responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 5

بر آيندگاه خورشيد نظرى برخراسان است اينجا
موحدى محمدرضا


خراسان است اينجا (معنويت, زبان و احياى ملى تاجيكان). محمدجان شكورى (م. شكور اف). چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ نياكان. دوشنبه, 1996. 326ص, رقعى.
برادر جان خراسان است اينجا
سخن گفتن نه آسان است اينجا

خراسان قديم ـ آن گونه كه تاريخ گواهى مى دهد ـ بسى بيشتر از اين خطّه كنونى را شامل مى شده است. اگر نخواهيم به سده هاى بسيار باز پسين بازگرديم, سرزمين خراسان (= خورآسان: خورآيان: جاى كه خورشيد از آنجا مى آيد) تا چند سده پيش شامل تمام خراسان كنونى بود و ناحيه شرقى و شمالى آن تا ماوراءالنهر, شهرهاى بخارا, سمرقند, خجند, اشروسنه و ترمذ را در برمى گرفت. خراسان قديم تا پنج سده, بزرگ ترين مهد تمدن اسلامى ايران و مركز حكومت هاى ايرانى و پس از محدود شدن نيز, ماوراءالنهر تا دوره قاجاريه تابع حكومت مركزى ايران بوده است.1
هرچند كه برخى از صاحبنظران برآنند كه اين منطقه ـ همچون طفلى دور افتاده از مادر ـ كمى پيشتر از اين هنگام از زير نفوذ حكومت ايران خارج گشته بود. (منطقه ماوراءالنهر اگرچه در دوره افشاريه جزء خاك ايران محسوب مى شد, امّا در دوره زنديه براى هميشه از ايران جدا شد و جزء خانات صتركستانش درآمد. بخشى از اين خان نشين در سال 1920 ميلادى به جمهورى بخارا مبدَّل شد و پس از وقايع سال 1921م. همچون ديگر جمهورى هاى منطقه, به اشغال نيروهاى روسى درآمد.2
آنچه كه امروز (آسياى ميانه) خوانده مى شود, چيزى نيست جز واژه اى برساخته و با ماهيتى كاملاً سياسى كه از سوى روس ها به دايرةالمعارف ها راه يافت. آنان توانستند پس از تجزيه سياسى خراسان بزرگ ـ كه در سايه بى كفايتى حاكمان وقت صورت گرفت ـ به تجزيه فرهنگى و شناسنامه اى اين خطّه ـ اين بار با فريب فرهيختگان ايرانى آن زمان ـ توفيق يابند و البته سازمان يونسكو نيز در اين زمينه از هيچ كمكى دريغ نكرد!
سياست ايران زدايى و اسلام زدايى در منطقه خراسان بزرگ و روسى ساختن اجبارى آن كه پيش از زمان استالين با شديدترين شكل آغاز شده بود, در دوران حكومت كمونيستى با حرارت بيشترى پيگيرى شد. (نگاهى به چگونگى داستان ايجاد جمهوى هاى آسيايى و اينكه چگونه محدوده ظاهرى فرهنگ و زبان ايرانى را تنها به جمهورى تاجيكستان محدود ساختند و شهرهايى چون: سمرقند, بخارا, مرو, بلخ و بسيارى ديگر از شهرها را از حوزه سياسى فرهنگ ايرانى جدا كردند و اينكه با تغيير خط فارسى به روسى, چگونه پيوند فرهنگى ميان تاجيك ها و فرهنگ ايرانيِ مادر را قطع كردند) مى تواند براى پژوهندگان صاحب نظر رگه هاى پنهانى از حقيقت را آشكار سازد.
مرحله ديگر در تكميل اين تجزيه فرهنگى, تغيير نام هاى اصيل ايرانى در آن مرز و بوم بود; (هنوز به خاطر داريم كه روس ها چگونه نام تاريخى منطقه صآرانش را به نيت سلطه يافتن بر آذربايجان بدون هيچ ضابطه اى به صآذربايجان شورويش تبديل كردند و در پى آن نام شهرهاى بسيارى چون خجند و دوشنبه را به نام هايى چون لنين آباد و استالين آباد تغيير دادند, باشد كه بار تاريخى و فرهنگى بسيار كهنى را از دوش آنها برگيرند و به آنها هويتى روسى بخشند.)3
براساس چنان برنامه از پيش تنظيم شده اى, خاورشناسان روسى به تاريخ ادبيات ايران نيز دست بردند و تلاش كردند تا براى هر دسته از مردم ايرانى تبارِ خراسان بزرگ, تبارنامه اى جدا فراهم آورند; از اين رو رودكى سمرقندى را (از آن سبب كه سمرقند در نزديكى تاجيكستان بود) تاجيك, ابوعلى سينا را (به آن دليل كه بخارا امروز در ازبكستان است), اُزبك, فارابى را (از آن رو كه زادگاهش در جنوب قزاقستان كنونى بوده) قزّاق و نظامى گنجه اى را شاعرِ آذربايجان شوروى, معرفى كردند.
پيداست كه در اين گسيختگى تحميلى, ايرانى تباران گسيخته, بيش از ايرانيان ساكن وطن, از درد دورى رنج مى بردند و مى برند: نهالى از آب و خاك دلخواه جدا شده; شاخه اى بُريده از پيكر درخت.
در اين ميان روشنفكران تاجيك به شيوه هاى گوناگون سخن از يگانگى فرهنگى گفتند و بر يكپارچگى اين پيكره تأكيد كردند, امّا شرايط روزگار و فشار خِرَد آزار و بسيار مرگبار كمونيستى هر صدايى را در گلو خفه مى كرد.
به هر روى پژوهشگران آگاه, هيچ گاه فريب اين نامگذارى هاى جعلى و سياسى را نخوردند و نيك مى دانستند كه واژه تازيك و تاجيك كه ايرانيان در ابتدا, عربها را بدان مى خواندند, بعدها در زبان تركها, تغيير مصداق داد و به ايرانى اطلاق مى شد. (بدان سان كه عربها ايرانيان را در برابر خود عجم مى ناميدند, تركان نيز در برابر ترك, تاجيك را براى پارسيان به كار مى بردند. در آثار ادبى و تاريخى فارسى و در فرمان هاى حكومتى تا دوره قاجارها نيز گه گاه به عبارت ترك و تاجيك برمى خوريم….
(پس ما و تاجيكانى كه در سرزمين هاى ديگر هستند و دولت هاى ديگرى دارند, همه از يك تبار و داراى يك زبان هستيم و از مرده ريگ ادبى و علمى و فرهنگى يگانه و پرآوازه اى برخورداريم, تيره روزى هايمان دست كمى از يكديگر ندارد و در فراسوى مرزهاى سياسى تحميلى كه يا به دست خان هاى مهاجم غز و تاتار و جز اينها و يا به دست استعمار پديد آمده است, سال ها و حتى سده ها از يكديگر دور افتاده ايم. ديگر سخن درباره اين مرزها نيست كه واقعيتى است ملموس; سخن بر سر آن است كه ما همگى داراى يگانگى و انبازى فرهنگى هستيم و هيچ كدام بر ديگرى در اين باره برترى نداريم. در تاريخ, هزاران نمونه هست كه سخنورى يا دانشمندى در اين خاك پهناور از شهرى به شهر ديگر مى كوچيد و همه جا ميهنش بود: بوعلى سيناى بخارايى به همدان آمد و احساس غربت نمى كرد, زبانش همان بود و آداب و رسومش همان; خاندان مسعود سعد سلمان از همدان به غزنه كوچيده بود, كمال خجندى به تبريز آمده بود, ناصر خسرو قباديانى بلخى چندى در مازندران به زندگى و كار و كنش پرداخت و سپس در بدخشان رحل اقامت افكند و اين هر سه در سرزمينش بود و در همين دوران ما ابوالقاسم لاهوتى كرمانشاهانى به تاجيكستان كوچيد و بى آنكه دگرگونى در او پديد آيد, شاعر تاجيك شد. زيرا اين دو با يكديگر تفاوتى ندارند: اين آن است و آن اين. در كتاب هاى فارسى گذشتگان, همه اين سرزمين را ايران زمين ناميده اند و فرمانروايانش را چه در بخارا باشند, چه در غزنه يا مرو, هرات, اصفهان, تبريز, اردبيل و قزوين, فرمانروايان ايران.)4
بارى (خراسان است اينجا) بانگى است برخاسته از روشنفكرى تاجيك براى اعاده حيثيت فرهنگى و تاريخى يك ملّت. اين كتاب, سياهه اى است از مصائبى كه خراسانيان قديم و تاجيكان امروز پس از جدايى از پيكره ايران در كارنامه زندگى فرهنگى خويش ديدند و محمدجان شكورى (شكوراف) كه خود از پيشگامان نهضت احياى ملى در ميان قلم به دستان تاجيك است, براستى كه حق (معنويت, زبان و احياى ملى تاجيكان) را به نيكى گزارده است و با يادكرد گذشته تاريخى و فرهنگى ملّت خود و پيوند و يكسانى آن با فرهنگ ايرانى, به دفاع از اين هويّتِ به تاراج رفته برخاسته است.
مقدمه اين كتاب كه به قلم لايق شيرعلى و با عنوانِ: (ورودى به بارگاه كتاب) به نگارش درآمده, غمنامه پرشور و شعورى از نشيبِ پُرشكيب اين نسل ستمديده است. اين مقدمه لياقت آن را دارد كه پس از ويرايشى چندگانه, چونان مقاله اى جداگانه و پرمايه به پژوهشگران ايرانى عرضه گردد.
كتاب پس از اين مقدمه نسبتاً حماسى, با پيشگفتارى درباره انگيزه نگارش اين اثر آغاز مى شود. سخن از (معنويت و احياى ملى) كه فصل نخست كتاب را تشكيل مى دهد, از دل مشغولى هاى اصلى نويسنده است. نويسنده در اين فصل با اشاره به انواع جهان بينى ها, بحثى نغز درباره مرحله عبور ملّت ها از جهان بينى اسطوره اى (ميثولوژى) به تفكر فلسفى ارائه داده است (ص25).
در فصل بعدى كتاب با عنوان (حيات امر معنوى است) به تفصيل در باب خدمت و خيانت روشنفكران آن سامان سخن رفته است; بويژه درباره عبدالرئوف فطرت (ص127) و فيض الله خواجه اف (ص130), احمد دانش, محمود خواجه بهبودى, صديقى عجزى و تاشخواجه اسيرى, اطلاعات مفيدى عرضه شده است. همان گونه كه در اين فصل آمده,بسيارى از روشنفكران خودباخته همواره بهترين و كاراترين ابزار در دست دشمنان منافع ملّيِ ملل بوده اند. آنان با نام تحوّل اجتماعى و نوگرايى و… معمولاً دانسته يا نادانسته, آب به آسياب دشمن ريخته اند. دكتر شادمان يوسف ـ كه خود از نويسندگان درد آشناى تاجيك است, در جايى گفته بود: (… تاريخ, طيّ هفتاد سال به ما درسى جدّى آموخت و آن اينكه جنگ كمونيست ها عليه فرهنگ و دينمان, ما را به چه خواهد رساند. پرورش ايده هاى بدبينى نسبت به گذشته خود, كار را به آنجا رساند كه در خلق ما قومى پديدار شد كه نسبت به فرهنگ خود ـ كه آن را نمى شناخت ـ كينه و عداوت داشت. او نمى خواست و نمى خواهد كه فرهنگ خود را بشناسد. وجود آنها خطر بزرگى براى فرهنگ همه خلق هاى آسيايى ميانه است.)5
در همين فصل درباره پان تركيسم (فطرت) مى خوانيم:
پان تركيسم (فطرت) برخلاف اين عقيده عالى بشردوستانه بود, بر ضد منفعت هاى تاجيكان روانه گرديد و او را به آن واداشت كه نسبت به خلق خود بى انصافى و زورآورى پيش گيرد. زياده از اين, وى نسبت به تمام جامعه عدالت اجتماعى را پايمال كرد, زيرا راضى شد كه لشكر بيگانه بخارا را اشغال و غارت نمايد و نام اين اشغالگرى را انقلاب گذاشته. در (حكومت انقلابى) فطرت هم به كرسى وزرات نشست. يكى از نخستين كارهايى كه پس از انقلاب انجام يافت, اين بود كه… مكتب هاى بخارا به زبان تركى عثمانى و بعدتر به زبان ازبكى گذرانيده شد. در اداره خانه فطرت, رسمى جارى شد كه هركس به فارسى تاجيكى حرف زند, از او پنج صوم جريمه مى ستانيدند. (ص124)
همچنين (پدرم گفته است: فطرت چنين كسى است كه او را بايد بكشيم و سر گورش بنشينيم و بگرييم! و در خور او گفته اند: بى نظيرى سزاوار كشتن. صدرالدين عينى هم فطرت را به سبب نژادپرستى هايش خيلى مذمت كرده, در عين حال به آثار ادبى و فعاليت روشنگرى او بهاى بلند داده است.) ص(128).
عنوان فصل سوم كه نام كتاب نيز از آن گرفته شده, در واقع يك مصراع از بيتى است كه در آغاز اين معرفى نيز آمد و آدمى را ناخودآگاه به اين گمان مى افكند كه شايد نوعى اقتباس و يا توارد خاطر ميان اين بيت و مطلع قصيده معروف مرحوم فروزانفر در كار باشد, آنجا كه در رثاى حضرت ثامن الحجج(ع) سروده بود:
باغ رضوان است اينجا يا خراسان است اينجا
هيچ مشكل نيست در ره, كار آسان است اينجا6
در اين فصل اندكى درباره پيشينه تاريخى خراسان و زبان درى بحث شده است. نويسنده در فصل چهارم با نام (اصطلاحات و زبان ملى) به بيان قدرت و زيبايى زبان فارسى پرداخته و ارزش والاى اين زبان را برنموده است.
(فارسى درى نه تنها در اوّل ـ در اوان تشكل زبان ادبى و عين اوج و برازش ـ يكى از داراترين و زيباترين زبان ها, زبان مقدس, زبان اهل بهشت به شمار مى رفت, بلكه امروز پس از هزار سال نيز آن خصوصيت, آن قدسيت را از دست نداده است. امروز هم يكى از داراترين و زيباترين زبان هاى شرق به حساب مى آيد. كمينه در يك مقاله نقل كرده بودم كه سال 1970 در يك مجلس كلان مسكو, هنرپيشگان [هنرمندان] پانزده جمهورى شوروى سابق هر كدام به زبان مادرى خود شعرى خواندند, به چندين زبان شعر صدا داد و گويا بين زبان ها مسابقه اى داير شد و نويسندگان از اين بين, زبان تاجيكى را بهترين زبان دانستند كه از همه ديگر زبان ها خوش آهنگ و گوش نواز بوده, صاحب شعريتى است.) (ص233).
كتاب با (پسگفتارى) در جمع بندى نوشته هاى گاه تكراريِ كتاب, به پايان مى رسد.
كتاب افزون بر اطلاعات مفيد سياسى ـ تاريخى و حتى ادبى, به لحاظ زبانى نيز حائز اهميّت است, چراكه نمونه اى است كامل از نثر روشنفكر معاصر تاجيك, همراه با برخى واژگان جديد و قابل تأمّل براى نويسندگان كنونى ايران, واژگانى همچون: نامبر (مشهور), سببگار, گوش رس آوردن (به سبك ديدرس يا دست رس) تيار بودن (آماده بودن), فهمش و فهما (اسم مصدر و صفت فاعلى از فهم), همبود (وحدت), پيخست كردن (دريافتن), حسابيدن, پوپِسه (تهديد), پرتافته شود (برداشته شود) گرسنه نشينى (اعتصاب غذا) و….
نثر نويسندگان معاصر تاجيك براى خواننده ايرانى تا اندازه اى نامطلوب محسوب مى شود, چراكه آميزشى ناموزون با واژگان روسى و عربيِ خود ساخته دارد. براى نمونه: كمسپسيون (درك), سينتيز (آميزش) و اتنيكى (نژادى) و يا: ارتجاعيت, عجابت, ايضاح دادن, بعدينه, وحشانيت, نموگاه, عنعنه, امكانيت, شخصان, ضررناك, عنامندى, ايجاديات و….
با دقت در اين دو عبارت سبك و سياق نثر كتاب بخوبى دريافت مى گردد:
(اين كار را از عادل ترين مسأله هاى تاريخ سر كردن لازم مى آيد) (ص136) و (بعض كسانِ ديگر گمان دارند كه زبان خود را فارسى ناميدن ما و به خود ايرانيت نسبت دادنمان شأن ملى ما را پست مى كند.) (ص134).
به نظر مى رسد كه نويسندگان تاجيك به رغم تعصّب و پافشارى بسيارى كه بر زبان كتبى و شفاهى خود دارند, اينك اگر بخواهند به زبان فارسى چيزى بنويسند, ناگزير بايد (زبان معيار) را بپذيرند و آن را سرمشق قرار دهند. اين پيشنهاد البته هيچ از مقام ادبى ايشان نمى كاهد, چراكه در ميان شاعران و نويسندگان استان هاى دور و نزديك ايران نيز گرايشى ناگزير به پيروى از زبان معيار مى بينيم.
چاپ كتاب البته همراه با اغلاط چاپى فراوانى است كه بازنگرى و چاپ مجدّد كتاب را ضرورى مى نمايد: مهراب (محراب), لاعقل (لااقلّ), شخس (شخص), اوله, برخردار و….
در پايان اين معرفى, بى مناسبت نيست كه سطرى چند از ابتداى كتاب را در اينجا در مطالعه گيريد تا خود از نزديك به شيوه بيان نويسنده آگاه شويد:
(مؤلف اين كتابچه كه حالا به دست گرفته ايد, چندان دعواى علمى ندارد. بسيار چيزهايى كه در اين كتابِ مورد بحث قرار گرفته اند, به اهل علم آشكارند. با وجود اين گوش رس آوردن آنها ضرور دانسته شد. در اساس آنچه در علم معلوم است, اين چنين با جلب كردن مداركى كه شايد هنوز كم مورد ملاحظات دانشمندان قرار يافته است و حتى با سبب هايى در برخى نوشته ها از آنها چشم پوشيده اند و يا بعضى ها با نيت ناروايى به معنيدادِ تحريف كارانه آنها كوشيده اند, درباره سرنوشت تاجيكان آسياى ميانه انديشه هايى به دقت خوانندگان عزيز رسانيدن مى خواهيم. قسمى از مدرك و مطلب هايى كه در اين كتاب آمده است, در نوشته هاى پيشتره مؤلف كم و بيش دخل شده بود. دل مى خواهد كه آنها براى بررسى مسأله هاى مهمى باز به كار گرفته شوند. مؤلف عقيده دارد كه اين مدارك, اين همه مسأله هايى كه شايد چگونگى سرنوشت تاريخى تاجيكان را اندكى پديد آورند, ضرور است, تا حد امكان در دايره وسيعى به دقت خوانندگان رسانيده شوند.) (ص12).پاورقي: 1. ر.ك: دكتر محمد معين, فرهنگ فارسى, ج5, ص1890ـ1891. 2. ر.ك: ميرزا شكورزاده (گردآورنده), تاجيكان در مسير تاريخ, تهران: الهدى, 1373, ص424. 3. براى اطلاع بيشتر از روند اين توطئه, ر.ك: آ. بلنيتسكى, خراسان و ماوراءالنهر, ترجمه دكتر پرويز ورجاوند, مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى با همكارى مركز اسناد فرهنگى آسيا, تهران, چاپ دوم ص15ـ17. 4. ر.ك: ى. ا. برتلس, تاريخ ادبيات فارسى, ترجمه سيروس ايزدى, انتشارات هيرمند, چاپ اول, ص12ـ13, نقل از مقدمه مترجم. 5. دكتر شادمان يوسف, تاجيكستان بهاى آزادى, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1373, ص97. 6. مجموعه مقالات و اشعار استاد بديع الزمان فروزانفر, به كوشش عنايت الله مجيدى, تهران, كتابفروشى دهخدا, 1351, ص450ـ451.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست