responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 6

شيخ فقاهت
مختارى على

گلكشتى در شرح احوال آيت اللّه اراكى
يادنامه حضرت آيت الله العظمى اراكى, رضا استادى, چاپ اول, انجمن علمى فرهنگى و هنرى استان مركزى, اسفند 1375, 800ص, وزيرى.
آشنايى با شيوه زندگانى و رمز و راز رشد شخصيّت ها, عاملى مهمّ در موفقيت است. بى جهت نيست كه قرآن كريم علاوه بر توصيه هاى كلّى, به معرفى اسوه هاى عينى و ملموس مى پردازد و قصص و تاريخ انبيا و اوليا ـ عليهم السلام ـ را به عنوان نمونه انسان هاى كامل بازگو مى كند.
حضرت آيت الله العظمى اراكى ـ قدس الله سرّه ـ از زمره همان الگوهايى است كه خداوند براى جامعه ما به وديعت نهاده بود تا از سيره و انديشه او درس زندگى و مسلمانى بگيريم.
كتابى كه اينك به معرفى آن مى پردازيم, شرح احوال و زندگانى, تجارب و يادداشت هاى آن بزرگمرد عرصه فقاهت و عبادت است. اگرچه نويسنده اين كتاب سعى كرده كه حاصل عمر نودساله شيخ المشايخ را در كتابى نه چندان مختصر, مختصر كند ـ و البته در اين راه به توفيق نيز نائل آمده است ـ امّا نگارنده را چنين گمانى نيست كه بتواند درونمايه آن كتاب فخيم را در مقالتى كوتاه گرد آورد.
بارى در اين مقال برآنيم تا با گلگشتى در اين اثر, دسته گلهايى تقديم خوانندگان كنيم. معرفى اسوه هاى فضيلت, از وظايف حوزه و خدمتى است به انسانيت. امروزه بسيارى از جوانان ما, استوانه هاى معنويت را نمى شناسند, ولى با زندگانى افراد بى هويّت و بى فضيلت كه در برخى فيلم ها مطرح مى شوند, آشنايند; سهل است كه خواص نيز با بزرگان خود بيگانه اند.
اين اثر كه در كمال صداقت و امانت تنظيم شده, گذشته از شناسايى معظم له, رساله ها و سخنانى از ايشان و به تناسب, اشعار و داستان هاى شنيدنى را به خوانندگان تقديم مى دارد كه بسيار جذّاب و خواندنى است, ولى صفحه پردازى نامرغوب و بى تناسب, اغلاط چاپى, و عدم ويرايش, از زيبايى جمال اين اثر كاسته است.
حضرت آيت الله حائرى يزدى, بنيانگذار حوزه علميه قم, بى شك بيشترين سهم را در تكوّن شخصيت علمى آيت الله اراكى داشته است. راز اينكه آقاى اراكى مجذوب منظومه آقاى حائرى و جزو ياران او گشت, از اين جا آغاز مى شود كه يكى از اساتيد ادبيات و سطوح ايشان مرحوم آيت الله شيثى, در كمال حق شناسى و فروتنى, آقاى حائرى را به ايشان معرفى كرد. در اين باره آمده است:
مرحوم آيت الله شيثى در جلسات درس خود آن قدر از اين استاد تمجيد مى كرد كه شاگردِ خود ـ آيت الله العظمى اراكى ـ را شيفته او نموده بود. (ص141ـ142)
آيت الله اراكى مى گويد: حاج شيخ جعفر شيثى ـ كه استادى دقيق النظر و باتقوا بود, آن قدر از استادش براى ما تعريف مى كرد كه ما غياباً عاشق او شده بوديم و از اين رو همين كه در سال 1332, ايشان به اراك آمدند و ما باخبر شديم, عاشقانه به او ملحق شده و در خلوت و جلوت, در مجلس درس و بعد از درس, در مجلس تبليغ و منبر و همه جا, هرچه از لب و دهان او خارج مى شد, ضبط مى كرديم. (ص79)
فصل اول كتاب, خوشه هايى برگرفته از خرمن خلق وخوى بزرگان است. از ميان اين خاطرات مى توان شيوه هاى سلف صالح را شناخت و از آن درس گرفت. پرورش شاگرد
* هنگامى كه آقاى اراكى مقدارى از نوشته درس مكاسب استاد را به آيت الله حائرى ارائه مى دهد, استاد مطالعه مى كند و بعداً به آقاى اراكى مى فرمايد: (از نوشته شما كيف كردم, امّا به شرط اين كه دفعه ديگر بهتر باشد; يعنى شامل اظهارنظر و ايراد و اشكال هم باشد.).
مرحوم حاج شيخ به دست مبارك خود عمامه بر سرِ آقاى اراكى مى گذارند و او را به لباس روحانيت ملبس مى نمايد. (ص79)
* مرحوم حاج شيخ, تصحيح كتاب الصلاة خود را به عهده شاگردانش حضرات آيات, گلپايگانى و اراكى مى گذارد و آنان را در اصلاح و اشكال, تشويق مى فرمايد. آيت الله اراكى در اين باره فرموده است:
در بعضى موارد عبارت, عبارتِ من است و مرحوم حاج شيخ مى فرمودند: (از من بهتر نوشته اى.) (ص150)
* آيت الله حائرى مى گويد:
هنگامى كه در نجف بودم, روزى مرحوم آقاى آخوند خراسانى به منزل ما تشريف آوردند, نوشته هايى را ديدند كه در طاقچه است. پرسيدند: اينها چيست؟ گفتم: صلاة است. ايشان قدرى به آن نگاه كردند و خيلى خوششان آمد و تعريف كردند. (ص150)
* در گذشته طلاب شركت كننده در درس خارج بسيار كمتر از امروز بودند و فارغ التحصيلان مجتهد, بسيار بيشتر از امروز! يكى از علل آن, محدوديّت شاگردان و نظارت همه جانبه استاد بر احوال شاگردان بود.
مرحوم آخوند خراسانى مى گويد: روزى سيّد على شوشترى به من فرمود: (ملا كاظم درس ها را چگونه مى نويسى؟ گفتم: به منزل كه مى روم مطالب را مى نويسم.)
فرمود: (اين كار نكن, قبلاً روى درس ها كار كن و خودت مطالب را بنويس, بعداً اگر ديدى آنچه گفته مى شود, همان چيزهايى است كه نوشتى, كه محكم تر مى شود و اگر غير آن است آن را اصلاح كن.) (ص575)
* ضمن مصاحبه از آيت الله اراكى درخواست شد خاطراتى از مرحوم آيت الله حائرى بيان كنند. فرمودند: (در مباحثه به او هجوم مى آوردند. از يك طرف مرحوم آقاى يثربى, از طرف ديگر آقا سيد احمد خوانسارى و از طرف ديگر آقاى صدر اشكال مى كردند, ولى يك دفعه نشد كه ايشان ناراحت شوند و حتى گاهى پايش را روى پاى ديگرش مى گذاشت و مى خنديد. آقاى يثربى گفته بود كه الآن خداوند نجف را به قم منتقل كرده است, اين درسى كه ايشان مى گويد, درس نجف است.
* نمونه اى ديگر را آيت الله اراكى از زبان پدرشان چنين بيان مى كند:
پدرم گفت: يك سفر رفتم اصفهان. رفتم در مسجدى كه آقانجفى در آن جا درس مى گفت. در آن جا نشستم و سياحت مى كردم. درس را كه شروع مى كرد, يكى از اصحاب بنا مى كرد با صداى بلند اعتراض كردن و ايشان سرش پايين بود, گوش مى داد و حرفى نمى زد و بعد از مدتى سرش را بلند مى كرد و مى فرمود: اجازه مى دهيد من صحبت كنم!
اين را پدرم نقل كرده و از حوصله ايشان تعجّب مى كرد كه اوقاتش تلخ نمى شد. (ص337) نكته هايى از تدريس و درس
* عصاره عمر فرزانگان وارسته, مشعلى فرا راه امروز طلاب گرانقدر است. گرچه هر روز روش هاى كارآمد و جالب و جديدى به بازار دانش عرضه مى شود, و امروزه ابزار و وسائل كمك آموزشى, امكانات رفاهى و ده ها مزيّت در محيط هاى آموزشى هست كه در گذشته نبوده است, ولى با نبود امكانات امروزى, محققان گام هاى بلندى برمى داشتند كه امروزيان گاه ناتوان از آنند. ظريفى از باب مزاح مى گفت: ديروز شرايع مى خواندند و جواهر مى نوشتند, امروزه جواهر مى خوانند و شرايع را خوب نمى فهمند. به هر حال نبايد گذاشت فضيلت ها فراموش شود.
* آقا سيد نورالدين مى فرمود: آخوند ملاّ على نهاوندى ـ از شاگردان شيخ انصارى ـ دوره علم اصول فقه را در شش ماه درس مى گفت و من يك دوره حاضر شدم و تمام آن را نوشتم و اكنون هم دارم…(ص147).
* گاهى يك كلمه حرف حساب نقطه عطفى در زندگانى يك شخصيت ايجاد كرده و سرنوشت او را دگرگون مى كند, به اين شرط كه هم گوينده صاحب درد باشد و هم شنونده لايق باشد.
وقتى درباره رمز موفقيت مرحوم آيت الله حائرى پرسيدند. حضرت آيت الله اراكى فرمود:
رمز موفقيت مرحوم حاج شيخ اين بود كه وقتى از استادش كلمه اى شنيد [آقا سيد محمد فشاركى به او تغيّر كرده كه چرا فلان مسأله لباس مصلّى را نمى دانى, اين قدر عارى و برى از فقه هستى؟], اين عبارت مثل نيشترى بود و ايشان را به تأليف كتاب صلاة وادار كرد. آن كتاب را دو نفر از شخصيت هاى بزرگ مورد تمجيد و تعريف قرار دادند. يكى مرحوم آخوند خراسانى كه در كربلا به منزل حاج شيخ آمد و اوراقى را در طاقچه ديد, وقتى برداشت ملاحظه كرد كه اوراق همين كتاب است و بسيار تمجيد كرد و فرمود: (به به عجب خوش عبارت و خلاصه است); يكى نيز مرحوم آقاى بروجردى بود كه فرمود: (من كتابى به اين فشردگى و پرفايدگى نديدم.) (ص327) توسل و ارتباط معنوى
فصل چهارم كتاب درباره ارادت ورزى آيت الله اراكى به خاندان رسالت است. شيخ المشايخ حضرت آيت الله اراكى در عشق ورزى به اهل بيت(ع) و حتى ذريّه زهراى اطهر فروتنانه اظهار مى دارد: (من عبد عبيد كلّيه سادات هستم…) (ص265)
ولايت, سرمايه موروثى و مايه افتخار اين خاندان بود. هنگام ديدار حضرت امام خمينى در حرم حضرت ابوالفضل ـ عليه السلام ـ با چنين تعبيراتى حضرت امام راحل را تحت تأثير قرار مى دهد: (و گفتم من كه خودم را عبد نمى دانم ولى پدرم را عبد مى دانم, پدرم به هر سيّدى مى رسيد مى گفت: من عبد عبيد كلّيه ساداتم; من هم عبد عبيدزاده كلّيه ساداتم.) (ص353)
اينك مواردى از تفضّلات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بر بزرگان و خصوصاً خاندان مرحوم آيت الله اراكى و اظهار ارادت و توسلات اينان ذكر مى شود:
* درباره پدرم مى گفتند: وى بسيار به اهل بيت عصمت ـ عليهم السلام ـ متوسل بود. دهه عاشورا در منزل, مجلس روضه و سوگوارى مفصلى داشت و نيمى از اموال خودش را خرج مجالس سيّدالشهدا ـ عليه السلام ـ مى نمود. در مجلس روضه خوانى حال خوبى پيدا مى كرد و در تمام مدت در مجلس عزاى امام حسين(ع) مى ايستاد و حاضر نبود كه بنشيند. (ص106و 107)
* پدرم مى گفت: وقتى به كربلا رسيديم و به حرم مطهر ابوعبدالله(ع) مشرف شدم. اتفاقاً مشاهده كردم ضريح مطهر را برداشته و در سرداب باز است و يكى از اهل علم يك كاسه تربت از قبر برداشته و بالا مى آيد, به او گفتم: آيا ممكن است از اين تربت به من هم بدهيد؟ فرمود: آرى و به قدر يك تخم مرغ از تربت قبر مطهر به من داد. آيت الله اراكى مى فرمودند: بعد از پنجاه سال وقتى درِ محلّى كه تربت در آن جا بود, باز مى شد, بوى عطر تربت به مشام ما مى رسيد. (ص105)
* آيت الله العظمى اراكى محبت و علاقه خاصّى به اهل بيت رسالت داشت و شيفته آنان بود. روزهايى كه با تولّد يا شهادت يكى از اهل بيت(ع) مرتبط بود, از ديوان مرحوم كمپانى اشعارى مى خواند و اشك مى ريخت در اين سال هاى اخير كه به مناسبت هاى گوناگون در منزل, مجلس توسلى داشتند, همين كه گوينده يا مدّاح شروع به خواندن مرثيه مى كرد, حالت گريه و عزا در ايشان ديده مى شد و گاهى هم كه بر اثر ثقل سامعه مطلب برايشان مفهوم نبود, با به خاطر آوردن مصايب اهل بيت و حديث نفس گريه و عزادارى مى نمودند.
* استاد بزرگوار حضرت آيت الله العظمى آقاى اراكى از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم نقل مى فرمودند: سالى كه در سامرا وبا آمد, هرجا مى نشستيم صحبت از مردن اين و آن بود, تا اين كه مرحوم آقاى فشاركى به مرحوم ميرزا محمدتقى گفت: شما مرا حاكم عادل مى دانيد؟ ايشان فرمود: بلى. بعد گفت: شما حكم حاكم را نافذ مى دانيد؟ ايشان جواب داد: محل اشكال است.
مرحوم فشاركى فرمود: اشكال داشته باشيد يا نه, منِ مجتهد عادل حكم مى كنم كه هر شيعه چه مرد و چه زن بايد زيارت عاشورا را به نيابت مادر گرامى امام زمان(ع) بخواند.
مرحوم حاج شيخ فرمود: زيارت عاشورا با اين حكم ايشان بر همه واجب شد و شيعيان زيارت عاشورا خواندند و از آن تاريخ در سامرا شيعه اى به مرض وبا نمرد. (ص601) قوّت ايمان
تاريخ گذشتگان و سيماى فرزانگان تفسيرى است بر خطبه متقين نهج البلاغه و اوصاف پارسايان در قرآن كريم. خشت خشتِ فيضيه با هزاران زبان, صفا و صميميّتِ راهيان كوى حقيقت را بر زبان دارند و آينه دار هويّت صنفى شاگردان واقعى مكتب امام صادقند; اگر چشم دل بنگرد و گوش جان بشنود. اينك اشارتى از اين جاذبه را در فصل پنجم كتاب مى نگريم:
* در مصاحبه, از آيت الله اراكى درخواست شد از مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى خاطره اى بيان كنند, در پاسخ فرمودند:
دو خصوصيت از ايشان ديدم. يك آقا سيد احمد تبريزى داشتيم. مى آمد پشت سرِ آقا ميرزا جواد آقا براى نماز مى ايستاد, ماه رمضان بود, من هم مى رفتم…. آقا سيد احمد گفت: رفتم به ديدن آقا ميرزا جوادآقا تا احوال پرسى كنم. رفتم, نشستم. گفت: (آقا ميرزا على رفت) من خيال كردم به مسافرت رفته; با همان حال طبيعى گفت: (آقا ميرزا على رفت. آقا ميرزا على كه بود؟ چه علميّتى داشت! و چه تقوايى داشت! او جانشين پدر مى شد. جوان بود, بين 25 تا 30 ساله بود. وبا او را كشت.) آن وقت آقا ميرزا جواد مى گفت: (آقا ميرزا على كه رفت) بدون اين كه گريه بكند; مثل اينكه سفر رفته است. (ص299)
* حضرت آيت الله العظمى اراكى, پس از رحلت آيت الله العظمى حائرى, حدود پانزده سال در درس حضرت آيت الله العظمى آقا سيد محمد خوانسارى شركت كرد. شركت در اين درس به خاطر تكريم و احترام معظّم له بوده و گرنه اين دو بزرگوار هم مباحثه بوده اند نه استاد و شاگرد. (ص140)
* از حضرت آيت الله اراكى سؤال شد كه: آقا مدتى دعاى كميل را مى خواندم, خيلى با حال و گريه مى كردم; ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كه حضرت مى فرمايد: (أتسلط النار على وجوهٍ خرّت لعظمتك ساجدة…)… خودش اين جور بوده, من كه اين جور نيستم… وقتى مى بينم من خودم داراى آن واقعيت نيستم اصلاً ـ به خودى خود ـ از دعاى كميل سرد شده ام.
ايشان فرمودند:
نظير اين را بنده از آقا شيخ محمد حسن شنيدم… اين آشيخ محمد حسن كه از معاصران حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود, به بنده گفت: من هر شب جمعه دعاى كميل مى خواندم. يك شب به اين جمله كه رسيدم (هب لى صبرتُ على حرّ نارك فَكَيف أصبرُ على فِراقك). گفتم من چه جورم, اين چى است, آيا من اين طورم با خدا؟ من با خدا اين جوريم كه فراق خدا از آن آتش به من سخت تر است؟ رفتم پيش آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى گفتم: اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده است از خواندن دعاى كميل. ايشان متوحّش شد, گفت (…اين خيال از شيطان بوده است, خواسته تو را منصرف كند مبادا ترك كنى ـ اوقاتش تلخ شد ـ و گفت: نكنيد اين كار را, اين شيطان بوده, خيال شيطانى بوده, آمده در دلِ تو, گفت: بخوان, بخوان, ـ خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را, چكار دارى, تو دعا را بخوان, هركس به اندازه خودش).
… اما اينها را در اين دعاها كه مى خوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كه ائمه خوانده اند؟ ما خودمان را شبيه آنها مى كنيم بلكه مثل آنها بشويم, أحبُّ الصالحين ولستُ منهم). در نماز كه مى خوانيم: إياك نعبد وايّاك نستعين, ما همچه آدمى هستيم؟ …پس بايد نماز هم نخوانيم؟ (ص351ـ352)
تقوى و خداپرستى و مراقبت از خويش و اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيزان ريشه داشت و به راستى مروج دين و مبلغ احكام الهى و براى ديگران سرمشق بودند. با اينكه ايشان موقعيت علمى خوبى داشت, امّا در برابر مرحوم آيت الله العظمى حائرى تواضع مى كرد و از ايشان ترويج مى نمود; مثلاً نقل شده كه در مجلسى كه آقاى حائرى هم نبود. واعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آيت الله برد. فوراً مرحوم آقاى اراكى روكرد به منبرى و فرمود: (آيت الله) آقاى حاج شيخ عبدالكريم است و ديگر به من آيت الله نگوييد. خيلى مراقب خود بود. نقل شده كه توليت آن زمان گاهى براى برخى از علما يك مقدار انار مى فرستاد از جمله براى ايشان فرستاد كه نپذيرفت و شايد اين كار خوشايند توليت هم نبود. امّا ايشان اين قبيل چيزها را ردّ مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد.
مثلاً قباله هاى آن روزها بايد به مهر علما مى رسيد. نقل شده كه يك قباله اى را كه در ارتباط با همان توليت بود, نزد ايشان بردند كه امضا كند. هنگامى كه قباله را آورده بودند, ايشان مشغول غذا خوردن بود. غذا نان جو و دوغ بود. ايشان قباله را ملاحظه كرد. متوجه شد اشكالى دارد. به آن شخصى كه قباله را آورده بود, فرمود: ما به اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم.
*
پس از رحلت آيت الله العظمى خوانسارى (م1371ق) تمام شؤون علمى و حوزوى ايشان مثل نماز جماعت, نماز جمعه تدريس به طور طبيعى به آيت الله العظمى اراكى منتقل شد. براى آيت الله العظمى اراكى زمينه مرجعيت مهيّا بود; به اين طريق كه با انتشار همان حاشيه عروةالوثقى و رساله عمليه ـ كه به نام آيت الله خوانسارى منتشر شده بود ـ و در حقيقت نتيجه آراى فقهى هر دو بزرگوار بود ـ مرجعيّت خود را اعلام كند. اما آيت الله العظمى اراكى, اين كار را نكرد, چراكه ايشان ـ چون ساير مراجع بزرگ گذشته ما ـ تنها به انجام وظيفه مى انديشيد و در آن شرايط, در اين باره احساس وظيفه نمى كرد.
با رحلت آيت الله العظمى بروجردى (م1381) كه هم دوره اى هاى آيت الله اراكى ـ به طور طبيعى ـ هم براى حفظ حوزه علميه و هم براى مرجعيّت مطرح شدند, زمينه جديدى براى مطرح شدن آيت الله اراكى پديد آمد و اگر ايشان نيز مطرح مى شد, مى توانست مانند ديگران تا حدى مورد قبول واقع شود, اما به جهاتى كه بيشتر به خصوصيات زندگى و سيره انتخابى خود ايشان مربوط مى شد, مطرح نشدند. با اين فرق كه از اين تاريخ به بعد ايشان در بين خواص مقلّدانى داشتند كه با مراجعه شخصى به ايشان پاسخ مسائل شرعى خود را كتباً يا شفاهاً دريافت مى داشتند.
اين وضع ادامه داشت تا زمان رحلت آيت الله العظمى امام خمينى كه گروهى از اساتيد لازم دانستند كه ايشان را در كنار مرحوم آيت الله العظمى گلپايگانى و آيت الله العظمى خويى به عنوان مرجع تقليد مطرح سازند, و در حقيقت بايد گفت خداى متعال ايشان را براى همين زمان ذخيره كرده بود. هنگامى كه ايشان به عنوان يكى از مراجع جهان تشيّع مطرح شدند چون همه جهات لازم در ايشان جمع بود, با استقبال حوزه ها و مؤمنان روبرو شد و از اين تاريخ مرجعيّت رسمى ايشان آغاز شد و پس از رحلت آن دو بزرگوار, گسترش بيشترى پيدا كرد, به طورى كه مى توان گفت تقريباً مرجعيّت تامّه و عامّه پيدا كردند.
هنگامى كه آيت الله العظمى اراكى از طرف گروهى از اساتيد حوزه به عنوان مرجعيت معرّفى شدند, با اينكه مرجعيّت آيت الله العظمى گلپايگانى حدود سى سال سابقه داشت, ايشان از اين پيش آمد اظهار خرسندى كردند و خدا را سپاس گفتند. (ص288)
آيت الله العظمى اراكى در جايى گفته بود: مرحوم آقا سيد محمّد فشاركى استادِ مرحوم حاج شيخ, به اعتقاد حاج شيخ و جمع ديگرى بعد از حاج ميرزا حسن شيرازى اعلم عصر بود. از آخوند [خراسانى] و سيّد طباطبايى و همه و همه…, اعلم كل بود. در عين حال كه اعلم كل بود, جماعتى از اهل تهران از كسبه و تجّار كه بعد از ميرزاى شيرازى آمدند, از ايشان رساله بگيرند و از آن محلى كه بود تا در خانه دنبالش كردند و همراهش رفتند ولى جواب مساعد نداد, از آنان اصرار و از ايشان انكار, گفت: رساله نمى دهم. (ص294)
حضرت آيت الله العظمى اراكى در پاسخ به اين سؤال كه (شما از مرحوم حاج آقا رضا اجازه نداريد؟ مى فرمايد: نه. مسلك من مثل مرحوم حاج شيخ بود. آقاى حاج شيخ نه اجازه اى از آخوند خراسانى داشت نه از سيّد محمد كاظم, نه حاج ميرزا حسن شيرازى, نه آقا سيد محمد فشاركى, با اينكه با همه اينها كمال مؤانست داشت. هرچه مى خواست مى دادند. عقيده اش اين بود كه اجازه هيچ كاره است. اگر كسى از علامه اجازه داشته باشد, ولى لياقت و شايستگى نداشته باشد, فايده اى ندارد و اگر لياقت نداشته باشد, هزار اجازه هم كه از اول شخص دنيا داشته باشد, چيزى نمى شود. (ص333)
مرحوم آقا نورالدين اراكى نيز گفته بود: صاحب جواهر به كسى اجازه اجتهاد نمى داد. وقتى كه يكى از اهل علم قصد مى كند به وطن باز گردد, از ايشان مى خواهد كه به او اجازه اجتهاد بدهند. صاحب جواهر حاضر نمى شود و در اين زمينه تلاش او هم به نتيجه اى نمى رسد. (ص593) برخى خاطرات:
* آقاى حاج شيخ مى فرمود: من مى خواستم كه تا آخر فقه را به همين رويّه [كتاب الصلاة] ادامه دهم و پيش خود گفتم كه درِ خانه را به روى همه مى بندم و خود را براى اين كار فارغ البال مى كنم. بعد ديدم يك چيزى اهمّ از آن است و آن اين كه اگر يك نفر را كه شبهه اى در دين دارد, بتوانم شبهه اش را برطرف كنم, اهميّتش بيشتر است. و اين امر او را از آن كار بازداشت. (ص327)
* آيت الله العظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرت ابوالفضل العباس توى رواق بوديم جمعيت جمع بود و پشت در پشت هم بودند.
گفتند اين آقاى خمينى است. گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجاست. نگاه كردم, ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگر هست. رسيديم ما به هم و معانقه كرديم. اين اولين ملاقات بود. بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكرده بوديم, گفتم هركه با سادات در افتاد ورافتاد. ايشان (آقاى خمينى) گفتند: با آل على بگو. با آل على هركه درافتاد ورافتاد. اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خود را عبد نمى دانم. ولى پدرم را عبد مى دانم, پدرم به هر سيدى مى رسيد, مى گفت من عبد عبيد كليّه ساداتم. (من هم عبد عبيدزاده كليه ساداتم). تا اين را گفتم, آقاى خمينى دست بنده را گرفت و فشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهاب الدين اشراقى, دامادش آمد در منزلمان به ما گفت: آقاى خمينى فرمودند من اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى) شنيدم, گريه گلويم را گرفت, نتوانستم بايستم. زود حركت كردم. (ص352ـ353)
* جناب حاج ميرزا محمدعلى واعظ خوانسارى پيرامون حديث (رحم الله من سمع مقالى فَوَعاها كما سَِعَ) مى فرمود: بايد احاديث اهل بيت را بى كم و زياد و تصرّف و توجيه به مقتضاى استحسان و رأى ناقص خود, نقل كرد ـ چنانكه رسم علماى اماميّه چون مجلسى و غيره بر اين قرار گرفته ـ حتّى اگر لفظ روايت غلط است و در نسخه ديگر, صحيح موجود نيست, با همان شكل غلط نقل مى كنند و مثلاً مى گويند: (هكذا وجدناه فى النسخ).
و سرّ اينكه فرموده اند: هرگاه احاديث با معيار و مقياس هاى عقلى درست نيايد, نبايد از پيش خود در آنها دخل و تصرّف كرد, آن است كه بسا, واقع و صحيح همان است كه ما با عقل ناقص خود نفهميديم و تخطئه كرديم ـ همانگونه كه در چند نمونه سابق, خطاى علوم تجربى, روشن شد ـ پس بايد بى كم و زياد, نقل شود شايد بعدها معناى حديث بر آيندگان مكشوف شود; زيرا فرموده اند: (ربّ حامل فقهٍ إلى من هو اَفقه منه). (ص548 ـ 549) يادداشت ها و اندرزهايى از آيت الله اراكى
94 صفحه از اين كتاب شامل برخى از يادداشت هاى آيت الله العظمى اراكى است كه گزيده اى از يادداشت ها و اندرزها اينك تقديم مى شود:
حضرت استاد اجل حاج شيخ نقل فرمود:
* مرحوم شهيد اصل در مسلمان را عدالت دانسته است, و امر عدالت به اين سختى ها كه مردم گمان مى كنند, نيست والاّ بايد در اكثر شهرها (عادل) پيدا نشود; و از اين, احتلال نظام امر معاش و معاد لازم مى آيد در اموردى كه احتياج است به وجود عدالت همچون شهادت ها جماعت و جمعه ها. (ص9)
* استاد در مقام آن كه (هرچه كنى اهل زمانه بر تو عيب خواهند گرفت) مى فرمود: در اين دوران اخير, در امر زهد و حفظ ظاهر كسى به مرتبه مرحوم شيخ انصارى ـ اعلى الله مقامه ـ ديده نشده است. وى از جميع حدودى كه به ظاهر نقصى مى نمايد, متحرّز و در كمال زهد, روزگار مى گذرانده, مع ذلك كسى به آن جناب مى گويد: تا به كى تدليس مى كنى؟ شيخ در جواب مى فرمايد: تو اين منكره را از من اخذ نكن و قصدت را خالص و للّه كن. (ص542 ـ 543)
در يادداشت هاى حضرت آيت الله العظمى اراكى آمده است: (اى كسى كه اشتغال به علوم رسمى دارى كى و چه وقت عقيده ات به پروردگار كامل, پيدا مى شود؟ تا اين قدر به كلمات موهومه نپردازى و خلق را با خالق يكسان نكنى, بلكه تمام نظر به خلق مى نمايى. اين از شيوه موحّدين دور است و از عالِم قبيح تر است. آن كه غنى را غنى نمود, آقا را آقا كرد, محبّت پدر را ايجاد نمود, به او بايد پرداخت. اى غافل! نه آنكه بچسبى به پدر و يا به آقاى ظاهرى و گمان كنى آنها مسبِب اند.)
(بايد كارى كرد كه استادى و فوت و فنِّ كاسه گرى را ياد گرفت كه اگر اين كار را كردى مثل اين مى شود كه هميشه حاضر هستى مطلب را هرچند طال المدّة, و امّا هرگاه از اين باز ماندى و عمر در نوشتن صرف نمودى, آن وقت طولى نمى كشد كه نوشتجات خودت كه تقريرات استاد است با قوانين, هيچ فرقى ندارد و تو همان شخص اولى و بدون آن كه هيچ پا به پله بالاتر گذاشته باشى. پس غنيمت شمر ايّام فراغت و شباب را كه براى همه كس بلكه براى بسيار بسيار كسان اين فراغت بال و جمع حواس فراهم نمى شود و اينها با جوانى نور على نور است.
هان اى پسر بكوش كه روزى پدر شوى.
اگر كردى بردى و الاّ به جهالت مردى.
در خانه اگر كس است يك حرف بس است.) (ص504 ـ 505) قداست مرجعيّت
قلّه مرجعيّت و زعامت در تشيّع فرازى است پرمسئوليت مهمّ و در عين حال با نزاهت و قداست, بزرگان حوزه هرگاه اين سنگر را خالى مى يافتند و شرعاً احساس وظيفه مى كردند, از آسايش و راحت خويش و بلكه همه هستى خود مى گذشتند و بار سنگينى زعامت و هدايت مردم را به عهده مى گرفتند و هرگاه احساس مى شد من به الكفايه وجود دارد, يا از روى فروتنى و شكسته نفسى خود را نالايق مى پنداشتند دامن خويش را جمع كرده و به مسائل علمى و امور فرهنگى مى پرداختند و در اوج ايثار, ديگران را مقدّم مى داشتند, برگهاى زرّين از صفحات تاريخ گذشتگان افتخارآفرين, در اين اثر آمده از قبيل:
مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير (1353ـ1280ق) با اين كه موقعيّت علمى خوبى داشت در برابر مرحوم آيت الله العظمى حائرى تواضع مى كرد و از ايشان ترويج مى نمود مثلاً نقل شده كه در مجلسى كه آقاى حائرى هم نبود, واعظ نام ايشان را به عنوان حضرت آيت الله برد, فوراً مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم رو كرد به منبرى و فرمود: (آيت الله) آقاى حاج شيخ عبدالكريم است و ديگر به من (آيت الله) نگوييد. ص70
آيت الله العظمى حائرى به خاطر مقامات بلند علمى و فقهى كه كسب كرده بود پيش از سفر دوم به ايران, در رديف مراجع بزرگ تقليد آن روز قرار گرفته بود به طورى كه مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى احتياط هاى خود را به او ارجاع مى داد.
از آيت الله العظمى آقا سيد جمال گلپايگانى نقل شده كه فرمود: با آقاى حاج شيخ عبدالكريم در قطار سامرا همسفر بوديم كه ايشان مى خواست به ايران برود, من به ايشان گفتم: شما از كسانى هستيد كه بعد از آقاى شيرازى [براى مرجعيّت] مشارة بالبنان مى باشيد, چرا به ايران مى رويد)؟ ايشان گفتند: (من نمى خواهم مرجع شوم, مى خواهم بروم ايران, اگر از دستم برآيد خدمتى به اسلام بكنم. (ص148)
در پايان اين مقاله تذكر چند نكته مناسب است:
1) در ص188, آيت الله حاج ميرزا على آقا فلسفى, جزء استادانِ قم آيت الله خرازى معرفى شده اند, ولى ايشان در تهران استاد آيت الله خرازى بوده است.
2) در ص191, چهار كتاب (از شماره 36ـ40) از آثار خطى آيت الله خرازى دانسته شده, در حالى كه اين چهار كتاب به چاپ رسيده است.
3) جدول ارث كه در پايان كتاب چاپ شده, تأليف مرحوم آيت الله اراكى نيست بلكه از آثار شيخ حرّ عاملى(قده) است, و در سرگذشت شيخ حر عاملى (امل الآمل, ج1, ص33) از اين اثر ياد شده است.
l

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست