمنه بهرامشاهى، ترجمه نصرالله منشى را ساده‌تر و كوتاه‌تر باز نوشت و به آن، عنوان عيار دانش داد... پس از مرگ ابوالفضل نزديك دو قرن، كسى به راه او نرفت تا در زمان قاجاريان، دبيرانى چون ابوالقاسم قائم مقام، گام‌هاى تازه‌اى در اين راه برداشتند... ابوالقاسم قائم مقام، چهره سياسى سده سيزدهم هجرى، در كنار بازيگرى‌هاى چرخ سياست، بازار شعر و نويسندگى خود را هم از رونق باز نداشت و در نوشتن مقاله‌ها و نامه‌ها شيوه‌اى را پيش گرفت كه پيروى از روش سعدى بود، اما لطيفه‌هاى تازه هم در آن ديده مى‌شد، جمله‌هايش كوتاه و رسا بود; كلمات سنگين و ناآشناى تازى كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نمى‌خورد».
تازى كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نمى‌خورد.»
نويسنده «راه خورشيدى‌» در نگارش خود راه و رسم برافتاده را به كار گرفته است كه خدا نكند آغاز فصل جديدى از اين گونه نگارش‌ها باشد; خاصه اگر نويسنده بد سليقه و بى‌سواد هم باشد.
اينك شاهد مثال‌هايى از شيوه نگارشى عربى زده نويسنده:
الف. گاه نويسنده مجله مستقل عربى وارد متن مى‌كند و جا مى‌اندازد:
- ص 86; هنگامى مى‌توان دو چيز را كنار هم نهاد و به هم ضميمه كرد كه ميان آنها سنخيت و تجانسى باشد (السنخيه عله الانضمام)، در غير اين صورت التقاط است.
- ص 156; گمان مى‌كنم، اگر همه آثار اساطين شيعه... در يك كتاب چكانده و خوشخوان شود، جملگى خوانندگان منصف آن بگويند: سلمنا! فثبت ولايه على بن ابى‌طالب.
- ص 320; اين گونه كتاب‌ها در گذشته وجود نداشته و يا بسيار نادر بوده است و النادر كالمعدم.
- ص 337; توگويى اينان «جاهل بما كان و عالم بما لم يكن‌» هستند.
- ص 390; اگر هم اين بيمارى شايع شود، نمى‌گويد: «البليه اذا عمت طابت‌» و «المحنه اذا شاعت‌سهلت‌» همچنين ص 333، ص 381، ص 391 و....
شگفتا! مثل‌هايى كه به زبان عربى آمده، مشابه فارسى دارد كه گاه خود همراه مثل عربى آورده و گاه هم نياورده; خوب است كه نمونه‌هايى از هر قسم را بياوريم:
- گونه نخست كه به ترتيب در صفحه‌هاى 17، 375، 397 آمده است:
× كل ما فصل المحبوب محبوب
هرچه آن خسرو كند شيرين بود
× و استكبر الاخبار قبل لقائه
فلما التقينا صفر الخبر الخبر
زخوبى و ديدار و فر و هنر
بدانم كه ديدنش بيش از خبر
×و مليحه شهوت بها ضراتها
و الفضل ما شهوت به الاعداء
معترف گشته به حسنش همه همشويانش
هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را
- نمونه‌هايى از گونه دوم كه به ترتيب در صفحه‌هاى 381، 390، 413 وارد شده است:
* ليس فى الدار غيرنا ديار
* البليه اذا عمت طاب
* لكل مقام مقال
نويسنده در گونه نخست مى‌توانست‌به امثال فارسى بسنده كند و در موارد سه گانه پسين، مى‌توانست نمونه‌هايى فارسى بياورد; نظير
* گر تو نه‌اى يار بگو يار كو
جز تو در اين دايره ديار كو
*بلاى عام جشن تمام
* نگويم لب ببند و ديده بر دوز
وليكن هر مقامى را مقالى
ب. گاه شبه جمله عربى را وارد بافت جمله فارسى مى‌كند:
- ص 163; كاتب خدا، ما بين الدفتين، مبهم نيست....
- ص 236; استاد حكيمى، حوزه نشينان را، من‌الباب الى المحراب... فرا مى‌خواند....
- ص 363; من اين بيت را، كه لسان القال اقبال لاهورى است....
- ص 376;... زندگى مى‌كند و قليل الماونه است....
- ص 381;... ثقيل الهضم شده است....
- ص 395; اهل مدارا و اهل اغماض ولين العريكه است....
3. بكارگيرى واژه‌ها و اصطلاحات نامانوس و ناآشنا: به كارگيرى كلمات و تركيب‌هاى نامانوس و تاحدى بيگانه چون:
ناقلان آثار ثقيل الهضم، غايه القضوى، مهضوم، مهتوك، اساطين، پراتيك، پراكسيس مى‌شايد، تماوت، استضائه، ستيهندگى، خستو و....
البته حساب واژه‌هايى چون ستيهنده جداست، چون واژه‌هايى اصيل در فارسى است كه حق حيات دارند، اما در كاربردهاى امروزين فارسى، بدان‌ها بى مهرى شده است. تدبيرى مى‌بايد انديشيد كه اين واژه‌ها كه گاه زيبا و با ظرفيت و كارا است، به جريان افتد. بد نيست كه چندى از اين واژه‌ها آورده شود:
آذرنگ، آوند (ظرف)، سگالش (توطئه)، چوانداختن (شايع كردن)، ايتوك (مژده)، اندخس (پناهگاه)، آك (آفت)، ايمه (بى‌فايده) ، گرم فهم (تيزهوش)، همالان (همتايان)، يارمند (معاون)، ملالوش (شلوغى)، زردگوش (درون دار، و منافق)، راهگير (مسافر)، راستينه (واقعى)، دروند (كافر، فاسق)، امروزين، فردايين، خردنگرش، چخيدن (دم زدن)، آبكوهه (موج آب)، آبگذار (معبر آب)، آتشين پنجه (ماهر)، آداك (جزيره)، آبورز (غواص) و....
سزوار است كه واژه‌هايى از اين دست، در چشم‌انداز دانشوران خوش فكر و با سليقه قرار گيرد، تاپسند افتد و در چرخه واژه‌هاى به كار رفته، جا باز كند. استاد دكتر كزازى دير زمانى است كه به گونه‌اى جدى و گسترده، اين شيوه درست را در پيش گرفته كه به نظر مى‌آيد، در كار خود كامياب بوده است. استاد محمد رضا حكيمى هم، اندكى اين شيوه را به كار گرفته است; البته كسانى هم بودند كه در اين راه، بخت‌يارشان نبود.
يا مگر من غلط شنيدستم
يا كه پروانچى غلط كاراست.
به هر تقدير، اين گونه از كاربرد، چنان نيست كه سزاوار آن همه منفعت گويى و ستايش باشد ; چرا كه هر كس اندك مايه ادبى و اندك قريحه سليم داشته باشد، مى‌تواند چنين تركيب‌هايى را جفت و جور كند. در اينجا مى‌توانم بيش از چهل نفر از فرهيختگان ايرانى را نام ببرم كه به وضع واژه‌هايى تازه همت گمارده، رواج داده‌اند، اما كسى اين مسئله را براى ايشان منقبت‌به شمار نياورده است، اما چه بايدمان كرد كه نويسنده خواسته، از هر چيز آقاى حكيمى يك منقبت‌بسازد! وا اسفاهمى كنم!!!
4. كاستى‌هاى نگارش واژه‌ها و تركيب‌ها: در اين مورد، نكات زير را مى‌توان بر شمرد:
الف. لغزش املايى برخى عبارت‌هاى عربى:
ص 2; كل انا يترشح بمافيه.
گويا نويسنده، مثل را با اين نگارش از تفسير «روض الجنان و روح الجنان‌» ، چاپ آستان قدس رضوى، برگرفته كه در نسخه اساس مصححان چنين آمده، اما در نسخه بدل «يرشح‌» بدون «تا» وارد شده است. به نظر مى‌رسد نسخه بدل درست است و آنچه در نسخه اساس آمده، خطا است. بر مبناى آنچه در «معجم الامثال‌» ميدانى آمده است. ميدانى مى‌گويد: «ويروى ينضع بمافيه‌» اى يتحلب، قال الشاعر:
و حسبكم هذا التفاوت بيننا
و كل انا بالذى فيه ينضع‌».
علامه على اكبر دهخدا نيز به همين نحو ثبت كرده است; بنابراين بايسته بود كه در نگارش عبارت، دقت‌بيشترى مبذول شود.
ص 156; سلمنا! فثبت ولاية على بن ابى‌طالب.
در اينجا بايد «ثبتت‌» مى‌نوشت; سليقه عرب‌ها اين املا را نمى‌پسندد.
ص 337 ; كثير البلوى و قليل الجدوى.
از آنجا كه كثير و قليل صفت موضوعات است، بايد عبارت «كثيرة البلوى و قليلة الجدوى‌» باشد. شاعران و اديبان پيشين ايرانى، در ادب عربى تسلط و مهارت شگفت‌آورى داشتند و كسانى چون منوچهرى دامغانى، ديوان‌هايى از شعر عربى از برداشته‌اند; چنان كه خود گويد: «من بسى ديوان شعر تازيان دارم زبر» ، و حافظ هم كه دهانش پر از عربى بوده است. گاه شاعر ايرانى خود به عربى ديوان شعر سروده است; چنان كه ناصر خسرو اين گونه بود. او گفته است:
بخوان هر دو ديوان من تا ببينى
يكى گشته با عنصرى تجرى را
بنابراين، كسانى چون سعدى، حافظ، عنصرى و منوچهرى دامغانى، اگر چنين زيبا، سليس و موفق عبارت عربى را در متن فارسى به كار مى‌بردند، با ظرافت‌ها، ريزه‌كارى‌ها، و خم و چم آن زبان آشنايى تام داشتند. از اين رو، عبارت عربى به بداهت‌بر زبانشان جارى مى‌شد. اما نويسندگان امروزين، افزون بر آنچه درباره استقلال زبان فارسى گذشت، به جهت عدم تسلط بر زبان عربى، بهتر است از به كارگيرى عبارت‌هاى آن در متن فارسى دست فرو شويند و اگر نه فيش بردارى از عبارت‌هاى عربى و به كارگيرى آنها، نمى‌تواند نويسنده را از خطاهاى فاحش مصون دارد.

ب. نكته‌هاى املايى و دستورى فارسى

ص 135; شكوهبار.
چنين تركيبى در كتاب‌هاى لغت وجود ندارد و به نظر مى‌آيد كه چندان درست نباشد; گويا نويسنده واژه «شكوه‌» را با واژه‌هايى چون «گهر» يا «مشك‌» سنجيده است و از آنجا كه مى‌توان آن دو واژه را با «بار» تركيب كرد و گهر بار و مشكبار درست كرد، پنداشته كه پسوند «بار» را مى‌توان به شكوه وصل كرده و شكوهبار ساخت. چون «بار» در اينجا يا به معنى «بارنده‌» است، يا به معنى «ببار» و شكوهبار، به هيچ‌كدام راست نيايد. آنچه گفتيم بنابر قاعده بود، اما اگر پيشينيان به كار برده باشند يا در كتاب‌هاى لغت‌يافت‌شود، سخن ديگر است.
ص 135; «در خون تپيدن‌» تپيدن به معنى بى‌قرار شدن، اضطراب داشتن، ضربان داشتن، لرزيدن، آمده است. هيچ يك از اين معانى با تركيب يادشده سازگار نيست; از اين رو بايد گفت: در خون غلطيد و يا غرق خون شد يا....

املاى واژه‌هاى مركب

چنان كه گفته‌اند، اصل در واژه‌هاى مركب، روى هم نوشتن است تا وقتى كه دو شرط فراهم باشد:
1. رسم الخط كلمه زشت و ناپسند ننمايد.
2. با تلفظ آن سازگار باشد.
بعضى تركيب‌ها در جاى جاى كتاب «راه خورشيدى‌» ، ازحيث رسم الخط، نازيبا مى‌نمايد; مانند سهمگين‌ترين، قلمگردانى، موضعگيرى، پژوهشنگارى،... كه گويى سيماهايى پيچ در پيچ است. از اين رو پيشنهاد مى‌شود كه الفاظ ياد شده و نظاير آن جدا نگاشته شود، بدين قرار:
سهمگين‌ترين، قلم‌گردانى، موضع‌گيرى، پژوهش‌نگارى، دلمشغولى‌ها، عدالت ورزى و....
ص 339; مطرح: وى يكى از ده نويسنده دينى مطرح در ايران مطرح است.... درباره كلمه «مطرح‌» يكى از فضلا مى‌گويد:
در سال‌هاى اخير، اين كلمه را به معناى غيرمتعارفى كه مطلقا در عربى يا در متون فارسى سابقه استعمال نداشته است، به كار مى‌برند و مثلا مى‌گويند: «او شاعر مطرحى است‌». از استعمال مطرح در اين معنى بايد پرهيز كرد و به جاى آن مى‌توان گفت: شاخص، بارز، برجسته، زبانزد، نام آور و نظاير اينها.
ص 364;... ديگر اين كتاب را منتشر نمى‌كند.
كاربرد قيد «ديگر» در اين جمله، كاربردى محاوره‌اى و عاميانه است، چنان كه برخى از ادبا بر اين نكته اذعان كرده‌اند; بنابراين به جاى آن بايد گفت: «از اين پس اين كتاب را منتشر نمى‌كند».
ص 337; عتيقه جات.
بكار بردن «عتيقه جات‌» كاربردى عاميانه و به دور از فصاحت است. در اين باره گفته‌اند:
«علامت جمع «ات‌» گاهى به صورت «جات‌» ، به دسته‌اى از واژه‌ها كه اغلب آنها واژه‌هاى فارسى است، وصل مى‌شود و حالت «جمع گروهه‌» به آنها مى‌بخشد، مانند اداره جات.... به هر حال، در فارسى فصيح بهتر است كه از اين نوع جمع كه بازمانده عربى مآبى دوران صفويه و قاجاريه است، احتراز شود و اين دسته از كلمات نيز مانند ديگر واژه‌هاى فارسى، به «ها» جمع بسته شوند. روزنامه‌ها...
ص 388; گعده.
گويا كلمه‌اى كه با دو حرف «گع» شروع شود; در زبان فارسى نيامده است، يا بهتر بگويم يافت نشد; بنابراين واژه «گعده‌» در زبان فارسى ريشه ندارد. درواقع اين كلمه از لهجه عاميانه عربى عراق به زبان محاوره‌اى نجف رفتگان راه يافته است كه برخى در زبان محاوره به كار برند.
ص 337; قشقره.
اين واژه تركى و عاميانه است; البته به كار گرفتن واژه‌هاى عاميانه و محاوره‌اى، اگر نثر محاوره‌اى باشد، چون نثر جمال زاده (در يكى بود، يكى نبود) يا صادق هدايت‌يا آل احمد، غلط و ناپسند نيست، اما اگر نويسنده طرفدار نثر فصيح فارسى بوده و ديگران را به خاطر ننوشتن به زبان فصيح نكوهش مى‌كند، نبايد واژه‌هايى عاميانه آن هم در اصل تركى، در نوشته‌اش يافت‌شود.
ص 158: در رابطه.
[حرف اضافه مركب «در رابطه‌»... و نيز چند مركب «در اين رابطه‌» كه گرته‌بردارى از دو لفظ انگليسى است، طى چند سال اخير، توسط مترجمان خبرگزارى‌ها و به خصوص دانشجويان از فرنگ برگشته رواج يافته است. با اين كه اين تركيب‌ها از لحاظ ساخت دستورى غلط نيست... در فارسى فصيح و نثر علمى كه به دقت و صراحت نياز دارد، بهتر است كه از استعمال آنها پرهيز شود. زيرا اولا اين اصطلاحات معناى روشنى ندارد و استعمال آنها در غالب اوقات، نشانه تنبلى ذهنى و حاكى از لقلقه لسان است... و ثانيا اين اصطلاحات، غالبا به جاى «درباره‌» و «در اين باره‌» به كار گرفته است و دليلى ندارد كه اصطلاحات صحيح و اصيل اخير را از فارسى بيرون كنيم.

يادآورى

نويسنده بر «نثر فصيح‌» بسيار تاكيد ورزيده، به حدى كه در يك صفحه (288) در يازده سطر پنج‌بار لفظ «نثر فصيح‌» را تكرار كرده است; اشاراتى كه گذشت، گامى است در راه فصيح نويسى، تا سهم نويسندگان اسلامى از اقليم نثر فزونى گيرد؟!
5. آنجاكه «شرح كشاف دادن‌» است: رومن رولان، اديب و نويسنده آتشين پنجه فرانسوى، در شرح حال لودويك فان بتهوون آهنگساز نامور آلمانى، همواره تلاش دارد كه سخنان هنرمند نابغه را بدون شرح و پيش‌گفتار و پس گفتار بياورد; چه كسى بهتر از او مى‌داند كه توضيح واضح، كارى است نه چندان خردمندانه و سودمند. از اين رو آنگاه كه وصيت نامه يا متن چند نامه يا انديشه‌هاى بتهوون را عرضه مى‌دارد، حتى يك كلمه را هم به متن نيفزوده است.
در ميان دانشوران ايرانى، استاد دكتر صاحب الزمانى، در بخش دوم كتاب «خط سوم‌» كه درباره زندگى و مرگ شمس تبريزى است، تنها به روايت‌سخنان شمس مى‌پردازد و با آنكه متنى عرفانى است و نثر آن قديمى (جز در مواردى اندك)، هرگز دست‌به توضيح نمى‌يازد و سخنى را چنان كه بوده، مى‌آورد. در اين خصوص مقاله‌اى است‌به نام «در اقليم نثر جلال آل احمد» كه نويسنده پايبند اين اصل بوده كه توضيح واضح ندهد، هر چند كه در آخر اظهار نظر كرده است (يادنامه جلال آل احمد بكوشش على دهباشى ج 1).
اما نويسنده «راه خورشيدى‌» به توضيح واضحات سخن استاد حكيمى پرداخته است. كمتر جايى مى‌بينيم كه سخن استاد حكيمى بدون مقدمه و موخره باشد. در صورتى كه سبك نگارش استاد حكيمى براى مخاطبانش به حدكافى گويا و روشن است و مخاطب مى‌تواند، بدون هيچ رنج و زحمتى، مقصود و مراد استاد را در يابد. از آن همه شواهد كه كران تا كران كتاب را در بر گرفته، تنها يك شاهد مى‌آوريم (ص 143). «بارى، در نظر حكيمى، در هر عاشورا دو شهيد موجود است (حسين و عاشورا)، و لذا مظلوميت آن مضاف شده است; پس بايد يك عاشورا براى حسين بر پا داشت و افزون بر اين، «بايد عاشورايى باز براى عاشورا گرفت‌». به عبارت ديگر، يك مصيبت‌براى «حسين عاشورايى‌» است و مصيبت ديگرى براى «عاشوراى حسين‌» و مصيبت دوم بيشتر است و مظلوميت عاشورا، بيشتر از مظلوميت‌حسين (سخن استاد): اگر كسى عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين (ع) را فراموش مى‌كند و براى «عاشوراى حسين‌» به سوگ مى‌نشيند (قيام جاودانه ص 92).
مختصر اين كه در ديده حكيمى، يك حسين مظلوم در عاشورا وجود دارد و يك عاشوراى مظلوم در تاريخ; ظلمى كه بر عاشورا رفته، بيش از ظلم بر حسين است و مصيبت آن بيشتر. عاشورا را دو مظلوميت است و دچار مظلوميت مضاعف....».
چنانكه مى‌بينيم عبارت استاد حكيمى رسا است و نيازمند آن مقدمه و اين مؤخره نيست و اگر خواننده خود تمام اين صفحه و صفحه پيشين را بخواند. ، بهتر مى‌تواند به مطلب پى ببرد.
نويسنده «راه خورشيدى‌» گاه در توضيح واضحات هم به خطا رفته است. به مثل پرداختن فقها به امور فردى و غفلت از امور سياسى را سكولاريسم سنتى و جريان جدايى دين از سياست كه على عبدالرازق نماينده برجسته آن است، سكولاريسم مدرن ناميده است (ص 132 و 133) كه نه اين درست است و نه آن و اكنون جاى پرداختن به اين مطلب نيست.
گفتنى است كه نويسنده در آخر كتاب فصلى را تحت عنوان «اندرز» آورده است. اين فصل مجموعه‌اى از توصيه‌ها و باورداشت‌هاى استاد حكيمى، بدون هيچ شرح و توضيحى است و اى كاهش كه نويسنده از آغاز تا انجام كتاب چنين مى‌كرد. اين بنده كه در واپسين صفحه‌هاى كتاب از كثرت ستايش و مدح و ثناگويى به تنگ آمده بودم، ادامه مطالعه كتاب برايم دشوار مى‌نمود. با رسيدن به اين فصل، نفس راحتى كشيدم و توانستم كتاب را به پايان بياورم.
6. خرد، خام گفتارها را پزد: نويسنده در جاى جاى كتاب خود، باز هم براى عمارت ساحت آقاى حكيمى، به روحانيت تاخته و حتى گاه الفاظى به كار آورده است كه به دور از نزاكت است، چون: اصالة آخوندى، مغزهاى بسته، رساله توجيه المسائل رساله حل المسائل، عالم بودن و... حل المسائل گرديدن مهم نيست، انسان شدن مهم است... تحقيق در عتيقه جات....
چه خوش گفته است‌حكيم ابوالقاسم فردوسى: «... هميشه زبان را نگهدار باشد»
در سخنى كه به دنبال مى‌آيد، نويسنده به مرحله ديگرى از ستيز و پرخاش پا مى‌گشايد (ص 288، 289): «درميان نويسندگان اسلامى... دارندگان نثر فصيح اندك هستند و اندك‌تر از آنان نويسندگان صاحب سبك و از ميان همين معدود نويسندگان اسلامى كه از نثر فصيح برخوردارند، شمار اندك‌ترى از حوزه‌هاى علميه بر خاسته‌اند. نثر فصيح و سبك ادبى، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است و سهم اندكى از آن، از آن نويسندگان اسلامى است و بهره اندك‌ترى از اين، از آن روحانيت است.
سخن در اين است كه بيشترين كتاب‌هاى دينى به قلم روحانيون است و چون چنين است، بايد بيشترين و بهترين نثرهاى فصيح از آن آنان باشد. زبان برگردن زبان آوران حق دارد و نمى‌توان از زبانى بيشترين استفاده را كرد و حق آن را نگذارد.
آنچه گفتيم درباره نابرخوردارى روحانيت از امتياز نثر فصيح فارسى بود; اگر هم بتوان از اين امتياز اعراض كرد، از اين نقص نمى‌توان اغماض كرد كه سست‌ترين و شكسته‌بسته‌ترين نثر فارسى از آن روحانيون است اندوهگينانه مى‌گويم كه اگر بخواهيم آشفته‌ترين و ضعيف‌ترين نمونه‌هاى نثر را گرد آوريم، بيشترين آن به روحانيون اختصاص دارد...».
ستيزه بجايى رساند سخن
كه ويران كند خانه‌هاى كهن
در آغاز ارزيابى سخن فوق، نقد يكى از ادبيان مترجم را درباره چند و چون نثر «ديگر نويسندگان‌» مى‌آوريم كه نويسنده «راه خورشيدى‌» ادعا دارد، «نثر فصيح و سبك ادبى، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است‌». وى در نقد خود مى‌گويد:
«من در دو سال گذشته يكى از داوران «بنياد هوشنگ گلشيرى‌» بودم. در سال گذشته حدود هفتاد - هشتاد كتاب از نويسندگان ايرانى خواندم و امسال كمتر از سال پيش. پس از خواندن كتاب‌ها بسيار متاسف مى‌شدم كه چرا نويسندگان ما اين گونه مى‌نويسند، به خاطر آن كه تاليف در سطح پايين‌ترى قرار دارد. تاليف‌هايى كه در اين دو سال بالاجبار خواندم، در مقايسه با آثار نويسندگان خارجى، بسيار ضعيف بودند. به نظر مى‌رسد كه نويسندگان ما به زبان فارسى اهميت نمى‌دهند و گويى فارسى را بلد نيستند». همه مى‌دانند كه تقسيم كار، پديده‌اى طبيعى، مطلوب و بايسته زندگى امروزين است. ميان روحانيت، چون بسيارى از اصناف، گونه‌اى از تقسيم كار هست. از اين رو برخى كار افتاء را به عهده گرفته‌اند و برخى كار تدريس، و برخى ديگر خطابه و گروه چهارمى مديريت و گروه پنجمى تاليف و تصنيف. در اين فراگشت، هيچ ضرورتى وجود ندارد كه همه راه آقاى حكيمى را بروند و به مثل با نثر فصيح بنويسند و صاحب سبك شوند. از اين رو، تنها كسانى از روحانيت را مى‌توان طرف خطاب قرار داد كه به فراخور ذوق، توان و علاقه خود به نويسندگى روى آورده‌اند و به مثل گفت: «نويسندگان روحانى، چنين‌اند يا چنان‌»
همين جا بايد يادآورى كرد كه بدور از انصاف است كه كردار برخى از اشخاص را كه خود روحانيت از وجودشان در رنج است، به كل روحانيت نسبت داد و فى‌المثل گفت: «روحانيت‌سست‌ترين نثر را دارد!»
با اين وجود، بايد اذعان كرد كه «نويسندگان روحانى‌» ، چون هر صنف ديگر درگير نويسندگى، نويسندگانى توانا، متوسط و ضعيف دارد.
اما اين كه «بهره اندك‌ترى از نثر فصيح از آن روحانيت است...»
به نظر مى‌آيد در اينجا بايد نسبت‌سنجى كرد، هم در ميان روحانيان نويسنده و نويسندگان اصناف ديگر، مثل دانشگاهيان، روزنامه‌نگاران، پژوهندگان و حتى نويسندگان حرفه‌اى; آن‌گاه نسبت توليد هر فرد به گروه خود را سنجيد. در اين صورت، مى‌توان گفت كه نسبت توليد روحانيون نويسنده، به نويسندگان اصناف ديگر كم بوده است‌يا زياد، و گر نه، نمى‌توان به صورت گتره‌اى سخن گفت.
در اين راه مى‌توان نويسندگان روحانى را به چند دسته طبقه‌بندى كرد كه از هر دسته چند تن را نام مى‌بريم;
يكم. روحانيانى كه به نثر قدما قلم زده‌اند: از اين گروه مى‌توان: حكيم مهدى الهى قمشه‌اى، حكيم ابوالحسن شعرانى و علامه حسن حسن زاده آملى را نام برد. اينان نثرى محكم، جا افتاده و يكنواخت دارند; اگر سوپر «من‌» هاى ادب فارسى احساس خجالت نكنند، بايد از نثر نيرومند و رساى شيخ عباس قمى نام برد; خاصه در مفاتيح.
دوم. روحانيانى كه نثرشان بين قديم و جديد در نوسان است; از اين دسته بايد از بانوامين اصفهانى، ميرزا احمد آشتيانى و ابوعبدلله زنجانى ياد كرد; نثر اينان روشن، گرم و استوار است.
سوم. كسانى كه نثرشان امروزى است; از اين كسان مى‌توانيم از آيت ا... خامنه‌اى، آيت ا.... مكارم شيرازى و شيخ نعمت‌ا... صالحى نام برد.
شادوران على صفايى حائرى (عين‌صاد) از اين گروه است. نثر اين بزرگان زيبا، پرجاذبه و رسا است.
چهارم. دسته ديگر از نويسندگان امروزى هستند كه پس از امروزى‌هاى نخست قرار مى‌گيرند. از اينان مى‌توان ارجمند مردان زير را نام برد: سيد رضا صدر، سيد هادى خسروشاهى و ابراهيم امينى.
پنجم. حوزويان شخصى; نويسندگان نامور و اديب بسيارى از حوزه برخاسته‌اند كه اگر چه لباس روحانيت را به تن نداشتند، اما سرمايه آنها، آموخته‌هاى حوزوى بود و برخى از آنان همچنان مدرس علوم حوزه هستند: استاد بزرگوار محمد شهابى خراسانى، استاد دكتر فخر الدين شادمان، استاد سيد محمد تقى مدرس رضوى....
بزرگ آن كس كو به گفتار راست
زبان را بياراست و كژى نخواست
به هر حال، امروزه شيوانويسى، اگر نگوييم در حوزه يك موج شده، دست كم مى‌توان گفت كه شيوا نويسان پرشمارند و چشمگير. نويسنده با اين داورى، به بسيارى از دوستان و آشنايان اهل قلم حوزوى خود جفا روا داشته، چنان كه در طول و عرض كتاب، به خاطر برجسته نمودن چهره آقاى حكيمى، به بسيارى از كسان جفا كرده است.

ادامه دارد

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 120  صفحه : 9
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست