responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 3

ختم الغرايب خاقانى
هنر على محمد

در سال 1374 به پيشنهاد آقاى دكتر نصرت اللّه رستگار, كميسيون ايران شناسى (Iranistik) در فرهنگستان علوم اتريش با موافقت كتابخانه ملّى اتريش, از استاد ايرج افشار دعوت كرد تا به دست ايشان براى نسخ فارسى و قطعات خطوط و تصاوير فهرست ناشده آنجا فهرستى تأليف شود.
آقاى افشار كه در فهرست نويسى ايرانى مقامى والا دارند و در اين زمينه نامبردارند, يك ماه از زمستان 1375 و چند روزى از پائيز 1376 را به تأليف فهرست پيش گفته اختصاص دادند و يك هفته از سال 1377 را به رفع نقايص و تجديد نظر در نوشته ها صرف كردند و سپس با موافقت كتابخانه ملّى اتريش, فهرست آماده شده با نام فهرست دست نويس هاى فارسى در كتابخانه ملّى اتريش و آرشيو دولتى اتريش در وين مشتركاً در تهران 1و نيز در وين2 منتشر شد.

ختم الغرائب

در صفحات 84 تا 87 اين فهرست نسخه اى به نام ختم الغرائب مورّخ 593 هجرى معرّفى شده است كه پر اهمّيّت است و از جمله نسخه هايى است كه كتابخانه ملّى اتريش در وين به تفاريق ميان سال هاى 1868 تا 1944م تهيّه كرده بوده است و آن گونه كه از اوراق و اسناد موجود در كتابخانه دريافته مى شود, نسخه را (هـ. فِرْتِه) (H. Ferte), ديپلمات و مستشرق فرانسوى و چاپ كننده بخشى از آثار خامه عبيد زاكانى3, با چند نسخه ديگر به كتابخانه فروخته بوده است.
اين نسخه كه با مشخّصه (Mixt 845) شناخته مى شود, در سال 1913 خريدارى شده است. نسخه ارزشمند ختم الغرائب به قطع 23ھ16 سانتى متر است و اندازه نوشته متن در هر صفحه 17ھ11 سانتى متر. عدد اوراق آن 110 برگ است كه هر برگ غالباً 14 سطر نوشته دارد. رنگ كاغذ آن نخودى سير, مايل به اَرده اى است. جدول ستون بندى آن و نيز عناوين همه به شنگرف است. متن به خطّ نسخ مقدّماتى است. خطّ عناوين گهگاه به جانبِ تعليق تمايل دارد.
برخلاف نسخ ديگر كه شماره اوراق يا كرّاسه را بر صفحه دست چپ نوشته اند, در اين نسخه شماره هاى قديمى بر بالاى صفحه دست راست نوشته شده. رقم آحاد در سمت چپِ رقم عشرات است و عشرات در سمت چپ رقم مآت آمده, بدين معنى كه فى المثل (860) را بايد (شصت و هشت) خواند.
نسخه خطّى ختم الغرائب وين, داراى شش مقاله است و 3070 بيت. اين متن كه پيش از اين, آن را به نام تحفة العراقين مى شناختيم, در نسخه چاپى دكتر يحيى قريب4, داراى 3158 بيت است و نسخه خطّى كتابخانه ملّى پاريس ( از اواسط قرن نهم) 3167 بيت دارد.
از ديگر پژوهندگان تحفة العراقين, حسين آموزگار است كه آن را با نام تحفة الخواطر و زبدة النواظر5 به طبع رسانده است.
در باب اين چاپ, در همان سال انتشار, مرحوم دكتر عبّاس زرياب خوئى, نقدى مفيد و مختصر در يكى از مجلاّت معتبر آن روزگار 6 منتشر كرد كه ارزش علمى آن را باز مى شناساند.

عناوين ختم الغرائب

پيش از اين گفته شد كه ختم الغرائب به شش مقاله تقسيم شده است; اما در نسخه مصحّح دكتر قريب, متن منقسم به هفت مقاله است. نسخه خطّى متعلّق به كتابخانه (ايا صوفيا) در استانبول به شماره 2/1762, مورّخ ربيع الاوّل 791 هجرى نيز كه بعد از نسخه وين, قديمى ترين نسخه تحفة العراقين يا ختم الغرائب است, شش مقاله دارد. در چاپ حسين آموزگار هم, كتاب داراى شش مقاله است. امّا عناوين ختم الغرائب بدين گونه است:
مقاله اوّل: عوانس الفكر لمجالس الذّكر;
مقاله دوم: معراج العقول فى منهاج الفُحول;
مقاله سوم: سبعة الاوتاد و نخبة الاوراد;
مقاله چهارم: موارد الاوتاد و فرائد الافراد;
مقاله پنجم: هديّة المهتدى الى الهادى;
مقاله ششم: اصدق الكلام فى مناقب الشّام;
تذكار اين نكته لازم است كه از تحفة العراقين, نسخ مخطوط متعدّد در كتابخانه هاى چهارگوشه جهان وجود دارد.
در فهرست نسخه هاى خطّى فارسى7, 94 نسخه و در فهرست مشترك نسخه هاى خطّى فارسى پاكستان8, 61 نسخه و در نوشته هاى فارسى9, 113 نسخه معرّفى شده است.
نسخه تازه ياب وين برا ى خزانه يكى از مقتدران ناحيه روم نوشته شده كه اگر چه مزيّن و مذهّب نيست, حكايتگر رواج و رونق زبان و ادبِ انسانى فارسى است در اناطولى. آن فرمانرواى مقتدر يعنى عزالدين ابوالفتح ملكشاه كه كتاب براى خزانه او نوشته شده, از امراى بنى سُلْدق است كه از جانب سلجوقيان در ارزروم مى زيست و بر خطّه ارمنستان و بخشى از ناحيه شرقى روم حكمروايى داشت. عبارت انجامه (كلفون) نسخه بدين گونه است:
(تَمّ كتاب ختم الغرايب بحمداللّه و منّه و حسن توفيقه فى ثانى عشر جمادى الاوّل لسنة ثلث و تسعين و خمس مأئة…), امّا نام كاتب نوشته نشده است.
از يادداشتى مورّخ سنه 772, هجرى كه بر ورق آستر بدرقه دست راست جلد نوشته شده است و بعدها كسى آن را خط زده و سياه كرده است, فهميده مى شود كه اين نسخه تا نيمه دوّم قرن هشتم در (ارزنجان) ـ كنار قره سو ـ بوده است.
ييادداشتى ديگر در آستر بدرقه دست راست چسبيده به دفّه جلد (در اوّل نسخه) به خطّ نسخ و با اين عبارت وجود دارد:
(كتاب ختم الغرائب المشهور بتحفة العراقين للخاقانى الشَروانى).
از اين يادداشت است كه پس از گذشت قرن ها معلوم مى شود نام اصلى مثنوى خاقانى, ختم الغرايب بوده است. نكته افزودنى اين است كه نسخه مورد بحث, فاقد مقدّمه منثورى است كه در غالب نسخ خطّى تحفة العراقين وجود دارد. پيش از وارسى سطحى متن, نگاهى به مندرجات چاپ عكسى ختم الغرائب لازم مى نمايد:
ـ فهرست تا صفحه هشت
ـ پيشگفتار آقاى افشار: صفحه نُه ـ بيست و نُه
ـ متن ختم الغرائب به صورت نسخه برگردان (فاكسيميله) به قطع اصل نسخه خطّى: ص 1ـ222

پيوست ها

چند پيوست از جمله محسّنات اين نسخه برگردان است كه خواننده يا پژوهشگر متن را, هم راهنمايى مى كند و هم اطلاعاتى سزامندِ توجّه و دقّت بدو مى دهد:
ـ پيوست نخست, جدول تطبيق عناوين است ميان نسخه وين و چاپ دكتر قريب: ص 223 ـ 237.
ـ پيوست دوم, نمونه هايى از تفاوت ضبط نسخه وين است با چاپ قريب, در چهارصد و سى بيت اوّل, ص 239 ـ 242. از اين پيوست معلوم مى شود كه مقدارى از ضبط هاى همانند با نسخه وين, از نسخه هايى كه مورد مقابله دكتر يحيى قريب قرار گرفته بوده, در حاشيه چاپ مشار اليه آمده است. قديمى ترين نسخه مورد تطبيق دكتر قريب, به احتمال از قرن نهم است و تازه ترين آنها متعلّق به اوايل قرن چهاردهم هجرى.
ـ پيوست سوّم, منظومه [اى ديگر به نام] ختم الغرائب است [دربردارنده 664 بيت سرگردان] :ص 243 ـ 275.
ـ پيوست چهارم: سالشمار اهمّ پژوهش ها درباره خاقانى: ص 277 ـ 280. در اين پيوست مشخّصات 46 پژوهش عمده در باب تحفة العراقين به فارسى و ديگر زبان ها ضبط شده است كه خصوصاً تحقيقات خارجى مدد كار پژوهشگرانى است كه در باب ختم الغرائب مى خواهند به صورت علمى كار كنند. آخرين تحقيق مربوط است به سال 1383 (مقاله دكتر شفيعى كدكنى: نكته هاى نويافته درباره خاقانى).
ـ پيوست پنجم, واژه هايى با حروف فارسى [پ, چ]: ص 281 ـ 285.

فهرست هاى متن

1. فهرست نام اشخاص و اعلام, ص 289 ـ 295.
2. نام جاها, نسبت ها, طايفه ها …, ص 296 ـ 300.
3. نام كتاب ها, ص 301.

پيشگفتار آلمانى, صx -v

در پيشگفتار بدون حشو و زوايد, به خامه دكتر فِراگْنِر و دكتر رستگار, از همه نكات لازم و نام بردنى در باب ختم الغرائب و گوينده آن كه ايران شناسان آلمانى زبان يا آلمانى دان را به كار مى آيد, ياد شده است و نكته اى نيست كه فراموش شده باشد, اما بر من معلوم نيست چرا نام آقاى (ايرج افشار) همه جا در متن پيشگفتار و حواشى آن ـ از جمله, ص (V) سطر هفتم, ص(VI) پاراگراف دوّم, سطر دوّم, ص (VII) سطر سيزدهم و هجدهم و نيز پاراگراف دوّم همين صفحه سطر ششم و نهم و حاشيه هاى 8 و 11 و 12و … ـ با املاى انگليسى آمده است, نه با املاى آلمانى. در صفحه عنوان كتاب هم كه به آلمانى است, باز همين گونه است.
قبل از پيشگفتار آلمانى كتاب, يادداشتى از (ميراث مكتوب) به انگليسى چاپ شده كه البته جنبه كلّى دارد و مستقيماً به اين كتاب مربوط نمى شود.
در اين چاپ عكسى, براى آسانى كار قرائت كننده آن, كنار جدول ( دست راست و چپ صفحات) عددى ميان پرانتز گذاشته شده است كه نشانه شروع بيت در چاپ دكتر يحيى قريب است.

ويژگى هاى آوايى

كاتب غالب كلمات را مشكول نوشته است كه ظاهراً حكايتگر تلفّظ خود او در حوزه ادبى اناطولى است كه البتّه با جستجو در نسخ خطّى يا چاپ هاى عكسى, نظاير آنها را مى توان يافت. به چند نمونه توجّه شود:
ـ ص 24 ( 57, 58 و 206): سُوار (=سَوار). در ترجمان البلاغه, ص 201 عكسى, فرهنگنامه قرآنى, ج 2, ص 722 و 807 و ج 4 ص 1611و مجمل الاقوال ورق 3ب , 16 الف و … آمده است10.
ـ ص 25 (و 203): شِستَن (=شُستن).
ـ ص 65 (و 127): آبُستن (= آبِستن) , سنجيده شود با apustan در فارسى ميانه و نيز رجوع شود به: اساس اشتقاق فارسى, ج 1, ص 4.11
ـ ص 37 (و 117) (به) حرف اضافه به شكل (بـَ) ضبط شده, مقايسه شود با تفسير سورآبادى, ج1, ص 9 و 11, تاريخ سيستان, ص 282, كلّيّات شمس يا ديوان كبير, ج1, ص 8, ترجمان البلاغه, ص 150, 153, 157, 159, 161, 167و …12.
ـ ص 63 (و 69): سِست, سِستى (= سُست, سُستى).
ـ ص 63: بَلَند (=بُلند).
به السّامى فى الاسامى, ص 475و برهان قاطع, ج 1, ص 300 ح رجوع شود13.
ـ ص 75: تُوانا (=تَوانا). در تفسير سورآبادى, ج 1, ص 19, مجمل الاقوال, ورق 19 الف, 20 الف, 48ب و… نيز چنين است.
ـ ص 71: زُبانى ( =زَبانى). به فرهنگنامه قرآنى, ج 3, ص 1258, مجمل الاقوال, ورق 156 الف, مثنوى مولوى, بيت 2271 نگريسته شود14.
ـ ص 171: عمّر (=عُمَر). ديوان ناصر خسرو, ص 471, ديوان مسعود سعد سلمان, ص 5, مثنوى مولوى, ابيات 1409 و 1413ديده شود. بى شك در بعضى از حوزه هاى ادبى اين اسم با تشديد (م) تلفّظ مى شده است, ولى شمس قيس رازى آن را (از جمله زيادات قبيح) دانسته و علّتش را اين مى داند كه (شاعر اصل آن كلمه ندانسته است). به يقين داورى اين اديب مشهور قرن هفتم در المعجم فى معايير اشعار العجم, ص 301 ـ 302 بر چيزى استوار نيست.
بارى, از اين دست دگرگونى هاى آوايى در متن حاضر بسيار است15.

واژگان

شمار كلمات و اصطلاحات نيازمند توضيح و شاهد در اين منظومه كم نيست و اكنون با يافته شدن نسخه اى بسيار كهن از آن, لازم است با بهره بردن از مآخذ و منابعى معتبر كه در طيّ نيم قرن پس از چاپ مصحَّح دكتر قريب طبع و نشر شده است, به شرح اهمّ موارد با شواهد كافى پرداخته شود.
اكنون براى آگاهى يافتن خواننده محترم اين سطور, نمونه اى چند, با شواهد و امثله اى مناسب نقل مى شود.
در صفحه 176 مى خوانيم:
طوق شرف از كجا پيوسى
تا دست قبا زنان نبوسى

همين بيت در طبع دكتر قريب (ص 201) بدين صورت آمده است:
طوق شرف از كجا بدوسى
تا دست قفا زنان نبوسى

(پيوسى) از (پيوسيدن) و (بدوسى) از (بدوسيدن) هر دو به يك معنى, هر دو فعل مضارع و دوم شخص مفرد است.
در ختم الغرائب پيش از اين آمده بود (صفحات 9 و 46 به ترتيب):
از من مَپيُوس سِرشناسى
زا عمى مطلب گهرشناسى
پيش آر به عشق نا بيوسان
جان روى نماى اين عروسان

دكتر يحيى قريب در تعليقات تحفة العراقين (ص 276) درباره (بدوسى) نوشته است:
(دوسيدن: بر وزن پوسيدن, چسبيدن و ملصق شدن و رسيدن باشد).
بيت (طوق شرف از كجا بدوسي…, عيناً در تعليقات فرهنگ جهانگيرى, ج 2, ص 1997 به عنوان شاهد براى (دوسيدن به معنى رسيدن و ملصق شدن و چسبيدن…) به نقل از تحفة العراقين طبع دكتر قريب آمده است 16. تصحيح تحفة العراقين و تعليقات آن, رساله دكترى يحيى قريب بوده است و مصحّح زحمات زيادى براى اين كتاب تحمّل كرده است, اما به نظر مى رسد كه اينجا شباهت صورى باعث اشتباه شده است. البته اين اشتباه ديگران را نيز دست داده و علّت آن التباس (بدوسيدن) و (دوسيدن) است.
كلمه (pddbos) در فارسى ميانه پارتى و (pyws) در فارسى ميانه تورفانى 17 اصل و منشأ همان كلمه اى است كه در متون قديم ها به صورت هاى پيوس, (بيوس) ( به معناى آرزو, اميد, چشمداشت, توقّع, انتظار) و (پِيوسْتَن), (پيوسيدن) (به معناى توقّع و انتظار داشتن, اميد و آرزو داشتن) و نيز (بدوس), (بذوس), (بدوست) و (بدوسيدن) به كار رفته است. تفسير كشف الاسرار و عدّة الابرار, ج 3, ص 767; ترجمه و قصّه هاى قرآن, ج 1, ص 19 و 25 و ج 2 ص 1167; السّامى فى الاسامى, ص 573; ديوان ابن يمين فَريومَدى, ص 436; تفسير مفردات قرآن, ص 71 و 141; تاج المصادر, ج1, ص 104; المصادر, ج 2, ص 268; مصادر اللغه, ص 196; الدّرر فى الترجمان, ص 76; اسرار نامه, ص 134; ديوان انورى, ج 1, ص 469 و قصص قرآن مجيد, ص 235 و… ديده شود.18
در بعضى از متون كهن (پيوسيدن, بيوسيدن) به صورت (پوسيدن) و (بوسيدن) و نيز (پِيوستن) آمده است. به ترجمه قرآن موزه پارس, ص 330 و مصادر اللغه, ص 284 رجوع شود.
ناگفته نماند كه تنها در تعليقات تحفة العراقين و فرهنگ جهانگيرى نيست كه (بدوسيدن) با (دوسيدن) (= دفسيدن) خلط شده است; در تفسير شَنْقُشى يا گزاره اى از بخشى از قرآن كريم, ص 280 (واژه نامه) و تاج المصادر, مقدّمه, صفحه هشتاد و هشت هم (بدوسيدن) به شكل (دوسيدن) ضبط شده است19.
(دوسيدن) كه اصل آن به صورت (dusinitan) در فارسى ميانه بوده, همان است كه گاه به شكل (دفسيدن) به كار رفته و معنى (رسيدن و ملصق شده و چسبيدن چيزى به چيزى) داشته: المصادر, ج 1, ص 8, 52, 70, 116, 151, 181 …; قانون ادب, ج 2, ص 642, 771, 813; مقدّمة الادب, ص 504و 562; تاج المصادر, ج 1, ص 15, 48, 81و 270 و…; نهج البلاغه (ترجمه فارسى قديم), ج 1, ص 359, 378, 467و … ج 2, ص 148, 331 و …; فرهنگ سغدى, فقره هاى 677 2, 6773و 6774 و …ديده شود.
نتيجه اينكه با معانى به دست داده شده در تعليقات دكتر قريب, شعر معنى درست و استوارى ندارد20.
ـ ص 188: زَليخا. نام (زُلَيخا) يا (زَليخا) ـ همسرِ (پوتيفار) (پوطيفار, فوطيفار) عزيز مصر ـ در قرآن مجيد نيامده است. در عهد قديم هم كه داستان يوسف(ع) تقريباً نه دقيقاً, شبيه به آنچه در قرآن كريم آمده است, نقل شده (سِفر تكوين, فصل 39 بخشهاى 21 تا 27), اسم زليخا ذكر نشده.
مرحوم قزوينى در يادداشت هاى خود (ج 5, ص 50 ـ 52) 21 آورده كه پس از بررسى كتبى از قبيل تفسير طبرى, تاريخ طبرى, تاريخ ابن الاثير, صحاح, تاريخ ابن واضح, معارف ابن قتيبه, مروج الذّهب, اساس البلاغه, مصباح, نهايه, دائرة المعارف بروكهوس (آلمانى), لاروس (فرانسوى) و كتاب هاى ديگر به اين نتيجه رسيده كه هيچ كدام اسم زليخا را ذكر نكرده اند. فقط در تفسير طبرى, ج 12, ص 104 دو مرتبه به جاى زليخا, راعيل دارد و زليخا را ابداً ندارد (در لسان و تاج مذكور است) و (در تفسير نيسابورى در حاشيه تفسير طبرى كلمه زليخا را دارد (12: 122)).
سپس آن مرحوم مى نويسد:
(گفتيم كه در تفسير نيسابورى در حاشيه تفسير طبرى, 12: 122 نام زليخا را دارد و عين عبارتش محض خوشمزگى اينست:
(وراوته التى هو فى بيتها) و لم يقل زليخا قصد إلى زيادة التقرير مع استهجان .
اسم المرآة (نفهميديم كه اسم زليخا چه استهجانى دارد كه خداوند از ذكر او به علت آن استهجان اعراض كرده است).
سپس مرحوم قزوينى ادامه داده است:
(اين كلمه را همان طور كه ما (يعنى آقاى تقى زاده و من) در برلين حدس زده بوديم كه با راحيل مورّخين و مفسّرين عرب يكى است كه نمى دانم در اثر چه علّتى ( تحريف و تصحيف لفظى, يا تعدّد اسمى به علّتى نام معلوم) نزد ايرانيان زليخا شده است.
مسيوبلوشه در:
christiamisme et mazdeis me chez Ise Turks, p.86
عيناً همان طور حدس زده است (نمى دانم از خودش يا از جايى گرفته است بدون ذكر سند) و مى گويد: راحل, رحيلا شده است و رحيلا بواسطه تقديم و تأخير بعضى حروف (با تصحيف (ر) به (ز) و (ح) به (خ)) زليخا شده است.
حرف اين شخص اگرچه هيچوقت سنديّت ندارد, اينجا خيلى محتمل الصّحه به نظر مى آيد. و اللّه اعلم بحقيقة الحال).
پيش از اين از قول مرحوم قزوينى نقل شد كه (تفسير طبري… زليخا را ابداً ندارد). امّا در ترجمه تفسير طبرى نام زليخا آمده است: رجوع شود به: ج 3, ص 741ح, 742ح, 743ح و ….
تذكار اين نكته لازم مى نمايد كه آنچه ترجمه تفسير طبرى ناميده مى شود ـ در 7 مجلّد ـ ترجمه طابق النّعل بالنعل تفسير طبرى به عربى نيست. تفسير طبرى پر است از مطالب بسيار در صرف و نحو و لغت و روايت و استشهاد از شعر عرب و غيره كه از اين همه در ترجمه فارسى اثرى ديده نمى شود22.

قرآن و حديث در شعر فارسى

در اشعارى كه از نخستين شاعران زبان فارسى به دست ما رسيده است, مواردى از اقتباس از قرآن كريم ديده مى شود كه قرن هاى بعد اين كار گسترش مى يابد و شعراى فارسى زبان غالباً از آيات قرآنى در شعر خود به صور مختلف اقتباس كرده اند. محمّد بن عمر الرّادويانى در ترجمان البلاغه, ص 125 و ما بعد, فصل 67 را (فى معنى الآيات بالأبيات) نام نهاده و امثله و شواهدى آورده كه نشان دهنده عنايت شاعران فارسى زبان به قرآن مجيد و اقتباس از آيات آن به صورت هاى گونه گون است.
از قديمى ترين شعراى فارسى زبان ـ قرن سوم هجرى ـ كه نفوذ قرآنى در شعر وى ديده مى شود, محمّدبن وُصَيف سَگْزى (254 ـ 290ق) دبير ديوان رسائل يعقوب ليث است كه از جمله ابيات بازمانده از وى, اين بيت است: 23
قول خداوند بخوان: (فَاسْتقم)
معتقدى شو و بر آن بربايست
سوره هود آيه شريفه 112 (فَاسْتَقِمْ كَما أمِرْتَ…) ديده شود.
نيز همو گفته است:
(لمن الملك) بخواندى تو اميرا! به يقين
با قليل الفئه كِت داد در آن لشكر كام
بدان گونه كه آشنايان به قرآن مجيد به ياد دارند, مصراع اول از آيه شريفه (… لِمَنِ المُلْكُ الْيَومَ…)
(سوره مباركه مؤمن/16) و مصراع دوم از (… كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَة…) (بقره/249) تقبس است.
از همين آيه شريفه, گرفته شده است عبارت كنائى: (كوس لمن الملك زدن يا لمن الملك زدن) به معنى: خود را داراى قدرت و نيروى عظيم ديدن. سنائى گويد: 24
آن دلبر عيّار من ار يار مَنَسْتى
كوس (لمن الملك) زدن كارِ منستى
نيز اين كنايه را در مقام اشاره به تكبّر و تجبّر آمريت نافذ يا پادشاهى خودستا گويند. نظامى مى گويد:25
كيست درين دائره دير پاى
كو (لمن الملك) زند جز خداى
هم (رادويانى) در توضيح ( معنى الآيات بالابيات) گويد:
(يكى از جمله صناعت آنست كه شاعر بيتى گويد كه معنى وى نزديك بود به معنى قول خداى عزّوجلّ; چنان كه در مُحكم كتابست قوله تعالى: مِنْها خَلَقْناكُم و فيِها نُعِيدكُمْ).
رودكى (م 329ق) گويد:
چنان كه خاك سرشتى به زير خاك شوى
نبات خاك و تو اندر ميان خاك آگين
فرّخى سيستانى (م 429ق) مى گويد:
اندران صحرا كه شيران دو لشكر صف كشيدند
و آسمان از بر همى خواند بر ايشان اقترب 26
كه به ياد مى آورد چند آيه را; از جمله: (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ …) (قمر/1).
عنصرى (م 431) گفته است:
روان تخت سليمان و آب زير روان
بسان صرح ممّرد كه خلق ازو به گمان 27
بر گرفته از (قالَ اِنَّهُ صَرح مُمّرد مِن قَوارير) است (نمل/ 44)
فزون از طاقت امكان نگيرد بنده را ايزد
ندارم من به دشوارى فزون زين طاقت امكان
از آيه شريفه 286 سوره مباركه بقره: ( لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً…) اقتباس شده.
اسدى طوسى گفته:
مه از هر فرشته بدش پايگاه
بر از قاب قوسين به يزدانش راه 28
و از ابوحنيفه اسكافى نقل شده است كه :
به قاب قوسين آنرا برد خداى كه او
سبك شمارد در چشم خويش و حشت غار 29
كه مقتبس است از (فَكانَ قابَ قَوسَيْنِ اَو اَدْنى) (آيه 9 سوره نجم)
منوچهرى دامغانى (م 432 ق) گفته است:
وُ يا اندر تموزى مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن 30

* * *

گل زرد و گل خيرى و بيد و باد شبگيرى
ز فردوس آمدند امروز (سبحان الّذى اسرى)
مشخص است كه بيت اوّل از آيه شريفه 7 سوره قمر: (…كَاَنَّهُمْ جَرادَ مُنْتَشِر) و بيت دوّم از نخستين آيه سوره اسراء : (سُبْحانَ الَّذى اَسرى بِعَبْدِهِ…) اقتباس شده.
قطران تبريزى (م 465ق) راست:
ترسم كز آب چشم من اندر فراق يار
بانگ آيد از سپهر على الجودى استوى 31
مقتبس از سوره هود, آيه چهل و چهارم: (… وَ اَسْتَوَتْ عَلَى الْجودِيِّ…) است.
انورى ابيوردى گفته:
هر كه سعى بد كند در حقّ خلق
همچو سعى خويش بد بيند جزا
همچنين فرمود ايزد در نُبى
(ليس لِلْاِنسان اِلّا ما سَعى) 32
كه اقتباس شده است از آيه (لَيْسَ لِلانسان الاّ ما سعى).
امّا شاعرى كه بيش از ديگر شاعران در قرن پنجم هجرى به آيات و مضامين قرآنى و نيز احاديث توجّه عميق داشته و راه را براى نفوذ حديث و خبر در شعر فارسى باز كرده و باعث آشنايى شاعران با (عرفان) شده است, ناصر خسرو (394-481) است. پس از او سنائى غزنوى را بايد پيشاهنگ و راهنماى شعرايى دانست كه در تلفيق حديث و شعر فارسى و به كار بردن مصطلحات عرفانى در شعر, راهنماى ديگران بوده اند. بنابراين پس از ناصر خسرو و سنائى است كه كسانى مانند خاقانى شروانى, نظامى گنجوى و… از الفاظ و معانى احاديث و اخبار و روايات در شعر خويش استفاده كرده ا ند.
ناصر خسرو, خود در اين باب گفته است:
تا هيچ كس ديدى كايات قُران را
جز من به خَطِ ايزد, بنمود مسطّر
در نفس من اين علم, عطائيست الهى
معروف چو روز ست, نه مجهول و نه منكر 33

وى گاه از مفردات و مركّبات قرآنى مانند (عُرجون), (مَستون), (اَحسن القَصَص) و … استفاده مى كند.
گفته دانا چو ماه نو به فزون است
گفته نادان چنان كهن شده عرجون 34
آيه چهلم از سوره يس: (وَ القَمَرَ قَدَّرناهُ…) ديده شود.
بر آن تربت كه بارد خشم ايزد
بلارويد نبات از خاك مَسنون

* * *

ليكن آنگه كه گهرت از تو شود بيرون
تو همان تيره گِل گنده مسنونى 35
سوره مباركه حِجْر آيه شريفه 26: ( وَ لَقَد خَلَقْنَا الانسانَ…) ملاحظه شود.
ناصر خسرو, گاه به نام سوره هاى قرآنى اشاره مى كند:
اى كه ندانى تو همى قدر شب
سوره (وَ الّيل) بخوان از كتاب 36
اى يار سرود و آب انگور
نه يار منى به حقّ (وَالطّور) 37

با اين همه, وى بيشتر معنى و مفهوم آيه را در اشعار خود نقل مى كند:
از بد و نيك وز خطا و صواب
چيست اندر كتاب نامذكور؟ 38
سوره انعام آيه 59 ديده شود.
نيكى بدهدمان جزاى نيكى
بد را سوى او جز بدى جزا نيست 39
الرّحمن آيه 60 و شورى آيه 38 ملاحظه شود.
گزين كن جوانمردى و خوى نيك
كه اين هر دو از عادت مصطفاست

***

نيكخو گفته ست يزدان مر رسول خويش را
خوى نيكست اى برادر گنج نيكى را كليد 40
(وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيمٍ) (قلم/ 4)
ناصر خسرو بى گمان نخستين شاعر استاد و بلند پايه اى است كه به جد در تلفيق حديث و شعر فارسى راهنما و رهگشاى ديگران بوده است.
البتّه شكى نيست كه سخن گستران فارسى زبان, ضمن تعلّم لغت و ادب عربى, پس از قرآن مجيد, از حديث نيز غافل نبوده اند و اشعار به جا مانده از آنها بر اين امر گواهى مى دهد.
رودكى سمرقندى مى گويد:
اين جهان پاك خواب كردار است
آن شناسد كه دلش بيدار است 41

كه به ياد مى آورد حديث ذيل را:
(اَلدُّنيا حُلَم وَ اَهْلُها عَلَيها مُجازونَ و مُعاقِبونَ)
از اميرمؤمنان على (ع) نيز روايت كرده اند: (اَلدنيا حُلُم وَ الآخرة يَقظة وَ نَحنُ بَينهُما اَضعاث احلام).42
ناصر خسرو گويد:
بهشت كافر و زندان مؤمن
جهانست اى به دنيا گشته مفتون 43

كه ياد آورد اين حديث است: (الدُّنيا سِجْنُ المُؤمنِ وَ جَنَّةُ الكافر).44
سنائى غزنوى نيز گفته: 45
نيك تو روضه اى شود ز نعيم
بد تو حفره اى شود ز جحيم

همچنين به كشف الاسرار و عدّة الابرار 46 و معارف بهاء ولد رجوع شود.
ناصر خسرو راست: 47
قيمت هر كس به قدر علم اوست
هم چنين گفتست اميرالمؤمنين

كه مقتبس است از : (قِيمِةُ كُلِّ امْرِءٍ ما يُحْسِنُهُ) و (قال الرّضى: وَ هِيَ الكَلِمَةُ الَّتى لا تُصابُ لها قِيمة وَ لا تُوزَنُ بِها حِكمَة وَ لا تُقْرَنُ اِلَيها كَلِمَة). 48
حكيم ميسرى در (دانش نامه) گفته:
على نيز اين به تازى بازراند
كه مردم را بها چندان كه داند 49

در شرح فارسى شهاب الاخبار, از قول اميرمؤمنان(ع) نقل شده:
(قِيمةُ كُلِّ امْرىءٍ ما يُحْسِنُهُ) و در خزينة الامثال به صورت: (قِيمَةُ الْمَرْءِ ما يُحْسِنُه) 50 است و در مجمل الاقوال فى الحكم و الامثال بدين گونه روايت شده است: (قيمةُ كُل امرءٍ ما يَعْلمُهُ)50.
ناصر خسرو گفته: 51
قصه سلمان شنوده ستى و قول مصطفى
كو از اهل البيت چون شد با زبان پهلوى

كه اقتباس شده است از (اِنَّ سَلمانَ مَنّا اَهْلَ الْبَيتِ).
ناصر خسرو گفته است:
شهر علوم آنكه دَرِ او على است
مسكن مسكين و مآبِ مُثاب

* * *

در بود مر مدينه علم رسول را
زيرا جز او نبود سزاى امانتش
گر علم بايدت به دَرِ شهر علم شو
تا بر دلت بتابد نور سعادتش

* * *

سوى آن بايد رفتنْت كه از امر خداى
بر خزينه يْ خرد و علم دَرَست
پيغمبر به شهر همه علم و بر آن شهر
شايسته در بود و قوى حيدر كرّار 52
كه مقتبس است از: (اَنَا مَدينةُ الْعِلمَ وَ عَلى بابُها فَمَن اَرادَ العِلمِ فَلْيِأتِ البابَ).
سنائى گويد:
خداوند در دين و ملك مختارش
هم درِ علم و هم علمدارش 53
عطّار نيشابورى نيز گفته است:
خواجه حق پيشواى راستين
كوه حلم و باب علم و قطب دين 54
ولى پيش از اينان, فردوسى طوسى بود كه از حديث سابق الذّكر اقتباس كرده است:
چهارم على بود جفت بتول
كه او را به خوبى ستايد رسول
كه من شهرِ علمَم عَليَّم دَر است
درست است سخن قول پيغمبر است 55

تأثير پذيرى خاقانى از قرآن

خاقانى در بسيار جا از مثنوى ختم الغرائب به صور مختلف از قرآن كريم اقتباس كرده است كه دليلى است بر علم و اطلاع عميق و وسيع او از كتاب خدا. مرورى بر چند بيت كه مقتبس از قرآن مجيد است و در آثار خامه ديگر سخن گستران استاد نيز به اقتباس از آن آيات بر مى خوريم, بايسته به نظر مى رسد. خاصّه آنكه براى خواننده آگاه نيز امكان مقايسه شيوه هاى گونه گون اقتباس از كلام خدا دست مى دهد و به ياد او مى آورد كه موارد بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه اينجا نانوشته مانده است.
خاقانى در اين منظومه, به تناسب مقال و اقتضاى حال از آيات قرآنى يا مضامين و مطالب كلام خدا و يا اسامى سور به طرق مختلف استفاده كرده است كه البته بدان گونه كه در صفحات پيش يادآورى شد, در اين كار پيشاهنگ نبوده است, بلكه از كسانى است كه سعى كرده اند از قرآن مجيد بنا به مناسبت در شعر خود سود جويند.
از موارد متعددى كه خاقانى از كتاب خدا در شعرش اقتباس كرده, فقط چند بيت به عنوان تذكار آورده مى شود:
ص 55:
هر كس كه حريف عنكبوتست
ماوى گهش اوهن البُيوتست
ص 62:
و الفجر دليل رفعت تست
وَالشّمس طراز خلعت تست
ص 68:
آوازه شد اندرين كهن فرش
كالسّلطان استوى على العرش
ص 76:
از دانه علم قوت هر يك
لاعلم لنا قنوت هر يك
ص 103:
سيماهم فى وجوههم نور
نور از اثر سجود مشهور
ص 130:
اَمن هم در سواد خاطر
از آفت زرتم المقابر
ص 158:
تكيه زده بر سر ملايك
چون متّكئين على الارايك
ص 198:
بر لوح خرد به نقطه و عجم
الحمد نوشته اند وا لنّجم
ص 71 (و 124): ميخ زمين, ميخ زمى, ميخ كوه, مسمار كوهسار معادل است با (اوتاد) در سوره نبأ آيه 6 و 7: (اَلَم نَجْعَلِ الاَرضَ مِهاداً وَ الْجَبالَ اَوتاداً):
كوهى حجرش جواهر پاك
ميخ زمى و ستون افلاك
در منطق الطّير, عطّار نيشابورى گفته:
كوه را ميخ زمين كرد از نخست
پس زمين را وى از دريا بشست 56
و سعدى در بوستان فرموده است:
زمين از تب لرزه آمد ستوه
فرو كوفت بر دامنش ميخ كوه 57
همو در مواعظ گويد:
مسمار كوهسار به نطع زمين بدوخت
تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد 58
جز از قرآن مجيد, در كلام اميرمؤمنا(ع) نيز آمده: (وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ اَرضِهِ) 59.
ص 158:
تكيه زده بر سر ملايك
چون متّكئين عَلى الارايك
مقتبس است از آيه سى ويكم سوره كهف: (… مُتّكِئينَ فِيها عَلَى الاَرائِكِ نِعمَ الثّوابُ…), يا از آيه سيزدهم سوره انسان: (مُتّكئينَ فِيها عَلَى الاَرائِكِ لايَرَونَ فِيها شمساً وَ لا زَمهَريراً).

حديث در ختم الغرائب
ص 11:
نُزل دِلش از سِراى قِدمت
پيش دَرش از بَراى خِدمت
اشاره به اين حديث است: (نَهى رَسولُ الله(ص) عَنِ الْوِصال فَقالَ رَجُل مِنَ المُسلمينَ فَاِنَّكَ يا رسولَ اللهِ تواصَلُ قالَ رسول الله(ص) وَ ا َيُّكُم مِثْلى إنّى ابيتُ يُطْعِمْنى رَبّى و يَسْقِيني…).
جمال الدّين عبدالرّزاق اصفهانى گفته:
خواب تو ولايَنام قلبى
خوان تو اَبيتُ عند ربّى 60
مولوى بلخى مى گويد:
چون (ابيت عند ربّى) فاش شد
ييطعم و يسقى پى اين آش شد 61
ص 23:
پرداخته از جهاد اكبر
بر ساخته زى جهاد اصغر
مولوى نيز در قصّه شير و نخجيران گفته است:
اى شهان كُشتيم ما خصمِ برون
ماند خصمى زوَبَتر در اندرون
چونك واگشتم ز پيكار برون
روى آوردم به پيكار درون
(قَد رَجَعْنا مِن جِهادِ الاَصغريم)
با نبى اندر جهاد اكبريم 62

مولوى در اين بخش به شرح دشوارى جهاد با نفس و تزكيه آن, ضمن تفسير حديثِ: (قَدِمْتُم مِنَ الجِهادِ الاَصغَرِ اِلَى الْجِهادِ الاَكبَرِ مُجاهَدَةِ العَبدِ هَواهُ) پرداخته است.
دكتر يحيى قريب نيز در تعليقات خود اين حديث را نقل كرده.
شادروان بديع الزّمان فروزانفر, در شرح بيت (اى شهان…) گذشته از نقل حديث از كنوز الحقايق مناوى (بدون جمله قَدِمْتُم, خبر مقدّم) و جامع الصغير سيوطى يادآورى كرده است كه: (غزّالى آن را جزو اقوال صحابه شمرده است (احياء العلوم, ج 2, ص 65) و باز در مورد ديگر جزو احاديث مى آورد (همان, ج 3, ص 6) و در مستدرك اين روايت به صورت ذيل نقل شده است:
(عن على(ع) إن رسول اللّه( صلّى اللّه عليه و آله) بعث سَريّه فلما رجعوا قال مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقى عليهم الجهاد الأكبر فقيل: يا رسول اللّه و ما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النفس. نروى أن سيدنا رسول اللّه(ص) رأى بعض أصحابه منصرفاً من بعث كان بعثه و قد انصرف بشعثه و غبار سفره و سلاحه يريد منزله فقال(ص) انصرفت من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبر. فقال له أوَ جهاد فوق الجهاد بالسيف؟ قال: جهاد المرء نفسه).
مضمون اين حديث موافق است با حديث ذيل كه در همان كتاب (ص270) ملاحظه مى شود: قال رسول اللّه(ص) افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه.
در اين باب نيز بنگريد به شرح مثنوى شريف 63و فيه ما فيه64.
ص 59:
بشنوده نود هزار اشارت
لا اُحصى رانده در عبارت
در لطائف الحكمه آمده: 65
(مصطفى چون به حضرت قدس رسيد: زبان در كشيد و گفت:
لا اُحْصى ثَناءً عَلَيكَ اَنْتَ كَما اَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ و چو از حضرت قدس باز آمد, زبانش از ثنا خالى نمى بود).
همچنين در التصفية فى احوال المتصوّفه 66, كشف المحجوب 66, شرح تعرّف و راحة الصّدور و آية السّرور 67 (تصحيح مجتبى مينوى, ص 7; حواشى و تعليقات, ص 468) و… اين حديث منقول است.
مولوى بلخى گويد:
لا تُكَلِّفْنى فَاِنّى فِى الفَنا
كَلَّت اَفهامى فَلا اُحصى ثَنا 68

با توجه به بيت :
انورى هم حديث لا اُحصى
بس دليرى مكن لِكُلّ مقام 69

استاد ما آقاى دكتر سيّد جعفر شهيدى نوشته است: (مأخوذ است از دعايى كه رسول اللّه(ص) مى گفت: از عايشه نقل است كه شبى پيغمبر را در فراش نديدم و به دنبال او رفتم. او را در مسجد برپا يافتم كه مى گفت: (إِنّى أَعوذُ بِرِضاكَ مِنَ سَخَطِكَ وَ بِمُعافاتِكَ مِن عُقوبَتِكَ وَ أَعوذُ بِكَ مِنكَ. لا اُحصى ثَناءً عَلَيكَ أنْتَ كَما أَثْنَيتَ على نَفْسِكَ) 70.
سعدى شيرازى نيز در بوستان گفته: 71
[توان در بلاغت به سَحبان رسيد
نه در كُنه بى چون سُبحان رسيد ]
كه خاصان در اين ره فَرَس رانده اند
به لا اُحصى از تگ فرو مانده اند

منابع اين حديث در المعجم الفهرس لالفاظ الحديث النبوى ذكر شده است.72
ص 143:
خضراء دمن بدادم از چنگ
كردم به سواد اعظم آهنگ
مصراع اوّل از حديث ذيل اقتباس شده است:
(اِيّاكُم وَ خَضراء الدِّمَنِ).
مولوى نيز در مثنوى معنوى گفته است:
ذكر با او همچو سبزه گلخن است
بر سر مبرز گلست و سوسن است

* * *

لفظ كايد بى دل و جان بر زبان
همچو سبزه تون بود اى دوستان

* * *

چشم غرّه شد به خضراى دمن
عقل گويد بر محكّ ماش زن 73
با توجّه به بيت زير از انورى:
خصم ار به كمال تو تشبّه نكند به
خضراى دمن را نرسد مهر گياهى

آقاى دكتر شهيدى مى نويسد:
(منقول است كه رسول(ص) فرمود: اِيّاكُم وَ خَضَراءَ الدِّمَنِ قيل يا رسول الله وَ مَا الخَضراءُ الدِّمَنِ قالَ المَرأةُ الحَسْناءُ فى مَنبِتِ السّوءِ; بپرهيزيد از سبزه هاى رسته در پارگين. گفتند: آن چيست؟ فرمود: زنى زيبا كه از خاندانى نافرهيخته برخيزد…).
گويا بيت زير از نظامى مأخوذ از همين عبارت است (خسرو شيرين, چاپ وحيد دستگردى, ص 197):
زنان مانند ريحان سفالند
درون سو خبث و بيرون سو جمالند74
نيز رجوع شود به شرح فارسى شهاب الاخبار.75
اما مصراع دوم بيت سابق الذّكر: (كردم به سواد اعظم آهنگ) برگرفته از خبر يا حديث ذيل است:
احمد دُمانيسى سيواسى در (الباب الثّامن و العشرون) از مجمل الاقوال فى الحكم و الامثال زير عنوان (فى السُمُوّ اِِلَى المَعالى الأمورِ) پس از ذكر آيه شريفه (… لا تَسجِدوا لَلشّمسِ وَ لا لِلقَمَرِ…) (فصلت/ 37) نوشته است:
(وَ مِن الأخبار إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبّ مَعالى الهمم و يُبغِضِ سَفافَها وَ مِنها عَليكُم بِالسّوادِ الأَعظَم من الأمثال إنَّها الفَخرُ بالهمم العاليَه) 76.
خاقانى در اين منظومه نامبردار, گاه براى تأكيد مطلب از مَثَل استفاده كرده است.
ص9:
نشناختمت بچشم معنى
عيبم كمن الغريب اعمى
در طوطى نامه (جواهر الاسمار) مى خوانيم: ([ايشان] بر مثال الغريب كالاعمى خود را برين و بر آن مى زدند)77.
در بدايع الوقايع آمده ست: ([او] زارى مى كرد كه الغريب كَالاعْمى) 78.
در ترجمه فرج بعد از شدّت هم نوشته شده: (ايشان بدان وجه كه الغريب اعمى در آن خانه نزول كردند تا روز ديگر منزلى طلب كنند) .
نيز امثال و حكم , مجمع الامثال , داستان نامه بهمنيارى و فارسى هروى 79 ديده شود.

بى دقّتى كاتب

در اينجا و آنجاى ختم الغرايب غلط هاى كتابتى و بى دقّتى هايى ديده مى شود كه علت آن ظاهراً اين است كه شخصى مطالب را تقرير مى كرده و كاتب تحرير, ولى پس از اتمام كار, نسخه نوشته شده با نسخه اصلى مطابقه نشده و در نتيجه اغلاط كتابتى و نارسايى ها به جا مانده و اصلاح نشده است. از اين دست چند نمونه جهت آگاهى نقل مى شود:
ص3:
خاقانى را به خطّه خاك
نگزيرد ازين مخاطب خاك
قافيه غلط است و خاك دوم مى بايست (پاك) نوشته مى شد.
ص 66:
جز فراق عراق بر ندارد
آن رخنه كه ابرش تو دارد
(فراق) وزن را خراب كرده, (فرق) درست است.
ص 80:
از بركت او بعالم دل
طغرل نجات يافت طغرل
براى تصحيح وزن و معنى ظاهراً (طغرل) نخست بايد (طغرايِ) باشد.
ص 100:
برخاسته يكسر از سرجام
چون خاستگان صور عريان
(جان), (جام) نوشته شده است.
ص 127:
حق هم ز پى تو ساخت الحق
شب چتر سياه و روز بيراق
(بيرق) درست است.
ص 206:
سيمرغ شكار شد فنا را
چه روى بقاست خنفلساراست
(خنفلساراست) غلط است و (خنفسارا) درست.

نكات دستورى
ص 149:
رايات ترا خَلل مَبينام
آيات ترا بَدَل مَبينَام
فعل دعايى (مَبينام) (پيشوند « مادّه مضارع« مصوّت (ا)/ a« شناسه (م), صيغه اول شخص مفرد است كه گاه در بعضى از متون, نظاير و اخوات آن استعمال شده است.
در رساله روحى انارجانى, در فصل (تواضعات اناث تبريز) افعال دعايى (ميرام), (ممانام), (شوام) و… به كار رفته است كه از نظر ساختمان مانند (مبينام) است; هر چند كه طريقه متّبع در اين مورد (سوم شخص مفرد) است, نه اوّل شخص مفرد.80
خاقانى بيرون از ختم الغرائب در قصيده اى هم كه در سوگ از دست رفتن همسر خود سروده, از فعل دعايى (مَبينام) به عنوان (رديف) استفاده كرده است با اين مطلع:
بى باغ رخت, جهان مبينام
بى داغ رخت روان مبينام 81
نيز در يك ترجيع بند, همين فعل دعايى را به كار برده و گفته:
چتر ظفرت نهان مبينام
جز سينه كركسان مبينام 82
در نزهة المجالس هم آمده:
جانان منى كه پيش رويت ميرام
در پاى تو ميرام, سرم اين ارزد 83
ختم الغرائب و خاقانى
در قرن ششم هجرى (شعر فارسى هم از نظر كيفيّت قابل ملاحظه است و هم از نظر كمّيت, به طورى كه مى توان آن را از جهت وسعت و عمق به اقيانوسى تشبيه كرد كه ورود به آن ممكن است و خروج از آن تقريباً ممتنع) 84.
اين نظر يكى از استادان مسلّم شعر فارسى در عصر ماست كه وضع شعر را در روزگار خاقانى شروانى بيان مى كند. در زمانى كه وى از اقامت در شروان و زيستن در زير سايه حمايت (خاقان) ـ منوچهربن فريدون شروانشاه ـ و نيز از به جوش آمدن ديگ حسادت دشمنان و رشك بران به تنگ آمده بود, راه مكّه در پيش گرفت و در عهد خلافت (المقتفى لامراللّه), خليفه عبّاسى, به حجاز و عراق رفت.
هنگام بازگشت, بر ايوان مدائن گذر كرد و دل آكندگى خود را از ديدن خرابه هاى به جا مانده از دوران عظمت گذشته در قصيده معروف (هان اى دل…) بيان كرد و نيز تحفة العراقين (=ختم الغرائب) را سرود. سفر مكّه و زيارت روضه پيامبر بزرگ خدا(ص) در وى تأثير بسيار كرد. اما در اين سفر و سفر دومش به مكّه كه هجده سال بعد اتّفاق افتاد, از خدّام بيت عتيق و عرب مكّه و دزدان عرب, بسيار رنج ديد.85
با آنكه خاقانى به (تعقيد) مشهور بوده است و از اين بيت كه از (محسن تأثير) در مصطلحات الشّعرا (ص 372) آمده, اين موضوع به خوبى روشن مى شود:
ز رشكت مهر تابان بس كه در دل عقده ها دارد
معقّد مطلعى از شعر خاقانى است پندارى 86
با اين همه, زبان ختم الغرائب روان و صميمى است. بيان معانى توحيد و مطالبى در زمينه زهد و عرفان پس از سنائى به دست خاقانى گسترش يافت; بدان گونه كه نشانه هاى تتبّع اسلوب سنائى جاى جاى در ختم الغرائب ديده مى شود. گرايش شاعر به معتقدات دينى كه باعث انقلاب درونى وى گرديد, او را وادار ساخت تا با شور و اشتياقى راستين به زيارت خانه خدا و تربت پاك پيغمبر(ص) برود. قدرت بيان او در توصيف اين حالت و نيز وصف خارزارها, شهرها و منزلگاه هاى بين راه, ذكر معاريف و مشاهير و بزرگان هر محلّ البتّه مؤثّر است و كم مانند خاقانى مثنوى خود را به نام جمال الدّين ابوجعفر محمّدبن على اصفهانى به پايان مى برد و آن را نيز به همين وزير پيشكش مى كند. ختم الغرائب ظاهراً نخستين سفرنامه منظوم فارسى است كه در بحر هزج مسدّس اخرب مقبوض سروده شده. اين مثنوى هم وزن است با ليلى و مجنون نظامى, مجنون و ليلى امير خسرو دهلوى, ليلى و مجنون جامى, زادالمسافرين امير حسينى هروى و امق و عذراى قتيلى بخارائى و بسيارى مثنوى ديگر.

مقلّدان خاقانى

پس از شهره شدن ختم الغرائب يا تحفة العراقين, شمارى از گويندگان به تقليد از خاقانى سفرنامه هاى منظومى سروده اند كه از آن جمله اند:
ملك شاه حسين سيستانى (قرن 10 و 11), نويسنده احياء الملوك, بنا به نوشته اوحدى بليانى در عرفات العاشقين: (وى تتبّع تحفة العراقين كرده, مثنوى تحفة الحرمين, شرح مسافرت اوست به مكّه در سال 1017 قمرى) 87.
ملاّ غرورى شيرازى (معاصر شاه صفى) يك مثنوى بر وزن و شيوه تحفة العراقين دارد 88.
حكيم شفائى اصفهانى (قرن 10 و 11) مثنوى مجمع البحرين را به استقبال از تحفة العراقين سروده است كه نام ديگرش (مطلع الانوار) است 89.

شروح ختم الغرائب (تحفة العراقين)

فرانسوا دوبلوا (DeBlois) در نوشته هاى فارسى (ص 319 ـ 333) ضمن آوردن سرگذشت و معرّفى آثار خاقانى و نسخه هاى آنها, گذشته از به دست دادن مشخّصات 113 نسخه خطّى از تحفة العراقين به شروح اين كتاب نيز توجّه كرده: متن تحفة العراقين با شرح, چاپ اگره; تلخيص تحفة العراقين با شرح عبدالسّلام, طبع كانپور; متن تحفة العراقين با شرح عبدالسّلام, چاپ لاهور.
هِرمان اِتِه مى نويسد: شروحى نيز به تحفة العراقين از طرف شيخ عبدالسلام (1057هـ) معاصر شاهجهان و غلام محمّد نوشته شده 90.
سعيد نفيسى نوشته:
([خاقانى] مثنوى معروفى دارد به نام تحفة الخواطر و زبدة الضماير معروف به تحفة العراقين… و در هندوستان چند شرح بر آن نوشته اند: يكى شرح مولوى ابوالحسن, ديگر شرح مولوى كريم الدّين, سوم شرح مولوى عبدالبارى و چهارم شرح ميرمحمّد اسماعيل خان ابجدى ملك الشّعراى دربار والا جاهى مدراس)91.
در اينجا لازم است افزوده شود كه ظاهراً حسين آموزگار به پيروى از سعيد نفيسى, اين مثنوى را تحفة الخواطر و زبدة الضماير ناميده و با همين عنوان چاپ كرده است.
آنچه در باب اين نسخه و محتواى آن يادداشت كرده بودم, بيش از اين بود كه براى رعايت تعادل و از بيم اطناب, به همين مختصر اكتفا شد, به قول خاقانى: (قلم اينجا رسيد سر بشكست).

پي نوشت ها:
1. نشر فهرستگان, تهران, 1382
2. catalogue of persian manuscripts in the Austrian National Library and in the Austrian stak Archives in Vienna, by Iraj Afshar, Tehran and Vienna, 2003.
3. لطايف عبيد زاكانى, استانبول, 1303 ق. (1886م)
4. تحفة العراقين, به تصحيح دكتر يحيى قريب, تهران, 1333.
5. تهران, 1334.
6. سخن, سال ششم, ص 460.
7. احمد منزوى, 1351, ج 4, ص 2714 ـ 2718.
8. اسلام آباد, 1365, ج7, ص 46-51.
9. De Blois, F. Persian Literature..., Vol.5, pp. 319_ 333.
10. ترجمان البلاغه, محمّد بن عمر الرادويانى, تصحيح احمد آتش, استانبول, 1949; فرهنگنامه قرآنى, آستان قدس رضوى, 1372; مجمل الاقوال فى الحكم و الامثال, احمد بن دُمانيسى سيواسى, چاپ عكسى, تهران 1381.
11. اساس اشتقاق فارسى, پاول هُرن ـ هاينريش هويشمان, ترجمه دكتر خالقى مطلق, تهران, 1356.
14. تفسير سور آبادى, چاپ عكسى, تهران, 1353; تاريخ سيستان, تصحيح محمّدتقى بهار, تهران, 1314; كلّيّات شمس يا ديوان كبير , به اهتمام بديع الزّمان فروزانفر, 1336, ج1.
13. السّامى فى الاسامى, ابوالفتح احمد ميدانى, چاپ عكسى, تهران, 1345; برهان قاطع, به اهتمام دكتر معين, 1362.
14 .مثنوى معنوى, عكس نسخه قونيّه, دفتر اول, داستان اعرابى و خليفه, بيت 2271.
15. ديوان ناصر خسرو, تصحيح مينوى ـ محقّق, 1353; ديوان مسعود سعد سلمان, به تصحيح رشيد ياسمى, 1362; مثنوى مولوى, عكس نسخه قونيه, دفتر اوّل قصّه عمر و رسول قيصر, ابيات 1409 و 1413; المعجم فى معابير اشعار العجم, شمس الدّين محمّد بن قيس رازى, به تصحيح مدرّس رضوى, 1338.
16. فرهنگ جهانگيرى, ويراسته دكتر عفيفى, 1351, ج 2.
17. پنج گفتار در دستور تاريخى, دكتر محسن ابوالقاسمى, بابل, 1368.
18. كشف الاسرار و عدّة الابرار, به اهتمام على اصغر حكمت, تهران 1339; ترجمه و قصّه هاى قرآن, به اهتمام يحيى مهدوى ـ مهدى بيان, تهران, 1338; ديوان ابن يمين فَريومَدى, به تصحيح حسين باستانى راد, 1344; تفسير مفردات قرآن, به اهتمام دكتر جوينى, تهران 1359; تاريخ المصادر, به تصحيح دكتر هادى عالم زاده, تهران, 1366; المصادر, چاپ تقى بينش, مشهد, 1345; مصادر اللغه, تصحيح دكتر جوينى, تهران, 1362; الدّرر فى التّرجمان به كوشش دكتر سرور مولائى, تهران 1361; اسرارنامه, به اهتمام دكتر صادق گوهرين, 1338; ديوان انورى, تصحيح مدرّس رضوى, تهران, 1340; قصص قرآن مجيد, به اهتمام دكتر يحيى مهدوى, تهران, 1347; ترجمه قرآن موزه پارس به كوشش دكتر رواقى, تهران 1355.
19. گزاره اى از بخشى از قرآن كريم (تفسير شنقشى), به كوشش دكتر ياحقى, تهران, 1355.
20. قانون ادب به اهتمام غلامرضا طاهر, تهران, 1350; مقدّمه الادب به كوشش سيّد محمّد كاظم امام, تهران, 1343; نهج البلاغه (ترجمه فارسى قديم) به تصحيح دكتر جوينى, 1377; فرهنگ سغدى, دكتر بدرالزّمان قريب, تهران, 1374.
21. يادداشتهاى قزوينى به كوشش ايرج افشار, 1339, ج 5.
22. ترجمه تفسير طبرى, به اهتمام حبيب يغمائى, دانشگاه تهران, 1339 ـ 1344.
23. برگزيده نثر فارسى, فراهم آورده دكتر محمّد معين, چ2, 1377, ص 37ح.
24. امثال و حكم, دهخدا, 1363, ج 3, ص 1246.
25. امثال قرآن, على اصغر حكمت, تهران, 1333, ص 83.
26. ديوان فرّخى سيستانى, تصحيح دكتر محمّد دبير سياقى, تهران, 1335, ص 6.
27. ديوان عنصرى, به تصحيح دكتر يحيى قريب, 1334, ص 108 و 318.
28. گرشاسب نامه, به اهتمام حبيب يغمائى, 1317, ص 3.
29. تاريخ بيهقى, به تصحيح دكتر فيّاض ـ دكتر غنى, 1324, ص 275.
30. ديوان منوچهرى دامغانى, به كوشش محمّد دبيرسياقى, تهران, 1326, ص 58 و 108.
31. ديوان قطران تبريزى, به اهتمام محمّد نخجوانى, تبريز, 1333, ص 7.
32. ديوان انورى, به تصحيح محمّدتقى مدرّس رضوى, 1340, ج2, ص 514.
33. ديوان ناصر خسرو, 1353, ص134.
34. ديوان ناصر خسرو, ص 10 و 144.
35. همان, ص 144 و 367.
36. همان, ص 141.
37. همان, ص 319.
38. همان, ص 77.
39. همان, ص 115.
40. همان, ص 52 و 429.
41. ديوان رودكى, تحت نظر: ى. بِراگينشكى, مسكو 1964, ص 18.
42. احاديث مثنوى, ص 81 .
43. ديوان ناصر خسرو, ص 145.
44. بحارالانوار, تهران, 1334ق. , ج4, ص 134; تحليل اشعار ناصرخسرو, دكتر مهدى محقّق, 1344 ص 30.
45. حديقة الحقيقه, تصحيح مدرّس رضوى, 1329, ص 418; تعليقات حديقة الحقيقه, جمع و تأليف مدرّس رضوى, [1344] ص 534.
46. كشف الاسرار, به اهتمام على اصغر حكمت, 1331, ج 1, ص 654; معارف بهاء ولد, به اهتمام بديع الزمان فروزانفر, 1333, ص 285, 302, 422.
47. ديوان ناصر خسرو, ص 119.
48. نهج البلاغه, ضَبَطَ نَصّهُ… الدكتور صبحى الصالح, بيروت 1387ق, ص 482.
49. اشعار پراكنده, به كوشش ژيلرلازار, 1361, ج2, ص 183.
50. شرح فارسى شهاب الاخبار, قاضى قُضاعى, تصحيح سيّد رجلال الدّين حسينى ارموى محدّث, 1361, ص 156; خزينة الامثال به اهتمام احمد مجاهد, 1379, ص 143; مجمل الاقوال, ورق 23الف.
51. ديوان ناصر خسرو, ص 346; اختصاص شيخ مفيد, ص 341, سفينة البحار, شيخ عباس قمى, نجف 1352ق, ج 1, ص 647.
52. ديوان ناصر خسرو, ص 142, 181, 317 و 379; بحارالانوار, طبع 1333ق, ج9, ص 473.
53. حديقة الحقيقه, چاپ مدرّس رضوى 1329, ص 248; تعليقات حديقة الحقيقه, جمع و تأليف مدرّس رضوى [1344], ص 370.
54. منطق الطّير, به تصحيح دكتر شفيعى كدكنى, 1383, ص 252.
55. شاهنامه, چاپ مسكو, ج1, ص 6; منطق الطّير.
56. منطق الطّير, ص 235.
57. بوستان, چاپ محمّد على فروغى, 1316, ص 3.
58. مواعظ, طبع فروغى, 1320, ص 16.
59. نهج البلاغه, ترجمه و شرح فيض الاسلام, 1379, ص 22; نهجـ البلاغه, صبحى الصّالح, ص 39; الكاشف عن الفاظ نهج البلاغه فى شروح, وضعه السيّد جواد المصطفوى الخراسانى, 1354, ص 446.
60. ديوان جمال الدّين عبدالرّزاق اصفهانى, طبع حسن وحيد دستگردى, تهران, 1320, ص 5.
61. مثنوى معنوى, چاپ علاء الدّوله, دفتر اوّل, ص 97; احاديث مثنوى, ص 36.
62. مثنوى, چاپ نيكلسن, دفتر اوّل, ابيات 1373 و 1386 و 1378.
63. شرح مثنوى شريف, بديع الزّمان فروزانفر, ج 2, ص 482 و 488; احاديث مثنوى به جمع و تدوين بديع الزّمان فروزانفر, 1347, ص 14 و 15.
64. فيه مافيه, تصحيح فروزانفر, حواشى و تعليقات, ص 279.
65. لطائف الحكمه, سراج الدّين محمود اُرموى, به تصحيح دكتر يوسفى, 1351, ص 281.
66. التصفيه فى احوال المتصوّفه, قطب الدّين ابوالمظفّر منصوربن اردشير العبادى, به تصحيح دكتر يوسفى, 1347, ص 83; كشف المحجوب, على بن عثمان هُجويرى, تصحيح والنتين ژوكوفسكى, تهران, 1336, ص 255 و 432 (افست).
67. شرح تعرّف, ابوابراهيم اسماعيل بن محمّد بن عبداللّه البخارى, به تصحيح دكتر حسن مينوچهر, 1346, ج 1, ص 122.
68. مثنوى معنوى, عكس نسخه قونيّه به تاريخ رجب سنه 677, دفتر اوّل, بيت 128.
69.ديوان, تصحيح مدرّس رضوى, 1337, ج 1, ص 318.
70. شرح لغات و مشكلات ديوان انورى ابيوردى, دكتر شهيدى, 1357, ص 438.
71. بوستان, تصحيح فروغى, 1316, ص 3.
72. الجزء الاوّل, ص 304.
73. احاديث مثنوى, ص 43.
74. ديوان انورى, ج1 ص 491; شرح لغات و مشكلات ديوان انورى, ص 526.
75. شرح فارسى شهاب الاخبار, به تصحيح سيّد جلال الدّين حسينى اُرموى محدّث, 1361, ص 354; شرح فارسى شهاب الاخبار, به كوشش محمّد تقى دانش پژوه, 1349, ص 116.
76. مجمل الاقوال فى الحكم و الامثال, 1381, ورق 75 الف (چاپ عكسى).
77. طوطى نامه (جواهر الاسمار), عمادبن محمّد النعرى, به اهتمام شمس الدّين آل احمد, 1352, ص 62.
78. بدايع الوقايع, زين الدّين واصفى, تصحيح الكساندر بلدرف, تهران 1349, ج 1, ص 275; ترجمه فرج بعد از شدّت, تصحيح دكتر حاكمى, 1360, ج2, ص 964.
79. امثال و حكم, دهخدا, 1361, ج 1, ص 264 و ج2 ص 1124; مجمع الامثال, محمّد على حيله رودى , به كوشش دكتر كيا, 1344, ص 111; داستان نامه بهمنيارى, احمد بهمنيار, 1381, ص 467; فارسى هروى, آصف فكرت, 1376, ص 262.
80. فرهنگ ايران زمين, ج 2, دفتر چهارم (1333), ص 329 ـ 379.
81 . ديوان خاقانى, تصحيح دكتر ضياء الدّين سجّادى, 1338, ص 306.
82. همان, ص 513.
83. نزهة المجالس, جمال خليل شروانى به اهتمام دكتر محمّد امين رياحى, مقدّمه, ص 20.
84. بهشت سخن, دكتر مهدى حميدى, 1366, ص 220.
85. سخن و سخنوران, فروزانفر, 1350, ص 623ح.
86. يادداشتهاى قزوينى به كوشش ايرج افشار, 1337, ج 4, ص 186.
87. تاريخ تذكره هاى فارسى, به اهتمام احمد گلچين معانى, ج 1, ص 608.
88. تذكره نصرآبادى, چاپ حسن وحيد دستگردى, ص 290.
89. تاريخ ادبيات فارسى, يان ريپكا, ترجمه دكتر عيسى شهابى, تهران, 1354, ص 476.
90. تاريخ ادبيّات فارسى, ترجمه دكتر رضا زاده شفق, 1377, ص 116.
91. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم, سعيد نفيسى, چ 2, 1363, ج1, ص 104.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 119  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست