ديوان حافظ، تصحيح و تعليق سيّد محمّد راستگو (چاپ اول: قم، خرم، 1375)
حافظ، حافظِ زبان پارسى است. او را حافظ قرآن و حديث دانستهاند امّا، او حافظ و حارسِ سخن ما و زبان فارسى نيز شده است. مُلكِ سخن مِلك طِلقِ حافظ است و آن پادشاه سخن هر چه در اين مِلك ساخته، خوش ساخته است. رنديهاى زبانى و ادبى و فكرى حافظ، به او سبك مخصوص (سبك حافظانه) داده است. رنديهاى حافظ، منحصر در زندگى روزمرّهاش نبوده است، بلكه بيشتر از آن - و اگر نگوييم تمام آن - در زبانش تجلّى كرده و شعر رندانه گفتنش هوس بوده است.
شعر رندانه، يك معنى صريحش شعر غير صريح، ايهامى، كنايى و چند پهلوست. رنديهاى حافظ - به تعبير خود او (1) فهم كردنى است، اما بايد گفت كه هر كسى در اين آستانه راه ندارد. فقط آشنايان ره عشق و رندىاند كه قادرند در اين وادى گوى توفيق و بيان بزنند، و تا كسى اين آشنايى و محرميت را حاصل نكرده باشد، رمزى از پيغامهاىِ سروشىِ حافظ نخواهد شنيد.
امّا بيقين و براحتى نيز نمىتوان محرم راز و رمزِ شعرِ حافظ شد، اين راه، چون راه عشق و سخن عشق است كه هر كسى برحسب فكر و فهم، گمانى دارد. خود حافظ نيز اين طريقه رندى را راهى مىداند كه چون راه گنج بر همه كس آشكار نيست، و البته معتقد است كه هر كه دانسته بدين راه در آيد، اميد آن هست كه از ديگران صرفه ببرد و پيش افتد.
حُسنِ شعر حافظ از عشق غير مستغنى است، امّا، سخن در احتياج ما نيز هست. ما نيازمنديم به اين معشوق آسمانى عشق بورزيم و آن را هر چه خوشتر و زيباتر ببينيم، بخوانيم، بشنويم، بنويسيم و به طالبان و دوستداران و عاشقانش عرضه كنيم. گرچه اين عشق بازيها به اندازه دانش و بينش هر كس است و لذا متفاوت، امّا نبايد كسانى را كه بخصوص ديد و دانش و عشق بيشترى به شناخت حافظ دارند، از اين عشق ورزى باز داريم.(2)
كار آقاى سيّد محمّد راستگو در گزينش صحيحترين و حافظانهترين الفاظ و عبارات در ديوان حافظ، تازهترين عشق بازى از اين نوع در شعر خواجه است.
اين كار - از جهاتى - تازه و توجّه برانگيز است. هر چند در عنوان كتاب، از واژه «تصحيح و تعليق» استفاده شده است، اما تصحيح حاضر، با تصحيح به معنى متعارف آن، اندكى تفاوت دارد. يعنى مصحّح محترم نسخه خاص و تازهاى نيافته و يا نسخه واحدى را اساس قرار نداده است، بلكه از ميان نسخههاى معتبر زمان ما يعنى نسخههاى غنى و قزوينى، خانلرى، نيسارى و سايه (هوشنگ ابتهاج)، كه انصافاً محقّقانهترين و بهترين نسخههاى حافظ زمانهاند، به اضافه نسخه بدلهاى چارده گانه حافظ - به تصحيح دكتر خانلرى - و گاه نسخههاى نوتر (نسخه قدسى) انتخابى نو انجام داده و به ذوق و بينش و درك و دانش خويش، حافظانهترين وجوه را در شعر حافظ نشان داده و برگزيده است.
«تعليق» نيز در عنوان كتاب به اين معناست كه ايشان دلايل مختلف انتخاب و داوريهاى خويش را در پاورقى هر غزل، نوشته و نشان داده است.
مصحّح محترم ضمن مقدمه بيست صفحهاى خواندنى بر *30* ديوان، بعد از ذكر بعضى از علل دگرسانيها، چنين مىنويسند:
«اينگونه نسخه بدلها و ديگرگونيهاست كه امروزه حافظ پژوهان را به اين باور درست رسانده كه حافظ همواره شعر خويش را حتى پس از انتشار و دست به دست شدن، دستكارى و بازبينى مىكرده و تغيير و دگرگونيهايى را در آن روا مىداشته است و انتشار همين صورتهاى تغيير يافته، همراه با شكلهاى نشر يافته و ديگر گونه پيشين، سبب شده تا نسخههاى ديوان او اين همه متفاوت و دگرگون باشند.»(3)
مصحّح سپس انگيزههاى حافظ از اين تغيير و دستكاريها را در چهار چيز بر مىشمرد و به شرح آن مىپردازد:(4)
1. كمال كيفى و آراستگى هنرى؛ 2. دگرگونى سليقههاى هنرى و زيباشناختى؛ 3. فراگير سازى؛ 4. حوادث سياسى - اجتماعى.
آقاى راستگو، بهترين راه تصحيح و تدوين ديوان حافظ را از اين راه مىداند كه مصحّح از نسخههاى مختلف، بخصوص نسخههاى قرن نهم هجرى، آنچه را كه با سبك و سياق و ذهن و زبان حافظ همخوانى بيشترى دارد به گزين كند، يعنى شيوهاى كه خانلرى و ابتهاج و بعضى ديگر داشتهاند.
ايشان سپس هشت هنجار و معيار مهم و بنيادى كه سازنده هندسه شعرى حافظ است و بايد آنها را در تصحيح شعر حافظ پيش چشم داشت، بر مىشمرد.(5)
هر چند تعيين معيار براى شناخت حافظ، شايد چندان خوشايند نباشد، امّا براى كسى كه قصد انتخاب و تصحيح دارد، از شيوه و روش داشتن چارهاى نيست؛ بلكه چاره همين است كه در كارهاى علمى، معيار و ملاكى براى سنجش و داورى به دست داشت، و چه بهتر كه اين ملاكها به داورى همگان نيز نهاده شد.
گرچه ساير مصحّحان محقّق و حافظ شناس نيز براى انتخاب خويش دلايلى داشتهاند و گاه بازگفتهاند، امّا جناب راستگو در تك تك غزلها نيز اين ترازوها را به همراه كشيدهاند و در مقابل چشمِ خرد و ذوقِ همگان، آنچه را كه چربتر و سنگينتر و حافظانهتر تشخيص دادهاند نشان داده، و داورى را براى پيراسته و آراستهتر كردن غزلها، به منظر داوران و ناقدان و ناظران باز افكندهاند.(6)
گزينشگر محترم، در اين كار «رقم خير و قبول» زده است و تشريفى را كه درخور بالاى بلند حافظ است بدو پوشانده و آنچه را ناساز و بى اندام است و لايق غير او، از ساحت وجودى او دور كرده است، و البته در بسيارى موارد، با روشن بينى، موارد اختلاف را از خود حافظ دانسته و به هر دو يا سه صورتِ موجود رقم قبول زده، و درستيها را نشان داده است، نه اينكه خطايى بر نظم حافظ گرفته باشند كه اين، كار كسى باشد كه هيچش لطف در گوهر نباشد.
علاوه بر موارد ياد شده، تمام عبارات و مصرعهاى عربى، به فارسى روان ترجمه شده است.
امّا چنانكه آمد، بزرگترين حُسن كتاب شايد در اين باشد كه با شيوهاى درست و ذوقى منطقى، بهترين تعابير و واژگانى كه با سبك حافظ هماهنگ است انتخاب شده و دلايل انتخاب و اكثر نسخه بدلهاى مهم، به ديد و قضاوت همگانى نهاده شده است و از اين رو شايد اين كار مفيدتر و ارجمندتر از تصحيحِ صرف باشد.
اين كار همچنين به نوعى، شرح بعضى ابيات حافظ نيز به حساب مىآيد؛ زيرا دلايل هنرى و بلاغى (معانى، بيان و بديع) اى كه در پاورقيها ذكر شده است در شناخت و درك معانى ايهامى، صورتگريها و ديگر هنرهاى زبانى و بيانى و ادبى خواجه، بسيار راهگشا و دستگير است، و نه تنها مشتاقان مبتدى را به كار آيد، بلكه چه بسا حافظ پژوهان منتهى را نيز خوش آيد و مقبول افتد؛ زيرا پارهاى از دريافتها و برداشتهاىِ مصحّحِ ارجمند كاملاً تازه و بكر است و در جاى ديگرى آنها را نمىتوان يافت.(7)
در واقع، دارنده اين كتاب تقريباً چهار نسخه معتبر ديگر از ديوان حافظ را نيز در اختيار دارد؛ زيرا چنانكه گفتيم، به صورتهاى موجود در چهار نسخه ق (غنى - قزوينى) خ (خانلرى) ن (نيسارى) س (سايه) على الاغلب اشاره رفته است.
از آنجا كه بنده نيز در اين مقاله به شيوه ذوقى - سنجشىِ مورد *31* پسندِ آقاى راستگو عمل كردهام، ممكن است دريافتها و برداشتهايم عدهاى را پسنديده و عدهاى را نيز ناخوش آيد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
آنچه در پى مىآيد بعد از نگرشى تأمّلآميز در ديوان حاضر فراهم آمده است و تحت دو عنوان، به ارباب هنر عرضه مىشود:
الف. تأمّلات، تصحيحات و پيشنهادات
غزل / بيت 6
همه كارم ز خودكامى به بدنامى كشيد آخر
نهان كى ماند آن رازى كزو سازند محفلها
مصحح محترم، «كزو» را از «كزان» روانتر و خوش آهنگتر مىدانند، ولى چون «كزان» با «نهان» و «آن» و مصوّتهاى بلند آ (9 بار) در بيت، هماهنگتر است، ظاهراً مناسبتر است.
غ 3 / 9
آن تلخ وش كه صوفى ام الخبائثش خواند
اشهى لنا واحلى من قبلةالعذارا
آقاى رساتگو «تلخوش» را تحريف «تلخ خوش» دانستهاند و شرح خواندنى و پسنديدنىِ اين نكته جالب را، ضمن مقالهاى در كتاب «تلخ خوش» (و باختصار در مستدرك حافظ نامه، ص 1431) باز گفتهاند. حقير نيز درباره اين واژه احتمالى مىدهم كه شايد بى وجه نباشد. به نظر بنده دلايل و نكتههايى كه آقاى راستگو درباره زيبايى و هنرى و پارادوكسى شدن تعبير «تلخ خوش» آوردهاند، درباره «تل خوش» صادق است و احتمال مىدهم كه تل خوش درست باشد، چون «تل» به معنى «تلخ» هنوز در بعضى لهجهها و گويشهاى ايرانى (از جمله شمال كشور و كوپايه اصفهان و...) رواج دارد، و البته در اطراف اصفهان «ت» در «تل» به صورت كشيده تلفظ مىشود. با اين توضيحات، لازم نيست حرفى به اين تركيب هنرى افزوده شود و «تلِ خوش» مىتواند يكى از صورتهاى مقبول يا محتمل در بيت فوق باشد، البته با رسم الخط و تلفظ ياد شده و توجيهات آقاى راستگو.
غ 7 / 2
راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين حال نيست صوفى عالى مقام را
آقاى راستگو نوشتهاند: «صوفى» با «زاهد» (ق، ن، س) تفاوتى ندارد، اگر چه اندكى روانتر مىنمايد.» امّا چون بيت اوّل غزل خطاب به صوفى است كه دعوت به تماشا شده (صوفى بيا كه آينه صافى است جام را...) و جالب و هم به نظر نمىرسد كه در بيت دوم سريعاً صوفى طعن بخورد، و حال و مقام نداشتن هم با زاهد تناسب بيشترى دارد، به نظر مىرسد كه اگر در بيت حاضر تير طعن به غير صوفى (يعنى زاهد) بخورد بهتر باشد، هر چند كه در صورتى صوفى شدن نيز مىتواند طنزى به صوفىِ عالى مقامِ منظور و منفور حافظ نيز باشد!
غ 10 /
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
آقاى راستگو نوشتهاند: «اين غزل كه چندان هم شيوا نيست در نسخه (ن) نيست، اما به نظر بنده، هم شيوا و زيباست و هم كاملاً حافظانه است و با رندى و ملامتى گرى و شيخ صنعان دوستى حافظ، مناسب است.
غ 12 / 1
ساقى به نور باده برافروز جام ما
تا دور روزگار بگردد به كام ما
مصحّح محترم، ديگر سروده اين مصرع (مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما) را زيبا و پذيرفتنى دانسته است، امّا مىنويسد كه آنچه در متن آمده، پيوند استوارى با مصرع نخست دارد.
به نظر مىرسد كه مصرع دوم - بظاهر - بى پيوند باشد و با خطاب به مطرب آغاز شود، چون هم مناسب مجلس شراب و سماع است كه «مطرب» نيز حاضر باشد تا بگويد و بخواند، و هم بيانگر لذّت و شادمانى اى كه در ابيات بعد (بخصوص بيت دوم) آمده است.
غ 23 / 10
نداى عشق تو ديشب در اندرون دادند
فضاى سينه حافظ هنور پر ز صداست
نوشتهاند: «ديشب» با «دوشم» چندان تفاوتى ندارد؛ امّا چون «دوش» در معنى دوم با «سينه» و «اندرون» ايهام تناسب دارد! مناسبتر است.
غ 43 / 1
رواق منظر چشم من آستانه توست
كرم نماى و فرود آى خانه خانه توست
هر چند «آستانه با رواق تناسب و تضاد دارد و...» اما «آشيانه» را بر «آستانه» ترجيح مىنهم، چون: 1. «آشيانه» همان «خانه» است كه در مصرع دوم تكرار و تأكيد شده و با آن ترادف دارد؛ 2. معشوق بلند پرواز به فرود آمدن دعوت شده و فرود در آشيانه بالاتر و محترمانهتر است تا در آستانه؛ 3. «رواق منظر چشم» (با مژههاى بالا و پايين و فرورفتگى ناحيه چشم) در هيأت صورى و ظاهرى به آشيانه شبيهتر و سازوارتر است؛ 4. با ترجيحِ آشيانه، از تكرار قافيه در بيت پنجم جلوگيرى مىشود.
*32* در مصرع دوم نيز اگر «فرود آكه خانه خانه...» باشد، با آهنگ مطنطن مصرع اول نيز همخوانى بيشترى دارد.
غ 95 / 6
من و باد صبا هر دو دو سرگردان بى حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوى گيسويت
مصحّح، هر دو را بر مسكين ترجيح داده است، امّا بايد توجه داشت كه واژه مسكين هم موجب واجآرايى بيشتر بيت با صداى س، ص مىشود و هم به صفتى مشترك بين من و باد صبا اشاره مىكند و تنسيق الصفات به حساب مىآيد؛ نيز با ترجيح مسكين به جاى هر دو از حشو موجود در مصرع كاسته مىشود.
غ 97 / 3
در چين طرّه تو دل حق گزار من
هرگز نگفت مسكن مألوف ياد باد
آقاى راستگو، حق گزار را ايهامى دانسته و بر بى حفاظ ترجيح داده است؛ اما بى حفاظ نيز به معنى حق گزار، و تعبير متناقض نماى در چين طرّه بودن و حفاظ نداشتن جالب توجه و مناسب است، نيز با اين بيت در غزل 268 بى تناسب نيست: مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوى / تو را كه گفت كه در روى خوب حيران باش.
غ 111 / 6
خدا را چون دل ريشم قرارى بست با زلفت
بفرما لعل نوشين را كه حاش با قرار آرد
حالش را شيواتر و زيباتر از زودش دانسته است كه پسنديده است، امّا قرار را هم بايد زود به جا آورد تا دل بى قرار نشود و قرار گيرد.
غ 129
صنعت مكن كه هر كه محبت نه پاك باخث
عشقش به روى دل در معنى فراز كرد
مصحح گرامى، بين پاك و راست تفاوتى ننهادهاند، اما راست، هم با باخت سجع متوازى برقرار مىكند و هم با آهنگِ ساير اجزاى مصرع خوشتر است.
غ 142
صبا وقت سحر بويى ز زلف يار مىآورد
دل ديوانه ما را به بو در كار مىآورد
به نو بهتر به نظر مىرسد، چون هم تكرار بو لطف زيادى ندارد و هم انيكه چون باد صبا هر صبح نو به نو بويى از زلف يار مىآورد و ديوانگى دل را مستمر مىگرداند، شاعرانهتر و بليغتر است.
غ 163 / 7
باورم نيست ز بد عهدى ايام هنوز
قصّه غصه كه در صحبت يار آخر شد
در دولت از در صحبت بهتر به نظر مىرسد، چون موجب هم آغازى مىشود (مثل قصه غصه). گرچه مورد متن نيز زيباست و صحبت با يار جزو دولت است، امّا دولت يار شمول بيشترى دارد.
غ 167 / 6
گريه شام و سحر شكر كه ضايع نشد
قطره باران ما گوهر يكدانه شد
شايد نگشت از نشد مناسبتر باشد، زيرا با گ و ك (كه پنج بار ديگر نيز در بيت تكرار شده است) در موسيقى واجها نواى خوشترى ايجاد مىكند.
غ 174 / 5
داشتم دلقى و صد عيب مرا مىپوشيد
خرقه رهن مىو مطرب شد و زنّار بماند
جناب راستگو، ميان نسخهها تفاوتى نگذاشته است، امّا به جاى عيب مرا اگر عيب نهان بگذاريم مناسبتر به نظر مىرسد، زيرا مىتوان زنّارى را كه در مصرع دوم از نبودن خرقه ظاهر شده است همان عيب نهان دانست، بيت ديگرى (در غزل 197) با همين مضمون، معنى مذكور را تأييد مىكند:
حافظ اين خرقه كه دارى تو ببينى روزى
كه چه زنّار ز زيرش به دغا بگشايند
غ 178 / 8
كس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
ظاهراً صورتى كه در نسخههاى (ق)، (خ) و (ن) آمده مناسبتر است: «تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند»، زيرا بين شانه و قلم، و قلم و سخن و انديشه، و قلم زدن (با معانى ايهامى شان) تناسبات و لطايفى وجود دارد.
غ 180 / 6
بازار شوق گرم شد آن شمع قد كجاست
تا جان و دل بر آتش رويش كنم سپند
آقاى راستگو شمع قد را بر سرو قد و شمع رخ ترجيح دادهاند، امّا شمع قد در صورت و معنا چندان خوش به نظر نمىرسد (شمع ايستاده، و روشن است اما بلند نيست) ولى شمع رُخ هم زيبا و هنرى است و هم با آتش رو مترادف و سازگار است، لذا شمع رخ (نسخه س) را مرجّح مىدانم.
غ 197 / 7
حافظ اين خرقه كه دارى تو ببينى روزى
كه چه زنّار ز زيرش به دغا بگشايند
*33* ايشان روزى را با دارى و ببينى هم آوا دانسته و بر فردا ترجيح داده است؛ اما ترجيحى ديده نمىشود؛ چون فردا نيز با حافظ و دارى سه مصوت بلند آ مىسازد كه با سه مصوّت آ در مصرع دوم (زنار، دعا، بگشايند) نيز كاملاً همنوا مىافتد.
غ 198 / 3
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مى
كه فلك ديدم و در كين دل دانا بود
قصد دل دانا شايد خوش آهنگتر و بهتر باشد؛ زيرا صامت «د» را از نُه مورد به ده مورد مىرساند، قصد نيز به معنى سوء قصد است كه بوفور در كتابهاى قديم كاربرد داشته است.
غ 200 / 7
بخت حافظ گر از اين دست مدد خواهد كرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
مصحح محترم، از اين دست را به علت روانى و پيوند هنرى با دست در مصرع دوم بر از اين گونه ترجيح داده است؛ امّا ظاهراً ترجيح و تفاوتى نيست؛ زيرا از اين گونه نيز با واجهاى بيت هماهنگتر و نيز ايهام پذيرتر است: 1- از اين گونه به معنى از اين دست؛ 2- مدد بخت حافظ از اين گونه (يعنى گونه و روى معشوق) است؛ 3- ايهام تناسب و پيوند گونه با زلف بسيار نزديكتر و بيشتر از دست است!
غ 203 / 5
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن
شيخ ما گفت كه در صومعه همّت نبود
نوشتهاند: «اين مصرع در (خ) و (ن) چنين است: گر من از ميكده همّت طلبم عيب مكن كه چندان تفاوتى ندارد». امّا:
1. پير مغان خود در ميكده حاضر است، لذا همّت خواستن از ميكده شامل همت خواستن از پير مغان نيز مىشود؛ 2. اگر ميكده با صومعه در مصرع دوم و كعبه و بتخانه در بيت ششم غزل مقابل بيفتد، حافظانهتر است؛ 3. همّت اگر در صومعه نيست (كه در مصرع دوم گفته شده) دى ميكده هست؛ 4. همچنين در بافت بيت و غزل، وجود همت و طلب (كه اصطلاحاتى عرفانىاند) مناسبتر است.
غ 217 / 6
كاروانى كه بود بدرقهاش حفظ خداى
به تجمّل بنشيند به جلالت برود
نوشته است: «حفظ با لطف (ق) تفاوتى ندارد، حفظ با كاروان تناسب بيشترى دارد، امّا لطف خداى، حفظ خداى را نيز دربر دارد.»
اضافه مىكنم: 1. حفظ خداى همان خداحافظى (به صورت مقلوب) است كه دعاى وداع و بدرقه كردن محسوب مىشود.
2. بدرقه نيز در اصل، حافظ كاروان است؛ 3. حفظ خداى نيز جزو لطف اوست.
غ 220 / 4
از هر كرانه تير دعا كردهام روان
باشد كزين ميانه يكى كارگر شود
مصحح محترم نوشته است: «كزين با كزان چندان تفاوتى ندارد» امّا، اگر كزان را قبول كنيم، به علّت هماهنگى كزان با كرانه و ميانه و هشت مصوت كوتاه و بلند اَ و آ مناسبتر است.
غ 236 / 6
كجاست صوفى دجّال كيش ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدىّ دين پناه رسيد
نوشته است: «كيش با فعل (ق، ن، س) چندان تفاوتى ندارد، اندكى روانتر و خوش آهنگتر مىنمايد». هر چند كيش و دين نيز در بيت مترادف است، امّا فعل نيز با شكل سجع متوازى ايجاد مىكند، فعل دجّالانه هم، اندكى معنادارتر مىنمايد تا كش دجّالانه، همچنين عدم روانى تعبير دجّال فعل با رفتار چنان صوفى ناروان و كج شكلى مناسبتر است (همه جا روانى، روان و خوش نيست).
غ 240 / 3
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند
و ان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد
نوشته است: «مجلس از خلوت (ق، خ، ن، س) در بافت موزيكى مصرع خوشتر مىنشيند، افزون بر اين، دوستان جمعند با مجلس انس بيشتر مىخواند تا با خلوت انس.»
با اينكه توضيحات آقاى راستگو به جاى خويش خوش است، اما مناسبتر به نظر مىرسد كه:
1. اگر خلوت انسِ دوستانه باشد جاى آن است كه تعويذ و ان يكاد خواند و در را بربست تا بيگانه نداند كه دوستان در خلوتند؛ 2. بين خلوت و جمع ايهام تضاد زيبايى وجود دارد؛ 3. مهمتر از آن، در تعبير حضور خلوت، پارادوكسى بسيار زيبا و هنرى به چشم مىآيد.
غ 244 / 5
خوش دولتى است خرّم و خوش خسروى كريم
يا رب ز چشم زخم زمانشان نگاه دار
نوشتهاند: «زمانشان چون هر دو مورد آمده در مصرع نخست را فرا مىگيرد، از زمانش (ق، خ، ن، س) بهتر مىنمايد».
امّا اگر همان تعبير زمانش را بپذيريم باز مىتواند به هر دو مورد برگردد، چون آن دو مورد، به هم عطف شده است، نيز با اين پذيرش، *34* كم دستورى بودن و ناروانى تعبير زمانشان نيز رفع مىگردد.
غ 247 / 1
شب وصل است و طى شد نامه هجر
سلام فيه حتّى مطلع الفجر
نوشتهاند: وصل با قدر (خ، س) چندان تفاوتى ندارد، وصل با هجر تناسب معنوى بيشترى دارد و قدر با آن تناسب لفظى بيشترى».
توضيحات ايشان مقبول است، اضافه مىكنم كه هر چند شبِ قدر با «سلام فيه حتى مطلع الفجر» نيز تناسب معنوى بيشترى دارد، اما شب اگر شبِ وصل باشد، به تعبير حافظ همان شب قدر است!
غ 248 / 2
خرّم آن روز كه با ديده گريان بروم
بزنم آب در ميكده يك بار دگر
نوشتهاند: «بزنم چون با بروم هماهنگى زيبايى دارد، از تا زنم (ق، خ، ن، س) بهتر مىنمايد» امّا تا زنم چون قصد و غايت و آرزو را بهتر مىرساند، با فضاى معنايى بيت متناسبتر است و تا با با و پنج مصوّت بلند آ نيز در فضاى موسيقايى بيت خوشتر مىنشيند.
غ 251 / 3
دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نرفت
دايما يكسان نباشد كار دوران غم مخور
آقاى راستگو تفاوتى ميان نرفت و نبود (خ، ن)؛ و كار و حال (ق، س) نگذاشتهاند. امّا به نظر مىرسد كه نبود بر نرفت و حال بر كار ترجيح داشته باشد:
زيرا نبود چون مصوت بلند اُو دارد با شش مصوت كوتاه و بلند اُو او در دور، گردون، دو، روز، دوران و مخور هم آواتر است. صامت د نيز هفت بار در بيت آمده است كه بر بودن نبود حكم مىكند.
درباره ترجيح حال بر كار نيز گفتنى است كه:
1. واژه حال به نوعى در مصرع دوم تعريف شده است؛ حال: دايماً يكسان نباشد. (در تعريف حال مىدانيم كه حال چون اسمش درآيد و نپايد و زايل شود، آنچه يكسان و دايمى است و مىماند، مقام است).
2. حال نيز در معنا دَور و دَوران و دَوَران دارد كه هم با دَور گردون گردان و هم دوران پردَوَران ايهام تناسب دارد. (و شايسته غم نخوردن از اين روست كه چون گردنده است از ما و شما نيز مىگردد و دَور مىزند و دُور مىشود).
3. حال با غم (و قبض موجود در ابيات غزل) كه جزو حالات است، تناسب دارد.
4. در بيت نهم همين غزل بعضى معانى فوق الذكر تكرار و تأكيد و تأييد مىشود:
حال ما و فرقت جانان و آزار رقيب
جمله مىداند خداى حال گردان غم مخور.
غ 254 / 6
برين سپاس كه مجلس منوست به تو
گرت چو شمع جفايى رسد بسوز و بساز
به دوست از به تو، در مصرع نخست، هم از نظر واج آرايى با سين مناسبتر است و هم موسيقى عروضى.
غ 264/6
عشقبازى كار بازى نيست اى دل سر بباز
ورنه گوى عشق نتوان زد به چوگان هوس
آقاى راستگو نوشتهاند: «ورنه از زانكه (س) در معنى مناسبتر و در شيوه بيان بلاغىتر مىنمايد». امّا چون چهار بار ديگر صامت ز در بيت تكرار شده است و زانكه تعليل را بهتر مىرساند، اين تعبير را بر ورنه ترجيح مىنهم.
غ 280/3
هر آن كس را كه بر خاطر ز عشق دلبرى بارى است
پسندى گو بر آتش نه كه دارى كار و بارى خوش
هرچند دارى با بارى جناس و هماهنگى دارد، امّا ظاهراً اگر مصرع دوم غير خطابى باشد، مناسبتر و معنادارتر است، و نيز ايهامى (استفهامى و غير استفهامى) مىپذيرد، كه پر بدك نيست.
غ 288/4
بيا كه رقص كنان مىرود به ناله چنگ
كسى كه رخصه نفرمودى استماع سماع
نوشتهاند: «بيا از ببين ق، خ، س هم بار معنايى بيشترى دارد و هم با فرهنگ واژگانى حافظ سازوارتر است. ببين را نيز در خود نهفته است: بيا و ببين».
امّا بنده ببين را مناسبتر مىبينم، چون در واژه بيا، ديدن به صراحت وجود ندارد، و در تقابل با استماع سماع (شنيدن) ذكر «ديدن» مناسب و پسنديده مىنمايد، همچنين رقص از مقوله ديدنيهاست، آن هم از چنان شخصى كه حافظ به نمايش گذاشته باشد!
غ 337/5
اگر ز خون دلم بوى شوق مىآيد
عجب مدار كه همدرد نافه ختنم
نوشتهاند: «شوق از مشك (س) درستتر و شاعرانهتر است. اگر از خون دل عاشق بويى بيايد، بوى شوق خواهد بود نه بوى مشك».
*35* امّا به نظر مىرسد كه هر دو درست و شاعرانهاند و از خونِ دل عاشق بوى مشك هم مىتواند به مشام برسد، چون بوى مشك نيز در دورى از آهوى ختن پيدا شده است، همچنين نافه ختن نيز همدرد و نديم شاعر دور از معشوق است، لذا شاعر بوى همدرد را به خود گرفته است. ضمناً اگر بوى مشك را قبول كنيم رفع تعجّب در مصرع دوم معنى دارتر مىشود، يعنى حسن تعليلى به حساب مىآيد كه بر حُسن بيت مىافزايد.
غ 347 / 2
مطرب كجاست تا همه محصول زهد و علم
در كار بانگ بربط و آواز نمىكنم
اگر به جاى بانگ بربط، چنگ و بربط بگذارييم، آلات موسيقى مطرب بيشترى مىشود و ساز بهترى مىنوازد!
غ 349 / 7
دوستان عيب نظر بازى حافظ مكنيد
كه من او را از محبّان خدا مىبينم
نوشتهاند: «محبّان خدا با محبّان شما (خ، س) تفاوتى ندارد، جز اينكه گويا با تعليل ياد شده در بيت سازوارتر باشد».
هر چند محبّان خدا پذيرفتنى است و من هم او را از محبّان خدا مىدانم امّا محبّان شما را ترجيح مىدهم، چون با سبك حافظ كه از صراحت گويى اجتناب دارد سازگارتر است؛ و نيز به نظر مىرسد كه چون خطاب به دوستان شده است، اگر محبّان شما را بپذيريم هم در اين بافت تازگى بيان و تعبير به حساب مىآيدو هم اينكه حافظ مىگويد من نيز يكى از شما هستم، حافظ هم از محبّانِ دوستان و در نتيجه از دوستان است، لذا جاى عيبگيرى نيست.
غ 351/7
نشان موى ميانش كه دل در او بستم
زمن مپرس كه خود در ميان نمىبينم
جناب راستگو در او را از در آن روانتر و هموارتر مىدانند؛ امّا اگر موى ميان معشوقى «آن» داشته باشد، بايد دل را در آن بست كه حافظانهتر است!
شاهد آن نيست كه مويى و ميانى دارد
بنده طلعت آن باش كه آنى دارد
غ 353/4
چو هر خاكى كه باد آورد فيضى برد از انعامت
ز حال بنده يادآور كه خدمتكار ديرينم
ظاهراً ديگر سروده مصرع نخست كه در پاورقى كتاب نقل شده، بوضوح روانتر و بهتر است:
چو هر كس را كه يادآرى برد فيضى ز انعامت
غ 356/2
من نه آنم كه زجور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاكر دولت خواهم
جناب راستگو صورت فوق را از صورت به جور از تو اندكى روانتر مىدانند، ولى اين تعبير دو معنا دارد و مناسبتر است.
غ 359/5
كار از تو مىرود مددى اى دليل راه
كانصاف مىدهيم و ز راه او فتادهايم
جناب راستگو متن را از «كانصاف مىدهيم كه از ره فتادهايم» (س) روانتر و شيواتر مىدانند، امّا اگر صورت سايه را بپذيريم مىتوانيم به وجه وصفى نيز بخوانيم (از ره فتاده) و معنى كنيم، لذا چون آسانتر ايهام مىپذيرد، مناسبتر است.
غ 360/5
تا سحر چشم يار چه بازى كند كه كار
بنياد بر كرشمه جادو نهادهايم
مصحّح محترم كار را از باز شيواتر دانسته است، امّا اگر باز بگذاريم هم با بازى همبازى و هماهنگ است، و هم باز علاوه بر معنى دوباره مىتواند به عنوان پيشوند فعلى نيز به حساب آيد: بنياد بر كرشمه جادو باز نهادهايم.
غ 397/3
آنكه فكرش گره از كار جهان بگشايد
گو در اين كار بفرما نظرى بهتر از اين
آقاى راستگو در اين كار چنين نظر مىدهد كه: «كار با نكته (خ، ن، س) چندان تفاوتى ندارد، جز اينكه پيوند آن با كار مصرع نخست خالى از لطف نيست».
نظر ايشان گرچه خوب است و ليكن قدرى بهتر از اين بايد گفت كه: بين نكته و گره نيز لطفى وجود دارد، چون گره همان نكته (نقطه) است هم در شكل و هم در معنا، كه هر دو گشودنى و دشوار يابند. همچنين معشوقِ حكيم حافظ نيز (همچو حافظ) نكته بين است و به نكات بخوبى نظر مىكند و آنها را باز مىگشايد و باز مىگويد.
غ 405/3
جلوگاه طاير اقبال باشد هر كجا
سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو
مرقوم فرموده است: «باشد با گردد (خ، س) تفاوتى ندارد، جز اينكه تكرار با در اقبال و باشد بى لطف نيست».
امّا گردد چون ايهامپذير است، مناسبتر است؛ گردد هم معنى باشد را دارد و هم معنى گشتن و چرخيدن و سير كردن را.
*36* غ 406/1
مرا چشمى است خون افشان ز دست آن كمان ابرو
جهان بس فته خواهد ديد از اين چشم و از آن ابرو
گرچه توضيح آقاى راستگو پذيرفتنى است، اما اگر اين چشم، آن چشم شود، مصرع دوم هم، مثل مصرع اول سه آن پيدا مىكند كه موسيقايىتر و خوشتر است.
غ 435/8
بكش جفاى رقيبان مدام و جور حسود
كه سهل باشد اگر يار مهربان دارى
آقاى راستگو بين جور حسود و خوشدل باش تفاوتى ننهادهاند، امّا چون خوشى با مدام (مى) و كشيدن (نوشيدن) ايهام تناسب مىيابد، مناسبتر به نظر مىرسد.
غ 465/3
چشم آسايش كه دارد از سپهر تيزرو
ساقيا جامى به من ده تا بياسام دمى
آقاى راستگو بين به من ده و بياور نيز تفاوتى قايل نشدهاند، اما بياور با ساقيا، جامى، تا و بياسايم كاملاً هم آوا و موسيقايى مىشود.
ب. اشتباهات چاپى و ويرايشى
در اين بخش به اشتباهاتى كه با سهل انگارى ناشر به كتاب راه يافته، اشاره مىشود، اغلاطى كه متأسفانه كم نيز نيست. از ابتدا در پشت جلد به جاى «تعليق»، «تنقيح» ضبط شده است. در بين غزلها و پاورقيهاى كتاب نيز مواردى رعايت نشده است. يكى دو مورد نيز هست كه به ناشر ربطى ندارد، از جمله اينكه بنده شايسته مىديدم، بعضى از ابياتى كه به عنوان ديگر، سروده بيت معرفى شده و به داخل غزلها راه يافته، به جاى آن به پاورقيها منتقل مىشد 7 (چنانكه در موارد بسيار معدودى اين كار انجام شده است)، تا ابيات غزل از يكدستى نيفتد يا مكرر نشود. همچنين گرچه اشعار غير غزلى حافظ در انتهاى كتاب آمده است، هيچ كدام از رباعىهاى حافظ نقل نشده و علّتى نيز براى اين كار، در مقدمه كتاب ذكر نشده است.
موارد زير نيز به منظور اصلاح در چاپ كنونى و بعد از اين نقل مىشود:
غزل 10 بيت 9: تيره آه رتيرآه
- 42 بيت 8: به عمداً ربه عمدا
- 44 پاورقى 3: طبنى رطنبى
- 60 پاورقى 3: بسى ربس
- 75 بيت 8: ظاهراً حاجت تقدير رظاهرا حاجت تقرير
- 103 بيت 3: قدت چون نون رقدت چو نون
- 111 بيت 7: در كنار جوى (5) و ردر كنار جوى و (5)
- 122 پاورقى*: حافظانه هست رحافظانه است
- 171 بيت 5: صبح بدانم رصبح ندانم
- 186 بيت 1: بدكارى چون من ربدكارى چون من
- 205 پاورقى 2: درست و ردرست يا
- 251 بيت 3: بر مراد نرفت ربر مراد ما نرفت
- 252 بيت 3: سيم و رز رسيم و زر
- 299 بيت 1: كه به ما مىرسد ركه به ما مىرسى
- 299 بيت 4: الاَطَلال رالاَطلال
- 299 پاورقى 2: همسايگان كجاييد رهمسايگان ما كجاييد
- 314 پاورقى 1: «فتوا» (س) ر«فتواى» (س)
- 346 بيت 3: بوى حق شنيد ربوى حق نشنيد
- 350 پاورقى 2: جهان گويا از خسان بهتر باشد ر«ز جهان» گويا از «به جهان» (ق) بهتر باشد
- 353 بيت 6: تذور طرقه رتذر و طرفه
- 396 پاورقى 4: و اين خالى از اين لطف نيست رو اين خالى از لطفى نيست
- 398 بيت 5: حيله هندو رحيله هند و
- 411 بيت 5: حتام القاة رحتّام القاه
- 412بيت 5: چشمى و صد غم رچشمى و صد نم
- 417 بيت 3: دير خواب آلود ردير خراب آلوده
- 419 بيت 1 تا 6: -ة ر-ه
- 429 بيت 6: نكردى گنايتى رنكردى كفايتى
- 442 بيت 7: كارى و سخت كارى ركارى و صعب كارى
- 452 بيت 2: الى ركباتُكم رالى ركبانكم
- 452 بيت 4 و 7 و 8 و 13: دهاقى، فراقى، اعتناقى ردهاقِ، فراقِ، اعتناقِ
- 453 بيت 2 و 8: سلماكى، محياكى رسلماكِ، محياكِ
- 453 بيت 6: شمشةَ كرمِ رشمسة كرمٍ
- 460 پاورقى 1: علامت ستاره (*) زيادى است.
- 466 بيت 1 و 2 و 10: علات تشديد (ّ) در قوافى زيادى است
- 466 بيت 1، 2، 5 و 10: ترجمه مصرع و عبارات عربى از چاپ افتاده است.
صفحه 525 بيت آخر: آصف شانى رآصف ثانى
صفحه 536 بيت اول: همدى رهمدمىپاورقى ها
1. ساقيا مىده كه رنديهاى حافظ فهم كرد / آصف صاحبقران جرم بخش عيب پوش.
2. نگارنده نيز در مقاله «يك ديدار و چند گفتار» قطرهاى از اين عشق بى كناره خويش به درك و تفسير شعر خواجه را تقرير كرده است. ر.ك: فصلنامه هنر، شماره 30، بهار 1375.
3. ديوان حافظ، تصحيح و تعليق سيد محمد راستگو (چاپ اول: قم، خرم، 1375)، ص 14.
4. همان، ص 15 و 16.
5. البته چنان كه مصحّح در مقدمه كتاب اشاره كرده است، در پاورقيهاى كتاب به علت تنگى و كمى جا، دلايل انتخاب خويش را به اشارتى بيان كرده است و شرح بعضى از آنها را مىتوان در مقالات ايشان در كتاب تلخ خوش (قم: خرم، 1370) و مقاله نقد و بررسى ديوان حافظ به سعى سايه (آينه پژوهش، سال ششم، شماره اول، فروردين و ارديبهشت 74) مطالعه كرد.
6. علاوه بر موارد ياد شده در دو اثر قبل، مىتوان به اين موارد نيز كه دلايل خوبى براى انتخاب، در اين كتاب نشان داده شده، اشاره كرد:
غزلهاى 102 / ب 7؛ 113 / ب 6؛ 145 / ب 2؛ 170 / ب 6؛ 273 / ب 9؛ 252 / ب 7؛ 312 / ب 6؛ 374 / ب 1؛ 382 / ب 1؛ 389 / ب 7؛ 398 / ب 2؛ 400 / ب 7؛ 408 / ب 6؛ 410 / ب 8؛ 431 / ب 2؛ 438 / ب 4؛ 451 / ب 5؛ 471 / ب 7.
7. مثلاً ابيات مورد اشاره در اين غزلها: 27 / ب 3 و 4؛ 92 / ب 6 و 7؛ 93 / ب 6 و 7؛ 187 / ب 2 و 3 و ب 7 و 8؛ 189 / ب 5 و 6، و 209 / ب 9 و 10.