responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 4

گذرى بر التعريف بطبقات الامم
سلطانى محمدعلى

التعريف بطبقات الأمم, قاضى صاعد اندلسى, مصحّح: دكتر غلامرضا جمشيد نژاد, چاپ نخست, انتشارات هجرت, با همكارى دفتر نشر ميراث مكتوب 1376, 336ص, وزيرى.
در ضرورت تصحيح, تحقيق و نشر كتاب قاضى صاعد اندلسى, نمى توان ترديد كرد. اين كتاب با حجم كم و قناعت در تعبير, اطلاعات و آگاهى هاى فراوانى در اختيار خواننده مى گذارد. قاضى صاعد كتابش را در چهار باب تنظيم كرده و باب چهارم آن را ده فصل قرار داده است. در باب نخست به تقسيم امت هاى قديم مى پردازد و محدوده هفت امت كهن; امّت فارسى, كلدانى, يونانى, قبطى, ترك, هندى و چين را تبيين مى كند. گوناگونى هاى دينى و زبانى در درون هر كدام از امت هاى مزبور را از امور متأخر مى شمارد. در باب دوم به تفاوت هاى فكرى ـ ذوقى اقوام مى پردازد و همه را در دو گروه مهتمان به علم و بى اهتمامان به آن جاى مى دهد. باب سوم را به دو ملت ترك و چين كه هر دو از ديدگاه وى جزو ملت هاى بى اهتمام به دانش هستند, اختصاص مى دهد; با اين تفاوت كه چينيان را هنرمند و تركان را جنگجو معرفى مى كند. در ادامه به گروه هاى ديگر كه علاقه اى به علم ندارند و به هنر و جنگ هم اهتمام نمى ورزند, اشاره مى كند و آن را از آثار شرايط آب و هوايى دانسته و چنين مردمى را همتاى بهايم مى شمارد. از ديدگاه قاضى ارزشمندى انسان در اهتمام به معارف دينى, بشرى, فلسفه و مسائل از اين دست است. هنرمندى و يا تخصص در فنون جنگ آورى در مرحله پايين ترى قرار دارد و افراد و اقوامى كه نه از آن بهره مند هستند و نه از اين سهمى دارند, همرتبه بهايم به حساب مى آيند.
نويسنده در باب چهارم كتاب كه مهم ترين و طولانى ترين بخش است, طيّ ده فصل به تاريخچه علم در ميان اقوام علاقه مند به آن مى پردازد, و از آنجايى كه سرچشمه دانش و دين را هنديان مى داند, فصل نخست را به آنان اختصاص مى دهد. ضمن اعتراف به كمبود منابع جهت اطلاع از هند, آنان را در بسيارى علوم و دانش ها برتر از ديگران مى شمارد. آنان را موحّد مى داند و ظواهر شرك آميز اديان هندى را توجيه مى كند. در فصل دوم به قوم فارس مى پردازد و آنان را قومى شريف, با عزّت, سياستمدار و عدالتجو مى شمارد, و به علّت قدرت و سيطره و توانمندى پادشاهان فارس تعبير ملك الملوك را لايق آنان مى داند. علاقه مندى هاى ايرانيان را ياد مى كند و بحث نه چندان طولانى درباره تاريخ پادشاهى ايران ارائه مى دهد. بعضى از كتب ايرانيان را ذكر مى كند. و آنان را مردمى موحّد و تابع دين نوح مى شمارد كه بعدها توسط زردشت مجوس شدند. شمه اى از باورهاى مجوسى را ياد مى كند به چگونگى سقوط پادشاهى فارس در برابر مسلمانان اشاره مى كند. فصل سوم را به دانش در بين كلدانيان اختصاص مى دهد. ضمن يادكرد از پاره اى پادشاهان جبّار آنان دل مشغولى هاى علمى كلدانيان و بعضى از علماء آنان را يادآور مى گردد.
در فصل چهارم به يونانيان مى پردازد. و ضمن يادكرد از اسكندر مقدونى و سلسله بطالسه به تحديد سرزمين يونان مى پردازد و آنگاه به فلسفه در بين يونانيان مى نگرد و آراى پنج تن از بزرگان فلسفه يونان را برمى شمارد و ريشه معارف يونانى را شامى و مصرى معرفى مى كند. اشاره اى به شارحان آثار ارسطو مى كند و نامى از فلاسفه يونانى روزگار اسلام مى برد. آنگاه تعدادى از اطبا و نويسندگان يونانى را نام مى برد. و در پايان ضمن نقل نقد محمد بن زكرياى رازى بر ارسطو طاليس, به داورى مى نشيند و حق را به جانب ارسطوطاليس مى دهد.
فصل پنجم ويژه علم در بين روميان است. حدود مملكت روم را بيان مى كند و سپس به حكماى رومى و كارهايى كه انجام دادند, مى پردازد و تأثير به كارگيرى آنان را از سوى خلفا و حاكمان اسلامى ياد مى كند.
فصل ششم به مصريان اختصاص دارد. مصر را كشورى با آثار قديمى مى شمارد و پس از تعيين حدود آن, آرا و انديشه هاى مصريان را قبل از طوفان نوح(ع) بازگو مى كند و سپس به سير فلسفه در مصر پس از طوفان مى پردازد و از آثار و كتبى كه از آنان باقى مانده است, ياد مى كند.
فصل هفتم به دانش در بين عربها اختصاص دارد. عربها را به دو بخش عرب از بين رفته و عرب موجود تقسيم مى كند. اقوامى چون عاد, ثمود, طسم, جديس, عمالقه و جرهم را عرب بائده مى شمارد و قحطان و عدنان را عرب باقى مانده. آنگاه به گوشه هايى از زندگى و نوع آن و نيز علاقات فكرى و دينى آنان قبل از اسلام مى پردازد و پس از تعيين حدود بلدان عربى, روند تاريخ بين عربها بعد از اسلام و شكوفايى در عصر عباسيان را ياد مى كند.
فصل هشتم را بايد ادامه فصل هفتم شمرد. در اين فصل دانش در ميان مسلمانان را توضيح مى دهد و به تفصيل جريان فلسفه, ترجمه, طب, شيمى, نجوم, هندسه, افلاك و ديگر علوم و نيز سرآمدان در هريك را بازگو مى كند.
فصل نهم را نيز بايد ادامه فصل هفتم شمرد; زيرا در اين فصل به دانش در اندلس پس از سيطره مسلمانان مى پردازد. اين فصل كه طولانى ترين فصل از فصول ده گانه كتاب است, از اهميت فوق العاده برخوردار است; زيرا آگاهى ها و اطلاعات موجود در آن به علّت معيشت صاعد در اندلس دقيق تر و مستند تر است. صاعد خود در اين فصل در بسيارى موارد, بر مستقيم بودن اطلاعات تأكيد مى كند. در اين فصل شرح كارهاى بسيارى از علما و بويژه معاصران صاعد را مى توان يافت.
فصل دهم ويژه علم در نزد بنى اسرائيل است. وى بنى اسرائيليان را اهل فلسفه نمى داند, بلكه آنان را از اصحاب شرايع مى شمارد و اخبار انبياء و خلقت در بين مسلمانان را مأخوذ از آنان مى داند كه توسط اشخاصى چون عبدالله بن عباس, كعب الأحبار و وهب بن منبّه به تاريخ مسلمانان انتقال يافته است. نويسنده, آنان را مردمى دقيق در تاريخ مى شمارد و از عالمان يهودى كه در دربار خلفاى اسلامى رشد كرده و آوازه اى يافته اند ياد مى كند. پايان كتاب صاعد با همين فصل است.
محقق كتاب شرح و توضيح مفصلى را با عنوان مقدمه, در آغاز كتاب آورده كه تقريباً به مقدار اصل كتاب حجم دارد و در آن ضمن ارائه شرح زندگى و تخصّص هاى صاعد و كارهاى رصدى وى, تحقيق مفصلى درباره آثار صاعد و سرنوشت آنان كرده است. نسخه هاى خطى و چاپى كتاب را پى گيرى و شناسايى كرده, و نقدهاى تفصيلى به بعضى چاپ هاى آن نگاشته است. آنگاه پس از اطمينان از نادرستى كارهاى انجام شده و اينكه (…كليه كارهايى كه تاكنون در باب كتاب ارزشمند قاضى صاعد يعنى كتاب التعريف بطبقات الأمم صورت پذيرفته اند, بيش از آنكه چهره حقيقى كتاب را نشان دهند, با غلط كارى ها و اشتباه هاى خود, اثر مذكور را از سنديت و اعتبار انداخته اند…), دريافته است كه نخست بايد از متن كتاب صاعد نسخه اى تصحيح شده پديد آورد و با بهره گيرى از نسخ خطى موجود و مطالبى كه مورخان در آثار خودشان از كتاب التعريف بطبقات الأمم به طور مستقيم و يا غير مستقيم, به تصريح يا اشاره و تلويح نقل كرده اند, نسخه اى فراهم آورد و نسخه بدل ها را با علامت رمز در پاورقى ياد ذكر كرد.
مصحّح از هجده نسخه خطى ياد مى كند كه تنها هفت نسخه خطى را به گونه اى معرّفى مى كند كه گويا در نزد وى موجود بوده است و بقيه را تنها با ذكر محل و شماره ثبت آن ياد مى كند. مصحّح مى نويسد كه براى تمام نسخ بجز نسخه عبرى درخواست ارسال شده است, لكن نمى افزايد كه چه پاسخى از اين درخواست ها دريافته است. در قسمت كشّاف رموز التحقيق, تنها رمز نُه نسخه خطى و پنج نسخه چاپى را آورده است و از اين نه نسخه خطى تنها چهار نسخه آن را در بخش معرّفى نسخه هاى خطى به گونه اى است كه به ظاهر وجود آن در نزد محقق را مى رساند, لكن چرا محقق محترم با تأكيد بر اينكه اقدام براى گردآورى نسخ كتاب را از طريق مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى انجام داده است, در قسمت كشاف رموز التحقيق تنها به وجود يك نسخه در كتابخانه مركز مزبور اشاره كرده است. آيا اين بدان معنى است كه محقق توفيقى در به دست آوردن نسخ خطى نداشته است و نسخه بدل هاى نسخ خطى را از نسخه بدل هاى مذكور در ذيل چاپ مشهد (ص99 مقدمه), چاپ نجف (ص101) چاپ علوان(ص102) و چاپ لاستر(ص103) گرفته است. و نُه نسخه داراى رمز در كشف الرموز همان نُه نسخه است كه سه نسخه در چاپ شيخو, يك نسخه در چاپ نجف, چهار نسخه در چاپ علوان و يك نسخه در چاپ بلاشر آورده شده است؟
محقق محترم ضمن ارائه اطلاعات بسيار مفيد و گسترده كه بيانگر تلاش وسيع وى است, ايرادهايى بر چند چاپ كتاب گرفته است. امّا اين امر به مفهوم فقدان اشكال و ايراد در كار مصحّح محترم نيست; از جمله آنكه در مقدمه وى تاريخ ولادت و فوت ها و مطابقت آنها با تاريخ ميلاد عموماً نادرست است; براى نمونه: در صفحه 33 مى نويسد:
(قطفى (د:668ق/ 1263م) و ابن اصيبعه (628ق/ 1270م) و ابن العبرى (685/ 1286م) و…) و در صفحه 58 مى آورد:
(قطفى (د. 646/ 1054م), ابن ابى اصيبعه (د:668ق/ 1076), ابن العبرى (د: 685/ 1092م) و…
چنانكه ملاحظه مى كنيد بين تاريخ هاى ميلادى صفحه33 با صفحه58 بيش از دويست و اندى سال اختلاف است و در تطابق تاريخ هاى هجرى قمرى با ميلادى در مورد قطفى 615 سال و در مورد ابن اصيبعه 602 و در مورد ابن العبرى 628 سال اختلاف است. در حالى كه بين پايين ترين تاريخ ولادت و بالاترين آن اختلاف حدود 19 سال است و در كمتر از سى وسه سال نبايد اختلاف به وجود بيايد, ولى در گزارش محقق محترم تفاوت سال مسيحى و قمرى 26 سال است; بگذريم از آنكه بايد تفاوت ـ اگر هم به وجود آيد ـ به عكس گزارش مصحّح محترم باشد.
همچنين مى توانيد همه سالنماهاى ارائه شده توسط محقق را بررسى و ناهماهنگى تفاوت هاى بين سال هاى قمرى و مسيحى را پيدا كنيد; براى نمونه در صفحه 32 درباره ابن انبار, صفحه24 ابن ادريس تجيبى, صفحه21 ابومحمد بن سعيد بن حزم و….
تصحيحات مصحّح محترم چون بر پايه ذوق و استنباط بوده, در مواردى خالى از ترديد نيست; مثلاً چه دليلى داريم بر اصالت و تقدّم عبارت زير كه مصحّح تنظيم كرده است.
… وما اتّصل بكلّ هذه البلاد. كانت مملكتها واحدة ملكها واحد ولسانها واحد فارسى) (ص142), با اين عبارت كه از تركيب دو نسخه بدل در پاورقى به وجود مى آيد:
(… وما اتصل بها, كل هذه البلاد كانت مملكة واحدةً ملكها واحد ولسانها واحد فارسى.) (نسخه ش). و جالب آنكه در صفحه بعدى درباره كلدانى ها عبارتى قريب به عبارت تركيبى پيشنهادى فوق مى آورد: (… كانت البلاد كلّها مملكة واحدة ملكها واحد ولسانها واحد سرياني…) و يا در صفحه 152 چه مزيّتى عبارت تنظيمى مصحّح با عبارت تركيبى نسخه هاى ا و ب دارد:
عبارت مصحّح (… لأن اهل الصين اطوع الناس للمملكة واشدهم انقياداً للسياسة.) تركيب نسخه ا و ب: (… لأنّ اهل الصين اطوع الناس للملك واشدهم انقياداً للسياسة…) و يا در صفحه 146 بين عبارت مصحّح و نسخه ش:
عبارت تنظيمى مصحّح: (ومساكنهم بمشارق الأرض المعمور, ما بيّن خطّ معدل النهار الى اقصى الأقاليم السبعة فى الشمال.)
عبارت نسخه ش: (ومساكنهم بأقصى المشارق الأرض المعمور)
و در صفحه147: عبارت تنظيمى مصحّح: (على انّهم لم يوغلوا فى الشمال. فتلحقهم آفة البلد ولاتمكنّوا فى الجنوب فتفضى اليهم طبيعة الموضع بل مساكنهم قريبة من البلاد المعتدلة الهواء…) عبارت نسخه ب: (…على انّهم لم يوغلو فى الشمال فتلحقهم آفة البرد ولاتمكنوا…) آيا با توجه به اينكه صاعد اندلسى درباره تأثير آب و هوا در روحيات و افكار بشرى سخن مى گويد, عبارت نسخه ب بهتر نيست؟
و در صفحه191: عبارت تنظيمى مصحّح: (وكان فى الدولة العباسيّة من ملك الأسلام جماعة من النصارى والصابئين علماء بفنون العلم…)
و نسخه بدل نسخه ى: (وكان فى الدولة العباسيّة من ملوك الأسلام جماعة من النصاري…) و جالب آنكه در سه سطر پايين تر درباره جانشينى جبرئيل بن بختيشوع به جاى پدرش, اين عبارت را آورده است كه با نسخه (ى) تناسب دارد: (فلما توفّى حل ابنه بعده محله عند ملوك بنى العباس…)
در صفحه 142 دليل تقديم عبارت ذيل بر نسخه (ش) نيز معلوم نشد:
عبارت تنظيمى: (… الى بلاد خراسان كنيسابور, والمروين و سرخس…)
عبارت نسخه ش: (الى بلاد خراسان كنيشابور والمرو وسرخس…)
در صفحه 146 درباره قوم ترك مى خوانيم: (… وفضيلتهم التى برعوا فيها واحرزوا فضلها معاناة الحروب ومعالجة آلاتها فهم احذق الناس بالفروسيّة والثقافه وابصرهم بالطعن والضرب والرماية.)
و اين در حالى است كه صاعد اندلسى درباره اقوامى بحث مى كند كه عنايتى به علوم نداشتند. حال چگونه اين قوم بى اعتنا به دانش, احذق الناس… بالثقافة شده اند, چندان روشن نيست؟ و در نسخه ج به جاى الثقافه, النفافة آمده است كه نزديك به النّقافه به مفهوم جنگيدن است. ابن منظور در ذيل اين ماده عبارتى از عبداللّه بن عمرو نقل مى كند: (اعدد اثنى عشر من بنى كعب بن لويّ ثم يكون النقف والنقاف) و مى افزايد اى القتل والقتال. بنابراين عبارت درست اين است… فهم احذق الناس بالفروسيّة والنقافة.
در صفحه 184 درباره فرق فلاسفه يونان و علل نام گذارى هر كدام مى نويسد:
عبارت تنظيمى محقق: (… والثانى من اسم البلد الّذى كان فيه مبدأ ذلك العلم…)
و در توضيح فرقه دوم مى آورد: (… وامّا الفرقة المسمّاة من اسم البلد الّذى كان منه الفيلسوف فشيعة ارسطيفوس من اهل قورينا…)
چنانكه ملاحظه مى كنيد در عبارت اوّل, فرقه دوم را منسوب به شهرى مى كند كه مبدأ (فلسفه) بود و در عبارت دوم كه مصداق عبارت اوّل را تعيين مى كند, فرقه را منسوب به شهرى مى كند كه فيلسوف يعنى ارسطيفوس از آن شهر است. در حالى كه با دقت در نسخه بدل ها, مى توان عبارت اول را به گونه اى تنظيم كرد كه با عبارت دوم مناسبت داشته باشد; مثلاً: …والثانى من اسم البلد الّذى كان فيه مبدأ ذلك المعلّم…) و در نسخه (ى) بجاى العلم, المعلّم وجود دارد و درست نيز همين است; زيرا مكتب قورينايى را به شهر قورينا محل تولّد ارسطيفوس منسوب مى دانند و مؤسس مكتب نيز خود ارسطيفوس است. مبدأ فلسفه نيز شهر قورينا نيست, بلكه چنانكه خود صاعد در صفحه 168 تصريح مى كند, نخستين فيلسوف يونانى بند قليس است و وى نيز حكمت را در شام از لقمان حكيم فراگرفت.
همچنين در صفحه 235 محقق محترم عبارتى تنظيم كرده است كه چندان مفهوم روشنى ندارد, در حالى كه اگر از نسخه بدل نسخه (س) بهره مى گرفت, عبارت مفهوم پيدا مى كرد:
عبارت تنظيمى: … الى ان توطّد الملك فيها لبنى اميّة وبعد عهد اهلها بالفتنة… در اين عبارت جمله دوم مفهوم روشنى ندارد. بهتر بود چنين آورده شود:
… الى ان توطّد الملك فيها لبنى اميّة وبعد عهد اهلها بالحنّيه… كه به مفهوم انعطاف پذير و تسليم شدن است. و در نسخه (س) نيز (بالحنيّه) ذكر شده است.
از اين دست ايرادها و اشكال ها در كار محقق ديده مى شود. البته با توجه به مبنايى كه محقق در تصحيح خود برگزيده است, حصول چنين مواردى به دور از انتظار نيست. آنچه كه پذيرش اين قبيل ايرادها را دشوار مى كند, انتظارى است كه وى در مقدمه تفصيلى خود به وجود آورده است. در مقدّمه ضمن نقد چاپ هاى گذشته كتاب قاضى صاعد و بويژه چاپ شيخو, چنان كم لطفى و بى گذشتى به خرج داده است كه حتى قصورهاى مصحّح را نيز در عداد اشتباه و خطاهاى شيخو آورده است. طبعاً چنين بى مهرى و بى گذشتى, براى خواننده كتاب مصحَّح وى, انتظارى بس بزرگ به وجود مى آورد. براى روشن شدن اين نكته, ضرورى است به نقدهاى مصحح محترم بر چاپ شيخو نظرى افكنده شود.
اوّلين ايراد وى بر شيخو اين است كه چاپ وى بر يك نسخه دست نويسى كه در سال 1907 ميلادى در دمشق يافته و حداكثر دويست سال قدمت دارد, استوار است. آنگاه مى افزايد: (…شيخو براى تصحيح متن اصلاً از نسخه هاى لندن و استانبول استفاده نكرده است.) (ص103). امّا چنانكه محقق خود چند صفحه قبل آورده است, شيخو چاپ مستقل خود از كتاب را پس از دسترسى به نسخ موجود در موزه بريتانيا به سال 1912 به پايان رسانيده است. او خود چنين توضيح مى دهد: (…و بدين ترتيب امكان يافتيم كه در اين چاپ روايت هاى هر سه نسخه را به هم ملحق سازيم. با حرف (ا) نسخه بدون تاريخ را كه ممكن است به سده هفدهم ميلادى مربوط باشد, نشان داديم. نسخه ديگر را با حرف (ب) نشان داديم كه شماره آن (281) و تاريخ كتابت آن 982ق/ 1573م است. اين هر دو نسخه مثل همند و كامل نيستند; ولى نسخه كامل كه جديدتر است و در سال 1267ق كتابت شده, آن را با حرف (ج) نشان داديم.)
از اين عبارت شيخو كه مصحّح آن را نقل كرده, چنين به دست مى آيد كه شيخو بخلاف تصوّر محقق به يك نسخه اكتفا نكرده است.
ايراد دوم وى بر چاپ شيخو اين است كه شيخو توضيحات خود و ديگران را با متن درهم آميخته است, گونه اى كه (…اعتبار متن را از بين برده و با اين كار در حقيقت تا حدود زيادى آن را از سنديّت انداخته است و اين وضعيّت در بيشتر صفحه هاى كتاب مشاهده مى شود.)
كاش محقق محترم جهت نمونه موردى از اين درهم آميختگى را نقل مى كرد; زيرا آنچه محقق در صفحات قبل از وى نقل كرده بيانگر توجه شيخو به درهم نياميختن متن با هر گونه افزودنى ضرورى است; مثلاً شيخو نسخه بدل ها را علامت گذارى كرده, غلط نامه جدايى در آخر كتاب آورده و از همه مهم تر بنا بر گزارش محقق محترم در صفحه 99 مقدمه, شيخو در شماره هفتم از مجلة المشرق, سال 1912, به جدا آوردن نسخه بدل ها و تعليقات تأكيد كرده است: (كتاب طبقات الأمم قاضى ابوالقاسم صاعد بن احمد اندلسى (د:462ق/ 1070م) كه آن را اب لويس شيخو يسوعى انتشار داده و با تعليقات پانويسى كرده و به دنبال آن روايت هاى نسخه بدل و فهرست ها را آورده…)
همان گونه كه ملاحظه مى شود شيخو تعليقات را در پانويس آورده و به دنبال آن نسخه بدل ها را ذكر كرده است; بنابراين چگونه درهم آميزى مورد ادّعاى مصحّح محترم تحقق يافته است.
ايراد سوم وى بر چاپ شيخو اين است كه (…وى بعد از خاتمه متن كتاب كه به انضمام حاشيه ها 86 صفحه مى شود, تعليقاتى به عنوان روايات على الصفحات نسخه بدل هايى را از سه نسخه بريتانيايى يكجا آورده است و از ميان آنها تعداد زيادى را, بدون هيچ مرجّجى, با تذكّر ويژه, صحيح معرفى كرد, و سپس نيز يك سرى تصحيح ها و تذكرهاى ديگر را كه دو تن از دوستانش براى وى فرستاده اند, باز هم يكجا آورده است…)
اين ايراد اولاً دو اشكال قبلى مصحّح را نقض مى كند و ثانياً اشكال مبنايى است و از كجا كه مبناى تصحيح مصحّح محترم بهتر از مبناى شيخو باشد؟!
در ايراد ششم مى نويسد كه قاضى صاعد قسمتى از مباحث ارسطو را نقل كرده است و اين نقل ها با ترجمه هاى عربى منطق ارسطو كه در آن روزگار موجود بوده, مطابقت ندارد. سؤالى مطرح است كه قاضى اين قسمت را از كجا نقل كرده است؟ آيا خود يونانى مى دانست و يا از ترجمه فارابى نقل كرده است. شيخو اين مسأله را مطرح نكرده و از كنار آن گذشته است در حالى كه (اين مسأله بدون گفتگو درخور تعمّق است و البته براى پاسخ به اين پرسش ها دست كم يك تحقيق مستقل بايد صورت گيرد; زيرا اين موضوع خود, يكى از مسائل پژوهيدنى است و ارزش مطالعاتى بالايى دارد.) آيا مى توان چنين مسأله اى را به عنوان اشتباه چاپ شيخو ياد كرد؟ اولاً اين ـ دست بالا ـ يك قصور است. ثانياً اگر كسى در اهميّت و عظمت كار قاضى صاعد اندلسى مطلبى مى نوشت, بايد به اين موارد دقت مى كرد و نه يك مصحّح كتاب و ثالثاً اگر چنين است چرا وى به اين پرسش پاسخ نگفته است؟
نقل انتقادات محقق محترم به شيخو و نقد آن به مفهوم تقدّم و يا تأخر ارزشى كار شيخو بر كار محقق و يا كار محقق بر شيخو نيست. هدف تبيين اين امر است كه براى اثبات ضرورت كار تحقيقى بر متنى كه قبلاً تحقيق و نشر يافته, نيازى به كوچك كردن كار ديگران نيست. بلكه اگر محقق به نسخه اى بيش از نسخ در دسترس شيخو دست مى يافت, كافى بود كه وى به تحقيق و تصحيح دوباره اين كتاب كه سند تاريخى به شمار مى آيد, همّت گمارد. در پايان لازم به يادآورى است كه اولاً در اين نوشتار هدف مقايسه بين دو تصحيح نيست و نقل قول هاى نسخه شيخو بر پايه گزارش محقق محترم كتاب است و نه مراجعه به چاپ شيخو; ثانياً چاپ اين نقد به مفهوم كم كردن اهميّت تصحيح انجام شده نيست و از ارزش زحمات بسيار محقق نمى كاهد.
با آرزوى توفيق خدمات بيشتر به فرهنگ و تمدن اسلامى از سوى محقق محترم و كوشا.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 47  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست