ناشر: دارنلسن
محل نشر: سوئد
سال نشر: 2002 م
مقالات هشام شرابى به دو دليل از تمايز عصرى بودن برخوردار است; نخست از آن رو كه موضوعات طرح شده در اين نوشتهها، درصدر عناوين مورد نزاع در انديشه معاصر عرب است; مانند مسئله آزادى، روشنگرى و نوزايى (نهضت) و دوم سنديتسياسى اين مقالات كه در مسئله فلسطين تجسم مىيابد. به رغم گذشت زمان از نشر اين مقالات براى نخستين بار، اما اعتبار آنها همچنان باقى است.
از اين رو، نخستين دلالت طرح دوباره اين مسائل، اين است كه مشكل روشنفكرى معاصر عرب، همچنان پابرجا است و حركت و پويايى آن در مسير تاريخىاش با ركود و سستى رويارو شده است.
بنابراين بحران روشنفكران عرب، بحرانى چند وجهى است و متفكر معروف هشام شرابى، به شيوهاى كه در قرائت واقعيت دارد، آنها را مشخص كرده است.
شرابى از «انديشه ناسيوناليسم» به صفت انديشهاى «سازوارانه» ياد مىكند كه «عداوت مستمر نسبتبه غرب» و «پذيرش ضمنى تاثير غرب، به عنوان امر واقع» را يك جا جمع كرده است و اين سازوارى، سبب از دست رفتن شمول و فراگيرى آن شده و نزاع گذشته را به ذهنيت و فرهنگ نسل جديد بازگردانده است.
مسئله ديگر به اولويتهايى مربوط مىشود كه روشنفكران عرب در دستور كار خود قرار دادهاند و شرابى اين اولويتها را در سطح تكنيكى و سازمانى توصيف مىكند; وى بر آن است كه روشنفكران، «تجمع يكدستى را كه در طبقه اجتماعى مستقل و منفصلى نمود يافته باشد، تشكيل ندادهاند». با توجه به اينكه سخن شرابى، در مورد روشنفكران دوره 1950 - 1918 است، مىتوان اين «پراكندگى» در گروه روشنفكران را لااقل از جهتسازوارىاى دانست كه وى در آغاز تعريف پديده «روشنفكرى عربى» ، از آن سخن گفته است. نويسنده موضعى پيشين نسبتبه روشنفكران اين مرحله (كه آن را «نسل سوم عصر نوزايى» مىنامد) اتخاذ نكرده است، ولى از طريق سه ويژگى نگرش، دغدغه و نقش سياسى، به توصيف آنان پرداخته است.
شرابى، علت نخستسازوارىگرايى روشنفكران را شكاف درونىاى مىداند كه در نتيجه گشودگى به روى غرب و ارتباط با آن پديد آمده بود. وى تاكيد مىكند: «محال استيك فرد دو زبان را به خوبى فرابگيرد و در فضاى آن دوزبان زندگى كند و در عين حال، وحدت شخصيتىاش را حفظ كند». از اين رو «حاصل قطعى» اين شرايط ذهنى و عقلى، «عنان گسيختگى و تكلف» است.
شرابى بر آن است كه نتيجه روانى اين «هرج و مرج فرهنگى» ، يا «پذيرش مطلق» فرهنگ غربى است و يا «رد مطلق» آن. اما توجيهى كه شرابى براى اين نوسان و نقل و انتقال ذكر مىكند، اين است كه روشنفكران عرب «در گذشته و امروز، هنوز هم از داشتن نهادها و مؤسسات و سنتها محروم هستند». علت ديگرى كه وى براى اين وضع ياد مىكند، بريدگى روشنفكران از «اعتقادات و سنتهاى پدرانشان» است كه موجب شده تا به «انزوا و ترك الئزامات» كشيده شوند.
از اين رو شرابى، تحليلى كه نااميدى نويسندگان و روشنفكران را «شك عميق فلسفى» ارزيابى مىكند، مردود مىداند و بر آن است كه اين نااميدى، «نتيجه سليقههاى شخصى و رمانتيك» است كه ريشه آن، نداشتن «سازوكارها و ابزارهاى داورى واقعگرايانه، و نبود نقد ادبى و استدلال و برهان علمى» است.
نويسنده بىدرنگ، آشفتگى و سرگردانى روشنفكران عرب در برابر غرب را توجيه مىكند و منشا آن را «دوگانگى نقش فرهنگى غرب» مىداند كه با منافع عربها در تضاد است.
نويسنده از روشنفكر عرب مىخواهد تا موضع خويش را روشن كند كه آيا مىخواهد «ناسيوناليستباشد يا غربگرا؟ در خصوص بخش اخير كه بدان اشارت رفت، شرابى روشنفكر عرب را مورد انتقاد قرار مىدهد، زيرا كاركردش اين است كه «در جامعه اسلامى خود دريافت كننده انديشههاى وارداتى غربى است» ، بى آنكه توانسته باشد، «نگرش و يا جنب و جوشى در مسايل اساسى» پديد آورد. در نهايتشرابى درباره مسئله ارتباط ميان روشنفكر عرب و غرب، و گشودگى فرهنگ عربى - اسلامى، در مورد عناصر فرهنگى غرب ابراز خوشبينى مىكند، زيرا بر آن است كه «بنيان اساسى اسلام بر همان عناصر فرهنگىاى مبتنى است كه تمدن معاصر در اروپا بر آن بنيان دارد».
اشكال اساسى و روششناختىاى كه مىتوان در اين جا بر هشام شرابى وارد كرد، اين است كه وى پس از توصيف روشنفكران نسل سوم عصر نوزايى به «سازوارىگرايان» ، خود نيز بر مبناى همين سازوارى، مسئله رابطه ميان ميراث عربى - اسلامى و ميراث غربى را مطرح مىكند و چه سازوارىاى بالاتر از اين؟!
اهميت نقشى كه هشام شرابى، به عنوان يك متفكر پديد آورده است، صرفا در طرح افكار و مواعظى براى جامعه سرشار از چالشها و آزمايشها نيست، اهميت نقش وى در اين است كه وى معتقد است كه مدرنيسم، صرفا پروژهاى ذهنى نيست و مىكوشد تا فهمى معرفتشناختى و جامعهشناختى از آن عرضه كند. در اين جا فهم بستر تاريخى، جايگاه و نقشى مهم دارد و اين امر با مطلقگرايى مدرنيست مآبان سازگار نيست.
در اين جا هشام شرابى، معادلهاى را ميان دلالت «قرن بيست و يكم» و «قرن بيستم» برقرار مىكند كه خالى از لطف و ظرافت نيست. وى ابتدا مىپرسد: «در غرب، آنگاه كه از قرن بيست و يكم سخن مىگويند، منظورشان كدام مدرنيسم است؟» و پاسخ مىدهد: «آنان مدرنيسمى را كه ما دنبال آن هستيم، در نظر ندارند، زيرا مدرنيسم غرب، در آينده نيست، بلكه در گذشته است» و غرب از آن مرحله عبور كرده است.
از اين رو «چالش قرن بيست و يكم» مقولهاى غربى است و «با مقوله ما كه هنوز در حال رويارويى با چالش قرن گذشته است، ارتباطى ندارد.
اين تقابل و تناقض ميان دو مفهوم مدرنيسم، در زمينه دلالت تقريبى و نسبى، نظام معرفتىاى را كه شرابى از طريق آن، پديدهها را تحليل و ارزيابى مىكند، آشكار مىسازد. اين وضع، او را واداشته است تا خواهان رهايى از «الگوهاى خارجى غربى و الگوهاى انتزاعى فلسفى» شود.
از اين رو هشام شرابى، دموكراسى غربى را به عنوان راه حل كنسرو شده خارجى، مردود و ناكارآمد مىشمارد و آن را بر «اتوپياى كاذب و تبليغات هدفمند» استوار مىداند و خواهان «دموكراسى درونى و داخلى» مىشود كه «زمان و مكان» ، مؤلفههاى آن را مشخص مىكنند.
نويسنده با ورود به اين مبحث، از فرصتبهره مىگيرد و راه درمان مشكل فقر و مسئله زن را با توجه به الگويى كه پيشنهاد مىكند، ارايه مىنمايد. از آن جا كه مطالب اين كتاب، منحصر به موضوع روشنفكران و بحران آنان است، نويسنده بار ديگر، مشكل روشنفكران را به سبب آشفتگى و پريشانىاى كه غرب پديد آورده است، يادآور مىشود و به اين نكته اشاره مىكند كه «بريدگى روشنفكر عرب از ميراث سنتخود» ، موجب شده كه به «عقايد وارداتى» پناه ببرد. اين چارچوب معرفتشناختى، زمينه را براى انباشت دو نوع ايدئولوژى آماده مىكند: «آگاهى اساسى و آگاهى ثانوى». اولى «نتيجه تعامل اجتماعى اكتسابى و همسازانه» است و دومى «آگاهى جديد خارجى است كه به آگاهى قديمى اضافه مىگردد» و در نتيجه اين انباشت و امتزاج، «نظامهاى ارزشى و شيوههاى رفتارى يكدستى تشكيل مىشود كه افكار رسوخ يافته و اكتسابى را با يكديگر پيوند مىدهد».
منظور شرابى از دو نوع ايدئولوژى همين دو نوع است; يعنى افكار رسوخ يافته (سنتى) و افكار اكتسابى (جديد) ; وى بر آن است كه در جوامع انتقالى، تناقض ميان آگاهى اساسى و آگاهى ثانوى، به سبب تباين ميان ساكنان بىسواد روستاها و گروه روشنفكران و تحصيلكردگان در شهرها شدت مىيابد.