responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 26  صفحه : 3

ويـرايش بهانه غلط در نگارش
اسفنديارى محمد

ويراستارى به مفهوم جديد آن و به عنوان يك تخصص و شغل، سابقه اى چهل ساله در ايران دارد. ولى پيشتر از اين در اروپا، و از آن پيشتر در برخى ديگر از كشورها، ويراستارى رواج داشته است. لابد خواننده تعجّب مى كند اگر گفته شود كه ويراستارى سابقه اى هزاران ساله دارد. نمى خواهم بگويم كه زادگاه اين يكى هم به يونان و به عصر معلّم اوّل برمى گردد؛ بلكه پيشتر از آن، يعنى در حدود پانصد سال پيش از ميلاد، ويراستارى به عنوان يك شغل دولتى مرسوم بوده است. كدام گزارشگرى بهتر از كنفوسيوس كه مى گويد:
در كشور (چونگ) … چهار مأمور با فضل و دانش نوشته هاى دولتى را ترتيب مى دادند: (بى شن) گرده نوشته ها را حاضر مى كرد، (شى شو) آنها را تدقيق و تصحيح مى نمود، (تزى يو) شيوه عبارات را نظم مى داد و (دونگ لى) آخرين جلا و پيرايش را به آنها مى بخشيد.1
در يونان نيز كار آريستوفانس و فرفوريوس، و در جهان اسلام كوشش ابوالاسود دؤلى در نقطه گذارى و اعرابگذارى قرآن، و سپس كار دانشمندان علم تجويد در وضع علامتهاى وقف و وصل براى قرآن مجيد، بخشى از كارى بود كه امروزه ويراستاران انجام مى دهند.
ويراستارى در سده اخير وارد مرحله نوزايش خود شد. هم قواعد و دستورات آن گسترده شد و هم به صورت يك تخصص و شغل درآمد و گسترش يافت. در آغاز اين سده، يعنى به سال 1906، مؤسسه انتشارات دانشگاه شيكاگو، كتابى درباره ويراستارى با عنوان شيوه نامه دانشگاه شيكاگو منتشر ساخت. گزافه نيست اگر گفته شود اين كتاب نقطه عطفى در ويراستارى است و با انتشار آن، ويراستارى تولّدى ديگر يافت و قواعد و دستورات جديد آن پى افكنده شود.
در ايران با تأسيس مؤسسه انتشارات فرانكلين (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى فعلى) در دهه سى، ويراستارى به صورت جديد و جدّى آن و به عنوان يك شغل، براى نخستين بار مطرح و متداول گرديد. از آن پس، ويراستارى در هر دهه رايجتر و گسترده تر گرديد؛ تا آنجا كه امروزه ناشران خصوصى نيز آثار خويش را پس از جرح و تعديل ويراستار به چاپ مى سپارند.
غرض از اين چند كلمه، بيان پيشينه ويراستارى نيست، بلكه بيان آفتى است كه هرچه ويراستارى رايجتر مى شود، آن آفت هم بيشتر رشد مى كند. حقيقت اين است كه فلسفه وجودى ويرايش، بهبود ساختن وضع نگارش است و از آن رو به ويراستارى رو آورده شد كه فرجى در بهبود و بسامان شدن نگارش شود و نويسندگان درست تر و بسامانتر بنويسند. امّا از آنجا كه (گردش روزگار برعكس است)، گويا كار اين يكى هم دارد برعكس مقصود و مطلوب خويش پيش مى شود.
در اينكه ويرايش داراى فايده ذاتى است، نه ترديدى است و نه بحثى؛ بحث درباره زيان و آفت عارضى آن است.1 يعنى اينكه امروزه ويرايش بهانه غلط در نگارش و موجب ديمى و سرسرى نويسى شده است.
در گذشته كه اين همه ويراستار وجود نداشت و از ويراستار هم تا اين اندازه انتظار نمى رفت، هركسى كه دست به قلم مى برد، به كوشش و دقّت خويش تكيه مى كرد و مى كوشيد تا درست و استوار بنويسد. امّا امروزه با وفور ويراستاران و انتظارهاى فوق العاده اى كه از آنان مى رود، بسيارى از نويسندگان، ديگر آن كوششها و دقّتهايى را كه گذشتگان مى كردند، متحمّل نمى شوند. توجيه و بهانه آنها هم اين است كه بالاخره كتابشان به ويراستار سپرده مى شود و او نه تنها غلطهايش را اصلاح مى كند، بلكه رنگ و روغنى هم به آن مى دهد.
بارى، امروزه نويسندگان با اتكا به وجود ويراستاران، و لابد يد بيضائى كه در آنان سراغ دارند، ديگر آن دقّتهاى ميكروسكوپى را كه سلف صالح آنان در گذشته مى كردند ـ با آنكه ميكروسكوپ هم وجود نداشت ـ بر خود هموار نمى كنند. فراتر از اين، برخى هم به پشتگرمى ويراستاران، بارى به هر جهت نويس و سر به هوا نويس شده اند. در حالى كه وضعِ قواعد نقطه گذارى (سجاوندى) و رسم الخط و مانند آنها براى اين بود كه نويسندگان درست تر و جمع و جورتر بنويسند و با رعايت اين قواعد جديد، نوشته خويش را خوشخوانتر و زود خوانتر كنند. امّا (از قضا سركنگبين صفرا فزود) و نويسندگان نه تنها در بند رعايت قواعد نقطه گذارى و رسم الخط نيستند، بلكه با سرهم بندى و دستپاچگى، كيلويى و كتره اى مى نويسند و مى گويند كه بالاخره ويراستار آن را تصحيح و بسامان مى كند. آرى، شد غلامى كه آب جوى آرد/آب جوى آمد و غلام ببرد.
امّا آفت ديگرى كه از رهگذر ويرايش دامنگير نگارش شده، ورود عده اى تنك مايه و بى سواد به عالَم نويسندگى است. گفتنى است كه در گذشته اصولاً طبقه اى به نام نويسندگان وجود نداشت و كسى صرفاً نويسنده خوانده نمى شد. آنچه به چشم مى خورد، عالِم بود و عالِم وجود داشت. طبقات المفسرين و طبقات الفلاسفه و طبقات الفقهاء وجود داشت، امّا طبقه اى به نام نويسندگان به چشم نمى خورد.2 شيخ طوسى و ابن سينا و زكرياى رازى و ملا صدرا و ديگران، نويسنده خوانده نمى شدند و خود را هم نويسنده نمى شمردند. اينان عالمانى بودند كه پس از عمرى دود چراغ خوردن و زانو در شكم فرو بردن و آموختن، چون ضنّت علمى را روا نمى شمردند و بر خود هم فرض مى دانستند كه آنچه را آموخته اند، بگسترند و بياموزند، با احتياط دست به قلم مى بردند. امّا امروزه با گسترش صنعت چاپ از يكسو، و وفور ويراستاران از سوى ديگر، عده اى بى مايه كه تا عالِم شدن خيلى راه دارند، به عالَم نويسندگى وارد شده اند. دلگرمى اينها هم به وجود ويراستاران است كه بالاخره كتابشان از زير چشمهاى تيز بين آنان مى گذرد و جرح و تعديل مى شود.
آفت سوّمى كه از رهگذر ويرايش گريبانگير نگارش شده، دست به قلم نبردن و كتاب نوشتن است. يعنى نوشتن يك كتاب، بى آنكه يك كلمه نوشت! لابد خواننده مى پرسد كه چگونه؟ روشنتر بگوييم كه امروزه برخى به اتكاى قلم ويراستاران، به جاى اينكه خود دست به قلم ببرند و كلمه به كلمه بنويسند، راه به راه سخنرانى مى كنند و از همان سخنرانيها، كتاب مى سازند.1 بدين صورت كه نوار ضبط شده سخنرانى خويش را به ويراستاران تحويل مى دهند و از آنها كتاب پس مى گيرند. اينان ـ كه معمولاً از افراد نامدار و دانشمند هستند ـ با پول و يا امتياز دادن به ويراستاران، آنان را به كار مى گيرند و در عوض، ويراستاران هم سخنرانى آنان را به روى كاغذ مى آورند و بازنويسى و تصحيح و مستند مى كنند. عيب چنين كارى اين است كه آن دقتها و موشكافيها و تتبعات و تأملاتى كه در نگارش كتاب مى شود، در سخنرانى نمى شود و از دست ويراستاران نيز اين همه برنمى آيد. به هر حال، ويراستار، ويراستار است و محقق، محقق، و (هر كسى را بهر كارى ساختند).(كلّ ميسّر لما خلق له.) از اين رو ويراستاران نمى توانند از يك سخنرانى معمولى، يك كتاب تحقيقى بسازند. اگر هم بتوانند، چنين كارى نمى كنند و آن را وظيفه خود نمى دانند.
كوتاه سخن اينكه سه آفت عارضى كه دامنگير نگارش شده عبارت است از: 1. كاسته شدن از دقّت نويسندگان و حتّى سر به هوا نويس و سرسرى نويس شدن برخى از آنها؛ 2. ورود عده اى تنك مايه و بى سواد به عالَم نويسندگى و به عبارت ديگر، بازارى شدن نويسندگى؛ 3. جانشين شدن سخنرانى به جاى تأليف و در نتيجه، افت سطح تحقيقى و علمى كتابها.
حال چگونه مى توان اين سه آفت را زدود؟ بى درنگ سه راه به نظر مى رسد: يكى اينكه ناشران، كتابهايى را كه نثرشان ضعيف است به نويسندگانشان باز گردانند و از آنها بخواهند كتابشان را با رعايت قواعد ويرايشى، باز نويسى كنند و از هر گونه دقّتى فرو گذارى نكنند.دوم اينكه ويراستاران، كتابهاى ضعيف را براى ويرايش نپذيرند و اين دسته از آثار را با مهر (غير قابل ويرايش) به نويسندگانشان برگردانند. سوّم اينكه بايد تصوّرى را كه نويسندگان از كار ويراستارى و ويراستار دارند، اصلاح كرد. به نظر مى رسد نويسندگان مى دانند كه ويراستاران چه مى كنند، امّا گويا نمى دانند كه ويراستاران چه نمى كنند. از اين رو تصوّر نادرستى از ويراستارى دارند و انتظار معجزه از ويراستاران. لازم است در اين باره اندكى درنگ كنيم.
برخى مى پندارند كه ويراستارى يك نوع خم رنگرزى است كه كتابى بى رنگ يا كم رنگ را در آن فرو مى برند و اثرى با آب و رنگ از آن درمى آورند. و ويراستار هم استاد صاحب كرامتى است كه با يد بيضاى خويش هر كتاب سست و پريشانى را بسامان و خوشخوان مى كند. حال آنكه هم اين تصوّر از ويراستارى نادرست است و هم اين همه انتظار از ويراستار.
گفته اند ـ و درست هم گفته اند ـ كه (بزك بر صورت زيبا نشيند). بخشى از كار ويرايش هم آرايش و بزك كردن كتاب است. و البتّه هنگامى كه نوشته اى نازيبا و بدتركيب باشد، ويرايش، يعنى همان آرايش آن، بى فايده است. هرچه نوشته اى استوار و زيبا باشد، در ويرايش هم استوارتر و زيباتر از آب درمى آيد؛ و هرچه نوشته اى سست و نازيبا باشد، در ويرايش هم دست ويراستار بسته مى شود و كوشش او به جايى نمى رسد. به گفته سعدى: كوشش بى فايده است وسمه بر ابروى كور. در واقع خلعت ديباى ويرايش تنها به قامت كتابى برازنده است كه خلقت زيبا داشته باشد.
اصولاً كتابى شايسته و قابل ويرايش است و ويرايش آن خوب از آب درمى آيد كه نثر آن حداقل متوسط باشد. ويراستار متوسط مى تواند نثر متوسط يك كتاب را خوب و خوشخوان و زود خوان كند. حال اگر نثر يك كتاب ، خوب باشد كه چه خوبتر. ويراستار متوسط مى تواند نثر آن را خوبتر و بسى دندانگير و دلچسب كند و هنر خود را بخوبى نشان دهد. امّا اگر نثر كتابى سست و لق باشد، نه از دست ويراستار متوسط كارى ساخته است و نه از دست ويراستار خوب. چنين نوشته اى بايد دو يا چند باره نويسى شود و نه ويرايش. هنگامى كه خانه اى از پاى بست ويران است، نقش ايوان آن بى حاصل است. مقصود اين است هنگامى كه كتابى سست و نثر آن آشفته است، تنها راه در بازنويسى آن است و ويرايش آن بى ثمر است.
آنان كه تصوّر نادرستى از ويراستارى دارند، به تبع آن، انتظارات فوق العاده اى از ويراستار دارند. برخى مى پندارند هر رطب و يابسى كه ببافند، ويراستار مى تواند آن را جفت و جور كند و از آن كتابى خواندنى و ماندنى بسازد. يا اينكه ويراستار با يك سلسله ترفندها و فوت و فنهايى مى تواند كتابى آشفته را تبديل به كتابى شسته رفته كند. گو اينكه از دست برخى از ويراستاران خيلى چيزها برمى آيد و مى توانند با از خود مايه گذاشتن براى يك كتاب سست و بازنويسى آن، آن را تبديل به كتابى خواندنى كنند، امّا هيچگاه اين كار را نمى كنند. زيرا ويراستار خوبى كه توانايى اين كار را داشته باشد، صرفه در اين مى بيند كه به جاى آن همه كوشش براى يك كتاب ضعيف و تبديل آن به يك كتاب متوسط، چند كتاب متوسط را ويرايش و تبديل به چند كتاب خوب كند.
گذشته از اين، هر ويراستارى در حكم دايه كتاب است و هر كتابى در حكم فرزند نويسنده. هنگامى كه نويسنده اى، سرسرى و سر به هوا بنويسد و از وظايف خويش در نوشتن شانه خالى كند، چگونه از ويراستار انتظار دارد كه در برابر كلمه كلمه كتاب او توقّف كند و كلى دقّت و وسواس به خرج دهد. هنگامى كه مادرى براى فرزندش دل نمى سوزاند، چگونه از دايه انتظار دلسوزى دارد. بگذريم از اينكه گفته اند (مادر را دل مى سوزد و دايه را دامن).
مى گويند شعار ويراستاران اين است: (من دلسوزى مى كنم).1 البتّه كه چنين است. تا هنگامى كه ويراستارى، دلسوز نباشد و دلش براى كتابى كه ويرايش مى كند، نتپد و تب و تاب آن را نداشته باشد، ثمره كارش چنگى به دل نمى زند. امّا دلسوزى ويراستار نسبت به كتابى، بستگى به دلسوزى نويسنده به آن دارد. هنگامى كه نويسنده اى، دلسوزى براى كتاب خويش نكند، نمى تواند دلسوزى ويراستار را برانگيزد و يا انتظار دلسوزى از او داشته باشد. دلسوزى نويسنده براى كتابش هم از آنجا معلوم مى شود كه در نگارش آن وسواس و دقّت به خرج داده باشد و از هر گونه كوششى براى بسامان كردن آن فروگذارى نكرده باشد . هر اندازه نويسنده اى براى كتاب خويش دلسوزى كند و با وسواس و دلواپسى آن را بنويسد، به همان اندازه و حتّى بيشتر، دلسوزى ويراستار را برمى انگيزد.
اين را هم بگوييم نويسندگانى كه به پشتگرمى ويراستاران، آشفته و پريشان مى نويسند، از اين مهم غافل هستند كه آشفته و مغشوش هم فكر مى كنند. چه، زبان و فكر به يكديگر سخت پيوسته است و آشفتگى زبان دلالت بر آشفتگى فكر دارد.2 مولوى مى گويد:
هر عبارت خود نشان حالتى است
حال چون دست و عبارت آلتى است.3
بفرض اينكه ويراستاران هر نثر سست و آشفته اى را رنگ و جلا دهند و بسامان كنند، آيا فكرى را هم كه از طريق زبان اداء شده است، قوّت مى بخشند و بسامان مى كنند؟ گو اينكه زبان تنها شرط تفكر نيست، ولى اين دو با يكديگر سخت رابطه دارند و نارساييهاى آنها در يكديگر بازتاب مى يابد. زبان آينه فكر انسان است و فكر هركس در پس عبارات او چنان ديده مى شود كه سنگريزه ها در پس چشمه پاك. به گفته ناصرخسرو:
به حكمت چون شد آبادان دلت، نيكوسخن گشتى
كه جز ويران سخن نايد برون از خاطر ويران4

 

پاورقى:
1. كنفوسيوس. منتخب مكالمات. ترجمه و تنظيم حسين كاظم زاده ايرانشهر. (چاپ پنجم: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367). ص141، گفتار پنجم. همچنين ر. ك: ع. وحيد مازندرانى. (مترجم). هزار اندرز كنفوسيوس. (چاپ اوّل: تيراژه، 1363). ص129، فصل چهاردهم.
1. ابن رشد مى گويد: (آنچه ذاتاً سودمند است به واسطه زيانهايى كه بالعرض وارد بر آن مى شود نبايد ممنوع شود). ابوالوليد محمّد بن رشد. فصل المقال فى مابين الحكمة و الشريعة من الاتّصال. ترجمه سيّد جعفر سجّادى. (انتشارات انجمن فلسفه ايران، 1358). ص 38. موضوع مورد بحث ما ويرايش است كه ذاتاً سودمند است و بالعرض زيانهايى بر آن وارد شده و با وصف اين، ايرادى بر آن نيست. باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست/در باغ لاله رويد و در شوره زار خس.
2. البتّه بودند كسانى كه كاتب يا دبير (منشى) خوانده مى شدند و حتّى يك طبقه هم تشكيل مى دادند، امّا اغلب اينان در شمار عالمان نبودند و حلقه درس نداشتند و به تأليف نمى پرداختند، بلكه از ديوانيان شمرده مى شدند و عهده دار كارهاى نگارشى خلفا و سلاطين بودند. براى تحقيق درباره اين گروه و چگونگى كار آنان رجوع شود به: عنصرالمعالى كيكاووس بن اسكندر. قابوس نامه. باب سى و نهم؛ احمد نظامى سمرقندى. چهارمقاله. مقاله اوّل.
1. گفتن ندارد كه نمى توان سخنرانيهايى را كه امروزه القا مى شود، با امالى، كه در گذشته كم و بيش رايج بوده، مقايسه كرد. در امالى، استاد يا شيخ كمتر از پيش خود چيزى مى گفته و بيشتر به نقل اخبار مى پرداخته است. مضافاً اينكه آنچه شيخ املا مى كرد، در محيطى كاملاً علمى و براى شاگردانش بود و در نقل اخبار يا نكته هاى ادبى از هيچ دقّتى فروگذارى نمى شد. براى نمونه اشاره مى كنيم كه امالى شيخ مفيد از سال 404 تا 411 قمرى تدوين شد.
1. الزى مايزر استينتون. (ويراستار چگونه آدمى است و چه مى كند؟) ترجمه ناصر ايرانى. در كتاب برگزيده مقاله هاى نشر دانش (1): درباره ويرايش. (چاپ اوّل: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1365). ص 5.
2. درباره رابطه زبان و فكر با يكديگر رجوع شود به: الكساندر ر. لوريا. زبان و شناخت. ترجمه حبيب اللّه قاسم زاده. (اروميه، انتشارات انزلى، 1368)؛ محمد رضا باطنى. زبان و تفكر. (چاپ چهارم: تهران، فرهنگ معاصر، 1369). ص 115ـ122، مقاله (رابطه زبان و تفكر)؛احمد سميعى.(فكر وزبان ).مجله ٌ معارف. ( دوره چهارم، شماره ٌ 3، آذرـ اسفند1366 ). ص 37ـ 67.
3. مثنوى. دفتر دوم، بيت 302.
4. ديوان ناصر خسرو. تصحيح مجتبى مينوى و مهدى محقق. (چاپ سوّم: انتشارات دانشگاه تهران، 1368). ص292، قصيده 136.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 26  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست