responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 104  صفحه : 14

معرفى هاى اجمالى


معجم شعراء الشيعه, عبدالرحيم الشيخ محمد الغراوى, مؤسسة الكتاب, بيروت, 50ج, وزيرى.
شعر و ادب در تاريخ تشيع از جايگاه برجسته اى برخوردار بوده است و شاعران شيعه از آغاز در دفاع از ولايت و جاودانگى غدير, كربلا, مهدويت و… نقش بسزايى داشته اند. حضرات معصومين(ع) به مقام شعر و ادب ارج بسيار نهاده اند و در نواختن شاعران هيچ كوتاهى نكرده اند به ويژه حضرت على(ع) كه داراى كمال فصاحت و بلاغت بوده بهره اى از شاعرى داشته اند.
تاريخ شاعران شيعه به صورت پراكنده در منابع گوناگون ثبت گرديده است از جمله اعيان الشيعه, الذريعه, نسمة السحر, ريحانة الادب, روضات الجنات, الغدير, تذكره شعراى غدير, شعرا الغرى, ادب الطف او شعر الحسين(ع), معجم شعراء الحسين(ع), تاريخ شاعران عرب زبان شيعه و به صورت تخصصى در مصادر ذيل:
1 . تسمة السحر بذكر من تشيع و شعر, تأليف سيد شريف ضياء الدين يوسف بن يحيى الحسنى(1078 ـ 1121ق) كه با تصحيح كامل سلمان الحبّورى به سال 1420ق در دارالمورخ العربى بيروت و با تصحيح دكتر احمد مهدوى دامغانى در سال 1379ش از سوى مركز چاپ و نشر وزارت امور خارجه به طبع رسيده است; 2 . الطليعه من شعراء الشيعه, تأليف شيخ محمد السماوى (1292 ـ 1370ق) كه دارالمورخ عربى در بيروت آن را با تحقيق كامل سلمان الحبّورى در سال 1422ق در دو جلد به چاپ رسانده است; 3 . معجم شعراء الشيعه, كه عبدالحسين شبسترى در قم به سال 1421 و در قم در پنج جلد منتشر كرده است; 4 . اخبار شعراء الشيعه, تأليف ابى عبيداللّه محمد بن عمران المرزبانى (متوفى 384ق) به تحقيق دكتر محمدهادى امينى در سال 1388ق در نجف به چاپ رسيده است; 5 . اخبار شعراء الشيعه, از ابن طى يحيى بن ظافر غسانى جلبى (575 ـ 630ق) كه در الذريعه 11 / 4 آورده شده است; 6 . الموسوعة الشعريه, سيدمحمدرضا ابن الرسول, آينه پژوهش, ش88, ص 44 .
فرهنگ صد جلدى معجم شعراء الشيعه به دست استاد شيخ عبدالرحيم الغرّاوى تدوين شده است. اين موسوعه به معرفى شرح حال و آثار شاعران عرب زبان شيعه مى پردازد كه از قرن اوّل تا عصر حاضر در ساختار زبان و ادبيات عرب نقش داشته و ميراث ادبى تشيع را حفظ كرده اند. از اين مجموعه صد جلدى طى سال هاى 1417 تا 1424ق پنجاه جلد را انتشارات مؤسسه الكاتب لبنان به طبع رسانده و پنجاه جلد ديگر در شرف طبع قرار دارد. در اين فرهنگ مانند ساير معاجم عربى نام كوچك شاعر به ترتيب حروف الفبا تدوين شده است و در بخش تراجم به شرح حال شاعران, تحصيلات, مدارج علمى و اساتيد و… مى پردازد. در بخش ديگر به كتاب شناسى شاعران و طبعات آثار و در نهايت نمونه اى از بهترين آثار سروده شده اشاره مى شود. تحقيقات اين دائرة المعارف بزرگ به سبك سنتى و به صورت كتابخانه اى و ميدانى و نامه نگارى هاى مؤلف به اقصى نقاط جهان انجام شده است. از جمله امتيازات اين دائرة المعارف استفاده از منابع تراجم و كتاب شناسى و تحقيق در ديوان ها و مجموعه هاى اشعار شاعران شيعه مى باشد و ديگر اين كه مؤلف با پژوهش ميدانى, مكاتبه, مراجعه حضورى در تدوين و تكميل مدخل ها از هيچ كوششى فروگذار نكرده است. آنچه حائز اهميت است اين كه استاد غراوى اين مجموعه را در زمان خفقان حكومت بعث در شهر سامرا با حداقل امكانات و با وجود كهولت سن و بيمارى انجام داده است. خلاصه اى از زندگى نامه مؤلف محترم را كه خود از شاعران صاحب ديوان مى باشد در جلد هفدهم اين معجم مرور مى كنيم:
(استاد شيخ عبدالرحيم الغراوى در سال 1341ق مطابق 1301ش در شهر مقدس نجف چشم به جهان گشود. پدر وى شيخ محمد قريش الغراوى از علماى منطقه كحلاء اماره جنوب عراق و بزرگ طايفه انجيم از قبيله آل غره بود كه در نجف به تحصيل و تدريس اشتغال داشت. استاد غراوى دروس مقدماتى را از محضر والد معظم و شيخ اسد حيدر فراگرفت. در سال 1356ق برابر با 1316ش همراه پدر به شهر سامرا مهاجرت كرد. در ادامه تحصيلات معالم و لمعه را نزد شيخ جعفر سودانى و شيخ كاظم ساعدى آموخت. درس مكاسب را نزد سيد نصرالله مستنبط و رسائل و كفايه را از شيخ حبيب الله محلاتى تلمذ نمود. سپس با مراجعت به نجف در دروس خارج فقه و اصول آيت الله خوئى و شهيد صدر و سيد نصرالله مستنبط و شيخ مجتبى لنكرانى شركت كرد. وى در زمان مرجعيت آيت الله خويى از طرف ايشان وكيل و مدير مدرسه جعفريه سامرا گرديد).
طى دهه هاى گذشته شيعيان سامرا به اقليت تبديل شده و اكثر آنها بر اثر ظلم حكومت بعث و سرسپردگانشان مهاجرت كرده اند و خانه ها و املاكشان تصرف شده است. استاد غراوى بارها مورد تهديد و حمله متعصبين و معاندين قرار گرفته و خانه و مدرسه شان مورد هجوم واقع شده است. وى سال هاست كه در حرم امامان عسكريين(ع) اقامه نماز مى نمايد و در مدرسه جعفريه به درس و بحث مى پردازد و براى ايشان توفيق در تكميل و چاپ معجم شعراء شيعه و مستدركات آن را آرزو مى كنيم. على اكبر صفرى تحفه رضويه. ملامحمدمهدى نراقى(قدس سره), تهيه و تحقيق: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى, واحد احياء آثار اسلامى, بوستان كتاب, قم, 1384, 623ص, وزيرى.
اين كتاب اثر ملا محمدمهدى بن ابى ذر نراقى, اديب, عارف, فقيه, حكيم و رياضى دان مشهور قرن دوازدهم ق است كه به پشتوانه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى و به همت جناب آقاى سيد خليل عابدينى, پژوهشگر واحد احيا آثار اسلامى تهيه و تحقيق گرديد و در 1384 از سوى مؤسسه بوستان كتاب در 623 صفحه در قطع وزيرى به چاپ رسيد.
واحد احياى آثار كه به ادعاى آنچه در (سخنى با خواننده) آمده است براى حفظ و بازشناسى ميراث علمى بر جاى مانده از پيشينيان و معرفى آن به جامعه علمى و پژوهشى و نسل هاى حال و آينده فعاليت مى كند اين اثر را كه نويسنده آن از جايگاه خاصى برخوردار بوده و به پاسخگويى به نيازهاى عصر خود پرداخته است, در دستور كار قرار داده است.
كتاب پس از فهرست اجمالى و سخنى با خواننده, مطلبى تحت عنوان (كتاب شناخت تحفه رضويه) دارد كه در آن محقق معرفى كوتاهى از مؤلف و كتاب مى آورد و در آخر در يك صفحه به شيوه تصحيح كتاب مى پردازد و به دنبال آن چند صفحه از تصاوير متن اصلى را آورده است تا نوع و ميزان عمليات خويش در ساماندهى كتاب را نشان دهد. به دنبال اين مقدمات متن اصلى كتاب قرار گرفته است.
مؤلف پس از سپاس خداوند و درود بر پيامبر و آل او به انگيزه تأليف كتاب و علت نام گذارى آن پرداخته و مى نويسد: كه اين رساله اى است در بيان مسائل ضروريه طهارت و نماز كه علم به آن بر هر يك از افراد مكلفين واجب و لازم است, كه نظر به التماس جمعى از اهل ديانت و سداد و طالبين زاد معاد به رشته تحرير وتأليف كشيده شد, در حين شرفيابى تقبيل عتبه عليه عاليه و سده سنيه متعاليه جناب فخر اوليا و سرور اتقياء حضرت على بن موسى الرضا, عليه و آبائه و اولاده افضل التحيه والثناء و به جهت اتفاق تأليف آن در جوار آن امام به حق و مقتداى مطلق, لازم دانست كه آن را به تحفه رضويه مسمى نمايد. وى سپس مى نويسد كه كتاب را بر دو مقدمه و دو باب مرتب نموده است.
دو مقدمه كه صفحاتى اندك از كتاب را به خود اختصاص داده, به ضرورت دانستن مسائل عبادات يا تقليد از مجتهد زنده و طريق شناسايى مجتهد پرداخته و پس از آن باب اول كتاب آغاز مى شود كه در بيان مسائل طهارت است; در اين باب نويسنده هشت مطلب را جاى داده است چون اقسام آب ها و احكام آنها, بيان نجاسات و احكام آن, بيان مطهرات و احكام آنها و… پس آن گاه باب دوم كتاب, تحت عنوان (در مسائل و احكام نماز) آمده است. در اين باب مؤلف شش مطلب, چون مقدمات نماز و شرايط نماز, افعال و اذكار نماز و… را آورده است. بدين گونه كتاب خاتمه مى يابد.
پايان بخش كتاب, فهرست هايى از طرف محقق است كه شش عنوان را ارائه مى كند; فهرست آيات, احاديث, معصومين, اعلام, مصادر تحقيق, و فهرست تفصيلى. و البته كتاب با تبليغ مراكز فروش مؤسسه بوستان كتاب در شهرها, كه يادآور شيوه و سليقه دوران كهن است, خاتمه مى يابد.
درخور ذكر آن كه فرزند مؤلف كتاب, ملا احمد نراقى پس از درگذشت پدر, به حكم اين كه مردم لزوماً مى بايد از مجتهد زنده تقليد كنند, نظريات خويش را كه پس از پدر عهده دار مرجعيت فقهى شده بود در حاشيه آن آورد و محقق كتاب آن حواشى را در پاورقى آورده است.
كتاب در مجموع يك دوره احكام شرعى در خصوص طهارت و نماز براى مكلفين و عوام است.
بى گمان سامان يابى كتاب و عرضه شدن آن به شكل و شمايل پسنديده, زحمات و هزينه هاى زيادى برده است و جا دارد از محقق, دست اندركاران و متصديان امور قدردانى شود; اما از آن جا كه هيچ كارى بى كاستى نيست و تذكارهاى دل سوزانه در انجام بهينه فعاليت هاى بعدى مى تواند مؤثر باشد نكاتى را عرضه مى داريم:
1. ابتدا بايد به مؤسسه ناشر كتاب يادآورى كرد كه به بار نشستن يك اثر تحقيقى, آن قدر هزينه مى برد كه بى توجهى به عرضه آن را نابخشودنى مى كند; در اين جا عنوانى كه در پشت جلد كتاب آمده با بى دقتى همراه است, چرا كه (همزه) يا (ياى) نسبت بين دو كلمه (تحفه) و (رضويه) لازم است, چنان كه در داخل كتاب به آن توجه شده و به صورتى كه آمده درست نمى باشد. همچنين يادكرد نام محقق در پشت جلد ضرورى است.
2. نكات ويرايشى, كه تقريباً تمامى منشورات پژوهشگاه از آن در رنج هستند, دامن گير اين كتاب نيز مى باشد و اين كاستى از مركز پژوهشى دينى, كه داعيه دار ارائه كتاب هاى بروز است, چندان اغماض پذير نيست, براى نمونه: ص12, سطر3, فعل ندارد; در همين صفحه پس از (نخست) و (دوم) دو نقطه زايد است, همچنين در مقابل نخست, (ديگر) مى آيد نه (دوم), ضمن اين كه جمله بندى هاى اين بخش نياز به ويراستارى دارد; ص13, سطر آخر, پس از مؤلف, ويرگول ضرورى است; ص14, سطر4 مقتداى درست است; ص15, سطر6 ملا درست است نه مولى و سطر ماقبل آخر, فعل بايد جمع باشد; ص24 سطر1و2 سامحه… بايد در داخل ويرگول قرار گيرد; در همين صفحه پس از الثناء, نقطه لازم نيست; ص24, سطر19 (دليل هم) درست است; ص29 (نجاسات و احكام آنها) آمده در حالى كه در فهرست اجمالى اول كتاب و فهرست تفصيلى آخر كتاب (احكام آن) آمده است و….
در اسامى كتاب هاى داخل متن روال واحدى پيشه نشده است, چنان كه برخى ايرانيك و برخى معمولى زده شده است (ص12ـ 15).
3. ديگر كاستى كتاب معرفى نشدن بايسته مؤلف از يك سو و بيان نكردن ضرورت احيا و چاپ چنين اثرى است. همان گونه كه بيان گرديد كتاب صرفاً بيانگر احكام نماز و طهارت براى توده مردم است و على القاعده چنين نوشته هايى داراى تاريخ مصرف مشخص و محدودى مى باشند; بنابر اين توجيه چنين هزينه گرى بايستى به درستى بيان گردد. البته اگر اين اثر در مجموعه اى با عنوان (مجموعه آثار نراقى) انتشار مى يافت اندكى پذيرفتنى مى نمود.
4. محقق محترم در تعريف عمليات خويش بر روى كتاب به كمترين توضيح بسنده كرده است, در حالى كه خواننده انتظار دارد تا بداند او چه مشكلاتى از كتاب را برطرف ساخته و چه كارهاى جدى در آن اعمال كرده است و اگر چنين كارهايى صورت نمى گرفت چه سختى اى بر خواننده بار مى شد و از همه مهمتر آن كه وى بر چه اساس و مدركى مستندات داده هاى نراقى را كشف كرده است, به ويژه آن جا كه نراقى اقوالى را به بعضى نسبت مى دهد محقق به چه دليلى مصداق آن بعضى را شناسايى مى كند.
5. در صفحه پانزده محقق محترم آورده اند كه (اين رساله را فرزندش مولى (ملا) احمد نراقى حاشيه كرده و حاشيه ها در نسخه ها آمده است و تمامى حواشى موجود تصحيح شده و ذيل متن [(زير)] آمده است) در حالى كه وى در صفحه23 كه آغاز و طليعه كتاب است حاشيه ملا احمد را در داخل متن آورده است و اين, گذشته از تخلفى كه صورت گرفته, به شدت روال بحث را مختل ساخته است.
6. گذشته از اشكال بيان شده, محقق نظريات ملا احمد را در پاورقى جاى داده است و با قيد نام او در آخر هر متن, سخنان او را از پانوشت هاى خويش باز شناسانده است, در حالى كه مى بايستى يا آن نظريات را با ذكر شماره به پايان متن يا مطلب يا باب يا كتاب مى برد يا لااقل با فونت ديگرى به برجسته سازى آن دست مى زد تا خواننده دچار خطا نگردد.
7. محقق محترم در پايان كتاب علاوه بر فهرست اعلام, كه روشى مرسوم است, به ارائه فهرست معصومين پرداخته است. اين كار كه در بدو امر چندان نابه جا نمى نمايد, اما چون اعلام آمده در كتاب تنها يك صفحه است و معصومين نيز جزو آنان بشمارند نه تنها ضرورتى نمى يابد بلكه عملى زايد ديده مى شود.
8. انتظار آن است كه محقق در ارائه بروز كتاب از توضيح برخى واژگان مشكل يا نامأنوس شانه خالى نكرده و در اصلاح عبارات ناصحيح نيز بكوشد. سيد عليرضا واسعى از نظريه عدالت تا ليبراليسم سياسى, جان رالز, احمد واعظى, بوستان كتاب قم, 1384, 272ص.
يكى از جدى ترين موضوعاتى كه همواره ذهن انديشمندان را به خود معطوف كرده, عدالت است. پيگيرى خط سير انديشه سياسى غرب از افلاطون گرفته تا دنياى معاصر نشان مى دهد كه موضوع مهم و اساسى در اين انديشه ها عدالت است, ولى تفاوت عدالت در انديشه افلاطون با انديشه ليبرال هاى جديد چون رالز درباره عدالت اين است كه روايت افلاطون منتهى به نوعى نظام سياسى بسته مى گرديد, در حالى كه ليبرال هاى مدرن به دنبال روايتى از عدالت هستند كه معضلات ليبراليسم را حل و فصل نمايد. جان رالز از فيلسوفان سياسى برجسته در قرن بيستم يكى از مهمترين راويان روايت اخير از عدالت است. كتاب (از نظريه عدالت تا ليبراليسم سياسى) تأليف احمد واعظى كه در 272 صفحه در سال 1384 از سوى بوستان كتاب دفتر تبليغات اسلامى قم منتشر شده است به دنبال بازخوانى و نقد روايت رالز از عدالت است كه به زعم نويسنده با هدف دفاع از ليبراليسم صورت پذيرفته است. مؤلف كه اينك استاد ميهمان در دانشگاه كمبريج انگلستان است در مقدمه از سعى وافر خود براى تبيين تمام ابعاد انديشه رالز با استناد به آثار وى خبر مى دهد.
فصل اول كتاب اختصاص به معرفى رالز و اهميت وى در تفكر ليبرالى معاصر دارد. رالز متفكر مؤثر و برجسته اى در حوزه فلسفه سياسى در قرن بيستم به شمار مى آيد, طرفداران و نيز منتقدان وى بر ضرورت توجه به آثار رالز در فلسفه سياسى و مباحث عدالت تأكيد دارند و همگى اذعان دارند كه آثار وى عميق, جامع و مؤثر بوده اند. سر اقبال عمومى به رالز را بايد در سبك و سياق كتاب مهم وى يعنى نظريه عدالت دانست كه به لحاظ روش و نوع استدلال رالز را از ديگر مدافعان ليبراليسم متمايز مى كند. به زعم رالز جامعه اى عادلانه است كه ساختار آن جامعه بر پايه اصول و معيارهاى عادلانه اى سامان يافته باشد و رالز در اين كتاب به دنبال درك و شناخت اصول عدالت است و معتقد است كه روشى وجود دارد كه مى توان از طريق آن به اصولى دست يافت كه مورد توافق هر موجود عاقلى باشد. مؤلف در عين حال جذابيت رالز را مرهون موارد ذيل مى داند: 1. براى مدافعان ليبراليسم توفيق بزرگى است كه بتواند مكتب سياسى ـ اجتماعى خود را با ارزش والايى به نام عدالت پيوند بزنند. اين امر زمانى اهميت پيدا مى كند كه به متفكرين گذشته ليبراليسم توجه كنيم كه يا براساس نظريه قرارداد اجتماعى (مثل جان لاك) يا در چارچوب نفع انگارى (مثل جان استوارت ميل) به دفاع از ليبراليسم مى پرداختند, اما تثبيت ديدگاه رالز درباره عدالت به ليبراليسم اساسى اخلاقى اعطا مى كند. 2. كار رالز درباره عدالت بسيار عميق و جذاب است. در عين حال روش وى از ديگر فيلسوفان سياسى و فيلسوفان اخلاق متمايز است, چرا كه رالز سعى وافرى دارد كه به پرسش هاى محتوايى و جوهرى در مورد آنچه عادلانه است پاسخ دهد و بر آن است كه نشان دهد كه دقيقاً چه كارهايى بايد انجام داد و ساختار جامعه را بر چه پايه هايى بايد استوار شود تا جامعه اى عادلانه شكل گيرد. 3. انديشه هاى رالز در فضايى مطرح شد كه رقابت كمونيسم با سرمايه دارى در اوج خود بود و جنبش هاى اجتماعى سياهپوستان و زنان هم فعال بودند, در چنين فضايى طرح قرائتى عادلانه از ليبراليسم توانست واكنش هاى زيادى را به خود جلب كند. از نظر رالز عدالت داراى دو اصل پايه اى است:
اصل اول آزادى است كه شامل حقوق استاندارد مدنى و سياسى و آزادى هاى اساسى است و اصل دوم تمايز است كه به اختصار بدين معناست كه همه خيرات اوليه اجتماعى نظير درآمد, ثروت, آموزش, مناصب سياسى و اجتماعى و فرصت هاى شغلى و اقتصادى و ساير مزايا و مواهب اجتماعى بايد به طور برابر در ميان افراد جامعه توزيع شود مگر آن كه توزيع نابرابر برخى يا همه اين خيرات مزايايى براى افراد كمتر بهره مند جامعه در پى داشته باشد. اين روايت آشكارا با ليبراليسم محافظه كارانه افرادى چون رابرت نوزيك و فردريك فون هيك متفاوت است, چرا كه رالز آزادى را به آزادى هاى اساسى و غير اساسى تقسيم مى كند و نسبت به سلب آزادى هاى غير اساسى در راستاى برقرارى عدالت انعطاف نشان مى دهد. نكته ديگرى كه وى را از ديگر ليبرال ها جدا مى كند تلاش او براى قرار دادن ليبراليسم بر مبنايى اخلاقى و ارزشى است كه اين پايه اخلاقى همانا عدالت است.
فصل دوم كتاب به بررسى سير آراى رالز از عدالت تا عدالت سياسى مى پردازد. انديشه رالز در باب عدالت را مى توان به دو دوره متقدم و متأخر تقسيم كرد. رالز متقدم به دنبال دفاعى اخلاقى از ليبراليسم است كه بسيار جذاب مى نمود, اما رالز متأخر اصول عدالت را تنها راه حلى سياسى جهت تداوم نظمى مى داند كه بر محور ارزش هاى حاكم بر فرهنگ سياسى معاصر غرب است, البته اين چرخش دلسردكننده است. عناصر اصلى نظريه رالز متقدم عبارتند از: 1. نظريه عدالت به مثابه نظريه اخلاقى كه رالز در اين راستا به دنبال ارائه جايگزينى براى نفع انگارى به عنوان مبناى ليبراليسم است. به اعتقاد وى منتقدين نفع انگارى دو جريان اصلى شهودگرا و كمال گرا بوده اند كه هيچ كدام نتوانسته اند بديلى براى نفع انگارى ارائه دهند. از نظر رالز شهودگرايى از ارائه معيارهاى ثابت و مشخص و تغييرناپذير جهت داورى در مقولات ارزشى از جمله بحث اصول عدالت عاجز است. از نظر رالز كمال گرايى هم بر اصول مدون و ثابت خاصى به عنوان پايه و اساس ساختار اجتماعى و نظام حقوق و وظايف افراد و نهادها استوار نشده است. رالز به دنبال ارائه بديلى براى نفع انگارى است. 2.تعميم گرايى است كه از دو منظر قابل بررسى است: اولاً رالز اصول عدالت خود را در حوزه و ساحت هاى مختلف اقتصادى و سياسى و فرهنگى قابل اجرا مى داند و دوم اين كه اين اصول را مختص جامعه خاص نمى داند و براى هر جامعه اى است كه مى خواهد عادلانه زندگى كند. 3. عقلانى بودن اصول عدالت كه هم در مورد افراد و اهداف و منافع آنها و هم در طرح و نقشه اى كه براى زندگى ترسيم مى كنند و هم شيوه و روش انتخاب طرح و نقشه زندگى استفاده مى شود. به نظر وى افراد در (وضعيت اصيل) (وضع اصيل يا وضع نخستين ھ) افرادى كاملاً عقلانى اند كه براى زندگى خود اصول عدالت را برمى گزينند. 4. عينى بودن عدالت; عنصر مشترك در همه اشكال عينى گرايى مقابله با نسبى گرايى است و عينى بودن اصول عدالت در ديدگاه رالز به معناى اعتبار همگانى و عام آن است. 5. تأثيرپذيرى از كانت; رالز مدعى است كه اصول عدالت وى با امر مطلق كانت شباهت دارند. كانت به واسطه امر مطلق در صدد درك اصل و قاعده رفتارى بود كه بر فرد به حسب سرشت او به عنوان يك موجود عاقل آزاد و برابر قابل تطبيق باشد. به نظر رالز اصول عدالت را مى توان بر مبناى تفسير كانتى از استقلال فردى تبيين كرد. كانت
در هر دو زمينه اخلاق و نظريه عدالت مدافع گونه اى از وظيفه گرايى است كه پايه اى صرفاً عقلانى دارد كه برحسب آن درك كننده اصول پايه اخلاق و عدالت عقل محض است. فرد عقلانى كانت هم شباهت فراوانى با فرد موجود در وضعيت تحسين و اصيل رالز دارد و به تعبير خود رالز وضع نخستين را مى توان تفسير رويه اى از تلقى كانت از استقلال فرد و نيز امر مطلق دانست.
اما رالز متأخر از تلاش براى ارائه بنيادهاى اخلاقى براى عدالت فاصله مى گيرد و نظريه عدالت خود را بيشتر به عنوان نظريه اى سياسى كه به كار حل معضلات جوامع ليبرال دموكراتيك غرب مى آيد مطرح مى كند. آنچه اين تلقى سياسى ازعدالت را موجه مى كند نقش آفرينى و كاركرد مثبت سياسى آن در استمرار بخشيدن به نظم اجتماعى مستقر در جوامع ليبرال دموكرات معاصر است و خود به تصريح اذعان دارد كه ما به دنبال يافتن مفهومى از عدالت نيستيم كه مناسب براى همه جوامع, صرف نظر از شرايط خاص اجتماعى و تاريخى آنها باشد. ما مى خواهيم يك عدم توافق و نزاع بنيادين درباره شكل عادلانه نهادهاى اساسى موجود در يك جامعه دموكرات شكل گرفته در شرايط مدرن را برطرف سازيم. در واقع بر حسب اين موضع رالز متأخر از كانت هم فاصله جدى مى گيرد و جاى فرد مستقل در نظريه اول وى را يك شهروند آزاد و برابر مى گيرد. بنابراين تلقى سياسى از عدالت برداشت عينى و عام و عقلانى از اصول عدالت را مردود اعلام كرده و تكثرگرايى سياسى فلسفى و اخلاقى را محترم مى شمارد.
مؤلف در فصل سوم به دنبال بررسى درونمايه نظريه عدالت رالز متقدم است. اين كار مهم رالز در وهله اول روش شناختى است. وى ضمن نقد روش هاى موجود به دنبال دفاع از دريافت قراردادگرايى از عدالت است. روش قراردادگرايى رالز محتواى اصول عدالت را نتيجه توافق و قرارداد اجتماعى افراد خاص در وضعيت ويژه اى مى داند كه آن را وضع نخستين يا اصيل مى نامد, وى اين روش را منتهى به (عدالت رويه اى محض) مى داند كه در مقابل (عدالت تخصيصى) قرار مى گيرد. عدالت رويه اى محض ناظر بر روش است بدين معنا كه ما از قبل به توافق و اشتراك نظر درباره نتيجه عادلانه دست پيدا نمى كنيم و تعريف پيشينى از عدالت و مضمون آن نداريم, اما مى توانيم در مورد روش منصفانه توافق كنيم كه هر چه از اين روش حاصل شود عادلانه خواهد بود كه رالز اين را عدالت روشى محض مى نامد و وضع نخستين هم واجد چنين ويژگى است. برخى از شارحان رالز اين روش و نظريه وى را (تدوين گرايى) ناميده اند كه براساس آن, يگانه ضامن حقانيت و عادلانه بودن قرارداد و توافق و تدوينِ آنها مطلوبيت و منصفانه بودن آن وضعيت و شرايط براى گزينش و تدوين اصول عدالت است. بنابراين تدوين گرايى موقعيت خاصى را به تصوير مى كشد كه هرچه نتيجه آن موقعيت باشد حق و عادلانه است و رالز تلاش مى كند منصفانه بودن اين وضع را اثبات كند. حال اين (وضعيت اصيل) داراى چه محتوا و ويژگى هايى است. وضعيت اصيل يك وضعيت فرضى است كه افراد در شرايطى به سر مى برند كه نمى توانند از روى نفع طلبى شخصى تصميم بگيرند. از نظر رالز در وضعيت فرضى افراد در شرايطى اند كه از همه عواملى كه به نوعى مانع حصول توافق و اشتراك نظر درباره اصول عدالت مى شوند غافل و بى خبرى باشند; او اين غفلت را محصور شدن در (پرده غفلت) مى نامد كه افراد در آن تقريباً از هر چيزى كه موجب نفع طلبى شخصى بشود غافلند. افراد در وضعيت اصيل همچنين موجوداتى عقلانى اند بدين معنا كه تلاش دارند براى وصول به اهداف معينى به دنبال مؤثرترين ابزار باشند. در عين حال آنها مى خواهند آنچه حق و درست است تشخيص دهند و مبناى نهادهاى اجتماعى خود قرار دهند و همچنين بايد به اجماع و توافق درباره اصول عدالت برسند. اما چون رالز به اين موضوع اذعان دارد كه هرگونه گزينش عقلانى از خطوط كلى زندگى عقلانى و مطلوب پيش تصورى از مطلوبيت ها و خيرات ممكن نيست, بحث خيرات اوليه را پيش مى
كشد كه يك تلقى ضعيف از خير است و مانع از حصول اجماع درباره اصول عدالت نمى شود, در عين حال مفهوم حق مقدم بر مفهوم خير مى باشد. وى از امورى نظير آزادى, فرصت, ثروت و درآمد, احترام به خويش به عنوان نمونه هايى برجسته از خيرات اوليه ياد مى كند كه اصول عدالت بايد شيوه توزيع عادلانه آنها را ارائه دهد, اين اصول عدالت شامل موارد ذيل مى باشد: اصل آزادى برابرى, اولين اصل از اصول عدالت است كه البته فقط دربرگيرنده آزادى هاى اساسى است كه شامل آزادى سياسى ـ حق رأى و حق رسيدن به مناصب, آزادى بيان, آزادى آگاهى, آزادى تفكر و آزادى و رهايى از دستگيرى غير قانونى مى باشد; اصل دوم عدالت, اصل تمايز است كه به اين موضوع برمى گردد كه در چه شرايطى وجود نابرابرها در برخوردارى از مواهب و امكانات موجه است. رابطه اصل دوم با اصل اول مهم است. اصل دوم دربرگيرنده آزادى هاى غير اساسى است كه مى توان براى تحقق عدالت اجتماعى آنها را سلب كرد و اين تفاوت ليبراليسم كلاسيك از ليبراليسم رالز است. ليبراليسم كلاسيك اجازه نمى دهد به بهانه امورى نظير عدالت اجتماعى, آزادى فردى (حتى غير اساسى) سلب يا محدود شود. به هر حال رالز براساس اصل دوم استدلال مى كند كه نابرابرهاى اقتصادى و اجتماعى بايد به گونه اى ترتيب داده شوند كه اولاً بيشترين نفع را براى افراد كمتر بهره مند در عين رعايت اصل پس انداز عادلانه در پى داشته باشد و دوم اين كه دسترسى به همه مناصب و موقعيت ها تحت شرايط برابرى منصفانه فرصت ها به روى همه گشوده باشد.
مؤلف در فصل چهارم به دنبال نقد و ارزيابى نظريه عدالت رالز است كه در سه محور طرح مى شود. محور نخست روش وى را تحليل مى كند كه بر حسب آن قراردادگرايى در بوته نقد قرار مى گيرد. اولين نكته اين است كه رالز دليلى اقامه نمى كند كه چرا بايد تعيين اصول عدالت در فضاى تأسيس اختيارى و قراردادى اركان و نهادهاى جامعه انجام پذيرد. رالز در عين حال پيش فرض هايى هم براى اين موضوع دارد كه در مورد آنها هم استدلال نمى كند, براى مثال وى هيچ دليلى بر عموميت گرايى خويش درباره اصول عدالت اجتماعى اقامه نمى كند و آن را به مثابه اصل موضوعه در نظر مى گيرد. موضوع ديگر تلاش وى براى تثبيت منصفانه بودن شرايط حصول عدالت رويه اى محض است. اولاً وى بين برابرى شرايط افراد با منصفانه بودن آن وضعيت خلط مى كند, از سوى ديگر دلايل توافق و اجماع افراد در وضع اصيل از قدرت توجيه كنندگى محدود برخوردارند چرا كه افراد از بسيارى از آگاهى ها به دليل قرار گرفتن در پرده غفلت محرومند, همچنين رالز در ترسيم محتواى خيرات اوليه بى طرفى نظرى و فلسفى را رعايت نكرده است و بيشتر متناسب با فلسفه ليبراليسم است و در واقع رالز تصور خود از خيرات اوليه را به افراد موجود در وضع اصيل تحميل مى كند, در وهله بعدى معلوم نيست كه از نظر رالز افراد در وضع اصيل اصول عدالت را درك و كشف مى كنند يا آنها را براساس قرارداد اراده وضع مى كنند. در عين حال هر دو روايت هم از رالز قابل مشاهده است. در هر حال رالز برخلاف كانت كه عقل را معيار داورى در اين زمينه معرفى مى كند, معيارى براى درست بودن محتواى اصول عدالت كه قرارداد مى شود مطرح نمى كند. رالز در برخى پاسخ ها منكر نياز به چنين معيارى است و گاه اصول مورد نظر خود را مطابق با داورى حس عدالت خواهى و اخلاقى انسان ها مى داند. همچنين رالز بسيارى از تلقى هاى ديگر از عدالت اجتماعى را عملاً كنار مى گذارد, قبل از اين كه انتخاب عقلانى افراد در وضع اصيل آغاز شده باشد, هرچند كه هيچ تضمينى هم وجود ندارد كه افراد در وضع اصيل به توافق و اجماع برسند. در وهله بعدى تصور رالز از خيرات اوليه مبتنى بر ليبراليسم است و عناصر مورد نظر يك فرد ليبرال دربرگيرنده خيرات اوليه است. در عين حال نبايد باورهاى زير به اصول عدالت در وضع اصيل به پشت پرده غفلت برود. همچنين به زعم منتقدين نظريه رالز در باب عدالت به نظريه خاصى درباره فرد
انسانى استوار است كه غير واقعى و غير قابل پذيرش است. آخرين نقدها بر محتواى اصول عدالت رالز وارد است. رالز در تبيين اين كه چرا افراد در وضع اصيل آزادى هاى اساسى را محور اصل اول قرار مى دهند و آنها را مقدم بر ديگر ارزش و اصول عدالت قرار مى دهند عاجز است, چه آنان حفظ آزادى هاى اساسى را حتى بر تأمين نيازهاى معيشتى تقدم مى دهند. در عين حال در بين آزادى هاى اساسى احتمال تزاحم وجود دارد كه رالز بدان نمى پردازد.
فصل پنجم و پايانى كتاب به بررسى ليبراليسم سياسى يا عدالت سياسى رالز متأخر اختصاص دارد. به زعم رالز عدالت سياسى منتهى به پذيرفته شدن آن از سوى ديگر مكاتب فلسفى و اخلاقى و مذهبى خواهد شد, چرا كه بر هيچ اصل فلسفى و اخلاقى متكى نيست كه البته با رويكرد اول وى در تعارض اساسى است. در حالى كه رالز در اين رويكرد تغيير درخور توجهى در اركان و شالوده اصلى نظريه عدالت پيشين خود ايجاد نمى كند و اين در واقع متكى بر برداشت وى از فلسفه سياسى در رويكرد اخير است. به گمان وى فلسفه سياسى داراى چهار كاركرد است: حل يا محدود كردن منازعات فكرى و سياسى در جامعه; كمك به افراد در زمينه تشخيص موقعيت سياسى و اجتماعى خود; سوم آشتى دادن افراد با جامعه اى است كه در آن زندگى مى كنند; پاسخ به اين سؤال است كه با توجه به واقعيت هاى موجود, چگونه ساختارى عادلانه است كه رالز دغدغه اصلى ليبراليسم سياسى را پاسخ به همين سؤال مى داند. رالز مى خواهد نشان دهد تفكر نهفته در پس ليبراليسم سياسى توانايى ايفاى اين نقش هاى چهارگانه را دارد. بنابراين تصور سياسى از عدالت اساساً هدفى اخلاقى براى خويش ترسيم نمى كند, بلكه مسأله اصلى ترسيمِ يك تلقى سياسى از عدالت اجتماعى است كه در جوامع دموكرات مبتنى بر قانون اساسى كه تكثرگرايى در فلسفه و مذهب اخلاق از ويژگى هاى اساسى آنهاست, نظامى پايدار ايجاد مى كند. طبعاً براساس اين برداشت هم در ليبراليسم سياسى فرد به عنوان عامل اخلاقى جاى خود را به شهروند آزاد و برابر مى دهد. در عين حال رالز مى كوشد با نظريه عدالت سياسى خود راه حلى بين دو سنت فكرى در غرب يعنى اولويت آزادى (جان لاك) و اولويت برابرى (روسو) بيابد. بنابراين رالز در نظريه عدالت سياسى خود به نفى تعميم گرايى, عينى گرايى موجود در برداشت اوليه خود از عدالت مى پردازد و در عين حال مدعى است كه در برابر هيچ دكترين جامع خاص, موضع جانبدارانه ندارد و آنها را در ساماندهى اصول ليبراليسم دخالت نمى دهد.
مؤلف پس از تبيين اصول و محتواى عدالت سياسى به نقد ريچارد رورتى از نظريه رالز مى پردازد. به زعم درستى تلاش اصلى رالز متأخر معطوف به قطع پيوند ميان نهادهاى اصلى ليبراليسم و توجيه فلسفى است كه رورتى از اين موضوع تحت عنوان تقدم دموكراسى بر فلسفه ياد مى كند .به باور رالز فلسفه به عنوان جستجوى حقيقت درباره نظم اخلاقى و متافيزيكى مستقل هرگز نمى تواند پايه اى مشترك براى يك تلقى سياسى از عدالت در جامعه اى دموكراتيك در اختيار نهد. حتى رورتى اعتقادى به چرخش رالز در نظريه عدالت سياسى ندارد و هدف رالز متقدم در طرح نظريه عدالت را هم سياسى مى داند. مؤلف در ارزيابى عدالت سياسى رالز, ديدگاه اخير وى را كاملاً متواضعانه تر از نظريه عام گرايانه وى تلقى مى كند و در عين حال هدف آن را مصالحه بين سنت هاى فكرى مختلف مى داند.
مؤلف در نهايت به نقد هابرماس از نظريه رالز مى پردازد كه ناظر بر سه موضوع است. وى ابتدا جايگاه وضع اصيل را در اين نظر مورد چالش قرار مى دهد. دومين مسأله اين است كه به زعم هابرماس رالز تفكيك روشنى ميان مسأله توجيه ليبراليسم سياسى و مقوله پذيرش آن برقرار نمى كند و در نهايت اين كه رالز نمى تواند به هدف و مدعاى اصلى خود يعنى ايجاد تعادل و سازش بين آزادى و برابرى نايل شود. رالز ضمن قبول نقد هابرماس شأن (وضع اصيل) را در نظريه خود به شدت تنزيل مى دهد كه بايد گفت اين امر مى تواند اساس نظريه درباره عدالت و پس از آن عدالت سياسى را مخدوش كند, چرا كه اين نظريه به شدت مرهون ابتكار رالز در طرح وضعيت اصيل است. مقصود رنجبر سيماى بيجار گروس و حسن آباد يا سوكند, محمدعلى كوشا, چاپ اول, انتشارات سيروان, تهران, 1384, وزيرى, 919ص.
توجه به سفارش هاى قرآنى كه در زمين سير كنيد و اهميت محيط در پرورش و بالش فرد سبب گرديد مؤلف محترم به تحقيق درباره بيجار گروس و حسن آباد يا سوكند دست زند و اثر حاضر را تقديم علاقه مندان به ويژه نسل جوان سازد تا هم دين خويش را به اين سرزمين كهن ادا نمايد و هم به جوانان القا كند كه مى توان در راه پيشرفت و ترقى گام برداشت, اما به اين شرط كه در عوامل رشد و تعالى و ركود و حضيض اين اقليم انديشه كنند تا مبادا خطاها و لغزش گذشتگان را تكرار نمايند; اين كتاب به خوبى اين مطلب را صحه مى گذارد كه نزديكى يا دورى به مركز كشور در بالندگى يا شكوفايى شهرى يا روستايى اهميت كمترى دارد, آنچه مهم است تلاش و تكاپوى مردمان آن مى باشد, هر چه بيشتر بكوشند بيشتر پله هاى عروج را مى پيمايند. اين اثر در چهار بخش تدوين يافته كه عنوان يكايك آنها عبارت است از: كردستان و پيشينه تاريخى آن; شهرشناسى گروس; مشاهير گروس; روستاشناسى گروس. حال جهت اطلاع بيشتر چكيده هر يك را تقديم مى كنيم:
بخش اول به كردستان و پيشينه تاريخى آن اختصاص دارد. مؤلف ضمن تعيين حدود جغرافيايى استان كردستان و شهرستان هاى آن گوشزد مى كند (آنچه كه به نام استان كردستان كنونى خوانده مى شود غير از كردستان به مفهوم نژادى آن است) (ص24) كه ميان سه دولت ايران و عراق و تركيه تقسيم شده است. بعد به گذشته تاريخى آن مى نگرد كه طبق تحقيقات قدمتِ اين سرزمين به عصر يخبندان و هزاره سوم پيش از ميلاد برمى گردد و اين كه كردها به مادها نسبت مى رسانند, مردمانى كه با سلحشورى و شجاعت كم نظير خويش در اواخر قرن هشتم قبل از ميلاد بر قوم آشور غلبه كردند و زمام امور را به دست گرفتند. به نوشته هرودوت (آشورى ها پانصد سال در آسيا حكومت كردند و نخستين مردمى كه سر از اطاعت آنها پيچيدند مادها بودند كه با ابراز رشادت و شجاعت براى آزادى خاك خود جنگيدند و از قيد بندگى رهايى يافتند) (ص29).
سپس به اين مطلب مى پردازد چون اين مردمان بيشتر در مناطق صعب العبور زيسته اند و تحمل هر دشوارى و سختى را در اين نوع زندگى به جان خريده اند نه فقط شجاعت و نترس بودن جزو خلق و خوى ايشان شده, بلكه نسل ايشان از هر قوم ديگر دست نخورده تر است, در ادامه مى گويد هفت قول در باب ايشان وجود دارد كه به بازگويى دو قول بسنده مى كنيم:
قول فردوسى كه كردها را زاييده و نتيجه آن مردمانى مى داند كه از فرمان دهشتناكِ ضحاك سر سالم به در بردند و در كوه ها مأوا و مسكن گزيدند. ضحاك فرمان داده بود هر روز دو انسان را سر ببرند و مغز آنان را خوراك مارهايى سازند كه از جاى بوسه شيطان بر كتف هايش سر بر زده بودند و اسباب ناراحتى وى را فراهم مى ساختند. آشپزان از دو نفر يكى را مى كشتند و ديگرى را آزاد مى كردند تا در كوه ها و مناطق دور مسكن گزينند.
قول ديگر اين كه چون حكومت ايران به دست اعراب افتاد ايرانيانى كه در خويش نمى ديدند از عرب انقياد برند به كوهستان ها رفتند. البته مؤلف خاطرنشان مى كند اين كوه نشينى و دورى از مركز سبب نگرديده كه ايشان در راه اعتلاى اسلام نكوشند و در وحدت ملى همپاى ايرانيان گام هاى مؤثرى برندارند.
نويسنده در بخش دوم مجمل و كافى خواننده را با بيجار گروس آشنايى مى دهد. وى در وجه تسميه بيجار مواردى را برمى شمرد, از جمله بيجار به معناى گل و گياه است و چون اين منطقه سراسر آبادان و سبزه زار مى باشد محل تجمع ايلات كرد بوده و در وجه تسميه گروس هم چند گفته را ذكر مى كند كه ميان آنها اين گفته پسنديده تر است كه گروس نام قومى كرد بوده است.
مخاطب در اين بخش ضمن آشنا شدن با كوه ها و رودخانه قزل اوزن و رودخانه هايى كه از اين منطقه به آن مى ريزند و حمام ها و گردشگاه ها به آثار باستانى اى برمى خورد كه از قدمتى بسيار برخوردارند, آثارى چون قعله قمچقا كه پيشينه اش به هزار سال پيش از ميلاد مى رسد, پل تاريخى صلوات آباد, زيارتگاه حمزه آباد, تيمچه امير تومان, سپس از شكارگاه ها و شكارها و آب و هواى بيجار و چهار باغ گروس اطلاعاتى كسب مى كند.
اما شغل عمده مردم اين ديار چيست, اين سؤالى است كه مؤلف نوشته اش را براساس آن پى مى گيرد. مردم اين منطقه غالباً به كشاورزى و دامدارى و توليد صنايع دستى مشغولند و از اين راه ها كسب درآمد مى كنند. عنوان ديگر مباحث مؤلف عبارتند از: وضعيت ارتباطات, معادن و صنايع, جغرافياى انسانى گروس و جمعيت آن, دين, زبان, اعياد ملى و مذهبى, مساجد, ايلات و خانواده هاى گروس, سادات گروس و مراكز علمى آن.
مخاطب در بخش سوم با اين دسته افراد آشنا مى شود:
1. فرمانروايان چون خليل خان سياه منصور گروسى, دولتيارخان سياه منصور گروسى, لطفعلى خان گروسى, امير نجفقلى خان گروسى, محمد صادق خان گروسى و حسنعلى خان امير نظام گروسى و….
2. دانشمندان روحانى گروس چون شيخ شهاب الدين سهروردى, شيخ شهاب الدين ابوحفص سهروردى, سيد عبدالمجيد گروسى, حاج ميرزا ابوالبشر چهل اميرانى, شيخ محمدحسن مجتهدى, سيد نصرالله بنى صدر و شيخ عبدالحسين فاضل گروسى و….
3. نثرنويسان و پژوهشگران گروس چون محمد فاضل خان, حسنعلى خان امير نظام, محمدعلى كوشا و نصرت الله قاسمى فر و….
4. شاعران مشهور گروس چون زيور گروسى, محمد رستم پور و رضا چراغعلى پور و….
5. خوشنويسان گروس چون احمد سهروردى و محمدحسن معمارباشى و….
6. هنرمندان گروس چون محمدباقر آقاميرى, اسماعيل عسكرى, سعيد شعبانى, موسى عليارپور و على اصغر لك و….
7. شهيدان گروس چون دريادار غلامعلى بايندر, كامران نجات اللهى, ايرج شهسوارى و دكتر مصطفى رستم پور و….
8. پزشكان گروس چون ميرزا عبدالرحيم نجات اللهى, دكتر عزت الله رياضى و دكتر غلامرضا خاكپور و….
9. چهره هاى فرهنگى گروس چون مرتضى بايندريان, سيد محمد گنجى, محمد خداداديان و عبدالله اسدى و….
نگارنده در بخش چهارم مخاطب را به گونه اى مختصر با سه بخش گروس (مركزى به مركزيت بيجار, كرانى به مركزيت حسن آباد ياسوكند و چنگ الماس به مركزيت بابارشكانى) به ويژه بخش كرانى آشنايى مى دهد و بعد از همه روستاهاى واقع در گروس شناسنامه اى به دست مى دهد و از ميزان جمعيت و دين و مذهب و… آگاه مى سازد.
نويسنده43 سند تاريخى و نمونه هايى از خط خوشنويسان و عكس هايى از مناطق گروس و بزرگان آن را ضميمه كتاب مى سازد و چندين فهرست را (اشخاص, مكان ها, مطالب و منابع و مآخذ) به آن اضافه مى كند.
اين اثر با نثرى مطلوب و روان به نگارش درآمده و خواننده به راحتى مى تواند با آن انس بگيرد و از مطالبِ آن سود جويد, اما بهتر بود مؤلف قلم را به گزيده گويى مى چرخاند, مثلاً بهتر بود به يكى دو نمونه شعر شاعران اكتفا مى كرد يا هنگامى كه از عبدالحسين فاضل گروسى و رضا چراغعلى پور و… مى نوشت بهتر بود به داده هاى ضرورى اكتفا مى كرد و به يكى دو نمونه از رأى و نظر ديگران استناد مى جست و براى اطلاع بيشتر خواننده را به منابع ارجاع مى داد; در ضمن بهتر بود آنچه را كه در ابتداى فصل چهارم آورده به بخش اول منتقل مى كرد كه سازگارتر بود. عباس جبارى مقدم آفاق الأدب المقارن عربيا و عالميا, د. حسام الخطيب, دارالفكر, دمشق 1999 .
با توجه به نياز محافل ادبى كشور عزيزمان به مباحث ادبيات تطبيقى و ناچيز بودن تحقيقات انجام شده در اين زمينه و نيز با عنايت به نياز شديد به بررسى ادبيات عربى و رابطه متقابل آن با ادبيات فارسى و آثار موجود به اين دو زبان, لزوم توجه به ادبيات تطبيقى, پيدايش و سير تكاملى و ضرورت آشنايى با سازوكارها و قلمرو آن, معرفى اين كتاب را كه از معدود آثار محورى در جهان عرب در اين زمينه مى باشد لازم ديدم, اميد است مورد توجه دانشجويان, محققان عرصه هاى ادبى و ساير علاقه مندان قرار گيرد.
معرفى نويسنده: پروفسور حسام الخطيب, استاد ادبيات تطبيقى و نقد در دانشگاه قطر و يكى از معدود چهره هاى سرشناس در زمينه مباحث ادبيات تطبيقى در جهان عرب است كه تأليفات و آثار متعددى در اين خصوص دارد, از جمله آثار وى مى توان به موارد زير اشاره نمود:
رشد ادبيات و شكل گيرى مكاتب ادبى در اروپا,1ادبيات تطبيقى (در دو جلد به عنوان كتاب هاى دانشگاهى در دمشق), چند رمان زير ذره بين, روحى الخالدى طلايه دار ادبيات تطبيقى عربى و ده ها كتاب ديگر در زمينه زبان عربى و حوزه ادبيات در جهان عرب.
كتاب آفاق الأدب المقارن عربيا و عالميا يا چشم اندازهاى ادبيات تطبيقى در جهان عرب و جهان, يكى از مهمترين تأليفاتى است كه در جهان عرب در اين زمينه به رشته تحرير درآمده و از اين رو يكى از منابع عمده در اين خصوص به شمار مى آيد.
نويسنده كتاب را در چهار فصل و هر فصل را در چند گفتار نگاشته است. در فصل اول, پس از تعريف ادبيات تطبيقى به زيبايى مشكل اين حوزه ادبى را چنين بيان مى دارد: (سخن از آنچه ممكن است ادبيات تطبيقى ناميده شود بسيار است و امروزه هيچ نظام شناختى را نمى توان يافت كه به اندازه ادبيات تطبيقى هم در تئورى و هم در عمل دچار مشكل باشد, حتى مجرد درك ماهيت اين مشكل نيز در نظر هركدام از صاحبنظران, متفاوت و متغير است). سپس نويسنده اين مشكل را در سه بعد: تلاش براى يافتن منطق مخصوص ادبيات تطبيقى, تعيين قلمرو نوعى ادبيات تطبيقى و تعيين نوع مسئوليت ادبيات تطبيقى در چارچوب شناخت ادبى بررسى مى كند.
پس از طرح مشكل ادبيات تطبيقى, مسأله تضارب اصطلاحات به كار رفته در اين عرصه شناختى است كه توجه نويسنده را به خود معطوف داشته و بحث مفصلى درباره آن مى نمايد. وى با بيان اين كه ادبيات تطبيقى از زمان پيدايش (كه فاصله زمانى آن با عصر حاضر از يك قرن و نيم تجاوز نمى كند) زمينه هاى گوناگون پژوهشى را دربرگرفته و چند دسته از مسائل را بررسى كرده, تأكيد مى كند كه اين مسائل هميشه درجه همگونى و همسانى زيادى نداشته اند. به بيان وى حتى خود اصطلاح ادبيات تطبيقى نيز يك اصطلاح اختلاف برانگيز مى باشد و به اتفاق آراى صاحب نظران, دلالت ضعيفى بر مفهوم مورد نظر است. بسيارى از پژوهشگران اين اصطلاح را رد كرده اند, اما در نهايت, ادامه استعمال آن را به دليل رواجش ترجيح داده اند.
نويسنده معتقد است با تمام اين تفاسير, تضارب و اختلاف در اصطلاحات نبايد در برابر توسعه اين عرصه شناختى مسأله ساز باشد و از همان ابتدا هم پژوهشگران به اين امر اشاره كرده اند كه ضرورتى براى جستجوى اصطلاحى ديگر وجود ندارد, زيرا (هم اكنون بيش از يك قرن و نيم از اولين بارى كه اصطلاح ادبيات تطبيقى به كار رفت مى گذرد و اين مبحث شناختى در خلال اين مدت در معرض انواع بحث ها, ديدگاه ها و دسته بندى ها قرار داشته است, اما عنوان آن, كارآمدى خود را نشان داد و اثبات كرد كه تعيين يك اصطلاح جديد با توجه به اين اختلاف نظرها, اگر غيرممكن نباشد, بسيار دشوار است. شايد به دليل غيرممكن بودن و با توجه به همين اختلاف ها, اين اصطلاح در يكپارچه نگه داشتن دلالت هاى آن حتى در پايين ترين سطح, توفيق اندكى يافت, زيرا در زير چتر آن ديدگاه هاى متفاوت و انديشه هاى متضادى گردهم آمده بود و تنها به دليل انعطاف پذيرى عنوان بود كه همگى در زير لواى ادبيات تطبيقى قرار گرفتند).
نويسنده پس از اين مبحث در گفتار دوم كتاب به سراغ رهيافت هاى اصلى ادبيات تطبيقى مى رود, رهيافت هايى كه در زير لواى اصطلاح ادبيات تطبيقى از زمان ظهور آن در اوائل قرن نوزدهم تاكنون پديدار شده اند. وى اين رهيافت ها را در چهار عنوان ذكر مى كند:
رهيافت اول. ادبيات شفاهى تطبيقى: يعنى مطالعه ادبيات شفاهى و به ويژه موضوعات داستان هاى مردمى و انتقال آن به محيط هاى ديگر و اين كه چگونه و چه زمانى وارد عرصه ادبيات فنى كه الزاماً پيشرفته تر از داستان هاى مردمى مى باشد, شده است. نويسنده با بيان اين كه رابطه ميان ادبيات مردمى و ادبيات مكتوب بيشتر يك رابطه متقابل است اين رابطه را عاملى مى داند كه باعث مى شود مطالعه ادبيات مردمى براى پژوهشگران ادبى و تطبيقى به يكسان مفيد افتد. وى سپس متذكر مى شود كه اين رهيافت تنها به اروپا و مخصوصاً اروپاى شمالى محدود شد و به ساير نقاط جهان راه نيافت, اما در مرحله اول ظهور ادبيات تطبيقى با اقبال زيادى مواجه گرديد و امروزه يكى از منابع جزئى اين مفهوم تطبيقى را تشكيل مى دهد.
رهيافت دوم. تأثيرپذيرى و تأثيرگذارى: به بيان نويسنده, حوزه دوم پژوهش در ادبيات تطبيقى, مطالعه پيوندهاى موجود ميان دو يا چند ادبيات مى باشد. (اين همان مفهوم اساسى است كه از زمان ظهور ادبيات تطبيقى وجهه غالب آن بوده است. به ويژه مكتب تطبيق كنندگان فرانسه كه در پايان قرن نوزدهم به شكوفايى رسيد, بر محصور كردن ادبيات تطبيقى به اين حوزه تأكيد زيادى كرده و از اين كه آن را از منظر ديگرى غير از اين چارچوب درك كند, امتناع مى ورزد).
به بيان نويسنده, پايه گذار اين رهيافت (فرنالد بالدنس پرگر) (Frenand Baldensperger) فرانسوى است و مجله ادبيات تطبيقى (Larevue de alityerature Comparee) نيز براى گسترش و تبيين ابعاد آن همت گمارده است. اين رهيافت حداقل تا نيمه قرن بيستم در غرب سيطره داشت و تا پايان دهه هفتاد قرن بيستم به عنوان تنها مفهوم پژوهش هاى تطبيقى پژوهشگران عرب باقى ماند.
رهيافت سوم. ادبيات جهانى و عمومى: اين رهيافت

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 104  صفحه : 14
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست