responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 13

كتابى به خون جگر
ابراهيم قيصرى


ديوان اشعار شادروان محمّدتقى بهار (ملك الشعرا), به كوشش چهرزاد بهار, انتشارات توس, 2ج, وزيرى.

پيامى به مژگان تر مى نويسم
كتابى به خون جگر مى نويسم
(بهار)

ديوان بهار (خزان نامه)ى باغ بسيار درخت و گلستان انديشه و احساس شاعر آزاده اى است كه حرص استبداد, پيوسته بر آن توفيده و هرچه برگ و گل و شكوفه داشته به تاراج برده است. براى پى بردن به نامرادى ها و خون جگر خوردن هاى شاعر آزادى (هيچ كلامى گوياتر از خاطرات و سروده ها و دست نوشته هاى بهار نمى تواند زندگى سراسر تلاش و مبارزه او را در صحنه ادب و سياست اين سرزمين بيان كند).1 با اين همه, چه بسا دردها و رنج ها كه اين شاعر آگاه و پر شور در دل نهفت و نگفت و با خود به گور برد. و اما گفتنى ها را در ديوان او مى توان ديد و خواند و با روح شاعر همدلى كرد و خون جگر خورد كه بسيارى از اين خون جگرخوردن هاى بهار, حال دل من و تو و زبان حال همه دردمندان تاريخ پر سوز و درد اين مرز و بوم نيز هست و تنها مربوط به عصر قجر و پهلوى و ديروز و امروز و فردا نيست; فلك تا بوده اينش كار بوده! هنوز هم صداى اعتراض ها, شكوه هاى ناصرخسروها, سيف فرغانى ها, حافظ ها, بهارها, اخوان ها, شاملوها و… زير اين گنبد نيلگون مى پيچد; اما گوش شنوا كو! گيرم كه شنيدى چه مى توانى كرد كه در هميشه تاريخ, حق با باطل بوده است! مى گويى نه؟ از ماجراى برادرانمان هابيل و قابيل بگير و با مسير پر بلاى زندگى نوع بشر پيش بيا و…, بگذريم كاين رشته سر دراز دارد.

و اما شرح هيجان ها, اميدها و يأس ها و هجران ها و خون جگر خوردن ها و به طور كلى دورنماى زندگانيِ خزانى (بهار) را در ديوان دو جلدى او مى شود, خواند و علاوه بر شناخت روحيات و افكار شاعر بر نكته هايى از تاريخ اجتماعى ـ سياسى آن عصر نيز آگاهى پيدا كرد. اشعار ديوان را به ترتيب دوران اقامت شاعر در خراسان و تهران تدوين كرده اند. جلد اول شامل قصايد, قطعات, ترجيع بندها, تركيب بندها, مسمط ها, مخمّس ها و چارپاره هاست و مجلد دوم دربرگيرنده مثنويات, غزليات, رباعيات, دوبيتى ها, مطايبات, اشعار به لهجه محلى و تصنيف ها و ترانه ها.
ديوان ملك الشعرا با كوشش سركار خانم چهرزاد بهار, فرزند ارجمند شاعر و به همت انتشارات توس در كمال نفاست و ظرافت طبع و نشر شده و بر چاپ هاى قبلى امتيازهاى فراوان دارد.

بهار, استاد بى بديل قصيده در سبك خراسانى دوران معاصر است. وقتى قصايدى را كه در استقبال از رودكى, منوچهرى, مسعود سعد, انورى, بشّار مرغزى, معزّى و… سروده مى خوانيم در عذوبت لفظ, متانت معنى و فخامت و صلابت سبك خراسانى چيزى از اين بزرگان شعر خراسان كم ندارد. قصايد بهار از نظر مضمون بر دو نوع است: قصايد مذهبى كه به مناسبت سمت (الملك الشعرا)يى آستان قدس رضوى ـ به مناسبت ها ـ در مدرح و مرثيه ائمه اطهار(ع) مى سرايد و قصايد سياسى ـ اجتماعى كه بازتاب احساسات و انديشه هاى درخشان شاعر در ماجراهاى سياسى ـ اجتماعى دوران پر فراز و نشيب حيات سياسى اوست. در اين گونه قصايد, شاهان, شاهزادگان, رجال و صدور سياسى عصر قاجار و پهلوى را ـ به مناسبت رفتار و كردارشان و به اقتضاى حال و مقام ـ گاه مدح مى گويد و گاه قدح و سرزنش و نقد. در نوع نخست ـ يعنى قصيده هاى مذهبى ـ ارادت, اخلاص و ايمان نسبت به ممدوحان از سراپاى متن مى تراود و در سنخ دوم, مدارا و مصلحت انديشى و بيش تر ملاحظه كارى ـ به قصد دفع شر ـ كاملاً احساس مى شود. بهار خود درباره اين گونه اشعارش مى گويد:
گر مدحى از ابناى بشر مى گويم
نه چون دگران به طمْع زر مى گويم
آنان پى جلب نفع گوينده مديح
من مدح پى دفع ضرر مى گويم

مى دانيم كه بهار چندين بار مورد خشم و غضب رضاشاه قرار گرفته و به حبس و تبعيدهاى مكرر گرفتار آمده است. نمونه هاى (مدح از پى دفع ضرر) بهار قصايدى است كه وى به توصيه دوستان در مدح پهلوى اول گفته تا كسانى چون مرحوم فروغى و لقمان الدوله ادهم بتوانند آن را دستاويز قرار دهند و نظر شاه را نسبت به آزادى شاعر جلب نمايند. قصيده هاى (وارث ملك جم) و (ديروز و امروز) از اين دست است.2
در ذم و نقد پهلوى اول قصايدى وجود دارد كه در مقايسه با قصيده هاى مدح مصلحتى, نيت باطنى بهار را در حق رضاشاه مى توان بخوبى پى برد. در تاجگذارى شاه گفته است.
پهلوى تاج به سر برنهد از بدكارى ست
نيست آن تاجگذارى كه كله بردارى ست
حبس و تبعيد و زبان بستن و مردم كشتن
بهر تحصيل شهى زشتى و بدكردارى ست
مملكت مفلس و مردم همه بيزار از شاه
الحق اين خوب ترين شيوه مردم دارى ست

با توجه به نام شاه كه (رضا) باشد, بيت هايى هم در طنز و تعريض در اين قصيده دارد:
پادشاهى نه به تصديق فلان بيگانه ست
پادشاهى نه به تعظيم فلان بازارى ست
بى رضامندى مخلوق سراسر بازى ست
بى رضامندى مظلوم سراسر خوارى ست
نه به عُجب است وتكبر نه به جبرست و به عنف
كه رضاى دل مخلوق به خوش رفتارى ست…
خلق را كشتن و پس منتخب خلق شدن
كچلك بازى و دوز و كلك و عيارى ست3

قصايد سياسى بهار از شور و هيجان خاصى برخوردار است. اين قصيده ها دو امتياز برجسته دارند:
از نظر سبك و سياق و ارزش هاى كلام و ادب, شكوه و صلابت سبك معروف خراسانى را داراست و به حيث موضوع و محتوا چون مبيّن دردها و رنج ها, آرزوها و يأس ها و جوش و خروش هاى مردم ايران آن زمان است در تدوين تاريخ و جامعه شناسى عصر شاعر بسيار مغتنم و مفيد مى نمايد. نقد چهره كريه استبداد و اعتراض شديد به مظالم حاكمان و سياستگران قاجار و پهلوى در شعر بهار جايگاه ويژه دارد. مستزاد معروف (كار ايران با خداست), صراحت و شهامت شاعر را در انتقاد از محمدعلى شاه نشان مى دهد:
با شه ايران ز آزادى سخن گفتن خطاست
كار ايران با خداست
مذهب شاهنشه ايران ز مذهب ها جداست
كار ايران با خداست
شاه مست و شيخ مست, شحنه مست و مير مست
مملكت رفته ز دست
هر دم از دستان مستان, فتنه و غوغا بپاست
كار ايران با خداست

سپس, شكست استبداد و پيروزى آزاديخواهان را پيش بينى مى كند و اين نويد چندى بعد به حقيقت مى پيوندد
باش تا خود سوى دى تاز و ز آذربايجان
حضرت ستّارخان
آنكه توپش قلعه كوب و خنجرش كشور گشاست
كار ايران با خداست
باش تا بيرون ز دشت آيد سپهدار بزرگ
فرّ داراى بزرگ
آنكه گيلان ز اهتمامش رشك اقليم بقاست
كار ايران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پديد
نام حق گردد پديد
تا ببينيم آنكه سر ز احكام حق پيچد كجاست
كار ايران با خداست4

محمدعلى شاه شكست مى خورد و مى گريزد و پسرش احمدشاه را به جاى پدر مى نشانند. او را هم مى برند و ديگرى را مى آورند كه (جهان را نمانند بى كدخداى) و حكايت همچنان باقى كه واقعاً (كار ايران با خداست)!

چقدر سخت است و ناگوار براى شاعر آزادانديش و دل آگاهى چون بهار كه در تنگناى رعيات (رسم) شاعرى و مضيقه اداى (تشريفات) در مديح كسى مانند محمدعلى شاه كه چندى بعد مورد انكار و تنفر شاعر و مردم كشور قرار مى گيرد, چنين ها بگويد:
ملك شمايل و نيكو نهاد و خوب سرشت
نكو خصائل و فرّخ نژاد و پاك شيَم
خدايگان ملوك جهان كه بست و گشاد
ببست دست تعدّى گشاد دست كرم
انيس گشت ز عدلش حمام با شاهين
جليس گشت ز نظمش غزال با ضيعم
اساس شرع به بازوى عزم او سُتوار
بناى ملك به نيروى جزم او محكم…5

و نه چنين بود!
راقم ـ استطراداً ـ مى خواهد به جاى بهار و همه مديحه سرايان كه قدرتمندان و جبّاران زمان را ستوده اند, بگويد: مقصود منظور از اين اوصاف كه در مدح مى آيد اين است كه شاه بايد چنين صفاتى داشته باشد. اگر دارد فبها المراد كه من وصف شجاعت, سخاوت, عدالت و مردم دارى كرده ام و اين خلق و خوى در هر كسى باشد, ستودنى است. اگر هم آن قدرتمند اين صفات را ندارد, بگذار بشنود. در اينجا دو حالت پيش مى آيد: يا ممدوح وقتى اين اوصاف دلپذير را مى شنود و مى فهمد در او چنين صفاتى نيست, پيش وجدان خود شرمنده مى شود و اگر فى المثل بخشنده نيست, حداقل تأثير اين سخنان آن خواهد بود كه از آن پس كم تر مردم را غارت مى كند. يا نه, اين گفتار ـ آن هم به زبان لطيف و شورانگيز شعر ـ در روح و جان ممدوح تأثير خواهد نهاد و لذت شهره شدن به كرم و داد او را كريم و دادگر خواهد كرد. از اين نوع جزر و مدِّ و قدح در ديوان بهار كم نيست.

كم ترين ارزش قصايد مدحى ـ و از جمله قصايد مدحى بهار ـ در ستايش هر كسى كه باشد, ماندگارى تشبيب ها و تغزل هاى نغز و دلكش شاعران است كه بر غناى ادب فارسى افزوده. از باب نمونه اينجا مطلع قصيده بهار را كه در مدح مشيرالدوله صدراعظم سروده نقل مى كنيم:
باغ ميناگون سَلَب شد راغ يا قونين لباس
شاخ مرواريد بر شد ابر مرواريد بار
باد شد عنبرفروش و خاك شد مرجان نماى
ابر شد گوهر طراز و شاخ شد لؤلؤ تبار
صحف انگليون صبا بگشود در هر بوستان
فرش سقلاطون هوا گسترده در هر مرغزار
خط ريحان مشك ريز و جعد سوسن مشك بيز
چشم نرگس خوابدار و زلف سنبل تابدار
خضر پندارى ستاده بر لب آب حيات
سرو را بينى چو بر پا در كنار جويبار6

بيت آخر, يعنى تشبيه سرو جويبار به خضر (با قرينه سرسبزى و خضرت سرو) ظاهراً از ابداعات بهار بايد باشد.
(حبسيّات) ديوان بهار را شايد بتوان از بهترين هاى اشعار او دانست; زيرا از دل برخاسته و بر دل مى نشيند. وصف محيط رنج آور زندان, اينجا برخيز و آنجا بنشين, دژخيمان نظميّه, فشارهاى روحى حاصل از گذشتِ بى حاصل مجلس, دورى از خانواده و غم درماندگى آنان و خلاصه (ناكرده گنه معاقَب بودن) همه و همه در زندان نامه هاى (ملك دربند) به تلخى تمام بازگو شده است. بشنويد:
…چاپلوس و دزد و خير آزاد و من در حبس و رنج
زانكه فكرم را به گرد معرفت جولان بود
شست وشوى و خورد و خواب و جنبش و كار دگر
جمله در يك لانه كى مستوجب انسان بود
يا كم از حيوان شناسد مردمان را مير شهر
يا كه مير شهر بارى خود كم از حيوان بود
خاصه همچون من كه جرمم حفظ قانونست و بس
كى بدان جرمم مرا اين كلبه احزان بود
دزد و خونى بگذرد آزاد در دهليز حبس
ليك ما را منع بيرون شد ازين زندان بود
مجرمين در شب فرو خسبند زير آسمان
وين ضعيف پير در اين كلبه در بندان بود
گر ببندم در, حرارت, ور گشايم از هوام
هر دو سر هم سنگ چون دو كفّه ميزان بود
شاعرى بيمار و كنجى گنده و تاريك و تر
خاصه كاين توقيف در گرماى تابستان بود
منظرم ديوار و موشم مونس و كبكم نديم
بادزن آه پياپى شمع سوز جان بود
گر كتابى آورد از خانه بهرم خادمى
روى ميز مير مجلس روزها مهمان بود
ور خودش آرند بهرم لا به لايش بررسند
تا مگر خود نامه اى در جوف بادمجان بود…7

از ميان (حبسيّه)هاى بهار اين غزل پر سوز و گداز هم كه در زندان شهربانى سروده شده سخت مشهور است:
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغى و دلم شاد كنيد
فصل گل مى گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد به باغى و مرا ياد كنيد
عندليبان گل سورى به چمن كرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فرياد كنيد
ياد ازين مرغ گرفتار كنيد اى مرغان
چون تماشاى گل و لاله و شمشاد كنيد
هركه دارد ز شما مرغ اسيرى به قفس
برده در باغ و به ياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت چه باك
فكر ويران شدن خانه صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عجب
ياد پروانه هستى شده بر باد كنيد
بيستون بر سر راه است مباد از شيرين
سخنى گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
جور و بيداد كند عمر جوانان كوتاه
اى بزرگان وطن بهر خدا داد كنيد
گر شد از جور شما خانه مورى ويران
خانه خويش محالست كه آباد كنيد
كنج ويرانه زندان شد اگر سهم بهار
ياد آزادى و آن گنج خداداد كنيد8

دو بيت آخر غزل را من از دوران نوجوانى چنين به ياد دارم:
گر شد از جور شما (لاله) مورى ويران…
… ياد آزادى, آن گنج خداداد كنيد

فريبكارى سياستمداران عصر بهار و جهالت و ناآگاهى قشر عوام, روح حسّاس و مردم دوست شاعر را مى رنجاند و در چندين مورد (داد)ش از دست عوام بلند شده و گفته است:
از عوام است هر آن بد كه رود بر اسلام
داد از دست عوام
كار اسلام ز غوغاى عوام است تمام
داد از دست عوام
دل من خون شد در آرزوى فهم درست
اى جگر نوبت توست
جان به لب آمد و نشيند كسى جان كلام
داد از دست عوام
غم دل با كه بگويم كه دلم خون نكند
غمم افزون نكند
سر فرو برد به چاه و غم دل گفت امام
داد از دست عوام9

و البته در نابسامانى و هرج و مرج جامعه, همه گناهان را نبايد به گردن عوام انداخت. بهار, خواص را هم در اين بدبختى ها مقصرتر مى داند و مى گويد:
عالم رند نمايد به هزاران تدبير
عاميان را تسخير
عامى ساده بكوشد به هزاران اخلاص
داد از دست خواص
عاميان را همه سو رانده به مانند رمه
يك تن آقاى همه
خلق در زحمت و او در طلب زرّ خلاص
داد از دست خواص
در صف ساده دلان شور و شر افكنده زكيد
عمرو رنجيده ز زيد
خود ز صف خارج و در قهقهه چون زاده عاص
داد از دست خواص10

و همين (خواص)اند كه براى حفظ منافع و مقام (عوام) را به كوچه و بازار مى كشانند و (زنده باد ـ مرده باد) يادشان مى دهند و عوام هم آنچه استاد سياست گفت بگو, مى گويند.
گر كسى گويد كه حيدر قلعه خيبر گرفت
جاى حيدر جملگى گويند خيبر زنده باد
ور كسى از خولى و شمر و سنان مدحى كند
جملگى گويند با اصوات منكر زنده باد11

بهار را از آغاز جوانى تا هنگام پيرى حسودان و معاندان پيدا و پنهان بوده است كه (خاك تخليط در قدح جاه او) مى ريخته و دل او را مى رنجانده اند. بخشى از ديوان بهار درباره اين قبيل موضوعات است. در قصيده (بثّ الشكوى) قطره هايى از اين خون دل خوردن ها از خامه خونبار بهار فرو ريخته است:
… يا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دو نان به كاخ دونانم
پيمانه كش رواق دستورم؟
در يوزه گر سراى سلطانم؟
اينها همه نيست پس چرا در رى
سيلى خور هر سفيه و نادانم؟
جرمى است قوى مرا كه در اين ملك
مردم دگرند و من دگرسانم
از كيد مخنّثان نيم ايمن
زيرا كه مخنّثى نمى دانم
نه خيل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمكدانم
بر سيرت رادمردمان زين روى
در خانه خويشتن به زندانم
يك روز كند وزير تبعيدم
يك روز زند سفيه بهتانم…12

بهار, نه تنها از دشمنان و حاسدان خود بد ديد و ضربه خورد كه دوستان و همفكران سابقش نيز او را آزردند و عهدشكنى كردند. نشانه هايى از اين رنجش ها و گله ها هم در ديوان بهار ديده مى شود. دو رباعى زيرين خطاب به وثوق الدوله رئيس الوزراى عاقد قرارداد 1919 است:
اى خواجه وثوق وقت غرق تو رسد
هنگام خمود رعد و برق تو رسد
جامى كه شكسته اى به پاى تو خلد
تيغى كه شكسته اى به فرق تو رسد
قلبم به حديثى كه شنيدى مشكن
عهدم به خطايى كه نديدى مشكن
تيغى كه بدو فتح نمودى مفروش
جامى كه بدو باده كشيدى مشكن
وثوق الدوله هم كه طبع شعر داشت و پاسخ داد:
اى تيغ شكسته من تو را بفروشم
وى جام ز دوده در شكستت كوشم
هنگام جدال تيغ ديگر گيرم
هنگام نشاط جام ديگر گيرم13

بهار, در ميدان پر مخاطره سياست آن روزگار چندگاهى با قوام السلطنه همگام و همراه بود و حتى وزير فرهنگ كابينه او شد و حقّا كه تشريف وزارت بر قامت رساى ملك الشعرا برازنده بود. اما چون روش سياسى قوام را در سازش با دولت پيشه ورى نمى پسنديد, از وزارت كناره گرفت (و حضرت اشرف) هم از اين پيشامد استقبال كرد. بهار, در قصيده اى مفصّل با عنوان (كناره گيرى از وزارت و شكايت از دوست) از قوام شكوه ها دارد:
… به زير منّت كس يك نفس به سر نبرد
كسى كه شصت خزان و بهار برده به سر
ولى دريغ كه خوردم ز فرط ساده دلى
فريب دوستى اندر سياست كشور…
ز خواجه نفع نبردم به عمر خويش ولى
ز دشمنانش بديدم هزارگونه ضرر
به راه خواجه ز خون عزيز شستم دست
اگرچه نيست ز جان در جهان گرامى تر
همين نه روز عمل در وفا فشردم پاى
كه هم به عزل نپيچدم از وفايش سر

سپس به شخصيت اطرافيان صدراعظم اشاره مى كند و آنان را چنين معرفى مى كند:
همه به طبع لئيم و همه به نقش خبيث
همه به معنى ابله همه به جنس ابتر
دروغگوى چو شيطان دسيسه كار جوديو
فراخ روده چو يابو, چموش چون استر
معاونند و وزير و كميته ساز و وكيل
گهى ز توبره تناول كنند و گه ز آخور…14

بهار را ايران دوستى و عرق ملى به عالم سياست كشيد و چون بهار عالِم, سياست باز نبود از اين رهگذر زيان ها ديد و خون دل ها خورد. اين آثار ناكامى و تبعات سوءسياست ورزى را جاى جاى در ديوان بهار مى توان ديد. دغلكارى ها, دو رويى ها و زد و بندهاى پنهان و آشكار سياسيون, عاقبت او را از سياست دل زده و بيزار كرد و ديگر دير شده بود. جايى فرمود:
چون پيشه اى شدت سياست به ملك رى
شايد كه هيچ نادم ازين پيشه بر زبان
از خون و از خودش بكشم دست ناشتا
چون اوفتد يكى مگس اندر ميان خوان
از تشنگى بميرد اگر شير بنگرد
بر چشمه اى كه سگ زده است اندر و دهان15

بهار, در مقام وزارت آن روزگار ـ چنان كه افتد و دانند ـ مى توانست از براى خزان پيرى و زمستان معزولى, ذخيره اى بنهد, ولى نخواست و نكرد. در قطعه (وزير بى پول) ـ كه معمول نبود و نيست ـ چنين گويد:
به صاحبقرانيّه جزء وزيران
نشستم ولى يك قران هم ندارم
بجز ملك و مكنت بجز كيد و حيلت
ز ديگر وزيران جوى كم ندارم
به نزد گروهى است حرمت به ثروت
وليكن من آن را مسلّم ندارم
از اين روى در حين فقر اعتنايى
به تحصيل دينار و درهم ندارم16

بهرى از ديوان بهار به (اخلاقيات) تعلق دارد. كلام بهار در اين گونه شعر از لحاظ زبان به سعدى مى برد و در مضامين و موضوعات اخلاقى از گفته هاى ابن يمين فريومدى اندكى روح نوازتر و دلنشين تر است. من بنده قطعه (جدا شد يكى چشمه از كوهسار) و (رنج و گنج) را از خُردى در خاطر دارد. در كتاب دوم دبستانى ما قطعه كوتاهى بود, بدين مضمون:
دو نفر دزد خرى دزديدند
سر تقسيم بهم جنگيدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد

كه نمى دانم از كيست, قطعه مذكور در ديوان ملك الشعرا چنين است:
شنيدم دو دزد خنجرگزار
خرى را ربودند از رهگذار
يكى گفت بفروشم آن را به زر
نگه دارمش گفت دزد دگر
در اين ماجرا گفت وگو شد در پشت
به دشنام پيوست و آخر به مشت
حريفان ما مشت برهم زنان
كه دزد دگر تافت خر را عنان17

قطعه (در تحمل ناكردن زور) را كه جامى شاعر معروف قرن نهم هم قبلاً سروده, بهار شيواتر به نظم آورده است:
دو روبه زيرينش مار خفتن
سه پشته روى شاخ مور رفتن
تن روغن زده با زحمت و زور
ميان لانه زنبور رفتن
برهنه زخمهاى سخت خوردن
پياده راههاى دور رفتن
ميان لرز و تب با جسم مجروح
زمستان زيرآب شور رفتن
به كوه بيستون بى رهنمايى
شبانه با دو چشم كور رفتن
به پيش من هزاران بار بهتر
كه يك جو زير بار زور رفتن18

و اين دو بيت نغز در ستايش از پايدارى نيز خواندنى و عبرت آموز است:
پافشارى و استقامت ميخ
سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هرچه بيش تر كوبند
پايداريش بيش تر گردد19

تصنيف هاى پر شور و دل انگيز بهار هم ماندگار است. برخى از اين ترانه ها را استاد شجريان بازخوانى كرده است; چون: (باد خزان), (باد صبا), غزل ضربى (زمن نگارم خبر ندارد), (اى كبوتر), و (بهار دلكش). با درود به روان پاك و روح بزرگ بهار, اين مقاله را با نقل بند اول تصنيف بسيار معروف (مرغ سحر) به پايان مى بريم.
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
ز آه شرر بار اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درآ
نغمه نوع بشر سُرا
وز نفسى عرصه اين خاك توده را
پر شرر كن
ظلم ظالم, جور صياد
آشيانم داده بر باد
اى خدا اى فلك اى طبيعت
شام تاريك ما را سحر كن20پي نوشت : 1. چهرزاد بهار, ديوان اشعار شادروان محمدتقى بهار (ملك الشعرا), انتشارات توس, ج1, ص21. 2. ديوان بهار, ج1, ص566 ـ570 و 628 ـ 625 و 463ـ466 و…. 3. همان, ج1, ص397ـ396. شگفتا كه در همين مجلد, قصيده اى است تحت عنوان (دين و دولت) كه براى تاجگذارى پهلوى اول در سال 1304 سروده با اين مطلع: مژده كه بگرفت جاى از بر تخت كيان شاه جهان پهلوى مير جهان, پهلوان… 4. همان, ج1, ص183ـ184. 5. همان, ص66 ـ 68. 6. همان, ص74ـ 75. 7. همان, ص466ـ 468. 8. همان, ج2, ص412ـ413. 9. همان, ج1, ص273ـ274. 10. همان, ص274ـ 275. 11. همان, ص363. 12. همان, ص326ـ327. نيز ر.ك: ج1, ص360, 367, 538, 559, 596, 669 و 673. 13. همان, ج2, ص508. 14. همان, ج1, ص674 ـ677. 15. همان, ج2, ص472. 16. همان, ص469. 17. همان, ص344. 18. همان, ص474. 19. همان, ص445. 20. در جلد دوم ديوان بهار, فهرستى از ترانه ها و تصنيف هاى شاعر با مشخصات نام تصنيف, آهنگساز, دستگاه و خوانندگان آمده است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 83  صفحه : 13
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست