زندگى جاحظ ابوعثمان عمرو بن بحرين محبوب، معروف به جاحظ، به سال 150 قمرى در شهر بصره به دنيا آمد.(1) برههاى از دوران نوجوانى را به نان و ماهى فروشى گذراند (2) و با اين حال از فراگرفتن دانش غفلت نورزيد و در انجمن «مِربَد»، «مسجدين» (3) و ديگر مجالس شركت مىجست و از محافل ادبى آنها استفاده مىكرد. بعدها رسماً به فراگيرى دانش و فنون علمى روز پرداخت و در علوم اسلامى به ويژه ادبيات به رتبه بلندى دست يافت. ادبيات عرب را نزد ابوزيد انصارى، اصمعى، اخفش، ابوعبيده و ديگران، و علم كلام را نزد ثمامة بن اشرس، بشر ين معتمر و ابواسحاق ابراهيم بن نظّام آموخت(4). عصر جاحظ از پارهاى جهات عصر طلايى بود؛ چرا كه حكومت اختناق و دستگاه سانسور امويان و مروانيان از بين رفته و خاندان عباسيان به خلافت رسيده بود. عباسيان با طرفدارى صورى از علويان، پيروان آنان را سركوب و با سرگرم ساختن علما و دانشمندان به بحثهاى حاشيهاى عقايد و كلام و مجادله و گاه منازعه، آنان را از پرداختن به مسائل اساسى و سرنوشت ساز زعامت و خلافت بازداشته بودند. بدين لحاظ فضاى نسبتاً بازى براى نويسندگان و دانشمندان فراهم شده بود. اين موقعيت نسبتاً خوب فرهنگى براى رشد و نبوغ علمى جاحظ بسيار مؤثر افتاد. جاحظ به تحصيل علم بسيار حريص بود و هر كتابى را به دست مىآورد، آن را تا آخر مىخواند. (5) بسيارى از شبها دكانهاى ورّاقين را كرايه و تا صبح در آنجا كتابهاى موجود را مطالعه مىكرد.(6) زبان فارسى را به خوبى فرا گرفته بود و از كتابهاى فارسى استفاده مىكرد(7) و نيز به راحتى به اين زبان تكلّم مىكرد. گويند در مجلسى كه طرف راست وى عربها نشسته و در سمت چپ فارسها، آيهاى از قرآن مىخواند و سپس به عربى براى عربها تفسير مىكرد و آنگاه سرش را به سوى فارسها بر مىگرداند و براى آنها نيز به زبان فصيح فارسى ترجمه و تفسير مىنمود. همچنين وى به زبان هندى، سريانى، يونانى و رومى آشنايى داشت.(8) وى در ابتداى امر كه چندان شهرت نداشت، كتاب تأليف مىنمود و به بزرگان و علماى معروف نسبت مىداد(9). جاحظ همان گونه كه خود تصريح نموده، مقصودش از تأليف و نوشتن، بيشتر سرگرمى و اسطوره سرايى بود و نه تعليم و تربيت(10). ابن قتيبه دينورى (213 - 276) دانشمند معروف *12* اهل سنّت كه شاگرد و معاصر جاحظ بود، درباره او مىنويسد: «تَجِدُهُ يَقْصُدُ فى كُتُبِهِ لِلمَضاحيك وَالعَبَثَ، يُريدُ بذلك إستمالةَ الاحداث و شُرابِ النبيذ»(11). جاحظ پس از آنكه رشد و نموّ علمى نمود و در سلك دانشمندان و نويسندگان معروف درآمد، دستگاه عباسيان او را متمايل به خود كرد و بعدها وى را به بغداد كشاند. جاحظ از مقربان و نزديكان و كارگزاران حكومت عباسيان بود. به ويژه زمانى كه معتصم به حكومت رسيد، جاحظ از مهرههاى اصلى حكومت وى به شمار مىرفت. زيرا محمد بن عبدالملك زيّات كه معتزلى مشرب و دوست صميمى جاحظ بود، او را به نزد خود خواند و كليّه زندگى او را تأمين نمود و چهارصد جريب زمين نيز بدو بخشيد(12). تاريخچهاى نقل مىكنند - كه بر فرض صحت - نمايانگر نفوذ جاحظ در دستگاه عباسيان است: «يكى از دوستان او روزى وارد منزل جاحظ شد و از او پرسيد: اى ابوعثمان! حالت چطور است؟ جاحظ گفت: جملهاى پرسيدى، پاسخش را از من يكى يكى بشنو! من در حالى بسر مىبرم كه وزير طبق رأى من صحبت مىكند و اوامر مرا تنفيذ مىنمايد؛ خليفه دائماً صله برايم مىفرستد؛ از بين پرندگان چاقترين آنها را مىخورم، از لباسها فاخرترين آنها را مىپوشم و روى نرمترين فرشها مىنشينم و بر اين پشتى پر تكيه مىكنم؛ آرى، روزگار را بر اين منوال مىگذرانم تا اينكه خدا گشايش برساند. آن شخص گفت: گشايش همان است كه تو در آن بسر مىبرى. جاحظ گفت: بلكه دوست دارم خليفه باشم و محمد بن عبدالملك به دستور من عمل كند و نزد من رفت و آمد ننمايد؛ اين است گشايش».(13) پس از آنكه محمد بن عبدالملك زيّات كشته شد، ستاره بخت جاحظ كم كم رو به افول گراييد تا اينكه در آخر عمر به بصره بازگشت و يالهاى پايانى عمر خويش را در حالى كه فلج بود، در زادگاهش سپرى كرد. صولى گويد: «احمد بن يزيد مهلبى از قول پدرش برايم نقل كرد: در سال دويست و پنجاه بود كه معتز (خليفه وقا عباسى) به من گفت آيا مىدانى كه به ما خبر مرگ جاحظ را دادهاند؟ گفتم: خداوند به اميرالمؤمنين طول عمر و عزّت كرامت فرمايد. معتز گفت: من قصد داشتم او را بخواهم تا بيايد و نزد من بماند. به معتز گفتم: او پيش از مرگ فلج شده و از كار افتاده بود«(14).مذهب جاحظ جاحظ على الظاهر معتزلى بود (15) و خود فرقهاى تأسيس كرد به نام جاحظيه. نويسندگان ملل و نحل در شمارش فرقههاى معتزله از فرقه جاحظية نام برده و عقايد و آراء آنان را بيان كردهاند. ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (479 - 548)، عقايد و افكار فرقه جاحظيه را شرح داده و گفته: «مذهب جاحظ بعينه مذهب فلاسفه است؛ الاّ اينكه تمايل او و پيروانش به فلاسفه طبيعيّون بيشتر از فلاسفه الهيون است» (16). بغدادى (م 429 ق) در كتاب الفَرق بين الفرَق، از مذهب جاحظية ياد كرده و فضائح جاحظ را بر شمرده و به شدّت از او انتقاد كرده و گفته است: جاحظ را حتّى نمىتون انسان ناميد(17). گرچه گفتهاند جاحظ معتزلى است؛ ليكن به خوبى روشن نيست كه وى پيرو چه مرام و مسلكى است. اصولاً جاحظ مردى متلوّن بود. با عقايد و افكار اسلامى بازى مىكرد و بسان برخى روزنامهنگاران معاصر بود كه هر كس بيشتر بدو پول مىداد، موافق خواست او قلم مىزد و براى خوشايند اين و آن مطلب مىنوشت. بدين جهت است كه داراى افكار و آراء متضاد و متناقض است! گاهى در مورد امامت معاويه كتاب مىنويسد و گاهى در جواز لعن وى (18). و يا اينكه زمانى كتابى در دفاع از عثمانيه مىنگارد و زمانى ديگر كتابى در ردّ عثمانيه (19). و... جاحظ قداست قلم را شكست و تقدّس آن را پايمال كرد و عظمت اين ابزار ثبت حقيقت و بيان واقعيت را تا سرحدّ وسيله ارتزاق و كسب *13* معيشت پايين آورد. او كتاب مىنوشت و به دولت اهدا مىكرد و از اين رهگذر پول كلانى به جيب مىزد. خود او مىگويد: كتاب حيوان را به محمد بن عبدالملك زيّات، وزير معتصم اهدا كردم و او پنج هزار دينار به من داد. البيان و التبيين (20) را به احمد بن ابى دؤاد (قاضى القضات عباسيان) اهدا كردم و او نيز پنج هزار دينار به من داد. و كتاب الزرع و النحل را به ابراهيم بن عباس صولى (از رؤساى ديوان عباسيان) اهدا نمودم و وى نيز پنج هزار دينار به من داد(21).شهرت جاحظ به دروغپردازى جاحظ به دروغگويى و دروغ نويسى شهرت دارد. او نه تنها نزد علماى شيعه هيچگونه ارزش و اعتبارى ندارد؛ بلكه نزد بسيارى از دانشمندان و بزرگان اهل سنت هم از هيچ اعتبارى برخوردار نبوده و به عنوان دروغگوترين افراد مشهور است. عالم بزرگ و شهير اهل تسنن ابن قتيبه دينورى درباره استاد خود جاحظ نوشته است: «هو من أكذب الأمّة و أوضعهم لحديث و أنصر هم لباطل»(22). ابوالعباس ثعلب شاگرد ديگر وى مىگويد: «ليس بثقة و لامأمون». گويند در مجلس ثعلب سخن از جاحظ به ميان آمد و او گفت: «إمسكوا عن ذكر الجاحظ فإنه غير ثقة»(23). همچنين ابوالعيناء يكى ديگر از شاگردان جاحظ مىگويد: «من و جاحظ حديثى در مورد فدك وضع كرديم و آن را بين اساتيد بغداد پخش كرديم؛ همه آنها پذيرفتند مگر ابن شبيه علوى» (24) انهرى درباره جاحظ مىگويد: «روى عن الائمة فى كلام العرب ما ليس من كلامهم و كان أوتى بسطة فى لسانه و بياناً عذباً فى خطابه و مجالاً واسعاً فى فنونه، غير أن أهل المعرفة بلغات العرب ذمّوه و عن الصدق دفعوه...» (25) و نيز ابن حزم درباره جاحظ گويد: «كان احد المجان الضلال غلب عليه الهزل»(26) ابوالفرج اصفهانى درباره وى مىگويد: «كان يرمى بالزندقة» (27) و ابن حجر عسقلانى از خطابى نقل مىكند كه درباره جاحظ گفته است: «هو مغموض فى دينه» (28). ابن راوندى نيز مىگويد: جاحظ نسبت به پيامبر - ص - بغض مىورزيد! (29) و ابن كثير دمشقى مىنويسد: «الجاحظ المتكلم المعتزلى و كان شنيع المنظر، سىّء المخبر، ردىء الاعتقاد، ينسب الى البدع و الضلالات و ربما جاز به بعضهم الى الانحلال حتى قيل فى المثل: يا ويح من كفّره الجاحظ». (30)كتاب عثمانيه يكى از كتابهاى پر سر و صداى جاحظ كتاب عثمانيه اوست. قبل از پرداختن به چگونگى كتاب، شمهاى از فرقه عثمانيه بنويسم. عثمانيه كه شاخهاى از فرقه عمريه به حساب مىآمدند، افرادى قشرى، سطحى و سخت متعصب و نادان بودند. آنان كوكورانه و جاهلانه از عثمان طرفدارى مىكردند و به هيچ وجه تسليم واقعيت نشده و مطاعن وى را نمىپذيرفتند. اين گروه كينه توز و لجوج، مخالف سرسخت و دشمن ديرين اميرالمؤمنين - ع - بودند. عثمانيه براى مشروعيت دادن به عثمان در درجه اول از ابوبكر و عمر دفاع كرده و ابوبكر و عمر و عثمان را افضل از على - ع - مىدانستند. به اين عقيده باطل به شدت پايبند بودند و هيچ دليلى بر مدعاى پوچ خود نداشتند. تذكر اين نكته ضرورى است كه فرقه عثمانيه و عمريه جزء گروههاى سياسى و ساخته دستگاه بنى اميه بودند و از اين روست كه نامى از آنها در كتابهاى فِرَق و مذاهب نيامده است. گويا مرام و مسلك اينان تا زمان احمد حنبل (م 241 قمرى و معاصر جاحظ) قدرى رونق داشت؛ اما با آمدن احمد حنبل و نظريه تربيع كه اميرالمؤمنين - ع - را خليفه چهارم و واجب الاتباع دانست؛ كم كم بساط آنها برچيده شد و امروزه تنها نام آنان باقى مانده است و بس.(31) جاحظ كتاب عثمانيه را در تدوين و تبيين عقايد عثمانيه نوشت و به زعم خود آراء عثمانيه را به اثبات *14* رساند. اينكه واقعاً جاحظ چه انگيزهاى در نوشتن اين كتاب داشته و محرك اصلى وى چه بوده است؛ دقيقاً روشن نيست. ليكن بديهى است كه او به مسائل مطرح شده در كتاب به هيچ وجه پايبند و معتقد نبوده و از مذهب بخصوصى پيروى نمىكرده است. خود وى در جاى ديگر امير المؤمنين - ع - را از ديگران افضل دانسته و حتى كتابى درباره امامت حضرت نوشته است.(32) مورخ شهير مسعودى (م 346 ه) كه اندكى پس از جاحظ مىزيسته است، درباره كتاب عثمانيه وى مىنويسد: «و قد صنّف كتاباً استقصى فيه الحجاج عند نفسه، و أيّده بالبراهين و عضّده بالأدلة فيما تصوّره من عقله، و ترجمه بكتاب العثمانية، يحل عند نفسه فضائل على عليه السلام و مناقبه، و يحتجّ فيه لغيره، طلباً لإماتة الحقّ و مضادّة لأهله، و اللَّه متمّ نوره ولو كره الكافرون. ثم لم يرض بهذا الكتاب المترجم بكتاب العثمانية حتى اعقبه بتصنيف كتاب آخر فى امامة المروانية و اقوال شيعتهم، و رأيته مترجماً بكتاب امامة اميرالمؤمنين معاوية بن ابى سفيان، فى الانتصار له من على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه و شيعته الرافضة، يذكر فيه رجال المروانية و يؤيد فيه امامة بنى امية و غيرهم. ثم صنّف كتاباً آخر ترجمه بكتاب مسائل العثمانية، يذكر فيه ما فاته ذكره و نقضه عند نفسه من فضائل امير المؤمنين على و مناقبه فيما ذكرنا». (33) قبلاً گفتيم كه جاحظ از نزديكان و مقربان عباسيان به شمار مىرفت و با وزير معتصم، محمد بن عبدالملك زيّات بسيار دوست بود و به همين لحاظ بسيارى از كتابهايش را براى خوشايند آنان نگاشت. او مىگويد: «هنگامى كه مأمون كتابهاى مرا در امامت خواند، آنها را موافق دستور خود يافت». با توجه به اين مطلب كه وى از نويسندگان مخصوص دربار عباسيان بوده، مىتوان حدس زد كه نگارش عثمانيه به تحريك خلفاى عباسى، خصوصاً متوكل صورت پذيرفته است. قرائن و شواهدى بر اين مدعا موجود است كه در اين مختصر مجال توضيح آنها نيست.(34) جاحظ براى آنكه فضائل درخشان و مناقب منحصر به فرد امير المؤمنين - ع - را انكار كند؛ به اين در و آن در زده و زمين و آسمان را به هم بافته و با يك دنيا سفسطه و مغلطه و دروغپردازى، خواسته است لباس مقدس فضائل و مناقب على - ع - را از تن آن حضرت بركند و غاصبانه به قامت نابرازنده ديگران بپوشاند! بدين سبب دروغهاى شاخدارى به هم بافته و خرق اجماع كرده و اخبار متواتر را منكر شده و وقيحانه گفته است نخستين كسى كه مسلمان شد، ابوبكر بود و نه على؛ ابوبكر در صدر اسلام شكنجه و رنجهاى زيادى متحمل شد و نه على؛ ابوبكر براى تثبيت و گسترش اسلام شمشير زد و نه على؛ ابوبكر افقه، اعلم و افضل از على بود و...! (35)جاحظ در تدوين اين دروغ نامه نه تنها چشمان خود را بست؛ بلكه عقل خود را نيز واگذاشت و در نتيجه بسيارى از مسلمات تاريخى و روايات متواتر و مسائل اجماعى را منكر شد! اكاذيب و اراجيف عجيبى به هم بافت و با اين دروغ سازى و ياوه گويى، خوش خدمتى به اربابانش كرد! شگرد سفسطه گرى مسخره جاحظ در عثمانيه اين است كه حتى يك خبر و روايت مسند نياورده است! لذا از اين نظر دستش خوب باز بوده و هر چه خواسته نوشته است! يك نمونه از صدها دروغ و كذب محض وى اين است كه درباره ابوبكر نوشته: «حتى كان آخر ما لقى هو و أهله فى أمر الغار، و قد طلبته قريش و جعلت فيه مأة بعير كما جعلت فى النبى صلى اللَّه عليه و سلم»(36) و حال آنكه همه مىدانند، احدى چنين دروغ آشكارى را نگفته و قبل از جاحظ ننوشته است. محقق بلند پايه محمد بن عبداللَّه ابو جعفر اسكافى - طاب ثراه - در اين مورد سخن دلنشينى دارد. (37) اكنون به نقض وى در عثمانيه مىپردازيم. *15* اسكافى نخستين نقض نويس بر عثمانيه پوچى ادعاى جاحظ و بى پايه بودن گفتارش در ميان ارباب علم و تاريخ كاملاً آشكار است. با اين وصف برخى از بزرگان و استوانههاى علم و دانش براى اينكه مبادا ساده لوحان تحت تأثير لفّاظيهاى جاحظ قرار گيرند به نقض و ردّ اراجيف وى پرداختند. گويند نخستين كسى كه عثمانيه را نقد و نقض كرد، خود جاحظ بود؛ زيرا در فهرست تأليفات وى كتاب الرد على العثمانية آمده است! (38) اين كار جاحظ كه مردى هرهرى مذهب بود و براى پول كتاب مىنوشت، بعيد نيست. ولى ثابت نشده كه خود، عثمانيه را نقض كرده است؛ زيرا تنها به لحاظ اينكه كتابى به نام الرد على العثمانية داشته، نمىشود پذيرفت اين اثر ردّ بر كتاب عثمانيه بوده است. بلكه احتمال دارد الرد على العثمانة، كتابى در ردّ برخى از عقايد عثمانيه باشد. در اين باره ابن قتيبه مطلبى دارد كه شايد مؤيد اين موضوع باشد. وى درباره تناقضات جاحظ مىنويسد: «و تجده يحتج مرة للعثمانية على الرافضة، و مرة للزيدية على العثمانية و اهل السنة». (39) (جاحظ گاهى استدلال به نفع عثمانيه در رد شيعه كرده، و گاهى استدلال به نفع زيديه در رد عثمانيه و اهل سنت كرده است). بديهى است اگر نام كتاب جاحظ الرد على كتاب العثمانية بود، به احتمال قريب به يقين نقض كتاب عثمانيه بوده است. مضافاً اينكه همان گونه كه از مسعودى نقل كرديم، جاحظ مستدرك بر كتاب عثمانيه نوشت و حتى هنگامى كه مطلع شد اسكافى عثمانيه او را نقض كرده؛ بسيار ناراحت شد. با اين حال چگونه مىتوان پذيرفت كه خود، ردّ بر كتاب عثمانيه نگاشته است. بارى، اولين كسى كه در حيات جاحظ عثمانيه وى را نقض كرد، متفكر و متكلم و مورخ بصير و بزرگ جهان اسلام، ابوجعفر محمد بن عبد اللَّه اسكافى - رضوان اللَّه تعالى عليه - بود. از شرح حال و چگونگى زندگانى اسكافى چندان اطلاعى در دست نيست. وى اصالتاً از سمرقند بوده و در دوران نوجوانى به خياطى اشتغال داشت. پدر و مادرش او را از درس خواندن باز مىداشتند و به كسب و كار وا مى داشتند. جعفر بن حرب متكلم معروف وى را نزد خود برد و ماهى بيست درهم نزد مادرش عوض از كسب و كار او مىفرستاد. اسكافى بيش از هفتاد جلد كتاب بسيار مهم و عميق نگاشت؛ ولى با كمال تألم و تأثر اينك هيچكدام آنها در دست نيست(40). گرچه ابوجعفر اسكافى به سبب حمايت بحقش از امير المؤمنين و خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - مورد بى مهرى علماى اهل سنت واقع شد؛ به طورى كه وقتى در سال 240 قمرى - محمد بن عيسى برغوت خبر مرگ وى را شنيد، به سجده افتاد؛ (41) ليكن در علوم و فنون اسلامى به مراتب بر جاحظ و امثال وى برترى داشت و اصولاً با جاحظ قابل مقايس نيست. چرا كه جاحظ سطحى نگر، اسطوره پرداز، سفسطه باز و مغالطه ساز بود؛ اما اسكافى متفكرى ژرفنگر، و محققى قوى بود. روح مطالب و مسائل اسلامى را درك كرده و به عمق آن پى برده بود. ابوجعفر اسكافى با قلم توانا و افكار خورشيدوش خود به جنگ جاحظ رفت و با قلم حقيقت نگارش، كليه تارهاى عنكبوتى را كه ابوعثمان در غار ظلماتى عثمانيه تنيده بود، جارو كرد و داخل رود اروند ريخت، اسكافى با نگاشتن كتاب ارزشمند و سودمند و بى نظير نقض العثمانية (42) چنان پاسخ محكم و جواب مستدل و دندانشكنى به جاحظ و محركان او داد كه ديگر نه جاحظ و نه اذنابش توانايى پاسخ گفتن او را نداشته و تا به امروز كه اين سطور نگاشته مىشود، احدى نتوانسته پاسخى به اسكافى بدهد. ابن ابى الحديد داستان كوتاهى را نقل مىكند كه حاكى از تأثير زياد نقض اسكافى در جامعه فرهنگى آن روز و در نتيجه خشم جاحظ نسبت به اوست. گويند: روزى جاحظ وارد بازار ورّاقان بغداد شد و با *16* عصبانيّت گفت: اين جوان روستايى كيست كه به من گفتهاند كتاب مرا نقض كرده است؟ اسكافى از قضا آنجا نشسته بود، پنهان شد تا جاحظ او را نبيند. (43) با نقضى كه اسكافى بر عثمانيه نوشت، ديگر براى كسى شك و شبههاى باقى نماند و نيازى به نقض ديگر نبود. با اين حال عدهاى ديگر از دانشمندان و متكلمان اسلامى به نقض عثمانيه پرداختند كه برخى از آنها بدين شرحند: ابومحمد ثُبَيت بن محمد عسكرى، مظفر بن محمد بن احمد بلخى (م 367 ق)، ابوالاحوص مصرى (م اواخر قرن سوم يا قرن چهارم ه)، حسن بن موسى نخعى، ابوالحسن على بن الحسين بن على مسعودى (م 346 ق)، محمد بن محمد بن نعمان شيخ مفيد (م 413 ق)، ابوالفضل اسد بن على بن عبداللَّه غسّانى (م 534 ق)، ابوالفضائل احمد بن موسى بن طاووس (44) (م 673 ق) و... به جز بندهايى از نقض اسكافى و نيز نقض ابن طاووس، از نقضهاى ديگر عثمانيه هيچگونه اطلاعاتى در دست نيست. بىشك نقض شيخ مفيد و مسعودى بسيار مفيد و سودمند بوده است.احمد بن طاوس و ردّ او بر عثمانية جاحظ دودمان طاووس كه نسبت آنها به داوود بن حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى - عليه السلام - مىرسد، از بزرگترين و ريشه دارترين خاندانهاى شيعه هستند كه نخست در مدينه مىزيستند و سپس به عراق آمده و در شهر حلّه مسكن گزيدند. يكى از بزرگان اين طايفه ابوابراهيم سعدالدين موسى بن جعفر بن طاووس است. وى چهار پسر داشت بدين نام: ابوالقاسم رضى الدين على بن طاووس، ابوالفضائل جمال الدين احمد بن طاووس، شرف الدين محمد بن طاووس، عزالدين محمد بن طاووس.(45) از بين فرزندان سعدالدين، دو نفر نخست از علماى بزرگ و محدثان جليل القدر بودند. سيد رضى الدين على مشهور به سيد بن طاووس و يا ابن طاووس (م 664 ق)، محدث، متكلم، مورخ، مفسر، منجّم، و استاد على الاطلاق اخلاق، عابد و زاهد راستين و نقيب و بزرگ خاندان آل طاووس است. سيد جمال الدين احمد معروف به ابن طاووس (م 673) فقيه، اصولى، رجالى، محدث، متكلم، اديب، و شاعر گرانمايه شيعه است. وى گويا در دهه اوّل قرن هفتم هجرى در شهر حلّه به دنيا آمد و دانش فقه و اصول و حديث و ديگر علوم اسلامى را نزد فقيه بزرگ شيعه سيد ابوالمكارم بن زهره (م 585 ه)، شيخ نجيب الدين بن نما (م 645 ه) و سيد فخار بن معد موسوى (م 603 ه) و ديگران فرا گرفت.(46) و در دانش فقه و اصول و رجال و حديث، به رتبه بلندى دست يافت. از افتخارات وى همين بس كه علامه حلى (م 726 ق) و رجالى مشهور حسن بن داوود حلى (م بعد از سال 707 ه) از دست پروردگان و شاگردان او هستند. احمد بن طاووس در بين شيعه نخستين فردى بود كه احاديث را به اقسام چهارگانه مشهور (صحيح، حسن، موثق و ضعيف) تقسيم نمود و پس از او شاگردش علامه حلى و ديگر فقهاى اماميه از او پيروى كردند.(47) يكى از تأليفات مهم و گرانقدر احمد بن طاووس، همين كتاب زيبا و پربار بناء المقالة الفاطمية است. اين كتاب رد بر كتاب عثمانيه جاحظ است. مؤلف در اين اثر اكثر شبهات و اباطيل و اكاذيب جاحظ را پاسخ گفته و كذب و بطلان آنها را آشكار ساخته است. منابع وى عمدتاً كتابهاى اهل سنت است كه عمده آنها تفسير ثعلبى، استيعاب ابن عبدالبر، مناقب ابن مغازلى، مناقب خوارزمى، مسند احمد حنبل و... است. ابن طاووس كتابش را به همان سبك دودمان آل طاووس نگاشته است: يعنى با قداست و معنويت خاصى، هالهاى از تقدس و اخلاص بر كتاب سايه افكنده است. از اين رو پس از آنكه تحرير كتاب تمام شد، در ماه رجب و ايام زيارت رجبيه با عدهاى از شاگردان از جمله ابن داوود آهنگ زيارت اميرالمؤمنين - عليه السلام - را نمود تا اينكه كتاب بناء المقالة *17* را به رسم تحفه، تقديم اميرالمؤمنين - ع - نمايد. كتاب مذكور را در طبق اخلاص گذاشت و در حرم جدّش، اهداء به روح بزرگوار آن حضرت نمود.(48) ابن داوود مىگويد: بناء المقالة را در همين سفر كنار ضريح مقدس و بالاى سر مولاى متقيان اميرمؤمنان - عليه آلاف التحية و السلام - بر استاد خود خوانديم؛ آنگاه احمد بن طاووس اين دو بيت شعر را سرود: يلوج بآفاق المناجح سعدها و إن قذفت بالبعد عنها العوائق كما الغيث يرجى فى زمان و تارة تخاف عز اليه الذوانى الدوافق و سپس در اول كتاب اين سطور را نگاشت: العبد المملوك احمد بن طاووس، يقبل محال الشرف بثغور العبودية و... (49) . بارى، اهميّت كتاب ابن طاووس از اين جهت است كه ردهايى كه بر عثمانيه جاحظ نوشته شده، امروز در دست نيست و از نقض عظيم المرتبه و عديم الرتبه اسكافى هم جز بندهايى چيز ديگرى در دست نداريم. گو اينكه نقض ابن طاووس از نظر محتوا و استحكام مطالب و نشر و شيوه نگارش و بيان مطلب خوب است و قوى و متين؛ اما با وجود اين، به هيچ وجه به پاى نقض اسكافى نمىرسد.پيدايش و چاپ كتاب كتاب بناء المقالة تا حد زيادى ناشناخته بود و كمتر كسى از آن اطلاع داشت. بيش از شش قرن بود كه اين اثر چندان در دسترس نبود، و مطلبى از آن در كتابها نيامده و نامى از آن برده نشده است. گويا براى اولين بار مرحوم حاج ميرزا حسين نورى - نوّر اللَّه مضجعه - در سامرا به نسخهاى از آن دست يافت و با زحمت و مشقت فراوان آن را از مالكش گرفت. آن مرحوم در نامهاى كه احتمالاً در تاريخ 1305 قمرى از كاظمين به مرحوم علامه مير حامد حسين هندى فرستاده، چنين نوشته است: «نقض عثمانيه جاحظ به زحمت محلش پيدا شد، در دست غير اهلش، هر تدبير كردم در آن چند روز به وصالش نرسيدم! باز بعضى را معين كردم كه بگيرند. خداوند اين خلق را انصاف و شعور كرامت فرمايد! ضعف دين تا به اينجا رسيده كه در جوار اميرالمؤمنين - عليه السلام - شخصى از اهل علم از كتابى كه در آن تقويت دين است مضايقه مىكند! جنابعالى به همت عاليه ميل داريد كه از بلاد بعيده تحصيل كتب مناقب شود؟! ذهب الذين يعاش فى اكنافهم - لم يبق إلاّ شامت او حاسد... من العبد حسين النورى فى مشهد الكاظم - عليه السلام». (50) آرى، كتاب مذكور آن گونه كه بايد و شايد شناخته و مطرح نبود و بدين جهت تا همين اواخر به صورت خطّى در گوشه كتابخانهها دور از دسترس بود. چند سال قبل آقاى دكتر ابراهيم سامرائى براى نخستين بار آن را از روى دو نسخه خطّى (نسخه اداره اوقاف بغداد و نسخه دانشكده حقوق دانشگاه تهران) تصحيح كرد و در سال 1985 ميلادى به همت مؤسسه انتشارات دارالفكر عمّان در كشور اردن به چاپ رسيد. اين چاپ با اينكه نخستين طبع بوده و از جهاتى مفيد است؛ ليكن داراى اشكالات بسيارى است. پارهاى از آنها در مجله تراثنا (سال سوم، شماره چهارم، ص 7 - 30) آمده است و ما به قسمتى ديگر اشاره مىكنيم. 1- دكتر سامرائى مقدمهاى در پانزده صفحه دارد كه صفحه اول آن چند سطر درباره مؤلف است. اين بخش عيناً همان مطالب اعلام زركلى است و بقيه آن تقريباً همان مقدمه *17* عبد السلام هارون ب كتاب عثمانيه جاحظ است. وى كتاب را به نام بناء المقالة الفاطمية فى نقض الرسالة العثمانية منتشر ساخته است كه گويا صحيحتر آن، بناء المقالة العلوية فى نقض الرسالة العثمانية باشد؛ چرا كه اولاً ابن داوود بدين نام آن را ضبط كرده است. (51) (گرچه در نسخهاى از كتاب كه به خط وى است، بناء المقالة الفاطمية است؛ ولى چون رجال را در سال 707 تمام كرده و تاريخ استنساخ بناء المقالة 665 است؛ لذا رجال مقدم است. علاوه بر اينكه در رجال دقت بيشتر مىشود). ثانياً مرحوم ميرزا حسين نورى كه نخستين يابنده كتاب است، آن را بناء المقالة العلوية ناميده (52) و نيز آقا بزرگ تهرانى، حاج شيخ عباس قمى و سيد محسن امين، اين كتاب را به همين اسم ناميدهاند. (53) ثالثاً همان گونه كه مرحوم سيد محسن امين (54) گفته، اين نام مناسبتر است و نام بناء المقالة الفاطمية چندان تناسبى ندارد؛ گرچه غلط هم نيست. همانطور كه در نسخهاى از كتاب، به همين نام است. 2- متن كتاب هيچگونه عنوانى ندارد؛ لذا خواننده به آسانى نمىتواند پى ببرد كه كتاب در چه موضوعى بحث مىكند و مؤلف پاسخ كداميك از كلمات جاحظ را مىدهد. از اول تا آخر كتاب حتى يك عنوان به چشم نمىخورد. 3- ص 25 در پاورقى شماره 4 درباره عبدالكريم بن طاووس فرزند مؤلف گفته: «انظر ترجمته فى المقدمه» و حال آنكه در مقدمه چند سطرى مصحح، حتى نامى از وى برده نشده است. 4- مؤلف در ص 75 حديثى را از ابومنصور حمشاذى نقل كرده و مصحح در پاورقى شماره 166 همين صفحه نوشته است: «لم أهتد الى صاحب هذه الشهرة غير أنى وجدت أحداً من رواة الحديث عرف ب «الخمشاوى» و لعل المثبت فى كتابنا تصحيف للخمشاوى». اين مطلب غلط است. چه، مقصود محمد بن عبداللَّه بن حمشاذ، ابومنصور حمشاذى است كه در متن اشتباهاً خمشاذى ضبط شده است و شرح حال آن در طبقات الشافعيه قاضى شهبه (ج 1، ص 167) و طبقات الفقهاى شيرازى (ص 99) و سير اعلام النبلاء ذهبى (ج 10، ص 272) و معجم المؤلفين عمر رضا كحاله (ج 10، ص 209) و... آمده است. 5- در ص 33، مؤلف درباره اينكه جاحظ گفته است كه ابوبكر مبلّغ رسول اللَّه - ص - بود؛ چنين مىگويد كه اينجا جاى اين بحث نيست و مىنويسد: «مع أن الاسكافى أجاب عن هذا الكلام بما هو معروف». مصحح در پاورقى شماره 40 مىگويد: «لم أجد ما أشار إليه المصنف فى المعروف من كتاب الإسكافى». اين پاسخ - كه بسيار معروف است - در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (ج 13، ص 269 و 270) آمده است. 6- در ص 152، مؤلف از استيعاب ابن عبد البر اين حديث را نقل كرده است: «و روى عن سلمان و أبىذر و المقداد و خبّاب و أبى سعيد الخدرى و زيد بن أرقم: أن علىّ بن أبيطالب اوّل من اسلم و فضّله على غيره و قال ابن اسحاق: أوّل من آمن بالله و رسوله محمد، من الرجال على بن أبى طالب و هو قول ابن شهاب إلا أنه قال: من الرجال بعد خديجة، و هو قول الجمع فى خديجه». مصحح در پاورقى شماره 469 در اين مورد نوشته است كه «أقول: لقد جاء فى الاستيعاب أن علياً اول من أسلم من طرق عدة و لكن لم أجده شيئاً رواه فى هذا الشأن عن سليمان [سلمان] و أبىذر و مقدار [مقداد]...» معلوم نيست دكتر سامرائى با چه جرأتى اين مطلب را گفتهاند؛ چرا كه عين اين موضوع در استيعاب (مطبوع در حاشيه اصابه، ج 3، ص 27) آمده است. ثانياً مصحح محترم گمان كرده كه «و قال ابن اسحاق» مطلب جداست و از كتاب استيعاب نيست. لذا جمله را جدا كرده و بعد در پاورقى شماره 470 همين صفحه نوشته است: «لم أجد هذا فى السيرة» در صورتى كه اين مطلب دنباله همان *19* حديث است و لذا همان طور كه نقل كرديم در كتاب استيعاب (ج 3، ص 27) آمده است. ثالثاً اين گفته در سيره ابن هشام (ج 1 و 2، ص 245 تحقيق مصطفى سقى و ديگران، طبع دارالكنوز الأدبية) و سيره ابن اسحاق (ص 135، تصحيح سهيل زكّار) موجود است. 7- در ص 174، مؤلف حديث مشهور: «يا على سلمك سلمى و...» را از ابن مغازلى نقل كرده است. مصحح در پاورقى شماره 548 نوشته است: «لم اهتد الى تخريجه». در صورتى كه عين اين حديث در صفحه 50 مناقب ابن مغازلى چاپ المكتبة الاسلامية موجود است. 8- مؤلف در ص 175 از على - عليه السلام - اين حديث را نقل كرده است. «فأيّنا كان اهدى لمقاتله». مصحح در پاورقى 553 گفته است: «لم اهتد الى هذا القول». اين جمله در ضمن نامه شماره 28 حضرت در نهج البلاغه صبحى صالح (ص 388) آمده است. 9- در ص 184، مؤلف حديث: «لو أن الشجر أقلام...» را از مناقب خوارزمى نقل كرده است. مصحح كتاب در پاورقى شماره 576 نوشته است: «لم اهتد الى تخريج الحديث». اين حديث در مناقب خوارزمى (ص 2)، چاپ مكتبة نينوى الحديثة موجود است. 10- در همان صفحه، مؤلف از مناقب خوارزمى حديث «لأخى علىّ فضائل لاتحصى...» را آورده است. مصحح در پاورقى شماره 578 نوشته است: «لم اهتد الى تخريج الحديث». اين حديث نيز بعينه در مناقب خوارزمى (ص 2) آمده است. 11- در همان صفحه، مؤلف حديث «النظر الى علىّ عبادة...» را از مناقب خوارزمى نقل كرده است. مصحح در پاورقى شماره 579 نوشته است: «لم اهتد الى هذا الحديث». اين روايت نيز در مناقب خوارزمى (ص 2) آمده است. حال موضوعى كه انسان را به شك مىاندازد، اين است كه آيا جناب دكتر سامرائى واقعاً اين احاديث را در مناقب خوارزمى و يا استيعاب ابى عبدالبر اندلسى و مناقب ابن مغازلى و... نديده است؟! مصحح يك شعار واحد را تقريباً از اول تا آخر كتاب سر داده است و آن همين جمله «لم اهتد الى تخريجه» است. گفتنى است كه دكتر سامرائى به شتابزدگى در كار تصحيح معروف است. مصحح معاصر دكتر رمضان عبدالتواب در كتاب مناهج تحقيق التراث (ص 226) بدين امر تصريح نموده و كتاب رسائل فى اللغه دكتر سامرائى را نقد كرده است. ناگفته نماند كه كار دكتر سامرائى داراى امتيازاتى نيز هست: اولاً براى نخستين بار كتاب را از صورت خطّى خارج ساخته است؛ ثانياً آن را تقريباً دقيق اعراب گذارى نموده و ثالثاً فهرستهاى فنّى نيز (گو اينكه چندان دقيق نيست) به آخر كتاب ضميمه كرده است.تحقيق و چاپ دوم اندكى پس از دكتر سامرائى، آقاى سيد على عدنانى نيز كتاب را مجدداً تصحيح كرد و مؤسسه آلالبيت عليهم السلام آن را به سال 1369 در قم به گونهاى شكيل و وزين منتشر ساخت. محقق، مقدمهاى قريب پنجاه صفحه در شناخت آل طاووس و مؤلف كتاب دارد. منابع و مآخذ احاديث و مطالب، استخراج شده و فهرستهاى فنّى گوناگونى نيز در آخر كتاب آمده است. تصحيح كتاب، خوب و صحافى و تجليد آن زيباست. ولى با اين همه داراى اشكالاتى است كه ذيلاً اشاره مىشود. مقدمه: 1- بايد در مقدمه تحقيق، تاريخ چاپ كتاب گفته مىشد كه نخستين بار دكتر سامرائى آن را تحقيق نمود و به طبع رساند. پرواضح است كه از باب «الفضل للمبتدى» حق تقدم با آقاى سامرائى است. و احتمال نمىرود كه محقق از آن چاپ اطلاع *20* نداشته است؛ چرا كه اولاً خود وى قسمتى از تصحيح دكتر سامرائى را در مجله تراثنا (سال سوم، شماره چهارم، ص 7 - 30) نقد كرده و ثانياً از آن تصحيح استفاده كردهاند. كلماتى را كه در هيچ يك از نسخ خطى نبوده و دكتر سامرائى آنها را براى تصحيح متن از خود افزوده و داخل قلاب آورده، محقق دوم آنها را عيناً در همان جا داخل قلاب درج كرده است. برخى از آنها بدين شرح است: الف - ص 81 دو سطر به آخر كلمه «و أنا» آمده(55) و در پاورقى گفته شده: «اضفنا الكلمة ليستقيم الكلام» كه اين همان سخنى است كه سامرائى در ص 36 دو سطر به آخر آورده و در پاورقى شماره 50 گفته است: «سقطت و هى شىء يقتضيه النص» . ب - ص 101 هشت سطر به آخر كلمه «فى» آمده و در پاورقى شماره 4 گفته شده است: «اضفناها ليستقيم لكلام». اين نيز همان اضافه سامرائى در ص 45 هشت سطر به آخر است. ج - ص 114 سطر آخر كلمه «عن» آمده است و در پاورقى گفته شده: «الاضافة منا». اضافه در حقيقت از سامرائى است كه در ص 49 سطر اول آمده است. د ص 164 سطر دوم كلمه «و هم» آمده و در پاورقى شماره 1 گفته شده: «الاضافة منّا» كه باز اين اضافه از سامرائى است كه در ص 64 پنج سطر به آخر آمده است. ه - ص 336 سطر اول ضمير «هو» آمده كه همان اضافه سامرائى در ص 166 سطر اول است. و - ص 383 سطر چهارم كلمه «من» آمده كه از سامرائى بوده و در ص 191 سطر هفتم است. ز - صفحات 389 - 392 چندين جا كلمه «قال» است كه اينها نيز از سامرائى بوده و از صفحات 196 - 197 گرفته شده است. ح - ص 409 چهار سطر به آخر كلمه «فيه» آمده كه اين نيز از سامرائى بوده و در ص 209 سطر هشتم آمده است. 2- ص 22 درباره عبدالكريم پسر احمد بن طاووس مؤلف كتاب فرحة الغرى به نقل از ابن داوود آمده است: «استقل بالكتابة واستغنى عن المعلم فى اربعين يوماً، عمره إذ ذلك أربع سنين». بعد محقق در ص 23 در تأييد اين مطلب گفته است: «فهو آية من آيات اللَّه فى خلقه... بحيث يستغنى عن المعلم فى اربعين يوماً و هو فى الرابعة من عمره و اللَّه يعطى من يشاء بغير حساب و لااستبعاد فى ذلك و فخر المحققين ابن العلامة الحلى فاز بدرجة الاجتهاد فى السنة العاشرة من عمره الشرف». همچنين در پاورقى شماره 2، ص 55 اين مطلب را نقل كرده است. اين سخن كه سيد عبدالكريم بن طاورس در چهار سالگى مطلقاً از استاد و درس بى نياز شد، اشتباه است. شيخ الرئيس بوعلى سينا كه نابغهترين فرد عصر خويش بوده نيز در چهل روز و در سن چهار سالگى از استاد بى نياز نشد. هيچگاه ابن داوود چنين منظورى نداشته است. بلكه به تبع قاضى نوراللَّه (56)، كلام ابن داوود اشتباه فهميده شده است. علت اشتباه آن است كه اصطلاح معلم در هشت قرن قبل يا امروز يكى دانسته شده و به لفظ «كتابت» نيز دقت نشده است. پر واضح است كه اصطلاح آن وقت با امروز خيلى تفاوت داشته است. زيرا معلم در آن زمان و قبل از آن به كسى گفته مىشد كه نوشتن (كتابت) را مىآموخت. يعنى آموزگار خط بود و تقريباً براى شخصى با استعداد ممكن است كه در چهل روز نوشتن را به خوبى فرا گيرد. و بدين لحاظ بود كه مخالفان - به زغم باطلشان - به شيخ مفيد «ابن المعلم» مىگفتند؛ و الا اگر اصطلاح آن روز با اين زمان يكى بود، اين مطلب ديگر تنقيص نبود؛ بلكه از بهترين افتخارات محسوب مىشود. لفظ «كتاب» صريح در اين است كه در نوشتن از معلم بى نياز شد، نه علوم ديگر. جمله «واستغنى عن المعلم»، عطف تفسيرى «استقل بالكتابة» است. و «فى اربعين يوماً» *21* متعلق به «استقل» است. و اگر جمله را عطف تفسيرى نگيريم، ممكن نيست كه «فى اربعين يوما» هم متعلق به استقل، و هم متعلق به «واستغنى» باشد. شيخ يوسف بحرانى در مقام رد برداشت مجالس المؤمنين از كلام ابن داوود نويسد: «اقول: ما استند إليه - قدس سره - فيما نقله عن ابن داوود فى شأن غياث الدين عبدالكريم بن طاووس ليس فيه مزيد دلالة على مدعاه، فان ظاهر الكلام انه حفظ الكلام و الكتابة و تعلّما و كمل فيها فى اربعين يوما واستغنى عن معلمه فى ذالك و هو ابن اربع سنين و لا دلالة على حفظ العلم فى هذا السن و...»(57) مرحوم حاج شيخ عباس قمى نيز نويسد: «مرادش از مستغنى شدن او از معلم در چهل روز آن است كه مستغنى شد از معلم خط و در مدت چهل روز خط را درك كرد. نه آنكه مرادش آن باشد كه در سن چهار سالگى در مدت چهل روز عالم به علوم شد و از معلم مستغنى شد»(58). وانگهى خود ابن داوود در چند سطر قبل از اين گفته است: «و كان اوحد زمانه، حائرى المولد، حلى المنشأ، بغدادى التحصيل، كاظم الخاتمه»(59). از تعبير «حلى المنشأ» به دست مىآيد كه حداقل تا حدود پنج سالگى را در حله بوده و آنگاه براى تحصيل به بغداد آمده است. و نيز اينكه همه علماى تراجم و رجال نوشتهاند وى نزد پدرش احمد بن طاووس، عمويش سيد بن طاووس، حسين بن اياز نحوى، خواجه نصيرالدين طوسى، محقق صاحب شرايع، سيد فخار موسى، شيخ مجيب الدين بن نما. يحيى بن سيد حلى و... درس خواند(60). بنابراين محال است كه وى فقط چهل روز نزد تمام اينها درس خوانده باشد و آن هم درسن چهار سالگى. مگر اينكه بگوييم همه اينها در يك زمان مىزيستند و همه در يك اتاق جمع شده و چهل روز به كودك چهار ساله درس دادند و رفتند!(61) اما اينكه گفته شده فخرالمحققين در ده سالگى به درجه اجتهاد نائل گشت؛ اين هم سخن بى پايه و اساس است و اين اشتباه نيز از مجالس المؤمنين سرچشمه گرفته است.(62) 3- در ص 15 قسمتى از كتاب اجازات ابن طاووس از بحار (ج 107، ص 42) نقل شده است. در نقل اين قسمت چون دقت نشده، اشتباهات مصحح بحار نيز تكرار شده است رضى الدين على بن طاووس در بيان اينكه چرا فتوا نمىداده، آيه مباركه «ولو تقول علينا بعض الاقاويل...» را ذكر نموده و گفته است: «فلو صنفت كتاباً فى الفقه يعمل بعدى عليها كان ذلك نقضاً لتورعى عن الفتوى و دخولاً تحت حظر الآية المشار اليها، فكيف يكون حالى اذا تقولت...» اولاً «كتباً» صحيح است به صيغه جمع؛ و شاهد آن نيز ضمير «عليها» است. ثانياً «خطر الآيه» است، نه «حظر». زيرا اگر مفهوم آيه حظر بود، اجتهاد حرام و ممنوع بود. ثالثاً «كان يكون» است كه «كان» حذف شده (63). (ر.ك: ج 107 بحار، ص نهم از صفحات عكسى.) ضمناً سطر دوم همين صفحه (15) از مقدمه كتاب، «و اعلم انه» است كه صحيح آن «اننى» است. همچنين سطر سوم آن «و ما صنفت» است كه صحيح آن «ولم اصنف» است. (به همان مصدر رجوع شود. البته اين ايراد بيشتر متوجه مصحح اين قسمت بحار است.) 4- در ص 45 در مورد نقض اسكافى مىخوانيم: «ذكر بعضاً منه ابن ابى الحديد فى شرحه على نهج البلاغة، ثم جمع ذلك و طبع مستقلاً مع العثمانية فى مصر سنة 1374 ق.» قبل از آنكه عبدالسلام هارون آن را در آخر عثمانيه چاپ كند، آقاى حسن سندوبى در سال 1352 قمرى آن را جمع آورى كرد و همراه رسائل جاحظ در قاهره به طبع رساند. اين مطلب را دكتر سامرائى نيز در صفحه 9 مقدمه كتاب متذكر شده است. 5- در ص 45 - 46 ردهايى را كه بر عثمانية جاحظ نوشته شده نام برده است؛ ولى از رد عثمانيه شيخ مفيد نامى نيامده است (64). 6- در ص 46 - 47 سه نسخه خطى كه در تصحيح از آنها استفاده شده، وصف شده و هر كدام نسخه جداگانه تلقى شده است؛ در حالى كه چنين نيست. بلكه قطعاً نسخه دوم و *22* سوم نيز بى واسطه و با واسطه از روى همان نسخه اول استنساخ شده كه همان نسخه ابن داوود است و اصل آن در كتابخانه اوقاف بغداد به شماره 6777 و ميكروفيلم آن در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 976 موجود است و خط حاجى نورى (يابنده كتاب) روى عنوان آن به سال 1308 نيز موجود است. نسخه دوم كه به خط حسين خادم كتابدار است، به قرينه صفحه 443 كتاب از روى همين نسخه ابن داوود استنساخ شده است، نه از نسخه مؤلف. يادآورى مىشود در فهرست نسخههاى خطى دانشكده حقوق دانشگاه تهران (ص 262) بدين مطلب تصريح شده است. نسخه سوم نيز با دو واسطه از روى نسخه ابن داوود استنساخ شده است (ر.ك: نسخه عكسى شماره 463 كتابخانه آيت اللَّه مرعشى برگ 176؛ فهرست نسخههاى عكسى كتابخانه آيت اللَّه مرعشى. محمد على حائرى، ج 1، ص 413؛ اعيان الشيعة، ج 3، ص 190). 7- در مقدمه تقريباً چهل صفحهاى، حدود هفت صفحه به مؤلف كتاب اختصاص داده شده كه بهتر بود مقدار كمى درباره آل طاووس و بيشتر درباره مؤلف نوشته مىشد. همچنين لازم بود شمهاى از جاحظ و كتاب عثمانيه وى نيز نوشته شود. 8- همان گونه كه امروز مرسوم است، مىبايد چند صفحه از اول و آخر نسخ خطى در مقدمه كتاب كليشه مىشد؛ همچنان كه دكتر سامرائى اين كار را كردهاند. 9- اشكالى كه درباره نام كتاب تصحيح سامرائى نموديم، به اين تصحيح نيز وارد است. و البته خود مصحّح در مجله تراثنا (سال اول، شماره دوم، ص 112) آن را بناء المقالة العلوية ناميدهاند. كاستيها و اشكالات تحقيق 1- كتاب از اول تا پايان حتى يك عنوان و سرفصل ندارد كه اين نقص محسوب مىشود. خوب بود كه محقق كتاب، عناوين گويايى براى متن انتخاب مىنمود كه اين امر براى سهل الوصول بودن مطالب بسيار راهگشاست. 2- آيات قرآن، احاديث، اشعار، كلمات نامأنوس، اسماء رجال و... همگى بدون شكل و إعراب هستند و كلاً كتاب عارى از إعراب است. بديهى است يكى از كارهاى مهم محقق، ضبط اسماء، إعراب احاديث، اشعار و كلمات مشكل است. 3- در برخى صفحهها، به ويژه صفحات 92 و 93، 114، 132، 206، 210 و... تتمه آيات در پاورقى آمده است كه چندان نيازى بدانها جز در موارد معدودى نيست. بهتر آن بود كه دنباله آيات ذكر نمىشد؛ قرآن در دسترس همه است و مىتوانند به آسانى بدان رجوع نمايند. 4- در پاورقى شماره 1، صفحه 443 كه متعلق به سطر چهارم اين صفحه است، گفته شده: «الى هنا تمت النسخة ن». اما در صفحه 450 (يعنى صفحه آخر كتاب، پاورقى شماره 1) گفته است. «ن: نبنى». معنايش اين است كه نسخه «ن» تا اينجا هست. و اين دو با هم سازگار نيست. 5- در ص 55، پاورقى شماره 2 شرح حال عبدالكريم بن طاووس آمده كه تكرارى و نيازى بدان نبوده است. زيرا در مقدمه از صفحه 22 - 26 شرح حال او آمده است. بهتر بود كه بدان جا ارجاع داده مىشد. 6- در ص 164، پاورقى شماره 3 از نسخه «ن»، «الجمشاذى» نسخه بدل از «الخمشاذى» متن آمده است كه هيچكدام صحيح نيست. صحيح آن همان طور كه گذشت، «الحمشاذى» است. در اسماء اعلام، نسخه بدل چندان فايدهاى ندارد و بايد تحقيق نمود و نام صحيح آن را ضبط كرد. در اينجا مقصود محمد بن عبداللَّه بن حمشاذ، ابومنصور حمشاذى است. قاضى شهبه تصريح داد: «بحاء مهملة مفتوحة و ميم ساكنة و شين و ذال معجمتين» (65). همچنين مىبايد اندكى از شرح حال وى درج مىشد. *23* اشكال فهرستها فهرستها اندكى مغلوط و اشتباه است كه به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم. 1- در ص 453 در فهرست آيات، اولين آيه (واتقوا يوماً لاتجزى نفس...) ارجاع داده شده به ص 388 كه غلط و صحيح آن ص 394 است. در همين صفحه آيه «لاينال عهدى الظالمين» به ص 390 ارجاع داده شده كه در آن صفحه نيست و در صفحه 396 است. و نيز در همين صفحه، آيه «واتقواللَّه الذى تساءلون به و...» به ص 381 ارجاع داده شده كه در ص 393 است. از اين نمونهها در كتاب ديده مىشود. 2- در ص 462 - 473 فهرست احاديث آمده است كه دو اشكال دارد: اولاً در ص 462، اولين جمله (الأئمة من قريش) به صفحات 380، 391، 392 ارجاع داده شده كه در هيچكدام نيست. بلكه در صفحات 386، 397 و 398 است. و نيز در همين صفحه، حديث «أتانى جبرئيل عليه السلام...» به صفحه 346 ارجاع شده است و حال آنكه در ص 352 است. نيز در همين صفحه، حديث «اقتدوا بالذين بعدى» به صفحه 330 ارجاع شده كه غلط و صحيح آن ص 336 است و.... ثانياً در سطر آخر ص 467، جمله معروف عمر «عجزت النساء أن تلد مثل على بن ابى طالب» و نيز در ص 470، شش سطر به آخر جمله مشهور عمر «لولا علي لهلك عمر» و نيز در ص 472 سطر دوازدهم جمله معروف ابوبكر «ولّيتكم و لست بخيركم» و... آمده است كه اينها حديث نيست. احدى از اصحاب ما به كلمات عمر و ابوبكر حديث اطلاق نمىكند. اين نوع جملات از آثار محسوب مىشوند و مىبايد در فهرست جداگانهاى به نام فهرست آثار آورده شوند. حتى اكثر اهل تسنن نيز اينها را جزء حديث حساب نمىكنند. دكتر سامرائى نيز در فهرست احاديث، اين كلمات را نياورده است. 3- در ص 477 - 507 فهرست اعلام است كه از جهاتى داراى اشكال است: الف - در ص 477 هفت سطر به آخر، ابن ابى الحديد ذكر شده و فقط به ص 224 ارجاع شده و حال آنكه نام وى بيش از يك بار در كتاب آمده است. ب - در ص 477 سطر آخر، نام محمد بن جرير طبرى امامى به عنوان ابن جرير طبرى امامى آمده است و دوباره در ص 502 به عنوان محمدّ بن جرير امامى آمده كه بايد در يكجا مىآمد و به ديگرى ارجاع داده مىشد. وانگهى در ص 502 به ص 132 ارجاع شده كه در آن صحفه نيست و نيز به ص 299 ارجاع داده شده كه در اين صفحه محمد بن جرير طبرى عامى است نه امامى. ج - ص 477 پنج سطر به آخر ابن ابى ليلى آمده است و ارجاع داده شده به صفحات 215 و 282 و دوباره در ص 494 سطر چهارم به عنوان عبدالرحمن بن ابى اليلى آمده است و ارجاع داده شده به صفحات 145 و 285 و حال آنكه هر دو يك شخص است. د - صفحه 498 عمر بن الخطاب دو مرتبه ذكر شده و نيز در ص 498 - 499 عمروبن بحر جاحظ ابوعثمان دو مرتبه ذكر شده است. ه - ص 480، نه سطر به آخر ابوسفيان نام برده شده و به ص 155 و 163 ارجاع داده شده است و در همين صفحه هفت سطر به آخر مجدداً ابوسفيان بن حرب نام برده شده و به صفحه 255 ارجاع شده است. در حالى كه هر دو يك شخص است. و - ص 478، سطر دوازدهم ابن عبدالبر صاحب استيعاب ذكر شده و به صفحات 217، 275، 368 ارجاع داده شده است. ابن عبدالبر به عنوان صاحب كتاب استيعاب در صفحات بسيار ديگرى هم آمده كه مىبايد ذكر مىشد و در حرف «ص» صاحب كتاب استيعاب مىآمد و ارجاع به ابن عبدالبر و يا بالعكس داده مىشد. 4- در ص 516 و 517 فهرست اسامى كتابهايى كه در متن نام برده شده، آمده است؛ ولى نام صفحاتى كه اينها در *24* آن ذكر شدهاند برده نشده؛ يعنى اين فهرست كلاً بدون شماره صفحه است كه از نظر فهرست نويسى ارزش چندانى ندارد. و نيز نام كتاب ايمان ابى طالب مؤلف كه در ص 516 ذكر شده، نيامده است. خود مصحح در ص 42 مقدمه در شمار
پانوشتها: 1. معجم الادباء، ياقوت حموى، تحقيق مرجليوث (دارالفكر، ج 16، ص 74). در مورد تاريخ تولد جاحظ قدرى اختلاف است و ميان سالهاى 150 تا 160 گفتهاند. جاحظ يعنى كسى كه چشمانش برجسته و از حدقه بيرون زده است. چون ابوعثمان چنين بود، بدو جاحظ گفتند. گويند كه جاحظ بسيار كريه المنظر بود و در اين مورد داستانهاى زيادى نقل مىكنند. (ر.ك: مروج الذهب مسعودى، تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد، بيروت، ج 4، ص 100.) شيخ بهائى مىنويسد: «كان الجاحظ قبيح الصورة جداً حتى قال الشاعر: لو مسخ الخنزير مسخاً ثانياً / ما كان الا دون قبح الجاحظ». ر.ك: روضات الجنات، ج 5، ص 328. 2- معجم الادباء، ج 16، ص 74. 3- «مِريَد» ناحيهاى بود در سه ميلى غرب بصره، چيزى شبيه بازار عكاظ. بازارى بود عمومى براى تجارت و سپس ارائه شعر و ادب و نقد و... مسجد جامع و ديگر مساجد شهره بصره مانند مدرسه بود كه در آن جمع مىشدند و درباره فقه و كلام و... به بحث و گفتگو مىپرداختند. 4- معجم الادباء، ج 16، ص 74 و 75؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، دارالكتب العلميه بيروت، ج 2، ص 121؛ ابوعثمان الجاحظ، عبدالمنعم خفاجى، دارالكتاب اللبنانى، ص 58؛ اعلام فى العصر العباسى، حسين الحاج حسين، بيروت، ص 484. 5- فهرست ابن نديم، طبع رضا تجدد، ص 208؛ امالى سيد مرتضى، تحقيق سيد محمد بدرالدين نسعانى حلبى، مصر، ج 1، ص 138؛ معجم الأدباء، ج 16، ص 75. 6- معجم الأدباء، ج 16، ص 75. 7- ابوعثمان الجاحظ، ص 108 - 112؛ تاريخ الادب العربى، كارل بروكلمان، ترجمه عبدالحليم النجار، مصر، ج 3، ص 102. 8- ابوعثمان الجاحظ، ص 108، و 112 - 117؛ اعلام فى العصر العباسى، ص 491. 9- ابوعثمان الجاحظ، ص 61؛ تاريخ الادب العربى، ج 3، ص 107. 10- الحيوان، جاحظ، تصحيح عبدالسلام هارون، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 10 - 11؛ تاريخ الادب العربى، ج 3، ص 107. 11- مختلف الحديث، ص 59. 12- ابوعثمان الجاحظ، ص 72. 13- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 12، ص 219. 14- فهرست ابن نديم، ص 208؛ معجم الادباء، ج 16، ص 114. البته اكثر مورخان تاريخ وفات جاحظ را 255 گفتهاند. 15- الملل و النحل، شهرستانى، تحقيق محمد سيد گيلانى، بيروت، ج 1، ص 75؛ العبر فى خبر من غبر، ذهبى، تحقيق ابوطاهر محمد زغلول، بيروت، ج 1، ص 359؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 213. 16- الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 76. 17- الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بغدادى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، ص 175. 18- فهرست ابن نديم، ص 210؛ معجم الادباء، ج 16، ص 107. 19- همان. 20- عبدالسلام هارون در قطوف ادبية مىگويد: نام صحيح اين كتاب «البيان و التبيّن» است و نه التبيين. ابن خلكان نيز در وفيات الاعيان (ج 3، ص 471) البيان و التبيّن ضبط كرده است. با اين حال ما طبق مشهور نام برديم. 21- فهرست ابن نديم، ص 210؛ معجم الأدباء، ج 16، ص 106. 22- مختلف الحديث، ص 60. 23- لسان الميزان، ج 4، ص 355؛ ابوعثمان الجاحظ، ص 277؛ امالى سيد مرتضى، ج 1، ص 135، پانوشت. 24- لسان الميزان، ج 4، ص 356. 25- تهذيب اللغة، تصحيح عبدالسلام هارون، ج 1، ص 30. 26- لسان الميزان، ج 4، ص 356. 27- همان. 28- همان. 29- ابوعثمان الجاحظ، ص 28. 30- البداية والنهاية، ج 11، ص 19. 31- الإختلاف في اللفظ، ابن قتيبه، ص 47. 32- مختلف الحديث ابن قتيبة، ص 59؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ابن بطريق، ص 60. 33- مروج الذهب، تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، ج 3، ص 253. 34- شيخ مفيد بدين موضوع كه اين گونه كتابهاى فرقه عثمانيه دست پرورده سياست و حكام جور است، تصريح دارد. وى گفته است: «و اما الاموية والعثمانية فسبب جحودهم لفضائل اميرالمؤمنين عليه السلام معروف و هو الحرص لدولتهم و العصبية لملوكهم و جبارتهم» الجمل، چاپ نجف، ص 38؛ نسخه خطى *26* مجلس شوراى اسلامى، ص 14. 35- ر.ك: العثمانيه، تحقيق عبدالسلام هارون، چاپ مصر، ص 3 - 60. 36- العثمانيه، ص 31. 37- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 13، ص 268 و 269. 38- فهرست ابن نديم، ص 210؛ معجم الأدباء، ج 16، ص 107. اخيراً دكتر عبدالمنعم خفاجى سخنى بدون تأمل گفته است؛ مثلاً به خيال خود خواسته با اسكافى مناقشه علمى بنمايد! ولى چون وى در مقابل اسكافى كودكى بيش نيست، با عذر و بهانه طولانى شدن كلام از صحنه فرار كرده و گفته است: «و يطول بناء المقام لو ناقشنا الاسكافى و كلامه مناقشه علمية موضوعية» (ابو عثمان الجاحظ، محمد المنعم، داركتاب اللبنانى، ص 280). 39- تأويل مختلف الحديث، ص 59. 40- فهرست ابن نديم، ص 213؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 133. 41- فهرست ابن نديم، ص 213. 42- متأسفانه كتاب «نقض العثمانيه» اسكافى در دست نيست (جز بندهاى اندكى كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.) البته همين چند بند موجود آبرويى براى جاحظ و عثمانيه باقى نگذارده است. يعنى يك سطر كتاب اسكافى برابر است با يك جلد كتاب مفصّل. 43- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 833. 44- مروج الذهب مسعودى، تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد، ج 3، ص 253؛ رجال نجاشى، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى، ص 117 و 422؛ لسان الميزان، ابن حجر عسقلانى، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 383؛ الذريعه آقا بزرگ تهرانى، ج 24، ص 288 - 289 و ج 10، ص 211؛ معالم العلماء ابن شهرآشوب، تحقيق محمد صادق بحر العلوم، چاپ نجف، ص 139. 45- عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب. ابن عنبه، تحقيق محمد حسن آل طالقانى، چاپ نجف، ص 190. 46- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، اسماعيليان، ج 3، ص 467؛ اعيان الشيعة، سيد محسن امين (طبع ده جلدى) ج 3، ص 190. 47- روضات الجنات، خوانسارى، ج 1، ص 66؛ اعيان الشيعة، ج 3، ص 19. تقريباً قطعى است كه وى نخستين فردى است در بين شيعه كه احاديث را تنويع به اقسام چهارگانه مشهور نمود. ر.ك: منتقى الجمان، تصحيح غفارى، ج 1، ص 4 و 14. د ركتاب تحرير طاووسى نيز اصطلاح صحيح، حسن، موثق و ضعيف موجود است. ر.ك: تحرير طاووسى، تحقيق سيد محمد حسن ترحينى، ص 97، 130، 139، 234، 304 و... 48- بناءالمقالة الفاطمية، مؤسسة آل البيت، ص 447. 49- بناء المقالةالفاطمية، ص 448 و 449. 50- زيراكس نسخه اصلى نامه، نزد يكى از اساتيد حوزه علميه قم موجود است. حاج شيخ عباسى قمى در فوائد رضويه، ص 40 مىگويد: «كتاب بناء المقالةالعلوية را اين احقر در كتابخانه شيخ خود محدث نورى - نوّراللَّه مرقده - ديدم كه به خط تلميذش شيخ حسن بن داوود صاحب رجال معروف بود و بر سيد مؤلف قرائت كرده بود و به خط سيد تبليغاتى بر آن بود». 51- رجال ابن داوود، چاپ رضى، ص 45. 52- ر.ك: بناءالمقالة، تصحيح سامرائى، ص 17. 53- الذريعة، ج 3، ص 15؛ فوائد رضويه، ص 40؛ اعيان الشيعة، ج 3، ص 190. 54- اعيان الشيعة، ج 3، ص 190. 55- البته اينجا سامرائى كلمه «ذو» را نيز اضافه كرده است. ولى در اين تحقيق در نسخه «ن»، «ذو» بوده است. 56- مجالس المؤمنين، قاضى نوراللَّه شوشترى، كتابفروشى اسلاميه، ج 1، ص 576. 57- لؤلؤةالبحرين، شيخ يوسف بحرانى، تحقيق محمدصادق بحرالعلوم، مؤسسه آل البيت، ص 193 و 194. 58- فوائد رضويه، حاج شيخ عباس قمى، ص 239. 59- رجال ابن داوود، تحقيق محمد صادق بحرالعلوم، انتشارات شريف رضى، ص 130. 60- رياض العلماء، ج 3، ص 170 - 179. 61- مؤيدى ديگر را در رياض العلماء، ج 3 ببينيد. 62- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 576؛ نيز ر.ك: مفاخر اسلام، ج 4، شرح حال فخرالمحققين. 63- براى آگاهى از معناى «كان يكون...» ر.ك: يادداشتهاى قزوينى، ج 6، ص 191. 64- ر.ك: رجال نجاشى، ص 399. 65- طبقات الشافعية، تحقيق عبدالعليم خان، ج 1، ص 167. 66- ر.ك: اعلام الورى باعلام الهدى، طبرسى، تحقيق سيد محمد مهدى خرسان، دارالكتب الاسلامية، ص 22؛ الذريعة، ج 2، ص 240. 67- ر.ك: قواعد تحقيق المخطوطات، منجّد، ص 19. 68- ر.ك: المصباح المنير، فيومى، ص 131؛ قاموس المحيط، فيروزآبادى، مؤسسة الرسالة، بيروت، ص 350. 69- شرح شافيه ابن حاجب، رضى استرآبادى، بيروت، ج 3، ص 327؛ قواعد الاملاء، عبدالسلام هارون، ص 38. 70- ر.ك: منهج تحقيق المخطوطات، اسد مولوى، ص 30.