responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 6  صفحه : 4

شيخ جام در انس التائبين
راستگو سيد محمد



انس التائبين. احمد جام (ژنده پيل). تصحيح و توضيح على فاضل. (چاپ اوّل: تهران, انتشارات توس, 1368). 704 ص, وزيرى.
نخست بار با اين دو بيت عبدالرحمان جامى:
مولدم جــــام و رشـــحه قــــلمم
جرعه جام شيخ الاسلامى است
زين سبب در جـــــــريده اشـــعار
به دو معنى تخلصم جامى است

كه از دوران دبيرستان به خاطرم مانده است, با نام شيخ احمد جام صوفى بلندآوازه سده هاى پنجم و ششم آشنا شدم. و بعدها از طنز و تعريض خواجه شيراز, در بيت معروف: حافظ مريد جــــــام جم است اى صبا برو
و ز بنده بندگى برسان شيخ جام را 1
و بحث و گفتگوهايى كه در باره اين بيت خوانده بودم2, شيخ را زاهدى عبوس و صوفى يى خشك و كرامت فروش شناختم 3. و براين شناخت در كتاب مقامات ژنده پيل4 ـ كه گزارش كرامتهاى شيخ جام است ـ 5 نزديك به چهارصد گواه يافتم. و سرانجام با خواندن كتاب انس التائبين نوشته خود شيخ, و انس چندروزه اى كه با آن داشتم, شيخ را عارفى وارسته, صوفى يى با صفا, مرشدى هدايتگر, عالمى نكته سنج و نويسنده اى خوش قلم ديدم.
تصويرى كه پيش ازخواندن كتاب انس التائبين از شيخ در ذهن من و در ذهن بسيارى ديگر نيز بوده و هست, و با چهره واقعى شيخ, چهره اى كه در نوشته هاى او چون انس التائبين, سراج السائرين, روضةالمذنبين و… جلوه گر است, همسازى و همخوانى ندارد. تصويرى است كه مريدان شيفته و ساده دل شيخ, همانان عقلشان به چشمشان است و بزرگى و منزلت را تنها در كرامت نمايى و شگفت كارى مى دانند, با ساخت و پرداخت دهها و بل صدها حكايت و روايتِ ريز و درشت, طرح و ترسيم كرده اند. حكايت و روايتهايى كه 369 شماره از آنها را, سديدالدين محمد غزنوى مريد ساده انديش و آسان پذير و كرامت پسند شيخ در كتاب خود (مقامات ژنده پيل) گرد آورده است. آن هم حكايتها و روايتهايى كه بسى از آنها نه تنها نشان بزرگوارى و منزلت نيستند, بلكه گواه رياكارى, عوامفريبى, دكاندارى و نفس پرستى است.
شيخِ جامِ تصوير شده در مقامات , عارف وارسته آزاده اى نيست كه رفتار و گفتار, ديدار و شنيدار, نشست و خاست و سكوت و سكونش, همه ملكوتى و خدايى, ادب آموز و انسان ساز و معرفت آموز و عبرت انگيز باشد (چيزى كه از يك عارف انتظار داريم) و بيننده و شنونده و خواننده را شيفته و فريفته سازد; بلكه تصوير وى در اين كتاب, دكان دار عوامفريب و كرامت فروشى است كه پيوسته به قصد خودنمايى و به رخ كشيدن قدرت و منزلت خويش, در كار كرامت بازى و عجايب نمايى و شگفت كارى است.
زندگى تصوير شده براى شيخ در مقامات, زندگى يك پير مرشد وارسته آزاده نيست, بلكه بيشتر يك سوپر ماركت كرامت فروشى است و سرشار از هرگونه كالاى كرامتى. و يا مانند بازيگر يك سيرك كرامت بازى است, و جناب شيخ بازيگر بوالعجب شگفت كار هر كاره اى كه هر لحظه در كار نمايشى تازه و شگفت تر است. پزشك مسيحادمى است كه بارها و بارها, تنها با ماليدن آب دهن و يا دميدن و فوت كردن, كوران را بينا مى سازد (ص185 و 186); مفلوجان را شفا مى بخشد (ص185, 186, 188); ديوانگان را به عقل مى آورد (ص186, 189) و نيز بيمــــــاران صعب العـــــــلاج و درمان ناپذير را درمان مى كند (ص113,115, 164, 186, 187, 188, 217); سترونـــان و بى بچــــــگان را از انــــــــدوه بى فرزندى رها مى سازد (ص224, 228, 232, 258, 259, 279, 289); غيب دان نهان بينى است كه اسرار نهفته را آشكار مى كند و انديشه ها را باز مى خواند و چهره ها و جاهاى ناديده را به درستى و دقّت توصيف و ترسيم مى كند (ص 120, 121, 129, 138, 130, 146, 148, 171, 173, 210, 236, 270, 271); جايگاه زر, خر, گاو و ديگر گمشده ها را بى كم و زياده نشان مى دهد (ص105, 106, 119, 161, 265, 373, 374, 181, 286); كيمياگر چيره دستى است كه تنها با اكسير اراده و نگاه, آب را مرواريد مى نمايد(ص94); سنجد را لعل مى سازد(ص179); سنگ, خاك, خاك اره, (ص56); شكر (ص99, 100, 101); قرص نان (ص182); نخ سجاده (ص135); موى سر (ص171) و چرك پيشانى را (ص183) به زر سرخ و زرد بدل مى كند. حتى دشتى فراخ و گسترده را با همه سنگ و خاك ودرخت و گياه, يكسره زرناب, و بروبار درختان و بوته هايش را لعل و مرواريد مى سازد (ص64, 113). البته گاه نيز زر را خاك و مرواريد را آب مى نمايد (ص45, 94, 241). همچنين سواركار بوالعجبى است كه سوار بر خر, اسبان تيزتك را وامى نهد (ص64); سياست پيشه اى است كه هم در كار عزل و نصب اين و آن است (ص108, 264, 255); و هم از سوى جهان غيب سرپرستى سلطان سنجر به او سپرده شده است, و از اين رو است كه گاه توطئه هاى دشمنان را براى كشتن و مسموم سازى او بى اثر مى سازد (ص36, 71); و گاه در جنگهاى هزيمت شده, او را از شكست نجات داده, بر دشمن پيروز مى سازد (ص238).
البته در دكان كرامت فروشى و سيرك كرامت بازى شيخ, كه محمد غزنوى ترسيم كرده است, كالاها و نمايشهاى كرامتى بسيار ديگرى نيز هست. كالاها و نمايش هايى چون بازشدن درهاى بسته (ص109, 197, 248, 290); نگاهداشت از بام افتادگان, آن هم از راه دور (ص137); با خوراكى اندك جمع انبوهى را پذيرايى و سير كردن (ص104, 146, 182); از روى سنگ و گهواره به كسانى روزانه پول و خوراك غيبى رساندن (ص31, 39, 191, 192); از جيب خالى زربرآوردن (ص102); درختى را در يك سال سه بار, به بار آوردن (ص175); ديگ حلواى جوشان را به جاى كفچه با دست شوراندن (هم زدن) و در ظرف ريختن (ص97); كوزه را رقصاندن (ص185); آب جوى و چشمه را به بالا بردن (ص114, 115); بى آن كه پاى افزار تر شود, از رودخانه عبور كردن (ص86); اژدهاى دمان را نه تنها به خدمت گرفتن و با آن سخن گفتن كه زبان دردهان گرسنه او نهادن و او را براى مدّتى طولانى سير ساختن (ص32, 133, 181); خدمت و سرسپردگى وحوش و نخجيران (ص195) و بالاخره, گريستن صفه در مرگ شيخ به گونه اى كه از زير هر خشت آن آب روان گردد (ص204)!
شيخ تصوير شده در مقامات , نه تنها آن گونه كه از عارفان وارسته انتظار مى رود, مرد مهربانى و مسامحه, و اهل گذشت و بخشش نيست كه انتقام جويى سخت دل و نامهربان, بى گذشت و تنگ نظر است و نه تنها دشمنان, رقيبان و ناباوران خويش را به كورى, گنگى, مفلوجى و ديگر بيماريهاى درمان ناپذير و گرفتاريهاى رهايى ناپذير مبتلا مى كند (ص112, 152, 159, 212, 214, 229, 233, 240, 246, 251, 258, 280) و حتى به مرگ و نابودى محكوم مى سازد (ص112, 116, 256, 259) كه دوستان و خويشان خويش را نيز بى بهره نمى گذارد. يك بار يكى از همسران ونيز زنى از خويشان خود را به گناه اينكه از شكاف در خلوت او را نگريسته اند, براى هميشه نابينا مى سازد (ص115); و زنى ديگر از همسران خود را به اين گناه كه با يكى از خويشان به باغ رفته, پس از بازخواست و اعتراض و عذر و التماس او را ناشنيدن, زن خويش را مفلوج و خانه نشين مى سازد; به گونه اى كه جز آنگاه كه شيخ درخانه است و زن بايد او را خدمت كند, توان حركت از او بازگرفته مى شود (ص116). و حتى آنگاه كه همين محمّد غزنوى كرامت نويس , مى خواهد از نزد شيخ به شهر و ديار خود و نزد اهل و خويشان خويش بازگردد و نصيحت شيخ را براى ماندن نمى شنود, نخست بار پاى او را مى شكند و سه ماهى زمين گيرش مى سازد, و دوم بار به چنان چشم دردى گرفتارش مى كند كه دو سالى به درازا مى كشد (ص99). لابد به اين قصد كه بماند و كرامات شيخ را گرد كند.
با اين كه محمد غزنوى آمارى از كارهاى ارشادى و احتسابى شيخ را در آغاز كتاب خويش (ص6) به دست داده كه مثلا (صد وهشتاد هزار مرد است كه به دست مبارك شيخ توبه كرده اند و هفت هزار بيگانه بر دست او مسلمان شده اند و ده هزار خم خمر مغانه بيش است كه ريخته اند و هزار و دويست چنگ و چغانه و طنبور و رباب و انواع رودها كه بشكسته اند و زيادت از ده جوال جعد و موى است كه بريده اند); و با اين توصيفها شيخ را در چهره محتسبى سخت گير نشان داده است6 ; با اين همه, ما در همه 369 حكايت مقامات, هيچگاه شيخ را در كار ارشاد, هدايت گرى, ادب آموزى و معرفت انگيزى نمى بينيم. يعنى چيزى كه از يك شيخ عارف مرشد انتظار داريم اگر نيز گاه او را در كار توبه دادن مى بينيم, توبه دادن او نه از راه ارشاد و هدايت است كه از راه ترساندن و تهديد است; مثلاً مارى سخت بزرگ و هولناك را بر دست گرفتن و از پى كسى دويدن كه يا توبه كن يا اين مار برتومى افكنم (ص126). و اگر گاه او را در كار تفسير قرآن مى بينيم, نه به قصد بيان معارف قرآنى كه براى مغلوب سازى رقيب و نشان دادن قدرت بيان خويش است. (ص 69).
هرچند بيشترينه حكايات مقامات , تصويرگر مردى عوام فريب, دنيا دوست و شهوت طلب مى باشد; امّا برخى از آنها به گونه اى است كه جز شكمبارگى, شهوت پرستى, شهرت گرايى, رقيب زدايى, خودخواهى و خودمحورى توجيه ديگرى نمى پذيرد. مثلاً قصه چله مردانه شيخ كه به قصد شكست رقيب برگزار شد و البته به دليل ناتوانى رقيب دو روز و نيم بيش نپاييد و شيخ در هر روز دو بار و هر بار دو گوسفند همراه با دو خوان تكلفات (نان, سبزى, ميوه, شيرينى, شربت و…) نوش جان كرد; يعنى در دو روز و نيم ده گوسفند باده خوان تكلفات, بى آنكه از جاى خود برخيزد و به دفع نياز يابد (ص67). و يا حكايت دل بستن شيخ در هشتادسالگى و پس از چندين زن و فرزند به دخترى چهارده ساله و براى راضى سازى و تسليم پدر و مادر ناراضى دختر, چند شب پياپى آنان را به كابوسهاى وحشت انگيز مبتلا كردن و سرانجام براى شكست مقاومت آنها, سراى را بر سردخترشان ويران كردن, و به شرط رضايت آنها دختر را سالم از آوار بيرون آوردن, با اين ترفند, و در همان نخستين شب, تنها به اين دليل كه به دختر صدمه اى نرسد, به جاى صدبار… به شصت بار بسنده كردن, و اين گونه مرديِ خويش را به مادر دختر نمودن (ص202). و يا كتك زدن به ميزبانى كه به جاى قليه, نان و تره و ماست آورده بود, وخود قلدرانه برخاستن و قليه را از مطبخ آوردن (ص289). و يار در محفّه بر دوش مردم سوار شدن (ص77) و يا….
شايد چهره اى كه در كتاب مقامات براى شيخ تصوير شده, براى ظاهربينان ساده انديش و كرامت پسندى چون محمدغزنوى كه بزرگى شيخ را در همين ها مى بينند, مطلوب, دوست داشتنى و پذيرفتنى باشد و آنان را خشنود و خرسند سازد; امّا هرگز نمى تواند براى آنان كه بحق, از شيخ وارستگى و آزادگى و معرفت آموزى و هدايت گسترى انتظار دارند, پسنديدنى و پذيرفتنى باشد, و دست كم حافظ وار زبانشان را به طنز و تعريض نگشايد.
از آنچه گفته آمد نبايد پنداشت كه ما را به شيخ جام ارادتى نيست و يا به كرامت اعتقادى; كه ما هم به شيخ جام ارادت داريم و او را بزرگوار و ستودنى مى دانيم (البته شيخ جامى كه در انس التائبين و ديگر آثار او جلوه مى كند, نه شيخ تصوير شده در مقامات) و هم به كرامت و وقوع آن از مشايخ و مرشدانى چون بوسعيد و شيخ جام و… باور داريم. آنچه براى ما ناپذيرفتنى و انكاركردنى است, اين است كه كسى كرامت را ابزار خودنمايى, دكاندارى, نفس پرستى, دنياخواهى, دشمن آزارى, رقيب زدايى, قدرت نمايى و... سازد.
با چهره شيخ جام مقامات كه چهره اى نه چندان پذيرفتنى و پسنديدنى است, كم و بيش آشنا شديم. و اما شيخ جام انس التائبين
شيخ جامى كه در انس التائبين و نيز ديگر نوشته هاى شيخ بر خواننده جلوه مى كند, به ويژه خواننده اى كه با چهره تصوير شده براى شيخ در مقامات ناآشنا باشد, مرشدى هدايت گستر, پيرى پندآموز, راهدانى راهنمون, صوفى يى صفاسيرت, عالمى بسياردان, ژرف انديشى باريك نظر, واعظى خوش بيان و بالاخره, نويسنده اى خوش بنان است, كه به گواهى نوشته هاى چندينى كه شمارى از آنها (رساله سمرقنديه, انس التائبين, مفتاح النجاة, بحر الحقيقة, كنوزالحكمة, روضة المذنبين و سراج السائرين)7 خوشبختانه به جاى مانده و به دست رسيده است, تمام توش و توان, و ذهن و زبان, و بيان و بنان خويش را در خدمت شريعت و طريقت نهاده و عمر را در كار هدايت گسترى, معرفت آموزى, انسان سازى و مسلمان پرورى, مايه گذاشته است.
انس التائبين و نيز ديگر نوشته هاى شيخ, كه گويا بازنويسى مجلس گوييهاى او باشند, با زبان و بيانى مهرآميز و شورانگيز ــ كه نشانه هاى آن را در نوشته هايش مى بينيم ــ و با بهره گيرى از آيات و روايات و حكايات و اشعار و امثال, مردم را ارشاد و راهنمايى مى كرده است و معارف شريعت و طريقت, و راه و رسم سلوك و معرفت, و راز و رمز خودسازى و عبوديت را به آنان مى آموخته است و با حوصله و بردبارى, پرسشهايشان را در باره مسائل اخلاقى, سلوكى, و مذهبى و… پاسخ مى گفته و مشكلاتشان را مى گشوده است. آن گاه حاصل اين سخنرانيها و گفتگوها را كه معمولا از سوى مريدان و شاگردان يادداشت بردارى مى شده, بازبينى, دستكارى و بازنويسى كرده و به صورت نوشتار آورده است تا هم فايدت آنها از محدوده شنونده ها فراتر رود و آنان را كه در مكان و زمان مجلس گويى حضور ندارند نيز فراگيرد, وهم يادمان خيرى از او بر جاى ماند. اين اثرشاهدى صادق است براينكه شيخ, برخلاف ادعاى مقامات كه او را امّى و درس ناخوانده معرفى كرده 8 , عالمى است درس خوانده, اهل كتاب و مطالعه 9 , بسياردان و نكته ياب, ژرف انديش و تيزنظر, كه هم از قرآن و تفسير و حديث و اقوال مشايخ و آنچه روى هم علوم نقلى خوانده مى شود آگاهى گسترده اى دارد, و اين از بهره گيريهاى بسيارمناسب و به جاى او از آيات قرآنى, احاديث قدسى, روايات نبوى و اقوال مشايخ و بزرگان در جاى جاى نوشته هايش دانسته مى شود, (آنگونه كه در (انس التائبين) ــ به گواهى فهرست پايانى كتاب ــ نزديك به پانصدبار از آيات قرآنى, آن هم بسياربه جا و زيبا بهره گرفته است, و حدود دويست باراحاديت و اقوال بزرگان را شاهد آورده است. و با اين شيوه هم سخنان و عقايد خويش را با پشتوانه هاى استوار و انكارنكردنى همراه كرده است و هم به آنان كه تصوف و طريقت را با ديانت و شريعت در ستيز مى بينند, پاسخ گفته است. و هم مقصود خويش را آشكارتر عرضه كرده است.); وهم بر آنچه فرهنگ عامه خوانده مى شود, اشراف و آگاهى دارد, و اين از كاربرد فراوان و به جاى تمثيلها, مثلها, حكايتها و تعبيرهاى عاميانه در جاى جاى سخنش آشكار مى شود; و هم ذهنى نظم يافته, با برنامه و تشتت گريز دارد, و اين از نظم و نظام و بخش بنديها و گروهه سازيهاى اصلى و فرعى كه درهمه كتاب ديده مى شود, معلوم مى گردد; و هم ا ز انديشه اى توانا و منطقى و فكرى استوار و ژرف كا
و, برخوردار است, و اين از نكته سنجيها, ظرافت كاريهاو موى شكافيهايى كه در تعريفها, تقسيمهاو عرضه مباحث كتاب هست, دانسته مى شود; و هم از راز و رمزها و شيوه و شگردهاى نويسندگى, براى نفوذ و اثرگذارى بيشتر در خواننده آگاه است, و اين از شيوه طرح مباحث, نوع تعبيرها و بهره گيرى ازحكايتها و تمثيلها دريافت مى گردد. و بالاخره اينكه بر زبان فارسى و گنجينه واژگانى آن و بر شيوه تركيب سازى و واژه آفرينى آن, تسلّطى ستودنى دارد, و اين هم از نثر استوار و شيواى او, و هم از ترجمه هاى زيبايى كه از آيات و روايات به دست داده است 10, و هم از انبوه واژه ها و تركيبهاى ناب و خوش آهنگ و خوش ساختى كه در نوشته هايش به كاربرده است (و فهرستى از آنها در پايانه كتاب آمده است) دانسته مى شود.اينك نگاهى گسترده تر به (انس التائبين)
شيخ , (انس التائبين) را ــ كه در پاره اى مآخذ انيس التائبين نيز خوانده شده ــ آنگونه كه خود در مقدمه اشارت كرده است, در پاسخ درخواست مريدان و خواستاران نوشته است.11 و خود با تبويب و فصل بندى, آن را بر چهل و پنج باب كه فهرست آنها را در آغاز آورده بنا نهاده است. شيوه او در طرح مباحث در همه چهل و پنج باب كتاب, اين است كه هر باب را با پرسش يا پرسشهايى كه بيانگر عنوان آن باب است و گويا از سوى مريدان در مجالس عمومى و خصوصى طرح مى شده اند, آغاز كرده, و باپاسخ گويى به اين پرسشها, همراه با نكته سنجيها, موشكافيها وظرافت كاريها, كتابى خواندنى و ماندنى و آموزنده و سازنده فراهم ساخته است, و يكى از متون بسيار خوب صوفيانه را سامان داده است.
خواننده كتاب نه تنها با شرح و بيان دقيق, استادانه, منظّم و بسامان مباحث بسيارى چون عقل و عاقل, معرفت و عارف, توحيد و موحد, سنى و جمعى, بيدار و بيدارى, توبه و تائب, اخلاص و مخلص, هوى و هوى دارى, علم و عالم, پير و ويژگيهاى پير, مريد و شرايط ارادت, طلب و طالب, شريعت و حقيقت, راه و مركب راه, يارى و برادرى, توفيق و موفق, صوفى و درويش , مبتدى ومنتهى, معجزه و كرامت, دنيا و دنيادارى, عوام و خواص, حرص و همت, زهد و زاهد, قناعت و قانع, تقوى, متقى و اتقى, سماع و روايى و ناروايى آن, راه اولياء و ابدال, مؤمن و مسلمان, خاطر و گونه هاى آن, شاهد و شاهدبازى, نصيحت و ناصح, مدعى صادق و كاذب, مكايد ابليس, سخنان محققان و ادب با حق و خلق, كه به ترتيب عناوين و بخش هاى كتابند, انس و آشنايى مى يابد; بلكه شرح و تفسير بسيارى ديگر از نكات تصوف و عرفان را چون عيد عارف, بهار عارف, تسامح عارف, كشش و عنايت, حجاب خودى, ولاء و بلاء, محنت و محبت, رازدارى, تفاوت حال اولياء, مستور بودن اولياء, عشق و شطح, قطب و ابدال, ملامت پذيرى و… كه در جاى جاى كتاب به مناسبت آمده اند, نيز مى يابد و با صدها آيت و روايت و گاه شرح و تفسير و ترجمه آنها انس مى گيرد, و از اين انس و خوگريها, بذرهاى ايمان و عرفان كاشته در فطرت خويش را به رويش مى آورد, و شيرينى ايمان و ايقان و عرفان را با كام جان مى آميزد, و دست كم ساعتهايى از دنياى آشوب و شيادى و رنگبارگى بيرون, به دنياى پاك و صافى و بى برگ درون گام مى نهد.
دوشت داشتم و بر اين بودم كه دست در دست خوانندگان, به گلگشتى در كوچه باغهاى دل انگيز و جان آميز (انس التائبين) بخراميم, و كام جان از شهد كلامش شيرين, و دماغ دل از نسيم پيامش عطرآگين سازيم, و دريغا كه اطناب مقال, ما را از اين گلگشت باز مى دارد12 .
*** ***
(انس التائبين) افزون بر اينكه ازمتون گرانسنگ و ارجمند عرفان و تصوف است, (و از اين جهت, مأخذى پرفايدت و كارآمدى براى شناسايى و بررسى بينشهاو برداشتهاى عارفان و صوفيان, بويژه مشايخ خراسان و بالاخص, شخص شيخ جام است), از متون ارزشمند ادب فارسى نيز هست, و از اين رو نيز ارزش و شايانى بسيار دارد, به ويژه اينكه از يادمانهاى دوران شكوفايى و شيوايى نثر فارسى است و مى تواند در بررسيهاى ادبى فوايد فراوانى از پى داشته باشد.
كتاب, از آنجا كه هم اثر پذيرفته از مجلس گوييهاى شيخ است, و هم براى عامه مريدان و خواهندگان نوشته شده است, در عين استوارى و شيوايى به سبكى ساده و شيوه اى آشكار, به دور از پيچيدگى و ديريابى نوشته شده است و همين همراهى سادگى و رسايى با استوارى و شيوايى, كتاب را از ديدِ ادبى و نوشتارى در پايگاهى بلند جاى داده است, و آن را براى آنان كه مى خواهند در فارسى نويسى ورزيدگى يابند, ثمرخيز و بهره انگيز ساخته است.
البته در كتاب ويژگيهاى واژگانى و صرفى و ساختارهاى دستورى و نحوى نيز هست كه براى خواننده امروزين ناآشنا مى نمايد و زوديابى مقصود را در آغاز اندكى با دشوارى همراه مى سازد, ويژگيهايى چون: جدايى و فاصله پيشوند (مى) از فعل همراه در ساختهايى چون: (مرد كه مى قيمت گيرد) (ص261) به جاى (مرد كه قيمت مى گيرد); نشستن ضمير شخصى به جاى ضمير مشترك در ساختهايى چون: (تابوكه ما برتوبه ما استقامت توانيم آورد) (ص297) به جاى (…توبه خود…); كاربرد (باز) و (فاز) به جاى (با) در ساختهايى چون: (بازين) (با اين), (بازآن) (با آن), (بازو) و (فازو) (بااو), (بازيشان) و (فازيشان) (با ايشان; (يا) به معنى (اگر) , هم به تنهايى و هم در ساخت (ياچه) به جاى (اگرچه), (فرا) و (با) به جاى (به); (زفان) به جاى زبان; (هنباز) به جاى انباز; آشناب به جاى شنا; (بستاخ) به جاى گستاخ; (برويدگان) به جاى گرويدگان; (دديگر) و (سديگر) به جاى دوم و سوم; (توش) به جاى تبش و تابش; (ياويدن) و مشتقات آن چون: (ياوم) , (ياوند) و… به جاى يافتن, يابم, يابند و…; نيز شمارى از واژه هايى كه با گذشت زمان از رواج افتاده اند و براى امروزيان ناآشنايند. پيداست كه اينها از ويژگيهاى سبكى زبان زمانند و در بررسيهاى سبك شناختى به كارمى آيند با آنچه كه گفتيم سبك كتاب ساده و رساست, در ستيز نيست. ظرافت و باريكى برخى از مباحث نيز شايد در مواردى براى كسانى دشوارى آفرين باشد, و اين البته از ويژگيهاى مباحث عرفانى است و با شيوه نگارش شيخ كه در آسان سازى موفق نيز بوده است, پيوندى ندارد.
*** ***
درست است كه سبك كتاب ساده و مرسل, و رها از تكلف و صنعت گرايى است; با اين همه درجاى جاى آن برخى از صنايع و آرايه هاى بديعى, چنان سجع, قرينه سازى, جناس, پاغازى تضاد, تناسب13 و … به زيبايى و ظرافت به كار رفته است. يادكرد نمونه هايى از آنها بجا مى نمايد:
سجع: (هماهنگ سازى واژه هاى پايانى جمله هاى پياپى)
عاشقان (افتـادگان درد خويش اند, سرپرگرد, و دل پردرد, و رخان زرد, و بادسرد از درد عاشقي…) (ص218).
(ندانم تا خود چه باشد اين كه درويش دل ريش ممتحن را مى باشد: از خلق دور, و از خود نفور, و به تن رنجور, و به دل مسرور, و به سر پرنور). (ص293).
(اين راهى است كه پاى افزار اين راه جان است, و زاد اين طريق مؤانست رحمن است, و قدم در اين راه ترك دو جهان است. (ص295).
قرينه سازى: (همه يا پاره اى از واژه هاى معين دو قرينه نثرى يا نظمى را هماهنگ ساختن)
(نعمت دنيا بيگانگان راست, و نعمت عقبى مطيعان راست, و محبت مولى محبان راست.) (ص 155).
(هيچ چيز با مردان نكند كه گفتار نه در وقت, و نواله به شبهت.) (ص263)
(سِر را با سِر رازى است, و غيب را با غيب كارى است.) (ص322), (در فنا بقا بايد جست, و در بقا لقا بايد جست.) (ص293).
پاغازى:( بخش پايانى قرينه اى را در آغاز قرينه بعدى بازآوردن)
(بار شريعت حقيقت است, و بار حقيقت صفاوت است, و بار صفاوت كرامت است, و بار كرامت ترك علايق است). (ص 87).
(همه چيزها طفيل آدميان اند, و آدميان جمله طفيل مؤمنان اند, و مؤمنان جمله طفيل اولياءاند, و اولياء جمله طفيل ابدالانند, و ابدالان جمله طفيل پيغمبرانند.) (ص121).
(هر كه او هفت اندام خويش در بند ادب نگاه دارد يا كافر باشد مؤمن گردد, و يا مؤمن بود مطيع گردد, و يا مطيع بود از ابرار گردد, و يا از ابرار بود مستقيم گردد, و يا مستقيم بود صديق گردد.) (ص328).
(… صحبت نتيجه ادب است. و ادب نتيجه حرمت است, و حرمت نتيجه صفوت است, و صفوت نتيجه دل است, و دل خزينه عقل است, و عقل خزينه سر است, و سر خزينه معرفت است و معرفت سر حق است.) (ص338).مثل آورى:
از ديگر فوايد ادبى كتاب, امثال به كار رفته در آن است كه هم به عنوان آرايه اى بديعى لطف و ظرافت سخن مؤلّف را افزودگى بخشيده اند, و هم توجّه و تسلّط او را بر فرهنگ عامّه نشان مى دهند. آوردن مهمترين آنها در اينجا, بى جا نيست; به ويژه كه مصحّح فهرستى از آنها را به دست نداده است: (خرمن سوخته, خرمن سوخته خواهد همه را) (ص 35, 83); (قيمت دل, دل داند نه تن) (ص61); (كردان راه گم كردند با سر پى آمدند, خرد ما بايد كه از آن كردى كم تر نباشد) (ص113); (بط بچه را آشناب نبايد آموخت) (ص133); (رو بازى كن كه عاشقى كار تو نيست) (ص160); (تا نمك بر جاى باشد, گوشت را به اصلاح توان آورد و بر جاى توان داشت. چون نمك تباه شد گوشت به چه به اصلاح آيد) (ص163); ]چون گند شود گوشت نمك دارد سود/ چون گنده نمك بود چه درمان و چه سود[ (رستم را هم رخش رستم كشد) (ص 169,320); (با مار در سوراخ به از آن كه با قراء در صومعه) (ص 177); (هر گوسفند را به پاى خويش آويزند) (ص300).
از ديگر ويژگيهاى ستودنى كتاب, فراگيرى آن بر انبوهى از واژه ها, تركيبها و تعبيرهاى زيباى فارسى است كه هم نشانگر گستره واژگانى و در نتيجه گستره معنايى ذهن شيخ است, و هم دوستداران و خواهندگان اين گونه مسائل را خشنود مى سازد. شمارى از اين واژه ها و تركيبها كه مصحح, فهرستى درخور از آنها را در پايانه كتاب آورده است, اينهايند: آراينده, آزمودگى, از پايگاه افتادن, باريك كارى, بازداشت خواستن (استعاذه و پناه بردن), باشندگان, بحلى خواستن, بدگفت, بدمردمى, بيخ آور, بسنده بودن, بهترينان, پاسداشت, پاى افزار, پاى بازى, پاى كُفتن, پدرام, پشتواره, ترجمان, ترسايى, تنك عقل, تيزپر, جادوى, چراغ كشتن, چرايى آوردن, چرايى كردن, چنو, حرام خواره, حرب گاه, خارستان, خاطرانگيز, خانه آرايى, خردكارى, خرمابنان, خواستارى, درشوريده, دروغزن, دست كشت, ديومردم, راست آهنگ, راست دلى, راست كارى, رسم نهادن, روزپرست, روزگذاردن, روزى خواه, زهرآميز, ژاژخايى, ژاژشنو, سالوس برزيدن, سالوس گو, سالوس گر, سبك دستى, سپاس دارى, سرسرا, ستوروان, سره مردى, سزيدن, سوداگرفته, سياه گليم, سيم اندود, شاييدن, شك آوردن, شكرگوى, شكردار, شوريده روزگار, طهارت شكستن, عدل برزيدن, عشق آوردن, فحش گفتن, گژگفتارى, گبرگى, گبركيش, نازش, نازنده, نرم رفتن, نفريده (معلون), نيكوخواهى, ويژه كردن, هميشه دان, هوى شكستن, يكى گوى, كى باز(نظير ديرباز)و… .
در كتاب, گاه واژگانى مى بينيم كه هرچند امروزه هم روايى و رواج دارند; اما در زبان شيخ به معنايى جز معناى امروز آن به كار رفته اند و به همين دليل هم از نظر تحول معنايى و هم از نظر تحمل بار مفهومى واژه ها توجه كردنى است. واژه هايى چون: (به تصاوير) به معنى داراى تصوير و عكس دار, (چندينى) به معنى اين اندازه, (برسيدن) به معنى تمام شدن, (داورى) به معنى مخالفت, (دو رويه) گويا به معنى گونه اى شعر و سرود, (پيدا كردن) به معنى بيان كردن, (دو بار چند) به معناى دو برابر, (كرد) به معنى نمود و نمايش, (گردش) به معنى تغيير و دگرگونى, (فاوابردن) گويا به معنى حمل كردن و يا به جاى دور بردن, (باريك) به معنى لطيف و نازك, (فريفته) به معنى مغبون و زيان كرده, (نفريده) به معنى ملعون و نفرين شده, (بردادن) در معانى املاء كردن, شرح دادن و بر زبان آوردن.
در كتاب , شمار بسيارى از تركيبهاى تشبيهى به كار رفته است, كه نشانگر قدرت تخيّل نويسنده است; تخيّلى كه هم در همين تركيبها و تشبيه ها و هم در تمثيل آوريهاى فراوان كتاب (ص 55, 61, 76, 83, 89, 92, 93, 118, 140, 141, 164, 218, 261, 264, 312) نثر شيخ را رنگى از شعر بخشيده و آن را بسى دل پسند ساخته است. اينك نمونه هايى از تركيبهاى تشبيهى كتاب: رنگ اخلاص, توش (تابش), محبّت مركب تقوى, زين جهد, عنان ادب, تنك توكلّ, ركاب صدق, لگام تعويذ, بربندعنايت, غاشيه نواخت (ص 53). نهالى توبه, نطع استقامت, چهارباش توكل, نديم عقل, تاج محبت, وكيل صدق, (ص147). تيشه مجاهدت, سوهان تقوى, زنگ فسوق, داس خشيت, خار معصيت, روغن رجاء, مصقله توكّل, آب حسرت, آتش محبّت, حقّه تفويض, ازار صدق, مُهر رضا, خانه صبر, طاق تسليم (ص196). كمند عنايت, طناب محبّت, شراب الفت, بوستان مؤانست, بساط رضا, اسپرغم مهر, تاج عزّ(ص199). سخنى از تصحيح كتاب
جناب دكتر فاضل كه به آثار شيخ جام دل بسته و علاقه مند است و آثارى چند از شيخ را تصحيح و نشر كرده و پاره اى را نيز در دست تصحيح و نشر دارد و سالها پيش از اين, نيمى از انس التائبين را تصحيح و نشر كرده بود, اينك تمامت آن را از روى شش نسخه خارجى (هندوستان, افغانستان و اتحادجماهيــــر شوروى) و داخلى, كه وصف آنها را در مقدمه خويش آورده است, با همّت و حوصله اى ستودنى, تصحيحى درخوركرده است و با افزودن آغازه اى كه در آن از شرح حال, آثار, فرزندان و مزار شيخ, سخن گفته و ويژگيهاى سبكى انس التائبين را با يادكرد نمونه هايى باز نموده است, و پايانه اى كه در آن تعليقاتى مفصل و فهرستهايى كارگشا چون: فهرست آيات, فهرست روايات و امثال, فهرست واژه ها و تركيبات, فهرست نام جايها و فهرست نام كسان آورده است, به ارزش و فايده كتاب افزوده است و از رهگذر پذيرش دشوارى و پرهيز از آسان كارى, كار درخور توجّه اى سامان داده است.
مصحح فاضل كتاب در تعليقات مفصل و گاه اطناب آميز خود در باره احاديت, امثال, اشخاص و گاه لغات و تركيبات و پاره اى مسائل ديگر, با بحثهاى محققانه و نكته سنجانه اى كه نشانگرفضل و دقت, تحقيق و همت, و رنج پذيرى و مردكارى ايشان است, بهره خواننده را افزونى بخشيده اند. با اين همه گاه واژه ها, تركيبها و تعبيرهايى در كتاب هست كه خواننده شرح و توضيح آنها را از مصحح انتظار دارد; اما هيچ توضيحى براى آنها نمى يابد, نه در تعليقات و نه در فهرست واژه ها و تركيبات. اى كاش مصحح محترم و فاضل كتاب درباره اين گونه واژه ها و تركيبات كه برخى از آنها حتى در فهرست واژه ها نيز نيامده اند, خواننده را از تحقيقها و نكته يابيهاى خويش بى بهره نمى گذاشت. واژه ها و تركيبهايى چون: (دو رويه) (ص 232), (فاوا) (ص322), (وكيل در) (ص 226 و…), (شماركردن) (ص 31), (خب) يا (وخب كردن) (ص 99), (مزد) (ص 175), و…. به ويژه معنى نشدن واژه هاى كهنه و ناآشنايى چون آسا, اسكره يا سكره, برغ, پرچين, زهو, كاوك و… كه در فرهنگها آمده اند و معنى كردن آنها براى مصحح همت مند و دشواركارى چون جناب فاضل, زحمت آفرين نبوده, براى بسى از خواننده ها زحمت انگيز و دشوارى آفرين است. و اى كاش جناب فاضل, كه گاه واژه هاى آشناترى را معنى كرده اند, اين گونه واژه هاى غريب را نيز معنى مى كردند.
اينك جاى آن است, كه با اشارت به چند نكته تصحيحى, دامن سخن فراهم چينيم:
1- در عبارت (تا… مرد را برسندان محبت فرونكوبند) (ص 183), به قرينه تركيبهاى (بوته بلا) و(آتش مصائب) كه پيش از آن آمده اند, گمان دارم (محبت), تصحيف و دگرگون شده (محنت) باشد.
2- در همان جا, واژه (بيايد) اگر غلط چاپى نباشد, گويا تحريف و ديگر شده (ببايد) باشد.
3- در عبارت (… مايه صرافي… نه عقل است, زيرا كه هركه را عقل بيشتر بودى صراف تر بودى), به قرينه عبارتهاى پيش و پس و نيز به گواهى كاستى معنايى, گويا بايد اين گونه باشد: (… نه عقل است, زيرا اگر عقل بودى هر كه را عقل بيشتر بودى, صراف تر بودى). (آن را به عبارتهاى پيش و پس كه در بخش گزيده ها با عنوان (دل مايه صرافى) آورده ايم, بسنجيد).
4- عبارت (چون خزينه در بازنهادى) (ص264), احتمالا بايد اينگونه باشد: (چون در خزينه باز نهادى).
5- نيز به جاى عبارت (من از تو بر دست مى نگيرم) (ص321), گويا نسخه بدل (من از تو دست بر مى نگيرم) درست ترباشد. البته اگر در اين دو مورد تأخّر و پس نشينى حرف اضافه (در) و (بر) گونه اى كاربرد سبكى نباشد; گرچه نمونه هاى ديگرى از اين كاربرد را در اين متن به ياد ندارم. هرچند در مثـــــــنوى حضرت مولانـــا چنين كاربردى را ديده ام; فتأمل.
6ـ عبارت (بوى برناهار) (ص333) شايد تحريف (بوى بدناهار) باشد; يعنى بوى ناخوشى كه بامدادان از دهان ازخواب برخاستگان ناشتا برخاسته مى شود. و اگر چنين باشد, تركيب (برناهار) كه در فهرست واژه هاى كتاب آمده است, درست نخواهد بود.
7ـ واژه (عصبى) (ص29), گويا تحريف (عصبيتى) يا (تعصبى) باشد.
8ـ فعل (بركشيد) (ص 234), به قرينه فعل هاى پيش و پس اگر (بركشد) باشد, درست تر مى نمايد.
9ـ نيز واژه هاى (مقلوب) (ص 204), (استز) (ص231), (كب كردن) (ص 255), (زنند) (ص290) , و (حرم) (ص 237), گويا غلط چاپى اند, و درست آنها به ترتيب اينهاست: قلب, است, كسب كردن, زيند, احرام.
از نمونه هاى كميابِ غلط چاپى كه خنده انگيز نيز هست, اين دو نمونه ( در ص 29) است: جملهگويند گانلا) و (بريشاننكشى و شكدر…) به جاى: (جمله گويندگان لا…) و (برايشان نكشى و شك در…). نظير اين بيت نظامى:(ولى چون بندگيمان گوشگير است/ زخدمت بندگان را ناگزير است) (خسرو شيرين, چاپ وحيد, ص8 كه اينگونه چاپ شده است: (ولى چونبندگيمانگوشگير است).

 

پى نوشتها:
1- نظير طنز و تعريض حافظ را در اين بيتها نيز مى بينيم: مريد باده فروشم كه شيخ جام خود اوست/هر آنكه زومددى خواست جام مى بخشد (كمال خجندى, ديوان, ص 422).بريختم به ستم خون پير جام و كنون/هرآنچه هست مرا وقف جام خواهد بود(جلال عضد, ديوان, ص 100).مستان اگر كنند (فغانى) به توبه ميل/پيرى به اعتقاد به از شيخ جام نيست (باباافغانى, ديوان, ص 56).
2 - بيت حافظ , به گونه اى كه نوشته آمد مطابق است با تقريباً همه نسخه هاى خطى و چاپى ديوان حافظ. نخست بار دكتر خانلرى در(چند نكته در تصحيح ديوان حافظ) ص6, (شيخ جام) را به استناد يك نسخه خطى, تصحيف (شيخ خام) دانست و بحث و گفتگوهايى را سبب شد. علامه دهخدا, نظر او را پسنديد وحتى (جام مى) مصرع نخست را نيز, تحريف (خام مى) پنداشت و كسانى چون استاد سيد محمد فرزان و استاد جلال الدين همايى و دكتر غنى و… نظر او را نپسنديده و بر درستى ضبط معروف دليل آورده اند. براى ديدن برخى از اين بحث و گفتگوها بنگريد به: سيد محمد فرزان, مجموعه مقالات, ص 200- 208; جلال الدين همايى, مقام حافظ, ص 37-40; على اكبر دهخدا, مجموعه مقالات در باره حافظ, به اهتمام اكبر خداپرست, ص 38; دكتر قاسم غنى, بحث در آثار و افكار حافظ, ج2, ص 480; بها الدين خرمشاهى, حافظ نامه, ج2, ص 147.
3- از همان زاهدان عبوسى كه حافظ در اعلام بى ارادتى به آنان مى گويد:عوس زهد به وجه خمار ننشيند/مريد خرقه دردى كشان خوشخويم. و از همان صوفيان سالوسى كه در شأنشان سروده است: صوفى نهاد دام و سرحقه بازكرد/بنياد مكر با فلك حقّه باز كردنقدها رابودآياكه عيارى گيرندتاهمه صومعه داران پى كارى گيرن. به زير دلق مرقع كمندها دارنددرازستى اين كوته آستينان بيننقد صوفى نه همه صافى بى غش باشداى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد.و بالاخره: پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حكايتها بود
4 - درست دانسته نيست كه چرا شيخ جام را (ژنده پيل) نام داده اند. شايد همان گونه كه دكتر فاضل مصحح (انس التائبين) اشارت كرده اند (ص2, مقدمه) مريدان ومعاصران شيخ به دليل بلندبالايى و درشت اندامى و زورمندى ظاهرى, و نيز به دليل بزرگى و والايى مقام معنوى و رشادتى كه در ارشاد خلق داشته است, او را به چنين نامى خوانده اند.
5- اين كتاب با پيوست كرامات شيخ پس از وفات, نوشته شيخ احمد ترخستانى, و رساله اى در اثبات بزرگى شيخ احمد جام نوشته فرزند شيخ (شهاب الدين اسماعيل) و بخشى از رساله سمرقنديه نوشته خود شيخ و با تصحيح و تعليق و مقدمه دكتر حشمت مؤيد, از سوى بنگاه ترجمه و نشر كتاب يك بار به سال 1340, و ديگر بار به سال 1345 چاپ و نشر شده است.
6- تصوير چنين چهره محتسبانه اى از شيخ است, كه پايه و مايه طنز و تعريضهاى حافظ و ديگران شده است; طنز و تعريضهايى كه نمونه هايى كه از آن ها را پيشتر ديديم.
7 - از آثار شيخ تاكنون اين كتابها چاپ و نشر شده است: بخشى از رساله سمرقنديه همره با مقامات ژنده پيل, مفتاح النجات, روضة المذنبين, سراج السائرين و انس التائبين (با تصحيح و تحشيه دكتر على فاضل) كنوز الحكمة (نيز گويا با تصحيح جناب ايشان در دست نشر است). ديوان شعرى نيز منسوب به شيخ گويا چاپ شده است.
8- محمد غزنوى در اين باره مى نويسد: (…خداوند عالم درى از علم من لدنى بروى گشاده گردانيد تا بى آنكه ازكسى چيزى آموختى و يا شاگردى كردى و يا در پيش استاد بودى چند كتاب نيكو تصنيف كرد…) (مقامات, ص 17).
9 - اهل كتاب و مطالعه بودن شيخ, از اشارتهاى خود او در نوشته هايش به خوبى دانسته مى شود; اشارت هايى چون: (در تفسير امام ابوبكر سورايانى (سورآبادى) ديدم كه آورده…), (فردوسى نيز يكى از حكماى امت محمد بوده است, در شاهنامه ديدم كه او گفته است…), (بسيار بنگريستم تا در هيچ كتابى چيزى هست كه هركه…). براى توضيح بنگريد به انس التائبين, ص 6 مقدمه, زيرنوشت شماره 18.
10 - اينك نمونه اى از ترجمه شيواى او: (خداى گفت عز و جل: هر كه قضاى مرا گردن نهد, و بر بلاى من صبر كند, و بر نعمت من شكركند, من بنويسم نام او را در زمره صديقان روز قيامت, و او را با صديقان برانگيزم, و هركس كه به قضاى من رضا ندهد, و بر بلاى من صبر نكند, و بر نعمت مرا شكر نكند, گو رو خدايى ديگر گزين جز از من). در ترجمه: (من استسلم لقضائى و صبر على بلائى و شكر لنعمائى كتبته صديقاً و بعثته يوم القيمة فى زمرة الصديقين. و من لم يرض بقضائى و لم يشكر لنعمائى و لم يصبر على بلائى فليختر الهاً سوائى.)
11 - نويسش و سرايش از سوى مشايخ و به درخواست مريدان, گويا سنتى بوده است روا و رايج. آن گونه كه شمارى از آثار منظم و منثور برجاى مانده از مشايخ چنين داستانى دارد. آثارى چون كشف المحجوب, ترجمه عوارف المعارف, مصباح الهداية, مرصاد العباد, كشف الحقايق, الانسان الكامل, مثنوى حضرت مولانا و….
12 ـ آينه پژوهش: نويسنده بزرگوار در اين قسمت گزيده هايى از سخنان شيخ جام را در ذيل عناوين عظمت عشق, وصف ناپذيرى عشق, بى كرانگى عشق, وصف عارف, وصف صوفى و… آورده بودند كه به خاطر جلو گيرى از اطناب مقال حذف شد.
13 - شرح و بيان آرايه هاى يادشده را بايد از نوشته هاى بديعى بازجست. البته شرح و بيان آرايه هايى چون پاغازى و قرينه سازى و تعريف و تقسيم آنها را كه در كتابهاى بديعى نيست; از نوشته بديعى اين جانب با نام (هنر سخن آرايى) بجوييد.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 6  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست