responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 7

چون بحقّ گفت جدل با سخن وى مكنيد
ملکيان مصطفى


در شماره 44 مجله آينه پژوهش (ص 43ـ54) نقدى نوشته بودم بر ترجمه جناب آقاى بهاءالدين خرّمشاهى از دو مقاله از مقالات دايرةالمعارف دين ميرچا الياده. در آن مقاله نقدى, در ضمن 84 فقره, به بخشى از نقايص و اشتباهاتِ موجود در ترجمه آن دو مقاله (كه حجم مجموع هر دو, در اصل انگليسى دايرةالمعارف, حدود 15 صفحه است) اشاره شده بود. جناب آقاى خرّمشاهى, در شماره 46 همين مجلّه (ص45ـ49), مقاله اى با عنوان صور به حق گفت, جدل با سخن حق نكنيم (پاسخ به انتقاد)ش نوشته و, در آن مقاله, اشاره كرده است به مقاله ديگرى كه شخص ثالثى (جناب آقاى محمّد محمّد رضايى) نگاشته و در آن (پاسخ چند فقره از ايرادات و انتقادات ناقد) را داده است (ص47) و سپس, با اشاره به همان مقاله شخص ثالث, چنين آورده است: (اگر مقدمه اى در بعضى پاسخگويى هاى من به آن افزوده شود, در واقع كلاً پاسخ من به نقد جناب ملكيان خواهد بود.) (ص47) و, از اين رو, در پايان مقاله خود, (پاسخ يا داوريِ آقاى محمد محمد رضايى را عيناً بدون افزود و كاست) (ص49)نقل كرده است. بدين ترتيب, جوابيّه جناب آقاى خرّمشاهى به نقدِ اين بنده متشكّل از دو قسمت است: قسمت اوّل, با عنوانِ صور به حق گفت…ش, نوشته خود وى; و قسمت دوم, با عنوانِ صشما به كجا چنين شتابان؟ش, نوشته جناب آقاى محمّد رضايى. (در اينجا, لازم است تذكار دهم كه تبديلِ عنوانِ مقاله جناب آقاى محمّد رضايى به صداورى درباره يك نقدش به صلاحديد و به دستِ مسؤولان محترم مجلّه آينه پژوهش انجام گرفته است).
در مقاله اى كه اكنون پيشارُويِ خواننده گرامى است نشان خواهم داد كه جناب آقاى خرّمشاهى (كه از اين پس از وى به صمترجمش تعبير خواهم كرد) و جناب آقاى محمّد رضايى (كه از اين پس صمدافعش ناميده خواهد شد), با اينكه پشت بر پشت آورده اند, نتوانسته اند حتّى به يكى از نقدهاى من جواب قانع كننده و درست بدهند. پاسخ هاى من به مقاله صور به حق گفت…ش در بخش I و پاسخ هايم به مقاله صشما به كجا چنين شتابانش در بخش II خواهد آمد. ترتيب پاسخ ها همان ترتيب جواب هاى مترجم محترم و مدافع محترم خواهد بود.

2 از حجم جوابيّه مترجم محترم اختصاص يافته است به گزارش و تحليل آنچه, به زعم وى, در پسزمينه و پشتِ صحنه واقعه نقد نويسيِ اين بنده گذشته است. من, چون اخلاقاً خود را مجاز نمى بينم كه عمرِ عزيزِ خوانندگانِ گرامى را با تكذيب و تصديق و نفى و اثبات مطالبى كه به احوال شخصيّه ديگران مربوط مى شوند و از آنها هيچ عايده و فايده علمى متصوّر نيست به هدر دهم, از پاسخگويى به دو ثُلثِ اوّلِ جوابيّه درمى گذرم و به ذكر سه نكته اكتفا مى كنم.
الف) ديرى است كه حضرت حقّ توفيقِ تفريق ميان قَول و قائل را به اين بنده خود ارزانى فرموده است. من, در مقام نَقد و داورى, فقط به آنچه در گفته يا نوشته ديگرى آمده است كار دارم. بنابراين, از سويى, نه وقتى سخنى را تصويب مى كنم, از اين تصويب مى توان دوستى و مهر مرا نسبت به گوينده آن سخن نتيجه گرفت, و نه تخطئه يك سخن ذرّه اى دلالت بر دشمنى و كين من با گوينده آن سخن دارد; و, از سوى ديگر, در مقام تحرّى حقيقت, پاس هيچ كسى را نمى دارم و حقيقت را در پاى هيچ موجودى قربان نمى كنم.
ب) مترجم محترم نوشته است: (من اين مقالات را با شور و شيدايى و شيفتگى نسبت به اصل آنها ترجمه نكرده ام, و عادت بنده اين است كه هر كارى را يا انجام ندهم يا عاشقانه و با تمام وجود انجام بدهم.) (ص45). به نظر اين بنده, اوّلاً: خودِ اين گفته متنافى الاجزاء است, يعنى صدر و ذيلش يكديگر را نفى مى كنند. اگر مترجم محترم (اين مقالات را با شور و شيدايى و شيفتگى نسبت به اصل آنها ترجمه نكرده) است, پس چنين نيست كه (هر كارى را يا انجام) ندهد (يا عاشقانه و با تمام وجود انجام) بدهد. خود ترجمه اين مقالات دالّ بر اين است كه مترجم محترم چنان عادتى ندارد و كارهايى هم انجام مى دهد كه عاشقانه و با تمام وجود نيست. ثانياً: كارمندان شريف بانك ها هم به شمردن پول هيچ علاقه و رغبتى ندارند, ولى اين امر مجوّز آن نيست كه به كسى پول بيشتر از حدّ استحقاقش تحويل دهند و به كسى پول كمتر. قرار بر اين نيست كه ما آدميان, از ميان كارهايى كه بر عهده مى گيريم, فقط آنهايى را بدرستى انجام دهيم كه نسبت به آنها (شور و شيدايى و شيفتگى) داريم. از اين پس, يا كارى را بر عهده مگيريد يا كما هو حقّه انجام دهيد.
ج) به نظر اين بنده, دايرةالمعارف دين ميرچا الياده نه آن عُلُوّ قدرى را دارد كه مترجم محترم در اوايل آشنايى با آن تصوّر مى كرده است و نه تا آن حدّ از فرومايگى است كه اكنون گمان مى بَرَد.
و امّا ثلثِ آخرِ جوابيّه مترجم محترم حاوى 8 فقره جواب به اشكالات اين بنده است. اين جواب ها را, به ترتيب, برمى رسم.
1) من در مقاله نقدى نوشته بودم: (از سويى, نويسنده, در سرتاسر اين مقاله, بين belief (= باور) و faith (= ايمان) فرق مى گذارد و سومين بخش اين مقاله را, كه بلندترين بخش آن نيز هست, به بيان فرق اين دو و چند و چون ارتباطشان اختصاص داده است; و, از سوى ديگر, مترجم محترم, در اكثر موارد, به اين فرق تفطّن نيافته و دو واژه (اعتقاد) و (ايمان) را مترادف گرفته و هريك از آنها را, به دلخواه, گاه در برابر belief و گاه در برابر faith به كار برده است.) (ص44). مترجم محترم, در مقام دفاع از خود, آورده است: (بين doubt (شك) و ايمان (belief) تقابل است, اما بين شك و باور نيست. يا اگر هم باشد, به وضوح و صراحت نيست. ديگر اينكه وقتى كسى مى گويد I believe in God يعنى من به خدا ايمان دارم و اگر كسى هم ترجمه كند من به خدا باور دارم/ خدا را باور دارم, بنده ايرادى به او نمى گيرم. يعنى هم باور درست است, هم ايمان.) (ص47)
پاسخ: اوّلاً: هم در لغت انگليسى و هم در اصطلاح كسانى كه در الهيّات مسيحى يا فلسفه دين يا روانشناسى دين يا فلسفه نَفس يا معرفتشناسى مطالعه و تحقيق مى كنند ميان belief (= باور) و faith (= ايمان) فرق نهاده مى شود. بدون ذرّه اى مبالغه, بيش از صدها شاهد مثال براى اين تفكيك, در كتب, رسائل, و مقالاتِ انگليسيِ حوزه هايِ معرفتى مذكور, در اختيار دارم; ولى براى اينكه از نزديك ترين راه مدّعاى خود را اثبات كرده باشم, مترجم محترم و خوانندگان گرامى را به خود همين مقاله, Doubt and Belief, در دايرةالمعارف دين ميرچا الياده, جلد4, ص424 ـ 430, ارجاع مى دهم. در اين مقاله, بخشى هست با عنوان Faith and Belief كه بيش از 5/4 ستون از 11 ستون كلّ مقاله را دربر مى گيرد و در آن, چنانكه در مقاله نقدى هم نوشته بودم, (به بيان فرق اين دو و چند و چون ارتباطشان) پرداخته مى شود. در عجبم از مترجم محترم كه اين مقاله را ترجمه كرده و درنيافته است كه, در 5/4 ستون از 11 ستون آن, نويسنده به چه بحثى مشغول است. آيا نَفس عنوانِ اين بخش, يعنى Faith and Belief, گوياى اين نيست كه نويسنده Faith و Belief را به دو معنا به كار برده است؟ با اينهمه, نقل يكى از جملات اين بخش از مقاله شايد بى مناسبت نباشد:
In much Christian literature, however, not least among heirs of the Reformation, the term faith is invested with a volitional connotation and belief with an intellectual one. (p.426)
(با اين همه, در بسيارى از مكتوبات مسيحى, على الخصوص در ميان وارثان نهضت اصلاح دينى, به لفظ faith (= ايمان) يك معناى ضمنى ارادى و به belief (= باور) يك معناى ضمنى عقلى بخشيده اند) (براى اطّلاع از ترجمه مترجم محترم از همين جمله, ر.ك. به: فرهنگ و دين, برگزيده مقالات دايرةالمعارف دين, ويراسته ميرچا الياده, [ترجمه] هيأت مترجمان, زير نظر بهاءالدين خرمشاهى, از انتشارات طرح نو, چاپ اول, 1374, ص108ـ109)
ثانياً: مترجم محترم, در دفاعيّه خود, بين شكّ و ايمان قائل به وجودِ تقابل شده است, و بين شكّ و باور قائل به عدمِ وجودِ تقابل يا وجود غير واضح و غير صريحِ تقابل. و اين هر دو حكم تحكّمى و بلا دليل است. امّا, از اين گذشته, جمع اين دو حكم بيشتر مؤيّد من است تا مؤيّد خود مترجم محترم; چراكه دلالت دارد بر اينكه ايمان و باور دو چيزند. و از همه اينها مهم تر, جمع اين دو حكم تعارض دارد با گفته ديگرِ خود مترجم محترم دالّ بر اينكه جمله I believe in God را به هر دو صورتِ (من به خدا ايمان دارم) و (من به خدا باور دارم) مى توان ترجمه كرد.
ثالثاً: بحث بر سر faith و belief است; نه بر سر صورتِ فعليِ belief, يعنى believe, آن هم با حرف اضافه in.
2) مترجم محترم نوشته است: (ناقد ايراد گرفته بود كه در برابر implication بايد گذاشت لازمه, يا معناى ضمنى) (ص47)
پاسخ: اوّلاً: در اين نقل قول دو اشتباه رخ داده است. من در فقره يازدهم اشكالاتم چنين آورده بودم:
11)implicate)
ترجمه: فحوا و زمينه (ص106, س21)
پيشنهاد: لازمه) (ص45)
مى بينيد كه سخن بر سر implicate است, نه implication; و نيز پيشنهاد من (لازمه) است, نه (لازمه, يا معناى ضمنى).
ثانياً: (فَحوا), در زبان فارسى, و (فَحوى), در زبان عربى, به معناى (مضمون و معنى سخن) (مضمونُ القَولِ ومرماهُ الَّذى يَتَّجِهُ اليه القائلُ) است و, از اين رو, فقط به سخن و قول اضافه مى شود, و حال آنكه در ترجمه مترجم محترم به (همه انديشه ها) اضافه شده بود. و اشتباه در همين جا بود.
3) من, در فقره بيست ونهم مقاله ام, ترجمه good theologians را به (متكلمان خوب) نادرست دانسته و (عالمان صاحبنظر الهيّات) را پيشنهاد كرده بودم. مترجم محترم, ظاهراً, نپذيرفته اند كه theologian را نبايد به (متكلّم) ترجمه كرد. (ص47)
پاسخ: نحوه ظهور علم كلام, مباحث و مسائل آن, غرض و غايت آن, مرتبه و جايگاه آن در ميان ساير علوم, روش هاى بحث و فحص در آن, و سير تاريخى آن در فرهنگ اسلامى به حدّى با نحوه ظهور, مباحث و مسائل, غرض و غايت, مرتبه و جايگاه, روشهاى بحث و فحص, و سير تاريخى theology در فرهنگ مسيحى متفاوت است كه نه فقط بايد گفت كه لفظ (كلام) معادل لفظ (theology) نيست, بلكه بايد پذيرفت كه اين لفظ در زبانهاى اروپايى هيچ معادل دقيقى ندارد و, فى المثل, مانند الفاظ (حجّ) و (زكات) ترجمه ناپذير است. به همين جهت است كه صاحبنظران تيزبين و ژرف انديش لفظ (كلام) را با هيچ لفظ اروپايى معادل ندانسته و در متون اروپايى به آوانويسى آن اكتفا ورزيده اند. من باب مثال, ولفسن (Harry Austryn Wolfson), (محقّق بزرگ امريكايى), كه (استاد فلسفه و تاريخ علوم عقلى يهود و رابطه فلسفه و كلام مسيحيت و يهوديت با اسلام بود) (ر.ك. به: مقدمه مترجم مقاله صمباحثى درباره ظهور علم كلامش,نوشته هارى آسترين ولفسون, ترجمه نصرالله پورجوادى, در معارف, دوره دوم, شماره 1 (فروردين ـ تير1364), ص 5ـ6) عنوان يكى از كتاب هاى خود را, كه درباره فلسفه علم كلام است, The Philosophy of the kal‡m نهاده و, در اين عنوان, در برابر (كلام) معادلى انگليسى به كار نبرده است. نيز ويليمْ كِرِگ (William L. Craig), كتابى را كه در باب استدلال متكلّمان اسلامى بر وجود خدا, از راه حدوث عالَم, نوشته به عنوان The Kal‡m Cosmological Argument مُعَنوَن كرده است. جورج قنواتى نيز, در سرتاسر مقاله اى كه, با همين عنوان Kal‡m, در جلد هشتم دايرةالمعارف دين ميرچا الياده (ص231ـ242) نوشته, لفظ (كلام) را آوانويسى كرده است. از اينها گذشته, theology داراى اقسام و شعب عديده اى است كه كلام اكثريّت قريب به اتّفاق آنها را واجد نيست. علاوه بر سه شعبه اصلى theology, يعنى الهيّات فلسفى (philosophical th.) يا الهيّات طبيعى (natural th.), الهيّات رمزى (symbolic th.) يا الهيّات جزمى (dogmatic th.), و الهيّات كاربَستى (applied th.), كسانى شُعَب ديگرى, مانند مدافعه گرى (apologetics), الهيّات عَمَلى (practical th. كه غير از الهيّات كاربَستى است و خود, لااقلّ, سه شعبه فرعيتر دارد), الهيّات اخلاقى (moral th.), الهيّات تاريخى (historical th.), نيز براى theology قائل شده اند1 با اين تفا
صيل, (theology) كجا و (كلام) كجا كه, به قول جورج قنواتى, در همان مقاله مذكور در بالا, شايد معادل (dogmatic theology of Islam) يا, دقيق تر بگوييم, معادل (the defensive apologetics of Islam) باشد؟ (همان منبع, ص231)
4) مترجم محترم در برابر a methodological principle عبارت (يك اصل روشمندانه) را به كار برده بود و من (يك اصل روششناختى) را پيشنهاد كرده بودم و پرسيده بودم كه: (اصل روشمندانه) چگونه چيزى است؟ (ص45). مع الأسف, مترجم محترم اشكال مرا درست درنيافته و آن را نزاعى لفظى تلقّى كرده و, از اين رو, در مقام ردّ پيشنهاد من, آورده است: (اگر بنويسيم آزمون هاى روانشناسانه, بررسيهاى جامعه شناسانه, تحقيقات مردم شناسانه (و نظاير آنها در برابر - logical انگليسى) طبيعى تر و قديمى تر و بى اشكال تر است تا آزمون هاى روان شناختى, بررسى هاى جامعه شناختى, تحقيقات مردم شناختى. اين ـ شناختى از تنگناى قافيه ساخته شده است و هنوز همه اهل زبان (فارسى زبانان) آن را نپذيرفته اند.) (ص48)
پاسخ: اوّلاً: ـ شناسانه, البتّه, قديم تر از ـ شناختى هست, ولى طبيعى تر و بى اشكال تر بودنش يعنى چه؟ اينكه (ـ شناختى از تنگناى قافيه ساخته شده است) را هم من نمى فهمم تا قبول يا ردّ كنم. ثانياً: اگر ـ شناختى اينهمه مطعون و مذموم است كه مترجم محترم از اين بنده پرسيده است: (اصل روش شناختى چگونه چيزى است؟) چرا خود وى بيست سطر پايين تر تعبير (يك نقطه عزيمت… روش ـ شناختى) را به كار برده است؟! (فرهنگ و دين, ص106, س20). ثالثاً: ترجيح ـ شناسانه بر ـ شناختى اقتضاء دارد كه مترجم محترم بنويسد: (اصل روششناسانه), نه (اصل روشمندانه).
و امّا رابعاً ـ و اصل سخن اينجاست ـ: بحث اين بنده بر سر روششناختى يا روششناسانه نيست, بلكه بحث بر سر اين است كه اصل روششناختى يا روششناسانه اصلى است مربوط به روششناسى (methodology), كما اينكه اصل روانشناختى يا روانشناسانه اصلى است مربوط به روانشناسى; امّا اصل روشمندانه چگونه چيزى است؟ مگر اصل ها هم مى توانند روش داشته باشند يا نداشته باشند؟
5) از توضيحات مترجم در فقره پنجم جوابيّه (ص48) هم معلوم شد كه the well-known Cartesian formula را به (سخن حكيمانه دكارت) ترجمه كرده است, يعنى well-known را اصلاً ترجمه نكرده و, در عوض, (حكيمانه) را افزوده است!
6) مترجم محترم believing steadfastly what you know isnصt true را به (اعتقاد صلب و ثابت به هرچه انسان مى داند, درست نيست) ترجمه كرده بود و من (اعتقاد راسخ به آنچه كه مى دانيد كه درست نيست) را پيشنهاد كرده بودم و نادرستى ترجمه را با سه دليل نشان داده بودم. (ص45ـ46). مترجم محترم, بدون اينكه بتواند حتّى يكى از سه دليل مرا ردّ كند, همچنان بر صحّت ترجمه خود تأكيد ورزيده است. من, براى اينكه خطاى وى را نشان دهم, صدر و ذيل عبارت مورد بحث را عيناً نقل مى كنم و از خوانندگان بصير و منصف مى خواهم كه بدقّت هرچه تمام تر در آن نظر كنند و حتّى به علائم سجاوندى آن توجّه ورزند:
Authentic religious faith, whatever it is, can never be as the schoolbody is said to have defined it: believing steadfastly what you know isnصt true; instead it must always entail doubt.
(ايمان دينى اصيل, هرچه باشد, هرگز نمى تواند چنان باشد كه, به قرار مسموع, بچّه مدرسه اى ها تعريفش كرده اند: اعتقاد راسخ به آنچه كه مى دانيد كه درست نيست; در عوض, همواره بايد مستلزم شكّ باشد)
نويسنده, در اين جمله كه به طور كامل نقل شد, مى گويد: گفته شده است كه بچّه مدرسه اى ها ايمان دينى را چنين تعريف كرده اند: (اعتقاد راسخ به آنچه كه مى دانيد كه درست نيست). خود نويسنده, در مقام داورى, مى گويد: ايمان دينى واقعى و راستين, هرچه كه باشد, چنين چيزى نيست. ولى از اين سخن من نتيجه مگيريد كه: ايمان دينى اعتقاد راسخ است به آنچه كه مى دانيد كه درست است. اين نتيجه گيرى هم درست نيست. ايمان دينى نه آن است و نه اين; نه در آن سرطيف است و نه در اين سرطيف; بلكه در وسط واقع است: ايمان دينى اعتقاد غير راسخ است به آنچه كه مى دانيد كه درست است. غير راسخ بودنِ ايمانِ دينيِ اصيل همان ملازم شك بودن آن است.
حال, ترجمه مترجم محترم را از كلّ اين جمله بنگريد: (ايمان موثق دينى, هرچه هست, هرگز نمى تواند بر وفق تعريفى كه بچه مدرسه ايها به دست مى دهند باشد. اعتقاد صلب و ثابت به هرچه انسان مى داند, درست نيست; بلكه بايد اشتمال بر شك نيز داشته باشد) (فرهنگ و دين, ص107, س9ـ12) اينك بعضى از اشكالات اين ترجمه:
الف) اگر ترجمه درست مى بود, نويسنده جمله اى ناقص آورده بود; چراكه ذكرى از (تعريفى كه بچه مدرسه ايها به دست مى دهند) به ميان آورده بود, بدون اينكه معلوم كند كه آن تعريف چيست.
ب) اگر ترجمه درست مى بود, در جمله انگليسى, مى بايد بعد از it دوم نقطه پايان جمله نهاده مى شد و believing پس از آن به صورت Believing (با B بزرگ) نوشته مى شد; چراكه, همانطور كه مى بينيد, در ترجمه مترجم محترم, با (باشدِ) اوّل جمله اى پايان مى گيرد و با (اعتقاد) جمله دومى آغاز مى شود. و حال آنكه نه پس از it دوم نقطـه پايان جمله نهـاده شده و نه believing با B بزرگ نوشته شده است; بلكه بعد از it دوم علامتِ (:) نهاده شده كه, در علايم سجاوندى زبان انگليسى, بيانگر اين است كه مابعدْ تفسير ماقبل است; يعنى, در اين مورد, مابعدِ (:) تفسيرِ تعريفِ بچه مدرسه اى هاست.
ج) اگر ترجمه درست مى بود, جاى اين سؤال نبود كه: چرا (اعتقاد صلب و ثابت به هرچه انسان مى داند, درست نيست)؟ مترجم محترم اگر الفباى معرفتشناسى را مى دانست, با خبر بود از اينكه دانستن (يا علم يا معرفت) به معناى (باور صادق مُوَجَّه (يا مستدلّ = justified)) است و, در اين صورت, حتماً از خود مى پرسيد كه: چرا نبايد به آنچه مى دانيم, يعنى آنچه صادق و مستدلّ است, (اعتقاد صلب و ثابت) داشته باشيم؟
د) اگر ترجمه درست مى بود, چنانكه در مقاله نقدى هم آورده بودم, نويسنده, به جاى true, مى بايست right مى آورد; چرا كه, همانطور كه, در ترجمه مترجم, (درست نيست) خبر (اعتقاد…) است, مى بايست, در اصل انگليسى نيز, isnصt true خبر believingة مى بود, و, در اين صورت, مى بايست, به جاى true, از right استفاده مى شد, چراكه true هيچ گاه وصف يا محمول يك عمل (مانند اعتقاد ورزيدن) واقع نمى شود. (در بابِ همين سخنِ اخيرِ من, مترجم محترم آورده است كه: (اين حكم جناب ناقد به كلى بى پايه است. اگر شك دارند از استادان انگليسى دان بپرسند.) (ص48). من از مترجم محترم و استادان انگليسى دانى كه به انگليسى دانى شان اعتراف دارد مى خواهم كه يك (فقط يك) جمله انگليسى ارائه كنند كه در آن true صفت يا محمولِ يك عمل واقع شده باشد.)
7) مترجم محترم عبارت The great ages of faith in Western religion را به (بزرگترين ادوار ايمان در تاريخ اديان غربى) ترجمه كرده است و من اين ترجمه را نادرست دانسته و, به جاى آن, (اعصار بزرگ ايمان به اديان غربى) را پيشنهاد كرده بودم (ص54). امّا مترجم محترم به اين دليل كه (نه مسيحيان و غربيان به دين يا اديان خود ايمان دارند, و نه ما مسلمانها به اسلام. ما و آنها به آنچه موضوع و متعلق اين اديان است (خداوند, قيامت, كتب آسمانى, فرشتگان, جاودانگى و غيره) ايمان داريم نه به خود اديان كه ظرف اين موضوعات است) (ص 48ـ49) ترجمه خود را درست دانسته است.
پاسخ: مترجم محترم: اوّلاً: great را, كه صفت ساده, و به معناى (بزرگ), است, به صورت صفت عالى, و به معناى (بزرگترين), ترجمه كرده است. ثانياً: religion را, كه مفرد است و به معناى (دين), به صورت جمع و به معناى (اديان) گرفته است. ثالثاً: لفظ (تاريخ) را, بدون هيچ مجوّزى, در ترجمه افزوده است. همه اينها براى چه؟ براى اينكه متديّنان به اديان خود ايمان ندارند, بلكه به خداوند, قيامت, و… ايمان دارند؟ اين مدّعا, اگر درست هم مى بود (كه نيست) مشكل نويسنده مى بود, نه مشكل من و شما. (اين نكته را هم بيفزايم كه مترجم محترم امورى مانند خداوند, قيامت, و… را يك بار موضوع و متعلّق اديان دانسته است و بار ديگر مظروف اديان. و هر دو سخن نادرست است)
8) و بالاخره, مترجم محترم Persons who meet and acknowledge each other as such را به (انسانها كه با همديگر رو به رو مى شوند و به وجود همديگر اذعان دارند.) ترجمه كرده بود و من به (انسانهايى كه با يكديگر رو به رو مى شوند و همديگر را به عنوان انسان مى شناسند) (ص53) مترجم محترم اين ايراد مرا (سليقه اى) دانسته و حتّى ترجمه پيشنهاديم را (قدرى تفسيرآميز) تلقّى كرده است (زيرا (به عنوان انسان) در متن انگليسى نيامده است. as such يعنى اين چنين, همانطور كه هست/ هستند و نظاير اين) (ص49)
پاسخ: يكى از معانى تعبير (ةas such) اين است: (…از اين رو كه… است), (… از اين حيث كه…است), (…من حيث هو…), (… به عنوان…). مثلاً: a teacher as such يعنى (يك معلّم از اين رو كه معلّم است), (يك معلم از اين حيث كه معلّم است), (معلم من حيث هو معلم), (يك معلّم به عنوان معلّم). و در اينجا, نويسنده اين تعبير را به همين معنا به كار برده و درباره انسان هايى سخن گفته كه (با يكديگر رو به رو مى شوند و همديگر را به عنوان انسان مى شناسند), نه به عنوان شئ. مترجم محترم بايد به اين امر توجّه مى كرد كه نويسنده در مقام اشاره به رأى مارتين بوبر (Martin Buber) است كه مَيزمايزى و فَرقِ فارقى مى نهاد ميان شناخت نظرى و مفهومى از اشياء ـ به تعبير خود بوبر: it-world ـ و مناسبات ميان انسان هايى كه همديگر را به عنوان انسان مى شناسند ـ باز به تعبير او the world of the زthouس. وانگهى, مگر انسانى هم هست كه به وجود انسان ديگرى اذعان نكند تا سخن از انسانهايى بگوييم كه (به وجود همديگر اذعان دارند)؟

و امّا در قسمت دوم مقاله, مدافع محترم, در ضمن دوازده فقره, در صدد دفاع از صحّتِ پاره اى از قطعاتِ ترجمه مترجم محترم برآمده است. اينك بررسى اين دوازده فقره:
1) من ترجمه deprecate را به (تحقير كردن) نادرست دانسته بودم (ص44) و مدافع محترم مرا به (فرهنگ وبستر) و (فرهنگ المورد) ارجاع داده است كه در آنها, به ترتيب, اين واژه به (to play down, make little of) و (ينتقص (من قدر شىءٍ)) معنا شده است. (ص 49ـ50)
پاسخ: اوّلاً: اين بنده در هيچ يك از فرهنگ هاى مختلف وبستر كه در اختيار داشت آنچه را مدافع محترم نسبت داده است نيافت. ثانياً: (ينتقص (من قدر شىءٍ)), در زبان عربى, به معناى ((از بهاى چيزى) كاستن) است, و اين غير از (تحقير كردن) است.
بلى, انصاف بايد داد. Websterصs Third New International Dictionary, در ذيل مادّه deprecate, دو شاهد مثال مى آورد كه در آنها deprecate به معناى depreciate (= تحقير كردن) آمده است; امّا با افزودن عبارت influenced in meaning by depreciate توجّه مى دهد كه معناى خود deprecate (تحقير كردن) نيست.
2) نويسنده به attitude of doubt (= گرايشِ شك) salutariness (= سودمندى) نسبت مى دهد; مترجم محترم اين لفظ اخير را به (سلامت) ترجمه كرده است; من گفته ام كه لفظ مذكور به معناى (سلامت) نيامده است; و مدافع محترم, با توسّل به سه فرهنگ, در صدد برآمده است كه نشان دهد كه salutariness به معناى (سلامت) آمده است. (ص50)
پاسخ: مترجم محترم در برابر واژه salutary, در فرهنگ وبستر, معادل healthful را ديده است و, از آنجا كه فقط از يكى از معانى اين واژه, يعنى معناى (تندرست, سالم), خبر داشته, salutary را به معناى (تندرست, سالم) گرفته و چون, همانطور كه در جوابيّه خود آورده, مى دانسته كه (پسوند ness به صفات اضافه مى شود و از تركيب آنها اسم به وجود مى آيد), نتيجه گرفته كه salutariness به معناى (تندرستى, سلامت) است; غافل از اينكه: اوّلاً: همان فرهنگ وبستر واژه salutary را ابتداءً با عبارت promoting or conducive to health تعريف كرده و سپس healthful را, به عنوان معادل salutary, افزوده تا كسى گمان نبرد كه healthful, در اينجا, به معناى (تندرست, سالم) است, بلكه بداند كه به معناى (بهبودى بخش, صحّت بخش, گوارا) است. مدافع محترم, حتّى اگر به اين نكته هم وقوف نمى يافت, جاداشت كه از خود بپرسد كه: چرا فرهنگ المورد (كه منِ ناقد را بدان ارجاع داده است) در برابر salutary معادل (صحّيّ) نهاده و از معادل (سالم) (يا (سليم)) استفاده نكرده است؟ مگر (سالم) واژه اى عربى نيست؟ جواب اين است كه نويسنده المورد مى دانسته كه salutary به معناى (بهبودى بخش, صحّت بخش, گوارا) است كه معادل عربى اش (صحّيّ) است. ثانياً: به فرض اينكه salutary به معناى (تندرست, سالم) هم آمده بود, آيا جاى اين سؤال نبود كه: چگونه گرايش شك متّصف به وصف (تندرست, سالم) مى تواند شد؟ حقّ اين است كه salutary معناى ديگرى غير از (بهبودى بخش, صحّت بخش, گوارا) هم دارد و آن همان (beneficial) فرهنگ وبستر و (مفيد) فرهنگ المورد است, يعنى: (سودمند). بدين قرار salutariness به معناى (سودمندى) است و در متن انگليسى مقاله دايرةالمعارف هم به همين معنا به كار رفته است.
3) مدافع محترم ترجمه implicate را به (فحوا و زمينه) درست دانسته است. (ص50) وى را ارجاع مى دهم به فقره دوم از قسمت اوّل همين مقاله, كه در آن به خود مترجم محترم جواب گفته ام.
امّا براى اينكه به خوانندگان گرامى نشان دهم كه خداوندِ كدام قريحه انگشت بر حرف من مى نهد و خرده بر من مى گيرد, توجّهشان را جلب مى كنم به آشفته گويى هايى كه مدافع محترم در همين فقره سوم دارد: الف) از فرهنگ حييم نقل مى كند كه: (ضمناً (مفهوم): implicate) و حال آنكه: اوّلاً: فرهنگ حييم آورده است: ((ضمناً) مفهوم); و اصلاً (ضمناً (مفهوم)) معنايى نمى تواند داشت; و ثانياً: implicate مذكور در فرهنگ حييم صفت است و ,از اين رو, بى درنگ پس از آن, از علامت (a.) (يعنى adjective) استفاده شده, و حال آنكه implicate مورد بحث اسم است. ب) معنايى را كه فرهنگ معاصر براى implication آورده در مقام استدلال بر درستى ترجمه implicate ذكر كرده است! ج) معنايى را كه فرهنگ وبستر براى implicate فعلى آورده در مقام استدلال بر درستى ترجمه implicate اسمى ذكر كرده است!
4) مترجم محترم faith also entails a metaphysical stance را به (ايمان همچنين صبغه متافيزيكى دارد) ترجمه كرده و من (ايمان مستلزم موضعى مابعدالطّبيعى هم هست) را پيشنهاد كرده بودم (ص46) و مدافع محترم بر صحّت ترجمه تأكيد كرده است. (ص50)
پاسخ: اولاً: برخلافِ گفته مدافع محترم, entail به معناى (متضمّن بودن, در برداشتن) نيست, كما اينكه involve هم به معناى مذكور نيامده است. در همه فرهنگ هاى يكزبانه انگليسى نوعى (ضرورت) در معناى اين دو واژه اِشراب شده است. چند نمونه ذكر مى كنم:
entail: make (sth) necessary; involve
involve: make (sth) necessary as a condition or result; entail
Oxford Advanced Learnerصs Dictionaryنقل از:
entail: to cause or require as a necessary consequence; involve; necessitate
involve: to include by necessity; entail; require
(نقل از: Websterصs New World Dictionary)
از اين رو, فقط معادلِ (مستلزم بودن) براى اين معناى اين دو واژه انگليسى رساست. ثانياً: مدافع محترم stance را به معناى (وضع و حالت) گرفته و سپس چنين افاده كرده است: (در ضمن معناى وضع و حالت در اينجا به معناى صبغه است.) كدام فارسى زبانى اين حكم را قبول دارد كه (وضع و حالت) مترادف (صبغه) است؟ شايد مدافع محترم بگويد كه: من گفته ام (در اينجا) مترادفند, نه در همه جا. در اين صورت, مى پرسم: اينجا چه خصوصيتى دارد كه دو نامترادف ترادف يافته اند؟ نكند خصوصيّتش اين است كه مترجم جناب آقاى خرّمشاهى است و ناقد اين بنده؟! ضمناً مدافع محترم به اين جمله خود (در ضمن معناى وضع و حالت در اينجا به معناى صبغه است) از ديدگاه نقد ادبى نظر جديدى بيفكند.
5) مترجم محترم good theologians را به (متكلّمان خوب) ترجمه كرده و من آن را به (عالمان صاحبنظر الهيّات) برگردانده ام و گفته ام كه: (good به معناى توانا, چيره دست, اهل فنّ, خبره, كاردان, و متخصّص هم آمده است.) (ص47) مدافع محترم از (متكلّمان خوب) دفاع كرده است, به قياس با (دكتر خوب), به معناى (دكتر توانا و چيره دست)! (ص50ـ51)
پاسخ: مدافع محترم بايد تفاوت گفتار و نوشتار غير رسمى (colloquial) و عاميانه يا غير ادبى (slang) را با گفتار و نوشتار رسمى (formal) بياموزد.
6) مترجم محترم عبارت every assertion of belief that is not to be dubbed mere credulity presupposes an intellectual choice between two alternative possibilities را به (هر تصديق اعتقادى را نبايد صرفاً باورى كه مستلزم انتخاب عقلى بين دو احتمال بديل است به حساب آورد) ترجمه كرده و من آن را به (هر تصديق عقيده اى كه نتوان آن را زودباورى محض خواند حاكى از انتخابى عقلى بين دو احتمال بديل است.) برگردانده بودم (ص46). مدافع محترم دو غلط فاحشى را كه در ترجمه مترجم محترم هست و كلّ جمله وى را مغلوط ساخته نتوانسته يا نخواسته است كه ببيند, ولى بر ترجمه من از is not to be dubbed به (نتوان آن را… خواند) انگشت نهاده و آن را نادرست ديده و ترجمه درست را (نبايد (يا قرار نيست) آن را… خواند) دانسته است (ص51)
پاسخ: مدافع محترم به Oxford Advanced Learnerصs Dictionary, ذيل مادّه be2, رجوع كند تا اين عبارت را ببيند:(3) (with to+ infinitive)ة (c) (expressing) Possibility): The book was not to be (ie could not (be) found
چنانكه ديده مى شود, (مصدر be to+) به معناى (امكان داشتن) آمده است و, مثلاً, جمله The book was not to be found به معناى (كتاب را نمى شد پيدا كرد) است.
7) مدافع محترم باز به دو خطاى فاحشى كه مترجم محترم در ترجمه يك جمله مرتكب شده است و من در مقاله نقدى, فقره دوازدهم, (ص45) نشان داده بودم نپرداخته و, در عوض, در ترجمه پيشنهادى من, در آن فقره, اشكالى ديده و آن اينكه من an implicate of را (يكى از لوازم) ترجمه كرده بوده ام, و حال آنكه, به زعم وى, ترجمه درست (لازمه) است, چون (اگر implicate جمع بود لوازم معنا مى شد.) (ص51)
پاسخ: مدافع محترم پنداشته است كه من هنوز فرق ميان مفرد و جمع را نمى دانم. امّا هم به وى و هم به مترجم محترم مى گويم كه: من هم فرق ميان مفرد و جمع را مى دانم و هم (و اين مهمّ تر است) فرق ميان an implicate of و the implicate of را. توضيح مى دهم: دو جمله Ali is a pupil of) (mineو (Ali is the pupil of mine.) چه فرقى دارند؟ فرق در اين است كه گوينده با a pupil مى رساند كه شاگردان متعدّدى دارد كه على يكى از آنان است, ولى با the pupil مى رساند كه يك شاگرد بيشتر ندارد. در زبان فارسى, اين نكته را چگونه ابلاغ كنيم؟ از اين طريق كه جمله اوّل را به (على يكى از شاگردان من است) ترجمه كنيم و جمله دوم را به (على شاگرد من است). پس, اين بنده خطا نكرده كه doubt is an implicate of religious faithة را به (شك يكى از لوازم ايمان ديني… است) ترجمه كرده است. مى خواهيد شاهد صدقى هم بياورم؟ به Oxford Advanced Learnerصs Dictionary, ذيل مادّه mine1 رجوع كنيد تا اين معادله را ببينيد: (Heصs a friend of mine, ie one of my friends) يعنى Heصs a friend of mine هم معناست با Heصs one of my friends (= او يكى از دوستان من است). از مدافع محترم مى پرسم: a friend مفرد است يا جمع؟! به فرهنگ آكسفورد اشكالى وارد نيست؟!
8) و باز, مدافع محترم ترجمه كاملاً مغلوطِ مترجم محترم را از يك جمله, كه نادرستى آن را در فقره هشتم مقاله ام (ص45) نشان داده بودم, مورد عفو و اغماض قرار داده و, در عوض, دو اشكال بر ترجمه پيشنهادى من در آن فقره كرده است: يكى اينكه a moral unwillingness را به (بى ميلى اخلاقى خود) ترجمه كرده بوده ام و حال آنكه (خود) در متن انگليسى وجود ندارد; ديگر اينكه making such a commitment را به (چنين تعهّدى) برگردانده بوده ام و making را ترجمه ناشده باقى گذاشته بوده ام. (ص51)
پاسخ: اوّلاً: مدافع محترم بايد بداند كه بى ميلى و ساير احوال نفسانى اختصاصى (private)اند و مثلاً هركسى فقط واجد بى ميلى خودش است و نمى تواند بيميلى شخص ديگرى را نيز تصاحب كند; از اين رو, الفاظ دالّ بر احوال نفسانى, چه با صفات ملكى استعمال شوند و چه بدون صفات ملكى, در هر حال, در واقع, معانى خود را به وصف اختصاص مى رسانند.
ثانياً: to make a commitment يعنى (تعهّد كردن), كه مصدر است; making a commitment اسم همان مصدر است; و مدافع محترم شايد بداند كه, در زبان فارسى, مصادر تركيبى كه به (ـ كردن) ختم مى شوند, در حالت اسم مصدرى, (ـ كردن) خود را از دست مى دهند. بنابراين making a commitment يعنى (تعهّد). كدام making, در ترجمه من, از قلم افتاده است؟ از اين عجيب تر اينكه مدافع محترم گفته است كه (در صورتى كه جناب آقاى خرمشاهى اين قسمت را به تعهداتى كه به بار مى آورد ترجمه نموده اند كه ترجمه صحيحى است.). با صرف نظر از اينكه ترجمه مترجم محترم نادرست است, سؤال اين است كه: چگونه مدافع محترم معتقد است كه making در ترجمه وى از قلم نيفتاده است؟ نكند مدافع محترم گمان مى كند كه (به بار مى آورد) معادل making است؟! و نكند كه هنوز نمى داند كه to make a commitment يك مصدر مركّب است؟!
در همين جا اغتنام فرصت كنم و مطلبى را گوشزد خوانندگان گرامى كنم كه براى فهم ميزان بيطرفى و انصافِ مدافع محترم سودمند تواند بود. خوانندگان گرامى ملاحظه مى كنند كه مدافع محترم ترجمه because of the implications of making such a commitment را به (به خاطر پيامدها و تعهداتى كه به بار مى آورد), كه ترجمه مترجم محترم است, ترجمه صحيحى دانسته است, و حال آنكه مترجم محترم, در اين ترجمه, مضاف و مضاف اليه را بر يكديگر عطف كرده است! the implications مضاف است و making such a commitment مضاف اليه آن; و مترجم محترم تركيب اضافى را به صورت (پيامدها و تعهداتى كه به بار مى آورد) برگردانده است. علاوه بر اين (و اين را براى فقره دوازدهم اشكالات مدافع محترم به خاطر بسپاريد) a commitment مفرد است و مترجم محترم به (تعهداتى) ترجمه كرده و مدافع وى نيز اين ترجمه را تصويب كرده است!
9) من so well aware را (نيك آگاه) ترجمه كرده بوده ام و مدافع محترم گفته است كه so را معنا نكرده بوده ام و ترجمه درست (بسيار نيك آگاه) (!) است. (ص51)
پاسخ: مدافع محترم, چون خيال كرده كه من, در ترجمه, مُرادم از (نيك) خوب (در برابر (بد)) است و نيز گمان كرده كه (خوب) معادل well است, به اين خطا درافتاده كه so را ترجمه نكرده ام. غافل از اينكه مراد من از (نيك) معنايى است كه در متون ادبى از آن اراده مى شود, يعنى (بسيار, سخت); و اين لفظ را در برابر كلّ so well نهاده ام.
10) مترجم محترم ترجمه عبارت in so far as they were concerned with religion at all را از قلم انداخته بود و من آن را به صورت (آنجا كه اصلاً دلمشغولى اى به دين داشتند) برگردانده بودم (ص51). مدافع محترم ترجمه مرا از insofar as به (آنجا كه) نادرست ديده و (تا آن حد و تا آن جايى كه) را درست دانسته و سپس افزوده است: (احتمال مى رود كه غلط مطبعى باشد.) (ص51)
واقعيّت اين است كه من نيز, چون ديرى است كه مى دانم كه insofar as به معناى (تا آنجا كه) است, ابتداءً يقين كردم كه غلط مطبعى اى روى داده است, ولى وقتى به نسخه اى از دستنوشته خودم رجوع كردم ديدم كه غلط مطبعى اى در كار نبوده, بلكه خودم اشتباهاً, به جاى (تا آنجا كه), نوشته بوده ام: (آنجا كه).
11) مترجم محترم در ترجمه جمله اى مرتكب پنج خطاى فاحش شده است. مدافع محترم, بر طبق عادت مألوف, كريمانه از آن خطاها درگذشته است و بر ترجمه پيشنهادى من ايراد كرده كه چرا fostering را به معناى (ايجاد) گرفته ام و, با تمسّك به فرهنگ وبستر و فرهنگ معاصر, در صدد برآمده كه نشان دهد كه ترجمه درست (پرورش) است. (ص52)
پاسخ: همان فرهنگ وبسترى كه foster را به معناى promote گرفته promote را هم به معناى to help bring about (= پديد آوردن, ايجاد كردن) گرفته و اين شاهد مثال را هم آورده است: to promote the general welfare (= ايجاد رفاه عمومى). و همان فرهنگ براى foster به معناى (ايجاد) اين شاهد مثال را آورده است: to foster discontent (= ايجاد نارضايى).
12) و سرانجام مترجم محترم در ترجمه يك جمله مرتكب هفت غلط شده, ولى مدافع محترم, چون, على الظاهر, معتقد است كه خطا بر قلم مترجم محترم نمى رود و خطاى نرفته را نمى شود ديد, به سراغ ترجمه پيشنهادى اين بنده از همان جمله آمده ولى, در اينجا, آن نظر خطاپوش را فراموش كرده و, به خيال خود, سه خطا در آن ديده است: نخست اينكه ترجمه quite obviously به (بديهى است كه) غلط است و درستش (كاملاً بديهى است كه) است. دوم اينكه ترجمه spiritual expression به (بيانات معنوى) غلط است, زيرا expression مفرد است, نه جمع و سوم اينكه, در اينجا, enduring به (ماندگار) ترجمه شده و, در جاى ديگر, classic به (ماندگار) ترجمه شده است.
پاسخ: اوّلاً: مدافع محترم پنداشته است كه obvious به معناى (بديهى) است و نتيجه گرفته كه quite obvious به معناى (كاملاً بديهى) است, غافل از اينكه obvious به معناى (واضح) است و quite obvious به معناى (كاملاً واضح), يعنى (بديهى). در زبان انگليسى, معادل دقيق (بديهى) فقط اينهاست: quite obvious, patently true, manifestly true,
inescapable, incontrovertible و self-evident.
ثانياً: مدافع محترم همان كسى است كه در فقره هشتم اصلاً اشكالى نمى ديد در اينكه a commitment مفرد را مترجم محترم به (تعهدات), كه جمع است, ترجمه كند و صريحاً مى گفت: (ترجمه صحيحى است), ولى, در اينجا, ترجمه spiritual expression را به (بيانات معنوى) غلط مى داند, زيرا expression مفرد است, نه جمع. امّا, مع الأسف, هم در درست دانستن ترجمه مترجم محترم, در آنجا, به خطا رفته است و هم در نادرست دانستن ترجمه من در اينجا. مدافع محترم توجّه داشته باشد به اين نكته كه اگر اسمى, در زبان انگليسى, غير قابل شمارش باشد, همواره, به صورت مفرد استعمال مى شود, خواه, از لحاظ معنا, مفرد باشد و خواه جمع; و expression, وقتى به معناى (بيان) است, غير قابل شمارش است. (ر.ك. به: Oxford Advanced Learnerصs Dictionary, ذيل مادّه expression) چرا social science را, با اينكه science على الظّاهر مفرد است, به (علوم اجتماعى) ترجمه مى كنند؟ چون science, در بعضى از معانيش و از جمله در اين مورد, غير قابل شمارش است.
ثالثاً: چه اشكالى دارد كه من, در اينجا, enduring را به (ماندگار) ترجمه كرده ام و, در جاى ديگرى, classic را نيز به (ماندگار) برگردانده ام؟ مگر محال است كه دو واژه اى كه هريك داراى چند معنايند از حيث يكى از معانيشان مترادف باشند؟! مدافع محترم دليلى هم آورده است كه اين بنده, هرچه كوشيد, از آن سر درنياورد; و اينك آن دليل: (بنا به قول ايشان [يعنى من ناقد] خواننده فارسى در اين موارد خيال مى كند مؤلف محترم [!] براى هر دو جا enduring را به كار برده است و چون تعابير متعدد است بايد اين تعدد در لفظ در معنا نيز سرايت مى كرد و حال آنكه ايشان [يعنى منِ ناقد] اين نكته را رعايت نكرده اند.) (ص52) شايد خواننده گرامى در شگفت شود از اينكه مدافع محترم, در اين دو سه جمله, چيزهايى به من نسبت داده كه خودِ خواننده در مقاله نقدى من, به هيچ روى, نديده است. براى تقليل بهت و حيرت خواننده, به اطلاع مى رسانم كه مدافع محترم, مدتى كمتر از دو سال, در درس هاى (آموزش ترجمه) اين بنده شركت مى كرد; و مأخذ آنچه در اين دو سه جمله به من نسبت داده, محفوظات ذهنى يا كَتبى اوست از آن سلسله درس ها. ولى دردا و دريغا كه هم از اين نقل قول و هم از بسا چيزهاى ديگرى كه در ترجمه هاى او مى بينم, درمى يابم كه, به مصداق فَسالَتْ اَو ديَةٌ بِقَدَرِها, از آن درس ها طَرفى برنبسته است.
مدافع محترم, در پايان, گفته است: (اين بود پاره اى از اشكالات جناب آقاى ملكيان كه بدواً به نظر مى رسيد, ممكن است كسان ديگرى, اشكالات ديگرى بر نقد ايشان بيابند.) (ص52) (البته مقصود وى از (اشكالات جناب آقاى ملكيان) اشكالات وارد بر …ملكيان است.) شايد رمز اينكه هيچ يك از اشكالات مدافع محترم بر من وارد نبود (البته به جز اِشكال عظيم فقره دهم) همين باشد كه بدواً و بدون تأمل و تروّى به نظرش رسيده است. به هر حال, اين بنده منتظر مى ماند تا اشكالات از سَرِ تأمّل وى و آن (كسان ديگر) را نيز بشنود و بخواند. امّا, على العجاله و قبل از مواجهه با آن اشكالات ديگر, مى گويم:
چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطاست
سخن شناس نيى جـان مـن خطا اينجاست
*.*.*
مقاله نقدى اين بنده 84 فقره داشت, كه بعضى از آنها حاوى يك اشكال, برخى حاوى دو اشكال, پاره اى حاوى سه اشكال, و… حتّى بعضى حاوى شش اشكال بودند. مترجم محترم و مدافع محترم, در طيّ 20 فقره جوابيّه (8فقره از آنِ مترجم محترم و 12 فقره از آنِ مدافع محترم), فقط به 11فقره از 84 فقره مقاله نقدى من پرداخته بودند و, از اين گذشته, به همه اشكالات مذكور در آن 11 فقره نيز جواب نگفته بودند. (خوانندگان تيزبين تفطّن يافته اند به اينكه فقره 2 جوابيّه مترجم محترم و فقره 3 جوابيّه مدافع محترم ناظر بودند به فقره 11 نقد من; فقره 3 جوابيّه مترجم محترم و فقره 5 جوابيّه مدافع محترم ناظر بودند به فقره 29 نقد من. وانگهى, فقرات 6, 7, 8, 9, 10, 11, و 12 از جوابيّه مدافع محترم حاوى دفاعى از مترجم محترم در برابر اشكالات من نبود, بلكه شامل اشكالات مدافع محترم به ترجمه هاى پيشنهادى من بود. از اين رو است كه مى گويم: مجموع دو جوابيّه فقط به 11 فقره از 84 فقره اشكالات من پرداخته بود.) امّا مقاله اى كه اكنون در پيش روى خواننده گرامى است نشان داد كه حتّى يكى از جوابهاى مترجم محترم و مدافع محترم درست و قانع كننده نبود. و, بنابراين, يك بار ديگر در عالم فكر و فرهنگ (كوهى موشى زاييد) و, بهتر بگويم, موشى هم نزاييد.
اين بنده, به عنوان برادرى كوچك, به جناب آقاى خرّمشاهى مى گويد: در جهانى كه هم تلخيِ سخنِ حقّ زودگذر است و هم شيرينيِ سخنِ باطل, بهتر آن نيست كه بر تلخى حقّ شكيبايى ورزيم و فريفته شيرينى باطل نشويم؟ حضرت عليّ بن ابى طالب(ع) فرمود: ثَلاث فيهِنَّ النَّجاة: لُزومُ الحَقِّ, و تَجَنُّبُ الباطِلِ, و رُكوبُ الجِدِّ (= سه ويژگى اند كه رستگارى در آنهاست: همواره همراه حقّ بودن, دورى گزيدن از باطل, و سختكوشيِ تمام.)
آن برادر گرامى اين پاسخ و آن مقاله نقدى را نوشته كسى تلقّى كند كه بجِدّ به اين فرموده حضرت عليّ(ع) باور دارد كه: لاسُنَّةَ أفضَلُ مِن التَّحقيقِ(= هيچ راه و رسمى بهتر از تحقيق نيست).پاورقي: 1.براى آگاهى بيشتر, از جمله, ر.ك. به: Macquarrie, John, Principles of Christian Theology, (London: SCM Press Ltd. 1975), ch.I

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست