چكيده: در اين مقال، آسيبهاى خرافه بر باورها و ارزشهاى دينى و اجتماع، به بوته بررسى نهاده مىشود.
در بررسى آسيبها بر باورهاى دينى، اين نتيجه را به دست مىدهد كه اين پديده، زمينه را براى شرك، جدايى امت از امام و سستباورى و دينگريزى فراهم مىآورد.
اما اينكه در حوزه ارزشهاى دينى اگر خرافه راه پيدا كند، چه اتفاقى مىافتد، از سه آسيب جدى سخن به ميان آمده است كه بىگمان پيامد راهيابى و رخنهگرى خرافه به حوزه ارزشهاست: بىتوجهى به زمان در تفسير دين، تأثير متقابل خرافات و عافيتطلبى و اشاعه اباحىگرى.
و در حوزه اجتماع، خرافه سبب عقبماندگى علمى، انحطاط علوم دينى و گسترش نابسامانيهاى اجتماعى مىشود.
در پايان به نقش عالمان دينى در رويارويى با خرافهها در حوزههاى گوناگون پرداخته مىشود.
كليد واژگان: خرافه، آسيبها، غلو، اباحىگرى، اسرائيليات، عافيتطلبى، شرك
حركتهاى بزرگ خداباورانه و خدامحورانه، همانها كه به طلايهدارى انبياى الهى، طلايهدارى شدهاند، با همه اثرگذارى ژرف در روح و روان انسانها و جامعه انسانى، از گزند ويرانگر خرافهها در اَمان نبودهاند كه پس از روياروييهاى گسترده و قربانيهاى بسيار، سرانجام هركدام به گونهاى در باتلاق خرافهها و پندارهاى غلط، فرو رفتهاند.
اسلام، فرهنگ و ارزشهاى اسلامى نيز از خرافه در امان نبودهاند و خرافهها در باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان اثر گذارده و ويرانيهايى به بار آوردهاند؛ اما اينها با همه هجوم سنگين خود به باورها و ارزشهاى دينى به خاطر اصول استوار و معجزه جاويد اسلام كه همانا قرآن باشد و سيره و گفتار روشن نبى اكرم، نتوانستهاند اسلام را زمينگير كنند. ائمه اطهار و به پيروى از آنان، علماى راستين، در پرتو اصول راستين و معجزه جاويد اسلام، از مرزهاى عقيدتى پاسدارى كرده و مشعلها را روشن نگهداشتهاند. اما با اين همه، خرافه، به خاطر جلوههايى كه داشته و دارد و جاذبه آفرينييها براى عوام و گاه علماى سادهلوح و سادهانديش، آسيبهاى ويرانگر آن، از نگاهها به دور مانده است. جريانهاى حق و خدامحور، هماره در خطر نفوذ خرافه قرار داشته و دارند. باورها و رفتارهاى غيرمنطقى و پندارهاى بيهوده و پوچ كه جاذبه آنها شگفتى برمىانگيزاند آثار ويرانگرى بر عقايد و ارزشهاى دينى برجاى مىگذارند. افسانهبافيهاى احبار و رهبان درباره پيامبران خود و رفتارهاى غيرمنطقى به نام شريعتِ موسى و عيسى، اين دو دين آسمانى و پويا را به انحطاط كشاند و ناكارآمد ساخت.1
رواج خرافه، در ميان فرهنگهاى معاصرِ جهان، بيش از گذشته است. خرافهپردازان، يافتههاى خود را در قالبهاى روزپسند عرضه مىكنند. با وجود پيشرفت علم، بازار رازخوانيها، رمالان، جادوگران و بخت و اقبال گشايان از هر زمان پررونقتر است. خرافهگرائى در پارهاى از جامعههاى پيشرفته دامنگير مردم شده است.
فرهنگ مسلمانان نيز، از نفوذ خرافه در امان نمانده و اين ويروس پرخطر، باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان را هدف قرار داده است. جلوههاى خرافه، آسيبهاى ويرانگر آن را بر تودهها پنهان داشته است. حتى شمارى از سادهانديشان در لباس دين، بر اين پندارند كه استفاده از خرافهها در رواج دين و مذهب و برانگيختن احساسات مردم، سودمند خواهد بود.
نگاه دينى و جامعهشناختى به پيامدهاى خرافه نشان مىدهد، بهرهگيرى از موهومات، نه تنها در استوارسازى باورها و پيشرفتِ معنوى و اوجگيرى مردم سودمند نيست كه آثار ويرانگرى در پى دارد. بخش بزرگى از فرصتهاى ارزشمند و حياتى پيامبران و امامان در مبارزه با پيرايهها و حشو و زوائد افزوده شده بر دين سپرى شده است.2
اين پژوهش، نگاهى است به پيامدهاى خرافه در حوزه باورها، ارزشهاى اسلامى و شيعى و آسيب آن بر جامعه دينى.
آسيبهاى خرافه بر باورهاى دينى
1. خرافه زمينهساز شرك
توحيد، سنگ زيرين و بنيادىترين عقائد اسلامى است. برابر مفهوم توحيد، خدا، يكتا، داراى همه صفات كمالى، بىمانند، خالق يگانه عالم و بىشريك است و اداره عالم به اراده او صورت مىگيرد. توحيد در ذات، صفات و افعال. انسان با باورمندى به اين اصل والا و پرستش آن ذات بىچون، و در پرستش انبازى براى خدا نگرفتن، به صف موحدان درمىآيد. هم در عقيده بايد خدا را در ذات، صفات و افعال يگانه بداند و هم در عمل، در برابر ذات بىچون او به كرنش بايستد و بر اين مدار به حركت دربيايد. از منظر قرآن، صفات خداوند، عين ذات اوست. خدا، در وهم و خيال نگنجد و از هرگونه همانندى به آفريدههاى خود دور است. جهان هستى، به وسيله نظام و سنتهاى حكيمانه او اداره مىشود و تصادف و جزاف در آن راه ندارد. و همه طاعتها و عبوديتها و بندگيها، تنها شايسته اوست و بس. رفتارهاى غير منطقى و خرافى كه به آستان اين باور روشن خدشه وارد سازد، بىگمان شرك است و يا به شرك مىانجامد و آدمى به وادى هولناك شرك فرو مىافتد. و اساس و بنيان توحيد و يگانگى خداوند را در جامعه و درون انسان، متزلزل مىسازد. وارد شدن به وادى شرك و آسيب رساندن به توحيد، نه تنها ممكن است از سوى خرافهگرايان و خرافهمسلكان رخ نمايد كه چه بسا از سوى گروهها و نحلهها، به سبب پارهاى از برداشتهاى نادرست و يا سيراب نكردن انديشه خود از سرچشمه، به آن دامن زده شود.
امام خمينى، باورهاى شمارى از نحلههاى اهل حديث را درباره ذات و صفات خداوند و آفرينش هستى، ناسازگار با اساس تنزه و توحيد مىداند و بر اين نظر است اين گونه باورها اين اساس را متزلزل مىسازند.
به نظر ايشان اينان چون بدون آمادگيهاى عقلى و فلسفى پا در وادى پارهاى از معارف دقيق نهاده و از سر غفلت و بىتوجهى، از حوزه توحيد دور شدهاند.
نمونه پررنگتر آن، فروافتادن ظاهرگرايان به باتلاق تجسم و تشبيه است. اينان كه به نقشِ عقل و خرد و راهنمايى اهل بيت در شناخت صفات خداوند بىتوجه بودند، به استناد ظاهر آياتى از قرآن، به فسانه و اوهام گرفتار شده و براى خداوند، دست و پا و جا و مكان پنداشتهاند.3
وقتى كه خرافه و پندارهاى غلط و برداشتهاى نادرستِ گروهها و نحلههاى فكرى را به باتلاق شرك فرو مىافكند، ديگر حساب تودههاى مردم روشن است. اينان، هر آن ممكن است به خاطر باور به خرافهاى در لجنزار دوگانه پرستى گرفتار آيند. از جمله خرافههايى كه هر آن ممكن است انسان باورمند به آنها سر از شرك دربياورد، عبارتاند از:
باور به بخت و اقبال و يا باور به اينكه كواكب و ارواح در سرنوشت انسان اثرگذارند، يا مهرهها در زدودن بدفرجامى نقش دارند و يا عدد سيزده نحس است و... .
اين باورها، هم با توحيد افعالى ناسازگارند و هم با توحيد در عبوديت. زيرا باور به بخت و اقبال، جبر و با حكمت خداوند و قانونمند بودن نظامِ هستى ناسازگار است. جهان بر پايه سنتهاى حكيمانه بنا شده و خداوند با بستن آويزهاى بر بازو، از سنتهاى خود دست نمىكشد. نه كس بىجهت عزيز و سربلند مىشود و نه فردى بدون دليل خوار و زبون مىگردد و باور به بخت و اقبال، با اعتقاد به ظالمانه بودن بناى هستى برابر است.
بازوبند، و مُهرههاى رنگين، كه در عرف عرب »تميمه« نام دارد، نيز از باورى جاهلى و شركآلود منشأ گرفته، كه پس از سدهها به شكل مسخ شده خود را تا دوران معاصر كشانده است. اين رويه، در آغاز اسلام، در ميان عرب، بويژه زنان مرسوم بود و پيامبر آن را شرك خواند و از مردم خواست خود را از كمند آن رها سازند:
»انّ الرقى والتمائم والتَوله شرك«4
تميمهها و تَوله شرك است.
رقى، جمع رقيه، اورادى بود كه كاهنان بر بيماران مىدميدند. تميمه، آويزهاى بود كه براى دفع چشم زخم به كار برده مىشد و توله، جادوئى بود كه مرد را از نزديك شدن به همسرش باز مىداشت.5
از رسمهاى خرافى رايج در ميان مردم، پاشيدن خون قربانى بر در و ديوار است. شمارى براى پيشگيرى از چشم زخم، گوسفندى را قربانى كرده و خونش را بر ديوار خانهاى نوساخته و يا بر سپر ماشينى كه به تازگى خريدهاند، مىمالند.
و شمارى با رسيدن عروس به آستانه خانه در برابر وى قربانى مىكنند.
در برخى از مناطق ايران در جلو جنازه ميت نيز گوسفندى را سر مىبرند.
قربانى براى پيشگيرى از چشم زخم، ريشه دينى ندارد. عربِ جاهلى براى دور كردن ديوان از فرزندان خود، حيوانى قربانى كرده و خون او را به سر و روى نوزاد مىماليدند. و يا در وقت بناى سرا و حفر چاه، براى دور كردن اجنه از ساحَتِ آن قربانى مىكردند.
ابى بريده گويد:
كنّا فى الجاهلية اذا وُلد لاحدنا غلام ذبح شاة ولطخ رأسه بِدَمها.
6ما، در جاهليت وقتى فرزندى براىمان زاده مىشد گوسفندى كشته و سر كودك را با خون آن مىآلوديم.
پيامبر اين رسم را دگرگون كرد. مردم را از قربانى كردن از ترس جنيان بازداشت.
»انه(ص) نهى عن ذبائح الجن«7
رسول خدا(ص)، به مردم سفارش فرمود:
»به شكرانه عروسى و خريد خانه و آمدن حاجيان از حج و ولادت و ختنه نوزاد، براى خدا قربانى كنند، و مردم را با آن مهمان سازند. «8
تطير فال بد از عادتهاى رايج در ميان مردم »تطير« فال بد زدن بود، تطير از ماده طير. از آنجا كه عرب جاهلى، از پرواز و يا صفير نابهنگام پرندگان، بد به دل مىگرفت، همه موارد فال بدزدن به تطير شهره شد. پيامبر(ص) اين باور را شرك خواند:
»الطيرة شرك (ثلاثا) وما مَنا الا ولكن اللّه يذهب بالتوكل«
9رسول خدا سه بار تكرار كرد: فال بد زدن شرك است. كمتر كسى است كه اين باور در انديشهاش راه نيابد، ولى خداوند آن را در سايه توكل از ميان برمىدارد.
چه تطير و بد يمن شمردن آفريدههاى خداوند، برابر با انكار قضا و قدر و نظاممندى خلقت، نفى حكمت و عدالت در هستى، سست كننده روح اميد و اراده و اقدام در آدمى، وادار كننده انسان به ويرانگرى و طغيانگرى است. اين باور خرافى، هم با توحيد در افعال و هم با توحيد در عبادات ناساز است.
پيامبر براى از ميان بردن آثار روانى تطير، به پيروان خويش سفارش مىفرمود فال بد نزنند و بر آن ترتيب اثر ندهند و فال نيك (تفأل) بزنند و خود نيز اسامى و پديدهها را به فال نيك مىگرفت و به مسلمانان اميد و نشاط مىداد و مىفرمود:
خداوند فال نيك را دوست مىدارد.
10تفأل به قرآن
از امورى كه نهى شده است، تفأل به قرآن است. از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
»لاتتفال بالقرآن. «10
شيخ عباس قمى، در ذيل اين روايت، خلاصهاى از نوشته فيض كاشانى را كه در فرق بين تفأل به قرآن و استخاره به آن نوشته است، بدين شرح نقل مىكند:
»لاينافى هذا ما اشتهر اليوم بين الناس من الاستخارة بالقرآن على النحو المتعارف بينهم لأن التفأل غير الاستخارة فان التفأل إنّما يكون فيما سيقع ويتبيّن الامر فيه كشفاء مريض أو موته ووجدان الضّالة او عدمه ومآله الى تعجيل تعرّف علم الغيب وقد ورد النهى عنه و عن الحكم فيه بتّة لغير أهله بخلاف الاستخارة فانه طلب لمعرفة الرشد فى الامر الذى اريد فعله أو تركه وتفويض الامر الى اللّه سبحانه فى التعيين وانما منع من التفأل بالقرآن وان جاز بغيره اذا لم يحكم بوقوع الامر على البتّ لأنّه اذا تفأل بغير القرآن، ثم تبيّن خلافه فلا بأس بخلاف القرآن فانّه يقضى الى اساءة الظن بالقرآن ولايتأتى ذلك فى الاستخارة به لبقاء الابهام فيه بعد. وان ظهر السوء لان العبد لايعرف خيره من شره فى شى. قال اللّه تعالى:»عسى ان تكرهوا شيئاً وهو خير لكم عسى أن تحبوا شيئاً وهو شرُّ لكم. واللّه يعلم وانتم لاتعلمون. «
12آنچه در اين روايت آمده است، با آنچه در بين مردم رايج است كه همانا استخاره با قرآن باشد، ناسازگارى ندارد. زيرا تفأل غير از استخاره است. تفأل از مقوله پيشبينى آينده و بيان امورى است كه در آينده رخ مىدهد، مانند: شفا يافتن بيمار، يا فوت او، و پيدا شدن چيز گم شده، يا پيدا نشدن آن، كه به گونهاى بيان امور پنهان و علم به غيب است و از آن نهى شده است. و از حكم به آن، قطعاً براى غير اهلاش. برخلاف استخاره كه آن، در حقيقت، جستوجوى شناخت، آگاهى و برطرف شدن شك در انجام و يا ترك كارى است و واگذاردن امر به خداوند متعال در تعيين.
از تفأل به قرآن، بازداشته شده است. و اگرچه به غير قرآن، به كتابهاى ديگر، رواست، هنگامى كه به طور قطع به وقوع امرى حكم داده نشود. زيرا اگر به غير قرآن تفأل زده شود، سپس خلاف آن آشكار شود و به وقوع پيوندد، باكى بر آن نيست، مشكلى پديد نمىآورد. به خلاف تفأل به قرآن كه اگر خلاف آن به وقوع پيوندد، سبب بدگمانى به قرآن مىشود.
و در استخاره نيز بدگمانى به وجود نمىآيد، زيرا به گونهاى در آن ابهام وجود دارد و به طور قطع به خوبى و يا بدى انجام كارى حكم نمىشود. انسان خير را از شر در چيزى باز نمىشناسد. خداوند متعال مىفرمايد: بسا چيزى كه تا خوش بداريد و خود به سود شماست و بسا چيزى كه دوست بداريد و خود به زيان شماست. خداوند داند و شما ندانيد.
2. زمينهساز جدايى امت از امام گسستن امت از امام، از ديگر آسيبهاى خرافه و خرافهانديشى است. پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) بشر هستند و مورد خطاب پروردگار و مكلف به انجام واجبات و پرهيز از محرمات. پس هركس بينگارد آنان تكليفى ندارند و يا اينكه در مقامى قرار دارند كه نزديك شدن به آن و در جهت و در آن مسير قرار گرفتن، براى انسانهاى معمولى ممكن نيست، خرافه است و اين نوع نگاه، سبب مىشود كه آن بزرگواران از اسوه بودن براى انسان خارج شوند، در حالى كه آنان اسوهاند. اسوه بودن فردى براى فردى، وقتى به حقيقت مىپيوندد كه سنخيتى بين آنان باشد. اگر بين نبى مكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) با مردم سنخيتى نباشد، آنان در مقامى غيردسترسى باشند و براى هيچكس توان نزديك شدن به رفتارها، عبادتها و تكليف مدارى آن بزرگواران نباشد، اسوه قرار دادن آنان براى مردم ممكن نيست.
معصومان بايد به گونهاى باشند كه مردمان بتوانند از راه و منش، عبادت و چگونگى انجام تكاليف و... آنان پيروى كنند.
غلو و نشاندن پيامبر و ائمه در جايگاه فوق بشرى و دور از دسترس فرزندان آدم، صف آنان را از امت جدا مىسازد و نقش اسوه و امامت و الگو بودن را از آنان سلب مىكند؛ چه اگر رهبر امت موجودى باشد ماوراء بشرى و پيچيده در هالهاى از قداست، نه بميرد و نه سايه داشته باشد، نه گرسنه شود و نه درد و رنجى احساس كند، مردم نمىتوانند با او همگام شوند. كسانى كه در دو دنياى جداگانه انديشيده و زندگى مىكنند، چگونه مىتوانند راهبر و راهرو يكديگر شوند.
همنشينى مسلمانان با ترسايان سبب شد برخى مسلمانان، مانند مسيحيان، گمان برند فرستاده خدا از جنس مردمان خاكى نيست و او در حقوق و تكاليف، راهى جداگانه دارد. قرآن بر اين باورهاى ويرانگر راه بست و با نزول كريمه زير بر آنها خط بطلان كشيد:
»قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ«
13بگو: من نيز بشرى مانند شمايم كه به من وحى مىشود.
علامه طباطبايى در ذيل اين شريفه مىنويسد:
»[خداوند] به مسلمانان هشدار داد: پيامبر، فردى از جنس بشر است و چيزى زائد بر آنان ندارد. و زيادتى براى خود ادعا نمىكند و مردم نبايد از او انتظار بىجا داشته باشند و هركس مىخواهد راه خدا را طى كند، بايد كار نيك انجام دهد و از شرك بپرهيزد. «13
در همين راستا، يعنى جداانگارى رسول خدا از مردم، در زندگى و مرگ و براساس اين پندار خرافى كه رسول خدا، از جنس ديگرى است و با مردم متفاوت، هنگامى كه فرزند رسول خدا، ابراهيم، فوت كرد و خورشيد هم در همان روز گرفت، باورهاى منسوخ جاهليت به سراغ مسلمانان عزادار در مرگ پيامبرزاده خود آمد. گفتند: خورشيد، از آن روى گرفته است كه رسول خدا ابراهيم را از دست داده است و در اندوه او به سر مىبرد.
پيامبر، پيش از انتشار اين سخن خرافى و جاهلى در برابر آن به سرعت واكنش نشان داد، مردم را در مسجد گرد آورد، بر فراز منبر رفت و فرمود:
»كسوف خورشيد و ماه دو نشانه از نشانههاى خداست. آن دو به فرمان خدا در حركت هستند و فرمانبردار او. براى مرگ و زندگى كسى رخ نهان نمىكنند. در وقت كسوف نماز بگزاريد. «
در اين هنگام حضرت از منبر فرود آمد، اقامه نماز كرد و مردم به آن حضرت اقتدا كردند.15 با همه روشنگريهاى پيامبر و تأكيد همانندى آن حضرت در مرگ و زندگى با ديگران، عادتهاى جاهلى، از بسيارى از دلها، ريشهكن نشد و بسيارى رسوبات آن را در ته دل خويش داشتند. از جمله، پس از مرگ رسول خدا، پارهاى از آن بروز يافت و ديده شد.
هنگام مرگ رسولخدا(ص) مردم براى دفن آن حضرت و آگاهى از وظيفه خود، در خانه رسول خدا گرد آمدند. همگان سر در جيب غم فرو برده بودند كه عمر برخاست و ادعا كرد:
»همانا گروهى از منافقان مىپندارند كه پيامبر خدا(ص) درگذشته است. او، نمرده، بلكه مانند موسى بن عمران به نزد پروردگار خويش رفته است. به خدا سوگند كه بىگمان پيامبر خدا(ص) بازخواهد گشت و بىچون و چرا دست و پاى آنان را كه گمان مىبرند وى مرده است خواهد بريد. «16
عثمان بن عفان نيز بر اين پندار خرافى پاى فشرد كه:
»ان رسول اللّه لم يمت ولكنه رفع كما رفع عيسى بن مريم. «17
رسول خدا نمرده، او مانند عيسى بن مريم به آسمان برده شده است.
عباس، عموى پيامبر كه در آخرين ساعت زندگى پيامبر بر بالين حضرت حاضر و شاهد مرگ پيامبر بود، در برابر اين غلو و سخن خرافى و جاهلى واكنش نشان داد و در سخنى روشنگر، حقيقت مسأله را نماياند و بر جنبه بشرى بودن پيامبر و مرگ و زندگى آن حضرت تأكيد كرد و فتنه را از ميان برداشت. به گزارش ابن عباس، در اين هنگام، عباس بلند شد و به مردم گفت:
»اى مردم، همانا پيامبر مرده است، آن حضرت را دفن كنيد. براى خدا دشوار نيست، اگر چنانكه گمان مىبرند نمرده او را از خاك برانگيزاند. به خدا سوگند پيامبر پس از آن كه راه را روشن و حلال و حرام را بيان كرد و مانند ديگر مردم ازدواج كرد ... و جنگيد و صلح كرد. به خدا سوگند هيچ كس از مردم... سامان بخشتر و پرتلاشتر از پيامبر خدا يافت نمىشود. اى مردم پيامبر خود را به خاك سپاريد. «18
روشنگرى عباس بن عبدالمطلب، به فتنه و خرافهاى هولناك كه مىتوانست مسير دعوت اسلامى را تغيير دهد، پايان داد.
بنى اميه، چون به جاهليت برگشته بودند، از خرافه براى رام كردن مردم، بهره مىگرفتند. اين گروه رجعت طلب، درباره صحابه پيامبر، كرامتهايى تراشيده و نشر دادند. چنان مقام آنان را بالا بردند كه كسى جرأت نكند انديشه و كاركرد آنان را به بوته نقد بگذارد. مقام آنان را دور از دسترس ديگران قرار دادند و يا اين گونه وانمود كردند. در مثل حجاج بن يوسف درباره خليفه سوم، بر اين پندار خرافى پاى فشرد كه:
»مثل وى مانند عيسى بن مريم است. چنان كه عيسى نمرده و به سوى خدا بالا رفته عثمان نيز زنده است. «19
اين سخن سخيف، از سوى كسى ايراد مىشد كه زيارت و بوسيدن منبر پيامبر را خرافه مىخواند و مىگفت: مردم چوبها و استخوانهاى پوسيده را احترام مىگذارند.
20البته اين ياوهها از سوى مسلمانان تيزنگر و هوشمند بىپاسخ نماند، ولى آثار منفى خود را در جامعه اسلامى و فرهنگ عمومى برجاى گذاشت.
چهرهپردازيهاى غيرواقعى از ائمه(ع) نيز، در جدا كردن شيعيان از راه و رسم اهلبيت، اثرگذار بوده است. باور غلوآميز و غيرواقعى به ائمه(ع) در طول تاريخ، از اوج و فرود برخوردار بوده و در ميان شمارى از مردم تا مرز الحاد پيش رفته است. در روزگار خلافت على(ع) شمارى كم ظرفيت با ديدن كرامتها و بزرگيهاى على(ع) به او جامه فوق بشرى پوشاندند كه امام با همه وجود، با اين گروه غالى برخورد كرد.
رگههايى از اين جريان، باور و فكر سخيف، اكنون در ميان پارهاى از فرقههاى علويان، بويژه گروه »بكتاشيّه«21 ديده مىشود كه به جاى پيروى از على(ع) در عبادت، جهاد و اطاعت از خداوند، تنها به ستايش كفرآميز او مىپردازند و هرگونه همانندى ميان خود و على(ع) را ناروا مىشمردند. كه البته اين گروهها در دهههاى اخير به تعديل باورهاى خود نزديك شدهاند.
شمارى از هواداران اهل بيت، امامان را بشر مىدانند، ولى بر اين پندارند كه: آنان از جايگاه و از طهارت و عصمت ويژه الهى بهرهمندند كه دست بشر از رسيدن به آن جايگاه كوتاه است و هيچگونه همانندى ميان ما و آنان وجود ندارد. آنان از راه غيب مأمور به تكاليفى ويژه بودهاند كه ما نه دسترسى به آنها داريم و نه توان انجام آنها را. از اين روى، وظيفهاى نيز در انجام آنها نداريم!
روشن است اين نگاه، نقش الگو و اسوه و رهبرى را از ائمه مىگيرد. كسى كه وجه مشتركى با پيروان خود ندارد و در امور زندگى و راه و رسم اجتماعى، تنها از غيب فرمان مىگيرد، چگونه مىتواند براى ديگران اسوه راه باشد و رفتار او براى امت تكليف ايجاد كند و حركت بيافريند و مردم ملزم باشند از رفتارهاى فردى و اجتماعى او تكليف شرعى استنباط كنند.
شهيد مطهرى مىنويسد:
»اينكه مىگويند: »عارفا بحقه« معرفت امام لازم است، براى اين است كه فلسفه امامت پيشوايى و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است، نه مافوق انسان و به همين دليل مىتواند سرمشق بشود. اگر مافوق انسان مىبود، به هيچ وجه، سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت كه ما شخصيتها و حادثه را جنبه اعجازآميز و مافوق انسانى بدهيم، از مكتب بودن و از رهبر بودن خارج كردهايم. براى سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحيح لازم است؛ اما اطلاعات غلط و تحريف شده نتيجه معكوس مىدهد و به هيچ وجه الهام بخش نيكيها و محرك تاريخ در جهت صحيح نخواهد بود. «22
پيوند اين افراد با امام حسين و كربلا، نه پيوندى عاشقانه به هدف استفاده از جاذبه شخصيت و زيبائى و راه و رسم پيشوايان دين، كه رابطه اين كسان با ائمه به گونه رابطه ارباب و رعيت است كه بايد با آه و نالههاى رقتآور، نظر آنان رابه خود جلب كرد و دل امام را به دست آورد و در وقت عمل و مجاهدت و ايثار و شهادت شعار ما كجا و آنان كجا سر داد.
3. زمينهساز سست باورى و دينگريزى عقائد، كه زيربناى دين باورىاند بايستى بر استوانههاى خللناپذير بنا گردند. باورهاى روييده بر بستر ظن و وهم و خواب و خيال، ره به جائى نمىبرند و نمىتوان به استناد آنها چيزى را به خدا نسبت داد.23
تاكيد قرآن بر معرفت و بصيرت دينى موجب شد كه بن مايههاى ايمانى مسلمانان بر اساسى استوار بنا شوند و ريزش و ارتداد كمتر در ميانشان رخ دهد و جاذبه آن دانشمندان و عالمان را بيش از توده عوام به سوى خود بكشاند.
باورهاى خرافى و غيرمنطقى و برداشتهاى نابخردانه از دين، در برابر باورها و انديشههاى نوتر، رنگ مىبازند و يا دشواريهايى را سبب مىشوند و خرافهگرايان كه خرافات را دين مىانگارند و آموزههاى دينى، از دين جدا مىسازند.
تصوير غيرعقلانى از دين در دهههاى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و تحريفگريها در كنار كمكارى سخنگويان اسلام در پاسخگويى به شبهههاى جوانان، راه را بر نفوذ مكتب ماركسيسم در ميان نسل جوان مصر، عراق، ايران و... هموار ساخت.
اين خطر، ويژه ديروز نبوده و نيست. امروز نيز جز در پرتو تصويرى خردمندانه و روشن از دين و فلسفه باورها و آيينها، نمىتوان مشعل دين را در دل جوانان، روشن نگه داشت.
فلسفه زيارت و توسل به اولياى دين، بيعت با رهبران مكتب و ابراز پيوند با آنان و الگو گرفتن از راه و رسم پرچمداران راه است. روا شدن حاجت، بسته به حكمت خدا دارد كه تنها خداوند از آن آگاه است. شمارى از مردم در پى ناآگاهى از حكمت زيارت و توسل، انتظار دارند خداوند بىدرنگ به همه خواستههاى آنان پاسخ دهد. اين افراد پيوسته اولياى خدا را واسطه رسيدن به اهداف حقير دنيوى خود قرار مىدهند و چه بسا اگر به سرعت برآورده نگردد، قهر مىكنند! بايد توجه داشت كه عوامزدگى و سطحىنگرى در تبليغات دينى، خطر ريزش و دينگريزى را در پى دارد. افراد كه در جاذبه تبليغات تند و احساساتى جوگير مىشوند به همان سرعت دين را رها مىكنند.
شمارى از مبلغان درباره ائمه و برآورده شدن نيازهاى كسانى كه حلقه بر در خانه آنان بزنند، زياد روى مىكنند و تند مىروند كه مردم را به گمانهايى مىاندازند و انتظاراتى را در دلِ آنان شعلهور مىسازند كه برآورده شدن آنها چه بسا ممكن نباشد.
و نيز در مسأله امام زمان(عج) راههايى را فراروى مردم مىگذارند كه چه بسا سرانجام خوش نداشته باشند. اعتقاد به ظهور موعود از اصول مكتب تشيع است. در ترسيم مساله انتظار، ديدار امام زمان، نبايد از فرمان خود و فرامين خود ائمه سرپيچيد كه پيرايههاى نابخردانه و دور از واقعيت به اين مساله مهم، خطر موعودگريزى را در پى دارد.
جامعه اسلامى، در سالهاى اخير، شاهد رواج خرافهها و پندارهاى غيرمنطقى درباره موضوع موعود شده است. كسانى پياپى براى بازارگرمى و يا از سر سادگى و سادهلوحى، يا دنياگرايى، يا وابستگى به قدرتهاى خارجى ادعاى مشاهده و يا بابيت امام زمان مىكنند و با كارهاى شگفتانگيز و روانكاوانه، افراد سادهدل و گرفتار را، كه بيشتر از بانوان هستند، به خود جذب مىكنند. ماجراى پيدا شدن دست خطى از امام زمان در يكى از مساجد لبنان، آن هم بدون »بسم اللّه« و همراهى با اشتباه ادبى در متن دست نوشته كه با آب و تاب در يكى از نشريهها منتشر شد24، از اين دست است.
دعوى ديدن امام زمان به وسيله گروهى در شهر رى و انتساب ترور شمارى از افراد متدين به دست آن حضرت، 25 از ديگر ماجراهاى خرافى بود كه در جامعه اسلامى ما، سر باز كرد كه بايد در آن درنگ ورزيد و هشيارانه پيرامون آن را بررسى كرد، تا سرنخهاى آن را به دست آورد و زمينهها و انگيزهها را شناخت.
تنور برخى از محافل مذهبى، برافروخته از خبرهاى ملاقات با امام زمان و اوراد و اذكار ويژه ديدار با امام زمان است. شمارى از مداحان كژانديشى در اجتماعات مردم مشتاق و دردمند، وعده ديدار آقا را مىدهند. امرى كه بسيار خطرناك و سبب بىاعتقادى و روىگردانى مردم از اين موضوع مهم مىگردد.
روشن است درآميختن حقايق با خرافه و پندارهاى واهى، نه تنها به دينباورى نخواهد انجاميد كه زمينهساز سست باورى خواهد بود.
رهبر معظم انقلاب اسلامى، در سخنانى، با اشاره به لزوم هوشيارى همه مردم در مقابله با سودجويان و دكاندارانى كه مفهوم انتظار را دستمايه فريب مردم قرار دادهاند، بر زدودنِ پيرايهها و خرافهها و كژفهميها از موضوع انتظار تأكيد مىورزد:
»ادعاى رؤيت، ارتباط و تشرف، دستور گرفتن از حضرت حجت و اقتداى به آن حضرت در نماز، ادعايى حقيقتاً شرمآور و پيرايههاى باطلى است كه ممكن است حقيقت روشن انتظار را در چشم و دل انسانهاى پاك نهاد، مشوب كند... البته ممكن است، سعادتمندى اين ظرفيت را پيدا كند كه چشم دلش به نور جمال مبارك حضرت حجت روشن شود؛ اما چنين كسانى، اهلِ ادعا و بازگو كردنِ اين مسائل نيستند و همانگونه كه بزرگان و برجستگان نيز چنين ادعاهايى نكردهاند. «26
آسيبهاى خرافه در حوزه ارزشهاى دينى
1. بىتوجهى به زمان در تفسير دين
درك و فهمِ روحِ دين، كه براى هر زمان و دورهاى، برابر نيازهاى مردم، برنامه و دستور دارد، انسان را از گراييدن به پندارها، ديدگاههاى سست و غيربنيادين، خرافهها، برداشتهاى نابخردانه و من درآوردى از دين، باز مىدارد. درك پيامهاى دين براى هر زمان و دورهاى، بدونِ درك منطق و روح دين، ممكن نيست. اگر روح و منطق دين، به درستى و روشنى درك شود، در هر دوره و زمانى براى انسان پيام دارد و پيام خود را فراروى انسان براى حركت براساس و مدار آن، قرار مىدهد.
بسيارى از كسانى كه به وادى خرافه فرو افتادهاند، از آن روى بوده كه منطق و روحِ دين را براى زمان و دوره خود درنيافته و درك نكردهاند. و به تفسيرى از دين، گاه گوش جان سپرده و پاى فشردهاند كه به زمانى خاص مربوط مىشده است و تفسير آن را براى زمانى ديگر برنتابيدهاند.
وقتى روح، منطق و ژرفاى دقيق و همه سويه دين به درستى درك نشود، انسان مسلمان، نمىتواند براى زمانى كه مىزيد از آموزههاى آن، برنامه بيرون آورد و زندگى خود را بر آن اساس، در زمان جديد، سامان دهد.
پس دركِ درست دين و شناختِ زمان، لازمه حركت و زندگى در فضاها و زمانهاى جديد، بر روش و اسلوب دين است.
نشناختن زمان و همراه نشدن با آداب و رسوم پسنديده آن، از پيامدهاى خرافه گرايى است و اين خود ريشه در ظاهربينى و تعريف نادرست مفاهيم ارزشى دينى، از جمله: زهد، قناعت، سادهزيستى و... دارد.
امامان، با آداب و رسوم پسنديده روزگار خود همراه بودند. از اين روى، شمارى از ظاهربينان و سطحىنگران، كه از اسلام، درك و فهمى سطحى داشتند، بر آنان خرده مىگرفتند كه چرا اين سان زندگى مىكنيد و يا اينگونه لباس مىپوشيد؟ اين گونه لباس پوشيدن و زندگى كردن، با سيره على(ع) سازگارى ندارد و... حتى شمارى از اينان از علاقهمندان به ائمه بودند؛ اما سطحىنگرانه با مسائل برخورد مىكردند.
حماد بن عثمان مىگويد: نزد امام صادق(ع) بودم كه مردى رو كرد به حضرت و گفت:
»... ذكرتَ أنّ على بن ابى طالب كان يلبس الخشن، يلبس القميص باربعة دراهم وما أشبه ذلك. ونرى عليك اللباس الجيّد؟
قال: فقال له: انّ على بن ابى طالب(ع) كان يلبس ذلك فى زمان لايُنكر. ولو لبس مثل ذلك اليوم لشهر به. فخير لباس كل زمان لباس اهله... . «27
شما گفتيد: على بن ابى طالب، جامه درشت و خشن مىپوشيد؛ پيراهن كرباس چهار قرانى مىپوشيد و از اين گونه حرفها. و اينك مىبينيم شما خود، جامههاى نرم و لطيف بر تن مىكنيد.
امام فرمود: على بن ابى طالب(ع) در روزگارى لباس خشن مىپوشيد كه مردم به آنگونه پوشش اعتراض نمىكردند و لباس شهرت به شمار نمىآمد. و اما اينك و در اين روزگار، آنگونه پوشش، شهرت به شمار مىرود و انسان انگشتنما مىشود. بهترين پوشش در هر عصرى، پوشش مردمان همان عصر است.
سطحىنگرى به مفاهيم و آموزههاى دين، به خرافهگرايى مىانجامد و به تفسيرها و برداشتهاى سطحى و خرافى از ارزشها و آموزههاى دينى.
تفسيرهاى سطحىنگرانه و خرافى از زهد، تدين، جايگاه رسول خدا، ائمه اطهار و علماى دين، مسائل سياسى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و عبادى اسلام، جامعه دينى را به بُن بست مىكشاند و به عقب برمىگرداند و به شخصيتسازيهايى مىانجامد كه بسيار زيانآور و خسرانبار است و دين را كمفروغ و ناكارآمد مىكند. شگفت اينكه برداشتها و تفسيرهاى خرافى، چنان در روح و روان، نگاهها و بينشها اثر گذارند كه شمارى بىخبرى از روزگار و بىخبرى از اوضاع سياسى اجتماعى را ارزش مىپندارند و در نظر اينان، عالمِ دينى هرچه ساده لوحتر و از جامعه و مردم بىخبرتر باشد، متدينتر است و عالمِ آگاه به زمانه، دور از معنويت است.
در ميان اين كسان، عالمانِ بىخبر، گوشهگير، ژندهپوش، مهماند و از جايگاهِ معنوى بالا برخوردار.
امام خمينى، از اين سطحىنگرى كه به خرافهگرايى بسيار زيانآورى انجاميده بود، اين سان شِكوه مىكند و از ارتجاعى كه چتر خويش را گسترانده بود و جامعه را به بنبست مىكشيد، پرده برمىدارد:
»حماقت روحانى در معاشرتِ با مردم فضيلت شد. به زعم بعضى افراد، روحانيت زمانى قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاى وجودش ببارد والا عالم سياسى و روحانى كاردان و زيرك، كاسهاى زير نيم كاسه داشت و اين، از مسائل رايج حوزهها بود كه هركس كج راه مىرفت، متدينتر بود. «28
2. تأثير متقابل خرافه و عافيتطلبى خرافه و عافيتطلبى اثرگذاريهاى متقابلى نسبت به يكديگر دارند. خرافه، بيشتر با پوشش شرعى كه مزورانه بر تن مىكند، بسترى مناسب براى عافيتطلبى فراهم مىسازد. راه حق و مبارزه با باطل و نفاق بىخطر نيست. مسؤوليت گريزان، براى تن ندادن به دشواريهاى راه به پندارها و افسانههاى مجعول چنگ مىزنند. در گذشته، بيشترين خرافه در ميان يهوديان رواج داشت و عافيتطلبى نيز در ميان اين گروه، بيش از ديگران بود. به روايت قرآن كريم، موسى(ع) در صحراى سينا به پيروان خود فرمان داد با دشمنان خدا (عمالقه) بجنگند، ولى آنان از توانائيهاى عمالقه به هراس افتادند و به موسى گفتند: تو با خدايت برو و با آنان بجنگ، ما در اين جا نشستهايم:
»قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابداً ماداموا فيها فاذهب انت وربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون. «29
سپس يهوديان، در توجيه علمكرد نياكان خود به ساختن داستانهاى خرافى روآوردهاند و گفتند:
»رهبر عمالقه، عوج بن عنق، فردى غيرعادى بود و 15 هزار متر درازا داشته است، از ابرها آب مىگرفت و ماهى را در جلوى خورشيد مىگرفت تا سرخ مىشد. آب طوفان نوح، به ساق پايش نرسيد و... . «
30شمارى از مسلمانان عافيت طلب نيز در توجيه مسؤوليت گريزى خود، از بنى اسرائيل رنگ گرفتند.
اين كسان، براى توجيه كار خود به روايتهاى مجعول و غيرواقعى روى آوردند تا آنان را از رنج و زحمت دستورهاى شريعت آزاد سازد و بىرنج و حساب به بهشت بروند.
از امام صادق(ع) نقل شده كه درباره سلمان فارسى فرمود:
»ان سلمان منا اهل البيت. انه كان يقول للناس: هربتم من القرآن الى الاحاديث. وجدتم كتاباً دقيقاً حوسبتم فيه على النفير والقطمير والفتيل وحبة خردل فضاق ذلك عليكم وهربتم الى الاحاديث التى اتسعت عليكم. «
31سلمان از ما خاندان است. او، هماره مىگفت: از قرآن، به احاديث پناه آوريد، زيرا دريافتيد قرآن دقيق است و براى هر كارِ ناچيز، و آن ذره كه در حساب نايد، و تارِ نازكِ شكاف روى هسته خرما، حساب مىكشد. سپس اين بر شما دشوار آمد و به رواياتى چنگ زديد، تا راه را بر شما باز كند.
عافيت طلبان، بر آن همه آيههاى محكم و روايات شفاف در اهميت جهاد و مبارزه در راه خدا، رويارويى با فتنهگران و برهمزنندگان امنيت جامعه، ستمستيزى و دفاع از مظلوم، اقامه عدل، پشتيبانى همه سويه از امام عادل و... چشم فروبسته و براى توجيه زندگى عافيتطلبانه خود، به روايتهاى ساختگى و يا تحريف شده و برداشتهاى غلط و سست از معارف و احكام دينى و سيره نبوى چنگ مىزدند.
در مثل، شمارى از شخصيتهاى معروف و اثرگذار، با اينكه با حضرت امير(ع) بيعت كرده بودند و بيعت آن حضرت را بر گردن داشتند، از شركت در نبرد با بيعت گسلان و سركشان كه در بصره آتش جنگ افروخته بودند، با توجيههايى واهى، سر باز زدند كه شرح ماجرا را از زبان راويان اخبار و سيره نقل مىكنيم:
»چون اميرالمؤمنين آهنگ بصره كرد، آگاه شد كه سعد بن ابى وقاص، اسامه، محمد بن مسلمه و عبداللّه بن عمر، از حركت با او خوددارى مىكنند. كسى پيش آنان فرستاد و چون آمدند، فرمود: از قول شما سخنانِ سبكى شنيدهام كه خوش نمىدارم و در عين حال، با اينكه بيعت من بر گردن شماست، شما را مجبور نمىكنم كه همراه من بياييد.
گفتند: چنين است.
فرمود: چه چيز موجب شده است از همراهى با من خوددارى كنيد؟
سعد بن ابى وقاص گفت: من خوش ندارم در اين جنگ شركت كنم كه مىترسم مبادا مؤمنى را بكشم و اگر به من شمشيرى بدهى كه مؤمن را از كافر بازشناسد، همراه تو جنگ خواهم كرد.
اسامه گفت: تو گرامىترين خلق خدا در نظر منى، ولى من با خدا پيمان بسته و عهد كردهام، با كسى كه لا اله الا اللّه مىگويد، جنگ نكنم...
عبداللّه بن عمر گفت: من در اين جنگ چيزى را از درست نمىشناسم و از تو مىخواهم مرا به كارى كه نمىشناسم، مجبور نكنى.
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: هر شيفته و به فتنه در افتاده را نمىتوان سرزنش كرد.
مگر شما در بيعت من نيستيد؟
گفتند: آرى.
فرمود: برويد كه به زودى خداوند مرا از شما بىنياز خواهد كرد. «32
امام خمينى، بارها نظريه خودساخته جدايى دين از سياست را از علل مبارزهگريزى، شمارى از مقدس نماها و روحانيان ناآگاه برشمرده و تأكيد كرده است: اين كسان به بهانههاى واهى، از وظيفه شرعى سرباز زده و شانه از زير بار مسؤوليت خالى و راحتطلبى پيشه كردهاند:
»از صدر اسلام تاكنون، دو طريقه، دو خط بوده است: يك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همّشان به اين است كه يك طعمهاى پيدا بكنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم، آنهايى كه مسلمان بودند، مىكردند. اما مقدم بر هر چيزى در نظر آنها راحتطلبى بود. در صدر اسلام از اين اشخاص بودند. وقتى كه حضرت سيدالشهداء، سلام اللّه عليه، مىخواستند مسافرت كنند به اين سفر عظيم. بعضى از اينها نصيحت مىكردند كه براى چه؟ شما اينجا هستيد مأمونايد. حاصل، بنشينيد و بخوريد و بخوابيد و از همانها، بعضى قماشها بودند كه اشكال هم مىكردند كه يك قدرت بزرگى را، در مقابلاش چرا يك عده كمى قيام مىكنند. اين، در طول تاريخ تا حالا بوده است. از اول نهضت اسلامى، ما شاهد اشخاصى كه به اين وضع بودهاند، راحت را بر هر چيزى مقدم مىداشتهاند، تكليف را اين مىدانستند كه نمازى بخوانند و روزهاى بگيرند و بنشينند در منزلشان و ذكر بگويند و فكرى بكنند... [بوديم]. «33
»... شياطينى كه مطالعه كردند در همه مسائل ملتها و اين را يافتند كه اگر چنانچه قشر روحانى وارد بشود در صحنه سياست، با داشتنِ پشتوانه عظيمى از ملتها، كلاه آنها پس معركه است، بايد چه بكنند؟ بايد به طور عموم، اين مطلب را القا بكنند كه اهل علم را به سياست چه كار؟ اهل علم وظيفهاش اين است كه عبايش را سرش بكشد و اول ظهر برود نمازش را بخواند و بعد هم برود منبر، چند تا مسأله بگويد، نه مسائلى كه مربوط به سياست و مربوط به گرفتاريهاى ملت است. همان مسائلى كه ديديد، متعارف بود، مىگفتند. تقريباً اكثر ابواب فقه كنار گذاشته شده بود... . «34
تصاوير واقعى از عاشورا، درس شور و نشاط و حركت مبارزه در راه خدا را به مردم مىدهد. اما مقدسنماها، روحانيان ناآگاه و عالمان گرفتار پندار جدايى دين از سياست و راحتطلبان، اين حماسه بزرگ را واژگونه نماياندند و با برداشت و تفسير و تحليل خرافى، فلسفه قيام را گرفتند، دور آن را حصار كشيدند و نگذاشتند مردم از آن در زمان خودشان نيز الگو بگيرند و آنان را از هرگونه الگوگيرى بازداشتند. در حالى كه برابر آموزههاى دينى نبايد اين حركت در مكان و زمانى خاص مىماند، بلكه بايد هر زمانى و هر مكانى را دربر مىگرفت و در زمانها و مكانهاى گوناگون به زندگيها معنى مىبخشيد. تفسير و تحليل خرافى از اين واقعه تاريخساز، دگرگون آفرين و مشعلافروز، آن را به دستگاهى براى آمرزش گناهان دگر ساخت. شمارى از بلعم و باعورها، با دانش خود به ميان مردم رفتند و به تلاش برخاستند تا دين را از سياست جدا سازند. يعنى در حقيقت روح دين را بگيرند و كنارى افكنند و پوسته آن را براى مردم باقى بگذارند. جداسازى سياست از دين، بدين معنى است كه دين هيچ نقشى در زندگى انسان مسلمان نداشته باشد، نه در اداره، نه در جهتدهى و نه در سالمسازى. قيام امام حسين(ع) يعنى جلوهگر شدن دين، كامل و همهسويه. هيچ كس نمىتواند از قيام امام حسين(ع) نام ببرد، آن را پاس بدارد، اما سياسى نباشد، در صحنه و عرصههاى سياسى نقشآفرينى نكند و انزوا گزيند. از اين روى، شمارى خرافهانديش، راحت طلب، عافيتجو، بپاخاستند و به تحريف اين قيام كمر بستند و سياست را كه روح آن بود، از آن جدا ساختند. گريه بر حسين(ع) را، در عمل، فلسفه شهادت آن بزرگوار قلمداد كردند.
3. اباحىگرى: از پيامدهاى ويرانگر خرافهگرايى در جامعه اسلامى، رواج و نهادينه سازى اباحىگرى است. تسامح و تساهل در انجام تكاليف و پاسدارى از ارزشها و پاىبندى به آنها، بىگمان ريشه در انديشهها و رفتارهاى خرافى دارد. خرافىگرايى در بىتوجهى به مسائل شرعى و ارزشهاى دينى، نقش نخست را دارد. تا انديشه و رفتار انسانى به خرافه آلوده نگردد، ممكن نيست از پيام روشن وحى روى برگرداند و يا به آن كم توجه شود. خرافه، براى دور ساختن انسان از سرچشمه وحى و ارزشهاى والا، ممكن است از چند راه به ذهن و روان انسانها و مردم مسلمان جامعهاى رسوخ داده شود:
الف. رواج اسرائيليات با هدف تقدسزدايى از رسول خدا و ديگر انبياى الهى.
ب. رواج انديشه غلوآميز. يعنى رخنه در ساحتِ زلال و روشن توحيد، براى مشوب كردن جامعه به شرك و دوگانه پرستى.
ج. رواج انديشهها و رفتارهايى كه به گونهاى كه به قانونگريزى و ناديدهانگارى دستورهاى شرعى مىانجامد و به اباحىگرى دامن مىزنند، مانند صوفىگرايى و... .
اسرائيليات: اين اصطلاح درباره تفسيرها، تحليلها، داستانپردازيها، افسانهگوييهاى چند تن از اهل كتاب، كه در بين مسلمانان راه پيدا كرده بودند، به كار برده مىشود. اينان، درباره آفرينش، راز هستى، قصص پيامبران و... كه در آيات قرآن مطرح شده بود و براى مردم سؤال پيش مىآمد، به افسانهبافى مىپرداختند و يا از تورات بر مى گرفتند و به نام اسلام به ذهن مردم فرو مىكردند و شمارى از اهل تفسير هم، بىتوجه به منشأ چنين مقولههايى، آنها را در ذيل آيات، درج مىكردند.
ابن خلدون، درباره اينكه چگونه تفاسير، به خاطر سهلانگارى و بىدقتى مفسران، مملو از اسرائيليات شد، مىنويسد:
»... تفسير به دو گونه تقسيم شد:
يكى، تفسير روايتى مستند به آثار و رواياتِ نقل شده از سلف كه عبارت از شناختنِ ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آيههاست و براى دانستنِ كليه اين مسائل هيچ راهى به جز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان، در اين باره مجموعههاى كاملى فراهم آوردند، ولى با همه اينها كتب و منقولات ايشان، مشتمل بر غث و سمين و پذيرفتنى و مردود است و سبب آن اين است كه قومِ عرب، اهل كتاب و دانش نبودند، بلكه خوى باديهنشينى و بيسوادى بر آنان چيره شده بود و هرگاه آهنگ فراگرفتن مسائلى مىكردند كه نفوس انسانى به شناختن آنها همت مىگمارند، از قبيل تكوين شدهها و آغاز آفرينش، و رازهاى جهانِ هستى، آن وقت اين گونه موضوعات را از كسانى مىپرسيدند كه پيش از آنان، اهل كتاب بودهاند و آنها اهل تورات از يهوديان و مسيحياناند كه از كيش آنها پيروى مىكردند و پيروان تورات كه در آن روزگار در ميان عرب مىزيستند، مانند خود ايشان باديهنشين بودند و از اينگونه مسائل، به جز آنچه عامه اهل كتاب مىدانند، باخبر نبودند. و بيشتر پيروان تورات را حميريانى تشكيل مىدادند كه به دين يهودى گرويده بودند و چون اسلام آوردند، بر همان معلوماتى كه داشتند و وابستگى آنها به احكام شرعى كه رعايت احتياط در مورد آنها ضرورى نيست، باقى بودند، مانند اخبار آغاز خلقت و آنچه مربوط به پيشگوييها و ملاحم بود و نظاير آنها.
و اين گروه، عبارت بودند از: كعب الاحبار، و وهب منبه و عبداللّه بن سلام و مانند ايشان. از اين رو، تفسيرها در اينگونه مقاصد، از روايات و منقولاتِ موقوف بر ايشان، انباشته شد و آنها از مسائلى به شمار نمىرفت كه به احكام بازگردد، تا در صحتى كه موجب عمل به آنهاست، تحرى شود. و مفسران در مورد آنها سهلانگارى كردند و كتب تفسير را از اينگونه حكايات مملو ساختند. «
35اين سهلانگارى، اثر خود را در ذهنها، فكرها و روانها گذارد و جامعه اسلامى را كدر ساخت و راه را براى پرتوگيرى از دانش به روى آن بست و چنان سخنان شگفتى در لابهلاى تفسيرهاى قرآن، آن هم از زبان رسول خدا، اصحاب و امامان بزرگوار شيعه، گنجاند كه مردم به جاى پرتوگيرى از آيات و قصههاى عبرتآموز قرآنى، سرگرم داستانها و مسائل شگفتى شدند كه ريشه در اسرائيليات داشت.
احبار و رهبان، سردمداران كفر كه در پناه كتابهاى تحريف شده اديان پيشين، مردم را به تاريكى كشانده بودند و از آنان بهره مىبردند، وقتى از رويارويى با آيات روشنايى آفرين، رها كننده انسان از قيدِ بندهاى مرئى و نامرئى، نااميد شدند، به رخنهگرى و نفوذ در كانون فكرى مسلمانان پرداختند و حاكمان ناآگاه و ناآشناى به دقيقههاى وَحيانى، ناآگاهانه و از روى كمبصيرتى شايد، به اينان مجال دادند، بافتهها، پندارهاى ذهنى و برساختههاى خود و يا فرازهاى تحريف شده تورات و انجيل را به نام قرآن و اسلام، بين مردم بپراكنند و مسلمانان را گرفتار همان خرافههايى كنند كه يهوديان، مسيحيان و مشركان گرفتار آنها بودند و اسلام براى نجات آنان، پا به عرصه گذارده بود.
جريان غلات، يكى از جريانهاى بسيار خطرناك است كه از همان آغاز پيدايش تاكنون، ويرانگرى، شركپراكنى و جداسازى انسانهاى موحد از سرچشمه مبارك توحيد، سرلوحه كار آن بوده است.
پيروان اديان پيشين، چون به غلو گرفتار آمدند، به وادى هلاكت درافتادند و نابودى آنان و از بين رفتن آموزههاى وَحيانى كه در پرتو آنها زندگى سعادتمندى داشتند، رقم خورد. همين ترفند را غاليان، براى اينكه اسلام را از مدار خارج سازند و مسلمانان را به لجنزار شرك بكشانند، در جامعه اسلامى به كار بستند. بازار اينان، به خاطر اباحىگرى كه رواج مىدادند، گرم شد. بسيارى كه اين راه را رفتند، از آن روى بود كه خود را از بايد و نبايدهاى شرع رها سازند.
غاليان، با دادنِ جايگاه خدايى به اوليا در ميان مردم، چنين رواج مىدادند كه دوستى با اوليا، ما را بسنده است و دوستى آنان، جاى انجام تكاليف و انجام نماز و روزه را پر مىسازد. اباحىگرى و تكليفگريزى، از علل عمده گرايش به غلو و پا را از حدود فراتر گذاشتن است.
ائمه اطهار(ع) هميشه شيعيان را از همراهى با غاليان بازمى داشتند و خواستار رويارويى با اينان و فكر شركآلود، الحادى و ضدتوحيدى اين گروهها كه هر روز به گونهاى، با ترفند و برنامهاى با توحيد و فكر ناب مسلمانان به رويارويى برمىخاستند، فرا مىخواندند.
و يادآور مىشدند كه بايد هشيارانه با انديشههاى انحرافى آنها برخورد كنند. زيرا اين جريان تحتِ نامِ اهلبيت و علاقهمند و شيفته نشان دادن خود به ما خاندان نبوت، عقايد و باورهاى شركآميز خود را نشر مىدهند.
غاليان، امامان معصوم(ع) را، كه مورد علاقه مردم بودند، و طلايهدار شركستيزى و رايت افرازى پرچم توحيد، در همه لحظههاى زندگى، تا مرتبه ربوبيت بالا مىبردند. از اين روى، ائمه اطهار، برخى از گروههاى غالى را مشرك مىخواندند. امام صادق(ع) ابوالخطاب را مشرك خوانده است.36
اينان، با عقايد شركآلود، خود را به امامان معصوم(ع) نزديك مىكردند و خود را پيروان آنان جلوه مىدادند، تا هم زمينههاى بدنامى آن بزرگواران را فراهم آورند و شمارى بپندارند، ائمه اين چنين عقايدى دارند، و هم شيفتگان به آنان را به باتلاق شرك بكشانند. امام صادق(ع) به پيروان خود شاخص مىدهد و غاليان را به روشنى مىشناساند كه مباد كسى فريب آنان را بخورد و در دامشان گرفتار آيد:
»لعن اللّه الغلاة فانهم صغروا عصيان اللّه وكفروا به واشركوا وضلّوا واضلّوا فراراً من اقامة الفرائض واداء الحقوق. «37
لعنت خدا بر غاليان و مفوضه بادا. آنان، گناه و نافرمانى خدا را سبك شمردند و به خداوند كافر شدند و شرك ورزيدند. و گمراه شدند و گمراه كردند. انگيزه آنان [از اين كار] فرار از واجبات و اداى حقوق [مالى] بود.
جريان تصوف: زهدگراييها، دنياگريزيهاى غيراصولى، افراطى و ناقانونمند، نَفس كشيهاى بيمارگون، دور افتادن از زلال معارف دينى در تهذيب نفس و مبارزه با دنياگرايى و اشرافىگرى مذموم و ناپسنديده، شمارى از مسلمانان را از برنامههاى دقيق و همهسويه اسلام دور ساخت و به واديهاى شركآلود و مرامها و آيينهاى نابخردانه، كه پيش از اسلام در ميان مردم سرزمينهاى اسلامى سابقه داشتند، مانند ملامتيه، كلبيون و... فرو انداخت.
شايد اين حركت در آغاز پسنديده مىنمود و به گونهاى عصيانى بود عليه دنياگرايى و اشرافىگرى كه جامعه اسلامى از آن رنج مىبرد، اما چون از آموزههاى وَحيانى كه در مكتب اهل بيت و رفتار امامان معصوم جلوهگر شده بود، اشراب نمىشد، سر از خرافات و شرك درآورد. از اينروى امامان، پيش از ايشان خود رسول اللّه، با زهدگراييهاى نشأت نگرفته از آموزههاى دينى، به شدت برخورد مىكردند.
زهدگراييها و نَفسكشيهاى مهار گسسته، باطنگراييها و ظاهرگريزيهاى شمارى از ناموران جامعه اسلامى، در قرون مختلف، گروههايى از مردم را از اجتماع اسلامى جدا ساخت و به رهبانيت و خلوتنشينى واداشت و در هر شهر و ديار و منطقهاى به مناسبت حال و احوال مردمان آن منطقه، عقايد خرافى را به ذهن آنان فرو كرد. كمكم جريان تصوف شكل گرفت، با ادبيات و عقايد خاص و جلوههايى كه سبب جذب گروههايى از مردم به اين جريان شد. قانونگريزى، دور زدن شريعت، اباحىگرى و... روز به روز در ميان صوفيان، بيش از پيش جلوهگر مىشد، تا آنجا كه افزونِ بر امامان(ع) از همان اوانِ شكلگيرى اين جريان، عالمان شيعه در روزگاران مختلف، با اينگونه رفتارها سر ناسازگارى داشتند و مردم شيعه را از نزديكشدن به اين گروهها باز مىداشتند. شمارى از عالمان اهل سنت نيز به مخالفت آشكار با اين جريان پرداختند.
امام رضا(ع) مىفرمايد:
»لاتقول بالتصوف احد الاّ خدعة او ضلالة او حماقة «38
كسى جز از سر فريب، يا گمراهى و يا حماقت، دعوى تصوف نكند.
پارهاى از گروههاى صوفى، به نام صفاى باطن، عقل را به سُخره مىگرفتند و دانشهايى مانند فقه، فلسفه و... را دانشهاى ظاهرى مىخواندند.
با فقيهان در مىافتادند و با قشرى دانستن آنان، زمينههاى تكليفگريزى را فراهم مىآوردند.
به نام فتوت، بىتوجهى به تكاليف ظاهرى شرعى، و به پندار خودشان توجه دادنِ افراد به صفاى باطن، و القاى به پيروان خود كه اين همه، نه در مساجد، نماز جمعه و جماعات، حلقههاى درس و بحث و مناظرههاى علمى و حضور در محضر عالمان راستين، كه در زاويهها، خانقاهها و با شور و نشور و رقص و سماع و اوراد خاص، برآورده مىشود.
رقص و غنى، به بهانه تلطيف روح و رسيدن به عشق آسمانى در زاويههاى صوفيان جا باز كرد و اندك اندك به عشقهاى زمينى دامن كشيد.
ابى الفتح كراجكى (م :449) در گشت و گذارى كه در حلقه صوفيان معاصر خود داشته، اينگونه گزارش مىدهد:
»روزى، ناگزير شدم در جمع گروهى از صوفيان باشم. پس از گرم شدن مجلس، طبق عادت و مرام خود، به رقص و غنى مشغول شدند و سراينده، اشعار عاشقانه مىخواند. «39
هجويرى مىنويسد:
»من ديدم از عوام گروهى مىپنداشتند كه مذهب تصوف، جز رقص نيست. «
40ابوالعلاء معرى در نكوهش رقص صوفيان شعرى بدين مضمون دارد:
آن صوفى طبل خواره منگ
از بنگ وساوس و هوى دنگ
بدكاره و پرخور و فضولى
شطاح و مباحى و حلولى
همچون خرك علف چريده
مستك شده و ز جا پريده
دستك زن و پاى كوب و رقصان
دعوى بكند ز عشق يزدان
41زمخشرى مىنويسد:
»به نام عشق و خدادوستى، به فسق و فجور روآوردهاند. «
42از اين گروه خرافهپراكن و بنيادسوز و طغيانگر عليه اصول و ارزشهاى دينى، حكومتگران فاسد و جائر بهرهها بردهاند. از جمله در روزگار مغولان، خرافهبافيها و هنجارشكنيهاى اين گروه مهار گسيخته و شريعتگريز و بىاعتناى به بايدها و نبايدهاى شرعى، براى حاكمان مغول در گسترش قدرت و رام كردن مردم و سركوب مخالفان، كارگر افتاد:
»در دوره تسلط مغولان، خانقاهها رونق بيشترى گرفت. زيرا مغولان، اسير خرافات و پندارها بودند. علماى سنى نيز، به واسطه مخالفت مغولان با خلافت عباسى، روى خوشى بدانان نشان نمىدادند. ناچار صوفيان و خانقاهنشينان، مورد توجه حكام شدند. مخصوصاً حكام زيرك و جاهطلبى چون اميرتيمور گوركان. تحقيق دقيق و بىغرضانه مورخان، به خوبى مىتواند نشان دهد كه رونق اين مؤسسات از كرم و بخشش حكام و توانگران نادرست صورت مىگرفت.
به همان دليل كه خواجه نظام الملك، ترويج شرع و حمايت از خلافت عباسى را وسيله استوارى و دوام قدرت سلجوقيان قرار مىداد.
پس از سقوط خلافت، بازار صوفيان حرفهاى رونق گرفت و به قولِ نيكلسون: صوفيان فربه و قوى بنيه در خانقاهها، روزگار را به بطالت مىگذراندند. اگر به روايات عديده مثنوى بتوان استناد كرد، غالباً در اين مراكز، مفتخوارى، فساد و تباهى نيز شيوع داشت. «
43علامه حلى (م: 726) از رواج رقص، غنى و... در محافل صوفيه ياد مىكند و سپس مىنويسد:
»جماعتى از اين گروه را در حرم امام حسين(ع) ديدم. يكى از آنان نماز نمىخواند. چون سبب پرسيدم، گفتند: او واصل شده است و نيازمند اداى نماز نيست. «
علامه سپس درباره اينان، اينسان داورى مىكند:
»فانظر ايها العاقل الى هولاء وعقائدهم فى اللّه كما تقدم وعبادتهم ما سبق واعتذارهم فى ترك الصلاة ما مر ومع ذلك فانهم عندهم الابدال فهولاء اجهل الجهال. «
44اى خردمند در كارها و انديشههاى اين گروه نسبت به خدا بنگر، چنانكه در شيوه عبادت ايشان شمهاى ياد شد و از عذر آنان در رها كردن نماز، سخن گفته شد. با همه اين احوال، اين افراد در نزد صوفيان از اولياء خدا و ابدال به شمار مىآيند و حال اينكه جاهلترين مردماند.
حسن بن ابى الحسن ديلمى، از علماى شيعه قرن هشتم، در تحليل گرايش شمارى از مردم به غلو و تصوف و گسترش خرافات، اباحىگرى را هم در سلسله علل و هم پيامد گرايش به اين فرقهها شمرده است.
ديلمى پس از تشويق مردم به خردورزى و تدبر، تأكيد دارد پارهاى از امور، آدمى را از فهم حقايق دور مىسازد كه بايد نسبت به آنها هوشيار بود از جمله، علاقه به آسانترين مذهبى كه در آن لذتطلبى و گناه روا شمرده مىشود. دشوارى دانشپژوهى، دشوارى عمل، گرايش به اباحىگرى و... زمينهساز اين گرايشهايند. گرايش به شكست مرزهاى ممنوعه بسيارى را به سوى مذهبهاى خود ساخته غاليان كشانده است. همنشينى با اباحىگرايان، در انسان اين گرايشها را پديد مىآورد و مىنويسد:
»... و از جمله اين امور دورى گزيدن از محافل علما و ناآگاهى از استدلالهاى عقلانى و گوش سپردن به سخنان دنيامداران نادان و بسنده كردن به قصهها و خرافات است. و از آن جمله، آدم نادان ،تقليد در دين را آسانتر از دانشطلبى و كاوش در علوم مىيابد و پيروى كوركورانه نيز چشم و گوش وى را بر درك حقائق مىبندد. «
45و اگر خوشبينانه انگيزه اوليه تأسيس فرقه بابيت و بهائيت را انحراف از مسلك شيخيه و فريفته شدن شمارى، به باب امام زمان بدانيم، بىگمان بهرهگيرى استعمارگران از اين مسلك و شعارهاى اباحىگرايانه در تداوم و گسترش آن نقش اصلى را بر عهده داشته است؛ چه بنيانگذاران بابيت، پس از استقرار پايههاى آن، آيينهاى دينى را منسوخ اعلام كردند.
قرة العين، از زنان زيرك و مبلغه بابيت به رواج اين مسلك پرداخت. وى در اين راه تا مرحله مجاز شمردن درهم آميختگى زنان و مردان و كنار زدن پوشش شرعى، پيش رفت. وى در شكستن حريم اخلاقى و اجتماعى از جسارت ويژهاى برخوردار بود. وى، به روشنى مىگفت:
»اى اصحاب! اين روزگار از ايام فترت شمرده مىشود. امروز تكاليف شرعيه يك باره ساقط است و اين صوم و صلوة كارى بيهوده است. «46
و شگفت آنكه اين مسلك سراسر آكنده از خرافه و به دور از ارزشهاى اخلاقى، از سوى محافل وابسته به غرب به عنوان مسلكى آزادانديش معرفى مىشود و قرة العين به عنوان زنى خرافهستيز و روشنفكر و الگوى جوانان مورد ستايش قرار مىگيرد. 47
اباحىگرى از زمينههاى مهم گرايش به اين مسلك خودساخته در ميان افراد لاابالى و بىپروا بوده است. فرقه بهائيت، افزون بر رواج و رواشمارى روابط نامشروع و غيراخلاقى، تعصب مذهبى و امر به معروف و نهى از منكر را نادرست اعلام كرد.48
مبانى خرافه و ساختارشكنانه اين فرقه، راه را بر رواج اباحىگرى در ميان هواداران آن فراهم آورده است. اينك نيز اباحىگرى در ميان خرافهگرايان درون فرقهاى، بويژه فرقههاى صوفيه و بابيت در حال گسترش است.
شمارى از مردم، كه به هيچ يك از اين فرقهها وابستگى ندارند، اما در عمل، به گونهاى از آنها اثر پذيرفتهاند. بىاعتنايى به دستورات شريعت، به دعوى پاك باطنى، شركت فعال در اعياد و وفيات كه براى ائمه اطهار برگذار مىشود، بىتوجهى به نماز، استفاده مردان از زنجير طلا، رواج آهنگهاى مبتذل و حرام به نام بزرگداشت امامان، حرامخوارى و گرانفروشى، در كنار آن سفرهاى زيارتى به هدف سبك كردن استخوان و خاموش كردن نداى وجدان، شمهاى از از رخنه اباحىگرى در زندگى دينى اين افراد است.
عمده محافلى كه به داعيه گره گشائى از مشكلات مردم و يا به داعيه تصوف و عرفان و يا ارتباط با امام زمان، از روشهاى كفبينى، انرژى درمانى و موسيقى درمانى استفاده مىكنند، نه تنها مردم را به خدا و آرامش معنوى نرسانده كه در نهايت مشكلات زندگى آنان را دو چندان كرده و بستر را براى تساهل و تسامح در ارزشهاى دينى براى اين افراد فراهم مىكنند.
يكى از شيادان كه مدتى به دعوى نيابت از امام زمان، شمار فراوانى از زنان و مردان را به دور خود گرد آورده بود، پس از دستگيرى، به اعتراف خودش، بدون هيچگونه آگاهى از قرآن و سنت، لباس روحانيت را بر تن كرده و با استفاده از شگردهاى روانشناسى، نقاط ضعف ساده لوحان را شناسائى و آنان را فريب مىداده است.
گفته بود: تساهل و تسامح اخلاقى و بىتوجهى به ارزشهاى مذهبى، سبب شده بود بد حجابها و افراد لاابالى، مجالس وى را گرم نگهدارند و از اين راه نيازهاى مذهبى خود را برآورند. و يكى ديگر از اين گونه افراد و محفلگردانان خرافى، پس از دستگيرى، جهالت و گرايش مردم به اوهام و خواب و خيال را از علل گرمى بازار خود ياد كرده بود.
وى بدون هيچگونه پردهپوشى گفته بود:
»وقتى مردم جاهل به من سوارى مىدهند چرا من سوار نشوم.«49
رواج اباحىگرى و انحرافهاى اخلاقى در ميان فرقههاى عارفنما و مدعيان دروغين كشف و شهود، بيانگر تأثير مستقيم خرافات در رواج مفاسد اخلاقى در جامعه است.
اباحىگرى و خرافه راه را بر گسترش ديگر جرمها نيز هموار مىسازد. بخش بزرگى از پروندههاى دادگاههاى جزائى، حقوقى و خانواده، دادخواهى و شكايت كسانى است كه در دام فالگيران، كفبينان، رازگشايان دچار شدهاند. همانان كه با سوء استفاده از درماندگى و سادهلوحى مردم، آنان را از چيزهاى موهوم ترسانده و با دروغ آنان را اميدوار مىساخته و از اين روش، اموالشان را از چنگشان به در مىبردهاند.
و چه بسا حريم خانوادهها نيز از دستبرد اين گروهها در امان نمانده است. آگاهى مردم از پيامدهاى خرافه مىتواند راه را بر استفاده نابجا از دين و مذهب ببندد.
آسيبهاى خرافهگرايى در حوزه اجتماع خرافهپسندى و بىمهرى به كندوكاوهاى خردورزانه نابسامانيهاى گستردهاى را براى جامعه اسلامى در پى داشته. جامعه اسلامى تاكنون با دشواريهاى بسيارى از اين ناحيه روبهرو شده است، از جمله:
1. خرافه و عقبماندگى علمى: خردگريزى، با تحجر همراه و همزاد است. متحجر، ايستاست. هماره نگاه به گذشته دارد و از پويش و نقد و نظر و حركت آفرينى واهمه دارد. در هر دوره كه جامعه اسلامى به خردورزى توجه كرده و ظرفيت نقد و كنكاش را در خود به وجود آورده، زمينههاى نشر دانش در ميان مردم فراهم آمده است و در دورههايى كه آموزههاى عقلانى در تنگنا قرار گرفته، سادهانديشى رشد كرده، دانش از پويايى بازمانده است.
جامعه اسلامى در دوره حاكميتِ خاندان آل بويه، حمدانيان شامات و فاطميان مصر، شاهد رشد جريانهاى بزرگ علمى بوده و مسلمانان در عرصه ادبيات، علوم قرآنى، فقه، حديث، كلام، هندسه، طب، هيئت و... گامهاى بزرگى را برداشتهاند.
50در فضاى باز فرهنگى سده چهارم و پنجم، دانشمندان نامورى، چون شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد رضى، رمانى، ابن عقيل و ابن مسكويه، فارابى، ابوعامر نيشابورى و... پرورش يافتند، كسانى كه در خردورزى سرآمد و از تعصب منفى به دور بودند. روح تسامح و گفتوگوى آزاد، حاكم بر حوزههاى علمى بود و اين موجب رونق بازار درس و بحث و پيدايش دانشمندان بزرگ در سراسر دنياى اسلام شد كه شمارى از آنان، هنوز بر آسمانِ فرهنگ و تمدن بشرى مىدرخشند. اين كسان بىهيچ بيم و وحشتى، انديشههاى خود را بر زبان مىآوردند و به ديگر دانشمندان با هر عقيده و نظر حرمت مىنهادند و از راه استدلال و گفتوگو به رد و قبول آراى يكديگر مىپرداختند. شيخ مفيد كه آن همه بركت براى دنياى اسلام آفريد، از تعصبهاى كور، انديشههاى خرافى به دور بود. محفل علمى و مجلس نقد و نظر داشت. به شرح انديشهها و باورهاى يگر فرق مىپرداخت، و سپس آنها را نقد مىكرد. مجالس مناظره او، حلقه پيوند و محفل انس دانشمندان مذاهب گوناگون بود.
51از دست پروردگان شيخ مفيد سيدمرتضى بود كه مانند استاد در جستوجوى حقيقت بود و به دانشمندان ديگر فرق و مذاهب احترام مىگذاشت و ميدان مىداد. ردّ سيدمرتضى در كتاب الشافى فى الامامه بر كتاب الغنى الامامة، نوشته قاضى عبدالجبار معتزلى (414 ه ) نمونه مناسبى از برخورد علماى آن دوره، با مخالفان فكرى خويش است.
از آن سو جامعه اسلامى در برهههايى از تاريخ و حوزههاى جغرافيايى، شاهد سيطره خرافهگرايانى بوده كه به دستاويز مبارزه با بدعت، با هر انديشه نو به ستيزه برمىخاستند و عقلانيت و بحث و گفتوگو درباره مقولههاى دينى را ناروا مىشمردند. اين تفكر خسارتهاى جبرانناپذيرى بر رشد دانش اسلامى وارد ساخت.
پيروزى مكتب اشاعره بر رقباى خود در گسترش خرافه اثرگذار بود؛ چه پيروزى اين فرقه كه به داعيه حراست از سنت در برابر عقلگرائى معتزله، انجام گرفت، پيروزى جمود و ظاهرگرائى بر آزادانديشى و عقلانيت بود. بازتاب آن در ميان تودههاى مردم و محدثان عوام زده آن بود كه تدين را مساوى تعبد محض و تسليم بدون چون و چرا در برابر هر خبر و روايات شمردند و هر نوع اجتهاد و گفتوگو درباره احاديث، را عصيان عليه دين مىانگاشتند.
52روشن است كه اشعرىزدگى به رواج خرافه در تفكر اسلام دامن زد و نتيجه آن جمود بر ظواهر و بىاعتنايى به دادههاى عقلى بود، راهى كه به رواج حرفهاى سخيف، پندارها، خواب و افسانهبافى انجاميد. تا آنجا كه شاعرى در بغداد، از سر تفرج روايتى را جعل كرد و به پيامبر نسبت داد.
»اى مردم! روايت متواتر است كه هركس زبانش به نوك بينىاش برسد به جهنم نمىرود. در اين موقعگويى فرمانى صادر شده باشد، حاضران، بلا استثنا، زبان را بيرون آورده، سعى مىكردند ببينند به نوك بينىشان مىرسد يا نه. «
53روشن است كه رخنه چنين سخنان سخيف و خرافى به باورهاى دينى و احاديث پيامبر چه خسارتهايى به رشد علم و دانش وارد مىسازد. پيدايش سلسله غزنويان و سپس سلاجقه به جريان مخوف دانشستيزى دامن زد و بستن و كشتن دانشمندان و آتشزدن كتابخانههاى بزرگ بغداد و رى توسط تركان غزنوى و سلجوقى، به بهانه مبارزه با قرامطه و فلاسفه و... راه را بر انحطاط حوزههاى علوم دينى هموار كرد و بخش بزرگى از ميراث فرهنگى اسلام از ميان رفت.
54نگاهى به باورهاى مردم درباره نجوم، مثال روشنى از تأثير عقلانيت و يا خرافهگرايى را در رشد و انحطاط دانش به ما نشان مىدهد. در دوره حكومت آلبويه در سده چهارم و پنجم، بيشتر علماء و حكيمان، مسأله سعد و نحس كواكب و اثرگذارى آن را بر سرنوشت مردم، خرافه مىدانستند.
ابونصر فارابى، ابن سينا و ابوريحان بيرونى در بطلان آن سخن گفتهاند. در همان دوران، در مناطقى از جهان اسلام، باور به احكام نجوم چنان قوت گرفت كه افراد براى مسافرت، حجامت، حمام رفتن، عروسى و... منتظر سعد و نحس كواكب مىشدند و وجود منجم از جمله ضروريات دربار سلاطين بود. از جمله منجمان گزارش دادند:
»در سال 582 ق اجتماع چند كوكب در برج واحد (قران) موجب طوفانهاى عظيم و دگرگونيهاى بزرگ در طبيعت خواهد گشت، زمين خراب خواهد شد. «
زمان هرچه مىگذشت و برهه وقوع نزديكتر مىشد، بر اضطراب و تشويش مردم مىافزود.
شاعران، مردم را از وقوع اين حادثه سهمگين هشدار مىدادند. بويژه منجمان خراسان، بيش از منجمان ديگر، بدان اهميت مىدادند و مىگفتند:
»طوفانى روى خواهد داد كه به قدر بيست گز از زمين خاك برخواهد داشت و تمامى عمارتها خراب و از انسان و حيوان و نبات چيزى به جاى نخواهد گذاشت. «
باورمندان به احكام نجومى در تلاش براى حفظ خود از اين طوفان، سخت به دست و پا افتادند و اين مسأله سالها فكر آنان را به خود مشغول كرد، ولى افرادى كه آن را خرافه مىدانستند، آرام به زندگى خود ادامه مىدادند.
»هراس عظيم بر خاطر كليه مردم مستولى شد و بعضى از پادشاهان امر كردند كه سردابههايى بزرگ به عمق سى چهل گز كندند و انواع خوردنى و وسايل زندگى را در آنها جمع كردند كه در آن موقع به سردابهها پناه ببرند. و هرجا كه غار و گودالى در دل زمين بود، ارباب نعمت و ثروت آنها را به خود اختصاص مىدادند و درهاى محكم براى آنها مىساختند كه باد در آن نفوذ نكند... از قضا، در آن شب در تمامى آن ممالك، به آن اندازه هم نسيم نوزيد كه پيهسوز پيرزنى را بر بام خاموش كند و مىنويسد كه مدت يك ماه برگ بر درخت نمىجنبيد و خرمنها بر مزارع مانده بود و آن قدر باد نمىآمد كه براى جدا كردن كاه از دانه كافى باشد. به هرحال، ميدان به دست شعرا آمد كه هرقدر مىخواهند اهل نجوم را مسخره و استهزاء كنند و به باد هجاء و دشنام گيرند. «
تأثير عقلانيت و جزميت بر رشد و انحطاط علوم دينى در سده اخير رسوب رگههاى اخبارىگرى و جزمانديشى بر حوزههاى علوم دينى در سده اخير نيز اثرگذار بوده است و بىمهرى به دادههاى عقلى بر رشد علوم دينى نيز تأثير منفى داشته است.
در سده اخير، هرگاه عالمى زمانشناس درصدد برآمده گامى به پيش نهد و حوزه را به حركت درآورد، قشرى گرايان به داعيه حفظ سيرت گذشتگان او را ناكام گذاشتهاند. نمونه آن، ناكام ماندن شيخ عبدالكريم حائرى در پديدآورى تحول در روش آموزشى و تبليغى حوزه بود. ريحان يزدى از طلاب آغاز سده اخير حوزه قم، در اينباره نوشته است:
»فراموش نمىكنم كه در سال 1341 ش. اين جانب به وسيله آقاميرزا مهدى بروجردى دعوت شدم تا با فضلايى كه به امر آيتاللّه حاج شيخ عبدالكريم براى تبليغ در كشورهاى بيگانه آماده مىشدند، همكارى كنم. ما دوازده نفر بوديم كه به فراگرفتن علوم مربوطه، زير نظر مدرسين متخصص براى اين امر خطير مهيا مىشديم. ولى متأسفانه بعد از مدتِ كوتاهى بر اثرِ اصرار و تقاضاى بيشتر محصلين حوزه، علميه براى شركت در اين مؤسسه، حاج شيخ عبدالكريم ناچار شدند كه به كلى موضوع را متروك اعلام كند - البته ممكن است كه علل ديگرى هم در كار بوده باشد كه باريك بينان بر آن علت آگاهاند.«
56البته غوغاسالارى خرافهگرايان و بسته ذهنان، مهمترين دليل موافقت نكردن ايشان با آموزش زبان خارجى براى كار تبليغ دين بود.
آقاى طالقانى، افزون بر سنگاندازيهاى رضاشاه بر راه رشد حوزه، موجودات طفيلى و خرافهگرا را از موانع پويايى حوزه مىشمرند كه خود را واسطه مراجع و مردم قرار داده و با ديد كوتاه و تنگنظرانه خود، انديشههاى اصلاحى مراجع را خاموش مىساختند.
57و نيز همين گروه، راه را بر انديشههاى اصلاحى آيتاللّه بروجردى بستند و نگذاشتند آن بزرگ در نظام آموزشى، پژوهشى و تبليغى حوزه دگرگونيهاى بنيادين پديد آورند.
و در يك كلمه، ناسازگارى شمارى از حوزويان با دانشهاى عقلى، چون: حكمت و فلسفه و نيز بىتوجهى به تفسير قرآن و تدبر و تعمق در معانى آن بيشتر برخاسته از روحيه تحجر و گذشتهگرايى بود. اين فضاى نامطلوب فكرى، سبب شد طلاب و مردم از بركات قرآن محروم بمانند و به جاى تفكر و تدبر و استفاده از كلام خدا براى محل مشكلات فرد و جامعه، تنها به خواندن و تيمن و تبرك و مجالس اموات و استخاره، ويژه شود و نتيجه نهايى آن جداشدن دين از جامعه و سياست بود.
امام خمينى، تحجر و خرافهگرايى به همراه هراس علماى دين از نوآورى و نوانديشى را در سلسله علل ركود علمى و فقهى حوزه ياد كرده است.
امام، مقدس نمايان خردگريز را مزدوران بىمزد و مواجب دشمن ناميده كه با شعار جدايى دين از سياست و گناه شمردن يادگيرى دانشهاى جديد، حوزه را عقب نگه داشتند و حوزه نتوانست به رسالت خود عمل كند:
»... عدهاى مقدس نماى واپسگرا، همه چيز را حرام مىدانستند... وقتى شعار جدايى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردى و عبادى باشد و قهراً فقيه هم مجاز نبود از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد... يا دگرفتن زبان خارجى كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مىرفت. «
58امام خمينى، هراس از نوآورى و بىتوجهى به نقش زمان و مكان و تغيير موضوع در استنباط احكام را از ديگر شاخصههاى رسوب خرافه و تحجر مىشمارد.
امام، در پاسخِ نامه شيخ محمدحسن قديرى (از اعضاى دفتر استفتاء امام) كه به فتواى امام در حلال بودن استفاده از آلات لهو در صورت قصد استفاده حلال از آنها، واكنش نشان داد، تصريح كرد:
»لازمه اين فكر چشم بستن به تأثير زمان و مكان در تغيير موضوع است و اگر موضوعات احكام را ناديده انگاريم و در مثل موضوع احكامى مانند زكات و خمس و انفال را به موضوع زمان صدور روايت، ويژه سازيم و به پديدههاى جديد بىتوجه باشيم.
بايد تمدن جديد به كلى از بين برود و مردم كوخنشين بوده و براى هميشه در صحراها زندگى كنند.«
و در پايان همين نامه حضرت امام خطاب به آقاى قديرى مىافزايد:
»سعى كنيد تنها خدا را در نظر بگيريد و تحت تأثير مقدس نماها و آخوندهاى بىسواد واقع نشويد؛ چرا كه اگر بناست با اعلام و نشر حكمِ خدا به مقام و موقعيتمان نزد مقدسنماهاى احمق و آخوندهاى بىسواد صدمهاى بخورد، بگذار هرچه بيشتر بخورد. «
59امام، در نامه دوم به آقاى قديرى، براى برون رفت حوزه از بن بست علمى، فضلاى حوزه را به مبارزه با خرافه و تحجر فرا مىخواند:
»... ما بايد سعى كنيم تا حصارهاىِ جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى، صلى اللّه عليه و آله، برسيم و امروز غريبترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قربانى مىخواهد و دعا كنيد من نيز يكى از قربانيهاى آن گردم. «
60از اين روى، شهيد مطهرى اصل اجتهاد را يكى از محركهاى اسلام و علوم دينى مىشمرد و تأكيد مىكند در سايه استفاده درست از آن، مردم از خامانديشى مىرهند، دين و دانش هماهنگ مىشود و جامعه اسلامى به پيشرفت و تمدن نائل مىآيد.
استاد در گفتارى تحليلى آزادانديشى و مبارزه با خرافهگرايى را از عوامل پيشرفت علم و دانش مىشمرد و يادآور مىشود: حيات و مرگ يك جامعه به حيات و مرگ فكر آن وابسته است و فكر يك جامعه در سايه انديشهورى و كندوكاو و نقد و بررسى رشد مىكند و در سايه نوآورى دروازههاى دانش به روى مردم آغوش مىگشايد. پس از تفكر درست نبايد مردم را ترساند:
»تجربههاى گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادفكرى و لوازروى سوءنيت، برخوردار بوده است، نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با يك نيرو مىشود پاسدارى كرد و آن علم است و آزادى دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن با آنها... آينده انقلاب ما در صورتى تضمين خواهد شد كه عدالت و آزادى را حفظ كنيم. «
61نقش خرافه در گسترش نابسامانيهاى اجتماعى: خرافه، افزون بر ايستايى دانش، نابسامانيهاى گسترده اجتماعى را بر مردم تحميل مىكند؛ چه خرافه با سادهانگارى و جبرگرايى و نگاه به گذشته همراه است. اين تفكر در حوزه عمل، ابتكار و پويايى را از مردم مىگيرد.
و در افق وسيعتر، جهان آفرينش بر بنيان سنتهاى تغييرناپذير استوار است. اراده و ابتكار انسان در سلسله اين سنتها قرار دارد. جامعه موفق و پويا با شناخت قوانين و سنن خدا در جامعه و تاريخ و با اميد به امداد او برنامه مىريزد و پيش مىرود. ولى افراد و جامعه خرافهگرا به جاى كشف سنن الهى، در جستوجوى رموز ناشناخته بخت و اقبال خويشاند، اين كسان، به هستى رويكردى جبرگرايانه دارند و نقش انسان را در اين گردونه، ناچيز مىانگارند. در نتيجه در رويارويى حوادث به چارهجويى برنخاسته و مغلوب آن مىشوند. نگاهى به تاريخ اسلام نشان مىدهد، رمز بسيارى از ناكاميها و شكستهاى مسلمانان در نگاه خرافهگرا و غلط به جهان هستى نهفته است. در صدر اسلام، كه مسلمانان بينش درست و واقعبينانهاى به مسأله قضا و قدر داشتند، با توكل بر خداوند و تكيه به نيروى خود، با شمار اندك، بخش گستردهاى از جهان را فتح كردند و دامنه اسلام از كوههاى پيرنى تا ديوار چين، گسترش يافت و بينى مستكبران به خاك ماليده شد. به گفته سيدجمالالدين اسدآبادى:
»... به وسيله همين اعتقاد به قضا و قدر بود كه شمشيرهاى مسلمانان در سرزمين شرق مىدرخشيد و در هنگام جنگ، برق آن شمشيرها چشمان مردم مغرب را خيره مىكرد. همين اعتقاد به قضا و قدر بود كه آنها را بدون كوچكترين ترديد و تأمل وادار به بذل مالى و جان در راه بلند آوازه شدن نام اسلام مىكرد. آنان از فقر و فاقه نمىترسيدند. باز همين اعتقاد بود كه مسلمين را وادار مىنمود هنگام رزم به هرجا كه مىرفتند، زنان و فرزندان خود را حتى به دورترين نقطه از جهان با خود همراه مىبردند، مثل اينكه آنها را به گردش در باغ و بوستانها مىبرند.
مسلمين، با توكلِ به خداى يگانه، خود را از هر حادثه و پيشآمد سوء در امان مىديدند و از اعتقاد به خداوند حصار محكمى به دور خود مىكشيدند... اعتقاد به قضا و قدر بود كه مسلمانان را به درجهاى رساند كه بردن نام آنها دلهاى ستمكاران و مستكبران را در مىآورد و جگر آنها را پاره مىكرد. به طورى كه در اغلب نبردها به وسيله انداختن ترس به دل دشمنان بر آنها پيروز مىشدند. «
62ولى از آن روز كه خرافه و نگاه غلط به قضا و قدر در ذهن مسلمانان جا باز كرد و مسؤوليتگريزى جاى مسؤوليتپذيرى پويايى و مقاومت را گرفت، تلاش و اقدام و فعاليتهاى اجتماعى، دنياگرايى خوانده شد، مردم تشويق شدند به جاى مسجد و محراب و مبارزه با فساد و الحاد، انزوا برگزينند و به چلهنشينى پناه ببرند. دنياى بزرگ اسلام با آن همه نيروى كارآمد، بدون مقاومت در برابر مغولان به زانو درآمد و شهرهاى بزرگ، تاراج تاتار شدند و جز مقاومتهاى پراكنده شمارى اندك، بسيارى چشم به آسمان دوختند تا فريادرسى برسد. و شمارى اين رويداد را بلاى آسمانى پنداشتند و اين، مردم را از مقاومت در برابر مهاجمان باز مىداشت.
63نقش خرافهگرايى در سقوط صفويه: دولت صفوى در حدود 230 سال در ايران بر سر پا بود. بنيانگذاران آن كه در آغاز به مثابه جنبشى آزادى بخش عمل مىكردند، توانستند دولت مستقل شيعى به وجود آورند و دست متجاوزان عثمانى و اُزبك و تركمن را از ايران زمين كوتاه سازند. علماى شيعه با استفاده از اين فرصت تاريخى و وجود امنيت مذهبى، به ميدان آمدند و توانستند باورها و ارزشهاى مكتب اهل بيت را به مردم ايران بشناسانند. تا وقتى دانشمندان برجستهاى چون شيخ بهايى، ميرداماد، مجلسىها، خوانساريها و... زنده بودند، جامعه از امنيت و اقتدار و نشاط نسبى برخوردار و علما در حد توان بر تندروىهاى حاكمان راه مىگرفتند.
64با رخت بستن عالمان فرزانه، نسل جانشين نتوانست از ميراث نياكان پاسدارى كند و امنيت و اقتدار و عزت كانون تشيع را حفظ كند و دولت صفوى به سال 1163، در هجوم افاغنه برچيده شد. افزون بر تجملگرايى و عافيتطلبى شاه سلطان حسين و كارگزاران، خرافهگرايى دولتمردان از عوامل مهم سقوط صفويه بود. و اينها، به همراه زمينههاى ديگر، روحيه دورانديشى، اقدام و شجاعت را از دولتمردان و مردم از ميان برد و اصفهان بىدفاع باقى ماند.
قزلباشهاى نخستين، كه بار امنيت و پاسدارى نظام مذهبى صفويان را بر دوش داشتند، و آن همه مجاهدت در كارنامه آنان ثبت شده بود، در برابر هجوم غازيان قندهارى تاب نياوردند و ايران توسط محمود و اشرف افغان و هم پيمانان همكيش آنان محاصره شد و هزاران نفر از گرسنگى و بىبرگى تلف شدند. مدارس تاراج شد و علما و طلاب يا كشته شدند و يا ايران را ترك گفتند و كتابخانههاى بزرگ از ميان رفت و محمود افغان و ملا زعفران به مدت هفت سال بر ايران چيره شدند.
65مؤلف رستم التواريخ در تحليل و شكست دولتمردان صفوى، به نقش خرافه در اين شكست تاريخى اشاره مىكند و مىنويسد:
آيه » وجاهدوا باموالكم وانفسكم فى سبيل اللّه« را فراموش كردند و از براى سلطان جمشيد (شاه سلطان حسين) آيات را نمىخواندند. افسانههاى نامعقول بر زبان مىراندند.
كارگزاران شاه به جاى تدبير و برنامهريزى و پيشگيرى از فروپاشى نظام، كه نشانههاى آن از پيش نمودار بود، به دامان منجمان و رمالان آويختند و پرچم پيروزى را در كهكشانها مىجستند:
»منجمان مىآمدند و عرض مىنمودند كه: ستاره اصفهان مشترى است. احتراق يافته و در بال افتاده و از بال بيرون خواهد آمد و مقارنه نحسين شده بود، بعد مقارنه سعدين مىشود و ناگاه دشمنانات مانند بنات النعش، متفرق و پراكنده مىشوند. صاحب تسخيرها مىآمدند و به خدمت آن افتخار ملوك عرض مىكردند: ما متعهد مىشويم كه هفت چله پى در پى، در مندل، در خلوتى عبدالرحمن پادشاه جن را با پنج هزار بر دشمن تو غالب و مسلط كنيم كه در يك شب احدى از دشمن تو را زنده نگذارد.
درويشان مىآمدند كه... به همت مولاى درويشان به فيض نفس بدخواهان تو را نيست و نابود خواهيم كرد و به جهت اين خدمات نيرنگانگيز اخراجات مىگرفتند و مىرفتند كه قواعد چلهنشينى و خدمات ديگر را به جاى آورند. «
66اين گزارشها، نشان از فضاى خرافهآلود در دستگاه صفوى دارد. دلبستگى شاه سلطان حسين و كارگزاران وى به امور موهوم، كه به جاى بررسى زمينههاى شكست و مبارزه با عافيتطلبى و تن پرورى و فساد و همراهى تودهها با حكومت و آماده كردن سپاه و ارتش به فالگيرى و پيشگوئى روى آوردند و در نتيجه، نكبت به آنان روى آورد و طومار زندگىشان توسط سربازان كارآزموده و جنگاور افغان، درهم پيچيده شد.
ستمپذيرى: از راه كارهاى ستمكاران براى سلطه بر مردم، سست كردن فرهنگِ خردورزى و مبارزه با نقد و انتقاد در موضوعات اجتماعى و مربوط به سرنوشت آنان است. راه را بر هرگونه خردورزى مىبندند و مردم را به خرافهها و افسانهها سرگرم مىسازند، تا بتوانند از اين عادتهاى نابخردانه بهره بگيرند. فرعون، راه را بر هرگونه خردورزى، خودباورى بر بنىاسرائيل بست و جسمهاى بىمغز آنان را به زيرپا افكند و خوار كرد. آنان را از منزلت والا و كرامتى كه در پرتو نگرشهاى توحيدى داشتند، فرود آورد و به فرمانبردارى از خود واداشت: »فاستخف قومه فاطاعوه. «
67مهمترين كار موسى در مبارزه با فرعون، بالا بردن بينش دينى و شكستن اسطوره شكستناپذيرى فراعنه بود.
پادشاهان و فرمانروايان مستبد دنياى اسلام نيز، از ابزار خرافه و تزوير براى رام كردنِ مردم استفاده مىكرده و مىكنند. مذهبسازى و خرافه پراكنى از كارهاى آنان براى خراب كردن مذهب اصيل و نابودىِ فرهنگِ ستمستيزى و مبارزه با منكر بوده است. اين گروه با استفاده از سادهانديشى مردم، خود را بر آنان تحميل مىكردند. استفاده نابجا از آيه كريمه: »اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول واولى الامر منكم. «
68به حاكمان جور و زور و چيرهشدگان بر مردم، ميدان مىداد، قدرت خود را مشروع جلوه بدهند. چه شمارى از راويان و وعاظ السلاطين دايره اولى الامر را بر همه حاكمان، از عادل و فاسق، گسترش دادند و شمارى از آنان، مانند عكرمه، با استشهاد به آيه شريفه ياد شده، براى حاكمان حق تشريع در دين و قانونگذارى نيز قائل بودند.
69حاكمان ستمپيشه و بهرهكش، مردم خود را كوتاه فكر بار مىآوردند كه مردم گوسفندوار از آنان فرمان برند و هيچ انذار، هشدار و امر و نهى بيرون از دايرهاى كه آنان ترسيم كردهاند، نپذيرند.
كسان و دستانى كه حكومت رضاخان را پى ريختند، اين روش را به رضاخان آموختند و اين سبك را به وى ديكته كردند. رژيم رضاخان از يك سو به نام تمدن و روشنفكرى، به نابودى نُمادها و شعائر دينى كمر بست و در اين راستا عزادارى امام حسين و حجاب بانوان ممنوع شد. از زنان برهنه و عفتگريز به عنوان روشنفكر و سنتشكن تجليل به عمل آمد؛ و از سوى ديگر، براى دور كردن مردم از آموزههاى دقيق، راهگشا و شهادت آفرينِ وَحيانى، به خرافهگسترى پرداختند. اساطير باستانى را رواج دادند، به افسانهسازى پرداختند، قهرمانهاى دروغين ساختند و... در حكومت رضاخان در همان حالى كه زبانهاى عدالتخواهان بريده مىشد، درها براى روشنفكران ضددينى چون كسروى باز بود.
رحيمزاده صفوى از همراهان مدرس در گزارشى به عنوان: پيشبينى مدرس به وقوع مىپيوندد، آينده ايران رضاخانى را از زبان مدرس چنين به تصوير مىكشد:
»... گذشته از نكات سياسى، به عقيده آقاى مدرس، در رژيم نو كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كردهاند، نوعى از تجدد به ما داده مىشود كه تمدن غربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده خواهد نمود. آقاى مدرس مىگويند: قريباً چوپانهاى قريههاى قراعينى و كناگاور با فكل سفيد و كراوات خودنمايى مىكنند. اما در زيباترين شهرهاى ايران، هرگز آب لوله و آب تميز براى نوشيدن مردم پيدا نخواهد شد. ممكن است شماره كارخانههاى نوشابهسازى روزافزون گردد؛ اما كوره آهنگدازى و كارخانه كاغذسازى برپا نخواهد شد. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد؛ اما سيلها از رمانها و افسانههاى خارجى كه در واقع جز حسين كرد فرنگى و رموز حمزه فرهنگى چيزى نيستند، به وسيله مطبوعات و پردههاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد. به طورى كه پايه افكار و عقايد و انديشههاى نسل جوان ما، از دختر و پسر، تدريجاً بر بنياد همان افسانههاى پوچ قرار خواهد گرفت و مدنيت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب ارسن لوپن و بىعفتىها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت. مثل آن كه آن چيزها لازمه متجدد بودن است. «
70بهرهبردارى استعمار از خرافه: استعمارگران، براى سيطره بر سرزمينها و ملتهاى جهان از خرافه استفادهها بردهاند. آنان با رواج خرافه و يا پشتيبانى از فرقههاى خرافى موجود در جهان و در نهايت متهم كردن رقباى خود به خرافهگرايى از حربه خرافه براى نفوذ و سيطره بر فرهنگها و مردم بهره گرفتهاند.
در مَثَل استعمار غرب براى دلير كردن سربازان خود در نبرد با شرقيان، غربيان را نسل برتر و شايسته قيادت و شرقىها را نسل فروتر و فرمانبر معرفى مىكردند و با تكرار اين سخن خرافه منسوب به ارسطو، باور به برترى نژاد باختر را در ذهن ملتهاى غربى نهادينه ساختند كه:
»... يونانيان از اقوام ديگر اشرفاند و اگر ديگران را به بندگى گيرند رواست، كه آزادگان بايد به فراغت به وظايف انسانيت و كسب معرفت و تفكر بپردازد و كارهاى بدنى را به بندگان واگذارند كه در حكم بهائم و به منزله آلات و ادواتند. «
71نشر تعاليم خرافى تورات و انجيل تحريف شده، توسط كشيشان در امريكاى لاتين و افريقا و... زمينه تسليم و سازش مردمان آن سرزمينها را، در برابر استعمارگران فراهم مىآورند. روشنفكران آمريكاى لاتين، با اسناد و مدارك معتبر ثابت كردهاند مسيونرهاى مذهبى، در پروسه چيرگى بر سرخپوستان، نقش ويرانگرى داشتهاند. آنان تصريح كردهاند: كليسا در جنگ فقر و غنا و استعمار در كنار غارتگران بوده است.
72غربيان براى نفوذ در دنياى اسلام نيز، از مذهبهاى ساختگى سود برده و يا توسط مزدوران خود تلاش كردهاند آن دسته از پيامهاى بلند اسلام را كه مسلمانان را عليه سلطه كفار و بيگانگان مىشوراند، تحريف كنند.
در روزگار اشغال شبه قاره هند توسط بريتانيا، مجاهدان دينباورى چون تيپو سلطان و سيداحمد عرفان، عليه اشغالگران اعلان جهاد كردند و در پى آن جنبشهاى ضداستعمارى گوناگون در گوشه و كنار هند روييد. انگليسيها از يكسو با حمايت از فرقههايى چون قاديانيه (احمديه) و دامن زدن به اختلافهاى دينى و قومى سعى كردند در صفوف مسلمانان تفرقه ايجاد كنند و از سوى ديگر، درصدد برآمدند فكر جهاد را از سر مسلمانان بيرون آوردند و آن را عملى بيهوده و احياناً زيانمند جلوه دهند. انگليسيها از علماى سادهلوح و دستنشانده فتوا گرفتند، جهاد با اشغالگران بيهوده است و با همه وجود به نشر گفتههاى مولوى احمد قاديانى پرداختند:
»ميرزا غلام احمد قاديانى ادعاى نبوت مىكرد و مىگفت: به من وحى رسيده است كه بايد انديشه جهاد را از سر بيرون كنيم و نسبت به حكومت انگليسيها با نهايت اخلاص و صميميت رفتار نماييم و اين موضوع را يكى از فرائض مذهب ساختگى خود به شمار مىآورد. «
73مسلك خودساخته و خرافى باب و بهاء نيز هماره از حمايت انگليسها برخوردار بوده و اين كشور، هماره در نشر و رواج پيامهاى رهبران اين فرقه و حمايت از آنان كوشيده است. بهاييان افزون بر ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و همكارى تنگاتنگ با صهيونيزم جهانى74 پيروان خود را از مداخله در مبارزات ضداستبدادى و ضداستعمارى منع مىكند.75
استعمارگران امروز نيز با شعار روشنفكرى در كار زنده كردن نُمادهاى موهوم نژادى و قومىاند، تا مسلمانان از انسجام اسلامى بازداشته و آنان را در قالب مليت ترك، عرب و فارس و... رودررو قرار دهند. تلاش در تحريف شعائر شيعى، مهدويت و عاشورا از سوى استعمارگران در همين جهت است؛ چه عاشورا و انتظار پيامآور عزت و كرامت و آزادى ملتهاست و مهدويت عامل تحرك و بيدارى مردمان و مشعل اميد به پيروزى مستضعفان و ايجاد حكومت جهانى واحد را افروخته نگه مىدارد. اين تفكر زنده براى مستكبران كه با پرچم دموكراسى و دهكده جهانى به صيد مغزها مشغولاند، خطرساز است. از اين رو، صهيونيزم جهانى از سه دهه پيش براى شناخت و مقابله با انديشههاى شيعى نشستهايى برگزار كرده و راهحلهايى ارائه كرده است. 76 اسرائيل از سردمداران جريان مبارزه با عاشورا و مهدويت است.
از گفتهها و رفتار غربيان برمى آيد، راه كارِ اصلى آنان براى مبارزه با تفكر انقلابى عاشورا و انتظار، تشويق مردم به افزودن خرافهها و پيرايهها به آموزهها به نمادهاى عاشورا و مهدويت است. در گزارش دكتر مايكل برانت، از گزارشگران نظريهپرداز آمريكايى، در اين باره تصريح شده كه وقوع انقلاب اسلامى ايران با تكيه بر شعائر دينى، امريكا و حاميان او را واداشت پيرامون آن مطالعه كنند و براى مقابله با آن، در جهت وارونه جلوه دادن و بازداشتن افراد از گرايش به تشيع بكوشند. از جمله راه كارها:
1. به ميدان آوردن مداحان بىسواد و ناآگاه.
2. افزودنِ سنتها و رسوم نادرست و بدعتآميز در عزاداريها. تا شيعه گروهى جاهل و خرافى معرفى شود.
3. كمك مالى به كسانى كه بتوانند با نوشتهها، آثار شيعه را تخريب كنند، تا شيعه كه داراى منطق قوى و استوار است، به مذهبى درويشى محض بدل گشته و از درون بپاشد. 77
جانبدارى بىدريغ غربيها از جريانهاى دروغين مدعى ارتباط با امام زمان در همين راستاست. بروجردى كه با ادعاى كشف و شهود و ارتباط با امام زمان، جمع بسيارى را فريب داده بود، تا آستانه رويارويى با نظام اسلامى پيش آمد، در نهايت روشن شد. سلطنتطلبان در پشت ماجرا بودهاند. وى در اعترافات خود مىگويد:
»نورىزاد از فراريان خارج از كشور، بارها با من تماس گرفت و مرا تحريك به استقامت مىكرد و مىگفت: اگر مدت كمى مقاومت كنى، ناتو به ايران حمله مىكند و كار آنها (پيروان امام خمينى) تمام مىشود و تو مىشوى رهبر دينى. حتى خانمى از راديو سوئد زنگ زد و ضمن تبريك گفت: هيچ روحانى به اندازه تو روى كره زمين معروف نشده است. «
78خردهگيرى بر اسلام و تشيع: تاروپود اسلام و تشيع با عقلانيت تنيده شده است و خردورزى و شفافيت از زمينههاى مهم گرايش مردم به آن دو بوده است. پيامهاى دين اگر بدون پيرايه عرضه گردند، راهگشا بوده و روزنهاى براى خردهگيرى بر اسلام و مكتب اهلبيت بر جاى نمىماند.
بد نماياندن اسلام از سوى افراد نادان يا غرضورز، سبب شده چهره واقعى دين پنهان بماند و بدخواهان آن را دستاويز مبارزه با قرآن و يا تشيع قرار دهند.
پيامبر(ص) و ائمه(ع) به تلاشهاى ويرانگرانه اينان، توجه ويژه داشته و بهنگام راه را بر نفوذ دشمن بستهاند. و به پيروان آگاه و بابصيرت خود سفارش كردهاند از حربههاى تكفير نابخردان غافل نباشند و با تبيين درست مكتب و رفتار عقلانى، از رخنه دشمنان به باور و ايمان مردم جلوگيرى كنند.
مشركان قريش، براى بازداشتن جوانان از گرايش به پيامبر درصدد برآمدند چهرهاى غيرمنطقى از قرآن بنمايانند. آنان گفتند: آيههاى قرآن درآميخته با خرافهها و حكايتها و بافتههاى موهوم پيشينيان است: »ان هذا الا اساطير الاولين. «
79اسطوره، به سخنان پريشان و بيهوده و افسانه معناى شده است. به تعبير مولوى:
كه اساطير است و افسانه شدند
نيست تعميقى و تحقيقى بلند
كافران به پيامبر مىگفتند:
»اين اكذوبهها و خرافهها، مانند وعده رستاخيز در قيامت كه پيامبر ما را بدان خبر مىدهد، سخنى تازه نيست و چنين وعدهاى به پدران ما نيز داده شده و سالها از اين وعده خرافى مىگذرد و قيامتى واقع نشده است. «
80و مىگفتند محمد آن را از ديگران ياد گرفته است.
قرآن، به تك تك اين سخنان نابخردانه و نارواى مشركان، پاسخ گفته است و تأكيد مىكند:
»آيات قرآن سراسر وحى است و حكمت و نور و همراه با عقلانيت و حقيقت و در سايه تدبر و تعقل و به كار انداختن عقل سليم، به حقانيت آن پى خواهيد برد. و پيامبر نيز از كودكى در ميان شما رشد و نمو كرده و در اين سالهاى دراز، از اين قرآنى كه بر او نازل گردد بى خبر بود و اگر عقل و خرد خود را به كار اندازيد به روشنى خواهيد فهميد كه امر قرآن فقط و فقط به دست خداى تعالى و قدرت و مشيت اوست. «
81و يا مسلمانان از پيامبر مىخواستند، با تأنى سخن بگويد، تا آنان بتوانند پرسشهاى خود را بپرسند. براى اين خواسته از واژه »راعنا« استفاده مىكردند يعنى مراعاتمان كن و به ما مهلت بده. در ادبيات يهوديان »راعنا« به مفهوم كودنى و حماقت به كار مىرفت: يعنى ما را احمق كن. اين كلمه دستاويز يهوديان، براى مسخره كردن مسلمانان قرار گرفت. قرآن به مسلمانان سفارش كرد، به جاى واژه »راعنا« از كلمه »انظرنا« استفاده كنند و راه را بر خردهگيرى يهوديان ببندند:
»يا ايهاالذين آمنوا لاتقولوا راعنا وقولوا انظرنا. «
82آيه بر اين دلالت دارد كه مسلمانان بايد مواظب رفتار و گفتار خود باشند، تا مبادا كارهاى مبهم و غيرعقلانى آنان، دستاويز دشمنان براى عيبجويى قراربگيرد.
يا معاوية بن وهب، به امام صادق(ع) مىگويد:
»يا ابن رسول اللّه ما تقول فى الخبر الذى روى أن رسول اللّه رأى ربّه. على اى صورة رآه؟
و عن الحديث الذى رووه ان المؤمنين يرون ربهم فى الجنة؟
على أى صورة يرونه؟
...
قال: يا معاوية إنّ محمداً(ص) لم ير الرب تبارك وتعالى بمشاهدة العيان. وان الرؤية على وجهين: رؤية القلب ورؤية البصر.
فمن عنى برؤية القب فهو مصيب ومن عنى برؤية البصر، فقد كفر باللّه وبآياته... .
فلا يقرنك قول من زعم ان اللّه تعالى يرى بالبصر... .
انهم ارادو بذلك توبيخ الاسلام ليرجعوا على اعقابهم... . «
83اى فرزند رسول خدا، چه مىگويى درباره خبرى كه بيانگر اين است كه رسول خدا، پروردگار خويش را ديده است؟
اين ديدن به چه صورت است؟
يا چه مىگويى درباره خبرى كه از آن گرامى روايت شده است كه فرمود:
مؤمنان، خداوند خويش را در بهشت مىبينند؟
اين ديدن به چه صورت است؟
...
امام صادق(ع) گفت: اى معاويه! رسول خدا(ص) پروردگار تبارك و تعالى را به گونه آشكار و با چشم سر نديد. و ديدن به دو گونه است: ديدن قلب و ديدن چشم.
پس هركس ديدن با چشم دل را اراده كند، به حق رسيده است و هركس ديدن با چشم دل را اراده كند، به خدا و آيات او، كفر ورزيده است... .
گفته كسانى كه مىپندارند: خدا با چشم سر ديده مىشود، تو را فريب ندهد... .
اينان با اين سخنشان، بر آناند كه اسلام را بد جلوه دهند، تا مردم به جاهليت برگردند
از گرفتاريهاى ائمه اطهار(ع)، پاسخگويى به مخافلان كينهجو و لجوج از يك سو؛ و كژانديشان خرافهگرا و خرافهپرداز، درون مذهبى از ديگر سو بود. مخالفان براى از ميدان به در كردنِ ائمه(ع) از صحنه فرهنگ و سياست، به مكتب اهلبيت، نسبتهاى خرافى و غيرعقلانى مىدادند، تا افزون بر ايجاد دودستگى در اردوگاهِ ياران و دوستداران مكتب اهلبيت، ديگر مسلمانان را به آنان بدبين سازند و علاقهمندان را از پيروى راه ائمه(ع) بازدارند. بيشتر اين خرافهها و نسبتهاى ناروا، توسط حاكمان جائر اموى، مروانى و عباسى ساخته و پرداخته مىشد و سپس، توسط افراد سادهلوح در ميان جامعه پخش مىگرديد. فشارهاى سياسى و گستردگى سرزمينهاى اسلامى، امكان پاسخگويى به همه آن تهمتها را براى ائمه دشوار مىساخت.
به چند نمونه در اين باره از امام محمد باقر، امام صادق، امام موسى كاظم و امام رضا(ع) اشاره مىكنيم، تا شمهاى از مظلوميت ائمه(ع) و جفاپيشگى و خبث طينت دشمنان اهلبيت، بازگفته شود:
شكوائيه امام باقر(ع) عليه دروغپردازان:
امام باقر(ع) در شكواييهاى بلند، پس از برشمردن ستمهاى امويان و بنىمروان بر اهل بيت و شيعيان آنان، يكى از برنامههاى آنان را دروغپردازى، نشر خرافه و سخنان پوچ به نام ائمه(ع) در جامعه شمرده است:
»ووجد الكاذبون الجاهدون لكذبهم وحجودهم موضعا يتقربون به الى اوليائهم وقضاة السوء وعمال السوء فى كل بلده فحدثوهم بالاحاديث الموضوعه المكذوبه ورووا عنا مالم نقله ومالم نفعله ليغضونا الى الناس وكان عظم ذلك وكبره فى زمان معاويه بعد موت حسن بن على(ع). «
84دروغگويان و منكران حقيقت، زمينه را [براى مبارزه با ما] آماده يافتند و با دروغ و حقپوشى نسبت به ما، خود را به سردمداران ستم و قضات و كارگزاران بد كار، در شهرى نزديك ساختند. احاديث دروغ در ميان مردم پخش كردند و از زبان ما چيزهايى روايت كردند كه نه ما آنها را گفتهايم و نه انجام دادهايم. تا از اين راه ما را در ميان مردم منفور سازند و دشمنى آنان را عليه ما برانگيزانند. اين روش، پس از درگذشت امام حسن(ع) در دوره معاويه با همه وجود دنبال شد.
پخش خرافهها و نسبت دادن آنها به ائمه اهل بيت، بستر را براى كم شدن، پراكندگى و نابودى پيروان آنان آماده مىساخت. خرافهپردازان به امام نسبت مىدادند: آنان خداى مردم و روزىرسان خلقاند و يا در ميان مردم پخش مىكردند: امامان گفتهاند: ما اربابان مردم و همگان بندگان ما هستند.
روشن است كه اين سخنان خرافى و به دور از واقعيت و ناسازگار با توحيد و اصول بنيادين اسلام، چه قدر در دور كردن مردم از راه امامان، اثرگذار است.
»... عن سدير قال: قلت: لأبى عبداللّه(ع) انّ قوماًيزعمون أنكم آلهة يتلون بذلك علينا قرآناً: وهو الذى فى السماء اله وفى الارض اله«
85فقال يا سدير سمعى و بصرى و بشرى و لحمى و دمى و شعرى من هؤلاء براء و برىء اللّه منهم. ما هولاء على دينى و لاعلى دين آبائى. واللّه لايجمعنى اللّه واياهم يوم القيامة الا وهو ساخط عليهم.
قال: قلت: وعندنا قوم يزعمون أنكم رسل. يقرؤون بذلك قرآنا: »يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحاً انى بما تعملون عليم. «
86فقال يا سدير سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى من هؤلاء براء و برى اللّه منهم ورسوله بما هؤلاء على دينى و لا على دين آبائى واللّه لايجمعنى اللّه واياهم يوم القيامة الا وهو ساخط عليهم.
قال: قلت: فما انتم؟
قال: نحن خزّ ان علم اللّه. نحن تراجمة امر اللّه. نحن قوم معصومين، امراللّه تبارك وتعالى بطاعتنا ونهى عن معصيتنا. نحن احجة البالعة على من دون السماء وفوق الارض. «
87سدير به امام صادق(ع) گفت: گروهى گمان مىكنند شما خدايانيد و آيه »وهو الذى فى السماء وفى الارض اللّه« را بر شما تأويل مىكنند.
امام فرمود: اى سدير! گوش و چشم و پوست و گوشت و خون و مويم از گويندگان اين سخن بىزاز است. خداوند نيز از آنان بيزار است. اينان بر مذهب من و پدرانم نيستند و خداوند ميان ما و آنان در قيامت گرد نخواهد آورد؛ جز اينكه خداوند بر آنان خشمگين است.
گفتم: گروهى از مردم بر آنند. شما پيامبريد و آيه »يا ايها الرسول كلوا من الطيبات واعملوا صالحا انى بما تعملون عليم. « را به شما تأويل مىكنند.
امام صادق فرمود: اى سدير! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خونم از گويندگان اين گفته بىزارند و خداوند و پيامبرش نيز از آنان بيزار است. آنان بر دين من و پدرانم نيستند و خداوند جز در حال خشم ميان ما و آنان در قيامت گرد نخواهد آورد.
سدير پرسيد: پس شما چه كارهايد؟
امام پاسخ داد: ما خزينهداران دانش خداييم. ما گروهى معصوميم. خداوند به مردم سفارش كرده از ما پيروى كنند و مردم را از نافرمانى ما بازداشته است ما حجت رساى خداوند بر اهل آسمان و زمين هستيم.
پس از آن نيز، بويژه در دوره هارون الرشيد، دامنه خرافهپراكنيها عليه امامان و اهلبيت بيشتر شد، مبارزات گسترده علويان عليه حاكميت استبدادى عباسيان، حاكمان جائر بنى عباس را واداشت تا از راه خرافهسازى و نسبت آن به اهلبيت، چهره پاك آنان را در ميان مردم خراب كنند.
از باب نمونه، در زمان هارون به امام كاظم(ع) بسته بودند كه وى مردم را بندگان زرخريد خود مىشمرد.
امام هفتم در پاسخ اين سخن ياوه كه در سطح گستردهاى از حجاز و عراق پخش شده بود، فرمود:
»كسانى كه گمان مىبرند ما چنين مىگوييم [مردم را برده خود مىشماريم] دروغ مىگويند ما غلامان و كنيزان را خريده و آزاد مىكنيم. با آنان مىنشينيم، با آنان هم غذا مىشويم، غلام خريده و به او پسرم خطاب مىكنيم و جاريه را دخترم مىخوانيم. بردگان را بر سر سفره خود مىنشانيم. همه اين كارها براى رضاى خداست. اگر مردم بندگان ما باشند، خريد و فروششان مفهومى ندارد. پيامبر(ص) در وقت وفات فرمود: خدا را خدا را درباره نماز و مملوك. يعنى نماز به جا آوريد و بندگان خود را تكريم و احترام كنيد و ما آنان را آزاد مىكنيم. و چيزى را كه شنيدهاى گوينده آن اشتباه كرده و ادعايى است پوچ. ما مىگوييم: ولاء و پيوند دينى مردم براى ماست؛ ولى اين نادانان گمان كردهاند: مراد ولاء سلطنت است و ما مالك مردم هستيم. آنان ادعاى باطل خود را بر اين گفته ما تطبيق كرده و از آن باطلى را نتيجهگيرى مىكنند. ريشه اين ادعاى ما در پيوند ولائى مردم با ما سخن پيامبر در روز غدير خم است: هركس من ولى اويم [پس از من] على ولى اوست. مراد پيامبر [از اين سخن نه رابطه مالك و مملوك] ولايت دينى است. «
88امام رضا(ع) بارها در حجاز و خراسان از وجود جريانهاى مرموزى كه با پخش خرافه و شايعههاى ناروا درباره على(ع) و اهلبيت(ع) در تخريب چهره آنان مىكوشيدند پرده برداشته است:
»قال ابراهيم بن ابى محمود فقلت للرضا: يابن رسول اللّه(ص) ان عندنا اخباراً فى فضائل اميرالمؤمنين(ع) وفضلكم اهل البيت وهى من رواية مخالفيكم ولانعرف مثلها عندكم، أفندين بها؟
فقال: يا بن ابى محمود لقد أجزنى أبى، عن ابيه، عن جده(ع) ان رسول اللّه قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن اللّه عزوجل فقد عبداللّه وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.
ثم قال الرضا: يابن ابى محمود! ان مخالفينا وضعوا أخباراً فى فضائلنا وجعلوها على ثلاثة اقسام: أحدها الغلو ثانيها التقصير فى امرنا وثالثها التصريح بمثالب أعدائنا و فاذا سمع الناس الغلو فينا كفروا شيعتنا ونسبوهم الى القول بربوبيتنا واذا سمعوا التقصير اعتقدو فينا واذا سمعوا مثالب أعداءنا باسمائهم، ثلبونا باسماءنا... «
89»ابراهيم بن ابى محمود روايت كرده: به امام رضا(ع« گفتم: فرزند پيامبر! همانا نزد ما اخبارى درباره فضائل اميرمؤمنان و اهلبيت وجود دارد كه مخالفان آن را نقل كردهاند، ولى نمونه آن را در روايتهاى شما نمىبينيم آيا مىتوانيم به اين گفتهها اعتماد كنيم؟
امام فرمود: پسر ابى محمود، پدرم به من خبر داد و او از پدرش و او از جدش از پيامبر فرمود: هركس به سخن سخنگويى گوش سپارد او را پرستيده است. اگر ناطق از سوى خدا باشد [از خدا سخن بگويد] خدا را پرستيده است و اگر سفير ابليس باشد، شيطان را عبادت كرده است.
سپس امام رضا(ع) افزود: پسر ابى محمود، همانا دشمنان ما رواياتى درباره فضائل ما از خود ساختهاند و آنها را به ما نسبت مىدهند. پارهاى از اين روايات، غلوآميزند و ما را در جايگاهى برتر [ربوبى] قرار مىدهند و پارهاى از اين روايات ما را از جايگاه واقعىمان فرود مىآورند و پارهاى از اين روايات، از زبان ما، عيوب دشمنان و مخالفان ما را بيان مىكنند.
وقتى مردم آن سخنان غلوآميز را درباره ما مىشنوند، پيروان ما را تكفير مىكنند و در حق آنان مىگويند: شيعيان امامان خود را »رب« مىانگارند وقتى مردم رواياتى را مىشنوند كه ما را از جايگاهى كه داريم پايينتر آوردهاند، آنچنان عقيدهاى درباره ما پيدا مىكنند.
وقتى مردم رواياتى را مىشوند كه در آنها عيبگيرى از دشمنان ما بازتاب يافته است، آن هم با نام بردن از آنان، آنان هم با نام بردن از ما، به ما بد مىگويند و براى ما عيب مىتراشند.
رسالت علماى دين عالمان دين در برابر خرافهها، بويژه خرافههايى كه سبب روىگردانى مردم از دين مىشوند، مسؤوليت دارند و رسالت آنان ايجاب مىكند كه راه را بر سرازير شدن خرافهها ببندند. نه خود برداشتهاى سست و بىمبنى را به نام دين بازگويند و نه بگذارند ديگران با برداشتهاى خرافى از دين، به دينگريزى دامن بزنند. اين رسالت بزرگ، با نصيحت، اندرز و سخنانى غيرشفاف و كمرنگ، به سرانجام نمىرسد. بايستى با الگوگيرى از سيره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار و علماى بزرگ، راه اثرگذارى را پيش گرفت. از تاريخ به خوبى مىتوان براى امروز الگو گرفت. چگونگى رويارويى علما با خرافه درس بزرگى مىتواند باشد و اينكه چگونه در گذشته خرافه و سخنان سست و دستور العملهاى بىمبنى و ناسازگار با روح و روان و فطرت مردم و گوهر دين، مشكلآفرين شده و سبب دين گريزى افرادى.
مغولان، پس از آنكه به اسلام گرويدند و از آيين خرافى خود دست كشيدند، شمارى از آنان انجام پارهاى از احكام و دستورالعملهاى مذهبى كه به آن گردن نهاده بودند، برنتابيدند، از اين روى از اسلام روىگردان شدند.
يكى از عوامل و مسائلى كه سبب روىگردانى آنان از اسلام شده بود، مسأله ازدواج و طلاق بود. كه به آنان گفته شده بود: بنابر آيين اسلام، سه طلاق در يك مجلس، واقع مىشود. و كسى كه همسرش را در يك مجلس سه بار طلاق بدهد، نمىتواند به او رجوع كند مگر پس از ازدواج همسرش با مرد ديگر، طلاق او و... .
از آنجا كه اين حكم با مبانى اسلام سازگار نبود، فطرتها از آن رميدند و اين رميدگى سبب گرديد، سپاهيان مغول، از اسلام روى برگردانند.
در اين برهه علماى شيعه به تلاش برخاستند كه مغولان را با حكم واقعى اسلام آشنا سازند. علامه حلى از عراق به ايران آمد و با شرح مبانى اسلام براى مغولان و مناظره با علماى مذاهب، ثابت كند درباره پارهاى از مسائل، راه خطا را مىپيماند و همين خطاپيمايى و دور افتادن از روح اصلى دين، سبب دينگريزى كسانى مىشود.
علامه حلى در اين مناظرهها و بحثها، ثابت كرد سه طلاق در يك مجلس، يك طلاق به شمار مىآيد و شوهر پس از نخستين طلاق، باز هم حق مراجعه دارد.
تلاش علامه حلى و تاج الدين آبى90 و بسيارى علماى شيعه ثمر بنشيند و سبب شد كه جلوى ارتداد مغولان گرفته شود. 91 و نيز عالمان دين در اين روزگار كه قدرتهاى ضداسلامى، استكبار و صهيونيزم بينالمللى، كه با خرافهسازى و خرافهپراكنى، بخشى از برنامههاى خود را پيش مىبرند، بايد هوشيارانه مسائل را زيرنظر داشته باشند كه مباد، با برداشتهاى غلط و خرافى خود و يا ميدان دادن به خرافهبافان به نام دين، زمينه را براى پيشروى هرچه بيشتر قدرتهاى اسلام ستيز فراهم آورند.
آنچه كه به استعمار و انديشههاى مادى ميدان داد كه به غارت ملتهاى مسلمان بپردازند، خرافهگرايى كسانى بود كه در مسند تعليم و تربيت، هدايتگرى و تبيين و آموزش دين قرار گرفته بودند. اينان با انديشههاى خرافى خود تمام آموزههاى خيزش آفرين و برانگيزاننده عقل و فكر را از كارايى انداختند و شور مقاومت، ايستادگى و جهاد در راه خدا را از آنان گرفتند و عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، ذكر و... را بسيار بزرگ جلوه دادند، تا مسلمانانى اگر سراغ جهاد مىرفتند، تا ثواب اين عمل بزرگ بهرهشان شود، به عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، كه به آنان القاء شده كه پارهاى از اينها، ثواب جهاد در راه خدا را دارند، بسنده كنند. استعمارگران در جنگهاى صليبى دريافتند كه قدرت، قوت، بىباكى و جنگاورى مسلمانان، از كجا سرچشمه مىگيرد؛ از اين روى به تلاش برخاستند تا آن سرچشمه را كور كنند. و از اين سياست راهبردى بهرهها بردند. همين سياست آنها را به خرقه سازى كشاند، غدههاى چركينى كه از خرافه تغذيه مىشدند و اكنون نيز، همين بساط را گستراندهاند و در برابر بيدارى بزرگ امت اسلامى از خرافه، فرقههاى خرافى بهره مىبرند. عالمان دين، وظيفه و رسالتى بزرگ دارند كه در برابر اين گردباد سهمگين بايستند و نگذارند امت اسلامى گرفتار آن شوند.
پىنوشتها: 1. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 69/4؛ عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى/78.
2. سوره اعراف، آيه 157.
3. شرح العقائد النسفيه، تفتازانى/40، مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعرى، ترجمه دكتر مويدى/107، اميركبير.
4. التاج، الجامع للاصول فى احاديث الرسول، شيخ منصور على ناصف، ج 227/3. داراحياء التراث العربى، ط 3/1382 ق.
5. همان، پانوشت.
6. همان/108.
7. معانى الاخبار، صدوق/228، موسسه نشر اسلامى، 1379 ش.
8. بحارالانوار، ج 275/100، مؤسسه الوفاء، و ج 275/103 اسلاميه.
9. سفينه البحار، محدث قمى، ج 850/3 - 851، انتشارات آستان قدس رضوى.
10. التاج الجامع للاصول، ج228/3.
11. اصول كافى، ثقة الاسلام كلينى، ج 629/2، دارالتعارف، بيروت؛ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 11/7، اسوه.
12. سفينة البحار، ج 12-11/7.
13. سوره كهف، آيه 108.
14. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، سيدمحمدباقر موسوى، ج 557/10، دفتر نشر اسلامى.
15. كتاب المحاسن، ابى جعفر برقى/313، دارالكتب الاسلاميه.
16. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 323/2، دارصادر بيروت.
17. انساب الاشراف، بلاذرى، تحقيق دكتر سهيل ذكار، ج 242/2، دارالفكر، 1420 ق.
18. همان/243.
19. عقد الفريد، ج 310/5.
20. همان.
21. دائرة المعارف تشيع، ج 388/3 - 389.
22. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 612/17.
23. سوره يونس، آيه 36.
24. نشريه خورشيد مكه، شماره 2/22، مهر 1383 و نيز شماره 17 همين نشريه.
25. هفته نامه صبح صادق، شماره 8/362.
26.
27. كافى، ج 444/6.
28. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، ج 21، 91، وزارت ارشاد اسلامى.
29. سوره مائده، آيه 24.
30. تفسير روح البيان، اسماعيل حقى برسوى، ج 363/2، داراحياء التراث العربى.
31. رجال كشى، شيخ طوسى/18، شماره 42، دانشگاه فردوسى مشهد.
32. كتاب الجمل، يا نَبَرد جمل، شيخ مفيد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى/52-51، نشر نى، تهران 1367.
33. صحيفه نور، ج 45/15، وزارت ارشاد اسلامى.
34. همان/56.
35. مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروين گنابادى، ج 891/2 -892، علمى و فرهنگى، تهران.
36. رجال كشى، 296.
37. بحارالانوار، ج 271/44.
38. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 146/3، ماده صوف.
39. كنز الفوائد، ابوالفتوح كراجكى، ج 78/2، در الذخائر، قم.
40. تمدن اسلامى در قرن چهارم، آدام متز، ترجمه علىرضا ذكاوتى قراگزلو، ج 24/2، اميركبير.
41. همان.
42. تفسير كشاف، ج 353/1، ذيل آيه 31 سوره آل عمران، دارالكتاب العربى، بيروت. 41. در ديار صوفيان، على دشتى/126-125، جاويدان، تهران، 1363.
43. نهج الحق وكشف الصدق، علامه حلى/59، دارالهجره قم.
44. اعلام الدين فى صفات المؤمنين، حسن بن ابى الحسن ديلمى/26. مؤسسه آل البيت. 14/8 ق.
46. فتنه باب/80 و 183... .
47. شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج 1/208، زوار.
48. پژوهشى نو و مستند درباره بهائىگرى، مصطفى حسينى طباطبائى/81 و 116، انتشارات روزبه تهران.
49. روزنامه كيهان، 1386/4/31
50. مجله حوزه، شماره 54.
51. المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، ابن جوزى، تحقيق محمد عبدالقادر، ج 157/15، دارالكتب العلميه.
52. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 87/3، صدرا.
53. تمدن اسلامى در قرن چهارم، ادم متز، ترجمه عليرضا ذكاوتى، ج 87/2، اميركبير.
54. المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، ج 16/16، حوادث سال 449 و نيز مقدمه التبيان فى علوم القرآن، شيخ طوسى، ج 1/احمد قيصر عاملى، مكتب الاعلام الاسلامى.
55. تاريخ و فرهنگ، مجتبى مينوى/231. خوارزمى.
56. آيينه دانشوران، ريحان يزدى/471، كتابخانه آيتاللّه مرعشى 1372.
57. مجله حوزه، شماره 46/76.
58. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، ج 91/21.
59. همان، ج 21.
60. همان/41.
61. نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مرتضى مطهرى/7.
62. عروة الوثقى، سيدجمالالدين اسدآبادى، ترجمه كاظم خلخالى/150.
63. آسياب هفت رنگ، باستانى پاريزى/269، دانش.
64. مجله حوزه، شماره 89 - 238/90.
65. سياست و اقتصاد عصر صفوى. باستانى پاريزى/358، انتشارات صفىعليشاه.
66. رستم التواريخ، محمدهاشم آصف/144، اميركبير.
67. سوره زخرف، آيه 51.
68. سوره نساء، آيه 59.
69. الجامع الاحكام القرآن، قرطبى جزو 259/5.
70. اسرار سقوط احمدشاه، رحيمزاده صفوى/86، به كوشش بهمن دهگان، فردوسى تهران.
71. سير حكمت در اروپا، فروغى، ج 49/1.
72. كاسترو و مذهب/79.
73. نقش مسلمانان در نهضت آزادى هند، ترجمه و تأليف سيدعلى خامنهاى، 34/33.
74. كيست از شما از تمامى قوم او، خاطرات مثير عزرى، سفير اسرائيل در ايران، ج 44/1.
75. نقش مسلمانان در نهضت آزادى هند/34، پانوشت.
76. تشيع، مقاومت و انقلاب، مجموعه مقالات كنفرانس دانشگاه تل آويو، ج 1984/4 چاپ فردوس.
77. اخبار شيعيان، پيش شماره. نقل از سايت اخبار شيعيان مورخه 76/6/17.
78. روزنامه كيهان، 31 تير 14/1386.
79. سوره مؤمنون، آيه 83.
80. لغت نامه دهخدا، ج 2013/2، الميزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، ج78/15.
81. الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 79/15.
82. سوره بقره، آيه 104.
83. بحارالانوار، ج 4/ 54 - 56.
84. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 43/11.
85. سوره زخرف، آيه 83.
86. سوره مومنون، آيه 51.
87. اصول كافى، ج269/1.
88. فرج المهموم، شيخ عباس قمى، 107.
89. عيون.
90. مجالس المؤمنين، نوراللّه تسترى، ج 518/1، اسلاميه.
91. اعيان الشيعه، ج 398/5 (ده جلدى) دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.