ملاحظه مقاله پربار و سودمند فاضل متتبع و محقق سختكوش جناب رسول جعفريان تحت عنوان «شعوبيگرى و ضد شعوبيگرى» بنده را بر آن داشت كه اين مختصر را به قلم آرم تا در صورت اقتضا، از نظر خوانندگان آن مجله وزين و علمى گذرانيده شود.
با حترام - عليرضا ذكاوتى قراگزلو
اجملاً مىتوانيم كه عنوان شعوبيه از قرآن گرفته شده است: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفو انّ اكرمكم عنداللَّه اتقيكم».
مللى كه به قلمرو اسلام در آمدند و با برخورد نژاد پرستانه امويان مواجه شدند، با استناد به اين آيه شريفه، خواستار برابرى ملتها و اقوام و خلقها بودند لذا شعوبيه را «اهل تسويه» نيز ناميدهاند. اما شعوبيگرى در حدّ برابرى خواهد نماند و به افراط گراييد. افرادى از ملل و اقوام و خلقهاى تحت انقياد، سربرتافته و گفتند: ما نه انكه برابريم، بلكه از عربها بهتريم. مگر نه اين است كه تمام آثار تمدن از علم و هنر و صنعت و حقوق و سياست و فنون نظامى و آداب معيشت...، از ماست؟ و مگر نه اينكه قرنها ما حكومت كرديم بى آنكه به عرب محتاج باشيم؛ حال آنكه عربها در حكومت از نخستين روزها به ما محتاج شدند *89* (براى نمونه، هرمزان، دفتر و ديوان و نگه داشتن حساب دخل و خرج را به عمر و يا كارمندان او آموخت).
مسلماً اسلام تمام افراد بشر را، زاييده از خاك، و در شرايط مشابه داراى حقوق برابر دانسته است، و اينكه ميان حقوق و تكاليف برده و آزاد، زن و مرد، بالغ و نابالغ، ذمّى و مسلم، كافر حربى و كافر ذمى و... فرق نيست، جنبه نژادى و يا حتى جنبه طبقاتى هم ندارد. هر جا هم كه پاى تفاوت طبقاتى در ميان باشد - كه با توجه به رشد تكنيك و زيربنا در آن عصر قابل حل نبود - اسلام در جهت اصلاح و تعديل وضع رعايا، بردگان و مستمندان كوشيده است. اگر اسلام آنگونه كه پيغمبر(ص) و على(ع) مطرح مىكردند اجرا مىشد، كار به هيچ نوع افراط گرى نمىكشيد. قصه على (ع) با دهاقين «انبار» مشهور است كه چون به رسم قديم خودشان در برخورد با حكام، بر على(ع) تعظيم كردند، فرمود: «اين چه معصيت بى لذتى است كه شما مرتكب مىشويد؟!» از سوى ديگر، على (ع) در مقابل اعرابى كه به استفاده نابرابر از بيتالمال (گذشته از سوء استفادهها) عادت كرده بودند و برابرى با «موالى» را دون شأن خود مىشمردند، فرمود: «همه شما مثل اين دو مشتِ خاك برابر هستيد» و فرمود: «حتى اگر مال خودم بود برابر تقسيم مىكردم، چه رسد به اينكه مالِ خداست».
وجود عباراتى همچون «المال مال اللَّه والخلق عيال اللَّه» و «ما من نعمة موفورة الاّ وفى جنبها حق مضيعه» در افواه، كه در كتب قديم هم هست، اگر از معصومين(ع) هم نباشد، به هر حال روحيه اسلام را نشان مىدهد. از بعضى بزرگان صدر اسلام نقل است كه: «اگر زنده بمانم، دو صدا را خاموش مىكنم: نعره غنى و ناله فقير». اگر اين سيره و تمايل عدالت خواهانه و مخلوقات خدا را به يك چشم نگريستن ادامه مىيافت، يعنى در روى پاشنه خودش مىچرخيد، مسلماً خواج افراطى، شعوبيّه افراطى، غلات افراطى، قرامطه افراطى،... و ديگر جريانهايى كه حق و باطل را مخلوط كردند، پيدا نمىشد.
عجيب است كه محققان هم گرچه بعضى به حقيقت نزيك شدهاند اما به آن نرسيدهاند و يا ترسيدهاند ابراز كنند كه شعوبيگرى نه در اصل ضد اسلام بوده، و نه آنگونه كه بعضى ديگر از افراطيون مدعى شدهاند كه مادرِ تشيع است. البته شعوبيگرى در تطور و تحول و تكامل خود گاه خصوصيت ضد اسلام هيچ پيدا كرده و در تشيع هم - كه طيف بسيار و سيعى از زيديه عقلى مسلك و اماميه معتدل و اسماعيليه و شيخيه و غُلات را دربر مىگيرد - يقيناً نقطهها و نكتههاى افراطى شعوبيگرى وجود دارد. فى المثل، اينكه مادرِ امام سجاد دختر يزدگرد ساسانى (يا به هر حال از خاندان سلطنتى ايران) باشد يا نباشد، براى يك شيعه خالص كه اعتقاد به نصّ در امامت دارد فرقى نمىكند؛ ولى مىدانيد كه همين مسأله معركة الآراء است و در هر دو طرف نفى يا اثبات اين انتساب، صاحب نظران نامدار وجود دارند. بعضىها مىگويند ايرانيان براى خودِ يزدگرد چه حرمتى قائل بودند كه نواده دختريش را به حساب يزدگرد داراى «فره ايزدى» بپندارند؟! بعضى هم مىگويند خود امام سجاد فرموده است: «انا ابن الخيرتين» و نيز آن شعر را شاهد مىآوردند. كه:
و ان غلاماً بين كسرى و هاشمٍ
لاكرم من نيطت عليه التمائم
استطراداً بگويم نظير اين اختلاف نظر در قصيده مشهور و منسوب به فرزدق (هذا الذى تعرف البطحاء وطأته...) وجود دارد.
وجود شاعران شعوبى ميان شيعيان (از همه برجستهتر: مهيار ديلمى، شاگرد شريف رضى) نيز از مؤيدات كسانى است كه تشيع در معناى وسيه آن را به نحوى متأثر از مواريث شعوبيگرى مىانگارند. اتفاقاً بين خوارج هم گاه به نشانههاى شعوبى افراطى بر مىخوريم، كه مىگفتند: امام از عجم باشد و قرآن فارسى باشد.
طرف تفريط هم از اول تا اين اواخر وجود داشته و دارد. عدهاى مىگفتهاند قرآن را حتى به فارسى نمىتوان ترجمه كرد. در مقدمه تفسير و ترجمه مشهور به تفسير طبرى به فارسى، گشاده دستتر بودند - فتوا گرفت كه قرآن را مىتوان به فارسى ترجمه و تفسير نمود.
يك روايت هم هست كه ميان افراط و تفريط جمع مىكند يا وسط را مىگيرد و آن اينكه «زبان اهل بهشت عربى است و سپس فارسى درى». آرى در بهشت، عربى و فارسى از هم جدا نيست.
اسلام نيروهاى دربند كشيده شدهاى را آزاد كرد، ارتجاع خلافت و عصبيت نژاد هم نتوانست جوهر آزاديبخش انقلاب محمدى را از بين ببرد. ملتهاى متمدن قديم روح اسلام را دريافتند و از آزادى آن كمال استفاده را بردند. در پشت تمام جنبشهاى بزرگ معنوى و فرهنگى مثل تشيع (زيدى، اسماعيلى، امامى)، تصوف، فلسفه و ادبيات و علوم، اكثراً ايرانيان را مىبينيد. روات بزرگ ائمه و مؤلفان عمده شيعى ايرانى اند؛ بيت الحكمه را ايرانيان مىگردانند، حكومت *90* فاطمى مصر و تمدن و فرهنگ پر مايه آن را ايرانيان اداره مىكنند. هشتاد درصد فيلسوفان و عارفان و دانشمندان بزرگ اسلامى، ايرانى هستند. حتى عدهاى از بزرگترين شاعران و نويسندگان صاحب مكتب و مبتكر در زبان عربى ايرانى هستند از عبدالحميد كاتب و بديع الزمان و ابن مقفع بگيريد تا بشار و ابونواس و ابوالعتاهيه و... . حتى جنبش معتزلى را كه نيروى عظيمى داشت، مأمون (كه مادرش ايرانى بود) و مشاوران ايرانيش قدرت و حكومت بخشيدند. همه اينها تجليات حركت همه جانبه شهوبى است.
اين مسائل در افق انديشه ما آنقدر اهميت داشته كه مرحوم استاد مطهرى تقريباً بيست و پنج سال پيش كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» را نگاشته است. شايد تعجب كنيد كه هنوز كسانى با طرز فكر ضد شعوبى - به تصور خودشان فكر اسلامى اصيل - هستند كه همان اندازه حقى را هم كه مرحوم استاد مطهرى براى ايران و ايرانى در تمدن اسلامى شناخته است به رسميت نمىشناسند. البته كسانى هم هستند كه مرحوم مطهرى را به جانبدارى از «تازى و تازيان» متهم مىسازند. اين هر دو بينش غلط است؛ چرا كه مسلماً مرحوم مطهرى محقق مسلمانان بوده و يك شيعى ايرانى است كه خيرخواه اسلام و ايران و تشيع است. لذا نه عمداً فضيلتى براى ايرانيان تراشيده كه نداشتهاند، و نه سهواً حقّى را از ايشان دريغ داشته است.
البته مرحوم استاد مطهرى در اين اثر، استقصاء به عمل نياورده و چنين قصد و چنين فرصتى هم نداشته است و اگر تحريكات شووينيستهاى عصر پهلوى را در نظر بگيريم مىبينيم گاهى مرحوم مطهرى، به عنوان يك خطيب و مدافع اسلام، خود را مجبور ديده است كه به نقطه ضعفهايى از آيين ايرانيان در پيش از اسلام حمله كند (مثلاً ازدواج با محارم، كه ظاهراً بيشتر بين طبقات بالا شايع بوده تا خلوص نژاد را حفظ كنند و ثروت را بين خودشان نگه دارند). نظير اين نقطه ضعفها در تمام اديان قديم هست و ممكن است در شمار تحريفهايى كه بر يك دين آسمانى عارض مىشوند به حساب آورد (براى مثال، عجايب كتب مقدس يهود و نصارى را ملاحظه فرماييد). به هر حال، ازدواج با محارم نوعى ازدواج قانونى بوده و به اصطلاح، نكاح بوده است نه سفاح. مرحوم مطهرى در مقابل يك خبر تاريخى هم - در مورد كتابسوزى ايران و مصر - خيلى محكم ايستاده، حال آنكه اگر هم به فرض چنين كارهايى به وسيله لشكر عمروعاص (فاتح مصر) و عبيداللَّه زياد و قتيبه بن مسلم باهلى (از جمله فاتحان ايران) رخ داده باشد، نه عجيب است و نه لطمهاى به اسلام مىزند. ولى بايد در جوّى كه مرحوم مطهرى آن مطالب را مىنوشته قرار گرفت تا جبههگيريهاى ايشان مفهوم واقع شود، و گرنه از كسانى كه خيمه اهل بيت را سوزاندند و انگشت امام حسين (ع) را بريدند چه عجب كه كتابخانه آتش زده باشند.
اينكه قدرى اشاره به كتاب مرحوم مطهرى را بسط دادم از اين جهت بود كه خوانندگان بدانند مسأله شعوبيت و ضد شعوبيت زنده است. مگر نه اينكه در همين جنگ تحميلى به ايران، كه امروز فى الواقع پرچمدار اسلام ناب است، اتهام مجوسيت مىزدند؟! (و نام بعضى از كتابها و مقالاتى كه در اين زمينه نگاشته شده نيز در مقاله جناب رسول جعفريان فهرست شده است و نشانى داده شده كه هر كه بخواهد مىتواند مراجعه كند). مىخواهم عرض كنم هر قدر ما از حق و حقيقت تاريخىِ مطابقِ با نفس الامر واقعِ خود عقب بنشينيم و تنازل كنيم و تخفيف بدهيم، فقط پررويى و گستاخىِ بى انصافان و تجاوزگران - نظامى و فرهنگى - را زياد كردهايم.
اين را نيز عرض كنم كه گرچه شعوبى گرى در ايران پايه و مايه گرفت، اما غير ايرانيها هم در آن سهم داشتند؛ مثلاً عراقيان بومى (انباط، نبيط) هم مورد تعريض شاعر ضد شعوبى واقع شده است كه مىگويد: «كلهم ينتمون الى كسرى، فأين النبيط!؟» همچنين قبطيان مصر در اين حركت سهيم بودند اما زعامت در دست شعوبيان ايران بوده است.
پشتوانه اصلى جنبش عظيم فرهنگى در زمينه تأليف و ترجمه در قرنهاى دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم، شعوبيت است. لذا نود درصد رجال علم و ادب را غير عربها تشكيل مىدهند. حتى كسانى كه به قبايل عرب نسبت دارند بايد دقّت نمود كه نسبتشان نسبت «ولاء» است نه وابستگى خونى. كسانى هم بودهاند كه عمداً براى خود نسبت عربى مىساختهاند تا به نحوى از مزاياى آن بهره گيرند. آيا فكر مىكنيد كسانى مثل خلف احمر يا حماد روايه يا سيف بن عمر راوى كه قصيده جاهلى را از خود عرب اصيلتر مىسازد و سلسله سند درست مىكند، و اصلاً راوى درست مىكند و «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» مىآفريند، آيا نمىتواند يك نسب قابل قبول عربى براى خودش بسازد؟! و آيا به نظرتان عجيب نمىآيد كه از آدمى مثل صاحب بن عباد وزير (شيعى معتزلى) نقل كردهاند كه گفته است نمىخواهم آينه را نگاه كنم كه ايرانى را ببينم! مگر بديع الزمان همدانى براى خودش نسب عَرَبى نساخته است؟!
خوب ممكن است بگوييد اين چه جور جنبش شعوبى است كه ايرانيها براى خود نسب عربى درست مىكردند. جواب اينست كه اين جنبش ضد شعوبى است و خود تحت تأثير همان *91* جنبش شعوبى است. براى مثال محمود غزنوى آدمى بوده است ضد شعوبى، ضد معتزلى، ضد اسماعيلى، ضد فلسفه و...؛ ولى همو به خليفه پيغام مىفرستد كه اگر آنچه مىگويم انجام ندهى يك سيّدى را در اينجا خليفه مىسازيم و با او بيعت مىكنيم! سلطان محمد خوارزمشاه هم چنين پيامى به بغداد فرستاد. ملاحظه مىكنيد جنبش فرهنگى شعوبى آنقدر قوى است كه آدمهاى ضد شعوبى هم ناآگاهانه عكسالعملهاى شعوبى از خود بروز دادهاند. غزالى و خواجه نظام الملك كه طرفدار تركان و عربان بودند بهترين نمونههاى فصاحت و اصالت زبان ايرانى را در دستگاه تركان عربگرا عرضه مىدارد. و اين، قدرت فرهنگى شعوبيت ايران را مىرساند كه تمام ملتهاى قديم كه مسلمان شدند زبان و فرهنگ خود را از دست دادند و الان خود را عرب مىنامند (سوريها، لبنانيها، مصريها، عراقيها، سودانيها،...) مگر ايرانيها كه بهترين مسلمانان شدند و اينك نيز هستند، اما زبان فارسى را حفظ كردند، زبانى كه در پيوند با عرب بسيار قويتر و غنيتر شد، همچنانكه فارسى نيز به عربى سود بسيار رسانده است.
برگرديم به اين مطلب كه گفتيم نهضت علمى قرون دوم تا ششم، در واقع، عكس العمل ملل سابقاً متمدن مسلمان شده بود در مقابل عربگرايى و نژادپرستى (ضد اسلامى) عُمالِ خلفا. اينان به برادران مسلمان خود مىگفتند: ما اين فرهنگ را داشتهايم، رياضى، طبيعى، فلسفه، تاريخ، حقوق، آداب زندگى، شهرسازى، موسيقى، حجارى و...؛ اينها چيزهاى خوبى است، شما هم بياموزيد، شما هم چيزهاى خوب داريد كه ما مىآموزيم... . همين شعوبيان بودند كه صرف و نحو و لغت و معانى بيان و عروض و قافيه و «اخبار و سير و ايام» براى عربها نوشتند، يعنى آنها را گردآورى و تنظيم كردند. در اين جا كارى به نيك و بد موسيقى ندارم، ولى اهل تحقيق مىدانند و در اغانى هم آمده است كه نخستين آوازها را بناها و شاگرد بناهاى ايرانى در بازسازى كعبه - كه حجاج آن را خراب كرده بود! - به گوش عربها رساندند و از آن پس به همت خلفاى اموى، مكه و مدينه شد محل تربيت رقّاصه و مطربه و مخنّث!
اين يك جلوه زننده بود از شعوبيت (كه زندقه اخلاقى ناميده مىشود)؛ اما محمد بن زكريا و ابوريحان و ابن سينا هم محصول شعوبيت هستند؛ جاحظ و متنبّى عربگرا هم چه بخواهند و چه نخواهند، فرهنگى وسيعتر از فرهنگ «عربى» را ابداع مىكنند و نشر مىدهند و نقل مىكنند.
در هر حال، شعوبيت به معناى صحيح آن، عين اسلام است و عنوان خود را هم از اسلام گرفته است. شعوبيان تمدنى پديد آوردند كه همزمان، علم و عرفان، هنر و صنعت، عمران و تمدن و ظرافتهاى زندگانى و نيز فضايل ايرانى و عربى و رومى و هندى و تركى و مصرى و اندلسى را با هم داشت. آنچنانكه متفكران پديد آورنده رسائل اخوان الصفا گفتهاند: «فروسيّت عربى و ظرافت ايرانى و حكمت يونانى» را باهم جمع داشت و به قول شاعر عارف، وطنى را در نظر مىگرفت كه «مصر و عراق و شام نيست... .»
زبان عربى هم از شعوبيت سود بُرد، چرا كه از مقام يك زبان محلّى به مقام يك زبان بين المللى ارتقا يافت. شعوبيان ترجيح دادند كه كتابهاى علمى و آثار فرهنگى خود را به عربى، كه زبان دينى همه اقوام و ملل مسلمان بود، بنويسند؛ و اين زبان بر اثر مساعى هزاران مترجم و نويسنده و شاعر و خطيب، چنان ظرفيت و كشش يافت كه عميقترين افكار و لطيفترين احساسات و باريكترين تفاوتهاى معنايى را بيان مىكند. پيش از اسلام، در اين منطقه از جهان، يعنى خاورميانه، زبان «سريانى» زبانِ علمى بود و حتى در ايرانِ ساسانى، «سريانى» زبان علمى بود و پهلوى زبان ادبى و ادارى. بعضى از محققان داراى حسن نيت هم در اينجا اشتباه كرده و پنداشتهاند كه ايران پيش از اسلام، علم و فلسفهاى نداشته و فقط يك كتاب منطق به وسيله ابن مقفع از پهلوى به عربى ترجمه شده است! غافل از اينكه مترجمان مسيحى، از زبان سريانى به علمى، همه فارغ التحصيلان جنديشاپور و ايرانى بودهاند؛ چه آنكه مسيحيت، مذهب دوم ايران ساسانى بوده است.
به هر حال، آنچه در نگرش شعوبى معتدل اهميت داشت، فرهنگ انسانى بود. بهترين شعوبيان يعنى اخوان الصفاء اومانيست بودند و خواستار برپايى دولت اهل خير بر روى زمين، تا حيات مادى و معنوى آدميان ارتقا يابد. شعوبيان معتدل واقعاً اهل تسويه بودند. اين را جاحظ و ابن عبدربّه (در العقد الفريد) نيز قبول كردهاند. شعوبيان معتدل طبق نظر امام على - عليه السلام - كه بهترين شاگرد مكتب اسلام است افراد بشر را يا برادر دينى خود مىشمرند يا برادر نوعى خود.
اما شعوبيگرى افراطى، مثل هر افراطى گرى ديگر، عيوب بسيار داشت و نمىتوانست و نمىتواند پايدار باشد «اما الزّبدُ فيذهب جفاءً». اگر با اين ديد واقع بينانه به شعوبيت بنگريم، بسيارى از مسائل تاريخ گذشته اسلام و ايران روشن خواهد شد.