responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 55  صفحه : 4

گذرى بر زندگى و شخصيت آية الله آقا حسين علوى خوانسارى
مختارى على



خطه خوانسار, خاستگاه عالمانى ربانى در اعصار اخير است. يكى از مجتهدان جليل و مجهول القدر آن سامان آيةاللّه حاج آقا حسين علوى فرزند علامه ميرزا محمد مهدى, فرزند آيةاللّه سيد على مجتهد خوانسارى است. نسب اين سلسله جليله به حضرت امام موسى بن جعفر ـ عليهما السلام ـ مى رسد.
وى در سال 1278 در مهد علم و تقوا ديده به جهان گشود و از همان نوجوانى به تحصيل پرداخت. سير سفرهاى علمى وى را در زندگى نامه خود نوشت او چنين مى خوانيم:
در سن هشت سالگى پدرم از دنيا رفت و تحت كفالت جدم درآمدم و در خدمتشان دروس مقدماتى و صرف و نحو و معالم را مشغول بودم. در سال (1337هـ.ق) پس از وفات ايشان, براى ادامه تحصيل رهسپار اصفهان شدم و به مدت شش سال خدمت اساتيد بزرگ آن زمان اصفهان: آقا سيد محمدباقر دُرچه اى [استاد حضرت آيةاللّه حاج آقا حسين بروجردى] و آقا مير محمّد صادق و آقا سيد على نجف آبادى شاگردى كردم. كفايه را نزد حاج آقا رحيم ارباب و نهج البلاغه را نزد آقا ميرزا على آقا شيرازى استفاده نمودم و پس از شش سال به خوانسار مراجعت نمودم و منظومه منطق و حكمت را نزد آقاى آخوند ملاّ محمدعلى حكيم ايمانى ـ كه دريايى از عرفان و حكمت بود ـ فراگرفتم.
در اصفهان خواستم حكمت بخوانم. روزها مى رفتم نزد استادى كه پس از انجام كلّى تشريفات, نصف صفحه منظومه برايم مى گفت! با خود گفتم برگردم خوانسار, ببينم آخوند حكيم چگونه است؟ وقتى آمدم او را دريايى از عرفان و حكمت ديدم.
بعداً حركت كردم به سوى نجف اشرف و از محضر بزرگان آن عصر مرحوم آيةاللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, آيةاللّه آقا ضياء عراقى, آيةاللّه ميرزاى نائينى و آيةاللّه اصطهباناتى استفاده كردم و چون مريض شدم برحسب دستور آقا سيد ابوالحسن اصفهانى حركت كردم براى ايران, با چندين اجازه اجتهاد و روايت, از اشخاص نامبرده. و بحمدالله كه عمرم هدر نرفت و طلبه هاى خوب تربيت كردم كه در اصفهان و قم و تهران هستند.
پرورش محصلان علمى دينى
او دلسوزى و تلاش گسترده اى در پرورش عالمان براى حمايت از اسلام داشت اگر به دقت بنگريم طلاب علوم دينى در قديم و جديد, از محروم ترين مصاديق ايتام آل محمدند. همواره بى كس و وجه المصالحه تحوّلات سياسى و اجتماعى و… بوده اند. كمتر كسى پيدا مى شود كه نه براى مطامع مادى و يا موهوم خويش بلكه به خاطر رضاى خدا, خويش را فداى رشد روحانيت كند. آن مرحوم همه هستى خويش را براى پرورش طلاب فدا مى كرد, و به طلاب مى گفت: (اگر در دنيا صنفى و گروهى خالصانه مدافع, مبلّغ و حافظ اسلام باشد, شما آخوندها هستيد). پاس حرمت روحانيت
مرحوم استاد به نوعى برخورد مى كردند كه طلاب در ديدگاه مردم, عزيز باشند و اگر اهانتى را مى شنيدند, شديداً برخورد مى كردند. روحانيان را عزيزترين فرزندان جامعه مى دانستند و خود همچون مهربان ترين پدر, با آنان رفتار مى كردند.1 احياى حوزه علميه خوانسار
پس از بازگشت از نجف اشرف ـ كه با استقبال گرم مردمى انجام گرفت و انبوه جمعيت خوانسار تا كيلومترها به استقبال وى شتافته بودند ـ آن مرحوم به احياى حوزه و تجديد بناى مدرسه علميه آن ديار كه در عهد صفويه با ارشاد آيةاللّه حاج آقا حسين خوانسارى و دستور مريم بيگم صفوى ساخته شده بود, پرداخت. آن مدرسه كه سال ها مركز پرورش طلاب و منشأ تربيت شخصيت هاى والامقامى بود, در سال هاى اخير رو به خرابى و ويرانى نهاده بود.
گفتنى است كه مدرسه مريم بيگم كه امروزه براى تبرك به مولاى متقيان حضرت على(ع) به نام مدرسه علوى مشهور است, مركزى پربركت و سرشار از معنويت است و بزرگانى چون ميرزاى قمى دو سال نزد استاد حاج سيد حسين خوانسارى فرزند ميركبير, مرحوم امام خمينى ـ قدّس سرّه ـ شش ماه نزد آخوند ملامحمد على حكيم ايمانى از درس حكمت متعاليه بهره مى بردند. همچنين شخصيت هايى نظير حضرات آيات عظام مرحوم حاج سيد محمدرضا گلپايگانى, حاج سيد محمدتقى خوانسارى, حاج سيد احمد خوانسارى و حاج سيد مصطفى صفايى خوانسارى نمونه اى از پروردگان آن مدرسه اند.
در سال هاى اخير, يك بار در سال 1352 شمسى و بار ديگر پس از خرابى سيل سال 1366 شمسى با حفظ اصالت آن اثر به مرمّت و بازسازى و توسعه آن مدرسه پرداخت و آن را به حوزه اى مرتّب و معمور تبديل كرد و همواره متولى و متكفل هزينه هاى جارى آن مركز حوزوى بودند.
اين مدرسه كتابخانه نسبتاً پر برگ و بارى دارد كه حاوى منابع مورد نياز طلاب است. فهرستى از نسخ خطى آن در شماره 24 مجله آينه پژوهش (ص92ـ107) به قلم رضا مختارى منتشر شد.
آيةاللّه العظمى حاج سيد محمدتقى خوانسارى, علاقه شگفتى به آن مرحوم داشت و همواره او را تأييد مى كرد. يك بار يكى از اهالى شهر از آيةاللّه علوى, درباره قضيه اى استفتا مى كند و ايشان در پاسخ مى نويسد: (بايد چنين شود). سؤال كننده ـ به هر قصدى كه داشت ـ همان استفتا را نزد آقا سيد محمدتقى خوانسارى برده از او فتوا مى طلبد. معظم له مى فرمايد: آقاى علوى نوشته اند: (بايد…) اين حكم است و بر من نيز واجب است, اطاعت كنم.2 روش تربيتى طلاب
يكى از اهداف پرورشى, شكوفا كردن استعدادهاى روحى افراد است. آن مرحوم تنها به تدريس و آموزش نمى پرداخت, بلكه از آغاز روح و جان طلبه را با تمامى جلوه هاى جمال الهى آشنا مى كرد و بيشتر با آيات قرآن كريم و اشعار و نصايح دلنواز و روحپرور, دل را به انوار الهى منور مى ساخت. اينكه شاگردانش هر كدام انبانى از محفوظات و اصطلاحات رسمى و خشك و بسان ضبط صوت يا رايانه باشند, نمى پسنديد; بلكه مى كوشيد تا از دل طلاب, حجاب ملك و ملكوت را بردارد. از ابتداى صبح, همراه با نسيم, شاگردان را با پيام هاى قرآنى آشنا و جام جانشان را از شراب عشق حق لبريز مى كرد. از ابتدا انگيزه جستجو و تشنگى معنوى و رهپويى براى وصول به قرب حق را در نهانخانه دل آنان نهادينه مى كرد و مى فهماند كه تلاش هاى علمى مقدمه كمالند و زمينه ساز معرفةالنفس. تمام جلسات درسى ايشان ـ در هر موضوع و مبحثى كه بود ـ از قرآن و مواعظ بى نصيب نبود.3 تدريس
آن استاد در حوزه خوانسار تمام درس هاى حوزه را تا سطح (رسائل و مكاسب) تدريس مى فرمود. به ادبيات فارسى و اشعار عارفانه مثل اشعار حافظ عنايتى ويژه داشت و براى خواص تدريس مى كرد.
سرآغاز برنامه آموزشى آن مدرسه هر روزه تدريس قرآن كريم بود و آن هم به گونه اى كه طلاب وادار به تفسير و تدبّر در پيام آسمانى شوند. در اين جلسه تفسيرى به ترتيب هريك از شاگردان يك آيه تلاوت و سپس ترجمه, تجزيه و تركيب مى كردند و نكات اخلاقى, فقهى تفسيرى و… را خودشان شرح مى دادند.
حالت سوز و گداز و اشك هاى روان و تذكّرات به جاى آن پير پرهيزكار كه با معنويت قرآن و نَفَس گرم و دم عيسوى او آميخته بود, تأثير تربيتيِ وصف ناپذيرى داشت. برنامه هاى روزانه
آن پير پارسا به شب زنده دارى علاقه اى وافر داشت و تلاش هايش از سحرگاهان با تهجّد شروع مى شد. پس از نماز صبح و تعقيبات و صرف صبحانه مختصر, اندكى استراحت مى كرد و ساعت هفت صبح, طلاب به محضر درسى ايشان گرد مى آمدند, و تا نزديك ظهر و گاه بعد ازظهر به تدريس و آموزش طلاب مى پرداخت.
اقامه جماعت در سه نوبت در طول عمر پربركت, پاسخگويى به پرسش هاى شرعى و حل مشكلات زندگى مردم رفع خصومات و مرافعه ها, رسيدگى به وضع نيازمندان, از ديگر برنامه هاى مستمر ايشان بود.
ايشان مداومت بر تلاوت و ختم قرآن داشتند و پيشتر اشعار حافظ و مولوى, اكثر دعاهاى مشهور و مأثور ـ نظير كميل, صباح و سمات ـ را حفظ بودند و هماره زبانشان به چنين سخنانى مترنّم بود. سجاياى اخلاقى
جانش سرشار از عشق حق بود. در بيشتر اوقات, هنگامى كه اسم الله برده مى شد, تمام بدنش مى لرزيد و اشكش جارى مى شد. زبانش به ذكر حق گويا بود و گاه مى گفت: الهى عبدك عبدُك عبدك …
با تلاوت آيات مربوط به عذاب هاى آخرت به شدت متأثر و محزون مى گشت و همواره با صوتى حزين و بلند آياتى از اين قبيل را به ديگران هم گوشزد مى كرد: (إنّا من المجرمين منتقمون:4 قطعاً ما از مجرمان انتقام كشنده ايم. اَلم يعلم بأنّ الله يرى5: آيا ندانست خدا مى بيند؟ إنّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون6: هرچه مى كرديد, ما به دقت مى نوشتيم. ما يَلفظ مِن قَولٍ إلا لَدَيهِ رقيب عتيد7: آدمى هيچ سخنى را به زبان نمى آورد, مگر اينكه مراقبى آماده نزد اوست و آن را ضبط مى كند.
فرزندشان مى گويد:
هنگام بيمارى, پزشكى براى معاينه به منزل دعوت شد. وى در وقت ورود بر آستان درِ ورودى اتاق ايشان بوسه زد. ديدم حال آقا به شدت دگرگون و اشكشان جارى و گريان شد. پس از معاينه و مراجعه پزشك هنوز هم منقلب بود. پرسيدم: چرا متأثر شديد؟ فرمودند: (ديدى دكتر چه كرد؟ واى بر من و فرداى قيامت, در پيشگاه خداوند متعال, اگر آنچه پزشك تصور مى كند, من دارا نباشم. بعد فرمودند: واى بر شما اگر آن گونه كه مردم فكر مى كنند, نباشيد).
در مقام اميدوارى به رحمت الهى به آيات قرآن و برخى اشعار, مثل شعر ذيل زبان مى گشود:
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
گفتم اى بخت, بخسبيدى و خورشيد دميد
گفت: با اين همه, از سابقه مأيوس مشو
مصرع اخير اشاره است به روايت: (سبقت رحمته غضبه).
آن مرحوم بسيار خوش مجلس مزّاح و بشاش بود و بسيارى از دردهاى روحى مخاطبان را با شوخى گوشزد و درمان مى كرد.
بسيار ساده و عادّى و فقيرانه زندگى مى كرد و از هر تملّق و تكلّف و تعلّقى رها بود. سروآسا و سربلند اما فروتن مى زيست. گاهى در جلسات روضه سيدالشهدا ـ كه هر هفته در منزل داشتند ـ خود شخصاً پذيرايى مى كرد. نظير استاد اصفهانيش مرحوم آيةاللّه آقا شيخ مهدى نجفى اصفهانى كه خود به تهيه چاى و… مى پرداخت و افتخار مى كرد كه: من خادم الحسينم.
با هر كارگر و كشاورز و طلبه اى خاك نشين بود و انس مى گرفت. به راستى كه از غل و قفس تعيّنات و عناوين وارسته و زير كبود, جز حق, همه را نَبُود مى دانست. جلوه اى از رفتارهاى اجتماعى
مرحوم استاد بر اثر تكامل روحى و تعالى شخصيتى, به هيچ فردى خصوصاً همقطاران و همكاران خود حسادت نمى ورزيد; بلكه از موفقيت و سربلندى آنان شادمان مى شد و به همه علماى شهر احترام مى نهاد و كارهاى شايسته و خدمات آنان را بزرگ جلوه مى داد و به طلاب نيز توصيه مى كرد: حرمت عالمان را پاس دارند. از مرحوم آخوند جلالى ـ كه قدّيس شهر بود ـ با عظمت و احترام نام مى برد و برخى خدمات آقاى ابن الرضا را به مردم باز مى گفت و سپاسگزارى و تجليل مى كرد.10 همواره معاصران خويش را به عظمت و نيكى ياد مى كرد و برايشان دعا مى كرد. احترام به مراجع تقليد
براى بزرگانى چون حضرات آيات حاج سيد احمد خوانسارى, حاج سيد محمدرضا گلپايگانى حاج شيخ محمد على اراكى ـ قدس الله اسرارهم ـ بسيار احترام قايل بود و نسبت به حضرت امام راحل مى گفتند: (اين مرد بزرگ, در عصر حاضر, اسلام و مسلمانان را نجات خواهد داد). و طلاب را به پيروى از امام و احترام به ايشان تشويق مى كرد.
با اينكه خود مجتهد و صاحب رأى بود, در مراجعات مردم , استفتاها, مطابق فتواى مقلَّد و مرجع تقليد سؤال كننده پاسخ مى داد.
در عصر ستمشاهى كه بازار علم و دين رونقى نداشت و حتى در شهرى مثل خوانسار نوعى فضاى جسارت و جرأت عليه طلاب باز شده بود, آن مردم با شجاعت كامل چون دژى استوار پناهگاهى براى طلاب بودند و در هر جلسه و نماز جماعتى درباره عزّت و سربلندى روحانيت سخن مى گفت و با نهايت صراحت به بى ادبان و بى خردان اخطار مى كرد, و خود به نوعى رفتار مى كرد كه طلاب در ديدگاه مردم عزيز باشند.
او خود مى گويد: يكى از علماى خوانسار از دنيا رفت فقدان آن عالم جليل بر روحيه فرزندش ـ كه بعداً يكى از علماى مشهور شهر شد ـ تأثير نامطلوب فراوانى گذارد; به گونه اى كه خود را باخت و قدرت تصميم گيرى نداشت. لازم بود از او حمايت و نگرانى هايش را برطرف كنم. اغلب روزها به منزلش مى رفتم و او را دلدارى مى دادم; تا در يك دهه ماه صفر او را براى منبر دعوت كردم و پول خوبى به او دادم. تا بحمدالله كم كم بر اوضاع خويشتن مسلط شد و به رتق و فتق امور مردم پرداخت.
از آثار نيك ايشان ترويج مراسم روضه خوانى و تبليغات دينى و كمك به تجديد بناى بسيارى از اماكن مذهبى بود. خودشان نيز علاوه بر مراسم روضه هفتگى در منزل, به مناسبت هايى چون اعياد و وفيات مجلس داشت و معمولاً در پايان سخنرانى خطبا وعاظ معروف, خودشان هم دقايقى به بيان معارف مى پرداخت. علاوه بر اينها جلسه تفسير قرآن براى كسبه و بازاريان تشكيل داده بود; تا درد و درمان ناهنجارى ها را بگويد و در همين جلسات از ميان اصناف و فرهنگيان افراد صالحى ساخته شدند.
وى به تربيت طلاب بسنده نمى كرد, بلكه در هر فرصتى و هر جايى به ارشاد مردم مى پرداخت. همواره پيش از وقت نماز به مسجد مى رفت, تا قبل از اقامه جماعت براى پاسخگويى به پرسش هاى مردم, فرصت كافى داشته باشد.
در اوقات فراغتِ دانش آموزان و تعطيلات, ايشان بخشى از وقت خود را به بهانه پياده روى و تفرّج در كهسار و فضاى سبز سرچشمه خوانسار سپرى مى كرد و با جوانان ارتباط و انس برقرار مى كرد و به ارشاد آنان مى پرداخت.
حاج آقا مرتضى علوى, فرزند آن مرحوم, مى گويد:
در دوران جوانيم با آقا از محلّه كليمى هاى خوانسار ـ كه فعلاً يهودى هايش به اسرائيل رفته اند ـ مى گذشتيم. جوان مست و شارب الخمرى ديوانه وار عربده مى كشيد. تابستان بود و هوا گرم. وقتى آقا صداى عربده مست را شنيد, به من گفت: شربت به ليمو بياور. ليوانى از شربت به ليمو سرد و گوارا تقديم كردم ولى با كمال تعجب ديدم نمى نوشد. به من گفت: بنوش, بالاخره با اصرار پدر نوشيدم. شربت سرد و دلپذيرى بود, آن هم در هواى گرم تابستانى.
سپس بى درنگ به من گفت: (پدر جان! احمق نيستند افرادى كه به جاى نوشابه هاى لذيذ و دلچسب, به مشروبات تلخ و كشنده الكلى رو آورده اند؟ تأثير اين برنامه تربيتى تا عمق جانم نفوذ كرد و همواره ماندگار است.
آن قدر خود ساخته و اهل رياضت بود كه ذره اى بخل و حسادت نداشت, و بر اين نعمت خدا را شكر مى كرد و مى گفت: (الحمدلله مَن حسود نيستم). به هم مسلكان خود, فوق العاده احترام مى نهاد و همواره پشتوانه اى براى تلاش هاى خير آنان بود. از گسترش و تعدّد حوزه هاى علميه خوانسار لذت مى برد. در تعمير مساجد و مراكز فرهنگى مُشوّقى قوى براى متولّيان بود. در محضر ايشان, كسى جرأت بدگويى از ديگران را نداشت. گاهى اتفاق مى افتاد كه عالمى ـ به لحاظ پاره اى از ناهنجارى ها و مسائل مردمى ـ شهر را ترك مى گفت; ايشان بلافاصله عده اى را مى فرستاد تا آن عالم را با احترام برگردانند.براى ترويج روحانيت به اهالى محله هاى خوانسار تأكيد مى كرد به عالِم محلِّ خود مراجعه كنند. خاطره اى شنيدنى
سابقاً امور مردم و حلّ مرافعات و نزاع ها بيشتر به دست علما بود و كمتر به دادگاه ها مى رفتند. يك بار مردم, مرافعه اى را نزد يكى از علماى معاصر خوانسار برده بودند و او هم كتباً نظر داده بود. يكى از دو طرف مرافعه, داورى آن عالم را قبول نداشت و مى گفت اگر آقاى علوى امضا كند مى پذيرم. آن استفتا را نزد آقا آوردند, ايشان خواند و فرمودند: برويد و فردا بياييد. پس از رفتن آنان, شخصى كاملاً كتوم و امين را نزد آن عالم فرستاد و فرمود: جواب درست اين مسأله ـ مطابق فتواى فقها ـ اين است و شما اين گونه بنويسيد, تا من هم امضا كنم. آن آقا هم مجدداً جواب مسأله را در كاغذى شبيه نوشته قبلى, نوشت و امضا كرد و نزد آقاى علوى فرستاد و آقا هم آن را امضا كردند. فرداى آن روز, گيرنده آمد و فتوا را گرفت و اصلاً نفهميد كه اندكى عبارت تغيير كرده و فتوا مقيّد شده است.
در برخورد با اقشار گوناگون اجتماع و خصوصاً نيازمندان و فرودستان فروتن بود, و مى فرمود: به فرموده معصومان ـ عليهم السلام ـ از صفات مؤمن است كه (لَم يَرَ أحداً إلاّ ويقول هو خير منّى); يعنى: كسى را نبيند مگر آن كه او را از خود بهتر بشمارد.
در هر مجلسى كه وارد مى شد نزديك در مى نشستند و به كوچك تر از خويش سلام مى كرد. دست كشاورز و كارگر را مى بوسيدند و از صميم دل از آنها التماس دعا داشتند. در انجام امور مساجد شخصاً مشاركت داشت و براى خود عيب نمى دانست كه مردم را به شركت در مراسم مساجد تشويق كند.
عفت نفس و مناعت طبع وصف ناپذيرى داشت هيچگاه براى حوايج شخصى خود دست نياز دراز نكردند و همواره بر خدا توكل داشت. در جلسه هاى خصوصى به اهل علم هم سفارشى اكيد داشت: (به غير خدا دل نبنديد, خودآرايى و شخصيت پرورى كاذب يا تملّق و تعلّق به اين و آن, كار را اصلاح نمى كند, بايد خدا مشكلات را از سر راه بردارد). گاهى از خاطرات و تجارب شيرينش مى گفت; از جمله:
زمانى براى يكى از فرزندانم پنج مشكلِ اشتغال, ازدواج, تهيه مسكن, خدمت نظام وظيفه و اخذ مدرك علمى [ديپلم] مطرح بود. برخى دوستان, خانه زيد و عمرو را نشان مى دادند و اينكه با آنان در ميان بِنِه, تا مشكلات حل گردد. ليكن من فقط بر خدا توكل كردم و با او در ميان نهادم. بحمدالله با سرعت و سهولت مواهب رحمانى آمد و موانع زندگانى رفت.
او به ما نان مى دهد ما ناز دونان مى كشيم
خواجه ما را منتظر ما نازِ دربان مى كشيم يك خاطره زيبا
فرزندشان حاج آقا مرتضى مى گويد:
آن روزها كه دبيرستان مى رفتم و شاگرد شهيد رجايى ـ كه درس هندسه مى گفت ـ بودم, خريد نيازهاى خانه به عهده من بود. مدتى پول نداشتيم و مرتب نسيه خريد مى كردم. قرض ما زياد شد و به پانصد تومان رسيد. روزى خدمت آقا عرض كردم:مقروض هستيم; اجازه مى فرماييد به بعضى اشخاص مراجعه كنم؟ فرمود: خير. روز بعد پرسيدم پس چه كنيم؟ فرمودند: (توكل بر خدا كن). من هم گفتم: آقا توكل كه پول نمى شود. آن روز از سر ناراحتى, برخلاف روزهاى پيشين, هيچ نخريدم و دست خالى نزد آقا رفتم و منتظر بودم چيزى بفرمايد, ولى او ساكت بود. نزديك ظهر زنگ منزل را زدند, رفتم در را باز كردم; پستچى نامه اى سفارشى را داد و امضا گرفت. نامه را خدمت آقا تقديم كردم. آقا با لبخند معنادارى نامه را داد و فرمود: (برو قرضت را بده و اين قدر, اين و آن را به رخ من نكش و درِ خانه خدا برو). نامه را گرفتم مشاهده كردم كه حواله اى بود به مبلغ پانصد تومان. جالب اين بود كه به جاى آدرس فرستنده, نوشته بود: ناشناس. اين حادثه سرنوشت روحى و اعتقادى من را دگرگون ساخت, كه توانستم در آن دوران پرتلاطم و وانفساى شبهه هاى عقيدتى, خود را براى هميشه حفظ كنم. مبارزات ضد رژيم شاهنشاهى
آن مرحوم على رغم كار فراوان و فرصت اندك, با خواندن روزنامه ها و مجلات و… از حوادث روز و رخدادها و حركت هاى سياسى باخبر بود و به خوبى موضعگيرى مى كرد. پس از شهادت مظلومانه فدائيان اسلام و خصوصاً مرحوم نواب صفوى ـ قدس الله اسرارهم ـ به شدت متأثر شد و تا مدت ها پس از آن مرتب مى گفت: (سيد را كشتند و اينها سكوت كردند و كارى نكردند…).
در سال 1344 كه مرحوم حاج آقا كاظم قريشى خمينى بر اثر شدت شكنجه هاى ساواك به شهادت رسيد, با ارشاد و اشارت آقا در مدرسه علوى خوانسار مجلس عزاى بسيار با عظمتى تشكيل شد. گذشته از سيل جمعيت مردمى علما, فضلا, اساتيد و طلاب زيادى از حوزه هاى علميه قم, خمين, گلپايگان و خوانسار شركت كردند. در آن روز از حضرت امام راحل ـ قدس سرّه ـ كه آن روزها در شهر بورساى تركيه تبعيد بود, بسيار دفاع و تجليل شد. در آن مجلس باشكوه, حضرت آيةاللّه حاج شيخ يحيى انصارى و آيةاللّه خزعلى سخنرانى كردند و در پايان, مراسم به ميتنگ و مانور مهمى عليه شاه تبديل شد. از پيامدهاى آن حركت مهم و مفيد, دستگيرى و زندانى شدن سخنرانان و برخى روحانيون ـ كه اجراى مراسم را بر عهده داشتند, بود. آن روزگار, خصوصا در خوانسار, كسى را ياراى راه اندازى چنين حركتى نبود و اين مبارزات خالصانه در پرتو الطاف الهى و با انگيزه هاى پاك برپاكنندگان ميسور شد.
چند روز پيش از همه پرسى فرمايشى ششم بهمن و انقلاب سفيد شاه, از طرف مرحوم آيةاللّه حاج سيد احمد خوانسارى ـ قدس سره ـ اعلاميه آى در مخالفت با شركت و همكارى در انتخابات شاهى صادر شد. آقاى علوى اطلاعيه را به آقا شيخ كمال عصارى ـ از طلاب مدرسه ـ دادند و فرمودند: (آن را در محل مناسبى نصب كن). او نيز اعلاميه را در مرأى و منظر خوانندگان نصب كرد و مردم مى آمدند و مى خواندند. شبى ساعت يازده درِ منزل را كوبيدند. رفتم در را باز كردم. ديدم بخشدار خوانسار, رئيس انجمن شهر و رئيس ژاندارمرى است. آقا را خواستند. گفتم: خوابند. گفتند: آقا را بيدار كنيد. ايشان را بيدار كرديم. آنان هم آمدند. پس از تشريقات و پذيرايى مرسوم, بخشدار برگى از اعلاميه را از جيب خود درآورد و گفت: اين اعلاميه را يكى از طلاب شما چسبانده است. آقا فرمودند: طلبه هاى ما مسأله بلدند. ايشان با حالت عصبانيت گفت: آقا مردم ديده اند كه طلبه شما اين اعلاميه را چسبانده و من اقدام مى كنم. شما با اصلاحات اعلى حضرت همايونى مخالف هستي…
ناگاه چهره مرحوم علوى را خشم فراگرفت و فرياد زد: (كدام اصلاحات؟ اصلاحاتى كه مخالف قرآن است؟ بلند شويد از خانه من برويد بيرون, هر غلطى مى خواهيد بكنيد). آن موقع, رئيس انجمن شهرى ـ كه از بزرگان خوانسار بود ـ از غلظت و شدت آقا, فوق العاده هراسان شده بود و از شدت وحشت, پرتقال ها را با پوست مى خورد. به هر حال, آن شب آنان با خفت و خوارى از منزل بيرون شدند. يادم نمى رود كه آقا لب ايوان ايستاده بودند و پرسيد: به نظر تو, چكار مى كنند با ما؟ آنگاه دوباره در زدند. رفتم در را باز كردم, رئيس ژاندارمرى بود كه تنها برگشته بود. فكر كردم ـ نسبت به آقا ـ قصد سوئى دارد. ديدم وارد حياط منزل شد و با شتاب خود را به آقا رسانيد و بر پاى آقا بوسه زد و گفت: حضرت آقا! من از اينها نيستم; شما را به خدا مرا نفرين نكنيد.
روزى خبر دادند فرماندار گلپايگان قصد ملاقات دارد. آقا فرمودند: من با فرماندار كارى ندارم. آن شخصى كه پيغام آورده بود گفت: به هر حال آنها دارند مى آيند. پس از لحظاتى فرماندار گلپايگان و بيشتر مديران سياسى و فرهنگى گلپايگان و خوانسار آمدند ميان آنان و آقا گفتگوهاى بسيارى شد. يكى از سؤال هاى رئيس آموزش و پرورش اين بود: (حضرت آيةاللّه! آيا ما هم تقصيرى داريم؟) ايشان فرمودند: (بسيارى از مشكلات و مسائل مربوط به شماست; زيرا آموزش و پرورش دروازه ورود فرهنگ بيگانه است و شما واردكننده افكار و انديشه هاى غرب هستيد, اگر شما بچه هاى مردم را مسلمان تربيت كنيد, اوضاع اين گونه نمى شود).
در بخش ديگرى از گفتگوها ـ كه حالت جدال و پرخاش به خود گرفته بود ـ فرمودند: … آقاى فرماندار حكومت ها سه نوعند: يك حكومتى است كه مى خواهد خواسته خودش را بر مردم تحميل كند, كه به آن (حكومت استبدادى) مى گويند اين حكومت پايدار نيست. يك حكومت است كه مى خواهد خواسته هاى همه مردم را برآورده كند, آن هم ممكن نيست; زيرا خواسته هاى همه مردم زياد است. و يك حكومت است كه صلاح جامعه را در نظر مى گيرد و براساس مصالح اجتماعى حركت مى كند, اين حكومت باقى مى ماند كه ما از آن به حكومت دينى و اسلامى تعبير مى كنيم…
همزمان با شروع و اوج نهضت اخير كه به انقلاب اسلامى منجر شد, مرحوم آيةاللّه علوى و روحانيت خوانسار همكارى پرشور و فعال داشتند و اعلاميه مى دادند و مجالس و مراسم تظاهرات برپا مى كردند كه برخى اعلاميه ها, پيوست مى شود. ارتحال
ساعت نُه شب چهارشنبه بيستم 1368 هجرى شمسى در شهر خوانسار طاير قدسى روح آن عالم قدّوسى به جوار لقاى رحمت حق تعالى پرواز كرد. والسلام عليه يوم ولد ويوم مات ويوم يبعث حيّاً.
با انتشار خبر ارتحال, از طرف دولت جمهورى اسلامى ايران, هفت روز عزاى عمومى, در شهر خوانسار اعلام شد. تشييع جنازه بسيار با عظمتى برپا گرديد و پيكر پاكشان در جوار جدّ بزرگوارشان ـ در مقبره خانوادگى در خوانسار ـ خاكسپار شد و تا مدت ها در شهر و روستاهاى مجاور, بيش از پنجاه مراسم بزرگداشت برگزار شد.
رثاى فرماندار وقت خوانسار حبيب الله قليشلى در سوك آن عالم ربانى:
آن پير كه سرحلقه ما بود كجا رفت
در حلقه و از حلقه جدا بود كجا رفت؟
آن پير طريقت كه در آئينه اسرار
تصويرگر روح خدا بود كجا رفت؟
قطبى كه در اين دايره چون خامه پرگار
از دايره و نقطه رها بود كجا رفت؟
در خيمه كوتاه جهان هيچ نگنجيد
در باغ صفا سرو سها بود كجا رفت؟
از غربت اين خاك به افلاك برآمد
خورشيد زمين, نور هدى بود كجا رفت؟
از چاه فنا سرزد و بر مصر بقا شد
او يوسف گم گشته ما بود كجا رفت؟پى نوشتها 1. فرزانه اى از خوانسار, ص19, مقدمه, به قلم آقاى دوست محمدى. 2. همان, ص51. 3. همان, مقدمه, ص14ـ 15. تلخيص خاطرات يكى از شاگردان آن مرحوم. 4. سوره سجده (32) آيه22. 5. سوره علق (96) آيه14. 6. سوره جاثيه (45) آيه29. 7. سوره ق (50) آيه18. 8. ر.ك: مقاله آقاى دوست محمدى.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 55  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست