معرفت است. مسائلي از قبيل اينکه معرفت انسان چيست و چند نوع است؛ چگونه و از چه راههايي بهدست ميآيد؛ چه اندازه و به چه دليل اعتبار دارند؛ از چه راهي اعتبارشان اثبات ميشود؛ و آيا ميتوان معرفت يقيني پيدا کرد؛ به چه دليل؟ تا اين مسائل حل نشوند، نوبت به اثبات اصول موضوعة يک علم هم نميرسد، چه رسد به اينکه بخواهند بر اساس آن اصول موضوعه، مسائل علمي را حل کنند. تلاش براي پاسخ به اين پرسشها يک فعاليت صددرصدآکادميک و علمي است، نه يک فعاليت ايدئولوژيک از روي تعصب به اسلام، و نه حتي براي تحقق بخشيدن به شعارهاي انقلاب اسلامي. اگر مسلمان هم نبوديم، يا در ساية نظام جمهوري اسلامي زندگي نميکرديم، اين سؤالات براي ما به عنوان يک انسان جستجوگر و حقيقتجو مطرح بود، و هر فرد بيطرف و بيغرضي هم بايد به عنوان يک کار علمي محض، از اين مباني آغاز کند، که در غير اين صورت، ديگر تلاشهاي علمي او بيريشه، سست، و ابتر خواهد بود: «كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»[1].
بنابراين، براي اسلاميسازي علوم، بايد ابتدا مباني معرفتشناختي علوم موجود را به دقت بررسي کرد، و اگر در اين مباني خللي وجود دارد، آنها را کشف، آسيبشناسي، و اصلاح نمود. پس از اثبات مباني صحيح معرفتشناختي علوم، نوبت به بررسي نظريات