responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 55  صفحه : 3

آقا حسين خوانسارى و منشآت ادبى
موحدى محمدرضا



اى دل همه دردى, ز كجا مى آيى
از كوى كدام دلربا مى آيى
اى گرد ز كوى كيستى, راست بگو
بسيار به چشمم آشنا مى آيى

نويسندگان عهد صفوى, عموماً بر همان سياقى قلم زده اند كه نويسندگان عهد تيمورى و بسيارى از نگارندگانِ پس از مغول, بر آن خو كرده بودند; بدين معنا كه بيشتر به (نثر مكلّف و مصنوع)1 روى آورده و ساده نويسى را دون شأن خود مى دانستند. نويسندگان ايرانى پس از حمله مغول و تقريباً از نيمه دوم قرن ششم, رفته رفته تحت تأثير نفوذ فرهنگ عربى و بويژه شيوه مقامه نويسى كه در ميان نويسندگانى قاضى حميدالدين بلخى (در كتاب مقامات حميدى) و سعدى شيرازى (در گلستان) و رشيدالدين وطواط (در منشآت او) و بهاءالدين منشى (در التّوسل الى الترسّل) و منتجب الدين جوينى (در عتبةُ الكتبه), قبول عام يافته بود, از (نثر مُرسَل)2 و حتى (نثر بينا بين)3 دورى گزيدند و به (نثر فنّى) گراييدند.
اين گرايش در ميان مترسّلان و مُنشيان دربار شيبى تندتر داشت, تا آنجا كه مى توان گفت در ميان نوشته هاى مصنوع و مكلّف, مكتوبات منشيانه و يا ترسّلات, خود جايِ ويژه اى دارند; يعنى از تكلّفى دو چندان برخوردار بوده و فضل فروشى و قدرت نمايى هاى شاعرانه در آن بيشتر به چشم مى خورد. شايد اين عارضه از آن رو باشد كه نوشته هاى مترسّلان لاجرم به دست مترسّلان مى افتاده و در واقع كتابتى از خواص و براى خواص لحاظ مى شده است, ولى ساير نوشته هاى مصنوع ـ بويژه آنها كه در باب تاريخ نوشته شده ـ احتمال پيدا كردنِ خوانندگانى مشتاق امّا غير حرفه اى نيز داشته اند.
مورّخان ادبيات برآنند كه نوشته هاى مصنوع و فنى اگرچه پس از قرن نهم ـ آن هم به دليل عدم توانايى نويسندگان در ايجاد آثار بديع و دشوار ـ رو به كاهش نهاد, امّا اين شيوه در ميان علاقه مندان به ترسّل تا پايان عهد صفوى و بلكه تا اوايل قاجاريه, همچنان پابرجا بوده است. مرحوم ذبيح الله صفا درباره نثر اين دوره, چنين مى نويسد: (در ميان نويسندگان اين عهد, بيشتر مترسّلان را مى يابيم كه همان شيوه قديم ترسّل را حفظ كردند و انشاء دشوار و مزيّن را مى پسنديدند, وگرنه ديگران بيشتر به نثر مرسل توجه داشتند. متن هاى تاريخى هم كه با انشاء مزيّن در اين زمان تحرير يافته, مثل كتاب ظفرنامه شرف الدين على يزدى, عادتاً حاصل كار منشيان دربارى است و اگر در جستجوى بازگشتى به زبان قرن هفتم و هشتم و شيوه نويسندگى در آن عهد باشيم, بايد به آثار اين دسته توجه كنيم.)4
همچنين در كتاب سبك شناسى نثر درباره نثر اين دوره, چنين آمده است: (در دوره صفويه, از نثر مصنوع در فرمان ها و منشآت و ديباچه كتب استفاده مى شد, چنان كه ديباچه كتبى از قبيل شرفنامه بدليسى, آيين اكبرى, بدايع الوقايع و عيار دانش به نثر مصنوع است. اما از كتبى كه تماماً به اين شيوه نوشته شده اند, از همه معروف تر عباس نامه وحيد قزوينى و محبوب القلوب ميرزا برخوردار تركمان فراهى است. بايد توجه داشت كه در نثر مصنوع اين دوره ابداً از حلاوت و فخامتِ نثر فنى قرن ششم و هفتم خبرى نيست و هرچه هست تكلّف و تعسّف و بى ذوقى و غلط پردازى است.)5
از منشأت و نوشته هاى پراكنده اى كه از استاد العلما آقا حسين خوانسارى بر جاى مانده ـ و هنوز زيورِ طبع نيافته است ـ پيداست كه وى نيز در همان فضاى ترسّلات فاضلانه و مكاتبات مُنشيانه مى زيسته و از آن گزيرى نداشته است. اين نامه ها, تا آنجا كه به دست ما رسيده و مورد بررسى قرار گرفته است, در موضوعات گوناگون و بيشتر در حدّ مكاتبات رايج ميان سلاطين و بزرگانِ دربارِ شاهى است و مسائل ريز و جزئيِ جامعه, در آن ديده نمى شود.
نثر آقا حسين خوانسارى آنجا كه در وصف سخن يا فرارسيدن بهار يا ذكر مجلسِ بزمى عارفانه, قلم مى زند, بسى دلنشين تر و لطيف تر از مواردى است كه به سلطان يا از جانب سلطان رقعه اى مى نويسد. در نوشته هاى منشيانه او, جَلالت و مهابت تشريفات و تكلّفات حاكم بر بارگاه شاهى, سايه افكنده و همچنان كه آدمى را در چنان مصطبه هاى شاهانه, وادار به رعايت بسيارى از آداب ظاهرگرايانه و حفظِ وقار و متانت در رفتار مى كنند (تا آنجا كه در آن ساحت, حتى قدم زدن به كُندى و احتياط ميسّر است), در نوشته هاى منشيانه نيز خواننده بايد با متانت و كُندى بسيار, سطر به سطر نوشته و گاه كلمه به كلمه را طيّ كند و هنگام بيرون آمدن از چنان متنى, نفسى براحتى مى كشد, گويى كه از مضيقه اى ـ چونان دربارِ سلطان ـ نجات يافته است.
علامه خوانسارى با بسيارى از شاعران و نويسندگان همروزگار خويش, مكاتبه داشته و تعدادى اندك از آن نامه ها هم اينك در دست است. تنها از زبان حزين لاهيجى كه چند سالى پس از وفات آقا حسين خوانسارى, تذكرةالمعاصرين خود را به نگارش درآورده, مى توان نامِ شمارى از تلامذه و مريدانِ علامه خوانسارى را كه همگى از اعلام و نويسندگانِ بنام آن روزگار بوده اند, ثبت و ضبط كرد. در اين كتاب هنگام يادكرد مسيح فسايى, آمده كه: (آن فصيح عهد و مسيح عهد, اجلّ و اعظم تلامذه آقا حسين خوانسارى ـ عليه الرحمه ـ است و شرفُه و فضلُه اجلّ من ان يحكى واشهر من اَن يذكر.)6
نيز در ضمن شرح زندگانى محمد مسيح كاشانى, ميرزا عليخان گلپايگانى, مرحوم مير نجات, ميرزا مُعزّ فطرت مشهدى و ملاسعيد اشرف مازندرانى, از مقام استاد العلمايى خوانسارى با القابى درخور ياد شده است.7 از نامه اى كه به ميرزا صائب (افصح الفصحا) نوشته, پيداست كه مناسبات ايشان, بسيار صميمى و نزديك بوده و حرمت يكديگر را بسيار پاس مى داشته اند. به بخشى از اين نامه نظر بيافكنيد:
(… اگرچه جدا كردن آن بوستانِ حديقه خيال از خود بسى مشكل بود, و دل كندن از صحبت آن تازه نهال گلزارِ كمال, به غايت دشوار مى نمود, ليكن چون خاطر محبت ذخايره نهايت خواهشمندى, تذكر ايشان بر وجه دلخواه در خدمت حجّاب بارگاهِ خلايق پناه داشت; لاجرم همه را گل تحفه مجلس انور خاقان و هديه محفل فردوس منظر سليمان زمان, ساخته, به آن تقريب شمّه اى از مكارم اوصاف آن منتخب ديوان دوستى, و يكّه بيت قصيده آشنايى را بر لوح عرض اقدس نگاشت, كه هم پايدار تاكيد قواعد اتحاد هر دو طرف باشد و هم كارگزار تجديد مبانى اعتقاد نواب كامياب اعلى ـ كه جان هاى گرامى فدايش باد ـ گردد, كه له الحمد از شيرازه گلزار تعريف و شاداب نهال عنايت بار توصيف, منصه ظهور رسيد, هريك از آن عذرا عِذارانِ حيِّ معنى و ليلى وشانِ قبيله سخن, مشاطگى توجهات اميدوارى پيرايه حُسن التفاتِ خاطر ملكوت ناظر والا پذيرفته به كابين گرانبهاى آفرين و تحسين درآيد.)
در برخى نامه ها, اشاراتى به موقعيت شعر و سبك رايج در دوره صفوى ديده مى شود كه قابل تأمل است; مثلاً در پايانِ نامه اى كه به جناب مير ذوالفقار نوشته, آورده است: (در فهميدن بعضى از فقرات, قدمِ طبع را پاره اى مى بايد فشرد, ياران ظريف خصوصاً بندگان فصيح الانامى زود به زود در معرض انكار و اعتراض در نيايند و قياس بر شعر شعراى تازه نفرمايند, سخن من فهميدن هنر است.)
در جايى ديگر از امير خسرو دهلوى به نيكيِ تمام ياد مى كند و چنين مى نويسد: (والحق صيرفى خرد را در دكان امكان, نقدى از آن رواتر به دست نيامده و نقش پرداز فكرت را صورتى از آن زيباتر در لجّه خيال روى ننموده, مطابق اين معنى, چهره گشاى صور معنوى, امير خسرو دهلوى ـ روّح روحه ـ كه شيرين آوايش مذاق جان تلخ كامان را شهد آسايش است و زيور معنايش عروس سخن را پيرايه آرايش,…) آنگاه هفت بيت از يكى از مثنوى هاى او را نقل مى كند.
از چند نامه ديگر او چنين برمى آيد كه ميل (رو به هند آوردن) و (عزم سفر هند كه در هر سر هست) به سراغ علما نيز رفته است, چرا كه در چندين مورد, مضامينى در اين باب آمده است:
(… فوجى پريزادگان معانى كه از فرازِ بامِ خيال, آهنگ پرواز كرده, هر يك چون كبوتر نامه بر, مكتوب شوقى از اين دورگرد كشور حضور به بال بيان بسته, و در آرامگاه صفحه به جلد سيه چردگان الفاظ رفته, اكنون مانند ليلى و شان سواد هندوستان به عزم آن سرزمين بهشت آيين, در قدم كرم شبتابى جلوه مى نمايند,…)
نوشته هاى او آنجا كه از مناقب صفويه مى گويد, خالى از مبالغه و اغراق نيست. در يكى از منشآت مفصّل هنگام بيان (فقره اى چند در مفاخر سلاطين صفويه بر ساير پادشاهان), چنين آورده است: (و بحمدالله والمنّه كه از آن روز كه دست قدرت خالق ارض و سما, و فالق حبّ و نوا, تخم آدم كياى نوع انسان را در مزرع ايجاد فشانده و قامت قابليّت سلسله صفويه آدميان را خلعت فاخره خلافت پوشانده, تا به امروز از اراضى طيّبه اصلاب صفيّه آباى كرام, و اسلاف عظام نواب همايون ما خس و خار شرك و شبهه, سر بر نزده و احدى از آحاد اين فرقه سعيده تشريف ايزدى مصبوغ به صبغ فطرى توحيد را دمى از بر نيفكنده و از آن زمان كه صرصرخزانى تفرّق آرا و باد مهرگانى اختلاف اهواء بر گلشن جنّت آب و هواى ملت خاتم الانبياء ـ عليه التحية والثناء ـ و زيده, تا به اين روزگار در گلزار هميشه بهار اعتقاد اين طايفه اخيار, گل جعفرى مذهب حق اثنا عشرى پژمردگى نپذيرفته.)
آنجا كه در مدح و منقبت سلسله صفويه, سخن مى گويد, سخن به اطناب و تكلّفى چشم گيرتر گراييده, ولى آنجا كه در وصف طبيعت يا آمدن بهار سخن مى راند, لطيف تر و زيباتر نوشته است:
(بارى, هواداران طرّه دلاويز شاهدان الفاظ, و شيفتگان كرشمه هاى شوخ معانى را دامان نثار گرانبار گوهرافشانى, و ديده نظاره لبريز باده حيرانى باد, كه نه بس دير است كه آن ليلى مثال, با دو صد غنج و دِلال, در اين عماريِ زرنگار قرار گرفته, به هدى سرايى صرير خامه, متوجه سفرتهامه است.
ارباب عرفان اگر عرفات خاطر را صفا دهند بجاست و اصحاب شعور اگر مشعر مشاعر را آيين بندند, روا. امّا سخت مى ترسم كه مبادا عكس رخسار شاهدانه اين طُرفه نگار, بار ديگر در و ديوارِ كعبه را صنمخانه سازد, و جلوه سرشار مستانه اين سرو رفتار, قناديل حرم را سر به سر پيمانه.)
در ميان منشأت موجود از آقا حسين خوانسارى ـ اگرچه هنوز پژوهشى كارشناسانه در باب صحّت انتساب برخى از آنها به آقا حسين صورت نگرفته است ـ چند نامه عربى نيز وجود دارد كه دو مورد از مهم ترين آنها خطاب به شريف مكه است (يك بار از سوى شاه عباس دوم و ديگر از سوى ميرزا مهدى اعتمادالدوله) و در آن پس از ردّ و بدل شدن تعارفاتِ متداول سياسى, دليل فرمان شاه عباس دوم مبنى بر تعطيل موقّت باب حج بيان شده و از شريف مكه خواسته تا تمهيداتى براى كوتاه كردن دست غارتگران و قطّاع الطريق در مسير حُجّاج فراهم آيد و به رفاه حاجيان ـ بويژه حاجيان اعزامى از ايران ـ بيشتر رسيدگى شود:
(… ثم المتمنّى الى جنابهم انّ قبل ذلك بسنين, وصل الى شرايف مسامع حضار المجلس الخاقاني… اَنّ قوافل الحاج والمعتمرين الآتين لطواف بيت الله الحرام الذى من دخلَه كان من الآمنين, القاصدين زيارة رسوله سيد المرسلين والائمه الكرام المعصومين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ الذين يجيئون من بلادنا المحروسة ـ حرسها الله تعالى ـ يصل اليهم فى الطريق محيً كثيرة بدنيّه و ماليّه, ويصيبهم بلايا عظيمة جسمانيةً و نفسانيةً من جهات مختلفه وانحاء شتّى, حتى انّه قد يكون يسلبُ منهم اللّصوص والذوبان ثيابهم واسلابهم وجميع ماكانوا به يتمتّعون, ويذرونهم بالبيداء بايدين و يحلّونهم منزلة ما كانوا يحرّمون ومع ذلك يتّفق ايضاً فى بعض السنين ان يفوتهم الحج, اذ لم يدركوا الموقفين, ويرجعون عراةً حفاة. بحفيّ حنين, من اجل تسويف المباشرين لامارة الحاج فى الخروج وتأخيرهم فى الذهاب, وبسبب توقّفات يقع فى اثناء الطريق, من شؤمة سماجة الاعراب و لمّا كان فى مثل هذه الحال لِما منها من المخاطرة بالانفس والاموال…, فلا جَرَم قد صدر عن موقف السلطنة العظمى, الحكمُ بمنع القوافل الوفود و سدّ الطريق والصدود, امتثالاً لامر الله وشفقةً على خلق الله و حمايةً للرعيّة و…)
شايد بتوان گفت كه مهم ترين و تا حدّى زيباترين مرقومه از ميان منشآت آقا حسين خوانسارى ـ ره ـ, نامه اى است كه تحت عنوان (قورق شراب) در ميان برخى از دانشمندان معاصر, شناخته شده است. آقا حسين در اين مكتوب, با بيانى شاعرانه و سرشار از مايه هاى شعرى, انگيزه هاى گرايش به خمر و آسودگى از تفكّر و خود را بر بال خيال رها كردن و… را در قالب يك محاكات نفسى برمى نمايد و با بهره گيرى از تمام واژگانى كه در خدمت مى و ميگسارى است, رشته سخن را به لذّت حاصله از صهباى عشق و باده معرفت مى كشاند و شمّه اى از روحيّات خود را در چنان مستى و خمارى باز مى گويد. آنگاه براى آنكه هيبت فقيهانه خود را نيز فرو نگذاشته باشد, به الفاظ موكّده و مغلّظه در ذمّ رفاقت با دُخترِ رَز و پرهيز از آب مويز, سخن گفته و خاتمه را به مدحِ ممدوح صفوى, حُسن تخلّص بخشيده است. به بخش هايى كوتاه از آغاز و پايان اين نامه, نظر بيافكنيم:
(… شبى خجسته تر از صبح نوروز و فرخنده تر از طالع فيروز
شبى روشن تر از صبح سعادت
شبى چون روز شب هاى عبادت
با پير خرد در كلبه احزانِ خود نشسته بودم و دَرِ گفتگو بر اين و آن بسته, آيينه دل از رنگ كدورات هيولانى و تعلقات جسمانى پرداخته و در كاخِ دماغ, چراغ عقل و فانوس خيال روشن ساخته و عروسان معانيِ اَبكار به زيب و زينت فراوان در حجله ضمير نشانده و حورى نژادان افكار با غنج و دلالِ بى پايان در صحن فردوس خاطر به خرام درآمده و بنا بر مقتضاى مضمون گهربار (فاعتبروا يا اولى الابصار) از نظاره گلستانِ صنايع و بوستانِ بدايع ديده و دل آب مى دادم, و خواب غفلت به سيلاب, در معنى رباعى عناصر و تركيب بند مواليد, سرِ تفكر به جيب فرو برده بودم, و به سر انگشت تدبير حلّ عقدها مى نمودم, و مانند نسيم به هر گُلى درآويخته, و چون گردباد به هر خس و خارى برآميخته, از مبدَعات پى به مبدِع مى بردم, و از مخترعات راه ها به مخترع مى جستم. گاهى دفتر غنچه به صد برگ و نوا از هم مى گشادم, و از هر خورده اش چندين گنج معنى در خزينه خاطر جاى مى دادم, و زمانى بر صفحه نانوشته جويبار نظر مى انداختم, و از متاع تازه نكته هاى آبدار, كاروان ها به بندر خيال روان مى ساختم. لحظه اى با نرگس ديده به تماشاى ميان شمشاد مى بستم, و طَرف كلاه شكوفه برمى شكستم. سرو را دامن بر كمر مى زدم, و شاخ را گل بر سر. بيد مجنون را طُرّه پريشان مى كردم, صفحه گلستان را از ورق نقره شكوفه افشان. در حلقه ماتم با بنفشه به سوگوارى مى نشستم, و در انجمن شادى با فوّاره ها به رقص بر مى جستم. داغ لاله مى سوختم و چراغ گل برمى افروختم. عرق شبنم مى ستردم, و زر نرگس مى شمردم. حنجر سبزه صيقل مى نمودم و زنگ آب مى زدودم, و دمبدم و لحظه به لحظه از هر يك به تمتّعى تازه و فيضى بى اندازه مى رسيدم, و از ذوق مانند غنچه در پوست نمى گنجيدم. با سرود نوش در سماع بودم و با عقل هوش در وداع. دست چنار گرفته بودم و دل از دست داده در كنار جويبار نشسته, و جويها از ديده به دامن گشاده. از خيال چشم مخمور نرگس چندان نشأه مى يافتم كه در خيال نگنجد, و از انديشه لعل پرشور غنچه آن مقدار كام برمى گرفتم كه ميزان انديشه بر نسجد. از بياض گردنِ شاهدانِ گلشن, شاهوار معنى انتخاب مى كردم, و از موى افشانِ گلرخانِ چمن, صد مضمون دقيق به دست مى آوردم, و در هر فقره موج آب, يك كتاب سخن مى ديدم, و در هر نقطه حساب, صد جهان معنى سرگردان.
القصه به زبان اعجمى سوسن آشنا شدم, و خط سريانى موجه برخواندم, و صداى آب فهميدم, و تسبيح ريگ بردان استماع كردم. ديده كم حوصله صورت فروبستم, و چشم جهان بين معنى گشودم, و بر هر گل و خار كه نظر مى افكندم خارخار عشق دوست در وى مى ديدم, و بر هر در و ديوار كه گوش مى انداختم آواز (وان من شيئى الاّ يسبح بحمده) مى شنيدم. هر قطره كه مى ديدم منبع دريا, و هر ذرّه كه مى نگريستم مطلع بيضا. هر پرتوى كه از دور سقى نمود, چون نزديك مى رسيدم چراغ خانه سلمى بود, و هر نقشى كه در راه بود نشان ناقه ليلى
كافر و ترسا, يهود و گبر و مغ
جمله را رو سوى آن سلطان الغ
جوش صهبا از آتش سوداى او, و غلغل مينا از جوش هواى او, بر جگر پاره پاره كانِ الماس او ريخته, و بر چاك سينه لعل بتان نمك شور او بيخته. عقيق از دستش در سينه كندن, و فيروزه از غمش نزديك به مردن. هواى اوست كه خليل را به نار فرستاده و حبيب را به غار; نوح را طوفانى كرده و يوسف را زندانى, موسى را شبان كرده و اسمعيل را قربان. در زلفِ دلبران پيچ و تاب انداخته, و در دل عاشقان اضطراب, ناقوس به ناله درآمده از دست و پنجه قصه رسول گره كرده او.
همه ذرّات در شورند از عشق
همه افراد منصورند از عشق
بالجمله, آنچه در نهانخانه خيال و بحار نهفته به دستيارى تيشه انديشه و پايمردى غوّاص فكر پى به سِرَّش بردم, و هرچه در كارگاه خريف و بهار, نساج طبيعت بافته به زور سرپنجه خود مو به مويش گشاده, سر رشته همه را به دست آوردم; دانستم كه اصل همه بجز يكى نيست, و در يگانگى او يك سر مو شكّى نَه….
و در پايان اين نامه چنين آمده:
… شاه صفى كه دكّان معدلتش تا روز بازار قيامت گشاده باد, و رايت دولتش تا قيام قيامت برپا ايستاده ـ من قال آمين ابقى الله مهجتهُ فانّ هذا دعاء يشمل البشر ـ حكم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان محتوى بر مضمون خير اثر و مشتمل بر نكته سعادت ثمر, كه خواص و عوام به حكم (انّما الخمر و الميسر والانصاب والازلام) دست هوس از دامن امّ الخبائث كوتاه دارند, و اجتناب از دختر رزكه مادرِ همه فتنه هاست واجب شمارند, عقل و هوش را كه سلطان مملكت تن و فرمانفرماى اقليم بدنند, مغلوب سرهنگ طبيعت نسازند, و چشم و گوش را كه زبده تركيب اجزاى انسانى و عمده قواى هيولانى اند, خس پوش خواب غفلت و مستى نسازند, و خوش و ناخوش چاشنى باده خوشگوار از كار به در كنند, و به كام و ناكام هواى اين آتش آبدار از سر بنا بر اشارت مضمون بشارت آيين (انّ اللّه يحبّ التوّابين ويحب المتطهّرين) به ماء طهورِ توبه, لوث معصيت از دامن عبوديّت فرو شويند, و به آب چشم اعتذار نقطه سيه كارى از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدايند, شب ها به روغن اشك ندامت, چراغ استغفار بيفروزند, و به برق آهِ حسرت, خرمن هاى گناه درهم سوزند:
چند باشى ز معاصى مزه كش
توبه هم بى مزاه اى نيست بچش
شرف صدور يافته, و عزّ ورود پذيرفته, غلامان چابك دست چالاك, و چاكران قوى پشت بى باك, كمر امتنان بر ميان بسته, بناى مكيده به آب رساندند و پير مغان را خانه خراب نشاندند, و سراپاى خم درهم شكستند, و دست و گردن سبو را بر يكديگر بستند:
به ميخانه در سنگ بردن زدند
كدو را نشاندند و گردن زدند
خم آبستن خمر نه ماه بود
در آن فتنه دختر بيفكند زود
از بس ساغر و مينا بر سنگ زدند دل سخت خارا از شيشه نازك تر شده, و از بس باده حمرا بر زمين ريختند, لعل ياقوت با خاك راه برابر. دوران جام به آخر رسيد و پيمانه صراحى پر گرديد. جوش و خروش شيشه فرو نشست; گرمى بازار صبوحى درهم شكست; خمار شراب دردِ سر برد, و طفل حباب در چشم و دل پياله مُرد. رندان باده نوش كه عمرها بود با پيمانه پيمان درست كرده بودند, و به پير ميخانه ايمان آورده, دست بيعت به سبو داده و بر سر خم سوگند ياد نموده, اكنون رشته دوستى با سبحه چنان پيوند كرده اند كه يك مو در ميان نگنجد, و با سجّاده كشى چنان خو گرفته اند كه ترازوى انديشه برنسنجد. حريفان پياله زن كه يك زمان از سر پل پا برنمى داشتند و يك لحظه از نظاره افواج امواج ديده برنمى گرفتند, اين زمان در مساجد از آب چشم شب زنده داران بى ريا, مانند زنده رود موج زنانست, و طاق محراب با طاق پل يكسان, فحمداً له ثمّ حمداً له.
اكنون اين همه شادى و نشاط كه در قدسيان مى بينى, و اين همه عشرت و انبساط را كه در روحانيان مشاهده مى كنى, منشأش اين است, و سوگوارى زهره كه سركرده ارباب طرب و پيشواى اصحاب لهو و لعب است علتش همين. چون اين مژده جانفزا شنيدم, از شادى ديگر خود را نديدم, و بيهوش افتادم, و عنان خرد از دست دادم,….)
اگرچه هنوز استقرايى تمام براى يافتن نامه ها و اثبات استناد آنها به آقا حسين يا آقا جمال خوانسارى صورت نگرفته, صورت زير, يافته هايى است كه در ضمن مجموعه ها و جُنگ هاى گوناگون به دست آمده است.
فهرست منشآت آقا حسين خوانسارى:
1. به ميرزا صائب افصح الفصحايى.
2. براى عنوان كتابت پادشاه هند (فقره اى چند در مفاخر سلاطين صفويه بر ساير پادشاهان).
3. از قلم آقا حسين و از سوى شاه عباس ثانى به شريف مكه.
4. از قلم آقا حسين و از سوى ميرزا مهدى اعتمادالدوله به شريف مكه.
5. از جانب اعتمادالدوله به وزير اعظم صوابه كار روم نوشته.
6. رقعه اى از آقا حسينا به شخصى نامعلوم.
7. سواد كتابت علامه العلمايى آقا حسين خوانسارى به افضل الفضلايى مولا خليل الله ـ دام ظلّه ـ
8. از آقا حسين خوانسارى به مولانا ميرزا شروانى (كه به نجف اشرف فرستاده است).
9. رقعه اى كه آقا حسين خوانسارى به ميرغياث حكيم نوشته.
10. رقعه اى كه جناب آقا حسينا به مير ذوالفقار نوشته.
11. به ميرزا ابوالفتح.
12. منه لجهة الاسطرلاب.
13. ديباچه مطلع الانوار ملا محمد باقر يزدى (كه به احتمال بسيار قوى از آقا جمال يا آقا حسين خوانسارى نيست.).
14. درباره قورق شراب.
15. گفتار آقا حسينا در وصف سخن.
16. ايضا در وصف سخن.
17. ديباچه بياض.
18. رقعه آقا حسين در تعريف بهار و رفتن زمستان.
19. كتابتى آقا حسين خوانسارى به يكى از اهل هند.
20. رقعه اى كه به قضاى نظاما نوشته قاضى نظاما.
21. ايضا رقعه اى كه در باب سرما به قاضى نظاما نوشته.
22. به عزيزى نوشته.
23. طغرايى در جواب كاغذ سفيد..
24. صورت رقعه اى كه نواب خاقان خلد آشيان ـ طاب ثراه ـ شاه عباس ثانى به آقا حسين خوانسارى ـ ره ـ نوشته.
25. وقفنامه قرآن از آقا حسين خوانسارى (مكتوبى است كه پايان آن تاريخ دارد و مورّخ 1117 هـ.ق. است.).
26. وقفنامه قرآن كه جهت صفى قلى بيك نوشته شده است.
27. وقفنامه اى كه آقا حسينا جهت ميرزا رضيّا نوشته است (تاريخ پايان اين وقفنامه سال 1083 در دارالسلطنه اصفهان است).
28. صورت وقفنامه اى كه به شكل تكرارى بر حجم انبوهى از كتابهاى مدرسه علميه دروازه حسن آبادِ اصفهان, نوشته شده و اين از سوى شاهزاده (؟) صورت گرفته است, به تاريخ چهارم جمادى الآخر سال 1130هـ.ق.
29. ظَهر قرآنى به خط دختر آقا حسين خوانسارى و صورت وقفنامه آن (به تاريخ 1121هـ.ق.).
30. دو نوشته جهت كتابت بر روضه مقدسه حضرت رضا(ع) (اين نوشته ها پس از زلزله ويرانگر سال 1084هـ.ق. كه موجب ويرانى بسيارى از كتيبه هاى آن مضجع شريف شد, به امر سلطان سليمان صفوى بهادرخان, به كتيبه مبدّل شد.)
31. مخمّسى از آقا حسين خوانسارى در مدح اميرالمؤمنين على ـ عليه السلام ـ و چند قطعه عربى كه در مدح آقا حسين سروده شده اند.پى نوشت ها: 1. ويژگى بارز اين شيوه از نثر, كثرت لغات عربى, استفاده از آيات و احاديث و ضرب المثل ها و اشعار عربى, درآميختگيِ نظم و نثر, بهره گيرى فراوان از درونمايه هاى شعرى (همچون تشبيب, استعاره, كنايه, و…), اطاله كلام, استفاده فراوان از آرايه هاى ادبى و بيانى, استعمال افعال در معانى مجازى, گرايش به خيالپردازى و گريز از گزارشگرى (تا آنجا كه معمولاً (وصف) بر (خبر) چيرگى يابد), نقل مترادفاتِ ملال آور و… است. اين ويژگى ها البته ممكن است كه يكجا جمع نشده باشد و نيز اينكه در ادوار گوناگون نثر شدت و خفّت يافته باشد. براى نمونه گرايش نويسندگان قرن ششم و هفتم هجرى به اين شيوه, بسى بيشتر از ساير قرون بوده است. ر.ك: دكتر سيروس شميسا, سبك شناسى نثر, نشر ميترا, 1376, ص48ـ49. 2. مُرسَل در لغت به معناى رها و آزاد, آمده و در اصطلاح سبك شناسى, به نوعى نثر اطلاق مى شود كه بيشتر مبتنى بر زبان گفتارى است و در آن به هنرورزى هاى شاعرانه كمتر اهتمام مى رود. در اين شيوه, نويسندگان از تكرار واژه و فعل ابائى ندارند و آن را مخلّ به فصاحت نمى دانند; جمله ها كوتاه است; آرايه هاى ادبى و بيانى كمتر مورد توجّه است و عمده هدف نويسنده, القاء مطالبِ اصلى كتاب است و نه هنرنمايى و فضل فروشى. 3. نثر بينابين, همان گونه كه از نامش نيز پيداست, مربوط است به دوره اى كه نويسندگان در ميان دو سبك, از ويژگى هاى هر دو بهره جسته اند و زمينه را براى ظهور و رواج سبك جديد مهيّا ساخته اند. در واقع, نثر بينابين, نثر دوره انتقال است. 4. دكتر ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات ايران, تلخيص دكتر محمد ترابى, ج3, ص201. 5. دكتر سيروس شميسا, سبك شناسى نثر, تهران: نشر ميترا, 1376, ص216. 6. محمدعلى بن ابى طالب حزين لاهيجى, تذكرة المعاصرين, تصحيح معصومه سالك, نشر سايه, تهران, 1375, ص102. 7. همان, ص121, 125, 158 و….

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 55  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست