responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 5

با كاروان هند از كاروان هند
مايل هروى نجيب

كاروان هند: در احوال و آثار شاعران عصر صفوى كه به هندوستان رفته اند. احمد گلچين معانى. (مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1369). 2ج، وزيرى.
شبه قاره هند، كه بارِ فرهنگى چند تمدّن كلانِ عالمِ بشرى را بر دوش كشيده، بى گمان به جهاتى عديده در خور تأمّل است و سزاوار بررسى. اينكه چگونه تمدن بودائى را شكوفا كرده و به بخشى پهناور از جهان بشر رسوخ داده است، و چگونه تمدن اسلامى را جذب كرده و با آن نَفَس كشيده و با نصوص مسلّم آن زيسته و به ستيز با استعمار پرداخته است. و اينكه چگونه تمدّن ايرانِ عهد اسلامى را در قلمرو خود بطوع و رغبت و بدور از زور شمشير مجال بروز داده است، آن چنانكه به تعبيرى و به لحاظى قائم مقام و نماينده ذهن و زبان ايرانى گرديده و به ايران صغير شهرت يافته است.
پيش از اينكه از مراد و مقصود دور بيفتم، باز مى گردم بر سرِ سخن، كه آن كشيدنِ نقشى است نه مترسّمانه، بر آبِ زلالِ كاروان هند، تأليف اديب و محقّقِ روزگار ما استاد گلچين معانى. كتابى كه چگونگى قائم مقامى شبه قاره را در حوزه فكر و فرهنگ ايران توضيح مى كند و تبيين. كاروان هند، گلچينى از رَسته ميانينِ كاروانى است كه از ايران به هند رفته و بر بخشِ فرازناكِ آن كاروان نظارت دارد، حدود سده هاى دهم و يازدهم، و اَندَگكى از اواخر سده نهم و نيمه نخست قرن دوازدهم. البته كاروانى كه ايرانيان در دوره اسلامى مى بسته و با آن به هند مى رفته اند، از نخستين سده هاى هجرى در خورِ بررسى است؛ هم به لحاظ فرهنگى و هم به اعتبار اقتصادى، و نيز هم به خاطرِ زمينه هاى سياسى. از سرنوشتِ كاروان هند در نخستين سده هاى هجرى مى گذريم، بررسى كاروان هند در عهد غزنويان و سلجوقيان و انتقال علوم و فنون شبه قاره كه توسط كسانى چون ابوريحان به جهان ايرانى و اسلامى صورت پذيرفته است(1) هم مجالى ديگر مى طلبد؛ اما كاروانى كه ايرانيان مقارن حمله مغولان بستند و دنباله آن در عهدِ ايلخانان دراز شد و در عهد تيموريان درازتر، بواقع مقدمه اى تلقّى تواند شد كه كاروانِ هند را در عهد صفوى پهناور ساخت و حجيم و انبوه.
قرن هفتم هجرى اگر نه مقدمه نخست كاروان هند بشمار است، و ليكن مقدمه دوم و راهياب براى كاروان هند در عصر تيموريان و صفويان محسوب است. مقارن حمله مغول، عده اى از خراسانيان كه وحشت فتنه غُز را از اسلافشان شنيده بودند، از خراسان كوچيدند و با كاروان هند به شبه قاره مهاجرت كردند. اندكى پيش از آنان هم بر پايه ادبِ سيرِ انفس كه عارفان داشتند، به هند سفر مى كردند؛ گاه مجرّدوار و گاه با كاروان. على لالاى جوينى از آن جمله است كه پيش از شيوع بيمارى هراس از مغول به هند رفت. در دَمادم هجوم مغولان نيز خانواده هاى زيادى ـ خاصه از بلخ و بخارا ـ به هند كوچيدند. بى گمان اينان بخشى از فرهنگ و ذهنيت ايرانى را با خود به هند بردند. نسخه هايى فراوان همچون نسخه كهن تاج التراجم فى تفسير القرآن للاعاجم اسفراينى و تكملة الاصناف على كَرِمينى كه امروزه در كتابخانه هاى شبه قاره هند و پاكستان هست، اگر در ادوار متأخّر به آنجا برده نشده باشد، بى ترديد با همين كاروان به هند رفته است. شعبه اى از عرفان اسلامى نيز كه مقارنِ حمله مغول در هند شياع يافت، راه هند را براى كاروانِ هند كوبيد و هموار ساخت. مسعود بخارى از اميرزادگان بخارا، و پيش از او فخرالدين عراقى، و نيز پس از او امير حسينى غورى هروى و امير سيد على همدانى را جاذبه هاى عرفانى ايرانى ـ اسلامى شبه قاره با كاروان هند همراه ساخت(2). در سده هشتم هجرى هم اين كاروان چنان راه هند را پيدا و هويدا يافته بود كه انبوه از خراسانيان را با خود به آن سرزمين مى برد تا جايى كه كلمه (خارجى) در نزدِ بوميان هند در قرن هشتم معناى (خراسانى) مى داد(3). بوميان نيز با اهالى كاروان هند با مهربانى و سماحت برخورد مى كرده اند. حاكمانِ آنان چون كفايت و درايتى در اهالى كاروان مزبور مى يافتند، شغلهاى ديوانى و رسمى را به آنان مى سپردند و حتّى مقرّر مى داشتند كه غريبان را (يعنى اهالى كاروان هند را) در هندوستان به نام (عزيز) بخوانند؛ كلمه اى كه به قول ابن بطوطه، به مانند اسم خاص در ميان بوميان عَلَم شده و اهل كاروان هند را به آن نام مى خوانده اند(4). در قرن نهم نيز كه رابطه دربارها و ديوانيان ايران و شبه قاره قوت و شدت بيشتر گرفت، البته به انبوهى و حجم اهالى كاروان كمك كرد؛ بطورى كه بسيارى از بازرگانان و ارباب ادب و مبلّغان دين و فرهنگ با كاروان مزبور به هند مى رفته اند و با كاروان مذكور به ايران باز پس مى آمده اند.
انگيزه هايى كه كاروان هند را مقارن يورش مغولان و در عهد ايلخانان و تيموريان مى بست، البته بيشتر وجوهى داشت فرهنگى، عقيدتى و هم سياسى. وجه اقتصادى آن نيز، البته گاهگاهى مطمح نظر برخى از اهالى كاروان بود، اما اين وجه حدّى داشت و تعادلى، و بيشتر در قلمرو داد و ستدهاى بازرگانى انگيزندگى داشت. كسانى بودند كه هرگز (ايران قناعت) را به (هندِ طمع) تعويض و تبديل نمى كردند، و كرامت انسانى را به لذّت و ذلّت ثروتمندى نمى فروختند. گفته اند كه برهان الدين ساغرجى ـ از واعظانِ عارف سده هاى هفتم وهشتم هجرى ـ شهرتى داشت چشمگير، كه محمد تغلقشاه آرزوى ديدار او را داشت. به اين جهت (چهل هزار دينار به او فرستاد و خواهش كرد كه به دهلى بيايد. برهان الدين پولها را گرفت و قروض خود را پرداخت ولى به كشور ختا رفت و به هندوستان نيامد، و گفت: من پيش پادشاهى كه علما در محضر او بايد سرِ پا بايستند، نمى روم)(5).
سائقه هاى بسته شدنِ كاروانهاى هند در قرون نخستين اسلامى و هم در عهد غزنوى و سلجوقى و عصر مغولان ايلخانى و تيمورى، هر چه بوده باشد، گوباش؛ آنچه مسلّم مى نمايد اين است كه اين كاروانها در انتقال ذهن و زبان خراسان و ايران به شبه قاره بسيار مفيد بوده اند؛ همچنان كه در بازگردانيدن و باز رسانيدن فكر و فرهنگ شبه قاره به ايران مؤثر افتاده اند. تنقيبِ اين كاروانها و تفتيش احوال و آثار رجال سياسى، فرهنگى، مذهبى و بازرگانى ايران كه با اين كاروانها به هند مى رفته اند، مسلّماً دفترى را فراهم مى آورد كُلفت و پُر ورق، كه مى تواند پيش از مجلد اوّل كاروان هند استاد گلچين گذارده شود. اما نقطه عطف اين كاروانها، كاروانى است كه مقارن ظهور صفويان بر صحنه سياسى ايران، بسته شد و به مدّت يك قرن و نيم بسيار انبوه مى نمود و پس از آن هم تا به عصرِ استعمار نو، دنباله اى لاغر و گاه فربه داشت. آقاى گلچين همين نقطه عطف را كه بر حدود يكصد و پنجاه سال از تاريخ فرهنگ و ادب فارسى اشتمال دارد، مورد رسيدگى قرار داده اند. اينكه اين دوره را (نقطه عطف) تاريخ كاروان هند ناميدم، به اين دليل است كه در اين دوره است كه در زمينه هاى سياسى، مذهبى، اجتماعى و حتّى در سبك و ساختارهاى زبانيِ زبانِ فارسى ـ اعم از نظم و نثر ـ راه و رسم و حدّ و نشانه هاى دگرگونه و نابرابر با ادوار پيشين زايش و پرورش يافت. عوامل و علل گوناگون اواخر سده نهم و قرون دهم و يازدهم كاروانى را كه ايرانيان مى بستند و به هند مى شدند، بسيار دراز دامن ساخت تا جايى كه يكى از هنديان پارسى گوى به نام راى لچهمى نراين اورنگ آبادى را در سده دوازدهم به اين انديشه انداخت تا سرگذشت اهالى سخنورِ اين كاروان را تنظيم كند و شام غريبان را درباره احوال و آثارشان فراهم سازد(6)؛ اثرى كه آقاى گلچين از نفس آن الهام گرفته (كاروان، 1/43) و ارزشهاى كاروان مزبور را در خورندِ آن تحقيق و تتبّع كرده است.
دوره مورد تفتيش و تحقيق مؤلف كاروان هند، يكى از دوره هاى خاص در تاريخ زبان و ادب فارسى محسوب است؛ دوره اى كه در ميانِ محقّقان معاصر، اعمّ از شرقى و غربى، هنوز (ناگفته هايش) و (نامعلومهايش) بيشتر از (گفته ها) و (معلومها)يش تلقى مى شود. به همين جهت اظهار نظرهاى خاص درباره زبان و ادب فارسيِ دوره مورد نظر مطرح شده است كه البته پاره اى از آن هيچ وزن و ارزش علمى ندارد و پاره اى ديگر نيز ضد و نقيض مى نمايد. استاد گلچين نيز متوجّه تناقض و بى پايگى اين گونه نقد و نظرها بوده و در مقدمه اى كه بر كاروان هند نوشته، به پاره اى از آنها پاسخ داده و شواهدى بسيار در رد آنها نشان داده است. (ر.ك: كاروان، 1/3 ـ 23). با اين همه دو نظر فراگير ـ كه تقريباً از بيماريهاى تحقيقاتى معاصران هم محسوب مى گردد ـ مورد بررسى ايشان قرار نگرفته است. يكى از اين نظرها، اين است كه دوره مورد مطالعه مشحون است از كميّت، بطورى كه ظرف شعر و ادب فارسى در اين دوره لبريز است و لبالب از نام و نشان شاعران مقلّد ناشاعر بى كيفيّت. اين نظر كه خصوصاً در ميان محققان ادبيات جديد شيوع دارد و نسل جوان را از زبان و ادب فارسى آن عهد بيگانه نگاه داشته است، برخاسته از عدم شناخت نظاممند ماست نسبت به زبان و ادب عهد صفوى؛ چه در قلمرو سياسى ايران و چه در قلمرو پهناور زبان فارسى. اين عدم شناخت نظاممند هم ناشى از آن است كه ما ميراث كلان ادب و فرهنگ عهد موردِ نظر را احيا نكرده ايم. از هر دو عنوان ديوانِ سخنوران اين عهد، هنوز يك عنوان يا دو عنوان را بيشتر نشناخته ايم و نشناسانده ايم. و نه تنها دواوين شعرا، كه ديگر نگارشهاى فارسى اين دوره را نيز مورد مداقّه قرار نداده ايم. گونه هاى فارسى ايرانى و فارسى هندى اين عصر را تفكيك نكرده ايم، و گونه هندى سبك هندى (يا اصفهانى) را از گونه ايرانى سبك هندى ممتاز نساخته ايم. هنوز تصوّر مى كنيم كه مى توان با گفتن اصطلاح كلّى سبك هندى هم شعر بيدل را وصف كرد و هم شعر صائب را هم شعر ناظم هروى را با موازين كليشه اى سبك هندى مى توان معرفى كرد و هم شعر طغراى مشهدى را. هنوز قالبهاى شاعرانى را به لحاظ قواعد و و اصول شناخته شده سبك هندى به تحقيق نگرفته ايم و روشن نداشته ايم كه آيا مثنوى و قصيده و رباعى هم در سبك هندى گرفتار (تازه گوييها) و (مضمون يابيها)يى كه شاعران اين عهد در بطن و شكم غزل تعبيه كردند، شده است يا نه؟ و دهها و صدها نكته ديگر، كه در مورد زيان و ادب و فكر و فرهنگ اين عهد مى توان موضوع كرد و ما هنوز آنها را بررسى ناكرده، از (نبودِ) كيفيّت و (بودِ) كميّت سخن داشته ايم.
من نمى گويم شاعران ممتاز و شناخته شده اين عهد را در نظر گيريد؛ چنان كليم و سليم و صائب و عرفى و طالب و بيدل و فيضى و حتى فياض لاهيجى؛ من مى گويم به سخنورانِ گمنام و كم نام و يا ممتاز، اما ناشناخته و ناشناس مانده اين عهد توجّه كنيد. خسروى قاينى را در نظر گيريد كه نامش را بندرت شنيده ايد. از او چندين سال پش در ظَهرِ نسخه شماره 4756 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران از كتاب فرائد غياثى يوسف اهل اين دو بيت را خوانده بودم در ايّامى كه فتنه روس حتى بر درختهاى عهد تيمورى هرى ابقا نكرد:
ما كجا، عيش كجا، وقت بال خوش كه هنوز
نام راحت به زبان نامده در كشورِ ما
*
غبار جسم من وغير اگر بياميزند
زهم به بوى محبّت جدا توان كردن
رضى مشهدى را در نظر آريد و فقط انديشه هاى ژرف خردانه و مردمانه اش را در اين نمايه هاى شاعران تأمل كنيد:
صبح ديدم شبنمى، بر برگ گل غلطان به ناز
ياد آمد طفلى و دامان مادر، سوختم
*
زساقاى باده مى گيرم به پاى تاك مى ريزم
ندارم فكر خود، ميخانه را آباد مى سازم
روح الامين شهرستانى را در نظر گيريد و فقط اين چند بيت او را:
گر متاع درد و غم دارى، دكان را باز كن
جنس شادى را من ديوانه كمتر مى خرم
*
قصد بلبل جانفشانيها به پاى گلبن است
ورنه خرمن خرمن افتادست در بازار گل
*
چون خال كه در كنج لبش كرده اقامت
اى دل اگرت دست دهد، گوشه نشين باش
*
شوم فداى نسيمى كه در پريشانى
شبيه زلف تو گرداند آشيان مرا
قدسى مشهدى را در نظر آريد و فقط اين دو بيتش را:
گر نيايد كسى در سايه ايران چه عيب؟
سايه گردون نيفتد از بلندى بر زمين
*
به بزم ديگران تا كى چراغ انجمن بودن؟
شبى از در درآ اى شمع، من هم خانه اى دارم
غزليت ظهورى ترشيزى و مثتنوياتش را مورد عنايت قرار دهيد، شايد كه حتّى صائب هم برخى ازغزلهايش مديون (كلام) اوست(7). عرفى را بجوييد كه اشعارش مورد استقبال بيشترينه شاعران بوده است. (ر.ك: كاروان، 2/872 ـ 890). اينها را كه نام بردم، البته مشتى از خروار شاعران و سخنوران سبك هندى اند؛ شاعرانى كه كيفيّت را هم در پيام و انديشه، و هم در سازه هاى شعرى واقعاً با كيفيت كرده اند. كيفيّت شعر و انديشه اينان و اشباه و اقرانشان البته در روزگارشان شناخته بود. وقتى رضى مشهدى (قطره) را به لحاظ اينكه در (بيابان) (تشنه)اى يا (تاكى) را به مراد مى رساند، برتر از (گوهرى) مى داند كه ممكن است بر (سينه) يا (گردن) و (بناگوش) ثروتمندِ بى دردى زينت آور باشد:
تاك را سيراب كن اى ابر نيسان در بهار
قطره تا مى تواند شد، چرا گوهر شود
دارا شكوه كه اين كيفيت را مى داند، به خاطر همين بيت يك لك روپيه به او هديه مى كند (كاروان 1/393). البته در اين دوره بودند و كم هم نه كه بسيار، كه پُرگويى داشتند و مكسارى، و به اصطلاح تذكره نويسانِ دوره مذكور (بسيار مرتكب شعر) مى شده اند(8)؛ چنان طغراى مشهدى و غزالى مشهدى و ميناى اصفهانى كه به قول اين يكى:
هيچ كس را به سخن نگذارم
گر مرا كس به سخن بگذارد
با اين همه بايد پذيرفت كه در اين دوره كيفيّت در فكر و فرهنگ، در شعر و شاعرى و در ذهن و زبان، اندك نبوده است و شناخت آن البته آنگاه ميسّر است كه ميراث مكتوب و بازمانده عصر مورد نظر را احيا كنيم و سَرَه و ناسره اش را بازشناسيم و كيفيّتهاى با كيفيّتش را در پهلوى كميّت آن موضوع سازيم و ذهنيت بدبينانه و ناسنجيده معاصر را نسبت به فكر و فرهنگ عهد مذكور آگاه گردانيدم.
كاروان هند بى ترديد اين امتياز آگاهى آور را دارد و به خوبى و راستى هم دارد؛ زيرا مؤلّف اديب آن، ناآگاهيهاى معاصران را نسبت به سوق و سياق شعر و شاعرى و فكر و فرهنگ اين دوره متوجّه بوده است و اثرش را با عبارت پردازيهاى معاصران و تحرير امروزينه ساخت و بافت زبان فراهم نكرده، بلكه نصّ عبارات و عين لفظ و لغت اسناد و مآخذش را درباره احوال و آثار و كارهاى اهالى كاروان هند در كتابش گنجانده، و از اين طريق نمونه ها و نمايه هاى نثر و نظم يك دوره نويسندگى و سخنورى را نيز ارائه داده است. به طورى كه كتاب مورد بحث، علاوه بر موضوع محورى و اصلى آن ـ كه بررسى احوال و آثار اهالى كاروان هند است ـ برگزيده اى ارزشمند از نثر و نظم سبك هندى نيز محسوب تواند شد. ممكن است در وهله نخست خواننده شتابنده و شتابگر بپندار كه كاروان هند كارى است در حدّ گردآورى و گزينه سازى متون عهد صفوى ـ اعمّ از متون ايرانى و هندى آن ـ كه تراجم احوال شاعران آن دوره را مى نماياند. اين پندار، البته در قلمرو فوايد و ارزشهاى عديده آن مى گنجد و حُسن كاروان هند است نه عيب، مايه استوارى آن است نه اسباب ضعف آن، خاصّه كه مؤلّف با بينش انتقادى و ديده ورى اديبانه ضبطهاى تاريخى، لغوى و جغرافيايى مآخذ را بررسى كرده و نقل كارآمدِ دو قرن نظم و نثر فارسى را با نقد توأمان داشته است؛ به طورى كه مى توان كاروان هندِ او را در قلمرو شناخت متون منظوم و منثور عهد صفوى ـ اعمّ از متون فارسى هندى و ايرانى ـ و تاريخ سبك شناسيِ سبكهاى نويسندگى و سخنورى، يكى از مآخذ مسلّم محسوب داشت.
در حوزه نثر، آنچه را كه متون عصرى در تبيين شرح احوال و آثارِ اهالى هند به دست داده اند، مؤلّف مورد نقد قرار داده و سره و ناسره آنها را باز نموده و لغزشها و خطاهاى تاريخى، لغوى و ادبى صاحبانِ آثار مورد نظر را نشان داده است. مى دانيم كه يكى از عللِ اختلاط و به هم آميزى تراجم احوال شاعران و سخنوران قرون نهم تا دوازده، بى توجّهى ارباب تذكره بوده است در خصوص نسبتهاى جغرافيايى و مكانى آنان. اين اختلاط، البته اسباب بهم آميزى آثارشان را نيز در پى داشته است. مثلاً در تذكره محبوب الزمن، الفتى ساوجى و ترجمه احوال و اشعار او با الفتى يزدى ـ كه يك قرن پيش از او مى زيسته است ـ در آميخته، كه با كلكِ تحقيقِ آقاى گلچين تفكيك شده اند (ر.ك: كاروان 1/84، 86). باقى نهاوندى كه در تذكره روز روشن (ص432 و 436) التباس يافته و به عنوان دو شاعر (باقى و عبدالقادر طهرانى) مطرح شده و حتّى اين دوگونگى به فرهنگ سخنوران خيامپور (78، 378) نيز راه يافته و دو شاعر تصور شده، با ديد انتقاديِ مؤلف از احوال او رفع التباس و اشتباه شده است. (ر.ك: كاروان، 1/153). و حاصل مشهدى و باقر مشهدى كه در فرهنگ سخنوران (ص76، 146) دو مدخل و دو سخنور نشان داده شده، در كاروان هند (1/312) يكى بودن آنان به ثبوت پيوسته است. و از همين قبيل است بردى قزوينى و پيروى ساوجى كه در فرهنگ خيامپور (ص82، 107) دو مدخل دارند و دو شاعر برشمرده مى شوند، ولى در كاروان هند (1/194) يكى بودنشان تثبيت گشته است(9).
نقد و نظرهاى محقّقانه مؤلف، البته نه تنها ضبطها و التباسها و لغزشهاى بسيارى از تذكره نگاران را تصحيح مى كند و راست مى دارد (براى نمونه ر.ك: كاروان، 1/429؛ 2/979) بلكه بر فرهنگ سخنوران، دهها مدخل و عنوان ديگر را اضافه مى نمايد و به تعبيرى روشنتر، تحقيق مرحوم خيامپور را تكميل مى كند. چنانكه مدخلهاى امينى هروى (كاروان، 1/120)، روزبهان اصفهانى (همانجا، 1/482) و زمانى خراسانى (همانجا، 1/501) كه هيچ يك از آنها در فرهنگ خيامپور ديده نمى شود(10)، در كتاب حاضر آمده است.
در انتخاب و نقل نظم و شعرِ اهاليِ كاروان هند نيز مؤلف، نظرگاه انتقادى و نگره شعرشناسى را مدّ نظر گرفته است. البته مؤلف در انتخاب ابيات به شواهد تذكره ها ـ خاصّه خلاصة الاشعار ـ توجّهى در خور كرده است و از شعرشناسى ارباب تذكره بهره برده است، اما در مواردى بسيار كوشيده است تا به نسخه هاى خطى و چاپى از ديوانهاى شعر شاعران مراجعه كند و پس از بررسى و سنجش اديبان، ابيات ماندنى و خواندنى آنان را انتخاب نمايد. (براى نمونه ر.ك: كاروان، اكبر اصفهانى 1/81، پيامى 1/181، ثنايى 1/268، حيدر كلوچ 1/349، حاجى ابرقويى 1/311، راقم 1/432، ذهنى كاشى 1/424 و ديگر موارد). از آنجا كه مؤلف، خود در زمره شاعران و اديبان روزگار ما محسوب است و ديوان شعر او نيز مشهور(11)؛ در نقل شعر شاعران از حسنِ انتخاب و ذوق انتقاد برخوردارى داشته است؛ به طورى كه مى توان گفت هر منتقد ادبى عصر ما كه بخواهد از شعر اشرف مازندرانى، خسروى، رضى مشهدى، راقم، روح الامين و دهها مورد ديگر، گزينه و منتخبى فراهم كند، بى ترديد ابيات منتخب گلچين به گزيده او نيز راه خواهد داشت(12).
پيش از اين دو دريافتِ ناراست برخى معاصران را در زمينه شعرِ سبك هندى ياد كردم و گفتم كه مؤلف كاروان هند به اين دو دريافت بى اساس در مقدمه رسيدگى نكرده است. يكى از آن دريافتهاى ناراست كه همچون مرضى در بين معاصران (مُد) شده است، پيشتر مورد بررسى قرار گرفت. دريافت بى پايه ديگر در اقليم سبك شناسيِ سبك هندى در شعر فارسى اين است كه وقتى نام سبك هندى مطرح مى شود، عده اى گمان مى كنند كه در دوره استيلاى سازه هاى شاعرانه اين سبك، همه سخنوران قلمرو زبان فارسى با همان سازه هاى مشهور سبك هندى شعر گفته اند. اين تصوّرى است كه البته در حوصله نقد ادبى و تاريخ سبك شناسى نمى گنجد، و نه تنها در باب سخنوران و شاعران و از جمله اهالى كاروان هند صدق نمى كند، بلكه حتّى در جمعِ انواع ادبى و گونه هاى آن نيز مصداقى ندارد. پيش از اين اشاره شد كه سبك هندى و سازه هاى شناخته شده آن را بايد در غزل جست. غزل كه بخش عمده دواوين سخنوران اين عهد را مى سازد، در حوزه سبك هندى به عنوان سمبل و نمايه ممتاز قالبها و انواع شعر فارسى تلقى شده است و آينه تمام نماى (طرز تازه)(13) و مضمون يابِ غزل سرايان آن دوره. همين قالب مشهور در سبك هندى هم داراى دو گونه ممتاز است: گونه هندى و گونه ايرانى. گونه هندى سبك هندى و غزلش را شاعرانى به كمال رسانده اند كه زاده و پرورده اقليم فرهنگى و سياسى و اقتصادى و طبيعى هندوستان بوده اند؛ اعمّ از آنان كه فارسى، زبانِ مادريشان بوده است يا زبانِ تحصيليشان. گونه ايرانى سبك هندى و غزل آن را هم سخنورانى به اوج كمال و پختگى رسانيده اند كه زاده ايران و پرورده ساختارهاى زبانى و طبيعى و مذهبى و فرهنگى آن بوده اند. هرگز اين دوگونه سبك هندى از همه وجوه همسان و برابر نيست. در گونه ايرانى سبك هندى، طبيعت همان جلوه ها را دارد كه در اقليم ايران آن روز داشته است، همان ساختهاى زبانى و حتّى ساختارهاى شاعرانه موردِ نظر شاعر بوده است كه در ايران شيوع داشته و البته بسيارى از آنها براى شاعران گروه نخست ـ كه اصلاً و ابداً سياست و فرهنگ و اقتصاد و طبيعت ايران را درك نكرده بودند ـ بيگانه مى نموده است. در گونه هندى، تصرّفات، تكلّفات و تصنّعات كه حتى در توصيف طبيعت نيز محسوس مى نمايد، مشهود است و نيز گاهگاهى ناسازوارى ساختارهاى زبان از استوارى و تصلّب آن مى كاهد. در همين گونه سبك هندى
از شعر فارسى است كه ابهام و ايهام هنرى و شاعرانه به مرز معمّا و لُغَز نزديك مى شود. در گونه هندى سبك هندى جاى پاى شاعرانى چون سنائى، خاقانى، عطار، حافظ، مولوى، آصفى هروى و اشباه آنان چندان شناخته نيست، در حالى كه در گونه ايرانى سبك مزبور، شاعران مذكور، خداوندانِ الهام بخشِ سخنوران ايرانى سبك هندى بشمار مى روند. طبيعت در گونه ايرانيِ سبك هندى، بسيار طبيعى است و خَلق و خُلق آفريدگى دارد و متضمّن هيچ نوع دخل و تصرّف انسانى نمى نمايد. زبان، هر چند گستردگى مى يابد و تازگى دارد، اما از كژ تابيهاى گونه هنديِ سبك هندى خالى است. ساختارهاى شاعرانه بيشتر به تجربه هاى شاعران ايرانى كه زاده راه و رسم اقليم مذهبى، اقتصادى، فرهنگى و جغرافيايى ايران است، تعلّق دارد.
اين همه را كه فهرستوار برشمردم، در دو گونه هندى و ايرانيِ سبك هندى بوضوح مى توان ديد. بسيارى از شاعران ايرانى سبك هندى ـ كه زاده و پرورده اقليم مذهبى و فرهنگى و طبيعت ايرانى بوده اند ـ از تتبّع گونه هندى سبك هندى اجتناب و تحاشى مى كردند. در صد ديوانِ سخنوران سبك هندى ـ كه به گونه ايرانى آن سبك متعلّقند ـ يك بيت و يك غزل نمى توان يافت كه به تتبّع و تقليد گونه هنديِ سبكِ هندى سروده باشند. و اين در حالى است كه بسيارى از شاعران مذكور، پيروى استادانِ گونه ايرانيِ سبكِ هندى، همچون طالب و كليم و صائب و عرفى و اقران آنها را فضل و بلند مايگى مى پنداشته اند.
من نمى گويم كه گونه هنديِ سبك هندى، گونه فرو افتاده و پست است و همه ابيات و غزلها و آثار مربوط به گونه مزبور از طبيعتِ طبيعى دور شده اند و غلطات زبانى و دستورى دارند و از تجربه هاى متكلّفانه شاعرى مشحونند، من مى گويم گونه هندى سبك هندى در شعر فارسى، جامه فارسيِ هندى دارد، دستار طبيعتِ هند بر سر گذارده است، ازار و تُنبانِ آن از تار و پود گياهان هندى به عمل آمده است، عشق آن ـ چه كيهانى باشد و چه گيتيانه ـ از فلسفه زيبايى شناختى بودايى متأثّر است، (مضمون يابيها)ى تنگ و ضيقِ برخاسته از محيط شاكمونى در آن ديده مى شود، اسطوره هاى آن هندى است و باورهاى آن از طبيعت همراه با ترس و لرز است. آب موصوفش سركش است، بارانِ آن ويرانگرى دارد، سر و آن همراه با آيين بنديها و آرايشهاى تصنّعى است و…. درست به رغم گونه ايرانى سبك هندى، كه سرو آن را فقط طبيعت پرورده است نه چراغى بر آن آويخته اند و نه ورقهاى الوان را به آن بسته اند، بارانش هم حياتبخش مى نمايد و طبيعت را بارور مى سازد، آبش همچون رودخانه گنگ سركشى ندارد، عشقش هم اگر كيهانى است، صبغه اشراقى و خسروانى دارد يا رايحه محمدى و احمدى، و اگر گيتيانه است، با پسنده هاى زيبايى شناختى زنِ ايران مربوط است، زبانش هم با تجربه ها و سمبوليسم شاعرانه شناخته شده در اقليم ايران پيوستگى دارد، با همه گسترگى كه در قلمرو تشبيه و استعاره و تصويرها و خيالبنديهاى آن ديده مى شود، و بندرت معمّا گونگى و لُغَز وارگى دارد. از اين رو استبعادى ندارد كه ديوان صائب در ميان سخنوران مربوط به گونه هنديِ سبك هندى استقبال نشود و طرز او گوارايى نداشته باشد و شاعر آرزو كند كه
چون به هندوستان گوارا نيست صائب طرز تو
بِه كه بفرستى به ايران نسخه اشعار را
به هر حال، اين دو گونگيِ گونه هاى ايرانى و هنديِ سبك هندى در شعر فارسى نكته اى است بسيار مهم، كه متأسفانه تاكنون در تاريخ نقد ادبى و شعرشناسى ما موضوع بحث و تحقيق نشده است(14) و هميشه بر سبك هندى احكامى كلّى صادر گشته و شعر بيدل همچنان مورد بررسى قرار گرفته است كه شعر كليم و طالب.
كاروان هند نخستين گامى است كه فقط گونه ايرانى سبك هندى در شعر فارسى را نشان مى دهد و به اين جهت درتاريخ نقد ادبيِ ادبيات ما در خورِ تبجيل است و سزاوار اقبال، فراوان.
ييك نكته ديگر را كه كاروان هند هم تبيين مى دارد، اين است كه در دوره استيلاى سبك هندى و سازه هاى زبانى و ادبى آن سبك، همه شاعران در قلمرو زبان فارسى به استقبال آن سبك نرفته اند؛ بلكه بوده اند و خصوصاً در ميان اهالى كاروان هند بسيار هم بوده اند كه سياق سخنورى پيشينيان و شاعرانِ سده هاى ميانه و حتّى سخنوران مكتب وقوع و عهد تيمورى را دنبال مى كرده اند. با وجود آنكه (هندى گويان) ـ كه طرز تازه يا سبك هندى را تتبّع مى كرده اند ـ بر اين دسته از شاعران ايراد مى گرفته اند، با اين همه آنان به جمعِ (هندو سخنان) نپيوسته اند. از اين رو در مطالعات مربوط به سبك شناسى شعر فارسى و شناخت حوزه كاربرد و استعمال سازه هاى سبك هندى، تأمّل بر شياع طرزهاى پيشين و علل گرايش به طرزهاى مزبور حائز اهميت فراوان است و شايد بتوان گفت كه همين گرايشها، نرمك نرمك جمع گشته و به كودتاى ادبى بازگشتيان منجر شده است. به اين لحاظ نيز كاروان هند اشارات بليغ دارد. و به عبارت ديگر، در كاروان هند اين گونه از گرايشها و طرزها و نمونه هاى كارِ صاحبان آنها به درستى مجال انعكاس يافته است: حيران قاينى سبك عراقى را پى مى گرفته و تتبّع خاقانى مى كرده است (كاروان، 1/362)، خلقى شوشترى در پى روش انورى مى رفته است (همانجا، 1/382)، قايمى مازندرانى به سياق ابن يمين مى سروده است (همانجا، 2/1088)، گلشنى كاشانى (طرزِ متروكِ) شاعران عصر تيمورى، خاصه طرز سيفى بخارى را خوش داشته است (همانجا، 2/1194)، مكّى اصفهانى پسر وى مثنوى معنوى مى كرده است (همانجا، 2/1339)، ميلى هروى سبك امير خسرو و ظهير فاريابى را تتبّع مى كرده است (همانجا، 2/1389)، نادمى اصلاً (همانجا، 2/1405) و وفائى هروى (به روش قدما) مى سروده است (همانجا، 2/1528) و….
درست است كه كاروان هند در احوال و آثار آن دسته از شاعران عصر صفوى است كه به هند رفته اند، اما نبايد بهره ها و فايده ها آن را به تاريخ ادبيات يا تاريخ شعر فارسى منحصر دانست. اگر بشود ـ كه مى شود ـ رقم (هزار و يك) را نشانه اى از (فزونى) يافت، مى توان گفت كه اثرِ مورد بحث هزار و يك فايده در ضمان دارد. مهمترين فايده اى كه كاروان مذكور متضمّن آن است، تجربه اى است تاريخى ـ اجتماعى كه در ايران عهد صفوى، پيشينيان ما آن را معاينه كردند و با آنكه نتايجى مفيد در قلمرو زبان فارسى از آن تجربه به حاصل آمد، امّا پاره اى از عوامل انحطاط را در ايران پرورد. اين تجربه كه در زندگيِ روزينه بسيارى از كشورهاى منطقه نيز مى تواند مورد توجّه باشد، تجربه اى است سياسى ـ اجتماعى و اقتصادى ـ فرهنگى. تجربه اى كه (كاروان مهاجرت) را انبوه مى سازد و…. سلاطين صفوى با آنكه در ميانشان چهره هاى مدبّر و با كفايتى چون شاه اسماعيل و شاه عباس كبير وجود داشت، اما بعضى از آنان وجوه روشن و كارساز را در آيين كشور دارى در نمى يافتند. رفتارهاى احساسى و عاطفى آنان زمينه هاى عقلانى و تدبيرهاى مسلّم كشوردارى را بى رنگ و بو ساخته بود. شخصى چون شاه عباس ـ كه تدبيرهايش در ميان شاهان صفوى شناخته است ـ روزى (براى گردش و شكار به نطنز رفت و در هنگام شكار، بازِ لَوَند كه از جلدى و چابكى بسيار مورد علاقه وى بود گريخته بر بام يكى از درويشان آنجا فرود آمد و نشست. شاه بنفسه بر در خانه آن شخص رفت تا باز بگيرد ولى چندانكه مبالغه كرد صاحب خانه به تصوّر قزلباش ـ كه چون به درون آيد آزار و آسيبى به او مى رساند ـ در نگشود و شاه غضب كرد و حكم قتل عام فرمود….) (كاروان، 1/357). اين گونه رفتارهاى احساسى شاهانِ صفوى ـ كه مكرر در عهدشان روى داده است ـ البته بر اهل فضل و كمال و ارباب علم و هنر خوش نمى افتاد و آنان را از زادگاهشان مى راند. گاه اين رفتارها بقدرى مبتذل مى نمود كه احتمال آن البته بر بسيارى از سخنوران دانشمند آن عهد دشوار مى نمود. چنانكه (روزى در آيين بندى شهر اصفهان شاه [عباس] به عتابيِ [تكلّو] تكليف شراب نوشى كرد و او امتناع ورزيد. يكى از حاضران اظهار داشت كه وى خود را قطب مى گويد و دم از ولايت مى زند. شاه گفت: من تيرى به جانب او مى اندازم اگر كارگر نشد البته قطب خواهد بود و الاّ فلا. فرهادخان قرامانلو و ديگر اعيان كه حضو
ر داشتند گفتند كه سلاح جنگ به انبيا و ائمّه هدى مضرت رسانيده است چه جاى اقطاب. و در حالى كه شاه منتظر تير و كمان بود فرهادخان به عتابى گفت كه اگر ميل استخلاص دارى، بايد كه شعرى درباره رفع حرمت شراب و صفت بزم شاه بگويى، و وى در چنان وقتى اين رباعى گفت:
اى شاه! ستاره خيل خورشيد اقبال
وى از پى سجده تو گردون چه هلال
ايّام تو عيدست در و روزه حلال
بزم تو بهشتت، در و باده حلال)
(كاروان، 2/866)
درگيريهاى صفويان باقزلباشان نيز اسباب رنجش بسيارى را در عهد صفوى فراهم كرد. كم نيستند شاعران و سخنورانى كه بر اثرِ اين درگيريها خاستگاه و موطن شان را ترك گفتند و كاروان هند را بستند (از جمله ر.ك: كاروان: 1/79 ـ 80). تصادم و جنگهاى خانه براندازى هم كه بين صفويان و اوزبكان شيبانى هر چند گاه در خراسان روى مى داد، ماندن خراسانيان را در خاستگاهشان ناممكن مى داشت. هنرمندانى چون امينى مشهدى ـ كه در كتابخانه رضوى خدمت مى كرد و كاغذ ابرى و نيز عكس هفت رنگ را در عالم كتاب آرايى وضع كرد ـ بر اثرِ همين ناآراميها مشهد را ترك گفت و به اهالى كاروان هند پيوست. (كاروان، 1/119). اُنسى و انيسى از اديبان طرز نخست طايفه شاملو هم به علّت همين ستيزهاى اوزبكان و اختناقى كه در خراسان به وجود آوردند، ايران را رها كردند و به هند رفتند. (كاروان، 1/121، 125). ستيزهاى تيز و تند مذكور ـ كه مكرّر روى مى داد ـ شرق ايران، خراسان، را به ويرانه اى تبديل كرده بود؛ ويرانه اى كه قدسى مشهدى آن را چنين مشاهده و توصيف كرده است:
جغد هم در كلبه من جا نمى گيرد زننگ
كسى ندارد ياد در عالم چنين جاى خراب
كار من انديشه خامست شبها تا به روز
روزها افتاده ام تا شب به فكر ناصواب
داد ازين نا امنى دوران كه باشد بر حذر
حادثات از حادثات و انقلاب از انقلاب
بهرِ مشتى خاك هر ساعت ميان اين گروه
تازه مى گردد نزاع رستم و افراسياب
و مسلّم كه در ويرانه اى كه جغد جا نگيرد، (طوطيان) و (هدهدان) و (قمريانـَ)ش آنجا را مساعد براى خواندن و زمزمه كردن نمى يافتند و كاروان هند را مى بستند و…. پسندها و مذهب گوييهاى نه چندان علمى و عميق نيز در كنار اين ستيزهاى سياسى بيداد مى كرد. اتّهام نقطوى بودن و يا از (اهل نقطه) و يا از (امّتان پسيخانى) بودن، يكى از بيماريهاى عقيدتى عهد صفوى است. كم نبودند فضلا و ارباب علم و دانش كه در ايران عصر صفوى متهم به پيروى از آيين محمود پسيخانى گيلانى (قرن 8 و 9 هجرى) شدند و از بيم جان به اهالى كاروان هند پيوستند. دخلى اصفهانى (ر.ك: كاروان، 1/404)، حياتى كاشى (ر.ك: كاروان، 1/333) شريف آملى (ر.ك: كاروان، 1/621) و بسيارى ديگر از زمره شاعران و دانشمندان آن عهدند كه بر اثرِ همين تهمت، با كاروانِ هند، خاستگاهشان را بدرود گفتند.
اين زمينه هاى ناهموار سياسى ـ مذهبى، البته نابرابريهاى چشمگير اقتصادى و ناهماهنگيها و كژتابيهاى ناخوش اجتماعى را نيز به دنبال داشته است. نظام اقتصاد ايران و خصوصاً خراسان در اين عهد بر اثر ستيزه جوييهاى سياسى و مذهبى، پاشيده بوده است. در برخى از خانه ها در اين عهد، سفيد روى ترين چيزهايى كه در دسترس مردم مانده بود، (ديگ مطبخ)شان بوده است. بسيارى از اهل فضل و دانش فقط (درس مفلسى) را تكرار مى كرده اند. دولت حتّى از عهده پرداخت معاش و حقوق كاركنانش هم برنمى آمده است. به هر حال، اقتصاد عصر صفوى هر چه باشد، اين قصيده قدسى، بى گمان، بهترين و روشنترين توصيفى را كه مى توان از اقتصاد آن دوره كرد، در بر دارد:
شود زكاوش مژگان چو خانه زنبور
كشند شكل درم گربه فرض بر ديوار
براى شكوه تنخواه و ناله مردم
بزرگ و خُرد هماواز همچو موسيقار
اگر نه شربت دينار شد تمام، چرا
به كار خسته كند زهر چشم، شربت دار؟
رواج مطبخ اگر اين چنين بود، نبود
سفيد روى تر از ديگ، كس به شهر و ديار
مدرّسى كه نيابد وظيفه تدريس
نمى كند بجز از درس مفلسى تكرار
مؤذنان پى مرسومِ خود اذان خوانند
چو آن كسى كه عزيزيش مى رود ز ديار
چه عذر باشد امسال پيش فرّاشان؟
كه رُفته بر سر جاروبشان وظيفه پار
جماعتى كه درين روضه حافظ دَورند
به آن رسيده كه دوران زنند در بازار…
براى ثبت براتى وظيفه خوران را
زنقد و جنس چه يك حبّه و چه يك دينار
به ساق عرش رسد ساق موزه بر درها
ز پاى بيوه زن افتد زبسكه پاى افزار
از آن وظيفه چه خيزد كه پاره بايد كرد
هزار كفش براى براتِ صد دينار
خزانه دار كه رنگِ زرش به جاى زرست
به كار خود شده حيران چو صورت ديوار
اين وضع اقتصادى ايران، اتفاقاً در روزگارى رخ نمود كه در جانب شرقى آن، در هند، اقتصادى شكوفا و توانمند روى به سوى رشد بيشتر داشت. رشد اقتصادى هند و غنا و ثروت مادى آن در آن ايام درست نقطه مقابل ركود و فقر اقتصادى ايران تلقى مى شد؛ تا جايى كه اهالى كاروان هند تصوّر مى كردند كه فقر آنان فقط در هند بر طرف مى شود و به قول اشرف مازندرانى:
هر كه از ايران به هند آيد تصور مى كند
اين كه چون كوكب به شب در هند زر پاشيده است
البته اين يك تصوّر نبوده است، يك واقعيت و يك عينيت اقتصادى بوده است؛ واقعيتى كه شعرِ بيشترينه اهالى كاروان هند آن را تصوير كرده است. قدسى، صميمى ترين شاعر و راست انديش ترين فردِ اين كاروان است. او مى گويد:
برگِ سفر بساز تو هم، مرده نيستى
بيهوده چند مانع رزقت شود حجاب؟
هر روز مى روند گروهى ازين ديار
بى توشه توكّل و عريان چو آفتاب
تا باز كرده اند نظر، بازگشته اند
با مكنتى كه عاجزشان كرده در حساب
(كاروان، 2/1104)
با آنكه اهالى كاروان هند، اگر (نان جوى در ايران قناعت) مى يافته اند، (عزم سفرِ هندِ طمع) را مايه عار مى دانسته اند (ر.ك: كاروان، 2/1105)، با اين همه، فرار از فقرِ (اينجايى) و دست يافتن به (غناى آنجايى) سوداى همگانى شده بود؛ سوداى همه اهالى كاروان هند:
همچو عزم سفر هند كه در هر دل هست
رقصِ سوداى تو در هيچ سرى نيست كه نيست
بديهى است كه اوضاع اقتصادى مذكور، نظامِ اجتماعى ـ فرهنگى را نيز از سلامت و صحّت بدر برده بود. نظر آقاى گلچين درست است كه سلاطين صفوى خود يك پا هنرمند و شاعر و نقّاش و امثال اينها بوده اند، و اين نظر آقاى گلچين هم درست است كه آنان به هنرمندان و سخنوران اعتنا مى كرده اند (كاروان، ج1، ص هشت ـ نوزده)، اما اين نظرها، به تنهايى، فلسفه انبوه شدنِ كاروان هند را تعليل نمى كند. وضع اقتصادى ويرانِ صفوى، نگره اجتماعى را نسبت به فكر و فرهنگ دچار نخوت و سستى كرد و ديد اجتماع را نسبت به هنر و هنرمند محدود به پسندهاى خاص صفويان ساخت. جامعه ايران در آن عهد چندان به استعدادهايش توجّه نداشت. ديگر توانِ جذب و نگاهدارى هنر و هنرمند را در گستره پهناور ايران در خود نمى ديد. البته نظر ادوارد براون نيز مبتنى بر اينكه (چشم و پاى شعراى طامع بيشتر متوجه و رهسپار دهلى بود)(15)، درست نمى نمايد؛ چرا كه بسيارى از اهالى كاروان هند، همچنان كه مكرر تلميح كردم، (ايرانِ قناعت) را بر (هندِ طمع) ترجيح مى دادند، با اين همه، اين دسته از مسافرانِ كاروانِ هند را هم بينش اجتماعى عهد صفوى نگران مى كرده است و مضطرب. بينشى كه از اقتصاد پاشيده آن عهد برخاسته بود و استعدادهاى شاعران دانشمندى چون قدسى مشهدى و اشرف مازندرانى و صائب و اشباه و اقران آنها را نمى يافت و بزرگ نمى داشت. اينكه قدسى تصريح دارد:
من كه در ايران نمى آيم بكارِ هيچ كس
با چه استعداد سوى هند از ايران مى روم؟
صرفنظر از ايهام آن در مصراع دوم، همانند اين بيت صائب است كه:
گفتم مگر زهند شود بخت تيره سبز
اين خاك هم علاوه بختِ سياه شد
و نيز مؤيّد اين دو بيت اشرف مازندرانى:
ايران نه رواج بخشِ دانا باشد
هر چند كه اسباب مهيا باشد
در هند بود هنروران را شهرت
شب روشنيِ چراغ پيدا باشد
و اين همه تأكيد دارد كه اوضاع سياسى ـ مذهبى عهد صفوى، بحران اقتصادى ـ اجتماعى را در پى داشته است و انديشه بستنِ كاروان هند را در ميان مردم قوّت مى داده است. درست است كه اهالى كاروان مذكور، هند را سرزمين غريب مى پنداشته اند و غنا و ثروت و جاه و مقام و اعتبارشان در آنجا هم (درد غربت) را از سينه آنان دور نمى داشته است و به قول خودشان:
به غربت اندر اگر سيم و زر فراوانست
هنوز هم وطن خويش و بيت احزان به
*
يكباره از وطن نتوان برگرفت دل
در غربتم اگر چه فزونست اعتبار
*
به خاك هند چه سنجى ديار ايران را؟
به خاك تيره برابر مكن گلستان را
*
ميخانه نشينيم نه از باده پرستيست
از دل نتوان كرد برون حبّ وطن را
اما قدر مسلّم اين است كه آنان رفتند و با رفتن خود بسيارى از (اسلاميات) و (ايرانيات) را نيز به هند بردند و….
يكى از فوايد در خورِ وارسى كاروان هند، موضوع (بُرده) و متاعى است فرهنگى، كه مسافران كاروان مذكور به شبه قاره برده اند. يكى از برده هاى اهالى كاوان هند، آداب و پسندها و ديدگاه علمى و مذهبى است. برخى از مسافران مذكور از خاندانهاى مشهورِ مذهبى ايران بوده اند و برخى در نزد دانشمندان طرازِ نخست آن دوره، آموزشهاى علوم مذهبى ديده بودند. اشرف مازندرانى از خاندان مشهور مجلسى بوده است و در هند به زيب النسا بيگم آموزش مى داده است (ر.ك: كاروان، 1/62). عليرضا تجلى از تلامذه ممتاز آقاحسين خوانسارى بوده است و آموزگار ابراهيم خان در شبه قاره (ر.ك: كاروان، 1/201). قاضى نورالله شوشترى منصب قضاوت بر عهده داشته است (ر.ك: كاروان 2/1468). مسلّم است كه اين دانشمندان شيعى، تشيّع را كه چند قرن پيش از آنان در شبه قاره شناخته بوده، همراه با پسندهاى عصرى و متأخّرش براى مردم آن سرزمين به ارمغان برده اند. حتّى كسانى چون ميرمحمد مؤمن سمّاكى كه در ايران آن روزگار عقايدش در خصوص تقريبِ مذاهب چنان الحاد و زندقه تلقى مى شد، توانستند در شبه قاره نقد و نظرهاى مذهبى خود را بگسترانند (ر.ك: كاروان، 2/1372). سواى آراى شيعى، برخى پسندها و آداب و آراى ديگر مذاهب و فرق نيز با همين مسافران و در همين دوره به هند رفته است. ازجمله اين فرقه ها، فرقه نقطوى است كه توسط ميرعلى اكبر كاشى به آن كشور برده و به ديوانيان آنجا شناخته شد (ر.ك: كاروان، 1/221 ـ 223). شناخت اساطير و فرهنگ باستان ايران نيز در شبه قاره هر چند مديون مهاجرت (پارسيان) است، اما در اين دوره، اين شناخت در ابعاد فرهنگى آن به ارباب فضل و ادب بيشتر معرفى شد. در همين دوره بود كه تقى شوشترى در هند شاهنامه فردوسى را به نثر تحرير كرد. و اين شايد نخستين روايتى باشد به نثر، كه از مثنوى فردوسى صورت پذيرفته است؛ هر چند اديبان آن خطّه مى پنداشته اند كه شوشترى (قماش را به پلاس بدل مى كند و ريسمان را پنبه مى سازد). (كاروان، 1/251).
يكى از متاع مهم فرهنگى كه اهالى كاروان مزبور با خود به هند بردند، فنون نسخه نويسى و كتاب آرايى بود. البته خيلى پيش از اين كاروان، فنون مذكور در شبه قاره شناخته بود، اما با انتقال آگاهيهايى كه اين مسافران داشتند، شناخت مورد بحث دقيقتر و گسترده تر شد. امينى مشهدى، باقر شيرازى، راقم مشهدى، قاطعى هروى هر يك در زمينه هاى قطّاعى و وصّالى، كاغذگرى و ابداع كاغذ ابرى و الوان و عكس هفت رنگ و تذهيب و تجليد در شبه قاره اهتمامى بلند داشته اند. و اينان هنرورانى بوده اند كه عموماً در بطنِ مكاتب هنرى خراسان و فارس پرورده شده و آيين كتاب آرايى را درهند رونق دادند. (ر.ك: كاروان، 1/119، 142، 193، 272، 431، 2/85). علاوه بر اينها، بسيارى از نستعليق نويسان، شكسته نويسان، جَلدنويسان و به طور كلى خوشنويسان خراسان و ايران با همين كاروان به هند رفته اند و دامنه نسخه نويسى و كتاب سازى را در شبه قاره، پهناورتر كرده اند. كاروان هندِ گلچين، مشحون است از نام و نشان سخنورانى كه در آن سرزمين به شغل خوشنويسى و نسخه نويسى در كتابخانه هاى رسمى و يا در ورّاقيهاى مردمى مشغولى داشته اند. (از جمله ر.ك: 1/141، 206، 254، 307، 374، 417، 594، 862، 901، 905، 913، 2/915، 1136، 1163، 1380 و ديگر صفحات). انتقال انبانِ نسخه نويس و مذهِّب و مصوِّر به شبه قاره، البته انعكاسى ديگر نيز داشته است كه مى توان از آن به عنوان شناسه و مميّزه اى در تاريخ ادب فارسى بهره برد. از آنجا كه ارباب فنون نسخه نويسى و كتاب آرايى عموماً اهل شعر و شاعرى بوده اند، بديهى است كه تجربه هاى شاعرانه شان را با مصطلحات مجرَّبشان به ظهور مى رسانيده اند. به همين جهت است كه شعرِ فارسى سبك هندى مملو است از تصويرهاى شاعرانه اى كه با مصطلحات فنون مذكور تبيين شده است؛ تا جايى كه دقيقاً مى توان گفت: يكى از شناسه ها و سازه هاى ساختارى در شعر فارسيِ سبك هندى، وجودِ وفور اصطلاحات مذكور است كه البتّه شاعران آن عهد در بسيارى از موارد هم واژگان كتاب آرايى را با توانايى قابل تقدير با تجربه ها و مضمونهاى شاعرانه شان جوش داده اند؛ به طورى كه اگر آن اصطلاح را از شعرشان جدا كنيم، تجربه آنان عمقٍ جمال شناسيك خود را از دست مى دهد(16). مانند اين بيت دانش مشهدى:
دردِ دلى به كاغذ ابرى رقم كنيم
شايد كه پى به ديده گريان ما برد
***
راهى را كه تا اينجا با (كاروان هند) آمديم، البتّه كوتاه بوده است و فقط پاره اى از منازل و رباطهاى آن را در اين گفتار ديده ايم و به بحث و بررسى درباره آنها پرداخته ايم. بدون ترديد اگر راه (كاروان هند) در مجالى وسيع رفته شود، بسيارى از مناظر و مظاهر ارزشمند ديگرى دارد در خور تأمّل. اما بايد دانست همچنان كه آقاى گلچين مقدمه اين راه را ـ كه تفتيش احوال و آثار اهالى كاروان هند را در دوره هاى غزنوى، سلجوقى، مغول و ايلخانى و تيمورى تضمين مى كند ـ نرفته اند و بايد رفته شود، پايانه و مؤخّره راه را نيز با (كاروانِ هند) خود نسپرده اند. پس از دوره مورد نظر مؤلّف، كاروان هند همچنان از ايران بسته مى شد و به هند مى رفت؛ چه در پايان عهد صفوى و چه در عهدِ افشارى و زندى و قاجارى، كه تنقيب اين قسمت از طريق كاروان هند در تا ريخ ادب و فرهنگ ما البته قابل تحقيق است و كتابى هم حجمِ (كاروان هند) به وجود مى آورد. علاوه بر مقدمه و مؤخّره كاروان هند، كه مورد نظر مؤلف نبوده است، برخى از اهالى كاروان هند نيز كه در دوره مطالعه مؤلّفِ ( كاروان هند) قرار مى گيرند، در اين اثر به نام و نشان و احوال و آثارشان توجّه نشده است. البته برخى از (فائت)هاى (كاروان هند) به دليل اين بوده است كه مؤلف بدرستى مى دانسته است كه آنان در راسته كاروان هند نبوده و به هند نرفته اند؛ هر چند كه تذكره نگاران به تواتر، بعضى از آنان را از مسافران كاروانِ هند دانسته اند، مانند ناظم هروى، كه بى ترديد آرزوى به هند رفتن او ـ كه در ديوانش ديده مى شود ـ باعث شده است تا ارباب تذكره او را از اهالى كاروان هند محسوب دارند. البته جا داشت كه مؤلف اين دسته از اهالى كاروان هند را در بخشِ (مشكوكِ كاروان هند) (2/1565 ـ 1582) مورد بررسى قرار مى داد و منشأ اخبار را كه سفر هندشان را آگاهانه يا ناآگاهانه جعل كرده اند، نشان مى داد و بى پايگى تواتر تذكره ها را در اين زمينه تفسير مى كرد. چنانكه منشأ خبر مجعول سفر ناظم هروى به هند همچنان كه گفتيم، اشعار خود اوست كه ارباب تذكره را فريبانده و آن خبر را به تواتر رسانده است. و اين است آن ابيات:
چنان مشتاقِ بال افشانيِ هندم كه در ايران
ز زلفِ مهوشان صد دام گستردند و آزادم
چنان دلگيرم از بيقدرى آبادِ وطن ناظم
كه هنگام وداع جانگداز دوستان شادم(17)
سواى آن، هستند مسافرانى كه در دوره مطالعه مؤلّفِ (كاروان هند) به شبه قاره رفته اند و نام و نشان آنان در كاروانِ گلچين نيامده است. از آن جمله است بديع سمرقندى كه (در علم تاريخ و معمّا و ديگر فنون غريبه مناسبت لايقه داشت، از وطن خود به ممالك دكن رسيده در بلده خيبر به عزّت و اعتبار تا آخر حيات بسر برد…)(18). و از همين قبيله است مير محمدكاظم فايق تونى (كه به زمانِ عالم گير از تون به هندوستان) رفته است(19).
در همين جا بايد تصريح شود كه مؤلّف محترم در مقدمه خود متذكّر نشده اند كه كاروان هند را در چه مقطعى از تاريخ پى گرفته اند. عنوان توضيحى پشت جلد كتاب، عنوانى است كلّى كه شاعران سراسر عصر صفوى را در مى گيرد. :
1. يكى از نمونه هاى خوب انتقال علوم هند به ايران و اسلام (فردوس الحكمة) است از على بن ربّن طبرى كه بابى از كتابش را به (جوامع كتب الهند)، مخصوص داشته و كيفيت پزشكى هندى را به عالم اسلامى معرفى كرده است.
2. همه اشارات مذكور مبتنى بر اسناد و مآخذِ مسلّم عصرى و متأخّر است. اينكه نگارنده براى هر يك از آنها به مأخذ و يا مآخذى ارجاع نمى دهد، از بهرِاين است كه كتابخانه كوچكش در دسترس نيست و اسناد مورد توجّهش غريب افتاده است. خودش در مشهد و كتابخانه اش در سمنان. چه مى شود كرد، اين آيين چرخ برين است! البته مناسبتر است كه بگويم (آيين چرخ زيرين)، كه: خانه هامان بلند و همّت پس/ يا رب اين هر دو را برابر كن. و البته كه اصل شعر، (خانه هاشان) دارد و من خودم را هم با (شان) ضم كردم و (مانِ) نسخه بدل را نسخه اصل ساختم. هر چند كه حتى (خانه اى كوتاه) هم ندارم. اما اميد كه دعاى موجود در مصارع دوم، شامل شقِ دوم مصراع نخست كه متوجّه نگارنده هم مى شود، و صد البته كه مى شود، بشود. از اين پس اگر سخنانم را تسنيد مى كنم به دليل اين است كه اسناد مورد نظر در دسترس بوده است.
3. ابن بطوطه. سفرنامه. ترجمه محمدعلى موحد. (تهران، انتشارت علمى و فرهنگى). ج2، ص515.
4. همان. ج2، ص19. چه برخورد نيكى و چه سلوك سودمند و انسان سازى، هيهات و هيات كه امروزه (ملّيت) در بين اهالى اين منطقه روى به سوى (فاشيزم) گذارده و به نام (سيوسيال ناسيونال)، (وطن عقيده) و (وطن فرهنگى) رنگ و روى ندارد، يك امّت پاره پاره، اين يكى آن يكى را دل مى خراشد و آن يكى، اين يكى را سر مى تراشد و مايه امتياز هم فقط (چاه نفتى) است و بس! بگذريم، همه (عزيز)يم و (عزيز تعالى)، (عزيز)مان آفريده است.
5. همان. ج2، ص88. نظير همين فكر را به گونه اى ديگر قدسى مشهدى داشته است: تا نان جوى هست در ايرانِ قناعت/ عزم سفرِ هندِ طمع مايه عارست. با اينهمه، او به هندِ طمع رفت، اما طمعِ هند نكرد.
6. آقاى محمد اكبرالدين صديقى مرتكب تصحيح شام غريبان شده است كه البته مى بايست مجدداً يگانه نسخه آن كتاب، به كمك كاروان هند و تصحيحات استاد گلچين معانى، تصحيح و تنقيح شود؛ تا جايى كه مى توان گفت: بدون كمك كاروان هند و اسناد و مآخذ مورد استفاده مؤلف آن، نمى توان نسخه مصحَّح شام غريبان را فراهم آورد.
7. صائب نداشتيم سر و برگ اين غزل/ اين فيض از كلام ظهورى به ما رسيد. (كاروان، 2/833).
8. بسنجيد (مرتكب شعر) شدن را با (مرتكب جرم شدن)!
9. نمونه هاى اين گونه تحقيقات انتقادى مؤلف كاروان هند بيش از حدِّ احصار و شمارش است. براى چند نمونه ديگر آن، ر.ك: عبدالرسول خيامپور. فرهنگ سخنوران، ذيل اگهى اصفهانى و قس: گلچين، كاروان، ج1، ص94؛ و نيز خيامپور، ص116؛ كاروان، ج1، ص248.
10. البته بنده به چاپ اول فرهنگ سخنوران نظر داشته است، چاپ دوم آن ـ كه هنوز حرف آ ـ س را مشتمل است ـ مورد مراجعه من نبوده است.
11. ديوان شعر گلچين به سال 1362 در تهران چاپ شده است، اما ظاهراً اين ديوان بر همه اشعار وى اشتمال ندارد.
12. اينكه بسيارى از انتخابهاى گلچين تك بيت است و گاهى يك بيت يا دو بيت را از يك غزل شاعر برگزيده است، البته به خاطر طبيعت شعر فارسى سبك هندى است كه شعرى است كه بر تك بيتها و شاه بيتها و وزير بيتها بنا شده است.
13. اين نام را بر سبك هندى، خود (هندو سخنان) وضع كرده اند و شايع كننده آن را ابوالفتح گيلانى دانسته اند. (ر.ك: كاروان هند، 1/14).
14. نگارنده بر اساس همين نگره، درباره سبك هندى رساله اى پرداخته است كه در آتيه، جداگانه چاپ خواهد شد.
15. كاروان هند. ج1، ص دوازده، به نقل از تاريخ ادبيات ايران.
16. براى بحث مفصّلتر در اين زمينه مقدمه من بر كتاب آرايى در تمدن اسلامى. (مشهد، 1371). ص32 و 81.
17. ديوان ناظم هروى، نسخه خطى موزه كابل.
18. قدرت الله گوپاموى. نتائج الافكار. (بمبئى، 1336). ص118.
19. ر.ك: على ابراهيم خان. صحف ابراهيم. (پتنه، 1981،). ص75.
20. رياض العارفين، ص52.
21. ر.ك: صحف ابراهيم، ص75.
22. ر.ك: آنندراج، فرهنگ؛ بداونى، منتخب التواريخ، ج1، ص118.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست