تحقيق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمت اللَّه ولى، حميد فرزام. چاپ اوّل: تهران، انتشارات سروش، 1374.
شاه نعمت اللَّه ولى (731 - 834 ه. ق) از جمله عارفانى است كه در سراسر دنياى فارس زبان هنوز معتقدان و پيروانى دارد؛ بويژه در ايران، اكثر صوفيان در دو سده اخير نعمت اللهى بودهاند. لذا سخن گفتن درباره او حسّاس است و خارج از سه روش نمىتواند باشد:
الف - ردّ مطلق، آن گونه كه قشريون مطلق عرفان را رد مىكنند؛
ب - تسليم و سرسپردگى مطلق، همان گونه كه خانقاهيان مىنويسند؛
ج - برخورد علمى و انتقادى، كه مؤلف كتاب حاضر با وجود داشتن ذوق و مشرب عرفانى، بدان پرداخته است و - عند اللزوم - از نقد آن دريغ نورزيده است.
از دكتر حميد فرزام درباره شاه نعمت اللَّه ولى قبلاً مقالات و رسالاتى منتشر شده است، از جمله: شاه ولى و دعوى مهدويت، مسافرتهاى سياسى شاه نعمت اللَّه ولى، مقاله اختلاف جامى با شاه ولى و حافظ و شاه نعمت اللَّه. در اين كتاب با مجموع مندرجات آن رسالات و مقالات به اضافه مطالب بيشترى آشنا مىشويم؛ و اين در واقع، رساله دكترى مؤلف است كه به صورت كاملتر عرضه مىشود و بيش از هفتصد صفحه را در بر مىگيرد.
مؤلف در اين كتاب، درباره احوال و آثار شاه نعمت اللَّه، استقصاى كامل نموده است، و نكات مهمى را گوشزد كرده كه در شناخت اين متصوف بسيار معروف - و در واقع شناخت گوشهاى از فرهنگ ايران - به كار مىآيد. از آن جمله است بيان سرّ اينكه چرا جامى با وجود اتحاد مسلك وحدت وجودى اش با شاه نعمت اللَّه، از او در نفحات الانس نام نبرده است، حال آنكه از بعضى عوام و جهال معاصرش كه وابسته به نقشبنديه بودهاند نام برده است. به عقيده مؤلف، بسبب اين كم لطفى جامى به شاه نعمت اللَّه، منافستى است كه ميان شاه نعمت اللَّه و سران نقشبندى زمان او رخ داد (تشيع و تصوف، 238).
ديگر از نكات مهم، بررسى رابطه حافظ و شاه نعمت اللَّه است. اكثر ادبا را عقيده بر اين است كه حافظ در غزل معروف «آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند» تعريض به شاه نعمت اللَّه دارد. مؤلف عقايد مختلف را بررسى كرده و بالاخره به نتيجه مىرسد كه اين مسأله (يعنى ارادت حافظ به شاه نعمت اللَّه يا تنقيد و انتقاد بر او) مشكوك فيه است. (ص 284 به بعد)
از نكات جالب ديگر در آثار و احوال نعمت اللَّه ولى، خودستايىهاى اوست. ممكن است گفته شود كه عارف، اين همه را از زبان انسان كامل مىگويد و يا از مقام جمع الجمع حكايت مىكند. حقيقت اين است كه ميان عرفاى ايران - پيش از آنكه نفوذ محيى الدين ابن عربى فراگير شود - با چنين لحنى بر نمىخوريم. حتى شطحيات صوفيه ايرانى، پوشيدهتر و ملايمتر است، اما لحن شاگردان مكتب محيى الدين در حكايت از مقام ولايت خودشان - هر هدفى در پشت آن باشد - زننده مىنمايد. البته بايد توجه داشت كه در قرن هشتم و نهم، آنقدر دكانداران طريقت زياد بودهاند كه بايستى به صداى بلند كالاى *38* خود را عرضه نمايند و خويشرا معرفى كنند؛ اما بهتر آن است كه كالا بدون تبليغ راه خود را باز كند «خوار است متاعى كه به آواز خرندش».
ظهور علويان در تصوف از قرن ششم و هفتم به بعد، پديده خاصى است. پيش از آن اگر «علوى» ميان صوفيان بود چنان نادر بود كه مشخص مىشد و از قرن ششم مىبينيم كه نسب علوى براى عبدالقادر گيلانى (متوفى 560 ه. ق) ذكر مىشود. در آثار محيى الدين با انديشههاى شيعى و مهديگرايانه موجه مىشويم. سيد حيدر آملى (متوفى 731) يكى از نزديك كنندگانِ تشيع و تصوف و از شارحان آثار محيى الدين است. در قرن هشتم و نهم با سادات متصوف بر مىخوريم: نعمت اللَّه ولى، قاسم انوار، على همدانى، محمد نوربخش، فضل اللَّه نعيمى، محمد بن فلاح مشعشر و اولاد شيخ صفى... . يك مقدار از جاذبه اينها به سيادتشان مربوط است. نعمت اللَّه گرچه شخصاً شافعى بوده، يا به تقيه خود را شافعى وا مىنموده، ولى طريقتش در بسط تشيع تأثير داشته است. لذا صفويه كه همه طرف صوفيه را سركوب كردند، ميانه شان با نعمت اللَّه خوب بود و حتى با خدان نعمت اللَّه خويشاوندى برقرار كردند و شعرى به نعمت اللَّه ولى نسبت دادهاند كه آمدن شاه اسماعيل را پيش بينى مىكند. مشروح آنچه گفتيم در كتاب تشيع و تصوف (ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ اميركبير، 1359 و 1374) آمده است. آنچه گفته شد، به لحاظ روشن شدن موقعيت تاريخى اين طريقه است.
از جمله نكات مهم كه مؤلف به آن اشاره كرده است، اعتدال طريقه نعمت اللَّه ولى است كه لباس خاصى براى مريدان تعيين نكرده، كسب و كار را واجب مىدانست و با تكدى و سؤال مخالف بود و براى ارشاد، دست رد بر سينه احدى نمىگذاشت.
نعمت اللَّه يكى از پركارترين مؤلفان تصوف در زبان فارسى است و دهها رساله كوچك در تبيين مبانى وحدت وجود و لوازم آن نگاشته و اشعارش هم در همان مايه هاست و از جهت ادبى، متوسط و زير متوسط است. خواننده كتاب دكتر فرزام، اطلاعاتى مبسوط و تفصيلاتى مشبع - و گاه مكرر - درباره اين عارف معروف كه يك شخصيت تاريخى با اهميت و قابل مطالعه است، خواهد يافت. مزيد توفيق مؤلف و ناشر را خواهانيم.
عليرضا ذكاوتى قراگزلو
خاستگاههاى اختلاف در فقه مذاهب، مصطفى ابراهيم الزلمى، ترجمه حسين صابرى. (بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1375). 588 ص، وزيرى.
در جهانى كه ايجاد اتحادهاى سياسى، منطقهاى، قارهاى و دينى ضرورت خود را روز به روز آشكارتر مىكند و تلاش براى تحقّق چنين اتّحادهايى افزايش مىيابد، يافتن راههايى براى رفع اختلافهاى موجود در جهان اسلام و برقرارى اتّحاد دينى ميان مسلمانان، ضرورتى اجتنابناپذير و فورى است. هر تلاشى در اين راستا و براى تحقق چنين ضرورتى، ارزشمند و قابل تقدير است. در پيمودن اين مسير، يكى از گامهاى لازم و مؤثر، بازجويى و يافتن علل انگيزههاى پيدايش اختلافات و چندگونه انديشى در ميان مسلمانان است. بعضى از اين اختلافها كه امروزه غير قابل حل مىنمايند، ريشهاى سست غير قابل اهميت دارند و اگر بدرستى مورد بررسى و كنكاش قرار گيرند، اهميت و ارزش خود را از دست خواهند دارد و خود به خود از بين خواهند رفت. اگر از آن بخش از اختلافها كه ريشهاى سياسى و فرقهاى دارند، بگذريم پارهاى از اختلافها به مبانى، منابع و ابزار اجتهاد صاحبان مكاتب فقهى بر مىگردد كه كم كم جنبه اصولى و مكتبى پيدا كرده و از پايهها و مبادى مذهب گرديدهاند. مطالعه تطبيقى مبانى اصولى و فقهى صاحبان مكاتب فقهى در جهان اسلام، اعم از شيعه، سنى و ديگر فرقهها، كمك شايانى به بازيابى نقاط مشترك، پى بردن به اشتباهات در مبانى مستنبطات و نيز يافتن موارد اختلاف اصولى خواهد كرد و از اين راه، گام بزرگى در راستاى اتحاد اسلامى برداشته خواهد شد.
آقاى دكتر ابراهيم الزملى، محقق سنّى مذهب عراقى كه گويا تحت تأثير محيط علمى خود قرار گرفته است، در همين زمينه، كتاب اسباب اختلاف الفقهاء فى الأحكام الشرعيّه را نگاشته است كه به همت آقاى حسين صابرى براى استفاده فارسى زبانان ترجمه شده است. اين كتاب داراى يك پيشگفتار و چهار بخش است.
پيشگفتار شامل دو فصل است كه فصل نخست، به كلياتى درباره فقه و تاريخ آن اختصاص يافته و در فصل دوّم، شرح كوتاهى از زندگى و طرز فكر و رنگ غالب فقه هر كدام از صاحبان مكاتب مشهور فقهى جهان اسلام، ارائه شده است.
مؤلف در بخش اوّل كتاب، به اختلافهايى كه از قواعد *39* اصولى و زبانى و مباحث الفاظ مايه گرفتهاند مىپردازند. اين بخش كه داراى چهار مبحث است - و هر مبحث به چند فصل تقسيم مىگردد و فصلها نيز به بخشهاى كوچكترى تحت عنوان «گفتار» تقسيم مىشوند - شامل اين مباحث است: خاص و عام، مقتضاى امر و مدلول نهى، مطلق و مقيد، تخصيص عام، اشتراك لفظى، اقسام دلالت، وضوح و خفاء در دلالت الفاظ و نيز مباحث مربوط به مقام استعمال از قبيل حقيقت، مجاز و كنايه.
نويسنده در ذيل هر گفتار، پس از طرح بحث، ديدگاه هر يك از صاحبان مكاتب را مىآورد و آنگاه به داورى مىنشيند. گرچه در بسيارى از موارد، نسبت به آوردن ديدگاه شيعه كوتاهى مىكند كه گويا ناشى از محدود بودن اطلاعات مؤلّف نسبت به منابع شيعه است؛ و چنانكه از مأخذ كتاب پيداست، وى از ميان كتابهاى اصولى، فقط كتاب الأصول العامّه للفقه المقارن محمدتقى حكيم، قوانين الأصول ميرزاى قمى، مبادى الوصول الى علم الأصول حلّى و معالم الدين فى الأصول را در دسترس داشته و بيشترين مراجعهاش هم به مبادى الوصول بوده است، و از كتابهاى فقهى شيعه، فقط الخلاف شيخ طوسى در اختيارش بوده و بر آگاهان فنّ هويدا است كه خلاف شيخ طوسى با ديدى خاص نگاشته شده است و اصطلاحات و تعابير مختص به خود دارد و در بين كتابهاى شيعه و حتى ميان كتابهاى فقهى شيخ طوسى هم از برترى خاصّ برخوردار نيست، تا آن را ملاك و مبيّن كامل فقه شيعه تلقّى كرد.
بخش دوّم كتاب به اختلافاتى مىپردازد كه به اختلاف درباره سنّت نبوى مربوط است. اين بخش كه داراى سه فصل است و هر فصل داراى چند گفتار، حاوى مطالبى است درباره حقيقت سنت و اهميت آن، جايگاه سنّت و نقش آن در تشريع. همچنين انواع سنّت متّصل و شرايط راوى و تأثيرى كه لحاظ اين شرايط در اختلافات فقهى دارد، در فصل دوم همين بخش مورد بررسى قرار گرفته است. خبر واحد، فراوانترين و پر مسألهترين نوع خبر در مباحث فقهى است كه گفتار سوّم از فصل دوّم، با تفصيل آن را بتفصيل مورد بررسى قرار داده است. مقدار آگاهى از حديث، مقصود از آن، تعارضاتى كه بين اخبار است و چگونگى حلّ اين تعارضها، تأثير جدّى بر فتاوى مجتهدان مىگذارد، و فصل سوم از بخش دوم كتاب اين نوع تفاوتها را مورد بررسى قرار داده است.
بخش سوم كتاب به اختلافهاى فقهى صحابه و تابعين - به سبب اختلاف در منابع تبعى - مىپردازد. اين بخشش كه از دو فصل تشكيل شده و داراى چندين گفتار است، به منابع تشريع در عصر خلفاى راشدين، اجتهاد به رأس صحابه از طريق قياس، مصالح مرسله، سدّ ذرايع و استحسان مىپردازد. فصل دومِ اين بخش به اختلاف فقهى تابعين به خاطر اختلاف در اجتهاد به رأى اختصاص يافته كه نمونههايى از اختلاف شيعه و خوارج با اكثريّت را ارائه مىكند و تقسيم اكثريت به اهل حديث و اهل رأى را بررسى مىكند.
مؤلف درباره سبب گرايش عراقيان به رأى، چند عامل را يادآورى مىكند كه شايان دقت و توجه است؛ از قبيل وجود عبداللَّه بن مسعود كه تحت تأثير آراى عمر بن خطاب بود، محدود بودن احاديث در نزد عراقيان و ماهيت فكرى عراق كه به علت وجود تمدّنهاى كهن، از رنگ بدويّت و تحجّرى كه در حجاز ديده مىشد، به دور بود. يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه محيط سياسى و درگيرى فكرى كه به تبع مسائل كلامى - سياسى در عراق وجود داشت و حجاز از آن محروم بود، در اين رويكرد، بىتأثير نبود؛ چنانكه وجود على(ع) در عراق و تأثيرى كه در فقه عراق و فقيهان آن ناحيه - از قبيل عبداللَّه بن مسعود - داشت، نقش كمى در گسترش اجتهاد نداشت و گويا نويسنده به اين دو عامل توجه كافى نكرده است.
بخش چهارم كتاب، به اختلاف پيشوايان مذاهب فقهى مىپردازد كه در نتيجه، اختلاف نظر درباره منابع تبعى، به وجود آمده است. اين بخش كه شامل هشت فصل است، در برگيرنده گفتارهايى در مقوله اجماع، قياس، استحسان، مصالح مرسله، حجيّت قول صحابى، استصحاب، سدّ ذرايع و عرف مىباشد. همان گونه كه يادآورى شد، نويسنده تسلّط كافى به ديدگاه شيعه ندارد و در اين بخش نيز چنين امرى ديده مىشود و گاه تجاهلهايى از وى سرزده است كه در مواردى مترجم محترم اشارههاى خوبى كرده و در مواردى توضيحات كافى داده است (ص 435). گرچه در مواضع اندكى، تحت تأثير اشتباه نويسنده، مترجم محترم نيز دچار اشتباه شده است؛ مثلاً در برخى موارد، عنوان ابوالحسن(ع) را به على بن ابى طالب منطبق كرده است، در حالى كه بنابر راوى هر دو روايت، يعنى صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر، عنوان ابوالحسن نمىتواند بر على بن ابى طالب(ع) منطبق باشد. بلكه مراد يا موسى بن جعفر(ع) و يا على بن موسى الرضا(ع) است. زيرا دو راوىِ نامبرده، از اصحاب اين دو امام همام بودهاند. بنابراين، بحث مؤلّف درباره ديدگاه شيعه در عمل به قول صحابى به طور مطلق، كه ناشى از اشتباه در انطباق عنوان ابوالحسن به على بن ابى طالب شده است، چندان بمورد نيست. البته تذكّر مترجم در عمل به قول على بن ابى طالب نه بر اساس صحابى بودن بلكه به *40* خاطر امام معصوم بودن، بجاست.
كتاب در پايان، داراى چند نمايه سودمند است؛ از قبيل كتابنامه، آيات، احاديث، افراد، اماكن، قبايل، فرقهها و كتابها. توفيق مترجم را از خداوند متعال خواهانيم.
محمّد على سلطانى
آثار احمدى. احمد بن تاج الدين استرآبادى. به كوشش ميرهاشم محدّث. (چاپ اول: تهران، انتشارات قبله، با همكارى دفتر نشر ميراث مكتوب، 1374). 598 ص.
تاج الدين استرآبادى، مؤلف كتاب، چنانكه از پيشگفتار مصحّح بر مىآيد از نويسندگان سده دهم هجرى است (ص 9). از تاريخ زاد و مرگش نشانهاى به دست نيامده است. شرح حال نويسان پس از او نيز از وى و آثارش سخنى نگفتهاند. اشاره كوتاه امين در اعيان الشيعه (ج 2، ص 494) نيز نقل گفته شيخ آقا بزرگ در الذريعه است (نك: پيشگفتار مصحّح، ص 9) لبّ بيان مصحّح محترم در اين زمينه نيز، گزينهاى است از مقاله «آثار احمدى» مندرج در دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (1 / 102) كه آن هم معرفى گونهاى است از نسخههاى خطى كتاب و دستنويسهاى موجود آن در كتابخانهها، بنابراين شناخت ما از نويسنده كتاب همچنان مبهم و نارساست؛ بويژه اينكه او به دربار و دولتى منسوب نبوده و از اين بابت در كسب شهرت طرفى نبسته است. تنها راه اطلاع از اين نويسنده، گذر و نظرى است بر اين اثرِ گردآمده و ساخته و پرداخته سدههاى واپسين كه بينش نويسندگان و بارورى نوشتهها رو به كاستى نهاده و تنگ چشمىها و يكسونگرىها فزونى يافته است. به هر روى، آثار احمدى نوشته است نماينده باورها و برداشتهاى دورهاى از تاريخ فرهنگ و ادب اين مردم و مرز و بوم، كه مىبايست شناخته و شناسانده شود تا پست و بلند آثار و افكار آن زمان، نمايان گردد.
كتاب را نثرى است آسان و نگارشى روان، آراسته به اشعارى در تفسيرها رويدادها بيشتر از خود نويسنده و نه چندان استوار، با سرآغازى در سپاس خدا و ستايش خاتم الانبيا. محتواى كتاب مطالبى است در سرگذشت روزگار كودكى حضرت محمد(ص) و نوجوانى او و آنگاه ازدواج با خديجه، بعثت و آغاز دعوت و رويدادهاى فاصله بعثت تا هجرت، ورود به مدينه، مهاجر و انصار، غزوات و سرايا، دعوت از سران كشورهاى مجاور به پذيرش اسلام و سرانجام، حجةالوداع و اطنابى ممل از آغاز بيمارى رسول خدا تا رحلت آن حضرت، آنگاه ايجازى مخل از شكلگيرى سقيفه، خلافت شيخين و عثمان، خلافت اميرمؤمنان على - عليه السلام - و در پايان نيز اشارتى به زندگى يازده امام، از فرزندان مولاى متقيان تا امام زمان(ع).
از مضمون رويات و اشاره به يكايك رويدادها چنين بر مىآيد كه نويسنده از آثار اسلاف در اين باب نيك آگاهى داشته است؛ منابع كهن و معتبرى همچون: سيرةالنبى ابن هشام، تاريخ الرسل و الملوك طبرى، عيون الأخبار و المعارف ابن قتيبه دينورى، طبقات ابن سعد كتابت واقدى، مغازى واقدى، فتوح البلدان بلاذرى، فتوح ابن اعثم كوفى، تاريخ يعقوبى، الاخبار الطوالِ ابوحنيفه دينورى، الارشاد شيخ مفيد، اللهوف سيد بن طاووس و ديگر آثارى كه در سيره رسول اللَّه و مغازى و تاريخ صدر اسلام و عصر ائمه نوشته شده است.
آثار احمدى نوشتهاى است مربوط به سدههاى اخير و آغاز دوران رونق و قدرت تشيع در سرزمينهاى شرقى ايران؛ از اين رو تضادها و دوگانه گويىهاى موجود در آن نه نماينده تسامح مذهبى مورخان سدههاى نخستين اسلام است و نه سازگار با جانب گيريهاى فرقهاى رايج از روزگار صفويان تا زمان ما. به اين دليل، در تصوير چهره صحابه و تابعين و ترسيم موضعگيريهاى درست يا نادرست آنان، داد و ستدهاى امتيازى او، با شيوه تاريخنگارى و امانتدارى خصوصاً از نوع روايى آن سازگار نمىنمايد.
مؤلف جز در مواردى اندك، در استناد به واقدى و راويانى مبهم چون ابوالقاسم (ص 555)، يا ابنمزاحم (ص 558)، چنانكه خود يادآور شده و مصحح محترم نيز به آن اشاره كرده است، بيشترين بهره را از كتاب روضة الالباب جمال الدين عطاء اللَّه دشتكى سبزوارى گرفته است. (ص 10) علاوه بر اين در چندين جا از سِيَر كمال الدين حسين خوارزمى (ص 83، 94، 213، 271 و 309) به عنوان مأخذ مورد استفاده خود ياد كرده است كه مصحّح در فهرست كتابهاى وارده در متن (ص 589) به توضيح آن نپرداخته و در فهرستها و تذكرهها نيز از سيره نويسى به اين نام ذكرى نيامده است و فقط از نام حسين خوارزمى ملقب به كمال الدين مقتول (840 ق) مشخص است كه شارح قصيده بُرده و مثنوى مولوى به فارسى بوده است.
*41* كوشش مصحح ارجمند در ضبط درست و دقيق اعراب كلمات آيات و احاديث و عبارات عربى و ارجاع به سورهها و شماره آيات، بسيار ريزبينانه و عالمانه است. از اين رو، شيوه تصحيح و عارى بودن كتاب از اغلاط چاپى درخور ستايش است. در عين حال، پيش از اشاره به مواردى اندك درباره متن يا تصحيح، يادآورى دو نكته ضرورى مىنمايد: نخست اينكه، ارجاعات در زيرنويسها بيشتر به منابع امروزى است تا كهن، براى مثال در صفحات: 43، 135، 139، 163، 180، 193، 207، 233، 236 و... ارجاع فقط به تاريخ پيامبر (ص) است، و ارجاعات در زيرنويسهاى صفحات: 43 و 57 به مروج الذهب و التنبيه و الإشراف مسعودى و تاريخ يعقوبى است كه در فهرست منابع (ص 591 - 595) به منابع تصحيح و مشخصات چاپى آن اشارهاى نشده است.
دوم آنكه، رسم الخطّ صحيح «اب» در زبان فارسى، به صورت رفعى است كه بايد به صورت «ابو» نوشته شود، حال آنكه در جاى جاى متن اغلب به صورت «ابى» يا «ابا» نوشته شده است؛ مانند: ابىبكر، ابى ذر، ابى سفيان، ابابكر، اباذر و كمتر به صورت درست آن «ابوبكر» و «ابوذر» نوشته شده، كه مىبايست به صورت يكنواخت تصحيح و مراعات مىشد.
و اينك چند توضيح ضرورى:
ص 52 - 54: داستان رفتن عبدالمطلب به جانب يمن به ديدن سيف بن ذى يزن و شنيدن اخبار نبوت از او در سال هفتم از ولادت محمد (ص). در سيره ابن هشام (ج 1، ص 209) فقط به پيشگويى كاهنى در يمن در بعثت آن حضرت اشاره شده است كه يعقوبى نيز بدان اشاره كرده است (ج 2، ص 12). بنابراين، نسبت دادن پيشگويى به سيف بن ذى يزن حكمران يمن كه درست مقارن همين سالها از ظلم حبشيان غالب بر يمن، به دربار خسرو انوشيروان پناهنده و شاكى شده بود و نيز نسبت كهانت، به او، درست نمىنمايد.
ص 65 - 67: داستان ازدواج حضرت محمد (ص) با خديجه و اينكه خديجه تورات آراسته از درّ و ياقوت را بر كرسى نهاد...، واقعيت ندارد، زيرا در منابع، اشارهاى به يهودى بودن اين زن نشده است، و ابن هشام، عموى او ورقة بن نوفل را از نصارا نوشته است (ج 1، ص 191).
ص 110 - 111: «چون سال دهم از بعثت درآمد ابوطالب بيمار شد... و رحلت كرد... و هم در اين سال بعد از سه ماه يا كمتر از فوت ابوطالب، خديجه وفات يافت». حال آنكه يعقوبى، درگذشت ابوطالب را در 86 سالگى و سه روز پس از خديجه نوشته است (ج 2، ص 35).
ص 236 - 246: «گفتار در فرستادن آن سرور، ايلچيان را به جانب سلاطين نامدار...» براى اطلاع دقيقتر از اين اقدام رسول اللَّه و به خاطر اهميت موضوع، مراجعه به كتاب مكاتيب الرّسول تأليف آيت اللَّه احمدى ميانجى - كه دعوت از سران و جوابيههاى متفاوت آنان را با دقت از منابع كهن گرد آورده - ضرورى مىنمايد. (مكاتيب، ج 1، ص 98 - 194).
ص 401: «و چون كار خلافت ابى بكر تمام يافت و اكثر بلاد روم و عراق و شهرهاى مداين و بغداد به تصرف ابى بكر درآمدند...». اين خبر درست نيست، چون حمله به مرزهاى غربى ايران به پيشنهاد مثنى بن حارثه شيبانى در اواخر روزگار ابوبكر (11 - 13 ه. ق) آغاز شد و در ايام خلافت عمر (13 - 24 ه. ق) ادامه يافت، و در كتابهاى مغازى و فتوح، در خصوص زمان ابوبكر، نامى از بغداد و مداين برده نشده است. بغداد نيز از حوالى مدائن بوده كه بازار موسمى آن به وسيله مثنى غارت شد و بناى آن به صورت شهر و مركز خلافت عباسيان در سال 142 و در روزگار خلافت منصور (136 - 158 ه. ق) شروع شد (ر.ك: فتوح البلدان، ص 242 - 255؛ معجم البلدان: بغداد).
ص 419: بسيارى از پرسشهاى عمروعاص از ابوموسى اشعرى كه فقط در اين كتاب آمده، مطالبى است اضافى. براى اطلاع بيشتر، بنگريد: نصر بن مزاحم، حرب صفين، و ديگر منابع عام تاريخى چون تاريخ طبرى، يعقوبى، الاخبار الطوال دينورى و... درباره جنگ صفين و قضيه حكمين.
ص 521: «گويند عمر آن حضرت [امام صادق] شصت و پنج سال بود». اكثر قريب به اتفاق نويسندگان برآنند كه امام صادق (ع) در سال 80 ه. ق تولد يافته و در سال 148 در روزگار حكمرانى منصور خليفه عباسى از دنيا رفته است.
از صفحه 484 تا پايان كتاب؛ تاريخ دقيق درگذشت ائمه - عليهم السلام - مشخّص نشده و با تاريخ حكمرانى خلفاى اموى و عباسى كه بعضاً از مخالفان و قاتلان آنان بودهاند، تطبيق داده نشده است.
همچنين لازم است اين موارد در چاپ بعدى اصلاح شود:
ص 27: غِل مشدد است ر غِلّ.
ص 120: وَ اللنّاس ر و النّاس.
ص 158: نماز بامداد گذارده ر گزارده.
ص 176: فَنعمَ عُقبى الدّار رالدّارِ.
ص 201: سَلمانُ منّا اهل البيتِ ر اهلَ البيتِ.
ص 294: كلا سرّ ر كلانتر.
*42* ص 374: وَاَليَنوا ر اَلينُوا.
ص 504: و كذلك نُرِىَ ر نُرِي.
نوراللَّه كسائى
تذكرة المعاصرين، محمّد على بن ابى طالب حزين لاهيجى (1103 - 1180 ه. ق)، مقدمه و تصحيح و تعليقات: معصومه سالك (نشر سايه، با همكارى دفتر نشر ميراث مكتوب، 1375) قطع وزيرى، 420 ص.
شيخ محمدعلى حزين لاهيجى (1103 - 1180 ه. ق) از اولاد شيخ زاهد گيلانى (مرشد شيخ صفى الدين اردبيلى، جدّ صفويه) از شخصيتهاى چند جانبهاى است كه خوشبختانه قدر او بتدريج دارد شناخته مىشود. حزين عالمِ دينى و مورخ و تراجم نويس و عارف صاحب مكتب و همچنين شاعرى پر احساس و توانا بوده است آثار او كه غالباً به صورت رسالات كوچك است، از جهت تعداد فراوان و از جهت موضوعات متنوعند. علت اينكه رسالات حزين كوچك و كم حجم است يكى زندگى دربه در و آواره اوست، و ديگر اينكه در اواخر دوره صفويه، تعليقه نويسى و حاشيه نويسى و پديد آوردن رسالات مفرد در موضوع خاص باب شده بود و حزين هم از همين شيوه پيروى كرده است.
حزين، در شاعرى، از افراط كاريهاى دوره انحطاط سبك هندى بر كنار بود و به نظر من اگر در ايران مىماند شايد پيشواى مكتب «بازگشت» مىشد. (ر.ك: عليرضا ذكاوتى قراگزلو، برگزيده اشعار سبك هندى، مركز نشر دانشگاهى، 1373، ص 393).
نثر حزين موجز و زيبا و پر مطلب است و از تكلفات منشيانه دربارى، و نيز از بى رنگ و رويى و عوامانه بودن نثر كتابهاى مذهبى عاميانه آن عصر، عارى است يعنى ضمن آنكه ساده است پيداست به قلم اديبى نوشته شده است. اطلاعاتى كه حزين در تذكره و تاريخش درباره زمانه خودش مىدهد، نوعى گواهى صادقانه است و ملاحظه مىشود كه حتى مورخان شوروى سابق بر نوشتههاى او تكيه و استناد كردهاند (ر.ك: دولت نادرشاه، ترجمه حميد مؤمنى).
ضديت حزين با نادرشاه بيشتر بدان جهت است كه حزين از منسوبان خاندان صفويه بوده است و مثل اكثر علماى شيعه، صفويه را صاحب حق در حكومت تلقى مىكند و نادر را غاصب. در حالى كه حق آن است كه نادر در سال 1148 قمرى به عنوان برجستهترين عنصر يك قيام ملى ضد بيگانه بر سر كار آمد. و تلقى آن روز مردم از نادر يك قهرمان بود كه روسها و عثمانيها را از ايران بيرون ريخت و ازبكها و افغانها را ادب كرد و مركزيت و امنيت را برگردانيد. علماى متأخر صفويه و از جمله حزين، اين اندازه را هم نمىپذيرفتهاند. شايد همچنانكه يكى از تاريخ شناسان تصريح كرده است، اگر عالمان متأخر عصر صفوى چنان برخورد خصمانه و غاصبانهاى با نادر نمىكردند نادر منحرف نمىشد يا دست كم، به آن سرعت منحرف نمىشد. نادر وقتى «تلقى به قبول» را از ناحيه راهنمايان فكرى مردم دريافت نكرد، به فكر جلب نظر تبعه و حتى همسايگان سنى مذهب خود افتاد. حال آنكه اگر در محيط داخلى، كار خود را محكم مىديد چه بسا به فكر آباد كردن مملكت مىافتاد (كارى كه شاه عباس اول كرد). رويكرد نادر به هند نيز شايد براى بزرگنمايى، و جبران تحقيرى كه در باطن بر او روا مىداشتند و او را لايق سلطنت نمىانگاشتند بود. اين ابلهانهترين طرز فكر بود كه فى المثل طهماسب بى لياقت و فاسد الاخلاق را در برابر نادر (كه تا سال 1148 نشان داده بود مردى استوار، وطن دوست، شايسته و يك نابغه نظامى است) حمايت كنند. به هر حال، آنچه گفتيم براى فهم احوال حزين مفيد است و ديده نشده است كه محققان به اين وضوح بدان پرداخته باشند.
تذكره حزين و تاريخ حزين هر دو قبلاً در اصفهان به اهتمام محمدباقر الفت چاپ شد و پس از آن نيز احتمالاً افست شده است. اين چاپ از تذكره حزين، به لحاظ داشتن تعليقات و حواشى و زحماتى كه محقق كتاب در تصحيح كشيده، بهتر است؛ اما شايسته بود كه از چاپ قبلى ياد مىشد و حتى براى بازخوانى بعضى كلمات يا بهگزينى نسخه بدلها بدان نيز رجوع مىشد. اصولاً اين سنت خوبى است كه از كارهاى گذشتگان ياد كنيم. با توجه به اينكه طبق مندرجات مقدمه كتاب، مصحح از وجود اين چاپ اطلاع داشته است؛ هرچند اگر هم اطلاع نداشت خود نقصى در كار او مىبود.
از نكاتى كه باز هم به نظر مىآيد محقق كتاب كمتر به آن توجه كرده، شرح حالى است كه احمد بهبهانى در مرآت الاحوال جهان نما (ج 1، ص 460 - 466) راجع به او نوشته است و جالب اينكه احمد بهبهانى از حزين كه از سوى قشريان و كوته انديشان در هند تكفير شده بود دفاع مىكند. البته بعضى هم حزين را در حد اولياء اللَّه مىستودند و قبرش زيارتگاه بوده است (خصوصاً *43* در شبهاى دوشنبه و پنج شنبه). حزين يك دانشمند صاحب معرفت و اهل حال تلقى مىشد.
اگر داستان حمله افغان و سقوط صفويه پيش نمىآمد، حزين در ايران مانده بود و يك زندگى آرام همچون پدران خود مىداشت. حزين كه افسوس گذشته را دارد چرا توجه نمىكند كه ستم عوامل صفويه بر بعضى از رعايا و بى لياقتى مركزيت صفوى در سروسامان دادن به امور، باعث آن شكست مضحك و عواقب گريه آور آن گرديد. به قول شاعر آن عهد:
در باغ دهر گر ز مكافات آگهى
منشان نهال ظلم كه افغان شود بلند (ص 185)
«افغان» به علت ظلم بلند شد.
پس اينكه محقق كتاب، حزين را «انديشمندى مصلح كه فراتر از زمان خود مىانديشيده» مىنامد (ص 14) تعارفى بيش نيست. شايد حزين و كسانى كه مثل او به بازگشت صفويه مىانديشيدند، خيالپرست بودند؛ زيرا اگر آينده را مىديدند بايستى دور نادر جمع مىشدند و او را به راه خير و صلاح و حق هدايت مىكردند و نيروى عظيم جنبش نادرى را به راه سازندگى مىانداختند.
توجه داشته باشيد كه حزين از روز اول با نادر مخالف بوده است نه اينكه به واسطه جنايتهاى بعدى نادر با او مخالف شده باشد، چون حزين در سال 1140 از ايران بيرون رفته، و نادر تا 1148 كارهايش بلا اشكال است.
بگذريم، اينكه در هند از شعر حزين بشدت انتقاد كردهاند (براى مثال، بنگريد به آينه پژوهش، شماره 38، ص 39) از اين جهت بوده است كه حزين مرحله انحطاط سبك هندى را نمىپسنديده است؛ البته به قول احمد بهبهانى، حسادت هم در آن انتقادها نقش داشته است: «نظر به آنكه علاوه بر مراتب فضل، شعر نيز مىسروده است و در اين كشور [يعنى هند] به دست همكارانِ ناقص مبتلا بوده است...» (جهان نما، ص 466).
اكنون به بعضى نكات اشاره مىشود كه شايد در چاپ آتى براى ناشر و محقق كتاب مفيد باشد.
همچنانكه خود اشاره كردهاند، بعضى از شعرهاى عربى درست ضبط نشده، كه اگر با تذكره حزين چاپ اصفهان مقابله مىشد، در مواردى قابل تدارك مىبود. مثلاً «العجب العجائب» غلط و «العجب العُجاب» صحيح است (ص 100).
غلطهاى چاپى و غير چاپى زياد است. اينك چند شعر را به صورت صحيح مىآوريم كه ضمن اصلاح اغلاط، نمونهاى هم از اشعار ارائه شده باشد:
هر جاده مرا در طلبت راهنمائى است
هر چشم نشان قدم آبله پائى است (ص 201)
در همان صفحه (سطر 17) «جِد دارند» غلط و «جَدوارند» صحيح است، چون در بيت قبلى هم مىگويد: «چون والدِ خويش محرم اسرارند».
باده نوش جان كن شد
خونِ عاشقان نوشى
بعد از اين چون مىبا او
مىتوان زدن جوشى (ص 227)
*
حسن ابتدائى بذكرى جيرة الحرم
له براعة شوقى يستهلّ دمى (ص 231)
*
از يك نظر عاشق رندى آخر
هم از خود و هم ز غير خود وارستيم (ص 246)
*
گو ميرد از خمار و نبيند كسى به چشم
ابرو بلند كردنِ موج سراب را (ص 248)
*
دل عاشق، وجود از هر چه يابد زان فنا گردد
از آن آبى كه گندم سبز گردد آسيا گردد (ص 299)
*
يك بار اگر رخ خود آن دلربا ببيند
عاشق اگر نگردد از چشم ما ببيند (ص 350)
*
از كلامم ديگران مستند و من خميازه كش
نشوهاى از باده خود نيست چون مينا مرا (ص 356)
*
منتِ احسان صاحب حرمتانم كُشته بود
گر نمىشد دستگير از فقر بى دامانيم (ص 368)
*
كشيدم رنجها تا آنكه ويران ساختم خود را
از آن ترسم كه باز آلوده سازندم به تعميرى
اگر راهب تمناى طواف كوى او دارى
بزن گامى به ره تا كى سراغ يار مىگيرى؟ (ص 380)
توفيق محقق محترم و ناشر را خواهانيم و اهل تحقيق در ادبيات را به ملاحظه اين كتاب توصيه مىكنيم.
عليرضا ذكاوتى قراگزلو
*44*
سيد جمال الدين اسد آبادى، محمّدجواد صاحبى، (چاپ اول، انتشارات فكر روز)، 374 ص، وزيرى.
اشغال مصر به دست ناپلئون در سال 1798 ميلادى (1213 ق)، خدشهدار شدن استقلال كشورهاى اسلامى و هجوم فرهنگ و علوم بيگانه از بيرون جهان اسلام از يكسو، و اقامه ارزشها و معيارهاى اصيل دينى در زندگى مسلمين و پيرايش چهره اسلام از خرافات و بدعتهاى پديد آمده از سوى ديگر، موجب ظهور جريان اصلاحگرانه و نوانديشانهاى در ميان محققان و متفكران مسلمان سده سيزده شد و آنان را متوجه «بحران هويت» خويش گردانيد. اين افراد در گستره دارالاسلام، از جنوب شرقى آسيا تا شمال آفريقا، با كوشش قلمى و قدمى خويش راه برون شد از اين گرفتارى بزرگ را پى گرفته و در مقابل پرسشهاى بحران هويت، نظير: ما كه هستيم؟ غرب كيست؟ و رابطه با غرب چگونه بايد باشد؟ با طرد جوابهاى سكولاريستى و سنتى، نهضت احياى تفكر دينى را به وجود آوردند. «بدون ترديد سلسله جنبان نهضتهاى اصلاحى صد ساله اخير سيد جمال الدين اسد آبادى... است. او بود كه بيدار سازى را در كشورهاى اسلامى آغاز كرده دردهاى اجتماعى مسلمين را با واقع بينى خاصى بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويى را نشان داد». (نهضتهاى اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 13). كاوش درباره مراحل مختلف زندگى سيد و تبيين نظريات جديد وى در مسائل سياسى و اجتماعى و دينى بر پايه تحقيقات تاريخى و تحليلهاى سياسى و جامعه شناختى از دوران انقلاب مشروطيت، وجه همت دوستداران سيد جمال الدين و علاقهمندان به عظمت و سربلندى مسلمانان در ايران بوده و كارهاى مختلفى در اين زمينه ارائه شده كه براى احصى آنها، نياز به كتابشناسى مستقلى است.
***
با نزديك شدن به يكصدمين سالگرد سيد جمال الدين اسد آبادى، جنب و جوش تازهاى در ميان ارادتمندان سيد به وجود آمد و گذشته از تدوين و انتشار ويژه نامههايى از مجلات، تحقيقات جديد و مستقلى نيز درباره شخصيت و مبارزات سيد تأليف شد.
كتاب حاضر، نمونهاى از اين تحقيقات است كه با نظم منطقى به بررسى زندگى و سياحت سيد از شرق تا غرب جهان پرداخته و در كنار گزارش وقايع تاريخى به تحليل آنها اهتمام ورزيده است. مؤلف در مقدمه مىنويسد: «زندگى و انديشههاى سيد جمال الدين علاوه بر اين كه براى تاريخ و فرهنگ عصر جديد بسيار حائز اهميّت است و نمىتوان آن را ناديده انگاشت، از جاذبه ويژهاى نيز برخوردار است و همين ويژگى سبب پيدايش آثار فراوانى شده است... آنچه كه نويسنده را به اين كار واداشته، گزارشهاى ناتمام و تحليلهاى خام و گاه غرض آلودى است كه پياپى پراكنده شده است؛ هر چند كه پژوهشهاى پر ارج و سودمندى نيز در اين رابطه به چاپ رسيده و نويسنده نيز از آنها بهره گرفته است، اما خواننده با مطالعه كتاب حاضر، خود قضاوت خواهد كرد كه تفاوت آن با آثار ديگر تا چه اندازه است».
***
كتاب حاضر در هشت فصل به استناد اسناد تاريخى و گزارشهاى كتبى نزديكان سيد، به بررسى زندگى وى در جهان اسلام پرداخته و با مراجعه به مطاوى تأليفات سيد جمال الدين، افكار و انديشههاى اصلاحگرانه وى را مورد تحليل قرار مىدهد.
در فصل اول «از كودكى تا بزرگى» تولد سيد به سال 1254 ق در اسد آباد (كوى سيدان) و ورود وى به حوزه علميه قزوين و ادامه تحصيلات در تهران بيان شده است. اقامت چهار ساله سيد در نجف و حضور در محضر استادان معروف، بويژه فقيه عاليقدر شيخ مرتضى انصارى، و عارف بزرگ آخوند ملا حسينقلى همدانى، و شكلگيرى شخصيت اصلاحگرانه سيد از مطالب ديگر اين فصل است. مؤلف از قول حاجى على تبريزى (همدرس سيد) مىنويسد: «از ايران به اتفاق سيد جمال الدين اسد آبادى مسافرت كردم، هر دو تاى ما، قصد تحصيل كيميا داشتيم، بالاخره سيد جمال الدين به خط سياسى و فلسفه افتاد و من شيمى را فرا گرفتم». (ص 18 - 9).
«از سياحت تا سياست» عنوان فصل دوم كتاب حاضر است و در آن، گزارشى از مسافرتهاى پى در پى سيد جمال الدين در سرزمينهاى اسلامى آمده است. سيد در هفده سالگى، سياحت را آغاز كرد با ورود به هند و حضور در محفل دوستان و همچنين نظاره سلطه استعمارى كمپانى هند شرقى، نخستين جرقههاى حركت انقلابى او آغاز مىشود. او پس از اقامت يك ساله در هند، راهى كشورهاى عربى مىشود و پس از انجام فريضه حج و زيارت مدينه، روانه شامات و بيت المقدس مىشود و از آن جا دوباره به كربلا و نجف باز مىگردد. سپس به *45* قصد زيارت مرقد امام هشتم (ع) و سفر به افغانستان، عازم ايران مىشود.
اقامت در افغانستان و ميانجيگرى سيد بين اميران افغانى به همراه جريانات بازگشت به ايران و هندوستان و ورود به سرزمين مصر، از مطلب ديگر اين فصل است. (ص 33 - 19)
فصل سوم با عنوان «از انديشه تا عمل» گذرى دارد بر جهاد فكرى سيد در سرزمين عثمانى و شرح وقايع آن ديار و سفر دوباره سيد به مصر. ورود سيد به جمعيت سرى فراماسونرى و تشكيل حزب وطنى به همراهى شيخ محمد عبده و تلاشهاى فرهنگى سيد در هند و بنيانگذارى مجله معلم شفيق با كمك محب حسين، بخشى ديگر از اين فصل را به خود اختصاص داده است. (ص 97 - 31)
فصل چهارم با عنوان «از شرق تا غرب» به بررسى موضعگيرى سيد در برابر نظر ارنست رنان درباره اسلام و علم پرداخته و اظهار نظر سيد درباره قيام مهدى سودانى و مبارزه با خودكامگان مستبد و استعمار خارجى را با استناد به مقالات سيد و گزارشهاى مستند همراهان و نزديكان وى در خود جاى داده است. (ص 168 - 99)
فصل پنجم با عنوان «طلوع دوباره از غرب» جريان بازگشت سيد به ايران و ابراز مخالفت وى با دستگاه قاجار - كه منجر به اخراج سيد از ايران گرديد - و شرح ماوقع اين جريان تأسفبار بررسى شده است. ملاقات سيد با شيخ هادى نجم آبادى و حكيم جلوه، و تأثيرى كه انديشههاى اصلاحى سيد بر آنان گذاشته بود، از مطالب ديگر اين فصل است. (ص 218 - 169)
ديدار سيد با ميرزاى شيرازى و نقش وى در جريان رژى و تدبير سيد در استفاده از پايگاه روحانيت در برابر استعمار و ورود دوباره سيد در استفاده از پايگاه روحانيت در برابر استعمار و ورود دوباره سيد به اروپا در فصل ششم تحت عنوان «سياست و ديانت» بررسى شده است. نامه تاريخى سيد به روحانيت در روشنگرى وضعيت مسلمانان و عقب ماندگى كشورهاى اسلامى و طرح خروج از اين وضعيت از اسناد تاريخى پر اهميتى است كه مؤلف كتاب با درج آن، سخنان خود را مستند كرده است.
فصل هفتم دربر دارنده كوششهاى مطبوعاتى سيد در انگليس و نامه نگارى به ملكه انگليس به همراه فعاليتهاى مخرب دولت قاجار در تكفير و تهديد سيد است و مسافرت سيد را به كشورهاى مختلف «از آسيا تا اروپا» بيان مىكند. مؤلف در بخشى از اين فصل، نسخهاى از تكفير نامهاى را كه روزنامه اختر در باب شيخ جمال الدين چاپ كرده و جزو اموال امين الضرب بوده، آورده و با ذكر نامههاى ديگرى، وضعيت خطير سيد را گزارش كرده است. (ص 228 - 257)
«غروب در مشرق»، عنوان آخرين فصل كتاب است كه در آن، گزارشى از برنامههاى اصلاحى سيد در كشور عثمانى و كيفيت ديدار ميرزا رضا كرمانى با او و اجراى حكم اعدام ناصر الدين شاه به دست ميرزا رضا كرمانى كه متأثر از انديشههاى انقلابى سيد بوده است، آمده است. صفحات پايانى كتاب با درج آخرين پيام سيد و فرجام زندگى وى در كشور عثمانى ختم مىشود. در بخشى از نامه سيد آمده است: «... جسم براى آزادى نوع، كشته مىشوم براى زندگى قوم،... شمشير شقاوت نگذاشت بيدارى ملل مشرق را ببينم، دست جهالت فرصت نداد صداى آزادى را از حلقوم امم مشرق بشنوم...». (ص 334 - 289)
پى نوشتها كه از تتبع و تلاش مؤلف كتاب در مراجعه به آثار تاريخى و مدارك خطى حكايت دارد، و نيز ثبت منابع و مآخذ تحقيق زندگى سيد جمال و نمايه موضوعى، زينت بخش كتاب حاضر است.
على اصغر حقدار
اخبار و آثار ساختگى، هاشم معروف حسنى، ترجمه حسين صابرى (مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372)، 434 ص، وزيرى.
گفتار و كردار معصومان (ع) كه از آن به حديث و سنّت تعبير مىشود، ترجمان وحى و مفسّر معانى قرآن است. پيامبر بزرگوار اسلام، در مواقع و مواضع گوناگون، اهميت و نقش عترت خويش را به عنوان ترجمان معارف اسلامى و گشاينده گرههاى فكرى و عملى جامعه اسلامى گوشزد كرده بود. وى اميدوار بود با رويكرد جامعه به عترتش، ضمانتى براى روند درست مكتبى كه پايه گذارى كرده بود، فراهم كند. دنيا طلبان و هواپرستان از روزهاى آغازين و على رغم حضور آن بزرگوار، به جعل روايت و انتساب گفتار و كردار ناكرده و ناگفته دست آلودند و به تحريف سنّت نبوى (ص) و در پى آن سنّت امامان معصوم (ع) پرداختند.
با رحلت پيامبر اكرم (ص) و رجعت سياست جاهلى و حضور مجدّد انديشه اموى در جامعه اسلامى، روند تحريف و روايت سازى شتاب گرفت و بازار جعل حديث، رونق يافت. *46* كار بدانجا رسيد كه شناخت سنت پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) كه بايد ترجمان معارف قرآنى مىشد، خود گرهاى كور و كلافى سر در گم گشت. آگاهان دلسوخته، گاه به گاه با نگارش كتابهايى، به رسواسازى جاعلان اخبار مىپرداختند. از سوى ديگر، با تدوين علم رجال و تراجم بر آن شدند تا راهى فراروى جويندگان حقيقت قرار دهند تا سره را از ناسره و اصل را از بدل بازشناسند. على رغم اين تمهيدات، اخبار دروغ و روايات مجعول همچنان در كتب روايى شيعى و سنّى رسوخ پيدا كردند و سره و ناسره درهم آميختند.
برخى از نويسندگان معاصر كه گستره زيان آميختگى روايات درست و نادرست را نيك دريافتهاند، به معرّفى اخبار دروغين همت گماشتند. يكى از اين دست كارها، تأليف دانشور هوشمند هاشم معروف حسنى است كه به قلم تواناى جناب حسين صابرى به فارسى ترجمه شده است. در اين كتاب، نويسنده نخست تفسيرى از سنت و سير تحول آن ارائه مىدهد و مفهوم صحابى را در ديگاههاى مختلف باز مىنمايد، ديدگاههاى افراطى و تفريطى در اين مورد را نقل مىكند، رأى موافق با واقع و اعتدالگراى شيعه را نشان مىدهد و ضرورت اعمال قوانين علم رجال را در اعتبار اقوال صحابه، گوشزد مىكند. وى در فصل دوم كتاب، به ارزيابى حديث مىپردازد؛ نخست برخورد بزرگان شيعه با جريانات انحرافىِ جعل حديث را يادآور مىگردد، غاليان و ديدگاه آنان را درباره كتب اربعه گوشزد مىكند و نقش بزرگ علامه حلّى و استادش احمد بن طاووس و در ادامه علامه مجلسى را در شكستن هاله تقدس مطلق برگرد كتب اربعه را يادآور مىگردد، موضع اخباريان را مىنماياند و تأثير منفى آنان را همپاى حشويه در ميان سنيان مىداند. آنگاه ديدگاه مبالغهآميز و مطلق نگرانه اهل سنّت نسبت به صحاح ستّه را نشان مىدهد و اين ديدگاه را با وفور راويان و روايتهاى ضعيف در آن كتابها، ناهماهنگ مىشمارد. حبّ و بغضهاى فرقه گرايانه پارهاى از دانشمندان اهل سنّت را يادآور مىگردد و آن را بدور از انصاف مىشمارد. وى در اين فصل به تفصيل درباره انواع حديث سخن مىگويد و اصطلاحات آن را مىنمايد و ديدگاه شيعه و سنى را درباره خبر واحد بتفصيل بيان مىكند.
نويسنده در فصل سوم كتاب، به تاريخچه دروغ سازى در بين مورّخان و محدثان اسلامى مىپردازد و با استدلال به چندين دليل متقن و ترديدناپذير، ديدگاه افرادى را كه آغاز دروغسازى در اسلام را به پس از دوران حاكميّت عثمان و عصر درگيريهاى دو جريان سياسى شيعه و سنّى نسبت مىدهند، رد مىكند و جاى پاى آن را، حتى در زمان حضور پيامبر اكرم (ص) نشان مىدهد. وى در همين فصل، به اين مباحث نيز پرداخته است: عوامل و انگيزههاى دروغسازى، نقش فعّال افسانه سرايان يهود كه در شكل صحابى پيامبر (ص) به حديث سازى پرداختند، درگيريهاى دو جريان انصار و مهاجرين بر سر خلافت و تأثيرى كه اين درگيرى در پيدايش روايات تفاخر ميان طرفداران هر كدام از دو جريان پيش آورد، درگيرى ميان امام على (ع) و معاويه و پيدايش جريان خوارج.
همچنين مباحثى نظير مكتبهاى فقهى و رواياتى كه طرفداراى هر كدام براى تقدم و اعتبار صاحب مكتب خود جعل كردند، حكمرانان اموى و تلاشى كه براى پاكسازى گذشته امويان و اعتبار بخشيدن به آنان كردند، درگيريهاى نژادى و تفاخرهاى خشك عربى و روايات فضيلت و رذيلت كه درباره اقوام و زبانها جعل كردند، عصيانها و شورشها، مكاتب كلامى، فرقهها و احزاب و گرايشهاى فكرى و نقشى كه اينها در جعل حديث داشتند، بخشهاى ديگر فصل سوم كتاب را تشكيل مىدهد. مؤلف نقش داستانسرايى در جعل حديث را در همين فصل با تفصيل بيشترى آورده و نمونههايى از آن را نشان داده است.
فصل چهارم كتاب، به ارائه نمونههايى از احاديث جعلى در منقبت و منقصت، اختصاص يافته است. مؤلف، نخست موضع اصولى شيعه در پرهيز از دشنام دادن و ضرورت اتّخاذ شيوهاى بلند نظرانه و با كرامت را يادآور مىشود و صدور روايات منقصت در شأن خلفا و اصحاب پيامبر اكرم را دور از شأن ائمه(ع) مىشمارد و آنان را برتر از آن مىداند كه چنين احاديثى از ايشان صادر شود. وى در ادامه، 29 روايت در باب منقصت و مطاعن نقل مىكند و با بررسى دقيق، نادرست بودن آنها را مىنمايد و سپس 113 روايت در مناقب از كتب شيعه و سنّى در موضوعات گوناگون مىآورد و بر اساس قواعد و قوانين حديثشناسى، بى اعتبارى آنان را نشان مىدهد.
مؤلف، مدعىِ كذب و جعل بودن همه اين روايات نيست و از سوى ديگر، روايات ساختگى را در همين موارد محدود نمىكند؛ بلكه پارهاى از روايات نمونه را بر اساس قواعد حديثشناسى غير قابل قبول مىداند و بخشى را نيز كه ساختگى بودن آنها مبرهن است، بر دروغ بودن آنها تأكيد مىكند و اين همه را نمونههايى از روايات جعلى مىشمارد كه بايد نويسندگان و محقّقان به پيراستن احاديث اسلامى از اين افزودنيهاى نادرست، همت گمارند. كتابنامه، فهرست موضوعى و فهرست راهنما، چند نمايه پايانى كتاب است كه خوانندگان را در *47* يافتن مطلوب يارى مىكند. با اميد به اينكه ديگر محققان و حديثشناسان كمر همت بربندند و با ديدى وسيع و واقع بينانه، ساحت روايت و سنّت را از كج انديشيها و دروغ پردازيها پاك كنند و از اين راستا، خدمت بزرگى به جهان اسلام و عرض ارادتى به ساحت پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم نمايند. براى مؤلف، مترجم و ناشر كتاب، توفيق بيشتر را آرزو داريم.
محمّد على سلطانى
سرّ الأسراء فى شرح حديث المعراج، على سعادت پرور، (چاپ اول: قم، انتشارات تشيّع، 1374، ج 2)، ج 1: 546 ص، ج 2: 521، وزيرى.
از آغاز پيدايش انسان تاكنون، مردان بزرگى در سايه بندگى خدا، مشمول الطاف خاصّ پروردگار خويش گشته و به بارگاه حضرت حقّ بار يافتهاند؛ كه در پيشاپيش آنان، پيامبران بزرگ خدا و اولياى خاصّ او بودهاند. در صحيفه آسمانى، گاه به تكلّم موسى (ع) با پروردگار اشاره شده و گاه از عروج پيامبر اكرم (ص) خبر داده شده است، اما از اين مجالس و ملاقاتها چندان پرده بر گشوده نشده است. چه، درك و فهم اين گفت و شنودها گوش و ديدهاى ديگر را مىطلبد و زمينهاى فراتر از توان ما خاك نشينان محجوب را اقتضا مىكند.
ب