responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 114  صفحه : 2

ذره از بالندگى دريا شود
فراقى تحسين

ده سال اقبال شناسى در ايران (1995 - 2005)
اقبال خطاب به كسى كه براى تبليغ اسلام به فرنگ رفته بود, در يك بيت كه روى سخن آن بيت همان قدر كه آن مبلغ بود خود اقبال را هم شامل مى شد, گفته بود:
ره عراق و خراسان زن اى مقام شناس
به بزم اعجميان تازه كن غزل خوانى

اين شيدا و شيفته روم و تبريز با وجود فاصله اى بسيار از بزم اعجميان و در عين حال با قلب و ذهن خود كه شب و روز خود را در آن مى گذراند, در مورد عجم و انديشه هاى عجم با تسلسلى زياد و نيز با اطمينانى غير عادى به سبك تازه, بديع و والهانه به سرودن شعر پرداخت. بعد از گذشت سال ها از وفات اين حُدى خوان بى نظير امت اسلامى, مردم ايران عظمت او را پذيرفته و امروزه عامه مردم ايران و نيز اهل تفكر و فرهنگ, چنان با نام اقبال آشنا و مانوس شده اند كه گويا اقبال فرزندى از فرزندان اين مرز و بوم است.
اما پنجاه سال پيش, صرف نظر از مردم عادى, حتى بيشتر دانشوران ايران هم با نام و كار اقبال آشنا نبودند. مشايخ فريدنى در كتاب خود, نواى شاعر فردا, اين وضعيت را چنين توصيف مى كند: (كار اين بى خبرى بدان جا كشيده بود كه يكى از استادان دانشگاه تهران كه خود در هند درس خوانده بود, در سال 1322 هجرى شمسى به يك روزنامه نويس مسلمان در كراچى گفت: اقبال يك شاعر محلى بوده است. در ايران كسى او را نمى شناسد).1
نام اين استاد ايرانى ابراهيم پورداود, دانشمند شيفته ايران باستان و استاد مشهور دانشگاه تهران, بود. نه سال قبل از اين واقعه يعنى سال 1934 م كه مقدمات هزاره فردوسى آماده مى شد هم اقبال ناديده گرفته شد; البته شاعر رومانتيك بنگالى (تاگور) دعوت شده بود.
بعد از برپايى كشور پاكستان, ايران اولين كشور اسلامى بود كه پاكستان را به رسميت شناخت. بعد از آن, روز به روز روابط فرهنگى بين اين دو كشور برادر و مسلمان افزايش يافت. در اين باره خدمات سفارت پاكستان هم فراموش ناشدنى است. خواجه عبدالحميد عرفاني2 كه در آن زمان كاردار فرهنگى سفارت پاكستان بود, تلاش هاى شبانه روزى زيادى براى معرفى اقبال در سراسر ايران كرد. اين زحمات او را بايد با آب طلا نوشت. اين تلاش ها به تدريج به ثمر نشست و نام و كار اقبال همانند كوه الوند و رشته كوه زاگرس با صلابت تمام در گلستان ايران ريشه دواند. در اين مدت 58 ساله در مورد تفكر و فرهنگ اقبال, كتاب ها, مقالات و تحقيقات متعددى به نگارش در آمده است. شاعران با ابراز ارادت, از اشعار او استقبال و ابيات او را در شعر خود (به تضمين) بيان كردند. برخى از شاهكارهاى منثور او به فارسى برگردانده شدند. كتاب هاى زيادى در شرح و ترجمه مجموعه هاى منظوم وى و روزنامه ها و مجلات ويژه نامه هايى منتشر كردند. كتاب هايى چون اقبال لاهورى در كتاب هاى درسى جمهورى اسلامى ايران و برگزيده شعرهاى اقبال لاهورى (كانون پرورشى فكرى كودكان و نوجوانان) چاپ و منتشر شدند. كنفرانس هاى متعددى در مورد تفكر و فرهنگ اقبال در سطوح عالى برگزار شد و مقاله هاى قرائت شده در اين كنفرانس ها به صورت كتاب چاپ و منتشر شدند. اين كار بحمداللّه ادامه دارد و دكتر غلامعلى حداد عادل درست گفت كه:
مرگ را در حضرت اقبال هرگز راه نيست
تا زبان فارسى زنده است, او هم زنده است

او همچنين بسيار بجا گفت: (نه تنها فارسى زبانان ايران و هم ميهنان پاكستانى, اقبال را هرگز فراموش نخواهند كرد, بلكه مسلمانان جهان ياد او را همواره در خاطر خويش حفظ خواهند كرد; زيرا انديشه هاى معنوى او كه از قرآن و حكمت اسلامى سرچشمه گرفته است, هرگز كهنگى نمى پذيرد و فرسوده نمى شود).3
اين مقاله درصدد است با نگاهى گذار به كتاب هاى نگاشته شده درباره اقبال, از سال 1995 تا 2005, به بررسى آنها بپردازد. نكته درخور توجه آن است كه در بيشتر مواقع در تمام اين سرمايه هاى انتقادى و تحقيقى از شكوه شعر و تفكر اقبال, با گشاده رويى استقبال شده است. برخى از منتقدان ايرانى, گاهى به برخى از جنبه هاى تفكر اقبال آشكارا انتقاد هم كرده اند. بعضى از اين انتقادها اگر چه از برخى جنبه ها داراى اندكى صداقت است, اما علت ديگر اين انتقادها آن است كه تاكنون آثار و انديشه هاى علامه اقبال در ايران به طور كامل مورد مطالعه قرار نگرفته است. اگر دو سوم از هفده, هجده هزار بيت اشعار او به فارسى باشد, يك سوم آن به زبان اردوست. به علاوه, سخنرانى هاى ايراد شده او به زبان انگليسى, مقالات و بسيارى از نامه هاى وى از ديد دانشوران ايرانى به دور مانده است.
از كتاب هايى كه نويسندگان و دانشوران ايرانى در ده سال اخير به طور مستقل درباره او نوشته اند, مى توان تأليفات زير را نام برد:
شرق و غرب در كلام اقبال, دكتر شهين دخت مقدم صفيارى, لاهور, 1999;
قطره اشكى بر تربت اقبال, دكتر حسين رزمجو, لاهور, 1999;
صداى رويش خيال, دكتر مهدى محبتى, تهران, 2000;
چراغ لاله (براى نوجوانان و جوانان), فرهاد حسن زاده, تهران, 2000;
اقبال, حسين بكايى, تهران 2000;
دين و دنيا از ديدگاه اقبال لاهورى, قادر فاضلى, تهران, 2001;
در مدرسه اقبال لاهورى, محمود حكيمى, تهران, 2001.

شادروان دكتر شهين دخت مقدم صفيارى, بيشتر به خاطر ترجمه فارسى كتاب زنده رود نوشته دكتر جاويد اقبال4 با نام جاويدان اقبال كه در مورد زندگى و افكار علامه اقبال است, شهرت دارد و در اينجا از موضوع ما خارج مى باشد. وى كتاب مختصر ديگرى از دكتر جاويد اقبال را با نام افكار اقبال هم به فارسى ترجمه كرده كه در بخش ترجمه به آن خواهيم پرداخت. كتاب شرق و غرب در كلام اقبال نيز با وجود آنكه به توضيح افكار اقبال پرداخته, اما به جنبه بديعى از افكار اقبال نپرداخته است.
در كتاب علامه اقبال دكتر رزمجو روش توضيحى در پيش گرفته است. در اين كتاب ارادت و دلبستگى بسيار رزمجو به اقبال و نيز علاقه و وابستگى اقبال به فرهنگ و ادبيات ايران به خوبى ديده مى شود, اما در اين موضوع كتاب هاى بهترى مانند ايران از ديدگاه علامه اقبال لاهورى از عبدالرفيع حقيقت وجود دارند. دكتر رزمجو در كتاب خود, اسباب محبوبيت اقبال در ايران و اشتراكات فكرى اقبال و متفكر ممتاز ايرانى مرحوم دكتر على شريعتى را برشمرده است.
كتاب صداى رويش خيال از دكتر مهدى محبّتى در بين كتاب هاى نوشته شده در مورد اقبال به طور قطع, كتاب ارزشمندى مى تواند باشد. يكى از علل آن, سبك جاندار و روشنگرانه نويسنده است كه با چاشنى پرسش هاى فلسفى همراه است. در فصل اول و دوم اين كتاب, تا حدودى به تفصيل, افكار اقبال مورد بررسى قرار گرفته است و در اين باره از نوشته هاى منثور به ويژه خطبات هفت گانه وى استفاده شده است. دكتر مهدى محبّتى مى گويد كه اگر چه علامه اقبال با نهايت دقت و تفكر در ساخت افكار فلسفى خود, از منابع شرق و غرب استفاده كرده است, اما آنها را عيناً اختيار نكرده و آنها را بر اصول و مبادى تفكر خود استوار كرده است. عنوان فصل سوم اين كتاب آقاى محبّتى, (شعر اقبال) نام دارد كه در آن به خوبى ويژگى هاى سبكى علامه اقبال بيان شده است. مؤلف در اين فصل, آنجا كه به تعريف از برخى تركيب هاى تازه اقبال پرداخته است, به برخى تركيب هاى نارسا و كهنه او هم اشاراتى كرده است; مثلاً در جايى با ذكر مثال مى گويد كه اقبال بدون وجود قرينه اى در شعر زير, فعل را حذف كرده است:
حديث شوق ادا مى توان به خلوت دوست
به ناله اى كه ز آلايش نفس پاك است

آقاى محبّتى بزرگ جلوه دادن محمود غزنوى به وسيله اقبال را هم پسند نمى كند. تجليل برخى از پادشاهان و سلاطين در شعر اقبال باعث نارضايتى چندين تن از نقادان ايرانى شده است كه از جمله مى توان در كتاب ديدن دگرآموز و شنيدن دگرآموز, نوشته محمد على اسلامى ندوشن, مشاهده كرد. خلاصه اينكه سبك دكتر مهدى محبّتى, داراى زندگى, قدرت و حركت است. بديع بودن توضيحات وى, اين كتاب او را در مورد اقبال, قابل مطالعه قرار داده است. آقاى محبّتى از اينكه تفكر اقبال در دانشگاه ها و مراكز علمى ايران, هنوز جايى نيافته است, گله مى كند و به نظر او با كمك شعر و تفكر اقبال, فارسى معاصر و فرهنگ بيمار آن را مى توان بهبود و قدرت بخشيد. به قول ايشان: (اميدواريم كه ارزش هاى فكرى و شعرى اقبال, منهاى عينيت گرايى و ذهنيت زدگى آن, طرح و نقد و تعديل گردد تا زبان فقير امروز فارسى و فرهنگ بيمار آن توان و توش تازه اى بيابد).5
چنين نظرياتى را حدود بيست يا بيست و پنج سال پيش محمد حسين مشايخ فريدنى نيز اظهار داشته بود. وى ضمن يادآورى منت اقبال به فارسى درى نوشته بود:
(زبان فارسى درى را كه زبان مشترك مسلمانان آسيا است و در ايران رفته رفته, با استعمال اجبارى كلمات مرده عصر ساسانى و هخامنشى و بيرون ريختن لغات زبان عربى, مسخ مى شد و در نتيجه رابطه مسلمانان منطقه از هم مى گسيخت, به صورت طبيعى و اصلى خود بازگرداند).6
آقاى فرهاد حسن زاده, تحت عنوان چراغ لاله كتابى مشتمل بر 119 صفحه نگاشته كه از بيت معروف: (چون چراغ لاله سوزم… ) اقبال گرفته شده است. اين كتاب حاوى مطالبى اجمالى در مورد حوادث مختلف زندگى اقبال و تعاليم او و معرّف خوبى براى تفكر اقبال است. فرهاد حسن زاده, لحن و بيانى بسيار ساده و پر تأثير در پيش گرفته است. براى گسترش تفكر فراگير اقبال, چنين كتاب هايى بايد انتشار يابد تا پيام اقبال به نسل جديد به خوبى منتقل شود.
در زمينه انتقال مؤثر پيام اقبال به نسل جديد, خدمات وزارت آموزش و پرورش نيز جاى تعريف و تمجيد دارد. اين وزارتخانه در سال 1984, تحت عنوان اقبال لاهورى در كتاب هاى درسى جمهورى اسلامى ايران اشعار در دست مطالعه علامه اقبال را براى دانش آموزان دبستانى و دبيرستانى جمع آورى كرد و با خطى زيبايى انتشار يافت و در سال 2000 ميلادى, كتابى از حسين بكايى شامل 120 صفحه با نام اقبال منتشر كردند. بكايى دراين كتاب تاريخ را همانند شخصيتى مجسم ساخته و از زبان آن احوال و افكار اقبال را به صورت نمايشنامه اى جذاب, بيان كرده و به اجمال به نكات مهم تعاليم اقبال پرداخته است. تا آنجا كه من مى دانم در مورد اقبال به زبان اردو چنين كتابى نوشته نشده است.
درباره مسئله ترويج مؤثر اشعار علامه اقبال, جناب آقاى قادر فاضلى خدمات با ارزشى ارائه كرده است. وى نه تنها براى كليات فارسى اشعار اقبال, در كتابى فهرست موضوعى مشتمل بر 544 صفحه تدوين كرده است, بلكه كتاب مختصرى هم با عنوان دين و دنيا از ديدگاه اقبال لاهورى به رشته نگارش در آورده و براى توضيح و توثيق اشعار اقبال از آيات قرآنى به عنوان شاهد استفاده كرده است. اين كتاب به چند جنبه از پيام فراگير اقبال پرداخته است. نويسنده با زبانى سليس, با عناوينى چون: دين و دنيا, هويت دينى, دنياى ممدوح و دنياى مذموم, انقلاب دينى, انقلاب لايى و انقلاب الاّئى, ضرورت حكومت دينى را با استدلال و روش جذاب توضيح داده است.
يادكردى از كتاب محمود حكيمى با عنوان در مدرسه اقبال لاهورى هم ضرورى است. اين كتاب كوچك معرف مبسوطى در تفكر و فلسفه اقبال مى باشد. حكيمى نه تنها با استفاده از اقتباسات مختلف از اقبال شناسانى چون: دكتر على شريعتى, سيد غلام رضا سعيدى, على اكبر دهخدا, سعيد نفيسى, محمدتقى بهار و دكتر جليل تجليل, به توضيح در باب افكار اقبال پرداخته است, بلكه به زواياى مختلف زندگى اقبال نيز پرداخته است. محمود حكيمى در اين كتاب به گفته خودش تضادهاى موجود در افكار اقبال را نيز با استفاده از اقتباساتى از نويسندگانى چون استاد رجب شهرام زاده نشان داده است. وى در نوشته هاى اقبال به مباحث فلسفى و منطقى آن نيز پرداخته است كه البته اشتباهاتى در آن يافت مى شود. به نظر او اقبال بدون آگاهى از كتاب الرد على المنطق اين تيميه, به دفاع از آن پرداخته; در حالى كه صحت علم منطق بارها به اثبات رسيده و امروزه نظريات اين تيميه درباره منطق كاملا از درجه اعتبار ساقط است. وى برخى از تعبيرات لفظى اين تيميه را هم مورد انتقاد كرده است.
يكى از اوصاف تحسين برانگيز سرزمين ايران اين است كه ترجمه كتاب از زبان هاى غربى به فارسى به سنت قوى تبديل شده است. درباره اقبال هم به زبان اردو كتاب هايى در حال ترجمه شدن است كه در اين زمينه يادآورى خدمات آقاى محمد بقايى ماكان ضرورى است. وى شايد تنها دانشور ايرانى باشد كه بيش از همه در باب افكار اقبال كتاب هايى تأليف كرده است. وى كتاب هاى بسيارى از اقبال شناسان و نويسندگان را در مورد اقبال به كسوت فارسى در آورده است و اين خدمات او جاى ستايش دارد.
او طى سال هاى 2000 و 2001 ميلادى, كتاب هاى مختلفى در مورد اقبال نوشته يا به فارسى ترجمه كرده و گاهى حاشيه هاى توضيحى يا ذيل عنوان (توضيح تكميلى) مطالب مفيدى بر آنها افزوده است. در اين دو سال وى به تأليف يا ترجمه آثار زير اهتمام ورزيده است:
1. بازساى انديشه دينى در اسلام, 2000;
2. چه بايد كرد, 2000;
3. گلشن راز جديد, 2001;
4. خدا در تصوير اقبال, 2001;
5. تصوف در تصوّر اقبال, شبسترى و كسروى, 2001;
6. زمان و مكان از ديدگاه اقبال, 2001;
7. سونش دينار, 2001;
8. اقبال و شش فيلسوف غربى, 2005.
كتاب بازسازى انديشه دينى در اسلام ترجمه فارسى سخنرانى هاى اقبال است. علاوه بر اينكه مترجم هيچ جاى مقدمه اشاره نكرده است كه اين كتاب را قبلاً مرحوم احمد آرام تحت عنوان احياى تفكر دينى در اسلام ترجمه كرده است, به ضرورت ترجمه خود نيز اشاره نداشته است. البته در مصاحبه هاى متعدد و در مجموعه يكى دو مقاله با نام قلندر شهر عشق, بدون ذكر نام احمد آرام مى گويد: (هيچ سطر آن (ترجمه سخنرانى هاى اقبال) خالى از ايراد نيست). (ص, 135).
افزون بر آن, به گفته آقاى بقايى, عنوان ترجمه شده اين كتاب, احياى تفكر دينى, خود گوياى اين است كه مترجم از آثار و افكار اقبال هيچ شناختى نداشته. ترجمه هاى هر دو مترجم را در سخنرانى اول مقايسه كردم و به غير از چند تغيير در واژگان كه آقاى ماكان داده بود, بين آن دو فرق خاصى نيافتم. از اين رو, به نظر من اين تعبير در مورد ترجمه احمد آرام كه هيچ سطرى (خالى از ايراد) نيست, ظلم بزرگى است. علاوه بر آن, به ترجمه جديد آقاى ماكان هم اين اعتراض وارد است كه متن قديمى سخنرانى هاى علامه اقبال را جهت ترجمه انتخاب كرده است و مى دانيم كه آن متن داراى اشتباهات چندى است. اى كاش او با يك اقبال شناس پاكستانى مشورت مى كرد. در اين صورت, به او گفته مى شد كه اگر ترجمه دوباره به فارسى واقعاً ضرورت دارد, متن مستند تدوين شده پروفسور شيخ سعيد را براى ترجمه استفاده بكند. در اين صورت حاشيه هاى با ارزش و برداشت هاى دريافتى شيخ محمد سعيد مى توانست بسيار مفيد باشد.
در حاشيه اين ترجمه آقاى ماكان, نكات غريبى وجود دارد. در يكى از پانوشت هاى صفحه 229, تاريخ وفات و تولدى كه براى (شيخ احمد سرهندى) نوشته شده است, در اصل مربوط به سر سيد احمدخان مى باشد. جالب تر آنكه به زعم او (شيخ احمد سرهندى)7 و (سر سيد احمد خان)8 دو نام يك شخصيت است. به نظر او شيخ احمد سرهندى در عليگر در گذشت و در مسجدِ همان كالج كه خود ساخته بود, تدفين شد و نيز در ميان كتاب هاى احمد سر هندى, آثار الصناديد و تفسير قرآن(!) در زبان اردو معروف مى باشند(!) سپس در ادامه اين حاشيه, به ذكر نظريه طبيعت يعنى نظريه اتحاد در وحى الهى و مظاهر الهى كه ديدگاه معروف سيد احمدخان در باب طبيعت بوده, پرداخته است و اغلب با اين تصور كه سر سيد احمدخان, گوياى نظريات شيخ احمد سرهندى است, دچار اشتباه شده و حتى كار به جايى كشيده است كه مى نويسد: (دانشگاه عليگر كه در حال حاضر در پاكستان است(!) امروزه از رونق افتاده و رو به زوال است). وى شيخ احمد سرهندى و سر سيد احمدخان را در برخى كتاب هاى ديگر خود هم به همين ترتيب اشتباه گرفته است; مثلاً در صفحات 27 و 302, اقبال به چهارده روايت را مشاهده فرماييد. جاى تعجب بسيار اينجاست كه اين حاشيه از همان متنى كه خود آقاى ماكان آن را تدوين كرده است و در آنجا به طور واضح, سر سيد احمدخان را (نابغه بزرگ دين در قرن يازدهم) معرفى كرده است. كاش جناب ماكان همين را در نظر داشت كه نابغه بزرگ دين در قرن يازدهم هجرى, چطور مى تواند سر سيد احمدخانِ قرن نوزدهم ميلادى باشد؟
آقاى ماكان در قلندر شهر عشق در مورد جناب مجدد (الف.ثانى) مى گويد: (در قرن نوزدهم ميلادى مى زيست). (ص 129) در صفحه 231 همين كتاب در يكى از پانوشت ها مى نويسد كه در متن اصلى ابن مسكويه آمده است; در حالى كه لقب اين دانشمند, مسكويه و نامش ابوعلى بود. من به خود اين جرئت را مى دهم كه بگويم در تاريخ ابوعلى با نام ابن مسكويه شهرت دارد و در چندين كتاب رجال, با نام ابن مسكويه نوشته شده است. در سه جلد از كتاب هاى معاصر يعنى: فرهنگ زندگى نامه (تدوين: حسن انوشه), فرهنگ فارسى اعلام (تدوين: غلام حسين صدرى افشار) و فرهنگ فارسى درى (تدوين: زهرا خانلرى) هم ابن مسكويه نوشته شده و شايد بتوان گفت كه اقبال از اينكه ابن مسكويه نوشته است, مرتكب جرمى نشده است.
به نظر مى رسد آقاى محمد بقايى ماكان, دچار نوعى سهل انگارى شده و به همين دليل, شخصيتِ معاصرِ علامه اقبال, دكتر عشرت حسن انور را (اقبال شناس پاكستانى), شهيد سرمد, شاعر دوره اورنگ زيب9 را (شاعر فارسى گوى پاكستان) (ر.ك: اقبال و شش فيلسوف, ص 160), دكتر محمد علوى مقدم را (اقباش شناس پاكستانى) (ر.ك: اقبال به چهارده روايت, ص 125), (گرامى) را (شاعر پارسى گوى پاكستان) و شيخ احمد سرهندى را بيشتر مواقع (سر احمد هندى) (اقبال به چهارده روايت, ص 27) مى نويسد.
درباره (الطاف حسين حالى) مى نويسد كه وى اولين بار سفرنامه خسرو را منتشر كرد (ر.ك: سونش دينار, حاشيه متن, ص 81) در حالى كه وى مقدمه سفرنامه ناصرخسرو را منتشر كرده بود. در مقدمه زمان و مكان از ديدگاه اقبال, آقاى ماكان مى نويسد: (در كتاب بازسازى انديشه دينى در اسلام كه فراهم آمده از سخنرانى اقبال در دانشگاه هاى پاكستان است… ). اين اولين كتاب است و سطر اول, اشتباه نوشته شده است. همه مى دانند كه اين سخنرانى ها در مدراس و دانشگاه اسلامى (مسلمانان) عليگر انجام شده بود و هر دوى اين شهرها با پاكستان هيچ ارتباطى ندارند; اما وى مدراس و عليگر را بخشى از پاكستان به حساب مى آورد10. در برخى از كتاب هاى خود در مورد (بانگ درا) و (بال جبريل) از اقبال, مى نويسد كه اين دو مثنوى هستند. اين بدان مفهوم است كه آقاى ماكان اين آثار بسيار مشهور علامه اقبال را مطالعه نكرده اند. در شرار زندگى در صفحه 321, محل تولد خواجه معين الدين چشتى را سنجر مى نويسد; در حالى كه نام صحيح (س. ج. ز) مى باشد.
در جديدترين كتاب ترجمه خود, اقبال و شش فيلسوف غربى, نويسنده فقيد هندوستانى, تاراچرن رستوگي11, را چندين بار (تارا چندرستوجى) نوشته است. در صفحه 231, ميان محمد شريف يعنى ام. ام. شريف12 را مير محمد شريف نوشته است.
در صفحه 302, يكى از مصرع هاى يك بيت از شعر بيدل را چنين مى نويسد: (بيدل نشوى بى خبر از كشف كرامات); در حالى كه مصرع صحيح به اين ترتيب است: (بيدل نشوى بى خبر از چاك گريبان).
در حاشيه صفحه 38 چه بايد كرد, بيت معروفِ (مثنوى مولوى معنوى/هست قرآن در زبان پهلوى) را به اقبال منسوب مى كند; در حالى كه گمان غالب بر اين است كه اين شعر از (جامى) باشد. همچنين در حاشيه كتاب چه بايد كرد صفحه 174, نام همسر (شاه جهان) را (نور محل) مى نويسد; در حالى كه نام بلكه لقب او (ممتاز محل) بود.
اگر اين فرو گذاشت ها را در نظر داشته باشيم, به راحتى مى توانيم حدس بزنيم كه مشكلات مترجم و حاشيه نويس چيست و براى موفقيت در اين امور چقدر بايد محتاط بود و دقت نظر داشت.
افزون بر آن, در برخى از تغييرات آقاى بقايى ماكان نيز مى توان مناقشه كرد; مثلاً در شرح (اسرار خودى) با عنوان (شرار زندگى), آقاى ماكان مى گويد كه اولين مرحله خودى بيان شده توسط اقبال, يعنى تمثيل شتر, در اطاعت از (نيچه) اخذ شده است. اين موضوع را سال ها پيش خليفه عبدالحكيم هم بيان كرده است, اما من معتقدم كه تمثيل هاى صابر, شاكر, مطيع و منقاد بودن شتر را, اقبال از مولوى گرفته است; زيرا يكى از سمبل هاى مورد پسند مولوى شتر است و تفصيل آن در مثنوى يافت مى شود.
آقاى بقايى در يكى از مصاحبه هاى خود با خسرو آذربايجانى و مسعود ميرى مى گويد: (جناح پس از چند ما از فوت اقبال… خودش در يك سخنرانى صريحاً اظهار مى كند كه ما همان راهى را رفتيم و مى رويم كه اقبال گفت… ) (مثل مردمك چشم خويش, ص 158). اول اينكه قائد اعظم اين مسئله را در هيچ يك از سخنرانى هاى خود عنوان نكرده بود; بلكه اين سخن را بعد از تصويب قطعنامه لاهور به مطلوب الحسن سيد گفته بود. دوم اينكه اين حرف بعد از چند ماه از درگذشت اقبال, گفته نشده است; بلكه تقريباً بعد از گذشت چند سال در سال 1940 بيان شده است.
در گفت و گو با آقايان ذكر شده در همين مصاحبه, در جايى آقاى ماكان, ضمن تعريف از قدرت بيان اقبال مى گويد كه اقبال با مهارت و قدرت بسيارى فلسفه خود را در شعر گنجانده است, اما ضمن اختلاف با برخى از عناوين مطرح شده در برخى از نظم هاى فارسى اقبال, به برخى از سستى هاى زبانى او هم اشاره كرد. به عنوان مثال مى گويد: اقبال به جاى (خودى را سه مرحله), (خودى را سه مراحل) مى نويسد و براى مصدر (خراميدن), قيد حالت (تيز) را مى آورد و از يك ـ دو بيتى در (ارمغان حجاز) از تركيب (شش جهات) استفاده مى كند. اول اينكه قبل از آقاى ماكان, آقاى مجتبى مينوى در كتاب مختصر خود با ذكر نام يك شخصيت, چنين اعتراضى از سوى او نقل مى كند كه به قول آن شخصيت در (تيز خراميدن), (تيزى) و (خراميد) متضاد هم هستند و اين حرف غلط است. آقاى مينوى ضمن رد اين اعتراض, به ادامه سخن خود مى پردازد. دو اينكه (قدم زدن) مى تواند حالت هاى مختلفى داشته باشد; مثل: آهسته آهسته قدم زدن يا تند تند قدم زدن. در جلد اول بهار عجم ذيل (خرام) مى نويسد كه تشبيهات مربوط به آن, (سيل) و (سيلاب) و غير آن مى باشد كه در آن قرينه سرعت و شدت ديده مى شود.
در جواب اعتراض دوم در اين مورد بايد بدانيم كه جمع بستن معدود, همراه با عدد, قبلاً هم وجود داشته است; مثلاً نام يك شهرستان (دو گنبدان) است. براى سومين اعتراض نيز كه گفته شده به جاى (شش جهات) بايد (شش جهت) باشد, مثالى يافت مى شود. به دو بيت از (مجير بيلقانى) توجه فرماييد كه در آنها از تركيب (شش جهات) استفاده شده است:
كار كردش ز شش جهات جهان
نام و ناموس هفت خوان برداشت
رويين تنى شو از پى محنت كشى كه نيست
اين شش جهات عالم دون كم ز هفت خوان
با بررسى بيشتر ممكن است مثال هايى از ديگر شعراى فارسى زبان يافت شود.
آقاى ماكان, كتاب Iqbals Educational Philosophy از خواجه غلام سيدين13 را به مبانى تربيت فرد و جامعه ترجمه نموده است. اين توضيح لازم است كه چندين سال پيش از او, در سال 1984 آقاى (عزيز الدين عثمانى) اين كتاب را با عنوان فلسفه آموزشى اقبال لاهورى ترجمه كرده و در تهران به چاپ رسانده بود. نه سال بعد, مشخص نيست آقاى ماكان با چه مصلحتى آن كتاب را دوباره ترجمه كرده است؟ وى در هيچ جا به ترجمه عثمانى اشاره نكرده است. در صفحه 64, پرنده شكارى معروف (شكره) را چنين توضيح مى دهد: (شتر ماده اى كه پستانش پر از شير باشد).
مطلب ديگرى كه آقاى ماكان به آن پرداخته, نسل و نژاد علامه اقبال است. آقاى ماكان در ديباچه ديوان فارسى اقبال, ميكده لاهور (1380 هجرى شمسى), با تحت عنوان (اقبال و اصليت ايرانى), ضمن اشاره به شدت علاقه طبقه سپروها به علم و دانش ادعا مى كند كه (سپروها در حقيقت ايرانى بودند) و از آنجا كه اقبال به طبقه (سپروها) تعلق دارد, بنابراين او ايرانى الاصل است. ارتباط اقبال با طبقه (سپروها) براى مخاطبان پاكستانى و هندى, مسئله غريبى نيست; اما خويشاوندى (سپروها) با ايرانيان ممكن است مايه تعجب باشد. چنين ادعايى را او در صفحه 13 كتاب قلندر شهر عشق خود نيز مطرح كرده است. عبدالرفيع حقيقت, نيز به نوعى ديگر چنين حرفى را بيان كرده است. بنياد اين حرف او, كتاب خواجه عبدالحميد عرفانى با عنوان ايران صغير يا تذكره شعراى پارسى زبان كشمير است كه در آن به مسئله هجرت دو عارف قرن هشتم, (سيد على همدانى) و (سيد تاج الدين سمنانى), و طبق برخى روايات, هفتصد تن از ياران آنها كه براى تبليغ اسلام, به كشمير مهاجرت كردند و آنجا سكنا گزيدند, اشاره شده است.
ضمناً عنوان شده است كه بيشتر سادات كشمير به سادات همدان و سمنان تعلق دارند. آقاى عبدالرفيع حقيقت مى نويسد چون آبا و اجداد اقبال از كشمير بودند و به اين ترتيب با سادات همدان و سمنان, (ارتباط نژادى و فكرى) داشتند, پس اين مسئله جاى تأمّل دارد كه اقبال ايرانى الاصل باشد (ر.ك: سير انديشه انسان سالارى در ايران, 1380). فرق بديهى ميان روش عمل آقاى عبدالرفيع حقيقت و آقاى محمد بقايى ماكان در اين است كه آقاى عبدالرفيع حقيقت اين مسئله را كه آيا اقبال واقعاً ايرانى الاصل است يا نه, (در خور تحقيق و تعمق) مى داند و در اين باره رأى حتمى صادر نمى كند; اما آقاى ماكان با اطمينان كامل اقبال را ايرانى الاصل مى نويسد و در اين مسئله دقت نمى كند كه علاقه طبقه (سپروها) به زبان فارسى, زمانى مى تواند دليلى بر ايرانى الاصل بودن آنها باشد كه شواهد مستند تاريخى اين امر را تصديق بكند. اين روش كار آقاى ماكان, او را محققى نشان مى دهد كه بدون اثبات موضوع, آرزوهاى خود را در قالب شواهد تاريخى بيان مى كند. آيا براى نوشتن در مورد افكار و اشعار اقبال, اثبات ايرانى الاصل بودن و قوميت ايرانى داشتن, بسيار ضرورى است؟ به نظر من اين روشى غير علمى است و دورى گزيدن از آن بسيار ضرورت دارد. مفروضات را در جايگاه محكمات نشاندن, زيبنده يك محقق خوب نيست.
از اشكال هاى وارد شده نبايد اين سوء تفاهم هم پيش بيايد كه تحقيقات علمى آقاى بقايى ماكان در مورد اقبال اهميت ندارد; بلكه منظور من فقط اين است كه در ضمن فعاليت هاى علمى, نظر خود اقبال: (اپـنے سيـنے مي‹ اسے اور ذرا تهام ابهى) (هنوز هم اندكى آن را بر سينه خود بفشار) را بايد در نظر داشت.
آقاى ماكان در يكى از تأليف هاى خود به نام ميكده لاهور مفاهيم كليدى اشعار منتخب اقبال را شرح و تفسير نيز كرده است. به همين ترتيب شرح و تفسير جاويد نامه را با نام در شبستان انديشه نوشته است. چنين تأليفاتى قابل قبول است و ايشان با به فارسى برگرداندن نوشته هاى اقبال شناسان و علماى برجسته اى چون: دكتر عشرت حسن انور14, دكتر فضل الرحمن15, بى. اى دار 16, غلام سيّدين و ديگر علمايى چون آنها, سهم ارزنده اى در شناساندن اقبال و انديشه ها و آثار او داشته است.
علاوه بر آنچه گفته شد, آقاى محمد بقايى ماكان, در برخى از كتاب هاى خود, افكار و نظريات برخى از دانشمندان ايرانى را به عنوان حاشيه يا پانوشت درج كرده است كه نمى توان نظريات آنان را قبول كرد; مثلاً طبق نظر آقاى دكتر محمد اسلامى ندوشن و يا آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى و… , در تفكر و شعر اقبال تناقضاتى ديده مى شود كه البته انتقادهايى از اين دست, از سوى برخى از منتقدان غربى چون (دكنسن) و غير او نيز وارد شده بود. با توجه به ضيق مجال, بحث در اين زمينه حتى به اجمال امكان پذير به نظر نمى رسد. در اين باره خوانندگان عزيز مى توانند به جلد اول اقبالنامه, به آخرين نامه كه براى (نيكلسون) نوشته شده, مراجعه كنند.
در ترجمه افكار اقبال از زبان اردو به فارسى, ذكر نام خانم شادروان دكتر شهين دخت مقدم صفيارى نيز ضرورى به نظر مى رسد. وى در اين زمينه كتابى مختصر ولى بسيار مهم از دكتر جاويد اقبال با نام (افكار اقبال ـ تشريحات جاويد) به فارسى ترجمه كرده بود كه چهار سال پيش از اين آكادميِ اقبالِ لاهور, آن را چاپ و منتشر كرد. هر چند برخى از قسمت هاى اين ترجمه درست است, اما در بسيارى از موارد ترجمه تا حد خنده آورى داراى اشتباه است. ذكر تفصيلى آن به ويژه اشعار اردو غلط يا ناقص ترجمه شده اند. نخست به اشعار اردو و ترجمه آنها دقت فرماييد:
1 . خودى كانشمين تر ے دل مي‹ هے
فلك جس طرح آنكه كى تل مي‹ هے
ترجمه فارسى: (اگر خودى در دل تو جايگزين شود, فلك در چشم تو مردمك چشم خواهد شد). (ص 4 و 230). 17
ـ (اگر), (شود) و (خواهد شد) و… از كجا آورده شده است؟
2. كراپنى فكر كه جوهر هے بـے نمودترا
ترجمه فارسى: (كه فكر ما جوهر بى نمود توست). (ص 3) 18
شعر غالب:
3. طاعت مي‹ تارهے نه مے و انگبين كى لاگ
دوزخ مي‹ ùال دو كوئى لے كر بهشت كو
ترجمه فارسى: (تا به طاعت اثر مى انگبين نباشد, به دوزخ بيندازيد كسى را كه به بهشت مى بريد).19
ـ مى بريد, يعنى چه؟
4. خودى كى خلوتو‹ مي‹ گم رها مي‹
خدا كى سا منے گويانه تها مي‹
نه ديكها آنكه اôهاكر جلوه دوست
قيامت مي‹ تماشا بن گيا مي‹
ترجمه فارسى: (من خودى خود را در خلوت گم كردم, گو آنكه در محضر خدا نبود.
چشم, جلوه دوست را نديد, من به تماشاى قيامت مشغول بودم). (ص 207) 20
در متن كتاب, ترجمه برخى مطالب به نثر هم بسيار ضعيف است. براى مثال, فقط دو يا سه مورد گوشزد مى شود. در برخى مواقع ترجمه فارسى, درست برعكس متن اصلى به اردو است:
1. متن اردو: (اسلامى فلسفے سے مراد فلسفے كے مسلم اصولو‹ كے ذريعے قرآنى حقايق كى تعبير و توجيه هے ـ)
ترجمه فارسى: (مراد از فلسفه اسلامى آن است كه اصول آن بر پايه تعليمات قرآن, تعبير و توجيه شود). (ص 18)21
2. متن اردو: (ذوالنون مصرى فرماتے مي‹ كه تصوف كامطلب هے سارى كائنات مي‹, صرف اللّه كو پسند كرنا ـ) (ص 52)
ترجمه فارسى: (ذوالنون مصرى مى گويد: مراد از تصوف, تمام كائنات خداوند را پسنديدن است) (ص 131) 22
3. متن اردو: (او سپنسكى زمان كو مكان كى ايك سمت سمجهتاهے, يعنى تين ابعاد ركهنے والا جسم جب خلا مي‹ كسى ايسى سمت مي‹ حركت كرتاهے جواس كے اندر موجود نهين, تويه حركت زمانى هے ـ دو سرے لفظون مي‹ زمان, مكان هى كى ايك سمت يا جهت هے ـ )
ترجمه فارسى: (اسپنسكى زمان را يك جهت مى داند و مى گويد جسم سه بعد دارد; طورى كه به جهتى كه در خلأحركت مى كند كه در داخل او موجود نيست. اين حركت زمان نام دارد. به عبارت ديگر, زمان و مكان يك سمت يا جهت مى باشد). 23
در جاهاى مختلفى از كتاب چنين ترجمه هاى ناقص و در برخى موارد كاملاً اشتباهى به چشم مى خورد.
در اينجا بايد به اين مسئله خوشايند اشاره كرد كه امروزه ايرانى ها هم به ترجمه هاى آثار منثور اقبال توجه و به كتاب هاى نوشته شده در اين زمينه استناد مى كنند. در سال هاى 2001 و 2005 ميلادى برخى از نامه هاى اقبال با عنوان نامه هاى علامه اقبال لاهورى به فارسى در دو جلد به چاپ رسيد. اين نامه ها و ترجمه آنها به وسيله آقايان دكتر محمد يونس جعفرى و فرهاد پاليزدار انجام شد. پيش از اين, نوشته ها و نامه هاى اقبال, به بى. اى دار كتابى تحت عنوان Letters & writings of Iqbal جمع آورى و تدوين شد. كه با عنوان نامه ها و نگاشته هاى اقبال لاهورى به وسيله ع.ظهيرى و ويراستارى محمد حسين ساكت ترجمه شدو به چاپ رسيد. نامه هاى علامه اقبال لاهورى ترجمه مفيدى از منتخب نامه هاى اقبال است. از اين مجموعه مى توان به نظريه شعر, عوامل سرودن شعر, برخى تفصيلات در مورد زندگى اقبال و كاوش هاى علمى او پى برد. جاى تأسف است كه مترجمان هيچ مقدمه اى بر كتاب ننوشته و عنوان نكرده اند كه اين نامه ها از چه مجموعه اى اخذ شده است و نيز در مورد مخاطبان نامه هيچ توضيحى نداده اند. با وجود همه اين كاستى ها, ترجمه اين نامه ها به فارسى, براى كسانى كه در مورد اقبال مشغول به تحقيق هستند, يك ارمغان پر ارزشى است.
در ادامه بحث از ترجمه هاى به فارسى, اشاره به ترجمه محقق جوان آقاى على بيات با عنوان مطالعه بيدل در پرتو انديشه هاى برگسون خالى از لطف نيست. اين كتاب, ترجمه كتابى است كه نويسنده مقاله حاضر تحت عنوان (مطالعه بيدل فكر برگسان كى روشنى مي‹) تدوين كرده و تا به امروز سه بار در پاكستان به چاپ رسيده است. كتاب ذكر شده در اصل مبتنى بر متن و توضيحات بر يكى از مقالات مهم و چاپ نشده به انگليسى علامه اقبال با عنوان Bedil in the light of Bergson مى باشد. علامه اقبال در اين مقاله خود به نظريات مشابه بين فيلسوف فرانسوى قرن بيستم (برگسون) و شاعر بى نظير سبك هندى, بيدل دهلوى, اشاره روشنى كرده است. اين ترجمه به دليل تسلّط مترجم به زبان اردو, ترجمه بسيار خوبى از مقدمه تدوين كننده كتاب دكتر تحسين فراقى و متن مقاله اقبال مى باشد و براى فلسفه شناسان, اقبال دوستان و اديبان ايرانى متاع پر بهايى محسوب مى شود. اين كتاب را در سال 2000 ميلادى آكادمى اقبال پاكستان ـ لاهور به چاپ رسيده است.
در مورد گزيده هاى شعرى, ذكر گزيده شعرهاى اقبال لاهورى با انتخاب و تدوين آقاى شهرام رجب زاده ضرورت دارد. اين كتاب براى بار سوم در سال 1997 در تهران چاپ شده است. انتخاب خوب و مقدمه بحث انگيز كتاب جالب توجه است. تدوينگر كتاب عقيده دارد كه اگر اجبارى در ضخامت تعيين شده كتاب نبود, اين كتاب مختصرتر مى توانست باشد; زيرا: (اهميت شاعرى اقبال بسيار كمتر از اهميت انديشه اوست) (ص 50). مقدمه شهرام رجب زاده داراى نكات متعددى است كه جاى بحث دارد. در شعر هر شاعر بلند مرتبه موارد پست و بلند يافت مى شود, اما بايد به تناسب ميان موارد عالى در مقابل موارد پست و ضعيف هم توجه داشت. به هر حال, نويسنده مقدمه بر اين باور است كه در مقايسه با بيدل, اقبال داراى افكار و ابتكار كمترى است. اقبال شعر و ادبيات صوفيانه و عارفانه ايران را سرچشمه اعتياد برشمرده است. او به مداحى پادشاهان زنده و مرده مى پردازد; حتى از موسولينى هم تعريف مى كند و مخالف اجتهاد در دوره انحطاط است و شعار (اقتدا بر رفتگان محفوظ تر) سر مى دهد. زبان اردوى مسلمانان پاكستان و هندوستان اصيل نيست. شعر اقبال بين قوت و ضعف در نوسان است و در شعر او ضعف هاى زبانى وجود دارد.
با وجود اين اعتراضات كه اكثر آنها حاصل بحث هاى اشتباه و مطالعه خام و ناقص آقاى شهرام رجب زاده درباره اقبال و فرهنگ اردو است, او سرانجام ناچار به اعتراف مى شود كه: (اين مايه تسلّط به فارسى براى شاعرى كه پارسى حتى زبان دوم او محسوب مى شود, شگفت انگيز است) (ص 52). آقاى رجب زاده به اين مسئله اعتراف كرده است كه بر نسل اول ايران پس از انقلاب اسلامى, تأثير شعر اقبال آن قدر زياد است كه موضوعى جداگانه براى اين مقاله است.
از ديگر كتاب هاى چاپ شده در مورد اقبال در ايران, جستارى در انديشه و هنر علامه دكتر محمد اقبال لاهورى است كه دكتر محمد سليم آن را تدوين كرده است. ياد كرد اين كتاب از اين جنبه حائز اهميت است كه نه تنها سوء تفاهم موجود بين دانشمندان ايرانى, مبنى بر اينكه اقبال توانايى صحبت به فارسى را نداشت, رفع مى شود, بلكه اين سوء تفاهم كه محدوده زبان اردو بسيار كم است نيز از بين مى رود. آقاى سليم اختر در ديباچه توضيح مى دهد كه (زبان ملى پاكستان از يك سو سومين و بزرگ ترين زبان در سطح جهان است و از سوى ديگر به سرمايه عظيم علمى اش, دوشادوش زبان هاى عربى, فارسى و تركى, چهارمين زبان مهم دنياى اسلام شناخته مى شود) (ص 16). اين كتاب نه تنها شامل افكار و اشعار خود اقبال و نيز ترجمه هاى فارسى نوشته هاى اوست, بلكه اظهار محبت شعراى ايرانى نيز چون چراغى روشن نورافشانى مى كند.
ترجمه منظوم (ساقى نامه) با همان بحر از سيد محمد اكرم شاه اكرام24 در اين مجموعه, داراى جايگاهى خاص است. در اين مجموعه, ترجمه فارسى شعر (هماليا)ى اقبال را خانم شيوا اميرهدايى انجام داده است, ولى افسوس كه در چند مورد دچار اشتباه شده است. اقبال مى گويد:
هائے كيا فرط طرب سے جهومتا جاتاهے ابر
فيل بـے زنجير كى صورت اْاجاتا هے ابر
مصرع دوم را خانم امير هوايى چنين ترجمه كرده است: (همچون اسب بى افسارى بى رقص مى پرد).
ملاحظه مى فرماييد كه تركيب (فيل بى زنجير) در اين ترجمه (اسب بى افسار) آمده است. در برخى جاها ترجمه خانم اميرهدايى خوب است, اما آيا انتقال لحن خلاّقانه اقبال در ترجمه كار آسانى است؟
در سال 2001 م كه سال گفت و گوى بين تمدن ها بود, مجموعه اى با نام مقالات همايش علامه اقبال در اسفند 1379 به چاپ رسيد. برخى از مقاله هاى موجود در آن قابل توجه هستند, به ويژه مقاله (نقدى بر ترجمه هاى اشعار علامه اقبال به زبان فارسى) از دكتر محمد رضا ملك و مقاله دكتر جاويد اقبال با نام (اقبال و گفت و گوى تمدن ها). به طور كلى, روش توصيفى در مقالات بيشتر است و مقاله دكتر رزمجو همان مقاله اى است كه در سال 1995 در سمينار بين الملل اقبال در استانبول, خوانده شده است.
بر اهل علم پوشيده نيست كه از جمله كسانى كه به تعريف و تمجيد شكوه فكرى اقبال پرداخته اند, شعراى بزرگ ايرانى چون: شادروانان ملك الشعراى بهار, صادق سرمد, عبدالكريم اميرى فيروزكوهى, استاد جلال الدين همايى, حبيب يغمايى, احمد گلچين معانى و غيره را مى توان نام برد. اين سنّت همچنان ادامه دارد. آقاى عبدالرفيع حقيقت هم در اين گروه جاى دارد. وى ارادت غير عادى به علامه اقبال دارد. گفته مى شود كه او روزهاى دوشنبه هر هفته حقيقت اهتمام به برگزارى نشست ادبى مى كند و نشست را با اشعار اقبال آغاز مى كند. در دومين مجموعه شعر آقاى حقيقت با نام ترانه هاى حقيقت, در چندين شعر, تضمين مصرع هايى از اقبال به چشم مى خورد. تأثير سبك فكرى اقبال در شيوه شعرگويى او در موارد زيادى به چشم مى خورد:
اى زاده مغموم وطن!
اين سخن از من
بشنو كه تو را
راهنماى دل و جان است
اين نكته به هر حال
مرا شوق بيان است
گر وصف نهان است
نتوان ز چشم شوق رميد اى هلال ماه
از صد نگه به راه تو دامن نهاده اند
بر خود نظر گشا, ز تهى دامنى مرنج
در سينه تو ماه تمامى نهاده اند.
از بين كسانى كه به زبان شعر به اقبال ابراز ارادت كرده اند, نام حسين لاهوتى (صفا), سعيد نفيسى و عباس مشفق كاشانى را مى توان ذكر كرد. اشعار آنها در مجموعه تدوين شده از سوى آقاى دكتر سليم اختر گنجانده شده است.
امروزه در تهران, نه تنها در مورد اقبال كتاب ها و مقالات به نگارش در مى آيند, بلكه پايان نامه هاى دوره هاى كارشناسى ارشد و دكترى بسيارى هم در مورد اقبال نوشته مى شوند. در چند سال اخير سه پايان نامه, يكى مربوط به دوره كارشناسى ارشد و دو پايان نامه مربوط به دكترى, در اين زمينه نگاشته شده است. پايان نامه كارشناسى ارشد را آقاى سيد هاشم تيمورى نوشته است كه عنوان آن, (قرآن و حديث در ديوان اقبال لاهورى) مى باشد. يكى از پايان نامه هاى دكترى نگاشته سيد محمد جواد همدانى است با عنوان (انديشه هاى عرفانى در شعر فارسى اقبال لاهورى و تجلى آن در جامعه). اين پايان نامه داراى گستردگى زياد و عمق معنايى كم است. سومين پايان نامه در سال 2005 را هم غلامعلى كميل قزلباش با عنوان (مطالعه تطبيقى دكتر اقبال لاهورى و خوشحال خان ختك) نوشته است. اين پايان نامه معرفى خوبى از نكات مشترك بين اقبال و خوشحال خان ختك را ارائه داده است. وى به ترجمه اشعار اردو علامه اقبال و اشعار پشتو خوشحال خان نيز اقدام كرده است.
افزون بر آن, در ايران چاپ هاى بهتر و جديدترى از كليات فارسى اقبال به چاپ مى رسد. دو سال پيش از اين, انتشارات زوار كليات اقبال لاهورى را به همراه اشعار تازه ياب وى به چاپ رساند كه آن را عبداللّه بهداروند تدوين كرده است و اشعار فارسى اقبال كه در كتاب باقيات اقبال توسط عبداللّه قريشى جمع آورى شده بود نيز آورده شده است. اما جالب آنجاست كه در آن دو بيتى:
كبهى تنهايى كوه و دمن عشق
كبهى سوز و سرور انجمن عشق
كبهى سرمايه محراب و منبر
كبهى مولا على خيبر شكن عشق
را نيز با تعبير (كبهى به گهى), جزء كليات فارسى اقبال ارائه كرده است كه اين عمل خلاف روش تدوين است.
در مورد اقبال به طور پيوسته در ايران اقدامات زيادى در حال انجام است. حضرت آيت اللّه خامنه اى در سخنرانى مشهور خود, فرموده بودند: (اميدواريم كه بتوانيم حق اقبال را بشناسيم و بتوانيم تأخيرى را كه ملت ما در طول اين چهل پنجاه سال اخير در شناخت اقبال داشته است, جبران كنيم). (اقبال ستاره بلند شرق, اقبال آكادمى پاكستان, ص 62)
به نظر من براى جبران آن در شهر بزرگى چون تهران, بايد يك مركز اقبال شناسى با يك كتابخانه با تمام امكانات داير و كرسى هاى اقبال شناسى در دانشگاه هاى مختلف كشور افتتاح شود. بين كشورهاى ايران و پاكستان, گذشته از اسلام, زنده ترين, روشن ترين, اميدوار كننده ترين ضامن بقاى ارتباط بين دو كشور, با موضوع اقبال مى تواند به وجود بيايد. سال ها پيش چه بهجا و درست گفته بود:
مده از دست, دامانم كه يابى
كليد باغ را در آشيانم

پي نوشت ها: * استاد اعزامى از پاكستان به دانشكده زبان هاى خارجى در دانشگاه تهران. ** عضو هيئت علمى گروه زبان و ادبيات اردو, دانشكده زبان هاى خارجى دانشگاه تهران. 1. نواى شاعر فردا, 1979, ص 7. 2. خواجه عبدالحميد عرفانى (1990 ـ 1907م) متخصص آموزش و پرورش بود كه به عنوان كاردار فرهنگى در سفارت پاكستان در تهران حضور داشت. او از مبلغان خستگى ناپذير پاكستان و اقبال بود كه اقدامات شايانى در معرفى اقبال به ايرانيان انجام داد. كتاب هاى او عبارت اند از اقبال عرفانى, اقبال ايران, رومى عصر, حديث عشق (ترجمه رباعيات), ترجمه فارسى ضرب كليم, سرود سرمد, شرح احوال و آثار ملك الشعراء, داستان هاى عشقى پاكستان, ايران صغير يا تذكره شعراى فارسى زبان كشمير. 3. ديباچه: اقبال لاهورى در كتابهاى درسى جمهورى اسلامى ايران, 1984. 4. جاويد اقبال (متولد اكتبر 1924م) از دانشكده دولتى لاهور, فوق ليسانس فلسفه گرفته و دكتراى حقوق از دانشگاه كمبريج اخذ كرده. او پس از پايان تحصيلات دانشگاهى خود به عنوان قاضى دادگاه عالى وسناتور شوراى عالى قضايى به فعاليّت پرداخت و امروزه به عنوان جانشين رييس اقبال آكادمى منصوب شده است. كتاب هاى وى عبارت اند از: Ideology of Pakistan; Islam & Pakistanصs Identity; زنده رود (در سه جلد); اپنا گريبان چاك; جهان جاويد (مضامين و غيره); مى لاله فام; افكار اقبال, تشريحات جاويد (مترجم); 5. صداى رويش خيال, ص 173. 6. همان, ص 90. 7. شيخ احمد سرهندى ملقب به مجدّد الف. ثانى, 14 شوال 971 ق / 26 ژوئن 1564 م به دنيا آمد و از محضر علماى سرهند و سيالكوت بهره مند شد. او علوم متداول دينى را فرا گرفت و به مطالعه كتاب هاى شيخ اكبر محى الدين عربى و شيخ شهاب الدّين سهروردى و مدّتى هم به تدريس فصول الحكم و عوارف المعارف پرداخت. از كتاب هاى مشهور اوست: رساله تهليليه, اثبات النبوّه, معارف لدنيّه و مبدأ و معاد. گفته مى شود پادشاه وقت, جهانگير شاه, بنابر برخى دلايل سياسى و به جاى نياوردن سجده تعظيم توسط شيخ, او را تا يك سال در قلعه گواليار تحت نظر گرفت. علامه اقبال از مداحان عظمت شيخ احمد سرهندى بود و در بيت زير اين چنين به او ابراز ارادت مى كند: سر جهك به سكا جس كا جهانگير كے آگے حبس كے نفس گرم سے هے گرمى احرار ترجمه: (كسى كه سرش در مقابل جهانگير نتوانست فرود بيايد. كسى كه از دم گرمش, احرار و آزادگان گرمى مى گيرند). شيخ به سال 1034 ق / 1624م رحلت كرد. 8. سر سيّد احمد خان (1817 ـ 1898 م), از خيرخواهان مسلمانان شبه قارّه و بنيانگذار دانشكده عليگر (كه بعدها به دانشگاه ارتقا پيدا كرد) مى باشد. او در آغاز به استخدام كمپانى هند شرقى درآمد و در مناطق مختلف با مشاغل مختلف قضاوت خدمت كرد. او براى استفاده از علوم جديد غرب, اداره علمى غازى پور را بنياد نهاد. بعدها مجلّه تهذيب الاخلاق را منتشر كرد كه سردمدار اصلاحات اجتماعى, فرهنگى و آموزشى مسلمانان شبه قارّه شد. در سال 1875 مدرسه M.A.O عليگر را تأسيس كرد كه سپس به دانشكده تبديل شد و بعدها در سال 1920 به دانشگاه مسلمانان عليگر ارتقا يافت. سير سيّد از مخالفان كنگره ملى هند به شمار مى رود. وى نه تنها در اصلاحات علمى و فرهنگى مسلمانان شبه قاره داراى نقش ويژه اى است, بلكه جا دارد او را بانى نثر جديد اردو هم بدانيم. از آثار مشهور او مى توان به آثار الصّناديد, اسباب بغاوت هند, خطبات احمديّه, تبيين الكلام و تفسير قرآن, اشاره كرد. در برابرِ برخى عقايد روشنفكرانه او, برخى از گروه هاى راسخ العقيده اسلامى, مخالفت هاى شديدى ابراز كردند. از بين دوستان هم عصر او, الطاف حسين حالى, شبلى نعمانى, محمد حسين آزاد و مولوى نذير احمد به شهرت رسيدند. اين چهار نفر از تفكّر و سبك عمل سر سيّد احمدخان تأثير پذيرفتند. وى در عليگر از دنيا رفت و همان جا دفن شد. 9. اورنگ زيب عالمگير (متوفا: 1707 م) فرزند ديندار شاه جهان صاحبقران, شاهنشاه هند, است كه در بيدارى مجدّد مسلمانان شبه قارّه تأثير زيادى داشت. نام اصلى او محى الدّين بود و در زمان حكومتش, محدوده حكومت او از غزنين گرفته تا چاتگام و از كشمير گرفته تا كرناتك گسترده بود. با وجود اينكه مسلمان متعهّدى بود, اما ديدگاه او آن قدر وسيع بود كه براى مراقبت از هندوهاى شبه قارّه, هداياى بسيارى در نظر گرفته بود. در دوره او فقه اسلامى با نام (فتاواى عالمگيرى) شكل گرفت. اورنگ زيب آخرين پادشاه مقتدر سلسله مغولان هندوستان بود. اين خاندان بعد از او به سرعت رو به ضعف نهاد. اقبال او را پروانه شعله توحيد مى خواند: شعله توحيد را پروانه بود چون براهيم اندرين بتخانه بود(مترجم) 10. البتّه در ديوان اقبال لاهورى كه آقاى ماكان در تابستان 1384 به چاپ رسانده است, بدون اشاره به اين اشتباه, به طور جزئى به اصلاح اين اشتباه اقدام كرده و نوشته است كه اين سخنرانى ها در دانشگاه هاى جنوب هندوستان ايراد شده اند. اينجا هم بايد به جاى دانشگاه ها, دانشگاه نوشته مى شد. 11. تاراچرن رستوگى (1910 ـ 1997) ساكن منطقه گوهائى در آسام بود كه به استادى زبان و ادبيات انگليسى اشتغال داشت. او در مورد علامه اقبال كتاب هاى زيادى كه بيشتر به انگليسى بود, نوشته است. يكى از كتاب هايش به نام Iqbal - The Final Countdown شهرت زيادى حاصل كرد. رياست چندين كالج را برعهده داشت و در سال 1977 بازنشسته شد. همچنين از منتقدان سختگير اقبال به شمار مى رود. از جمله ديگر كتاب هاى وى مى توان اشاره كرد به: The Western Influence on Iqbal; Islamic Mysticism: Sufism; Musilim world Islam Breaks Fresh Ground.(مترجم) 12. ام. ام شريف (متوفا: 1965) فوق ليسانس فلسفه را از دانشگاه كمبريج اخذ نمود. در سال 1917 به عنوان استاد دانشگاه عليگر منصوب شد و مدتى هم رياست دانشكده اسلامى لاهور را نيز به عهده داشت. همچنين به مديريت اداره فرهنگ اسلاميه هم منصوب شد. برخى از كتاب هاى او عبات اند از: ـHistory of Muslem Philosophy اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به چاپ رسيده است; (جماليات كے تين نظريـے) (سه نظريه در زيبا شناختى. ) (مترجم) 13. خواجه غلام سيّديْن (1971 ـ 1904م) مدير آموزش هاى عمومى جامو كشمير بود و مسئوليّت رياست دانشكده آموزش دانشگاه عليگر و معاونت آموزشى (هند) در سال 1950 برعهده داشت. از دانشگاه اسلامى عليگر به درجه دكتراى افتخارى نائل شد. او با علامه اقبال چندين بار ملاقات كرده بود. دو كتاب وى عبارت است از: آندهى مي‹ چراغ (چراغ در تاريكى) (مقاله هايى درباره شخصيات مختلف); Iqbalصs Educational Philosophy (مترجم). 14. عشرت حسن انور (1918 ـ 1984 م) از دانشگاه عليگر فوق ليسانس فلسفه گرفت. همچنين فوق ليسانس فارسى را نيز اخذ كرد و با موضوع Metaphysics Of Iqbal در فلسفه, دكترى خود را به راهنمايى دكتر سيد ظفر الحسن به پايان برد. در سال 1948 به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه عليگر استخدام شد و سپس به رياست گروه رسيد. درسال 1978 بازنشسته شد. نوشته هاى او عبارت اند از: دنيا كهي‹ جسے (چيزى كه دنيا بناميم. ) سرود بقا (ترجمه وردزورت), مباديّات الهيّات (ترجمه بزرگسون), سرور بيخودى (مثنوى در جواب اقبال). كتاب اخير در سال 1944 از عليگر به چاپ رسيد. او زبان هاى زيادى را مى دانست و كتاب هاى بسيارى به زبان هاى فارسى, اردو, انگليسى به نگارش در آورد. (مترجم) 15. دكتر فضل الرحمان در 21 سپتامبر 1919 در هزاره پاكستان به دنيا آمد. پدرش فارغ التحصيل دارالعلوم ديوبند بود. در (دروس نظامى) به تحصيل پرداخت. ليسانس عربى را در سال 1940 از دانشگاه پنجاب و در سال 1942 فوق ليسان انگليسى را با درجه اوّل از همين دانشگاه اخذ كرد. در سال 1946 به انگلستان رفت و در طى سه سال دكترى خود را با موضوع: زIbn-e Sina-Treatise on Psychologyس به پايان رساند. او زبان هاى آلمانى و فرانسه هم آموخته بود. وى در سال 1988 در شيكاگو ز دنيا رفت. از جمله كتاب هاى مشهور اوست: 1. Prophecy in Islam, 1958; 2. Islam, 1967; 3. Major Themes of the Quran, 1979; 4. Islam & Modernity, 1982; 5. Revival & Reform in Islam. البته كتاب اخير در دست نگارش بود كه وى از دنيا رفت. 16. بشير احمد دار (1979 ـ 1908م) فوق ليسانس فلسفه را از دانشكده دولتى لاهور و از دانشگاه اسلامى عليگر ليسانس تربيّت معلم را اخذ كرد. به عنوان دبير در دبيرستان اسلامى بهاôى گيت (دروازه بهاتى) اشتغال داشت. بين سال هاى 1953 تا 1965 با اداره فرهنگ اسلاميه همكارى نمود و جانشين مدير مجله اقبال نيز بود. در سال 1965 به عنوان مدير اقبال آكادمى در كراچى منصوب شد. از صانيف و تأليفات اوست: 1. A Study in Iqbalصs philosophy; 2. Leters & writings of Iqbal; 3. Studies in Muslim Philosophy & Literature; 4. Iqbalصs Gulshan-i-Raz-i-Jadeed & Bandgi namah Articles on Iqbal.(مترجم) 17. ترجمه صحيح فارسى آن چنين است: (منزلگاه خودى دل توست; آن چنان كه فلك در مردمك چشم جاى گرفته است). (مترجم) 18. ترجمه صحيح فارسى آن چنين است: (به فكر خويشتن باش كه جوهره تو هنوز خودنمايى نكرده است). (مترجم) 19. ترجمه صحيح فارسى آن به اين ترتيب است: (اگر در كار طاعت, عشق به مى و انگبين باشد, يك نفر بهشت را به دوزخ بيندازد). (مترجم) 20. ترجمه صحيح فارسى آن اين گونه مى باشد: (من در خلوت هاى خودم گم بودم و در مقابل خداوند, زبان سخن گفتن نداشتم. من به جلوه دوست توجهّى نكردم, به همين دليل در قيامت تماشاگه مردم شدم. )(مترجم) 21. ترجمه صحيح فارسى آن به اين ترتيب مى باشد: (مراد از فلسفه اسلامى, تعبير و توجيه حقايق قرآنى به وسيله اصول مسلم فلسفه است). (مترجم) 22. ترجمه صحيح فارسى آن چنين است: (ذوالنون مى فرمايد: مفهوم تصوف, در تمام كائنات دوست داشتن خداوند است). (مترجم) 23. ترجمه صحيح فارسى آن به اين ترتيب مى باشد: (اسپنسكى زمان را يك سمت از مكان مى داند; يعنى يك شىء سه بعدى در خلأ به سمتى حركتى مى كند كه در درون آن وجود ندارد. در اين صورت, آن را حركت زمان مى گويند. به عبارت ديگر, زمان, يك سمت يا جهت از مكان است). 24. دكتر سيد محمد اكرم شاه اكرام (متولد 1932 م), فوق ليسانس زبان و ادبيات فارسى را از دانشكده خاورشناسى دانشگاه پنجاب و دكترى اين رشته را از دانشگاه تهران اخذ كرد و رياست گروه زبان فارسى و نيز رياست دانشكده خاورشناسى دانشگاه پنجاب برعهده داشت و اينك رييس گروه اقبال شناسى در همين دانشكده مى باشد. از كتاب هاى او مى توان به موارد ذيل اشاره كرد: تنبيه الغافلين (سراج الدين على خان آرزو); اقبال در راه مولوى; اقبال يك نهضت; اقبال و جهان فارسى; آثار اولياء (مترجم).

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 114  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست