responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 2  صفحه : 2

عنوان كتاب و آيين انتخاب آن‌
اسفنديارى محمد

بخش اوّل‌ دل تو نامه عقل و سُخنت «عنوان» است‌
بكوش سخت و نكو كن زنامه «عنوان» را
ناصر خسرو

 

ضرورت بحث‌
انفجار كتاب و عنوان معيار
اَلْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى‌ - وَ لَمْ نَعْلَمْ لَهُ سَمِيّاً - وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلّها.
دور مى‌نمايد كه سخن گفتن از ارزش و اهميّت كتاب، به ارزش و اهميت آن افزودن است. سهل است كه دليل آوردن براى اهميت كتاب، از اهميت آن كاستن است. چه، از كدامين صفت در وصف كتاب مى‌توان بهره جست كه جوانب گونه‌گون موصوف را روشن و آفتابى كند. خاصّه اينكه موصوف (كتاب)، خود به نور و آفتاب مانند باشد. زيرا آنچه جهان را - چنان آفتاب - روشنى بخشيده، «رنگ سياه است؛ رنگ مركب سياه»(1) در كتاب. آنك دليل آوردن براى آفتاب، فقط دليل بينايى و آفتابگردانى است. و پيداست كه دليل بر ارزش و اهميت كتاب، همان كتاب است. (الدليل دليل لنفسه؛ آفتاب آمد دليل آفتاب).
مضافاً اينكه بازگو كردن شأن و ارزش كتاب در ميان مسلمانان، از مقوله‌اى بديهى و هويدا حكايت كردن است. مگر نه اينكه اسلام تنها دينى است كه معجزه‌اش «كتاب» است و نام كتابش «خواندنى» و نخستين پيامش «بخوان» و سوگندش به «قلم» و «نوشته» و سوره‌اى از كتابش به نام «قلم». و نيز طرفه اينكه پيامبرش گرچه خود امّى است و در عصر جاهليّت مى‌زيست؛ وليك «مركب» سياه عالمان را از «خون» سرخ شهيدان برتر مى‌شمرد.
*5* پس حديث كردن از ارزش كتاب، نه بر ارزش آن افزودن است؛ و نه حكايت كردن از مقوله‌اى مغفول و اهميت آن را معلوم داشتن است. يكى بنگريد كه اينك چسان بشر به منزلت و اهميّت كتاب واقف گشته است: كارنامه كتاب در دنيا، سخت «پربرگ» است. (گو اينكه چنان «پربار» نيست). گزافه نيست اگر بگوييم كتاب در كشورهاى توسعه يافته به «ناكجا آباد» و مدينه، فاضله خويش دست يازيده است. امروزه شعار «منتشر كن يا بمير» (Publish or perish ) بمثابه قانون اساسى دانشگاهها و مؤسّسات آموزشى و پژوهشى قرار گرفته است.(2) هر ساعت به شمار كتابهاى منتشر شده در جهان افزوده مى‌شود و سرعت و سبقت در نشر كتاب هر ساعت رو به فزونى است.
امروزه در هر ساعت بيش از 50 عنوان كتاب (3)، و سالانه بيش از 000/500 عنوان كتاب در سراسر جهان منتشر مى‌شود(4). در پايان قرن پانزدهم، عنوان كتابهاى منتشر شده در سراسر جهان از 000/40 تجاوز نمى‌كرد. ولى تا سال 1970 بيش از 000/000/30 عنوان كتاب علمى كه از سال 1950 تا 1970 در جهان منتشر شده، بيشتر از كليه كتابهايى است كه قبل از 1950 و در طى قرنهاى متوالى در سراسر جهان منتشر شده است(6). مضافاً اينكه تعداد كتابهاى منتشر شده در سال 1970، دو برابر كتابهاى منتشر شده در سال 1950 در سراسر جهان است(7). در سال 1950 در فنلاند 1891، در فرانسه 9993، در آمريكا 11022، و در شوروى 29159 عنوان كتاب منتشر شده بود. امّا در سال 1970 در فنلاند 5595، در فرانسه 22935، در آمريكا 35415، و در شوروى 78899 عنوان كتاب منتشر گرديد(8). يعنى عنوان كتابهايى كه در سال 1970 در كشورهاى مزبور منتشر شده در سال 1950 نزديك گرديد. اين را نيز اضافه كنيم كه نشر كتاب از سال 1970 به اين سو، با شدّت و حِدّت بيشتر و در گستره‌اى وسيعتر ادامه يافت. در سال 1981 در فرانسه 37308، در ژاپن 42217، در انگلستان 42972، و در آمريكا 76976 عنوان كتاب منتشر شده است(9).
بارى اجمالاً وضع نشر كتاب در جهان چنين است كه گذشت. داده‌هاى آمارى چنين مى‌نمايد كه كشورهاى در حال توسعه، پديده «گرسنگى كتاب» را پشت سر گذاشته‌اند و چندى است كه در زير «باران كتاب» نيز به سر مى‌برند. امّا كشورهاى توسعه يافته نه تنها از پديده گرسنگى كتاب و باران كتاب گذشته‌اند؛ بلكه به «انقلاب كتاب» نيز دست يازيده‌اند و در آستانه «انفجار كتاب» بسر مى‌برند.
*

اينك زاست كه درنگى كوتاه در كارنامه مقاله نويسى بيفكنيم. مقاله نويسى از قرن هفدهم رواج يافت و امروزه مطاوى جرايد و مطبوعات مالامال از مقالات پژوهشى و گزارشى است. هر نشريه دست كم مشتمل بر ده مقاله كوتاه و بلند است و تعداد و تيراژ مقالات منتشر شده در جهان، بسيار بيشتر از كتابهاست. مطابق آمار يونسكو، در سال 1952 تعداد 7000 روزنامه در جهان منتشر مى‌شده است. امّا در سال 1970، يعنى كمتر از بيست سال بعد و در بيست سال پيش، تعداد 7680 روزنامه در جهان منتشر مى‌شده است(10). همچنين در سال 1800 (آغاز قرن نوزدهم)، در سراسر دنيا فقط 100 مجله علمى كوچك و بزرگ منتشر مى‌شد. اين رقم در سال 1950 به 000/100 و در 1968 به 000/200 رسيد(11). و اگر ميزان رشد در همين حد باقى بماند، پيش بينى كرده‌اند كه در پايان قرن حاضر سالانه 000/1000 مجله علمى منتشر خواهد شد. البته از سال 1970 به اين سو، تعداد و تيراژ مجلات و نشريات با رقم چشمگيرترى ادامه يافت. در سال 1982 تنها در كشور چين، جمعاً 3100 مجله و نشريه منتشر شده است(12). و در سال 1984 تنها در آمريكا، 9151 روزنامه و نشريه؛ و در شوروى 3634 روزنامه و نشريه منتشر شده است(13). امروزه فقط در آمريكا صدها مجله اختصاصى فيزيك منتشر مى‌شود(14). و تنها در زمينه پزشكى سالانه 000/1000 گزارش و مقاله در سراسر جهان منتشر مى‌شود(15). كوتاه سخن اينكه اكنون در هر سال متجاوز از 000/4000 مقاله در جهان منتشر مى‌شود(16). از اين روست كه گفته‌اند: «قرن بيستم عصر مقاله نويسى است»(17).
*

با عنايت به آنچه گذشت مى‌توان داورى كرد كه اينك نشر كتاب و مطبوعات در جهان - البته به روى هم و خاصّه در كشورهاى فوق صنعتى و توسعه يافته - چشمگير و اميدوار كننده است. آنچه به چشمگيرى نشر كتاب و مطبوعات مى‌افزايد، *6* استوارى و سرافرازى آن در مقابله و رقابت با رسانه‌هاى گروهى است.گمان مى‌رفت كه در پى اختراع راديو و تلويزيون و سينما، از جاذبه و مطالعه كتاب به گونه چشمگيرى كاسته شود. كم نبودند پژوهندگانى كه اعتقاد داشتند رسانه‌هاى سمعى و بصرى، دشمن سرسخت كتاب است و به زودى كتاب - يكّه و تنها - در برابر سينما و تلويزيون و راديو رنگ خواهد باخت. در آغاز نيز واقعاً چنين بود و در برخى كشورها جاذبه رسانه‌هاى گروهى از ميزان انتشار كتاب و مطبوعات كاست و آن را «تحت الشعاع» خود قرار داد. وليك سنجشهاى يونسكو در يك - دو دهه گذشته گوياى آن است كه رسانه‌هاى سمعى و بصرى نه تنها انتشار كتاب را دستخوش امواج خود قرار نداد؛ بلكه در پاره‌اى از نقاط دنيا نياز مردم را به كتاب افزود. حتى پخش فيلمهايى كه سناريوى آن از كتابى گرفته شده بود، به ميزان انتشار آن كتاب افزود و «از قضا سر كنگبين صفرا فزود».
مقصود از اشاره (18) به رابطه كتاب و رسانه‌هاى گروهى، نماياندن ميزان موفقيت نشر كتاب در جهان است كه چسان در برابر رقيب پرقدرتى چون رسانه‌هاى گروهى رنگ نباخت. گذشته از اينكه كتاب - از حيث تعداد عنوان و تيراژ - به مدينه فاضله خويش نيز دست يافت و ديگر فراورده‌هاى تكنولوژى را از پا انداخت و پشت سر گذاشت.
نشر گسترده و روزافزون كتاب و مطبوعات، يكى از آن روست كه امروزه ميزان رشد فكرى و فرهنگى هر كشور را به ميزان مصرف «كاغذ» آن مى‌سنجند. هرچه مصرف كاغذ (وفى الواقع نشر كتاب و مطبوعات) در يك جامعه بيشتر باشد، سطح فرهنگ و دانش آن بيشتراست(19). داده‌هاى آمارى نيز بيانگر آن است كه رشد علمى و فرهنگى هر كشور را مى‌توان با ميزان مصرف كاغذ سنجيد. بر اساس بررسى يونسكو در كشورهاى فوق صنعتى، مصرف سرانه كاغذ در حدود 200 تا 300 كيلوگرم در سال است. در كشورهاى صنعتى و توسعه يافته نيز مصرف سرانه كاغذ در حدود 100 تا 150 كيلوگرم در سال برآورده شد است. در حالى كه مصرف سرانه كاغذ در كشورهاى رو به توسعه 2/0 تا 20 كيلوگرم در سال است(20). از اين روى امروزه در كشورهاى مختلف كوشيده مى‌شود كه با بالا بردن مصرف كاغذ به رشد فرهنگى و علمى مردم افزوده شود. و پيداست كه در اين حيص و بيص، مرتباً به تعداد عنوان كتاب و مطبوعات افزوده مى‌شود.
تراكم تعداد عنوان كتابها و مقالات در جهان، عملاً سبب گرديد كه پژوهندگان حتى نتوانند همراه پيشرفتهاى علمى در زمينه تخصص خود پيش روند. از اين رو براى دستيازى دانشوران به مطاوى مهمّ كتابها و مقالات، فن جديد به نام چكيده نويسى ايجاد و رايج گرديد. پيشينه چكيده نويسى - به گونه نظام يافته و علمى - به قرن هفدهم مى‌رسد. امروزه مؤسّسات چكيده نويسى و نمايه سازى (Research and oerelopment ) به عنوان واسطة العقد توليد و مصرف كننده دانش، با شتاب و استقبال فراوان در حال پيشروى است. در سال 1975 نزديك به 79/1 ميليون چكيده در جهان منتشر شده است. و اكنون بيش از 1000 عنوان چكيده نامه و نمايه نامه در جهان منتشر مى‌شود. تنها مؤسسه اطلاع رسانى شوروى، سالانه 28 عنوان مجله چكيده در 230 شماره منتشر مى‌كند. اين نشريات در هر سال مشتمل بر 000/1000 چكيده است(21).
براى پى بردن به تراكم و ترقى عنوان كتاب و مقاله و چكيده در جهان، مى‌توان از كليه آمار و ارقام فوق صرف نظر كرد و تنها به اين رقم اقتصار كرد كه اينك فعاليت علمى «در هر دوره دهساله دو برابر مى‌شود»(22).
آنچه در فوق به اشاره و اجمال گذشت؛ بيانِ كلياتى از كارنامه انتشارات در جهان بود. كوتاه سخن اينكه كارنامه كتاب بسى پر رنگ است و اينك به بركت صنعت گسترده و پيچيده چاپ، در دوران «ناكجا آباد» كتاب بسر مى‌بريم. دورانى كه دانشوران و نويسندگان و خوانندگان كتاب در گذشته، خواب آن را نيز نمى‌ديدند و حتى حسرت خواب ديدن آن را داشتند. با گستره عنوان كتاب و مقاله، چكيده نويسى نيز به حوزه تحقيقات و انتشارات افزوده شد و باز به تراكم «عنوان»ها افزود. پيداست كه كارنامه نشر كتاب بسته نشده است و پيوسته كشورهاى توسعه يافته و در حال توسعه، به تعداد عنوانهاى كتاب و مقاله و چكيده خواهند افزود. دور نيست كه كشورهاى توسعه نيافته نيز با رهايى از «گرسنگى كتاب» و برخوردارى از «باران كتاب»، به جامعه «فرا گيرنده» - كه آن را وصف‌الحال جامعه آينده دانسته‌اند - افزوده شوند و به تعداد *7* «عنوان»ها بيفزايد.
اينك مى‌توان به ضرس قاطع داورى كرد كه تعداد عنوان كتاب و مقاله و چكيده در جهان به تراكم فزاينده‌اى رسيده است. معيّن نيست كه اكنون در هر ثانيه چند صد «عنوان» كتاب و مقاله و چكيده به عالَم علم و ادب عرضه مى‌شود. آمار و ارقامى هم كه در فوق به دست داده شد؛ تنها براى نماياندنِ دورنمايى از چند و چون «عنوان» در جهان است. فقط مى‌توان گفت كه امروزه ما در دوران «انفجار جهانى عنوان» بسر مى‌بريم.
اميد مى‌رود با عنايت به آنچه رفت، ضرورت بحث از عنوان كتاب، خود به خود آشكار شده باشد. زيرا «تصوّرِ» انبوه عنوان؛ «تصديقِ» ضرورت بحث از آن است. در عصر انفجار جهانى عنوان زيستن و فرزند عصر خود بودن و شناختن آن، اقتضاى بحث از عنوان كتاب مى‌كند. بيفزاييم كه امروزه عناوين بسيارى از كتابها، گمراه كننده و در ذوق زننده و نامناسب است. و اين نيز ضرورت بحث از عنوان كتاب و تعيين «عنوان معيار» را دو چندان مى‌كند.
سوگمندانه بايد خاطرنشان ساخت كه با همه اهميت و ضرورتِ بحث از عنوان كتاب، تاكنون پژوهش استوار و مستقل و همه جانبه‌اى در اين باره انجام نگرفته است. و اين نيز بر ضرورت بحث از عنوان كتاب مى‌افزايد. اينك ما از يك سو در دوران انفجار جهانى عنوان بسر مى‌بريم و از سوى ديگر، بحثى نظرى و تئوريك درباره آيين گزينش عنوان سامان نداده‌ايم! اين «خلاف آمدِ» متناقض‌نما و بى‌توجهى به روشمندى در گزينش عنوان كتاب، به هيچ روى موجّه و توجيه‌پذير نيست. در عصر «ناكجا آباد كتاب» بودن و بى توجهى به «عنوان معيار» كتاب؛ چنان حلواى تلخ و كوسه ريش پهن نماياندن است. مگر نه اين است كه «من التزم بشى‌ء التزم بلوازمه»؟ پس چگونه مى‌توان با «پيلبانان» دوستى داشت و «خانه‌اى در خور پيل» بناء نداشت؟ محدوده بحث‌
اينك فرض است كه تعريفى از «كتاب» فراچنگ داده شود و محدوده بحث حاضر در پرتو آن دقيقاً معيّن گردد. گفتنى است كه تعريف كتاب در دوره‌هاى مختلف، متفاوت بوده است. به ديگر بيان، شكل مادى كتاب در دوره‌هاى مختلف تاريخ، به گونه‌اى خاص و متمايز از دوره‌هاى ديگر بوده است. تا پيش از استعمال پارشمن، به نوشته‌هاى بر الواح چوبى يا عاجى، كتابْ اطلاق مى‌شد. پس از استعمال پارشمن، به نوشته‌هاى بر پوست، كتاب گفته مى‌شد. پس از معمول شدن فن صحافى، به برگه‌هاى پوست كه ميان دو پوشش (جلد) به يكديگر بسته مى‌شد، كتاب اطلاق مى‌شد. پس از اختراع كاغذ و رواج صنعت كاغذ سازى، به اوراق خطى ميان دو جلد، كتاب گفته مى‌شد. و اينكه در دوران صنعت چاپ، اوراق معتنابه چاپى در ميان دو جلد را كتاب مى‌نامند. اين را هم بيفزاييم كه در آينده‌اى نه چندان دور، تعريف ششمى از كتاب ارائه مى‌شود كه با پنج تعريف پيش گفته، به كلى متفاوت است. به اقتدار الكترونيك و كامپيوتر، كتابِ بدون كاغذ (Paperless Book ) ارمغانى بشر خواهد شد. در حافظه كامپيوترهاى الكترونيك، مطاوى هر كتاب ضبط خواهد شد و كتاب خواندن از طريق تلويزيون و كامپيوتر انجام خواهد گرفت. تعريف ششم از كتاب - كه به اشاره فقط «وصف العيش» آن شد - بماند براى آيندگان كه از مزايا يا مضار اين گونه كتابهاى بدون كاغذ بهره‌مند خواهند شد.
اينك مى‌نگريم كه شكل و تعريف كتاب، هر دورى يك طورى بوده است و چنان موجودى مادى، تابعى از متغير تمدن بوده و تاكنون اطوار گونه‌گونى داشته است. از مجموع پنج تعريفى كه در فوق به دست داده شد، مى‌توان كتاب را به مفهوم گسترده عينى آن چنين تعريف كرد: مجموعه‌اى است مكتوب (خطى يا چاپى، صحافى نشده يا شده) از الواح چوبى يا عاجى يا پارشمن يا كاغذ. امّا كتاب را به مفهوم خاص امروزى آن چنين مى‌توان تعريف كرد: اوراق معتنابه چاپى در ميان دو جلد. اين تعريف، هيچ گونه شبهه مفهوميه ندارد؛ در عوض كلى اختلاف درباره «اوراق معتنابه» است و شبهه مصداقيه درباره تعداد صفحات كتاب. برخى، آثار بيش از شصت و چهار صفحه را كتاب مى‌شمارند؛ و برخى حداقلِ تعداد صفحات را نود و شش محسوب مى‌دارند؛(23) و برخى ديگر آثار بيش از چهل و نه صفحه را كتاب قلمداد مى‌كنند. رأى اخير از آن سازمان يونسكو است كه در يكى از كنفرانسها در *8* سال 1950، كتاب را چنين تعريف كرده‌اند: «نشريه فرهنگى غير دوره‌اى كه بدون شمارش جلد، چهل و نه صفحه يا بيشتر باشد»(24). و با اين تعريف از كتاب، به آثار كمتر از اين صفحات، جزوه يا رساله گفته مى‌شود.
تعريفى كه از كتاب به مفهوم خاص امروزى آن ارائه شد، در واقع بيانگر مفهوم علمى كتاب است. يعنى در مجامع علمى است كه تنها به اوراق معتنابه چاپى (64 يا 96 يا 49) كه در ميان دو جلد باشد، كتاب مى‌گويند. امّا مفهوم عرفى كتاب، اندكى متفاوت با مفهوم علمى آن و گسترده‌تر از آن است. امروزه در عرف مردم - و حتى عرف كتابخوانانِ از مردم - به اوراق چاپى در ميان دو جلد، كتاب اطلاق مى‌شود. خواه تعداد اوراق آن معتنابه باشد، و خواه مشتمل بر چند ورق و كمتر از صفحات ياد شده باشد. بنابراين در مفهوم عرفى كتاب، به جزوه يا رساله نيز كه خارج از مفهوم علمى كتاب است، كتاب اطلاق مى‌شود. يعنى هر اندازه اوراق چاپى كه در ميان دو جلد و به شكل كتاب عرضه شود، شايان ناميدن به كتاب است و كتاب ناميده مى‌شود.
محدوده بحث حاضر نيز، معطوف به مفهوم عرفى كتاب است. همان عرفى كه مخاطبان كتابها هستند و اغلب نويسندگان براى آنان كتاب مى‌نويسند و انگيزه نوشتن و فراهم آوردن كتابها هستند. پس در اين مقاله درباره عنوان كتاب، آن هم به مفهوم متعارف و گسترده كتاب، كه خود مشتمل بر مفهوم علمى كتاب و نيز جزوه و رساله است، سخن خواهيم گفت. خواه تعداد صفحات كتاب كمتر از چهل و نه صفحه، و خواه بيشتر از آن باشد. و از قضا همين دسته كتابهاى كم حجم و مختصر و كمتر از چهل و نه صفحه است كه خريداران و خوانندگان بيشترى دارد(25). غالباً چنين است كه تيراژ كتابهاى مختصر و كم حجم (كتاب دستى و كتاب خلاصه)، بسيار بيشتر از تيراژ كتابهاى مفصل و قطور است. و همواره همين دسته كتابهاى مختصر و كم حجم است كه تأثير و نفوذى ژرف در جامعه داشته است. اين ضرب المثل فرانسوى را بنگريد و به ميزان تأثير و نفوذ كتابهاى مختصر و كم حجم بينديشيد: «كتابهاى قطور پانصد صفحه‌اى سبب انقلاب نمى‌شود؛ از جزوه‌هاى كوچك چند صفحه‌اى بايد ترسيد.»
همچنين محدوده بحث حاضر، مشتمل بر هر گونه كتاب از نظر مطلب و محتواست و اختصاص به رسته‌اى خاص از علوم ندارد. اين مقاله عهده‌دار بحث از عنوان كتاب، در هر رشته علمى است و دامنه آن فراگير كتابهاى مذهبى، علمى، تاريخى، سياسى، و جز اينهاست. تنها در پاره دوّم بحث، و در ضمن بحث از آيين انتخاب عنوان كتاب، به برخى تفاوتها و امتيازات در انتخاب عنوان براى دسته‌اى از كتابها اشاره خواهيم كرد. چه اينكه انتخاب عنوان براى برخى كتابها، امتيازات و ويژگيهاى منحصر به فردى دارد كه برخى ديگر از كتابها فاقد آن است. در مثل عنوان كتابهاى علمى، ويژگيها و بايستگيهايى دارد كه عنوان كتابهاى سياسى، لزوماً حائز چنين ويژگيها نخواهد بود. و... گواينكه نگارنده به سائق عقيده خود، دغدغه عنوان كتابهايى را دارد كه در حوزه فرهنگ اسلامى است. مضافاً اينكه امروزه عنوان بسيارى از كتابهايى كه در چارچوب فرهنگ اسلامى منتشر مى‌شود، بسيار نابهنجار و سُست و در ذوق زننده است. و از اين روست كه در ذكر شواهد و نمونه‌هايى براى عنوان كتاب، بيشتر به عنوان كتابهايى كه در حوزه فرهنگ اسلامى پديد آمده، اشاره خواهيم كرد. (جز اينكه در بحث «نقش عنوان در استقبال از كتاب»، به عنوان كتابهايى مثل زده شده كه يكسره خارج از حوزه ياد شده است. و اين هم اجتناب‌ناپذير و ضرورى مى‌نمود.)
اين را نيز بيفزاييم كه گرچه مقاله حاضر عهده‌دار بحث از عنوان «كتاب» است؛ وليك دامنه آن فراگير عنوان «مقاله» و «چكيده» نيز است. اشارات گذشته ما به كارنامه مقاله نويسى و چكيده در جهان، با توجه بدين نكته بود كه بحث از عنوان كتاب، دامنگير عنوان مقاله و چكيده نيز خواهد گرديد. پس با اين حساب، محدوده بحث حاضر كاملاً نامحدود است و مشتمل بر عنوان كتاب، با عنايت به مفهوم علمى و عرفى آن؛ و با عنايت به احتواء كتاب بر هر رشته علمى؛ و نيز شامل عنوان مقاله و چكيده است. گو اينكه مقاله، كتاب بالقوّه است؛ و چكيده، مقاله‌اى از كتاب بالفعل است. بنابراين مى‌توان گفت كه مقاله حاضر به اين اعتبار، عهده‌دار بحث از عنوان «اثر» خواهد بود. و اثر نيز مفهومى است كلى كه «به هر نوشته‌اى اطلاق مى‌شود، چه كتابى قطور و چه مقاله‌اى كوتاه»(26). اگر چه نگارنده، پيشتر و بيشتر از عنوان مقاله، عنوان كتاب را ملحوظ دارد و فقط در بحث از آيين *9* انتخاب، به برخى تفاوتها ميان عنوان كتاب و مقاله، استطراداً اشاره خواهد داشت؛ بعونه و توفيقه.

 

اهميت عنوان كتاب‌
هر كتاب از پنج ركن تشكيل شده است: عنوان، كلمه، جمله، بند (پاراگراف)، بخش (يا فصل و باب و مانند آن). اساسيترين ركن كتاب، عنوان آن است؛ چرا كه نويسنده در زير عنوان است كه به تأليف كتاب مى‌پردازد. گذشته از اينكه امروزه به خود كتاب، واژه «عنوان» نيز اطلاق مى‌شود؛ و اين نشانگر آن است مادامى كه اثرى مكتوب (مركب از كلمه، جمله، بند، بخش) داراى «عنوان» نباشد، درخور ناميدن به «كتاب» نيست. چنان كه قطران تبريزى به اين نكته اشاره دارد: زتو آيد پديد مردى وجود / چون به عنوان شود پديد كتاب. بنابراين عنوان كتاب نه تنها يكى از اركان تشكيل دهنده كتاب است؛ بلكه خود، ركن ديگر ارگان نيز است. مضافاً اينكه ديگر اركان كتاب، ركن درونى و پنهان كتاب است؛ وليك عنوان كتاب، ركن بيرونى و نهان آن است.
با عنايت بدين مختصر، گزينش عنوان كتابْ سخت اهميت مى‌يابد و نويسنده مى‌بايست در جستن عنوانى زيبنده براى اثر خويش، توجهى مضاعف مبذول دارد. نويسنده‌اى كه عنوان نامناسب و نادرستى بر كتاب خويش مى‌نهد، خطاى در ركن الاركان و ركنِ نهان كتاب كرده است. چنين نويسنده‌اى «متجاهر به فسق ادبى» است و طبيعتاً خطاى او، «خطاء مضاعف» قلمداد مى‌شود. از اين رو بايسته است در عنوان كتاب ملا نُقطى بود و مته روى خشخاش گذاشت. در اينجا سختگيرى و تعصب، ستودنى و نشان پختگى است.
عنوان كتاب، بر چسب و انگى است كه نويسنده به اثر و انديشه خود مى‌زند؛ اگر اين عنوان زيبنده و گيرنده بود، نخستين تحسين خواننده پيشكش نويسنده مى‌گردد؛ و در صورتى كه عنوان يك اثر نامناسب بود، بخيه به روى كار مى‌افتد و نخستين تقبيح خواننده نثار نويسنده مى‌شود. نبايد از خاطر زدود كه عنوان كتاب، نخستين برخورد نويسنده و خواننده است و چنان ديگر برخوردهاى نخستين، حساس و سرنوشت ساز و تعيين كننده واكنشهاى آينده است. نويسنده موفق كسى است كه خواننده را در همان برخورد اوّل، چنان كاه و كهربا مجذوب اثر خويش سازد. اين دسته نويسندگان - كه همواره در اقليت هستند - با گزينش عنوان گيرنده و انگيزنده و آموزنده براى كتاب خويش، تلنگرى به احساس و انديشه خواننده مى‌زنند و او را وادار مى‌دارد تا كتاب را - به يُمن عنوان آن - بگشايد و با روى گشاده، مطالعه آن را پى گيرد. امّا نويسنده ناموفق كسى است كه نخستين برخورد خواننده را با خود، به واپسين برخورد تبديل مى‌كند. يعنى با انتخاب يك عنوان غلط و نامناسب براى اثر خويش، خواننده را چنان آتش و سپند از كتاب خويش دور مى‌افكند.
گفتيم كه عنوان كتاب، نخستين برخورد ميان نويسنده و خواننده است. بيفزاييم كه واپسين برخورد نويسنده و خواننده نيز در تلاقى عنوان است. پيداست هر كس كه مطالعه كتابى را به پايان مى‌برد، ضرب الاجل آن را به يكسو نمى‌نهد و چشم به عنوان روى جلد آن نمى‌بندد؛ بلكه بار ديگر - حتى به صورت غير ارادى - به عنوان كتاب چشم مى‌دوزد. و چون عنوان كتاب واپسين برخورد نويسنده و خواننده است، مانند همه برخوردهاى واپسين، به يادماندنى و پراهميّت است.
مى‌سزد گفت كه عنوان كتاب، مانند بيت اوّل و آخر در قصيده و غزل است كه به آن مطلع و مقطع گويند. شاعران مى‌كوشند كه در مطلع شعر، لفظ و معنى به غايتْ مطبوع و عُذب و دلنشين باشد تا خواننده رغبت نمايد كه خواندن تمام آن را پى گيرد. در مقطع شعر نيز شاعران مى‌كوشند كه بيتى شيوا و دلپذير بياورند تا در روح خواننده خاطرى خوش باقى بماند و سخنان گذشته را - گواينكه خوش نباشد - جبران نمايد. عنوان كتاب نيز چنان مطلع و مقطع شعر، تلاقى نخستين و واپسين ديدار نويسنده و خواننده است و مى‌بايست چنان شاعران كه در حسن مطلع و مقطع شعر كوشند؛ در دلنشينى و زيبايى عنوان - كه مطلع و مقطع ديدار نويسنده و خواننده است - سعى بليغ كرد.
حسن مطلع و مقطع نه تنها مطمح نظر شاعران؛ بلكه مورد عنايتِ كنندگان هر كار سترگ است. دو سؤال پر هيمنه از كجا آغاز كنيم و به كجا پايان بريم؛ خود گوياىِ عنايت به حُسن آغاز و انجام هر كارى است. حق - عزّ اسمه - در كتاب خويش مى‌فرمايد: «قُلْ رَبَّ اَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اَخْرِجْنى مُخْرَجَ *10* صِدْقٍ». (اسراء، 80). يكى بنگريد كه امروزه گويند: كارى را كه خوب آغاز كنيد، مانند آن است كه نيمى از آن را به فرجام رسانيده‌ايد. و در ديگر سوى گويند: هر چيز كه خوب تمام شود خوب است.(27) پس انتخاب يك عنوان مناسب و دندان گير براى كتاب (حسن مطلع)، انجام دادن نيمى از كار، و نقطه شروع خوب و مهمّى براى سامان دادن يك اثر است. افزون بر اينكه عنوان زيبنده، به منزله پايان خوب يك اثر و حسن مقطع است. (گفتيم كه واپسين نگاه خواننده، به عنوان كتاب است و واپسين ديدار نويسنده و خواننده در تلاقى عنوان است).
نقش عنوان در استقبال از كتاب‌
هر كتاب كه براى آن عنوانى گذاشته شود، به منظور عرضه آن است؛ و مقصود از عرضه هر كتاب، استقبال از آن است، پس عنوان هر كتاب، در استقبال از آن نقش دارد. بنابراين همواره چنين نيست كه توجه و يا بى توجهى خواننده نسبت به يك اثر، به تدريج و تنها در سير مطالعه پيش مى‌آيد. بلكه عنوان كتاب، خود، نقشى تعيينى در استقبال از كتاب دارد؛ و نبايد چنين پنداشت كه عنوان كتاب، چيزى تزيينى است. كم نيستند آثارى كه به سبب عنوان نغز و گيرنده آن، مورد استقبال چشمگيرى قرار گرفته است. و فراوان است كتابهاى معتنابهى كه به سبب عنوان پرت و در ذوق زننده آن، مورد اعتنا قرار نگرفته است. عنوان كتاب در شهرت و جلب نظر و استقبال مردم از كتاب، تأثيرى انكارناپذير دارد و نخستين تصميم خواننده براى خريد و مطالعه كتاب، مرهون عنوان آن است. چگونه مى‌شود عنوان كتاب هيچ نقشى در استقبال از كتاب نداشته باشد و حاليا عرضه يك كتاب، در زير عنوان آن است. و در زير عنوان است كه معرفى و نقد و نقل از كتاب - چه شفاهى و چه كتبى - صورت مى‌پذيرد. همواره نخست عنوان كتاب ياد مى‌شود و آنك نوبت به گزارش از آن مى‌رسد. اين ترتيب هم كاملاً بجاست. زيرا عنوان كتاب، ركن الاركان نهانِ كتاب است و فضل تقدم و تقدم فضل از آنِ عنوان است.
بارى عنوان كتاب، خود، نقش قابل توجهى در توجه به كتاب و موجّه ساختن محتواى آن دارد. فراوان مى‌توان سراغ گرفت آثار نه چندان محققانه‌اى را كه به سبب عنوان دلكش و داندان گير آن، طرف توجه خيل خريداران قرار گرفته است. و فراوان مى‌توان سراغ گرفت آثار محققانه‌اى را كه به سبب عنوان سست و در ذوق زننده آن، مطمح نظر نيفتاده است. جاى آن هم نيست كه بگوييم: جاى آن است كه خون موج زند در دل لعل / زين تغابن كه خزف مى‌شكند بازارش. چرا كه در «بازار» - حتى بازار كتاب - برگ برنده در دست گندم نماى جو فروش است (يعنى همان آثار دسته اوّل)؛ و بازنده، جونماى گندم فروش است (يعنى همين آثار دسته دوّم!).
امروزه عنوان كتاب براى بسيارى از خوانندگان و خريداران، خود به صورت معيار داورى براى سنجش كتاب درآمده است. كم نيستند خوانندگانى كه در داورى و ارزش گذارى روى يك كتاب، حكم به عنوان آن مى‌كنند و ذهنشان يكسره معطوف و متمركز به عنوان كتاب مى‌شود. آنان كتابهايى را كه داراى عنوان سست و غلط است؛ نشانگر سست و غلط بودن مطاوى كتاب مى‌پندارند. گر چه اين معيار داورى براى سنجش كتاب مخدوش است؛ امّا در زير آسمان هر كجا همين معمول است. يكى بنگريد كه فيلسوفى چون شوپنهاور نيز - كمابيش - چنين داورى مى‌كند. همو مى‌گويد: «شخصى كه آن قدر ابتكار ندارد كه عنوان جديدى براى كتاب خود انتخاب كند، كمتر ابتكار خواهد داشت كه مطالب تازه‌اى در آن بگنجاند»(28).
چنين مى‌نمايد كه تنها امروزه نيست كه بر اساس عنوان كتاب درباره مطاوى آن داورى مى‌شود. از پيش نيز چنين بوده است كه ابوحنيفه اسكافى مى‌گويد «حشونامه» را با عنايت به «عنوان» آن مى‌توان دانست:
نامه نعمت ز شكر عنوان دارد
بتوان دانست حشونامه زعنوان‌
و سعدى نيز مدعى است كه «حسن عنوان» دليل بر خوبى ذيل آن است:
حسن عنوان چنان كه معلوم است‌
خبر خوش بود به نامه درش‌
همچنين بنگريد كه فردوسى حكايت مرد دانايى را گزارش مى‌كند كه او نيز چون سعدى و ابوحنيفه اسكافى و شوپنهاور *11* و خوانندگان همروزگار ما به عنوان مى‌نگريست:
به عنوان نگه كرد مرد دبير
كه گوينده او بود و هم ياد گير
شايد اندكى - و نه بيش - منطقى نمايد كه اقبال و ادبار خوانندگان نسبت به يك كتاب در گرو عنوان آن است. اين، نتيجه آموزه‌ها و فرهنگ كليه ملتهاست. مگر نه اينكه ما مى‌گوييم: الظاهر عنوان الباطن. و مگر نه اين است كه به اقتضاى يك ضرب المثل عربى مى‌گوييم: كل اناءِ يَرْشَحُ بما فيه. و به استناد يك ضرب المثل فارسى: از كوزه همان برون تراود كه در اوست. و به استناد يك ضرب المثل انگليسى: چيزى از كيسه بيرون نمى‌آيد جز آنچه در آن است. پس توان گفت كه «اقرار العقلاءِ على انفسهم جايز» و «خود كرده را تدبير نيست»!
باور كردنى نيست كه از سويى بسيارى از خوانندگان به عنوان كتابى اهميتى فراوان مى‌دهند و آن را معيار داورى براى سنجش يك اثر مى‌دانند؛ و از ديگر سوى بسيارى از نويسندگان هيچ اهميّتى به عنوان كتاب خود نمى‌دهند و پس از فراغ از تأليف، يك - دو كلمه شكسته - بسته و پيش پا افتاده را براى عنوان كتاب خود دست و پا مى‌كنند. آن همه اهميّت رشك‌انگيز نويسنده از ديگر سوى!
اين درست است كه از روى عنوان كتابى نبايد يكسره درباره كتاب داورى كرد؛ وليك براى گريز از محكوميت كتاب به سبب عنوان نامناسب آن، هر اندازه كوشش براى گزينش عنوان مناسب، وظيفه و فريضه مى‌نمايد. امّا بنگريد كه ما چگونه سرنا را از سر گشاد آن مى‌زنيم: به جاى آنكه به نويسندگان توصيه كنيم كه توجه خود را معطوف به گزينش عنوان مناسب دارند؛ هماره به خوانندگان توصيه مى‌كنيم كه توجهى به عنوان كتاب نكنند و روى جلد كتاب را واقعى ننهند. پيداست كه اين گونه توصيه‌ها، گره گشايى و چاره جويى براى عنوان كتاب نيست. زيرا خوانندگان بدين توصيه‌ها وقعى نمى‌نهند و به ركن الاركان و ركن بيرونى كتاب - كه عنوان آن باشد - توجه و التفات مى‌كند. امّا مى‌توان اميد داشت كه نويسندگان به توصيه و رهنمون درباره گزينش عنوان مناسب گردن نهند و آن را بپذيرند. پس ضرور مى‌نمايد كه به جاى توصيه به خوانندگان، چارچوب «عنوان معيار» را معيّن كرد و نويسندگان را به اهميّت عنوان كتاب توجه داد و آنان را از لغزش در عنوان مصون داشت. و كوتاه سخن اينكه آب را از آبشخور، سالم و پاكيزه داشت.
توجه و تدقيق خواننده نسبت به عنوان كتاب، خود مى‌تواند سبب بختيارى و رونق كار و بار نويسنده مخاطب شناس شود. زيرا نويسنده مخاطب شناس از توجه خواننده نسبت به عنوان كتاب استفاده مى‌كند و با انتخاب عنوان مناسب و پركشش، به استقبال از كتاب خويش مى‌افزايد. اين دسته از نويسندگان به اهميت عنوان كتاب آگاهند و به روانشناسى خواننده نسبت به عنوان كتاب متفطن هستند. آنان از رهگذر آگاهى به نقش عنوان در استقبال از كتاب، جد و جهد مى‌ورزند كه عنوان زيبنده و گيرنده براى كتاب خويش بگزينند. شواهد و نمونه ها
اينك در بايسته است تا از تعارف كم كنيم و بر مبلغ بيفزاييم. يعنى به همين انداه بحث و بررسى در نقش عنوان در استقبال از كتاب اقتصار ورزيم. در عوض براى عينى كردن بحث به ياد كردِ كتابهايى بپردازيم كه عنوان آن در استقبال از كتاب نقش و تأثير داشته است و مضافاً اينكه بحث حاضر بدون ذكر شواهد و اشاره به عنوان كتابها، ذهنى و مبهم خواهد بود. گفتنى است كتابهايى كه در ذيل از آن ياد مى‌شود، خود از جنبه محتوا و مطلب، مهمّ و پراهميّت است. امّا عنوانهاى مناسب و دقيق و حساب شده آن نيز بر اهميت كتاب و استقبال از آن افزوده است.
جايى كه ملائك مى‌ترسند پا بگذارند: ادوارد مورگان فورستر، نظريه پرداز بزرگ رمان و از جديترين صاحبنظران نقد ادبى، درباره عنوان كتاب ياد شده خويش مى‌گويد: «اسم رمان صصجايى كه ملائك مى‌ترسند پا بگذارندض‌ض، در ابتدا مونتى ريانو بود؛ ولى ناشرش مى‌گفت كه اگر اين اسم روى رمان باشد، زياد فروش نمى‌كند. اسم اين رمان را [جايى كه ملائك مى‌ترسند پا بگذارند] پروفسور صصى. ج. دنت ض‌ض‌پيشنهاد كرد»(29).
ناگفته پيداست كه چه تفاوت چشمگيرى است ميان عنوان مونتى ريانو، با عنوان جايى كه ملائك مى‌ترسند پا بگذارند. عنوان اوّليه به هيچ روى گيرنده و انگيزنده نيست و به كلى فاقد *12* عناصر هنرى است. امّا عنوان دوّم ضمن اينكه كليتى از رمان را فراچنگ مى‌دهد؛ دقيقاً گيرنده و انگيزنده است و آدمى مى‌خواهد بداند كجاست كه ملائكه ترس پا نهادن در آن دارند! البته بهتر بود عنوان رمان فورستر چنين باشد: جايى كه ملائكه مى‌ترسند پرواز كنند؛ و از آن بهتر: آنجا كه ملائكه مى‌ترسند پرواز كنند؛ و از همه بهتر: آنجا كه ملائكه پرواز نمى‌كنند. چرا كه «پا گذاشتن» (Tread)(30 ) مناسبِ ملائكه نيست و تناسب با انسان دارد. مناسبِ وجود ملائكه «پرواز كردن» (Wing يا Fly ) است. مناسبتِ پرواز كردن براى ملائكه از آن روست كه ملائكه در كليه اديان به دارندگان بال معرفى شده‌اند(31)؛ و پيداست كه بالداران را مناسبت، «پرواز كردن» است و نه «پا گذاشتن». همچنين در ترجمه اثر مزبور بهتر بود كه به جاى «ملائك»، «ملائكه» آورده مى‌شد. زيرا امروزه چنين متداول است كه واژه ملك را به ملائكه جمع مى‌بندند.
سرخ و سياه: عنوان رمان سرخ و سياه، نوشته استاندال، در ابتدا ژولين بود. به يك نظر توان دانست كه چه تفاوت فاحشى ميان عنوان ژولين، با عنوان چند پهلوى سرخ و سياه است. در تفاوت اين دو عنوان همين بس كه چندى پس از انتشار رمان سرخ و سياه (1831) تاكنون، بحث و بررسى دلكش و دراز دامنى ميان ناقدان ادبى درباره وجه تسميه رمان مزبور به سرخ و سياه، جريان و ادامه دارد. در واقع استاندال با نگارش اين رمان و گزينش چنين عنوان، دو كارنامه براى ناقدان كتاب خويش گشوده است: كارنامه‌اى ويژه سنجش محتواى كتاب؛ و كارنامه‌اى ويژه تفسير عنوان كتاب. در تفسير عنوان سرخ و سياه، سخنان گونه‌گونى مطرح شده است. برخى سرخ و سياه را نماد (سمبل) احزاب سياسى دانسته‌اند. برخى ديگر اين دو كلمه را اشاره به رنگ مهره‌هاى قمار دانند. هنرى مارتينو از استاندال شناسان مشهور، از مجموع تفسيرهايى كه درباره سرخ و سياه شده، معجون قابل قبولى فراهم آورده است. همو در كتاب خود به نام دل استاندال مى‌گويد: «اين عنوان كه ناگهان به خاطرش خطور كرد، پاسخگوى ذوق و علاقه‌ى مردم آن دوره بود. دو رنگ سرخ و سياه دلالت بر لباس نظامى و لباده‌ى كشيشان، آزاديخواهى قهرمان جوان و تحريكات سياسى روحانى نمايان، و نيز در تحليل آخر [دلالت به ]نصيب و قسمت داشت».(32)
يوتوپيا: برجسته‌تر از آثار پيش گفته، كتاب تامس مور با عنوان يوتوپيا است. مور با انتخاب عنوان خود ساخته يوتوپيا براى كتاب خويش، حد اعلاى قدرت تخيل و قوه ادبى و واژه سازى را به رخ كشيده است. در اهميت اين عنوان همين بس كه امروزه واژه يوتوپى (Utopie ) و يوتوپيا (Utopia ) و يوتوپيانيسم (Utopianism ) اصطلاحى شايع در علوم و فلسفه سياسى است و همچنان سرزنده و با طراوت مورد مداقه و پژوهش قرار مى‌گيرد. اگر مجموع اوراقى را كه تنها درباره عنوان كتاب مور نوشته شده است در كنار هم بگذاريم؛ خود يك كتابخانه تشكيل مى‌دهد. يعنى تا كنون به اندازه كتابهاى يك كتابخانه، در شرح و تفسير عنوان يك كتاب، قلمفرسايى شده است.
مى‌گويند كلمات - چنان موجودات استفاده كننده از كلمات - روزى به دنيا مى‌آيند؛ روزى پير مى‌شوند؛ و ديگر روز مى‌ميرند. امّا تو گويى كلمه يوتوپيا، پيرى و مرگ ندارد و همچنان زنده و سرزنده است. تامس مور با انتخاب عنوان بدع يوتوپيا براى كتاب بكر خود، سبب طرح مباحث مفصل و سودمندى درباره اين واژه خود ساخته شد. هنوز در ادبيات سياسى كشور ما بحث و بررسى درباره معنا و معادل واژه يوتوپيا ادامه دارد. يوتوپيا را به هيچستان، سرزمين خالى و واهى، طرح خالى و واهى، بى محل، ناكجا آباد، آرمانشهر، نيك آباد، سعادت آباد، مدينه فاضله و... ترجمه و معنا كرده‌اند. يقين مى‌توان كرد كه بسيارى از خوانندگان، نخست با واژه يوتوپيا در آثار سياسى و فرهنگنامه‌ها آشنا شدند؛ و آنك از طريق عنوان به استقبال از كتاب شتافتند. به ديگر بيان، عنوان گيرنده و زيبنده يوتوپيا، راهبرد بسيارى از خوانندگان به كتاب مور گرديد.
گفتنى است پس از انتشار كتاب پوتوپيا، دانشوران متعددى به نگارش كتابهايى در تصوير جامعه آرمانى خود دست يازيدند. امّا همه اين كتابها - و از جمله كتاب شهر آفتاب، اثر كامپانلاّ - در مقابل يوتوپيا رنگ باخت. چه، تامس مور توأمان دو كار سترگ كرده بود: گزارشى از ناكجا آباد به دست داده بود؛ عنوانى از ناكجا آباد براى كتاب خود گزيده بود! و پر روشن است كه در شقّ اخير كسى نتوانست با عنوان يوتوپيا تحدّى كند. و اين از اسباب استقبال از كتاب يوتوپيا گرديد.
*13* صد سال تنهايى: عنوان اوّليه رمان صد سال تنهايى، اثر گابريل گارسيا ماركز، خانه بود. چنانچه ماركز به همان عنوان اوّليه خانه براى كتاب خود كاسته بود. زيرا تنهايى، ترجيع بند كتابهاى ماركز و تنها مضمونى است كه وى در آثارش بدان پرداخته و به عرش اعلا رسانده است (33). پس دست كم ضرور مى‌نمود كه اين پيام را در عنوان يكى از آثارش، و خاصّه در عنوان همين اثرش كه لبّ اللباب آن تنهايى و تفرّد است؛ صريحاً و مستقيماً فرا نمايد. باور كردنى نيست كه اگر رمان مزبور ماركز با عنوان خانه منتشر مى‌شد؛ اين چنين مورد استقبال و طرف توجه قرار مى‌گرفت كه اينك به بركت عنوان صد سال تنهايى، جلب نظر كرده است. و مى‌دانيم كه ماركز، شهرت جهانى - و البته ايرانى - خود را مديون صد سال تنهايى، و ترجمه گسترده و پرتيراژ اين اثر است.
پيرمرد و دريا: ارنست همينگوى نيز عنوان اوّليه رمان پيرمرد و دريا را بر آب كبود گذاشته بود(34). تفاوت اين دو عنوان نيز هويداست. بر آب كبود، يكسره فاقد عنصر عاطفى و تازگى است؛ وليك پيرمرد و دريا، مالامال از جاذبه عاطفى و تازه است. چه اينكه واژه پيرمرد - گذشته از معناى سر راست لفظى - داراى معناى عاطفى و ترحم برانگيز و پركشش است (35). آنچه به عنصر عاطفى اين عنوان مى‌افزايد، كنار هم بودن واژه پيرمرد و درياست. زيرا آدمى مى‌خواهد بداند پيرمرد مفلوك و قابل ترحم را با دريايى موّاج و بى رحم چه كار! همچنين پرداختن به سوژه و واژه پيرمرد و دريا، تا هنگام نگارش و نشر اين اثر، كاملاً تازه و بى سابقه بود.(36) همينگوى اين سوژه جديد را در كتاب خويش وارد كرد و آن را براى عنوان كتاب خود برگزيد. و ناگفته پيداست كتاب وى به مدلول «لكلِّ جَديدٍ لَذَّة» (سخن نوآر كه نو را حلاوتى است دگر)، از بختيارى و استقبال فراوانى برخوردار شد. و مى‌دانيم كه همينگوى جايزه ادبى نوبل و پوليستر را به خاطر نگارش اين اثر دريافت كرد و از رهگذر همين اثر بود كه به آوازه عالمگيرى دست يافت. اينك مى‌توان يقين كرد كه استقبال گسترده از اين اثر همينگوى، تا اندازه زيادى مرهون عنوان پيرمرد و دريا است. خاصه اينكه همينگوى دقت و وسواس كم نظيرى در انتخاب عنوان رمانهاى خويش داشته است. (پس از اين بدين نكته اشاره خواهيم كرد).
مائده‌هاى زمينى: هزار نكته باريكتر زمو اينجاست.
براى راهبرد به نقش عنوان در استقبال از كتاب، تنها مى‌توان به كتاب آندره ژيد با عنوان مائده‌هاى زمينى بسنده كرد. استقبال چشمگير از اين كتاب در ايران، مرهون عنوان آسمانى مائده‌هاى زمين است. آندره ژيد - كه دستى در ادبيات اسلام و ايران داشته - عنوان مائده‌هاى زمينى را براى كتاب خود، از سوره مائده، خاصّه آيات 112 و 114 آن اقتباس كرده است: «اِذْ قالَ الْحَواريُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ اَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مَائدَةً مِنَ السَّماءِ... قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اَللّهُمَّ رَبَّنا اَنْزِلْ عَلَيْنا مائدَةً مِنَ السَّماءِ...» امّا اين عنوان، از آغاز و پيش از انتشار مائده‌هاى زمينى، مورد خرده‌گيرى مادر ژيد بود. از اين رو آندره ژيد در كتاب اگر دانه نميرد (كه خاطرات دوران كودكى تا زناشويى اوست، و عجب عنوان جالبى دارد)، اشاره‌اى به اين نكته مى‌كند: «از (عنوان) صصمائده‌هاى زمينى‌ض‌ض خوشش نمى‌آمد و چون هنوز فرصت عوض كردن آن باقى بود بشكل خستگى‌ناپذيرى بر آن حمله مى‌برد»(37). ولى آندره ژيد، بى اعتنا به اين مخالف خوانيهاى مداوم، عنوان مائده‌هاى زمينى را به عنوان ديگرى عوض نكرد. در عوض، در نخستين سطور كتاب خويش، اين چنين به استمالت مخالفين پرداخت: ناتانائل! «مبادا نام ناهموارى كه پسنديده‌ام تا بر اين كتاب بگذارم ترا در اشتباه اندازد» (38).
بارى آندره ژيد با اقتباس از قرآن و انتخاب عنوان مائده‌هاى زمينى براى اثر خويش، از بختيارى فراوانى بهره‌مند شد و به استقبال چشمگيرى از كتابش دامن زد. لااقل مى‌توان يقين كرد كه استقبال از كتاب مائده‌هاى زمين در محافل مذهبى و توسط مسلمانان، تا اندازه بسيار زيادى مرهون عنوان گيرنده و انگيزنده آن است. حقيقت اين است كه آندره ژيد تنها با كتاب مائده‌هاى زمينى (و دقيقتر بگويم با عنوان مائده‌هاى زمينى) بود كه در ميان محافل جدى مذهبى شناخته شد. نام وى با عنوان مائده‌هاى زمينى گره خورده است و استقبال بسيارى از اشخاص مذهبى از كتاب او، تنها به سبب عنوان آسمانى آن است. ژيد با انتخاب چنين عنوان انگيزنده‌اى براى كتاب خويش، انگيزه بسيارى از خوانندگان در استقبال از كتابش گرديد. مگر نه اين است كه آدمى *14* مى‌خواهد بنگرد كه در وراى عنوان آسمانى مائده‌هاى زمينى،چه گنجانده و نوشته شده است. و مقصود يك نويسنده بيگانه در اقتباس از كتاب خداوند يگانه چيست.
گفتنى است كه از آندره ژيد كتابهايى چون سكه سازان، آهنگ روستائى، مائده‌هاى تازه و بازگشت از شوروى نيز به فارسى گردانده شده است. امّا هيچ يك از اين كتابها، به اندازه كتاب مائده‌هاى زمينى مورد استقبال قرار نگرفت. حتى كتاب ماركسيسم ستيزانه و ضد روسى ژيد كه توسط جلال آل احمد تحت عنوان بازگشت از شوروى به فارسى گردانيده شد، آن چنان در كشورمان مورد استقبال قرار نگرفت كه كتاب مائده‌هاى زمينى طرف توجه قرار گرفت (39). با اينكه جاذبه ماركسيسم در دهه‌هاى اخير در ايران، و آوازه گريهاى حزب توده در جانبدارى و بسط سياستهاى شوروى در كشور، زمينه‌هاى مناسبى براى انتشار كتاب بازگشت از شوروى و نماياندن سيماى عريان ماركسيسم و شوروى بود. امّا با اين وجود نيز كتاب مائده‌هاى زمينى، گوى استقبال را از كتاب بازگشت از شوروى ربود. و البته كه استقبال بيشتر از مائده‌هاى زمينى در ايران، بيشتر به بركت عنوان آسمانى آن بوده است.
از مائده‌هاى زمينى يك ترجمه به انگليسى تحت عنوان *15* ميوه‌هاى زمينى Fruit of the Eerth و ترجمه‌اى تركى تحت عنوان نعمتهاى دنيا (دونيا نعمتلرى) شده است(40). امّا هيچ يك از اين عنوانها براى اهل قبله، گيرندگى و انگيزندگى عنوان مائده‌هاى زمينى را ندارد. در مصر نيز طه حسين، انديشه ترجمه اين كتاب را در سر داشت.
فشرده سخن: عناوين مائده‌هاى زمينى، پيرمرد و دريا، صد سال تنهايى، يوتوپيا، سرخ و سياه و جايى كه ملائك مى‌ترسند پا بگذارند؛ شواهد و نمونه‌هايى بود از نقش عنوان در استقبال از كتاب. گفتيم كه عنوان، نقش انكار ناپذيرى در استقبال از كتاب دارد. آنك براى نماياندن نقش عنوان در استقبال از كتاب، شواهد و نمونه‌هاى ياد شده را فراچنگ داديم. گو اينكه از اين دست نمونه‌ها فراوان است؛ وليك همين چند نمونه نيز وافى به مقصود است و چون در خانه كس است، يك حرف بس است. بديهى است كتابهايى كه برشمرديم، خود از جنبه فكرى و ادبى، مهمّ و معتنابه است؛ امّا عنوانهاى دلكش و دندان گير آن نيز در استقبال از كتاب نقش داشته است.
بنابراين مى‌نگريم كه عنوان كتاب، چيزى تزيينى نيست و نبايد به صورت تفننى به آن پرداخت؛ بلكه عنوان براى كتاب، نقش تعيينى دارد و بايد آن را سخت و جدى گرفت. زيرا *16* نخستين تصميم خواننده‌را براى دست بردن به سوى يك كتاب، عنوان آن تعيين مى‌كند. البته هستند نويسندگان بى تجربه و كم توجهى كه تصور مى‌كنند عنوان كتاب، چيزى تزيينى است و بنابراين به سليقه پديد آورنده كتاب مربوط است. يعنى هر نويسنده كه عنوانى انتخاب مى‌كند، ناشى از ذوق و پسند اوست و «گروهى اين، گروهى آن پسندند». امّا نتيجه تزيينى و سليقه‌اى پنداشتن عنوان كتاب اين است كه ديگر هيچ ضابطه و معيارى در انتخاب عنوان نيست؛ و جاى هيچ نقض و نقدى بر هيچ عنوان كتابى نيست. پيداست كه اين سخن مردود است و نقد آن، در خود آن است. از آنچه در نقش عنوان در استقبال از كتابى گفته شد، در واقع نقش تعيينى عنوان كتاب نمايان شد. بعد از اين نيز در بحث از آيين انتخاب عنوان، بى پايگى اين گفته آفتابى خواهد شد و نشان خواهيم داد كه عنوان كتاب، اصول و آيين ويژه‌اى دارد و تزيينى و سليقگى پنداشتن آن، از قضا نشانه بى سليقگى است.

 

پانوشتها:
ديوان ناصر خسرو. تصحيح مجتبى مينوى و مهدى محقق. (چاپ سوّم: دانشگاه تهران، 1368). تأكيد روى كلمات از اين قلمزن است.
1- ا.ح. آريان پور. پژوهش. (چاپ سوّم: تهران، امير كبير، 1358). ص 49.
2- همان. ص 28.
3- محمّد حسين ديانى. «ضرورت آموزش كتابدارى بعد از انقلاب». نشر دانش. (سال دوّم، شماره دوّم، بهمن و اسفند 1360). ص 39. به نقل از: ا.اى. ميخائيلوف و آر.اس. گيلياروسكى. «انتشارات علمى، منبع و وسيله دانش». ترجمه پرويز مهاجر. نشريه فرهنگى مركز مدارك علمى. (دوره دوّم، شماره اوّل، 1352). ص 21 - 52.
4- هوشنگ ابرامى. شناختى از دانش‌شناسى (علوم كتابدارى و دانش رسانى). (چاپ اوّل: تهران، انتشارت انجمن كتابداران ايران، 2536). ص 70 و 71. در اين مأخذ، رقم «قريب نيم ميليون عنوان كتاب» ياد شده است. با توجه به اينكه رقم ياد شده مربوط به سالهاى گذشته است، نگارنده به تخمين و با ملاحظه جوانب ديگر، رقم «بيش از 000/500 عنوان كتاب» را در متن آورده است. همچنين: مهرداد نيكنام. «راهنماى محققان و كتابداران». نشر دانش. (سال پنجم، شماره دوّم، بهمن و اسفند، 1363). ص‌42.
5- ا.ح. آريان پور. پيشين. ص 28. به نقل از: ( 9691, (P,261A.Kondratov - sounds and sings. Tr.G. Yankovsky. (Moscow,)
6- آيزاك آسيموف. دائرة المعارف دانشمندان علم و صنعت. ترجمه محمول مصاحب. چاپ دوّم: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366. ج 1، ص پانزده.
7- هوشنگ ابرامى. كتاب و پديده كم رشدى. (تهران، مركز اسناد فرهنگى آسيا، 1357). ص 27 و 28. به نقل از: Edward wegman. (The books people read) (Unesco courier, 2791). P41
8- همان. ص 24. به نقل از: سازمان ملل متحده. سالنامه آمارى 1952، ص 512؛ 1962، ص 641؛ 1972، ص 816.
9- ماندانا صديق بهزادى. «دسترسى جهانى به انتشارات». نشر دانش. (سال ششم، شماره اوّل، آذر و دى 1364). ص 4. به نقل از: سالنامه آمارى يونسكو، سال 1983.
10- هوشنگ ابرامى. پيشين. ص 22.
11- ا.ج. آريان پور. پيشين ص 29. به نقل از: V.pekelish. )sos. - Information Avalanche(.) Digest. Moscow ,No3, july 8691( p56 - 76sputnik monthly ) مهرداد نيكنام. پيشين. ص 420. به نقل از:... Auger Current Trends in Scientific Research (Newyourk, united Nations, 1962). pierre هوشنگ ابرامى. شناختى از دانش‌شناسى (علوم كتابدارى و دانش رسانى). ص 70. به نقل از همان: P 51.
12- «چين، رشد توليد نشريات ادوارى». نشر دانش. (سال چهارم، شماره چهارم، خرداد و تير 1363). ص 83.
13- بهروز قهرمانى (گزارشگر). «مطبوعات و مسأله كمبود كاغذ». كيهان. (5 ارديبهشت 1368، شماره 13597). ص 5. به نقل از: سالنامه آمارى يونسكو 1988.
14- نصر اللَّه پور جوادى و ديگران. «گفتگو درباره مجله‌هاى علمى». نشر دانش. (سال پنجم، شماره ششم، مهر و آبان 1364). ص 13.
15- محمّد نقى مهدوى (ترجمه و نگارش). چكيده نويسى، مفاهيم و روشها. (چاپ دوّم: تهران، مركز اسناد و مدارك علمى ايران، 1367). ص 19.
16- محمد حسين ديانى. پيشين. ص 39. به نقل از: ا.اى. ميخائيلوف و آر.اس. گيلياروسكى. پيشين. (دوره دوّم، شماره 2و3). ص 50.
17- ر.ك: مهرداد مهرين. فن نويسندگى. (چاپ اوّل: تهران، انتشارات توس، 1366). ص 51. بدون ذكر مأخذ و نام گوينده.
18- براى تحقيق در رابطه كتاب و رسانه‌هاى سمعى و بصرى، رجوع كنيد به: على اسدى. مقدمه‌يى بر جامعه‌شناسى رسانه‌اى همگانى. (چاپ اوّل: پژوهشكده علوم ارتباطى و توسعه ايران، 1358). مخصوصاً صفحات 63 - 70؛ هوشنگ ابرامى. كتاب و پديده كم رشدى. ص 15 - 20. بحث «كتاب و رسانه‌هاى گروهى».
19- مصرف كاغذ را معيار فرهنگ، و مصرف صابون را معيار بهداشت، و مصرف آهن را معيار تكنولوژى در هر كشور مى‌دانند. اخيراً مصرف رنگ را معيار جديد پيشرفت معرفى كرده‌اند. تاكنون پژوهش مستقل و مشبعى در اين باره نشده است و تنها درآمدى كه اينك نام مى‌بريم، اشاره‌اى - كمتر از آنچه ما در فوق اشاره كرديم - به برخى يا يكى از اين معيارها شده است. ر.ك: جعفر سبحانى. رمز پيروزى مردان بزرگ. (چاپ نهم: قم، انتشارات نسل جوان، 1348). ص 99؛ عقيقى بخشايشى. زير بناى تمدن و علوم اسلامى. (چاپ سوّم: قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1356). ص 32 و 33؛ فرخ ماهان (گزارشگر). «رنگ: معيار جديد پيشرفت». دانشمند. (سال 26، شماره 12، اسفند 1367). ص 116 و 117. گفتنى است كه بر اساس نقل ابن رسته، اوّلين كسى كه كاغذ ساخت، يوسف پيامبر؛ و نيز اوّلين كسى كه صابون ساخت سليمان پيامبر بود. چنانچه اين روايت صحيح باشد، خود، دليل ديگرى است كه پيامبران، بنيان گذاران فرهنگ و تمدن جوامع بشرى بوده‌اند. گو اينكه اختراع كاغذ را به تساى لون، در سال 105 ميلادى منسوب كرده‌اند. و ظاهراً تا زمان جالينوس (قرن دوّم ميلادى) نامى از صابون براى تنظيف ديده نمى‌شود. در اين مقاله، مجال پژوهش در اين مقوله ممكن نيست. طالبان بنگرند به: احمد بن عمر بن رسته. الاعلاق النفسية. ترجمه و تعليق حسين قره‌چانلو. (چاپ اوّل: تهران، اميركبير، 1365). ص 227؛ نيز آثارى كه در حوزه فرهنگ اسلامى به بحث از «الاوائل» پرداخته و مجموعاً بالغ بر ده كتاب است؛ دايره المعارف فارسى. (شركت سهامى كتابهاى جيبى و انتشارات فرانكلين، 1356). ج 2، بخش اوّل، ص 1546 و 2144؛ پى يرروسو. تاريخ صنايع و اختراعات. ترجمه حسن صفارى. (چاپ سوّم: تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى و امير كبير، 1358). ص 161 و 343 - 347.
20- بهروز قهرمانى. پيشين. ص 5.
21- محمّد نقى مهدوى. پيشين. ص 9 و 10.
22- هوشنگ ابرامى. شناختى از دانش‌شناسى (علوم كتابدارى و دانش رسانى). ص 70. به نقل از: همان. P51
23- دايرة المعارف فارسى. ج 2، بخش اوّل، ص 2174؛ پورى سلطانى و فروردين راستين. اصطلاحنامه كتابدارى. (ويرايش دوّم: تهران، كتابخانه ملى ايران، 1365). ص 228.
24- مير شمس الدين اديب سلطانى. راهنماى آماده ساختن كتاب. (چاپ اوّل: تهران، سازمان انتشارت و آموزش انقلاب اسلامى، 1365). ص 3. به نقل از: AshallGlaister. Glossary of unwin 0691Geoffrey the Book London. Allen and نيز ر.ك: پورى سلطانى و فروردين راستين. پيشين. ص 228. همچنين براى پژوهش در شكلهاى گونه‌گون كتاب در تاريخ رجوع كنيد به: هوشنگ ابرامى. پيشين. ص 16 - 29.
25- از استاد علامه محمد جواد مغنيه سؤال شده بود كه چرا شما نگارش كتابهاى قطور و مفصل را رها كرده و به كتابهاى مختصر و جيبى پرداخته‌ايد؟ استاد در جواب فرمودند: روزى از خيابانهاى بيروت عبور مى‌كردم؛ ديدم جوانى در همان حال كه با يك دست ساندويچ مى‌خورد، با دست ديگر يك كتاب جيبى را گرفته و مشغول خواندن آن است. فكر كردم كه اگر آن كتاب، بزرگ و قطور بود، اين طور قابل استفاده نبود. آنگاه تصميم به نگارش چنين كتابهايى گرفتم. ر.ك: محمد جواد مغنيه. مردان پاك از نظر امام صادق عليه السلام. ترجمه مصطفى زمانى. (چاپ دوازدهم: قم، انتشارات پيام اسلام، 1368). ص 16، مقدمه مترجم. گفتنى است كه مرحوم مغنيه با عنايت بدين حادثه، كتابهاى جيبى را «ساندويچيات» نام نهاده بود! مى‌گفت: «فألفت الكتب القصار و الطوال، من «الصندويشات» الى الولائم و الموائد». و من هنا و هناك. (الطبعة الاولى: بيروت، مؤسسة الاعمى للمطبوعات، 1388). ص 5 و 6.
26- مير شمس الدين سلطانى. پيشين. ص 3.
27- گفتار نخست، مضمون يك ضرب المثل انگليسى است و گفتار دوّم، عنوان كتابى است از ويليام شكسپير، شاعر انگليسى. احتمالاً شكسپير عنوان كتاب خود را از ضرب المثلى برگرفته است. در ادبيات فارسى و عربى، امثال معادل متعددى در اين باره در دست است.
28- مهرداد مهرين. پيشين. ص 11.
29- محسن سليمانى (ترجمه). از روى دست رمان نويس، مصاحبه با فورستر، فاكنر، سيمنون، همينگوى و هاكسلى. (چاپ اوّل: تهران، نشر هنر اسلامى. 1367). ص 28 و 29. گفتنى است كه فورستر در اين مصاحبه اظهار داشته است كه فليپ هريتون در رمان ياد شده، همان پروفسور دنت است.
30- عنوان رمان فورستر به زبان اصليش چنين است: Where Angels fear to Tread) )
31- در تورات، كتاب اشعياء نبى، باب ششم، بند 2 آمده است: «و سرافين بالاى آن ايستاده بودند كه هر يك از آن‌ها شش بال داشت.» و در قرآن، سوره فاطر، آيه 1: «جاعل الملائكة رسلاً اولى اجنحةٍ مثنى و ثلاث و رباع». بحث درباره جسمانى يا مجرد بودن ملائكه، خارج از مقصود ماست.
32- باقر رجبعلى. «گشت و گذارى در دنياى شگفت انگير «عنوان» و نقش آن در آثار هنرى و ادبى». اطلاعات. (21 ارديبهشت 1368، شماره 18753. ص 15. به نقل از: كريستين كلن و پل ليدسكى. تفسيرى بر سرخ و سياه استندل. ترجمه محمّدتقى غياثى. (تهران، اميركبير، 1355).
33- ريتا گيبرت. «مصاحبه با گابريل گارسياماركز». ترجمه نازى عظيما. كتاب الفبا. (تهران، اميركبير، 2536). ص 264 و 272؛ همو. هفت صدا، مصاحبه ريتا گيبرت با: نرودا، ماركز، آستورياس، پاز، كورتاسار، اينفانته، بورخس. ترجمه نازى عظيما. (چاپ دوّم: تهران، آگاه، 1367). ص 382 و 391 و 392.
34- فرناندا پى وانو. همينگوى. ترجمه رضا قيصريه. (چاپ اوّل: نشر نقره، 1368). ص 282 - 284؛ ارنست همينگوى. پيرمرد و دريا. ترجمه نجف دريابندرى.
35- برخى كلمات سه معناى متفاوت دارند: معناى شخصى، معناى لفظى، معناى عاطفى. مثلاً معناى لفظى كلمه «سيزده» يك چيز است: دوازده به علاوه يك؛ و معناى عاطفى آن براى اشخاص خرافى، يك چيز ديگر: نحوست. هكذا كلمه «پيرمرد» كه گذشته از معناى لفظى، داراى معناى عاطفى است.
36- همينگوى به تازگى سوژه خود اشاره كرده است؛ ر.ك: محسن سليمانى. پيشين. ص 112.
37- آندره ژيد. مائده‌هاى زمينى و مائده‌هاى تازه. ترجمه و مقدمه و حواشى از حسن هنرمندى (چاپ چهارم: تهران، انتشارات زوار، 1357). ص 52، مقدمه مترجم.
38- همان. ص 69؛ همو. مايده‌هاى زمينى. ترجمه جلال آل احمد و پرويز داريوش. (چاپ سوّم: انتشارات اساطير، 1367.) ص 16. سخن آندره ژيد در ترجمه اخير، اين چنين به جامه فارسى در آمده است: «ناتانائيل از نام خشنى كه پسنديدم باين كتاب بدهم انديشه بد بخود راه مده». (پيداست كه چه تفاوت فاحشى ميان اين ترجمه هاست.) گفتنى است كه مائده‌هاى زمينى، پيامى است خطاب به يك مريد محبوب كه ژيد بر او نام ناتانائل (ناتانائيل؟) راگذاشته است. اين نام در اصطلاح عهد عتيق، به معنى خداداد يا يزدان بخش يا عطاءاللَّه يا احسان اللَّه است. (از افاضات مترجمان).
39- مائده‌هاى زمينى يك بار توسط جلال آل احمد و پرويز داريوش به فارسى ترجمه شد. چاپ اوّل اين ترجمه در سال 1334 (دوّم 1350 و سوّم 1355)، و چاپ چهارم (آخرين) آن در سال 1367 بود. (انتشارات اساطير كه ناشر چاپ چهارم اين اثر بود، سهواً نوبت اين چاپ را چاپ سوّم ثبت كرده است.) بار ديگرا اين اثر توسط دكتر حسن هنرمندى (همراه با ترجمه مائده‌هاى تازه و با مقدمه و حواشى بسيار سودمند) به فارسى ترجمه شد. چاپ اوّل اين ترجمه نيز در سال 1335 (دوم 1347 و سوّم 1350)، و چاپ چهارم (آخرين) آن در سال 1357 بود. بنابراين كتاب يادشده از سال 1334 تا 1367، در مجموع هشت بار به چاپ رسيده است. پس تقريباً به طور ميانگين، در هر چهارسال، يك بار كتاب مائده‌هاى زمينى منتشر شده است. اين مقدار انتشار، بسيار بيشتر از ميزان انتشار ديگر كتابهاى ژيد در ايران است.
40- آندره ژيد. مائده‌هاى زمينى و مائده‌هاى تازه. ترجمه و مقدمه و حواشى از حسن هنرمندى. ص 399 و 400، حاشيه مترجم. فوق الذِّكر! ما نمى‌دانيم منشأ اين تعبير «فوق الذّكر» كه غلط فاحش و دالّ بر بى سوادىِ مطلقِ استعمال كننده آن است از كجاست. زيرا «فوق الذكر» به معناى «بالاى ذكر» و «مافوق ذكر» است، نه به معنى «مذكور در فوق»؛ نظير فوق العاده و فوق التصور و فوق الوصف و فوق الأرض و غيرها. و اگر «فوق الذكر» به معنى «مذكور در فوق» درست باشد؛ پس بايد «تحت الذكر» و «ذيل الذكر» و «قبل الذكر» و «بعدالذكر» (به معنى مذكور در پايين يا در ذيل يا قبل از اين يا بعد از اين) نيز همه درست باشد. و حال آنكه هيچ كس - و حتّى جرايد تهران - گمان نمى‌كنم اين تعبيرات را استعمال كرده باشند... به طور كلّى شرط در استعمال اين نوع تركيبات عربى در آن معانى مذكوره آن است كه كلمه اوّل صفت باشد؛ مثل سابق الذكر، مارّالذكر، آتى الذكر. و از همه بهتر و سهلتر براى كسى كه از قواعد عربى اطلاع ندارد آن است كه از استعمال تركيبات عربى مهما امكن اجتناب ورزد تا در اين چاله‌ها نيفتد؛ مثلاً به جاى تركيب مضحك «فوق الذكر»، صاف و ساده بگويد: «مذكور» يا «مزبور» يا «مرقوم در فوق» يا «گذشته» و نحو ذلك... عربى ندانستن عيب نيست؛ ولى عربى غلط استعمال كردن عيب بزرگى است. محمّد قزوينى، مقالات، ج 4، ص 961 و 962.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 2  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست