چكيده: خرافات دينى، نه تنها دين را از كارآيى، تعالى آفرينى باز مىدارند كه جامعه دينى را دچار آسيبهاى فراوان مىكنند و سد راه تكامل و شكوفايى آن مىشوند.
در اين مقال، مفهوم و معناى خرافه و قلمرو آن، نقش ويرانگر خرافهها، در دين و جامعه دينى و پيامدهاى آنها: خلوصزدايى، غلو، اباحىگرى، تحريف دين، گسترش سحر و جادو، به بوته بررسى نهاده مىشود و نقشآفرينى علما در رويارويى با خرافهها و اين پيامدها ناكارآمد سازدين، به روشنى بيان مىشود و آنگاه از ابزار و شيوههاى عالمان آگاه در مبارزه با خرافههاى دينى سخن به ميان مىآيد، از جمله: شناسايى انگيزهها، زمينههاى رويش خرافه، بازانديشى و نوفهمى بر پايه اعتماد و اعتبار به خرد آدمى و... .
كليد واژگان: خرافه، خرافهگرايى، پيامدهاى خرافه، مبارزه با خرافه، غلو، تحريف، دين، سحر.
آدمى، از ديرباز، هماره در پى اين بوده كه عيبها، كمبودها و آسيبهاى حيات اجتماعى و فردى خويش را به گونهاى بزدايد. براى دستيابى به اين مهم، به توليد، گزينش و كاربرد روشهاى گوناگون دست يازيده است. اين پويش و كوشش همچنان ادامه دارد.
زندگى آدمى، از راهها و عوامل بس گوناگون به بيماريها و آفات مبتلا شده و آسيبپذير مىگردد، كه چه بسيار درمان پارهاى از آنها پرهزينه، دشوار و گاهى نيز ناممكن مىگردد. پارهاى از اين عوامل بيمارىزا تنها به سيستم نورولوژيك، فيزيولوژيك و آناتوميك انسان آسيب نمىرساند، بلكه روان و روح آدمى را مورد حملههاى كشنده و ويرانگر قرار مىدهد. كه برآيندهاى منفى اخلاقى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى آن خطرآفرين و سنگين و راه درمانش بسى طولانى، پرمانع و نفسگير است. از اين رو، در تفكر و فرهنگ اسلامى، سلامت جسم و روح با هم خواسته شده است، چنانكه على(ع) در فرازى از سخنان و درخواستهايش از خداوند مىخواهد:
»ونسأله المعافاة فى الاديان كما نسأله المعافاة فى الابدان. «1
گفته شد كه شخصيت و حيات آدمى (اجتماعى و فردى، مادى و معنوى) با روشها، ابزار و عوامل و از منابع گوناگون آسيبپذير مىگردد كه از شمار مهمترين آن عوامل و منابع، همانا دين است؛ چرا و چگونه؟ زيرا دين و بويژه اسلام، نقش و سهم تعيينكننده و پردامنهاى در زندگى انسانها داشته و دارد. و شايد گزاف نباشد كه گفته شود كمتر عاملى به اين عامل در شؤونات زندگى ما انسانها اثرگذار بوده باشد. به جهت اينكه دين اسلام، كم و بيش تمامى لايههاى زندگى را در پرتو خود دارد. به طور طبيعى، توانايى و سلامت آن به قدرتمندى، صحت و سلامت جامعه و فرد انسانى مىانجامد و بيمارى و ناتوانى آن، به بيمارى و ضعف آنها مىانجامد. از سوى ديگر اين عامل مهم، چون ديگر واقعيتها و عوامل، گرفتار كژيها و كاستيهاى گوناگون مىگردد كه يكى از خطرسازترين آنها همانا بيمارى خطرناك خرافات است.
خرافات دينى، نه تنها نفس دين را نابود مىسازد و آن را از كارويژههاى اصلى و سازندهاش باز مىدارد، بلكه بيشتر از همه جامعه انسانى و دينى را از تعالى، شكوفايى، تكامل و استقلال دور و بيگانه نگه مىدارد. و اينجاست كه كاركرد دين از »يهدى به كثيرا« به »يضل به كثيرا« دگر مىشود. بنابراين، مهمترين رسالت، حفظ و پالايش دين از خرافات است، تا اين پيام و خواست:
»يَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبعَ رِضوانَهُ سُبُل السَّلامِ ويُخرجُهُم منَ الظُّلُماتِ الى النّور بإذنِهِ ويَهديهِم إلى صراطٍ مستقيم. «2
به حقيقت بپيوندد و نهادينه گردد و اين دو از وظايف سنگين عالمان دين است. دانشمندان و عالما روشن، هوشيار و دينمدار، در طول تاريخ، براى اين منظور زحمات فراوانى كشيدهاند. در اين مقاله سيماى آنان به تصوير درمى آيد. و براى اين مهم، ساختار اين جُستار را محورهاى زير مىسازند:
خرافه دينى، معنى و مفهوم.
دامنه و قلمرو خرافات دينى.
پيامدها و خطرهاى خرافههاى دينى.
ابزار و شيوههاى خرافهزدايى دينى.
خرافه دينى معنى و مفهوم: براى اينكه تعريف و تصوير روشنتر از خرافه دينى به دست آورده و ارائه نماييم، ناگزيريم تا مفهوم و معناى خرافه را نيك بدانيم. خرافه (Superstion) چون ديگر مفاهيم نزديك آن، مانند افسانه، اسطوره، جادو و سحر، توهم و... تصاوير گوناگونى برتابيده است.
خرافه در لغت به معناى زوال خرد و يا كلام و سخن دروغ و ناصوابى است كه به صورت نمكين و خندهدار درآمده است و اداء مىگردد. در تاجالعروس از جوهرى چنين آمده است: »وهى حديث مستملح كذب«3
و نيز »الخرافه: سخن و داستان دروغ و خندهدار«4 در فرهنگ معاصر فارسى خرافه اينگونه معنى شده است:
»اسم عمل يا اعتقاد ناشى از نادانى، ترس از ناشناختهها، ايمان به جادو و بخت، يا درك نادرست از علت و معلولها. «5
و در اصطلاح نيز در معانى گوناگونى آمده است:
در فرهنگ فلسفى آمده است:
»اول اعتقاد به اينكه بعضى از افعال يا الفاظ يا اعداد يا مدركاتِ حسى، موجب سعادت يا شفات مىشود. دوم اطلاق اين لفظ به هر اعتقاد باطل يا ضعيف. سوم اطلاق آن به هر اصل يا روشى كه بدون حساب و ملاك معين در آن مبالغه شود. «6
شمارى ديگر اعتقاد به اينكه ذهن آفريننده و تدبيرگر عالم ماده است و يا بر جهان هستى تصادف و خيال فرمان مىراند را خرافه دانستهاند. 7
علامه طباطبايى سخن و اعتقاد بدون دليل و غيرمستند به علت را خرافه مىداند. ايشان، پارهاى اقوال و احتمالهايى را كه مفسرين در معناى »اليوم احل لكم الطيبات... « دادهاند، خرافهگويى مىداند و مىنويسد:
»اين وجوه و وجوه ديگر مثل اينها، احتمالاتى است كه مفسرين دادهاند كه يا خرافهگويى و بىدليل سخن گفتن است... «8
با اين اجمال از معناى خرافه، معناى خرافه دينى را بازمى شناسيم. البته معناى خرافه دينى در ضمن بازنمايى موارد و مصاديق عينى آن بهتر روشن و شناخته مىشود. لكن جهت تسهيل، باتوجه به تعريفهاى يادشده، مىتوان خرافه دينى را اينگونه بازشناسى نمود:
خرافه دينى؛ رفتار، گفتار، اعتقاد، معارف و احكام، ايمان و تجربه دينى بدون دليل و علت، برهنه از حقيقت و واقعيت، معارض و منافى با خرد سليم بشرى، اثباتناپذير و غيرمستند و متعارض با مبانى و اصول قوانين دينى و ناسازگار با مقاصد و گوهر دين.
گونهشناسى مبارزه و مقابله عالمان و انديشمندان دينى با خرافات دينى (كه پس از اين بازگو و تحليل مىگردد) اين تصوير و تعريف از خرافه دينى را تأييد مىكند. و نكته درخور توجه اينكه عالمان دينى (آنان كه چنين مسؤوليت خطير را انجام داده و مىدهند) بيش از آنكه به تعريف مفهومى خرافه دينى بپردازند، به مبارزه و مقابله علمى با صورت بيرونى آن پرداختهاند و در روانه مبارزه، تصوير عينىتر از آن عرضه داشتهاند.
دامنه و قلمرو خرافههاى دينى از تعريف ياد شده مىتوان دامنه و لايههاى دين و صورتهاى ديندارى را كه گرفتار به آفت خرافات مىگردند، شناسايى نمود. البته شدت و ضعف در آنها كاملاً طبيعى و روشن است و علتاش نيز برمىگردد به تفاوت گنجايى هر لايه نسبت به پذيرش آسيب و آفت خرافات. قلمرو و دامنه خرافه و يا خرافات دينى را در گام اوليه، اينگونه مىتوان توزيع نمود:
1. دين (روايات، سنت و سيره) در ساحتهاى:
- اعتقادى؛
- شعائر، مناسك و اعمال دينى؛
- احكام و قوانين دينى؛
- معارف دينى؛
- ايمان و تجربه دينى.
2. معرفت و فهم دينى دائرهاى بس گسترده دارد و شامل فهم تمامى ساحتهاى نامبرده و افزون بر آن تمامى تجربههاى تاريخى اسلام مىشود.
نمونههاى فراوانى از خرافات در ساحتها ياد شده وجود دارد. در اينجا به يادكرد اندكى از آنها، كه عالمان راستين و روشنبين اسلام به آنها پاسخ گفتهاند، مىپردازيم:
يكى از خرافات اعتقادى كه از سوى موسى جاراللّه تركستانى، نشر يافته است اين كه امت مقام عصمت و تمامى مقامات پيامبر(ص) را داراست:
»كل ما انعم اللّه به على نبيه من بعده من فضل ونعمة وكل ما نزل من عرش اللّه الى نبيه فكله بعده لامته والامة شريكه نبيها فى حياته ثم ورثته بعد مماته وكل فضل ونعمة ذكرها القرآن لنبيه فقد ذكرها لامته... الامة فى عقيدتى معصومة بعصمة نبيها... «. 9
خرافه ديگرى كه بر قلم او جارى شده مربوط به حوزه فقه و احكام است كه در رويارويى با مكتب تشيع و مكتب اهلبيت است: او ازدواج موقت را زنا دانسته و فهم نادرست خويش را از آيه، گواه آورده است. مدعى است كه به نظر فقهى شيعه نكاح، داد و ستد و خوردن و آشاميدن، در صورتى حلال است كه امام معصوم آنها را مباح و روا اعلام كند:
»فجعل المتعة زنا بل أقبح من الزنا فاستحق حد القاذف. فقال فى ص 134 المتعه بالحره سماها القرآن البغاء (ولا تكرهوا فتياتكم على البغاء)... ثم رتب عليه (كل ما لنا فهو حل موسع لشيعتنا) أن كل الاموال للامام فلايحل لاحد لانكاح ولاتجارة ولا طعام الا باباحه من الامام... «. 10
علامه سيدمحسن امين از اين خرافهها پاسخ داده كه در ادامه خواهد آمد.
علامه محمدتقى جعفرى يكى از خرافههايى را كه در حوزه معارف و فهم دينى اتفاق افتاده است، اينگونه بيان مىكند:
»بعضى از اهل كتاب گفتهاند مقصود از شجره منهيه كه نمىبايست آدم از آن تناول كند، درخت خير و شر و يا درخت معرفت بوده است. اين گونه افسانهها ساخته شده افكار بىخيال و بىاعتنا به خير و شر و معرفت مىباشد كه با نظر به فلسفه خلقت بنى آدم كه عبارت از معرفت بوده است: »ما خلقت الانس والجن الاّ ليعبدون« پوچ و خرافات است. اسلام با نظر به قرآن و سنت معتبر، آن درخت را گندم معرفى كرده است. «11
سيدعبدالحسين شرفالدين به پارهاى از خرافههايى كه در احاديث راه يافته و چهرههاى علمى در كتابهاى معتبر دينى آنها را بازتابانيدهاند، بازگو مىكند. مثل خرافه تبديل شدن بنىاسرائيل به موش، سخن گفتن گاو و گرگ به زبان عربى مبين، درگيرى موسى(ع) با ملك الموت و درآورده شدن چشم او به دست موسى، فرار سنگ با لباس موسى(ع) و... كه عقل، علم، واقعيات تجربى - تاريخى، هيچكدام آنها را تأييد نكرده و نمىپذيرد و وقوع آنها در سنت تكوينى الهى محال است:
»الخامس اخرج الشيخان عن ابى هريره مرفوعاً قال: فقدت امة من بنى اسرائيل لايدرى مافعلت وانى لا أراها الا الفأر اذا وضع لها ألبان الابل لم تشرب واذا وضع لها ألبان الشاة شربت... وكفرار الحجر بثياب موسى وكضربه ملك الموت حتى فقأ عينه وككلام الذئب والبقره بلسان عربى مبين يفضحان عن عقل وعلم وحكمه والان يحدثنا بأن أمة من بنى اسرائيل مسخت فأرا... ولو أن هذه الخرافات لاتعود على الاسلام بوصمه لقلدنا الشيخين حبلهما... «. 12
از ديگر خرافات كه عالمان شيعه نيز آن را رد نموده و پاسخ دادهاند، اين تهمت و باور نادرست است كه مجازات و آتش دوزخ بر شيعه حرام است، مگر اندكى از آنان و هركه محبت على(ع) در دل داشته باشد ولو هرقدر مرتكب سيئات و خطاء نيز گردد، نجات يافته است، و آنكه بغض على(ع) دارد، هر قدر نيكويى، عبادت و اطاعت نيز نمايد، هلاك گردد:
»قال احمد امين فى كتابه الشهير فجر الاسلام... يقول: الشيعه تقول: »ان النار محرمه على الشيعى الا قليلا«... وما أدرى (كاشف الغطاء) فى اى كتاب من كتب الشيعة وجد هذا... ان اللّه سبحانه خلق الجنة لمن اطاعه ولو كان عبداً حبشياً وخلق النار لمن عصاه ولو كان سيداً قريشياً ويرون عن ائمتهم(ع) من امثال ذلك مايفوت حد الاحصاء«. 13
خرافههايى كه در احاديث اهل سنت آمده و از طريق آنها به مجامع روايى شيعه راه يافته بسيار است، از جمله در داستان حضرت يوسف(ع) نمونههاى فراوانى از آنها ديده مىشد.
دانشمند محقق، مرحوم صالحى نجف آبادى از آنها پرده برداشته و پاسخ گفته است و در واقع همه را احاديث دروغين و جعلى مىداند كه به دلايل سياسى، اعتقادى و قوميت... وارد اسلام نمودهاند. مانند محاكمه نمودن گرگ از سوى يعقوب نبى و سخن گفتن و استدلال آوردن گرگ بر بىگناهى خويش، زناى يوسف با زليخا، خروج شهوت و نيز نور نبوت از سرانگشتان يوسف، تمثال يعقوب و پديدار شدن مكرر دست در ميان يوسف و زليخا هنگامى كه قصد مقاربت داشت، تكبر و نخوت يوسف نسبت به پدرش، تكلم و آگاهى شاه مصر به بيش از هفتاد زبان دنيا و... كه همه را بازگو كرده و پاسخ داده است:
»در تفسير الدر المنثور جلد 4، ص 10 از امالى محمد بن ابراهيم جرجانى افسانه عجيبى از ربيعه نقل مىكند، مىگويد: وقتى كه به يعقوب گفته شد: يوسف را گرگ خورده است، گرگ را احضار كرد و به وى گفت نور چشم مرا خوردى؟ گرگ گفت من نخوردم. گفت پس از كجا مىآيى و به كجا مىروى؟ گفت از مصر آمدهام و به سرزمين گرگان مىروم.
گفت: در گرگان چه كار دارى؟
گفت: من از پيامبران پيش از تو شنيدهام كه هركس به ديدن خويشان و نزديكان برود خداوند بر هر قدمى هزار حسنه براى او مىنويسد و هزار گناه از او مىبخشد و هزار درجه براى او بالا مىبرد.
پس يعقوب به فرزندان گفت: اين حديث را بنويسيد ولى گرگ حاضر نشد حديث را به فرزندان يعقوب نقل كند.
يعقوب گفت چرا حديث را براى آنان نقل نمىكنى؟
گفت چون آنان گنهكار هستند...
در تفسير الدر المنثور جلد 13 از 8 مأخذ از ابن عباس نقل مىكند: هنگامى كه بانو خود را آماده كرد يوسف خواست از او كام بگيرد و ميان دو پاى بانو نشست و شروع به باز كردن بند شلوار خود كرد، آنگاه از آسمان ندايى آمد كه اى فرزند يعقوب مثل پرندهاى نباش كه پرهاى او كنده مىشود و بىپر مىماند. يوسف از اين ندا پند نگرفت. آنگاه جبرئيل را به شكل يعقوب ديد كه انگشت به دندان مىگزد. از اين منظره ترسيد، پس شهوت او از سرانگشتانش خارج گشت...
و بحار طبع جديد جلد 12 ص 225 اين داستان را كه يوسف هنگامى كه قصد گناه كرد تمثال يعقوب را ديد كه انگشت به دندان مىگزد، از على بن ابراهيم نقل كرده است.
تفسير عياشى طبع جديد جلد 2 ص 173 و 174 همين داستان را با كمى اختلاف نقل كرد و نسبت به امام جعفر صادق(ع) داده است... .
منبه نقل مىكند كه پادشاه مصر هفتاد زبان مىدانست و به هريك از آن زبانها با يوسف سخن مىگفت، يوسف با همان زبان جواب شاه را مىداد... .
در آن حديث مىگويد: هنگامى كه يعقوب به سوى مصر آمد يوسف به استقبال وى آمد، آنگاه كه يوسف پدر خويش را ديد خواست به احترام پدر پياده شود، ولى جلال رياست و فرمانروايى خود را كه ديد پياده نشد، پس آنگاه كه يعقوب سلام كرد جبرئيل بر وى نازل شد و گفت: خدا مىگويد: رياست تو مانع آن شد كه به احترام بنده شايسته من پياده شوى و دست خود را باز كن. يوسف دستش را باز كرد پس از ميان انگشتانش نورى خارج شد. يوسف از جبرئيل پرسيد: اين نور چيست؟ گفت: از صلب تو پيامبرى به وجود نخواهد آمد و اين مجازات توست كه به احترام يعقوب پياده نشدى. «14
در اين داستان طيفى از خرافههاى اعتقادى، فقهى، شخصيتى، معرفتشناختى بازتاب يافته است.
علامه سيدمرتضى عسكرى نيز دامنه خرافات دينى را گسترده مىبيند كه شامل دين و معرفت و فهم دينى، هر دو مىگردد. ايشان در بخش سنت، سيره و تاريخ، كه آبستن خرافههاى گوناگون بوده است، تمركز كرده است. يعنى احاديث و سيرههاى دروغين فراوانى در ساختار دين گنجانده شده است كه حاوى مسائل خرافى در ساحتها مختلف دين و ديندارى، رويدادها و اشخاص، حتى جايگاه و مقام انبياى الهى و خلفاست، به طورى كه در آنها مقام و شخصيت رسول اللّه از خليفه اول و دوم، از زيد و از ورقه بن نوفل نصرانى پايينتر قرار داده مىشود و نيز اينكه ايشان از لعب و لهو معصوم نبوده و ديگران را لعن و سب و فحش مىدهد در حالى كه استحقاق هيچ عقوبتى را ندارند. و در تاريخ اسلام رويدادها و اشخاص و مقاماتى دروغين را جعل مىنمايند كه هيچ واقعيتى ندارند و دهها گونه از خرافات دينى ديگر، كه ايشان همه را مستند و مدلل و مشروح پاسخ مىدهد. 15
امام خمينى، از شخصيتهاى بزرگ قرن حاضر، با آنكه توجه به تمام ابعاد دين و ديندارى از جهت امكان گرفتار شدن به خرافات داشت؛ ليكن بيشتر نگاهها را معطوف به خرافههاى دينى در ساحتهاى اجتماعى، سياسى، حقوقى - فقهى، انسانشناسى و دينشناسى نمود و ظاهرگرايى و فهم نادرست از دين را عامل اساسى خرافات دينى برشمرد. ايشان در مورد فهم نادرست و خرافاتى از برخى احكام، شعائر و مقاصد دينى مىگويد:
»مسلم حج بىتحرك و قيام، حج بىبراءت، حج بىوحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد، حج نيست. خلاصه همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم و بازگرداندن اين دو به صحنههاى زندگىشان كوشش كنند و محققان متعهد اسلام با ارائه تفسيرهاى صحيح و واقعى از فلسفه حج، همه بافتهها و تافتههاى خرافاتى علماى دربارى را به دريا بريزند... ما همه ديديم قرآنى كه محمدرضا خان پهلوى طبع كرد و عدهاى را اغفال كرد و بعضى آخوندهاى بىخبر از مقاصد اسلامى هم مداح او بودند و مىبينيم ملك فهد هر سال مقدار زيادى از ثروتهاى بىپايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و تبليغات مذهب ضدقرآنى مى كند و وهابيت اين مذهب سراپا بىاساس و خرافاتى را ترويج مىكند و مردم و ملتها را به سوى ابرقدرتها سوق مىدهد و از اسلام عزيز و قرآن كريم براى هدم اسلام و قرآن بهرهبردارى مىكند... «.16
شهيد مطهرى نيز كه عمرش را در راه درك و فهم و روشنگرى زواياى دين و اسلامشناسى هزينه نمود، آنگاه كه براى اصلاح و احياى انديشه و عمل دينى اقدام نظرى مىنمايد، متوجه خرافههايى مىگردد كه آفت دين شدهاند و مىنگرد كه هم فهم دينى و هم دين در ساحتهاى چندگانه پيش گفته گرفتار خرافات شده و مىشود و در گسترههاى نامبرده نمونههاى فراوانى مىآورد و پاسخ مىدهد. در اينجا به يادآورى چند نمونه از آنچه استاد روى آنها انگشت گذارده است، بسنده مىكنيم:
»يكى از نظريات تحقيرآميز و [خرافى] كه نسبت به زن وجود داشته است مربوط به رياضت جنسى و تقدس تجرد و عزوبت... زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است... زن از نظر مرد يك شر و بلاى اجتنابناپذير مىدانستهاند و سهم زن در توليد فرزند بسيار ناچيز و... «. 17
مىنويسد:
»در شجاعت على(ع) كسى شك ندارد دوست و دشمن اعتراف دارند كه شجاعت على فوق افراد عادى بوده است... ولى در اينجا افسانههايى درست كردند كه دين را خراب مىكند. مىگويند: به جبرئيل وحى شد فوراً به زمين برو كه اگر شمشير على فرود بيايد زمين را دو نيم مىكند، به گاو ماهى خواهد رسيد، بال خود را زير شمشير على بگير. [جبرئيل] رفت و گرفت و على هم شمشيرش را چنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مىگذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئيل از شمشير على آسيب ديد و مجروح شد تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود، وقتى كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودى؟ خدايا در زمين بودم... چرا زود برنگشتى؟ خدايا شمشير على كه فرود آمد بالم را مجروح كرد اين چهل شبانهروز مصروف پاسمان بالم بودم.
ديگرى مىگويد شمشير على آنچنان آرام و نرم و سريع آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زيرين اسب رسيد على كه شمشيرش را بيرون آورد خود مرحب هم نفهميد و گفت: على همه زور تو همين بود؟! على(ع) گفت خودت را حركت بده، مرحب خودش را حركت داد نصف بدنش از يكطرف افتاد و نصف ديگرش از طرف ديگر... «. 18
اين نمونهها، بازنمود روشنى از دامنه و قلمرو ديندارى است كه به آفت و آسيب خرافات گرفتار مىگردد. افزون بر آن نيز نشان دهنده پويش و تلاش عالمان مسؤول و روشنبين اسلام و مكتب امام صادق(ع) در مبارزه و مقابله با خرافات دينى است.
خطرها و پيامدهاى خرافات دينى پيش از آنكه ابزار و شيوههاى مبارزه و مقابله با خرافات دينى و نيز سيره عالمان دين در خرافهزدايى از دين را بنماييم، لازم و منطقى مىنمايد تا خطرهاى خرافههاى دينى را بشناسيم؛ زيرا آگاهى از اين خطرها و پيامدها هزينه مبارزه با آن را كاهش مىدهد، گزينش ابزار و شيوههاى مقابله را آسان و دقيق مىكند و تدبير تلاشها و كارها را در جهتزدايش، كارآمد مىسازد.
بدون ترديد، دين در جامعههاى انسانى از شمار نيروهاى اثرگذار در ساحتهاى گوناگون زندگى بوده و خواهد بود. البته سطح و سقف آن باتوجه به مدعيات دين و نيز شرايط و محيط اجتماعى متفاوت مىگردد. به همين جهت بيمارى و سلامت آن، نقش و تأثير مستقيم در سعادت و شقاوت انسان و پيشرفت و پسرفت جامعه دارد.
خطرهاى خرافههاى دينى يكبار ناظر به خود دين است و بار ديگر متوجه جامعه و كاركرد دين. به تعبير ديگر، اين خطرها يكبار جهت درونى دارد و بار ديگر جهت بيرونى. در سويه درونى، عمدهترين خطر همانا خلوصزدايى از دين است و در سويه بيرونى و پيرامونى خطر بزرگ ناتوان سازى دين و ديندارى است. بنابراين، خلوصزدايى و ناتوانسازى دين دو پيامد و خطر كليدى و اساسى خرافههاى دينى است.
1. خلوص زدايى: خلوصزدايى هم در رفتار عامل و كنشگر دينى نمود مىيابد و هم در متن دين (برخى از احاديث و سيره پيشوايان دين ولو جعلى و نادرست كه حامل مسائل خرافى هستند و به صورت مكتوب درآمده و بخشى از متن دين را مىسازند. )
خلوصزدايى چيست؟ خلوصزدايى را به گونهاى مختصر مىتوان اينگونه تصوير كرد كه رفتار و فعاليت به معناى عام آن، كه شامل باور، معرفت، ايمان، احكام و شعائر و اعمال و... مىگردد با بينش و گرايش و مقاصد غيرالهى انجام گرفته وليكن طورى وانمود گردد كه مقصد، بينش و گرايش الهى، محرك، مدبر و مولد آنها بوده است.
خلوصزدايى به معناى ياد شده - برآمده از خرافههاى دينى - خطرهاى گوناگون ذيل را پيش مىآورد:
الف. غلو از خطرهاى برآمده از خرافههاى دينى، همانا پيدايش و گسترش غلو است. غلو مىتواند يكى از مصداقهاى خرافه دينى باشد. چون روشن است كه ديندارى غلوآميز تنها در صورتى مىرويد كه خردورزى در دين كمفروغ و يا بىفروغ گردد و خرافهها، مهمترين منبع تأمين كننده چنين بىفروغىاند. طبعاً در چنين فضايى، امور، رويدادها، رفتارها، اشخاص و فرايندها، همه و همه، به چيزهاى غيرعادى و فوقالعاده درمىآيند. انسان به جاى خدا نشانده مىشود، افراد نيروى زوالناپذير مىيابند، خواستهها و نيازها، گرفتاريها و دشواريها و بحرانهاى جامعه با تعويذ و سحر و جادو برآورده مىشوند و... بنابراين، غلو، خطرها و آسيبهايى را بر دين بار نموده و خلوصاش را مىزدايد:
1. تقدس بازدارنده. تقدس، بيشتر دومعنى دارد كه يكى سازنده است و ديگرى بازدارنده:
سازنده، همانا حرمت نگهداشتن و پاس داشتن اشخاص، انديشهها، قوانين، ارزشها و... است.
تقدس بازدارنده اينكه از بازانديشى، نقد و ارزيابى جلوگيرى به عمل آيد و هر چيزى از جمله دين خدا، پيامبر، امامت و رهبرى، عدالت، آزادى و... به صورت كوركورانه و تقليدى پذيرفته شود و راه استدلال و كاوش در اين امور مسدود گردد و همه فوق قدرت و ظرفيت فكرى آدميان معرفى گردند.
پيداست كه چنين تقدسى ماهيت دين اسلام را وارونه مىسازد. چون آيات قرآن كريم، سيره پيامبر بزرگ اسلام و پيشوايان دين همه گواه روشن بر اين واقعيتاند كه اسلام دين انديشيدن، تفكر و تعقل، نقد و بازانديشى مسؤولانه، آزادانه و آگاهانه، آيندهنگرانه و انسانمدارانه است و بر همين اساس از افراد، جامعهها و ملتهايى كه از گذشته و حال خويش تبعيت و تقليد كوركورانه و غيرمنتقدانه دارند، ابراز دورى و ناخوشايندى مىكند.
2. اباحىگرى و شريعتستيزى از ديگر پيامدهاى غلو است. البته غلو كه به اين نتيجه مىانجامد، بيشتر برآمده از غلو در ساحت اعتقادى - معرفتى و ساحت تجربى دين است. بدين معنى كه معرفت به دين و يا محبت و معرفت و اعتقاد افراطى به پارهاى از آموزهها، ارزشها و شخصيتهاى دينى را كافى و بسنده در هدايت و راهبردن به سوى مقاصد مطلوب بدانيم و در ديندارى به دنبال چيزى بيش از آن نباشيم. رهيافت چنين ذهنيتى، به بىتوجهى ورهايى نسبت به اعمال و شعائر و احكام دين، يعنى ساحت شريعت مىانجامد. در دوران امامان(ع) نيز گروههايى بودند كه معرفت به اهلبيت، بويژه على(ع) را كفايت از روزه و نماز و حج و... مىدانستند و بر اين باور بودند كه حضرت در ابرها مأوى داشته و با باد پرواز مىكند. و يا برخى كارهاى حرام را روا و جايز دانسته، بلكه فراتر رفته و انجام دادن آنها را از مصاديق تواضع براى خداوند و آزادى از جبر و فشار مىخواندند. مجلسى به اين جريان اشارتى دارد:
»قال سعد: حدثنى العبيدى قال: كتب الى العسكرى(ع) وابتدأ منه: أبرأ الى اللّه من الفهرى والحسن بن محمد بن بابا القمى فأبرأ منهما فانى محذرك وجميع موالى وانى العنهما وعليهما لعنه اللّه... وذلك انه ادعى انه نبى رسول... ويقول: باباحه المحارم ويحلل نكاح الرجال بعضهم بعضا فى ادبارهم، ويقول: انه من الفاعل والمفعول به احد الشهوات والطيبات، ان اللّه لم يحرم شيئا من ذلك... رأى بعض الناس محمد بن نصير عيانا وغلام له على ظهره أنه عاتبه على ذلك فقال: هذا من اللذات وهو من التواضع للّه وترك التجبر... «. 19
از غلات روزگار حضرت امام حسن عسكرى(ع) على بن حسكه و قاسم بن يقطين از اهل قم بودند. اينان مىگفتند: مراد از آيه شريفه »ان الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر« ظاهر آيه نيست، بلكه مراد مردى است، و زكات و سجود و معاصى معنى ندارد، بلكه اين احكام را بايد تأويل كرد و مقصود امام و معرفت امام است... و امام حسن عسكرى آن دو را لعنت كرد. 20
اما در ساحت تجربه دين، در سنت كلامى نوين مسيحيت غربى و نيز در ميان شمارى از انديشهوران و نوانديشان دينى در جهان اسلام در باب تبيين تنوع اديان، جايگاه دين در جهان مدرن، كارويژ و كاركرد آن در چنين سپهرى، چند و چونِ داد و ستد دين با علم و معرفتهاى بشرى و زمينى و... انگاره و نگرههايى ارائه شده است كه از شمار آنها يكى اين نظريه است كه براى دين گوهر و صدف، ذات و عَرَض بيان نمودهاند و بر اين نظرند مقبوليت و ارزش صدف در گرو گوهر است، آنچه مقصود صاحب دين بوده و رشد و رستگارى و نجات را برآورده مىكند، همانا گوهر دين است. در اين ميان، كسانى تجربه دينى را گوهر خوانده و چندان در اصالت و تمركز بر آن زيادهروى و غلو مىكنند كه ساحتهاى ديگر ديندارى، از جمله اعمال و شعائر دينى، نه تنها بىفروغ و ناديده گرفته مىشود، بلكه بيهوده خوانده مىشود. در حالى كه حفاظت و بقاى گوهر، به واسطه صدف ميسر مىگردد. بازنمود تجربه دينى در شخصيت فردى و اجتماعى، همانا اعمال، مناسك، و نگهداشت قانونهاى اخلاقى، حقوقى و رفتارى است. اينها عينيت تحول، به سبب تجربه دينى هستند؛ از اين روى، خود نيز تحول و تكاملپذيرند. در غير اين صورت، ديندارى تنها يك امر فردى و درونى بيش نخواهد بود و تجربه دينى تحولزا نبوده و هيچ ارزشى و كاركردى ندارد. و چيزى كه چنين باشد (از نظر دين اسلام) شايسته مقام گوهريت را ندارد. بدون ترديد، بيهودهانگارى اعمال و شعائر دينى (شريعت در مقابل حقيقت) برآيند غلو در ديندارى تجربهانديش است. يكى از دينپژوهان غربى مىنويسد:
»ما نمىتوانيم شريعت را يك تلاش انسانى همگام و هماهنگ با تجلى خداوند تلقى كنيم. شريعت را نمىتوان همچون دستى گشوده انگاشت كه خداوند با تجلى خويش آن را انباشته است... در شريعت، انسان مصنوع خويش را به جاى خداوند مىنشاند و بسيارى چيزها را كه پيشتر خداوند به او اعطا كرده از كف مىدهد و لذا از تجلى خداوند محجوب مىماند... رستگارى منحصراً در گرو تجلى راستين خداوند است... تنها يك تجلى وجود دارد... ما بدون عيسى مسيح و مستقل از او مطلقاً نمىتوانيم درباره خداوند و انسان و رابطه آنها با يكديگر چيزى بگوييم.«21
در اين متن دو غلو به روشنى بازتابيده است:
يكى در نفس تجلى و تجربه كه براساس آن شريعت بيهوده پنداشته شده است.
و ديگر در نوع و نتيجه انحصارى تجربه كه نجات و رستگارى را در آن محصور نموده است.
اين جريان (تجربه دينى) زاييده و زاينده غلو در ديندارى در جهان مدرن، سيماى غالب ر ا مىسازد. نمونههايى از آن در گذشته نيز ديده مىشود، مانند: فرقههاى باطنيه، درونگرايان، اسماعيليه و... (كشى، نوبختى و برخى از علماى فرق و خاورشناسانى چون كازانوا، لويى ماسينيون، ولاديمير ايوانف، برنادلويس و... به گونه صريح و يا ضمنى اسماعيليه را از غلات به شمار آوردهاند) اينان هرچند يك سرى اعمال و شعائر دارند؛ ليكن آنها را ظاهر و پوسته دانسته همه را تأويل مىنمايند و خويش را پاىبند مغز و محتوا مىدانند. از اينرو، در مقام عمل، به راحتى از كنار اعمال و شعائرى چون حج، روزه، نماز و... مىگذرند و آنها را وا مىنهند. و به اين ترتيب اباحىگرى را تقويت و توسعه مىدهند.
ابوالخطاب، از كسانى بود كه نقش اساسى در شكلگيرى فرقه اسماعيليه داشت و امام صادق(ع) او را به جهت عقيده غلوآميزش مورد لعن قرار داد و در نامهاى به او نوشت:
»به من گفتند كه تو معتقدى زنا، مسكرات، نماز، روزه و گناه براى انسان حلال است؟«22
پر روشن است كه نوك پيكان اباحىگرى به طور مستقيم خلوص دينى را نشانه گرفته است و به آن آسيب جبرانناپذيرى وارد مىآورد.
3. تحريف در ساحت عملى دين. غلو و زيادهروى در اين بعد از دين، سبب مىگردد تا سيماى دين به صورت وارونه و غيرواقعى نمايانده شود.
ب. بىتوجهى و به فراموشى سپرده شدن هدفهاى عالى و اصولى دين. خطر و آسيب ظاهرگرايى دينى بسى بيشتر از بىدينى است. از اين رو، نگرايى پيامبر(ص) از آينده جامعه اسلامى، بيشتر از ناحيه رياكاران و منافقان است، تا گروهها و جريانهاى ديگر:
»لقد قال لى رسول اللّه(ص): انى لا أخاف على أمتى مومنا ولامشركا اما المومن فيمنعه اللّه بايمانه وأما المشرك فيقمعه اللّه بشركه ولكنى أخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ما تعرفون و يعفل ما تنكرون«. 23
رسول خدا(ص) به من فرمود: من بر امتم، نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرك، چه مرد باايمان را خدا به خاطر ايمان وى باز مىدارد و مشرك را به خاطر شرك او از پاى درمىآورد. ليكن من بر شما از مرد دورويى مىترسم كه - به حكم شرع - داناست. او چيزى را مىگويد كه آن را نيكو مىشماريد و كارى مىكند كه آن را ناپسند مىداريد.
على(ع) خطر ظاهرگرايى خوارج را به آن حد مىنگرد كه جز خودش ديگران را ياراى مقابله و از بين بردن آن نمىبيند و هنگامى كه چنين جريانى را نابود مىسازد، مىفرمايد چشم فتنه را درآوردم:
»فانا فَقَأتُ عين الفتنه ولم تكن ليجرُأ عليها أحد غيرى بعد أن ماج غيهبها وأشتدَّ كَلَبُها. «24
چشم اين فتنه را من درآوردم. غير من احدى جرأت اين كار را نداشت. پس از آن كه موج درياى تاريكى و شبههناكى آن بالا گرفته بود.
به جامعه و افراد رهنمون مىدهد كه فريب پوسته را نخورند و با اشخاص و جريانهايى كه لباس اسلام به تن نمودهاند و محتوا و حقيقت همهجانبه آن را واگذاردهاند، به مبارزه برخيزند، حتى اگر در لباس على باشند:
»الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتى هذه.«25
آگاه باشيد، هر كه مردم را بدين شعار بخواند او را بكشيد، هر چند رير عمامه من باشد.
وقتى با كتاب به مبارزه با كتاب و صفآرايى عليه كتاب، شكل بگيرد، كار بسيار دشوار مىشود:
»فالكتاب واهله فى ذلك الزمان فى الناس وليسا فيهم معهم وليسا معهم... كانهم ائمةُ الكتاب وليس الكتاب امامهم فلم يبق عندهم منه الا اسمه ولايعرفون الا خطّه وزَبَرهُ. «26
پس در اين زمان قرآن و قرآنيان ميان مردماند و نه ميان آنان، با مردماند، نه با ايشان... گويى آنان پيشواى قرآناند، نه قرآن پيشواى آنان. پس جز نامى از قرآن نزدشان نماند و نشناسند جز خط و نوشته آن.
و مىفرمايد:
»رجل منافق مظهر للأيمان، متصنع بالاسلام لايتأثم ولا يتحرج يكذب على رسول اللّه متعمدا فلو علم الناس انه منافق كاذب لم يقبلوا منه ولم يصدقوا قوله ولكنهم قالوا: صاحب رسول اللّه(ص) رآه وسمع منه ولقف عنه فيأخذون بقوله . «27
مردى دورو كه ايمان آشكار كند و به ظاهر چون مسلمان بُوَد، از گناه نترسد و بيمى به دل نيارد و به عمد بر رسولخدا(ص) دروغ نبندد و باك ندارد. و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغگو، از او حديث نپذيرند و گفتهاش را به راست نگيرند، ليكن گويند يار رسولخدا(ص) است. ديد و از او شنيد و در ضبط آورد، پس گفته او را قبول بايد كرد.
ج. التقاط منفى، بدعت و آراستن دين به عناصرى كه با آن بيگانه است. در اين نوع از التقاط، انديشه و يا فراتر از آن، جهانبينى و جهاننگرى مستقل، مشخص و درونزايى وجود ندارد، تا مفاهيم، ارزشها، شيوهها، مقاصد گوناگون را توليد، تأييد و توسعه ببخشد و با ايجاد تحول در ماهيت آنها، ترابط و تعامل تكميلى - تناسبى ميانشان به وجود بياورد. در واقع در اينجا سازههاى نامبرده هركدام هويت مستقل داشته و پيروى از اصول و مبانى خاصى مىكنند و جهانبينيهاى مختلف و متضاد كنار هم قرار داده شدهاند و در آن سازهها نفوذ و حضور دارند.
رابطه و تعامل التقاط منفى و بدعت با خرافات دينى تعامل و رابطه ديالكتيكى است؛ يعنى از يك سوى التقاط منفى موجب پيدايش خرافههاى دينى مىگردد و از سوى ديگر خرافههاى دينى نيز بستر رويش و گسترش التقاط منفى و بدعت را فراهم مىآورد. ليكن هردو، در خلوص زدايى از دين مشترك هستند.
پارهاى از نهضتهاى نوين مذهبى و جريانهاى معنويتگراى جديد كه در غرب، آمريكاى لاتين، شرق و جنوب شرق آسيا، هند و حتى در ايران پديد آمدهاند، و نيز اسلام ليبرال و سوسيال اسلامى، اسلام علمى، اگزيستانسياليسم اسلامى، سرمايهدارى اسلام يا اسلام كاپيتال، فرقان، منافقين و... بازنمود اين نوع التقاط هستند.
شهيد مطهرى چنين خطرى را احساس نموده و حساسيت بازدارنده نسبت به آن را خواستار مىشود:
»در سالهاى اخير بدبختانه گروه سومى هم پيدا شده كه به يك مكتب التقاطى معتقد شدهاند. اينها قسمتى از اصول كمونيسم را با بعضى از مبانى اگزيستانسياليزم تركيب كردهاند و بعد حاصل را با مفاهيم، ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى آميختهاند. آن وقت مىگويند: مكتب اصيل و ناب اسلام اين است و جز اين نيست. من در اينجا هشدار مىدهم ما با گرايش به مكتبهاى بيگانه، استقلال خود را از دست مىدهيم. «28
علامه سيدمرتضى عسكرى، پارهاى از پيامدهاى اين خطر و بويژه غلو آن را كه از سوى سيف در باب عقائد و اشخاص اسلامى ابراز شده، اينگونه بازگو نموده است:
»سيف يختلق اساطير للدس فى عقائد المسلمين والتشويش عليهم 1.عدم التأثير السم فى خالد. 2. بشارت الانبياء بعمر. 3.تهدم دور حمص من تكبير المسلمين. 4. فتح الدجال السوس. 5. وحى الشيطان - الملك - الى الاسود المتبئى الكذاب وانبائه بالغيب ومعجزات اخرى... مثل طلب الخليفه عمر من زوجه أن تجالس الرجل الاجنبى وتواكله... . «29
سيد جمال الدين اسدآبادى درباره پيامدهاى عقايد خرافى چون حقيقتستيزى و واقعيتگريزى، خردسوزى، ترس از مواجهه با واقعيات و... نيز سخت هشدار مىدهد:
»عقيده خرافى، حجابى است كثيف كه على الدوام حايل مىشود در ميانه صاحب آن عقيده و ميانه حقيقت و واقع، واو را باز مىدارد از كشف نفس الامر، بلكه چون يك عقيده خرافى را قبول دارد، عقل او را وقوف حاصل شد و از حركت فكريه سرباز زد و پس از آن حمل بر مثل كرده، جميع خرافات و اوهام را قبول خواهد كرد و اين موجب مىشود كه از كمالات حقه دور افتد و حقايق اكوان بر او پوشيده بماند، بلكه سبب خواهد شد كه جميع عمر خود را به اوهام و وحشت و دهشت و خوف و بيم بگذراند و از حركت طيور و جنبش بهايم در لرزه افتد و از هبوب سياح و آواز رعد و درخشش برق مضطرب گردد... . «30
ايشان بر اين باور است كه كم خردى و ظاهرگرايى به تحريف دين مىانجامد و رسالت عالمان دينى مبارزه با آنهاست تا حيات اصلى به دين و ديندارى بازگردد.
ميرزاى نائينى پوستهگرايى، جبر و التقاط را زمينهساز شرك و دور شدن از توحيد راستين مىداند:
»ترتيب دستور (تدوين قانون اساسى)... بر وفق مقتضيات مذهب... از بديهيات است و عدم اندراجش من حيث نفسه (بدون ارائه و ادعايى آن كه مندرجاتش من عنداللّه است) در عنوان تشريع و بدعت... بالجمله تمكين از تحكمات خودسرانه طواغيت امت و راهزنان ملت، نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الهيه، عز اسمه، بلكه به نص كلام مجيد الهى و فرمايشات مقدسه معصومين(ع) عبوديت آنان از مراتب شرك به ذات احديت است در مالكيت و حاكميت....«31
استاد جعفر سبحانى رويش آموزهها و عقايد خرافى در احاديث و تاريخ اسلام را به ترك خردورزى مىداند:
»وفى ظل هذا الاصل اى ابعاد العقل دخلت اخبار التجسيم والتشبيه فى الصحاح والمسانيد عن طريق الاحبار والرهبان الذين تظاهروا بالاسلام وأبطنوا اليهوديه والنصرانيه وخدعوا عقول المسلمين فحشروا عقائدهم الخرافيه بين المحدثين والسذج من الناس... . «32
شهيد مدرس در پاسخ يكى از پيروانش كه مردى محترم و معتمد در بازار بود و در مجالس گفته بود كه خواب ديده و باور دارد كه مدرس نائب امام زمان است، مىگويد:
»چرا سخنى را مىگويى كه اثباتش مشكل است. به جاى اينكه بگويى مدرس نائب امام زمان است، بگو مدرس نائب مردم است كه هم دلايل كافى براى اثبات آن داشته باشى و هم سخنى به جا و درست باشد. خود امام زمان(عج) هم نائب مردم است؛ چون مىخواهد آنان را به سوى خير و صلاح سوق دهد. «33
بنابراين خرافات دينى به وسيله سازوكار و متابوليزم ياد شده خلوص را از دين و ديندارى مىستاند.
2. خطرها و پيامدهاى ناتوانسازى و ناكارآمدى دين: يكى از آسيبهاى سهمگين و سنگين خرافههاى دينى، همانا ستاندن توانايى و كارآمدى دين و ديندارى در حيات انسانى است. البته سازوكار اين خطر گوناگون است كه يادآور مىشويم. اما پيش از آن، يادكرد اين مسأله نيكوست كه كارآمدى و توانايى دين، در پيوند با كارهايى است كه دين عهدهدار انجام آنها شده است و يا مىتواند پياده كننده آنها باشد و نيز انتظارهايى كه آدميان و يا دست كم متدينان از آن دارند، معنى مىيابد. و از آن روى كه اسلام، به مثابه يك دين الهى مدعى تدبير حيات دنيوى و اخروى به گونهاى است كه آبادانى و صلاح آدمى در هر دو مرحله تأمين گردد. تأمين و فراهم آوردن چنين مقصد و وضعيتى، هنگامى عملى است كه مسؤوليت، عدالت، آزادى، اخلاق، قانون و حقوق به صورت درهم تنيده مؤلفههاى اساسى جامعه و عناصر تعيين كننده تعامل و مناسبات انسانى - اجتماعى بوده باشند. ناگزير توانايى و كارآمدى دين نيز در جهت چنان مدعيات و مؤلفههاى اثباتپذير و عملگر مىگردد. رهيافت خرافات دينى در ساحت بيرونى، توانايى و كارآمدى دين را در فرآيند ديندارى و دينورزى تهديد نموده و از آن مىستاند. اينك به تحليل سازوكار اين خطرها مىپردازيم:
الف. ناهماهنگى و ناسازگارى درونى. خرافههاى دينى موجب به هم خوردن سازگارى و هماهنگى درونى در ديندارى مىگردد. بهدين صورت كه از يك سوى دين اسلام مدعى آزادى مسؤولانه، اعتماد و احترام به خرد انسانى، واقعبينى و نقد است؛ و از سوى ديگر پارهاى از خرافههاى دينى بهطور دقيق در نقطه مقابل اين مدعيات قرار مىگيرند و عمل مىكنند؛ يعنى همه آن مدعيات را منع و از بين مىبرد و يا دست كم، بازدارندههايى فراروى عملى شدن آنها پديد مىآورد. نمونههاى فراوان براى اين مسأله را مىتوان ياد كرد كه تنها به اندكى از آنها در اينجا بسنده مىشود:
مفوضه گروهى از غلاتاند كه شناختشان از جهان هستى و ادامه آفرينش بدين صورت است كه خداوند، امامان معصوم(ع) را آفريد و سپس امر خلق و تدبير جهان را به آنان واگذارد. بزرگان مكتب اهلبيت اين فكر را انحرافى و غلوآميز دانسته و حكم به كفرشان صادر نمودهاند.
صدوق مىنويسد:
»اعتقاد ما درباره غلات و مفوضه اين است كه آنها كافرند و بدتر از يهود و نصارى، مجوس و قدريه... و ديگر فرقههاى گمراهاند. «34
از ابن مسعود درباره علم و دانش عمر خليفه دوم نقل كردهاند كه:
»اگر علم همه عرب در يك كفه ترازو و علم عمر در كفه ديگر ترازو قرار گيرد، علم عمر فزونى دارد، و نيز در بعضى به جاى عرب، علم اهل زمين گفتهاند. و همچنين روايت كردهاند كه نه دهم علم نزد عمر است. «35
چنين مدعياتى را نه تنها با وحى الهى (دين) و خرد انسانى ناسازگارند كه اعتماد عمومى به دين را سلب مىكنند. روشن است كه چنين سلب اعتمادى ضربه سنگينى به توانايى دين وارد مىسازد.
ب. خرافهها از حيث تئوريك و نظرى، فرآيند نوانديشى و نوفهمى دين را به بنبست مىكشانند و زمينههاى بيگانهسازى و دور نگهداشتن دين از دادوستد با واقعيتهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، و... را فراهم مىآورند. برآيند هر دو اين است كه معرفت دينى و فرايند ديندارى همچنان ساكت و خاموش مانده و هيچ تحول و تكاملى نيابند و نيز ديندارى نتواند تعالى روحى و تكامل معنوى افراد را تأمين نموده و نه تنها در سير پيشرفت و آبادانى، توسعه علمى و عملى جامعه، تأمين و حمايت از عدالت اجتماعى، اخلاق و آزادى انسانى سهمى نداشته باشد؛ بلكه چونان عامل بازدارنده نيز عمل نمايد. در واقع اين ايستار بازنمود روشن از ناتوانى و ناكارآمدى دين و دگر شدن آن به امر نپذيرفتنى، خيال و غيرعلمى است.
ج. همانگونه كه پيش از اين بيان گرديد رابطه ميان خرافههاى دينى با ديندارى غلوآميز، پوستهگرا، ظاهرگرا و التقاطى، از گونه منفى آن، دوسويه و ديالكتيكى است كه هر دو سوى در سطوح و مراحل خاص، به توليد و تقويت يكديگر مىپردازند. و چنانكه اين سه خلوص را از دين مىستانند و در سطوح مختلف و خاصى از ديندارى نيز سبب مىگردند تا كارآمدى و توانايى دين آسيب ببيند؛ زيرا اينها در چنان لايههايى، خشونت، سختگيرى، جبريت، مسؤوليتگريزى اجتماعى، درگيرى و تنشهاى فرقهاى و مذهبى، اخلاق و قانونستيزى (و يا گريزى) را در داد و ستدها و مناسبات انسانى تقويت و توسعه مىدهند. بدون ترديد هريك از موارد نامبرده (خشونت، جبريت، مسؤوليتناپذيرى اجتماعى، اخلاق و قانونگريزى و... ) هنگامى كه در جامعه عموميت يابند و نهادينه شوند، ناگزير جامعه را ناتوان از بالندگى، پويايى و پىگيرى خواستههايش مىسازد. و طبعاً در چنين جامعهاى مدعيات، مقاصد و آموزههاى دين اسلام (پيش از اين، پارهاى از آنها ذكر گرديد) به فراموشى سپرده مىشوند. دين ناتوان از به حقيقت پيوستن آنها مىشود و علت اساسى چنين ضعف و ناكارآمدى نيز همانا خرافههاى دينى است.
د. يكى ديگر از خطرها و پيامدهاى ويرانگر خرافههاى دينى، گسترش و زايش سحر و جادو است كه كمترين آثار ويرانگر آن، همانا:
نخست آنكه به زنجير كشيدن نيروى خرد و خردورزى انسانى در تمامى ساحتهاى زندگى و بويژه در ساحت دين و انديشه دينى است.
دو ديگر بىفروغ شدن واقعبينى و واقعنگرى در انديشه و عمل دينى است كه برونداد آن كه همانا بازماندنِ دين (دينداران و جامعه دينى) از حركت همپاى با تحولات و دگرشدنهاى مثبت و سازنده و نيز وارونه شدن حقايق و شخصيتسازيهاست.
سه ديگر استفاده ابزارى از دين در جهت به غفلت كشاندن مردم و هزينه نمودن از آن براى بهرهوريهاى دنيوى.
علما و انديشمندان درد آشنا، بيدار و دينشناس شيعه خطرهاى ياد شده را به خوبى درك نموده و بدان توجه دادهاند.
امام خمينى درباره كسانى كه فتوا مىدهند گرفتن ماليات حرام است مىگويد: اين سخن بدون دليل و از روى تفكر و تأمل نيست (يعنى در واقع خرافهاى بيش نيست):
»آقا مىنويسد ماليات نبايد داد. آخر شما ببينيد بىاطلاعى چقدر! آقا ما امروز روزى نمىدانم چند صد ميليون خرج جنگمان است، روزى چندصد ميليون خرج جنگ با سهم امام مىشود درستش كرد حالا؟ حالا ما مىتوانيم مردم را همه را بنشانيم اينجا و به زور سهم امام بگيريم؟... از كجا بياوريم سهم امام اين قدر؟... كه دولت را اداره كنيم، مملكت را اداره كنيم، خوب بىفكر حرف مىزنند آقايان... . «36
سيدمحسن امين عاملى، پس از آنكه قمهزنى را در مراسم عزادارى حسينى حرام اعلام مىكند، خطرهاى آن را اينگونه باز مىگويد:
»اين عمل شيعه اهلبيت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشى قلمداد مىكند و شكى نيست كه اين عمل از وساوس شيطان بوده،موجب رضايت خدا و پيامبر و اهلبيت اطهار نيست. و البته تغيير نام اين اعمال در ماهيت و حكم شرعى آن كه حرمت است، تغييرى نمىدهد. «37
علامه طباطبايى تعطيل و تخريب فطرت و طبيعت آدمى و بازماندن از كمالجويى را از شمار خطرهاى خرافهها كه شامل خرافههاى دينى نيز مىگردد، مىداند:
»آدمى از اين نظر كه آراءش همه به اقتضاى فطرتاش منتهى مىشود، فطرتى را كه از علل هرچيزى جستوجو مىكند و نيز به اقتضاى طبيعتاش منتهى مىشود كه او را وادار به استكمال نموده... هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافهاى كوركورانه و جاهلانه خاضع شود... . «38
مفهوم اين متن اين است كه هرگاه انسان تسليم خرافهها بگردد، فطرت و طبيعت او از كار بازمى ماند.
سيدجمال الدين يكى از باورها و اقدامهاى خرافى را كه موجب افول تمدن و خلافت اسلامى گرديد، بىتوجهى و تحقير جنبههاى عملى اسلام مىداند:
»مقام عملى اسلام از مقام خلافت جداگشت و خلفاى عباسى تنها به اسم خلافت قانع شدند، بدون اينكه مانند خلفاى راشدين هم جامع علوم و فقه باشند و يا اينكه در اجتهاد در اصول و فروع احكام اسلامى برسند. در نتيجه وحدت خلافت اسلامى از هم پاشيد. «39
ميرزاى نائينى، خرافههاى دينى را بازگو كرده و معتقد است انديشههاى خرافى دين اسلام را از حل مسائل مشكلات اجتماعى و سياسى جامعه ناتوان مىسازد:
»بودند كسانى كه انزواگزينى را بر هرگونه حركتى برترى مىدادند و با هرگونه تفكر نو به مبارزه برمىخاستند، فتوا و سخن نو را دخالت در حوزه ولايت امام زمان(عج) و ناحيه مقدسه مىدانستند و سپردن امور مسلمانان به غير آن حضرت(عج) را گونهاى بدعت و تشريع مىشمردند. «40
استاد جوادى آملى، خطر خرافهها و ظاهرگرايى دينى براى جامعه را جدى دانسته و هشدار مىدهد:
»اگر دين از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال ديندارى صورى رهايى يافت، آن گاه مىتواند عامل آزادى جامعه باشد.«41
استاد محمدتقى جعفرى، نسبت به پيامد ديگر خرافات هشدار مىدهد:
»زيرا اينكه خرافات مردود است و نبايد به خرافات نزديك شد، براى آن است كه هيچ خرافهاى نيست مگر اينكه قانون يا قوانين مسلمى را نقض مىكند. «42
روشن است كه پايايى و پويايى جهان هستى و نظام اجتماعى و هرگونه تحول و پيشرفت بر پايه عمل به قانون است. خرافات اين پايه و اساس را سست مىكند.
استاد مطهرى، درباره خطر خرافههاى دينى براى ديندارى مىنويسد:
»زمانى ابوهريره از سوى معاويه حاكم مدينه بود. مردى از عكه مقدارى پياز براى فروش به مكه آورده بود، كسى نخريد. پيازها در هواى گرم مىگنديد. رفت پيش ابوهريره گفت: ... من هرچه مال التجاره داشتم همه را پياز خريدم و آوردم اينجا، حالا هيچ كس نمىخرد و دارد از بين مىرود، آيا مىتوانى كارى بكنى و مؤمنى را نجات بدهى؟ گفت بسيار خوب روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مىشود پيازها را در يك جاى معين حاضر كن. آن روز وقتى كه همه مردم جمع شدند گفت: ايها الناس سمعت من حبيبى رسول اللّه(ص) كه فرمود: »من أكل بصل عكه فى مكه وجبت له الجنه« يك ساعته تمام پيازها را مردم خريدند. «43
طبعاً با چنين دروغ بستن به خدا و پيامبر(ص) نه تنها خلوص دين آسيب مىبيند، بلكه توانايى دين در ايجاد تحول سازنده در جامعه و افراد كاهش مىيابد. زيرا نتيجه اينگونه جعليات همانا گسترش نادرستى در رفتار و دروغگويى در گفتار، ريا و كلاهبردارى بيش نخواهد بود كه اين امور به عدالت و نظم اجتماعى به شدت آسيب مىرساند.
موارد و نمونههاى ياد شده، به روشنى دربردارنده خرافات دينى بوده كه رهيافت مشترك آنها ستاندن توانايى و كارآمدى دين و ديندارى در عملى سازى مدعيات و مقاصد دين و انتظارهاى جامعه و افراد از آن است.
ابزار و شيوههاى عالمان در مبارزه با خرافههاى دينى ابزار و روشهاى خرافهزدايى، بيشتر برمىگردد به ماهيت، دامنه، زمينه و پيشانگيزهها، انگيزه و علل و عواملى كه در زايش و رويش خرافات دينى نقش و سهم دارد. از اين رو، روشها و ابزار نيز همسان نبوده و شناور خواهند بود. اين واقعيت در سياستها، كارها و برنامههاى عالمان آگاه و روشن براى خرافهزدايى در درازاى تاريخ هماره بازتاب داشته است. در اينجا به پارهاى از اين روشها اشاره مىكنيم:
1. شناسايى انگيزهها، عوامل، زمينههاى زايش و رويش خرافههاى دينى و مبارزه براى از بين بردن آنها. بىگمان اجراى اين روش بستگى بر شناسايى درست زمينهها و انگيزهها دارد كه به مهمترين آنها اشاره مىكنيم:
الف. وابستگى شديد و افراطى به هر چيزى از جمله به دين و آموزههاى آن به خرافه مىانجامد. چون شدت وابستگى سبب پيدايش عصبيت منفى مىگردد و چنين عصبيتى، شخص را از هنجارهاى فكرى و عملى خارج مىكند، در نتيجه آن چيز به حقيقت و واقعيت مطلق، بىنقص و عيب درمى آيد و آنگاه از آدميان باور و رفتار كوركورانه و مقلدانه مىطلبد. به طور طبيعى اين ايستار، گذشته از اينكه خود خرافه است، به خرافههاى ديگر نيز مىانجامد. اين واقعيت آزمون شده رفتارشناسى است كه رفتار شناسان به آن رسيدهاند.
اسكينر مىگويد:
»هر اندازه شخص به صورت شديدترى تحت تأثير يك نوع وابستگى قرار گرفته باشد، به همان نسبت گرايش به رفتار خرافى نشان مىدهد. «44
بنابراين دگرسازى چنين وابستگى افراطى به وابستگى منطقى و خردمندانه، كارآمدترين شيوه مبارزه با خرافههاست. چون در اين حالت، تمامى زمينههاى زايش خرافه مثل تقليد و پيروى محض، بتوارگى و سنگوارگى ذهن و انديشه آدمى نيازمند بازسازى و دگرسازى است.
در اين زمينه، استاد جوادى آملى مسؤوليت عالمان را اينگونه بيان مىكند:
»اگر علما، دين را از پردههاى وهم آزاد كرده و ديگر اسلامشناسان، احكام دين را از آز و طمع زورمداران رهايى بخشند، دين آزاد و رها خواهد شد. اگر دين از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال ديندارى صورى رهايى يافت، آنگاه مىتواند عامل آزادى جامعه باشد. «45
امام خمينى مظاهر دنيايى، و دلبستگيهاى شديد را يكى از عوامل پيدايش خرافههاى دينى دانسته و مذمت دنيا و عالم طبيعت را يكى از نمونههاى زشت خرافه ياد مىكند و هشدار مىدهد:
»آن دنيايى كه تكذيب شده است، اين عالم طبيعت نيست. اين عالم طبيعت نور است. دلبستگيهاى به اين عالم انسان را بيچاره مىكند، ظلمتها از اين دلبستگيهايى است كه ما داريم به اين دنيا، به اين اوهام به اين خرافات. همه انبياء آمدهاند براى اينكه دست شما را بگيرند از اين علايقى كه همهاش ضد آنى است كه طبيعت شما اقتضاء مىكند... اسلامى كه بيشترين تأكيد خود را بر انديشه و فكر قرار داده است و انسان را به آزادى از همه خرافات و اسارت قدرتهاى ارتجاعى و ضدانسانى دعوت مىكند، چگونه ممكن است با تمدن و پيشرفت و نوآوريهاى مفيد بشر كه حاصل تجربههاى اوست سازگار نباشد؟«46
ب. ميل و خواست درونى و كم و بيش فطرى انسان از دانستن اين كه در آينده چه روى خواهد داد و سرنوشتاش چه خواهد بود، او را به سوى پيشبينى و پيشگوييها سوق مىدهد و در اين سير، از ابزارها و روشهاى گوناگون استفاده مىكند و چه بسا به باورها و انديشههاى خرافى مىرسد. يكى از كارويژههاى دين، همانا تبيين و تصوير از آينده بشريت و هدايت به سوى آن است. هنگامى كه آموزههاى دين در اين باب به خوبى و درستى فهميده نشود، ناگزير زمينه براى رويش خرافههاى دينى فراهم مىآيد، مانند: تطير، تفأل، تنجيم، طالعبينى، سحر و... .
پيشگويى و پيشبينى دو رويه دارد:
رويه اول: رويدادهاى طبيعى و انسانى به طور منطقى و عقلانى پيشبينى شوند. يعنى رويدادها و رفتارهاى پيشبينىپذير از پيشبينىناپذير جدا گردند. پيشبينى پذيرها نيز، نه به طور قطعى و يقينى، بلكه با احتمال پيشبينى شوند و رويدادها و رفتارها به علل و عوامل مربوط و متناسب هركدام نسبت داده شده و بر مبناى آنها ارزيابى و تحليل گردند. اين نوع پيشبينى، خرد آدمى را پويا ساخته، حركت و جنبش در زندگى ايجاد مىكند و نهايت همسويى و سازگارى را با آموزهها و احكام اصيل اسلام دارد.
رويه دوم: رفتارها و پيشآمدها و رويدادها به علل و عوامل غيرواقعى، نسبت يابد و از قبل معين و تعيين شده دانسته شود. امور پيشگويىناپذير به گونه قطع و يقين پيشبينىپذير نمايانده شود. چنانكه در ستارهشناسى قديم و معينىگرى علمى جديد، شاهد اين امر هستيم. رهيافت اين رويه سلب اراده آزاد انسان، تنبلى، جهل و تسليم شدن است كه در واقع، مهمترين بستر زايش و رويش خرافات است.
روشن است كه مهمترين ابزار و روشِ كارآمد در خرافهزدايى از دين، نهادينه كردن شيوه نخست است كه برآيندش سلامت فهم و صداقت عمل دينى و نيز درستى رفتار آدمى است.
شيخ انصارى از بزرگان فقه اماميه، ستارهشناسى را به مثابه دانش بشرى مىپذيرد و مفيد مىداند و در روش پژوهش بر مشاهده و برهان تأكيد كرده و آنها را معتبر مىداند، البته با حفظ خطاپذيرى در فرآيند علمى - پژوهشى. و اين اعتماد به مشاهده، تجربه و برهان تا جايى است كه هركدام از آنها ارتباط ميان حالتها و تغييرهاى اجرام سماوى، با پيدايى برخى از حوادث، حالتها و احكام را اثبات و تأييد نمايد. در اين صورت، شيخ انصارى ترتب احكام شرعى را بر آنها جايز، عقلانى و شرعى مىداند نه خرافى:
»يجوز الاخبار بحدوث الاحكام عند الاتصالات والحركات المذكوره، اذا كان على وجه الظن المستند الى تجربه محصله او منقوله فى وقوع تلك الحادثه بارادة اللّه عند الوضع الخاص... بل الظاهر حينئذ جواز الاخبار على وجه القطع اذا استند الى تجربه قطعيه. «47
لكن تنجيم به معناى دخالت دادن و اثرگذارى مستقيم و مستقل اوضاع و حركات سيارات و اجرام سماوى بر خوبى و بدى سرنوشت آدميان را خرافه و دور از آموزههاى اسلام مىداند:
»التنجيم حرام و هو... الاخبار عن الحادثات والحكم بها مستندا الى تأثير الاتصالات المذكوره فيها بالاستقلال او بالمدخليه وهو المصطلح عليه بالتنجيم فظاهر الفتاوى والنصوص حرمته موكده... . «48
از اين روى، استاد محمدتقى جعفرى، درباره اين ديدگاه دقيق و علمى شيخ انصارى مىنويسد:
»در اين مطلب شيخ دو مسأله فوق العاده وجود دارد... مسأله يكم. ارزش و اعتبارى كه اين فقيه عاليقدر به تجربه و برهان بيان مىكند، بهترين دليل بر بطلان ياوهگويانى است كه مىگويند اسلام هم مانند ديگر اديان منحرف، با علم سازگار نيست... مسأله دوم، تكيه بر اراده خداوندى حتى درباره پديدههاى عينى حركات و موقعيتهاى ستارگان كه علم هيئت به تحقيق آنها مىپردازد... . «49
ج. احساس و اشتياق قدرت بيش از ظرفيت وجودى آدمى، بيشتر به وارونهنگرى واقعيتها و كيش شخصيت دروغين و يا اسطوره سازى مىانجامد. اين ذهنيت توهمى و خيالپردازانه، زمينه مساعد براى رويش خرافهها، بلكه خود برابرنشين با خرافه هاست. زيرا در اين ايستار، رويدادها، وقايع و اشخاصى كه واقعيت نداشته و ندارند و هيچگاه نيز به آن صورت واقعيت پيدا نخواهند كرد، به سيماى واقعى نشان داده مىشوند. در عمل روابط و مناسبات منطقى و علّى و معلولى ميان رويدادها، رفتارها و... ناديده گرفته مىشود. در اين حالت برخى ساختارها و شعائر دينى به ميدان و فرصتى براى افسانهپردازى و خرافهزايى بدل مىشود و خرافههاى دينى، كمكم نمايان مىگردد. مبارزه و مقابله با چنين فضايى نياز به روشنگرى و ايجاد واقعبينى در احساس قدرت دارد.
شهيد مدرس گويا نيك مىدانست كه احساس قدرت مهارناپذير، زمينهساز بسى از ناهنجاريها، ضد ارزشها و سوءاستفاده از دين و... خواهد شد، به گونهاى كه شاه را دست و سايه خدا بر روى زمين پنداشتن و او را فراتر از هرگونه نقد و نقص نشاندن، از شمار خرافههاى دينى است كه از احساس نامبرده پديدار گرديده است. از اين روى، ايشان براى زدودن اين پندار خرافى نسبت دين و قدرت را روشن مىسازد و جايگاه قدرت را در دين، همانا خدمت مىداند، تا از دين و قدرت تصوير و كاربرد نادرست انجام نگيرد و حقيقت دين را با خرافهها درنياميزد:
»تمامى اين مقامات كه از سلسلههاى مختلف هستند؛ شاه و رئيس الوزراء، پارلمان، حجت الاسلام، تمام اينها نوكر خلقاند... من مىگويم پيغمبران خدا كه از همه برتراند، نوكر خلقاند... . «50
بخش گستردهاى از تلاش و كوشش ميرزاى نائينى (كه در اثر سهم وى تنبيه الامه و تنزيه المله نيز بازتاب يافته است) ناظر به توزيع و تعديل سالم قدرت در جامعه و فهم و ترسيم درست نسبت ميان دين و قدرت بود. از اين رو، ايشان هم انزوا و دورى گزيدن از حوزه عمومى و مسائل سياسى و حكومتى و هم تمركز قدرت را عامل و زمينه استبداد و بيگانه با روح اسلام مىديد. و نيز كسانى را كه داشتن قانون اساسى و نهاد قانونگذارى، مشاركت مردم در تعيين سرنوشت خود و دخالت آنها در امور حكومت و امامت، مقبوليت آراى اكثريت، انتخابات، آزادى و مساوات و... را نامشروع و بدعت مىدانستند، كينهورزان و نادانانى مىدانست كه اسلام را نشناخته و نفهميده و در نتيجه به دامن چنان خرافههاى دينى پناهنده و پنهان شدهاند. از اين روى، با شجاعت و همت بلند خود بر مشروعيت دينى همه آنها استدلال نموده و مقبوليت و مشروعيت دينى آنها را اثبات مىكند.
د. عوامگرايى، محبت افراطى، كوچكشمارى عمل و تلاش، برترى پندارى قومى و نژادى، ميل بشر به قهرمانپرورى و اسطوره سازى و نيز كجفهمى از مفاهيم دينى، مانند: تقوا، رضاء، توكل، تقيه، تسليم، صبر، قناعت، اميد، انتظار و... از ديگر زمينهها و عوامل رويش و پيدايش خرافههاى دينى است. ناگزير مبارزه با چنين زمينههايى نيازمند توليد و تحكيم انديشهها و تصحيح فهم دينى از آنهاست.
استاد مطهرى زمينههاى ياد شده را شناسايى كرده و نمونههاى فراوانى از خرافههاى دينى برآمده از آنها را بازگو مىكند و سپس با ابزار و روش مناسب به مبارزه مىپردازد. ايشان يكى از آسيبهاى تفكر اسلامى را تحقير عمل و كفايت ايمان بدون عمل مىداند و ريشه چنين انديشه الحادى را به امويها برمىگرداند. آنها براى ادامه قدرت سياسى، تنبلى و فساد خودشان، اين مسائل را تبليغ مىكردند.
شهيد مطهرى، در مقام پاسخ و زدودن اين تفكر خرافى از اين تفكر سيماى دين، به سخن و سيره على(ع) استناد مىكند كه شخصى خدمت على(ع) آمد و گفت: نصيحتى كن، حضرت در مقام نصيحت فرمود:
»لاتكن ممن يرجوا الاخره بغير عمل ويرجى التوبه بطول الامل يقول فى الدنيا بقول الزاهدين ويعمل فيها بعمل الراغبين. «51
ايشان به صورت استفهام انكارى منطق خرافهسازان دينى را در مورد حادثه عاشورا باز مىنمايد كه مىگويند:
»حالا ما چكار داريم به اين كه اين حرف دروغ است، باشد، ولى مردم از همين راه يك ايمان و اعتقادى پيدا كردهاند. اين درست است يا نه؟! يعنى... از يك سلسله خرافات، مردم بالاخره به يك عقيده صحيحى رسيدهاند. آيا ما حق داريم اينها را تثبيت و امضاء كنيم يا نه؟ نه... . «52
2. بازانديشى و نوفهمى بر پايه اعتماد و اعتبار به خرد آدمى در ساحت ديندارى: توجه به آموزههاى تاريخى و هدفهاى اساسى دين، فهم احكام و معارف دينى در بستر واقعيتهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى و زيستى، دومين شيوه كارآمد براى رويارويى با خرافههاست، روشن است، در ساحَتِ ديندارى، به هر اندازه كه دامنه و شعاع كاركرد و حضور خرد و خردورزى گسترده و وسيع بوده باشد، به همان اندازه، ظهور خرافهها و افسانهپردازى، كم و يا بىفروغ مىگردد.
3. (در مقام عمل) دين و ديندارى در تعامل با عينيت زندگى و واقعيتهاى متحول اجتماعى باور و عمل گردد كه اين امر:
نخست آن كه، به تقويت و توسعه تفكر آزمايشگاهى، تجربى و عملياتى در فرهنگ دينى و فرهنگ جامعه مىانجامد.
دو ديگر، سهم و نقش مصلحت يا مصالح را در فرايند قانونگذارى و اجراى آن پررنگ و عملگر مىسازد.
سه ديگر، واقعبينى و واقعنگرى به مثابه فرهنگ در جامعه تقويت و توسعه مىيابد.
چهار ديگر، دين و ديندارى، در عمل، به ساماندهى، حمايت، توسعه و توليد واقعيتهاى حقيقتمند مىپردازد و آن را به خواست و نياز عمومى دگر نموده و مشروعيت مىبخشد.
پنج ديگر، دين همپاى تحولات جهان بيرونى و پيرامونى حركت فعال و سازنده انجام داده و مىتواند داشته باشد.
پيداست كه كمترين پيامد و دستاورد ايستار و روانه ياد شده محدود ساختن و زدودن خرافهها، بويژه خرافههاى دينى است. چون خرافهها:
1. نه خود آنها از شمار مصلحت بوده و نه هيچگاه براى فرد، جامعه و اسلام مصلحتى را به همراه دارند؛ بلكه برعكس هر زمانى كه چهره نمايان كردهاند، مفاسدى را در ساحتهاى نامبرده پديد آوردهاند.
2. خرافهها هرچند از شمار پديده و رويداد بوده است اما هيچگاه واقعيت و بويژه واقعيت حقيقتمند نداشتهاند، بلكه از توهمها و خيالهاى واهى به شمار مىروند و به همين دليل، هماره نسبت به حقيقت واقعيت رهزن و بيگانهكنندهاند. (يعنى همان مقصدى (حقيقت و واقعيت) كه دين اسلام هماره راهنمون به آن است) و دين را از حركت برابر با تحولات جهان اجتماعى باز مىدارد. به اين ترتيب نوفهمى و بازانديشى دينى و تعامل دين با واقعيتها اجتماعى و زيستى خلوص و تواناسازى و كارآمدى دين و ديندارى را فراهم آورده و برآورده مىسازند. از اين روى، مهمترين و سنگينترين مسؤوليت و رسالت عالمان و عاملان به دين هم، مبارزه با خرافههاى دينى است و هم پيشگام شدن در اين مبارزه است.
سيدجمال الدين اسدآبادى در حركت خرافهزدايى خود، بر نقش خردورزى بسيار تكيه كرده است. او، بر اين نظر بود كه جامعهاى كه اعتقادات خود را با استدلال و برهان و يقين، نه گمان و تخمين و نه تعبد و تقليد، اثبات و استحكام مىبخشد، زير بار خرافه و اوهام نخواهد رفت.53
تفكر افرادى كه باب اجتهاد را مسدود مىپنداشتند، به بوته نقد مىگذاشت. بر اجتهاد، نوفهمى و بازانديشى در دين اصرار مىورزيد و اين سازوكار را سبب تواناسازى دين، سازوار با زمان مىدانست:
»اگر قاضى عياض و ديگران حق داشتند گفتههاى كسانى را كه مقدم بر آنها بودهاند رد كنند، پس چرا ما حق نداشته باشيم آنچه را استنباط مىكنيم و موافق مقتضيات زمان ماست بگوييم... ما معنى بابُ الاجتهاد مسدود؟ و باىّ نصٍ سد؟ او أى امام قال لايصح لمن بعدى أن يجتهد ليتفقه فى الدين ويهتدى بهدى القرآن وصحيح الحديث والاستنتاج بالقياس على ما ينطبق على العلوم العصريه وحاجات الزمان واحكامه... . «54
يكى از راههاى تعامل دين و ديندارى را با واقعيتهاى تحولپذير جهان، فراگيرى علوم و فنون نوين مىداند:
»آيا جايز است كه شما بحث در اين امور جديد را ترك گوييد، به جهت آنكه در شفاى ابنسينا و حكمت الاشراق شهاب الدين مذكور نيست؟! آيا بر شما واجب نيست كه به آيندگان خدمت كنيد؟ و آيا عيب نيست جهان در تحولى شگرف قرار گرفته باشد و عالم اسلامى از خواب غفلت بيدار نشده باشد. «55
ميرزاى نائينى، هر دو شيوه نوفهمى دين و تعامل با عينيت زندگى را با تبيين و تفسير نظام سياسى و حكومتى اسلام، و ارائه راه حل براى از ميان برداشتن دشواريها و بيماريهاى اجتماعى مسلمانان، جلوهگر ساخت. و خود در عمل، وارد ميدان گرديد و با كسانى كه سخن، انديشه و فتواى نو را دخالت در حوزه ولايت امام زمان(عج) مىدانستند، به مخالفت برخاست. 56
سيد شرفالدين عاملى از چهرههاى برجستهاى است كه در كنار مبارزه فكرى با خرافهها، بويژه اعتقادى، تمركز و تأكيد فراوان بر رويارويى عملى و اجرايى با انحرافهاى دينى كرد و دين و ديندارى را در تعامل با واقعيتها اجتماعى زندگى درآورد و نهضت سازندگى را در قالب تأسيس نهادهاى آموزشى، پرورشى، بهداشتى و خدماتى آغاز كرد. چون ايشان از ايستارى كه در آن مسلمان و بويژه شيعيان در فقر، بىسوادى، حاشيهنشينى، محكوميت و محروميت زندگى مىكردند و هماره از شمار طبقات متوسط به پايين و يا كاملاً پايين اجتماعى به شمار مىرفتند و شغل آنان بيشتر كارهاى ساده بود، سخت رنج مىبرد و با اين فكر خرافى كه چنين وضعيتى به گونهاى منزلت و مطلوبيت دينى دارد و برپايه مفاهيمى چون تقوا، قناعت، صبر، زهد، عرفان، الدنيا سجن المومن، سرنوشت مقدر و معين الهى، توجيه مىشد، به شدت مبارزه مىكرد. او اين وضعيت را جز كسالت و بطالت، مسؤوليت گريزى و ستمپذيرى، وابستگى و عقبماندگى چيز ديگرى نمىدانست و مىكوشيد تا مسلمانان به جايگاهى عزتمند برسند.
سيدشرفالدين همزمان با سياستهاى فرهنگى - تخريبى كه از سوى غرب و مسيحيت آغاز گرديد، به بنيانگذارى مؤسسههاى آموزشى روى آورد كه در آنها، افزون بر علوم اسلامى، دانشهاى جديد آموزش داده مىشد. بر اين باور بود كه رها كردن سنگر آموزش و سپردن آن به دست دشمن برابر با نابودى است. و اين نگرش را در جمله معروفى به روشنى بازتاب داد: »لا ينتشر الهدى الا من حيث انتشر الضلال«.
سيد شرفالدين با درك دقيق از جايگاه مسلمانان در عصر خويش و براى بالا بردن جايگاه اجتماعى آنان، كارهايى، هرچند محدود انجام داد، مانند بنيانگذارى مجلس مشورتى در »وادى الحجير« كه بيشترين و مهمترين برنامهها و كارهاى آن ارزيابى وضعيت جهان اسلام و اتخاذ برنامههاى راهبردى مشترك سياسى، فرهنگى، اقتصادى و حقوقى در برابر مسائل بينالمللى و سياستهاى تخريبى دشمن بود. تأسيس باشگاه بزرگى به نام »نادى الامام جعفر الصادق«، كه بيشتر به صورت يك نهاد علمى، اجتماعى و دينى عمل مىكرد. بىشك اين كارها شيوهاى اثرگذار براى زدودن جهل و خرافهگرايى از جوامع اسلامى است.
علامه طباطبايى براى خرافهزدايى از ساحَتِ فرهنگ دينى، روايتهاى جعلى و خرافى را در دين شناسايى مىنمايد و بر خردورزى و مستندسازى بسيار تأكيد مىكند:
»خرافه ديگر روايتى است كه شعبى نقل كرده و گفته: براى خداوند بندگانى است در ماوراى اندلس به همان مقدار مسافتى كه ما با اندلس داريم، مردمى هستند كه حتى تصور اينكه كسانى كه خدا را معصيت مىكنند براىشان ممكن نيست. ريگهاى زمينشان »دُر« و »ياقوت« و كوههاىشان طلا و نقره است. نه زراعتى به عمل مىآورند و نه با درو كردن و بلكه با هيچ كارى سرو كار ندارند. براى هريك جلو خانههايشان درختى است كه برگهاى پهنى دارد، از همان برگها لباس تهيه مىكنند و درخت ديگرى است كه از ميوه آن ارتزاق مىنمايند. و همچنين روايات ديگرى كه در داستان اين فرقه خيالى از يهود وارد شده كه تمامى مجعول و دروغ است... . «57
ايشان معتقد است كه اگر انسان شخصيت و ذهنيتى به دست آورد كه هماره در جستوجوى دلايل و علل باشد، در برابر خرافات به گونهاى بيمه و واكسينه مىشود:
»آدمى از اين نظر كه آراءاش به اقتضاى فطرتاش منتهى مىشود (فطرتى كه از علل هر چيز جستوجو مىكند و نيز به اقتضاى طبيعتاش منتهى مىشود) او را وادار به استكمال نموده و به سوى آنچه كه كمال حقيقى اوست سوقاش مىدهد، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراى خرافى كند و در برابر هر خرافهاى كوركورانه و جاهلانه خاضع شود. «58
شهيد مطهرى عوامل و انگيزههاى مختلف كه زمينهساز خرافات دينى هستند و شيوههاى گوناگون مبارزه با آنها را بازگو مىكند، اما در اين ميان به واقعبينى و تعامل دين با واقعيات و نيز فهم درست و نوين از دين، تأكيد بيشتر دارد.
وى، تقوا را از آن رو يكى از عوامل زدودن خرافات مىداند كه سبب مىگردد تا واقعبينى تقويت گردد و انسانها حقايق را همانگونه كه هست ببينند. در همين راستا، حديث زير را كه فقط در كتابهاى سنن اهل سنت ياد شده است:
»ان اللّه يبعث لهذه الامة على رأس كل مائه من يجدد لها دينها. «
حديثى جعلى و خرافى مىداند كه وارد فرهنگ شيعه نيز شده است و براساس آن، بابيت و نادرشاه از مجددين محسوب مىگردند.
استاد اين روايت را افزون بر آن كه از لحاظ سند غيرمعتبر مىخواند، از حيث متن و محتوا نيز ناسازگار با عقل و واقعيت در جهان اسلام مىيابد. چون كسانى را كه به عنوان مصاديق اين حديث در رأس هر صدسال يا هزار سال مجدد مىخوانند، از حيث سال تولد و يا كاركرد، اصلاً تطبيق ندارد. افزون بر اين، منظور از احياى دين، احياء و تجديد فكر دينى است كه در هر زمانى ممكن است اتفاق بيفتد. 59
ايشان با رويكردى انتقادى به وقايع عاشورا، با خرافات اين حادثه نيز به شدت مبارزه كرده است. 60
استاد نعمتاللّه صالحى نجفآبادى از ديگر عالمان دينى معاصر است كه با رويكرد انتقادى، به خرافهزدايى از ساحت فقه، عقايد، حديث، تاريخ و تفسير، اعمال و شعائر دينى پرداخته و نگريسته است و در انجام اين مسؤوليت، شهرت و بزرگى شخصيتها مانع حقيقتجويى و نقادى ايشان نشده و با بازشناسى زمينههاى خرافه، آنها را به نقد كشيده است. وى سه عامل: قدرت، جهالت، و تعصب اعتقادى را بيش از عوامل ديگر، در زايش خرافات دينى موثر دانسته و شيوه رويارويى با آنها را خردورزى، نقد و بازانديشى در فهم دينى مىداند. 61
آيتاللّه خوئى مرجع و فقيه برجسته معاصر، يكى از عوامل زايش خرافههاى دينى را افراط در محبت مىداند. زيرا از پيامدها و نتايج محبت افراطى، همانا به تعطيل كشاندن خرد و عقل بشرى است. طبعاً در چنين وضعيتى خرافات خودنمايى مىنمايند. از اين روى نهادينه كردن خردورزى در فرهنگ دينى، مهمترين شيوه رويارويى با خرافات و اساطير و افسانههاست:
»أن حديث تحريف القرآن حديث خرافه وخيال لايقول به الا من ضعف عقله او من لم يتأمل فى اطرافه حق التأمل أو من ألجاه حب القول به والحب يعمى ويصم واما العقل المنصف المتدبر فلايشك فى بطلانه وخرافته. «62
علامه محمدتقى جعفرى خردورزى، واقعبينى، نگرش انتقادى، تعامل دين و ديندارى با واقعيات، آيندهنگرى و رهايى از قيد پيشداوريها و اصول اثبات و فهمناپذير را از كليدىترين عوامل مبارزه با خرافات مىداند. به نظر ايشان روشنبينى و روشنفكرى به معناى لغوى آن نيست، بلكه مقصود درك و شناخت واقعيتها بدون پرده و درهم آميختگى با اوهام و خرافات و بدون استناد به اصول و سنن پيشساخته، كه ارزش واقعيتنمايى خود را از دست دادهاند، مىباشد. و چنين شناخت و روشنفكرى براى حيات فردى و اجتماعى ضرورت قطعى دارد. 63 چون برآيند چنين روشنبينى و روشنفكرى.
نخست آنكه، نه تنها شناخت، بلكه تعامل و برهم كنشى با واقعيات متنوع و متعدد اجتماعى، زيستى و وجودى در حال و آينده و كوشش در جهت تحقق بخشيدن به آرمانهاى واقعى جامعه در زمانهاى نامبرده مىباشد.
دو ديگر، زدودن ميخكوب شدن در شناختها و سنن رسوب شده از گذشته است كه قهراً چنين ايستارى مانع تعامل با واقعيات متحول و نوشونده مىگردد. سه ديگر، منظور از واقعيت همانا تمامى موجودات و رويدادهاى متنوع و متعدد بوده كه با اشكال گوناگون تحت حكومت قوانين در جريان مىباشند و تعامل سازنده با آنها در جويبار زمان و فهم درست درباره علتها و معلولها و ثابتها و متغيرها ميسور و عملياتى مىگردد. طبعاً فهم و درك معلل و مدلل و نيز حاكميت قانون عرصه را براى خرافات محدود و مسدود مىسازد.
علامه امينى نيز در راستاى مبارزه با خرافات، نمونههاى بسيارى را برمىشمارد. از جمله خرافاتى كه در مورد شخصيتهاى دينى و فرآيند آفرينش و پديدههاى طبيعى ساخته شده و به مثابه اعتقادات دينى باور و معرفى گرديدهاند را بازگو مىنمايد و سپس در مقام پاسخدهى، نقد و ارزيابى همه را از آن رو كه مخالف خرد، واقعيات تجربى و مشاهدى علمى بشرى و مبانى و آموزههاى اصلى دين مىيابد، رد مىكند. و مهمتر اينكه در مواردى از دانشهاى نوين تجربى يارى گرفته و نادرستى آنها را اثبات مىكند. و به اين ترتيب ايشان بر واقعبينى، بازانديشى و نوفهمى دين در راستاى خرافهزدايى دينى تأكيد مىورزد. 64
ساحت ديگر از خرافات دينى كه در تاريخ معاصر عالمان آگاه و روشن با استفاده از ابزار و شيوههاى ياد شده به مبارزه با آنها برخاستهاند، پارهاى رفتارهاى خرافى است كه در مراسم عزادارى حسينى انجام مىگيرد. علما در اين مبارزه، افزون بر دلايل دروندينى، بر دلايل بيرون دينى مانند: فراهم شدن زمينه براى سياهنمايى سيماى درخشان و خردمندانه اسلام، تحقير و توهين به دين و ديندارى و سوء استفادههاى دينستيزانه تكيه كردهاند. بازتاب اين مبارزه در آراى بسيارى از بزرگان ديده مىشود كه در اينجا به پارهاى از آن آراء، كه به گونه تحليلى و روشنگرانه ارائه گرديده بسنده مىكنيم:
استاد سيدمحمود شاهرودى، نظر خود را درباره قمهزنى، اينگونه ارائه مىدهد:
»بسمه تعالى. بدون شك برپايى مراسم عزادارى و سوگوارى نسبت به ائمه و اهلبيت عصمت و طهارت، عليهم السلام، خصوصاً در مصيبت جانسوز حضرت ابىعبداللّه الحسين، عليه السلام، امرى مهم و بلكه يكى از فرائض و واجبات كفايى است؛ ليكن در كيفيت برگذارى مراسم و شيوههاى آن بايستى سه شرط را مدنظر قرار داد:
1. آنكه موجب ضرر به شخص برگزار كننده و ديگران نشود و اين شرط را هر مكلفى مىتواند تشخيص دهد.
2. آنكه موجب وهن دين و مكتب تشيع و يا جامعه اسلامى و يا نظام مقدس جمهورى اسلامى نباشد؛ زيرا كه وهن هريك از آنها از اعظم محرمات و كبائر است و تشخيص اين امر از اختيارات ولى امر مسلمين است. بدان معنى كه اگر در شرايط خاصى ولى امر مسلمين چنين تشخيص بدهد كه شيوه بخصوص برخلاف مصلحت جامعه اسلامى و يا موجب وهن و ضربه زدن به دين و يا نظام مقدس جمهورى اسلامى است براساس آن از برگزارى آن منع نمايد، تبعيت از ايشان بر همگان واجب است و در اين رابطه آحاد مكلفين نمىتوانند از نظر شخصى خود تبعيت كنند.
3. آنكه متناسب با روح اسلام و ارزشهاى متعالى مكتب اهلبيت عصمت و طهارت(ع) باشد و با احكام و تعاليم حقه آنان منافات نداشته باشد. «65 قم، محرم الحرام 1415
شهيد سيدمحمدباقر حكيم در رد بدعتهاى عزادارى و قمهزنى مىگويد:
»از آنجا كه هدف ما بازگشت به اهلبيت عليهم السلام، است؛ و آن بزرگواران آگاهترين افراد بر شريعت اسلام و بر آنچه در خانه رسول رخ داده و مىدهد و مسائل مربوط به آن مىباشند، با اين حال چيزى از آنها به دست ما نرسيده كه بتواند ربطى به اين امور منفى كه هم اكنون در عزاداريها صورت مىگيرد داشته باشد. به گونهاى كه نه در زمان ائمه اطهار، عليهم السلام، و نه در بعد از آن، مردم با اين امور منفى آشنايى نداشتند و اين شيوههاى عزادارى در زمانهاى معاصر ايجاد و رواج يافتهاند و اگر چيزى از اين امور مىتوانست در خدمت به اهداف نهضت حسينى مفيد و سودمند واقع شود، حتماً اهلبيت، عليهم السلام، اولين كسانى بودند كه به آن سفارش مىنمودند و يا حداقل بايد اهلبيت، عليهم السلام، در اين مورد حرفى مىزدند و يا اينكه تشويق و حمايتى از اين امور مىنمودند؛ در حالى كه مىبينيم آن بزرگواران حتى در احاديث ضعيفشان نيز هيچگونه اشارهاى به اين امر نكردهاند. اين در حالى است كه اهلبيت؛ مثلاً هنگامى كه در موضوع زيارت امام حسين(ع) از زيارت پياده آن حضرت و مشكلات و سختيهاى راه آن سخن مىگويند، به بيان هر اجرى كه زائر در هر قدمش كسب مىكند پرداخته و ريزترين امور را متذكر مىشوند. پس مىبينيم كه چگونه اين بزرگواران از اين مسائل كوچك سخن گفتهاند؛ اما هيچ اشارهاى به اين اشكال عزادارى ننمودهاند. همچنين مىتوان در تأكيد اين موضوع به صورتى واضح به سيره علماى بزرگ در طول تاريخ، از زمان ائمه تاكنون، اشاره نمود. به گونهاى كه مىبينيم علماى اعلام، با اينكه تنها در پى عمل به واجبات شرعيه نبوده، بلكه به مستحبات و سفارشات رسيده از جانب شرع كه وسيله قرب به خداوند متعال مىباشند نيز اهميت خاصى مىدادند و خويش اولين كسانى بودند كه به آنها عمل مىنمودند، با اين حال، در تمام طول تاريخ و حتى تاريخ معاصر، شاهد نبودهايم كه يكى از مراجع تقليد و يا يكى از علماى معروف، مثلاً، اينگونه اعمال منفى را انجام داده باشند. در صورتى كه اگر اين اعمال از مقربات الهى بود، اين علما، اولين كسانى بودند كه قيام به آن مىنمودند. از طرفى نيز روشن است كه در شريعت اسلام، تمام مردم مخاطب احكام شرعى مىباشند و وجهى وجود ندارد كه بگوييم احكامى نزد ما وجود دارد كه مخاطب آن مثلاً فقط علما هستند و يا اينكه احكامى باشند كه مخاطب آن فرد جاهل بوده باشد؛ به گونهاى كه بعضى از احكام مخصوص علما و بعضى مخصوص جهلا باشد، يا مثلاً اين حكم مخصوص فرد آبرومند و اين حكم مخصوص فرد فرومايه باشد... پس بايد گفت كه همه احكام شرعى، مشترك بين مسلمانان مىباشند؛ چه واجب و چه مستحب. پس اگر عمل موردنظر ما نيز مستحب باشد براى همه مردم مستحب است؛ چه آنها عالم باشند و چه عامى. با اين حال شاهد نبودهايم كه هيچ يك از علما در طول تاريخ اقدام به اين عمل كنند كه اين بدان معناست كه آنها اين اعمال را مستحب و مقرب كننده نزد خداوند نمىدانستهاند و بنده شخصاً هيچ عالمى را تاكنون نمىشناسم كه اصرار بر انجام اين صورتهاى عزادارى داشته باشد و شاهد نبودهام كه مثلاً عالمى قمه بزند. پس اگر عالمى وجود دارد كه بر انجام شدن اين گونه اعمال اصرار دارد و آن را مستحب مىداند، اعتقاد دارم كه او بايد خود اولين كسى باشد كه قمه مىزند و آن را نيز هميشه ادامه دهد، تا مردم نيز بر او اقتدا نمايند. و من خويش شاهد اين حقيقت بودم كه مرجع كبير آيتاللّه العظمى سيدمحسن حكيم(ره) دائماً مىفرمودند: »همانا قضيه قمهزنى، اندوه و غصهاى در گلوى ماست« پس ايشان با اين ديد به قمهزنى نگاه مىنمودند، ولى در جواب سوالات نيز مىنوشتند: اگر قمهزنى باعث ضر به بدن يا هتك حرمت به مذهب اهلبيت و شيعيان گردد، حرام است.«66
سخن آخر اينكه: امام خمينى، نادانى و منافع قدرتپرستان را در پيدايش خرافههاى دينى بسيار روشن و اثرگذار مىدانست و ابزار و شيوه رويارويى با آنها را بازفهمى گزارههاى دين، واقعبينى و حركت و تعامل در متن واقعيتهاى زندگى معرفى مىكرد. براى نمونه اين فكر را كه زنان نبايد در صحنههاى اجتماعى، اقتصادى، نظامى، سياسى و فرهنگى حضور داشته باشند و يا اينكه دين نبايد در مديريت كلان جامعه نقش بيافريند، خرافى مىدانست كه از قدرت خواهى مستبدان و جهالت دينى سيراب مىگرديد. از اين روى، با واقعبينى به بازفهمى وضعيت دين، قرآن، مسلمانان و... در جهان معاصر پرداخت و در عمل، ايستارى را ايجاد كرد كه در آن قرآن از مقبرهها و گورستانها بيرون آمد و مردم ايران را از زنجيرهايى كه بر دست و پاى و خردش آويخته بود، رهانيد. مرد و زن و پير و جوان را در صحنههاى فرهنگى، اقتصادى، نظامى همدوش يكديگر به فعاليت درآورد و از محروميتها و از قيد خرافههايى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان به وجود آورده بودند، رهايى بخشيد. 67
نتيجه از آنچه گفته شد به اين نتيجه مىرسيم كه كارها و گامهاى لازم براى مبارزه و زدودن خرافههاى دينى عبارت است از:
1. شناسايى گونههاى خرافه و شناخت ساحَتهايى از دين كه به خرافهها آلوده گرديدهاند.
2. ارزيابى دقيق و همه جانبه از خطرهاى ويرانگر خرافههاى دينى. اين ارزيابى در جريان مبارزه با خرافهها بسى حياتى است؛ زيرا گزينش درست شيوههاى خرافهزدايى در گرو همين ارزيابى است؛
3. استفاده درست و بهنگام از ابزار و روشهاى كارآمد در خرافه زدايى.
پىنوشتها:
1. نهجالبلاغه، شيخ محمد عبده، ج 191/1، دارالمعرفه، بيروت.
2. سوره مائده، آيه 16.
3. تاج العروس، محمدمرتضى الزبيدى، ج 83/6، مكتبه الحياه، بيروت.
4. الرائد، مسعود جبران، ترجمه رضان انزابىنژاد، ج 1/ 730،آستان قدس رضوى.
5. فرهنگ معاصر فارسى، غلامحسين صدرى افشار و نسرين و نسترن حكمى/526، تهران، 1383.
6. فرهنگ فلسفى، جميل صليبا، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى/336، حكمت، 1366.
7. نوشتارى از روبرت انگرسول برگرفته از سايت: historical/Library/www.Infidels.org.
8. الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ترجمه موسوى همدانى، ج 287/13، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين قم.
9. نقض الوشيعه أو الشيعه بين الحقايق والاوهام، سيدمحسن امين/ 60 - 70، اعلمى، بيروت، لبنان، 1983 م - 1403 ق.
10. همان/331 - 342.
11. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 172/2، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1375.
12. الى المجمع العالمى بدمشق، سيدعبدالحسين شرفالدين/81 - 82.
13. اصل الشيعه واصولها، محمدحسين كاشف الغطاء/142 - 167، 180 - 181.
14. جمال انسانيت، نعمت اللّه صالحى نجفآبادى/46، 47، 71 - 72، 1 - 3، نشر دانش اسلامى، تهران، 1364.
15. معالم المدرستين، سيدمرتضى عسكرى، ج 39/1 - 50، 80 - 100، مؤسسة النعمان - بيروت؛ عبداللّه بن سبا، سيدمرتضى عسكرى، ج 17/1؛ ج 122/2 - 153، نشر توحيد، 1413 ه 1992 م.
16. صحيفه نور، امام خمينى، ج 78/21 و 396.
17. نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مرتضى مطهرى/150 - 153، صدرا، تهران، 1369.
18. حماسه حسينى، شهيد مرتضى مطهرى/ 42 - 45، صدرا، تهران، 1368.
19. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 317/25 - 318، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1403 ق، 1983 م.
20. اختيار المعرفه الرجال، محمدبن حسن طوسى/516 - 519. ، شماره 175، موسسه آل البيت، 1404 ق - 1421 ق.
.21
Edinburgh.12BarthkarlchutehDigmatics)(T.clark&.T&:303p
.221959. اسماعيليان در تاريخ، لويس و ديگران، ترجمه يعقوب آژند/41، مولى - تهران، 1368.
23. نهج البلاغه، نامه 27.
24. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 93، دارالمعرفه، بيروت.
25. نهجالبلاغه، خطبه 127.
26. همان، خطبه 147.
27. همان، خطبه 210.
28. پيرامون انقلاب اسلامى، شهيد مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، 1372.
29. عبداللّه بن سبأ، سيدمرتضى عسكرى، ج 17/1؛ ج 102/2 - 154، نشر توحيد، 1413 ق، 1992 م.
30. رساله نيچريه، سيدجمال الدين اسدآبادى/75؛ العروه الوثقى/ 49.
31. تنبيه الامة وتنزيه الملة، ميرزا محمدحسين نائينى، با پاورقى و توضيحات سيدمحمود طالقانى/75، 27 - 28، شركت سهامى انتشار.
32. أضواء على عقائد الشيعه وتاريخهم، جعفر سبحانى/598.
33. مدرس، ج 195/2، بنياد انقلاب اسلامى ايران.
34. الاعتقادات فى دين الاماميه، محمدبن على صدوق/71.
35. المستدرك على الصحيحين، حافظ ابى عبداللّه حاكم نيشابورى، ج 86/3، دارالمعرفه، بيروت، 1406 ق.
36. صحيفه نور، ج 186/18.
37. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين عاملى، ج 363/10.
38. الميزان، ترجمه، ج 638/1.
39. العروة الوثقى، سيدجمال الدين اسدآبادى/34.
40. تنبيه الامة وتنزيه الملة/77 - 78.
41. بنيان مرصوص امام خمينى، عبداللّه جوادى آملى، فصل بيستم، راه تداوم انقلاب اسلامى، نشر اسراء، 1375.
42. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 169/21 - 170، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1377.
43. سيرى در سيره نبوى، شهيد مرتضى مطهرى/ 130 - 131، صدرا، 1369.
.350p:Macmillen.Neyork:Behaviour.andscienceB.F.Skinner.44-
.45511953. بنيان مرصوص، امام خمينى، عبداللّه جوادى آملى، فصل بيستم، راه تداوم انقلاب اسلامى.
46. صحيفه نور، ج 34/13؛ ج 409/5.
47. المكاسب، شيخ مرتضى انصارى، ج 203/1 و 204، باقرى، قم.
48. همان/201 - 205.
49. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 233/11 - 234.
50. دوره چهارم مجلس، جلسه 31؛ مدرس ج 195/2، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى.
51. حق و باطل به ضميمه احيا تفكر اسلامى، شهيد مرتضى مطهرى/، 93 - 100، صدرا، 1362، جهت مطالعه و آگاهى بيشتر از گونهها و راهكارهاى مبارزه با خرافات مراجعه شود به حماسه حسينى، ج 1/1 - 4، 26 - 28، صدرا، 1368.
52. سيرى در سيره نبوى، شهيد مرتضى مطهرى/134 - 136.
53. رساله نيچريه، سيدجمال الدين اسدآبادى/75.
54. سيد جمال، جمال حوزهها، جمعى از نويسندگان مجله حوزه/117 - 120، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1375.
55. مقالات جماليه، سيدجمالالدين اسدآبادى/147 - 148، به كوشش ابوالحسن جمالى، انتشارات اسلامى.
56. تنبيه الامة وتنزيله الملة، ميرزا محمدحسين نائينى.
57. الميزان، ترجمه، ج 380/8؛ ج 287/13.
58. همان، ج 638/1.
59. اسلام و مقتضيات زمان، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج 379/1 - 389، صدرا، 1373.
60. حماسه حسينى، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج 26/1 - 31، صدرا، تهران، 1368.
61. جمال انسانيت، نعمت اللّه الحى نجفآبادى/10، 330 - 331، نشر دانش اسلامى، 1364.
62. فتاوى علماى شيعه به عدم تحريف قرآن/3، مركز المصطفى.
63. ترجمه تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 827/4، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375؛ ج 63/7 - 70، 1374.
64. الغدير، عبدالحسين امينى، ج 237/7 - 260، دارالكتب العربى، بيروت، 1379 ق.
65. قمهزنى، سنت يا بدعت، مهدى مسائلى، 180 - 181، گلبن، اصفهان.
66. شعائر الحسينيه بين الوعى والخرافه/119 - 127.
67. صحيفه نور، ج 396/21 - 398.