شده بوده است، و قرائني وجود دارد که اين احتمال را تقويت ميکند که تعمدي در کار است تا رابطه تضاد يا تعارض ميان علم و دين در ذهن دانشآموزان و دانشجويان تثبيت گردد.
نکتة سوم آن است که فهم و استفاده از متون ديني هميشه يقيني نيست، بلکه به حکم آن که مبتني بر فهم عرفي از الفاظ و اصطلاحات است، غالباً ظني است و ممکن است برخي از متون بد فهميده شوند، یا عبارتي معنا و توجيه ديگري غير از آنچه در ابتدا به ذهن ميآيد داشته باشد، که همان مقصود شارع مقدس باشد. اگر فهم ما از آموزهاي ديني قطعي باشد، قطعاً نظريات علمي مطرح شده در منابع علمي در اين زمينه که با آن مخالف است باطل و مردود است. در مطالب ظني و غيرقطعي ديني ـكه سند و يا دلالت آنها قطعي نباشدـ يا يافتههاي غيريقيني علمي چنين نيست که بتوان حکمي قاطع دربارة صدق يکي و کذب ديگري صادر کرد. در اين موارد، همانگونه که در ميان خود صاحبنظران يک علم اختلافهايي وجود دارد، ممکن است ميان يافتههاي آنها با آنچه از منابع ديگر به دست ميآيد نيز تعارض و اصطکاک وجود داشته باشد، بهگونهاي که نتوان قضاوتي يقيني دربارة حقانيت هيچيک داشت. اين واقعيت ناشي از ويژگي معرفت و انديشة بشري است که در افکار و آراي غيربديهي (نظري) امکان تحقيق بيشتر و فهمهاي متفاوت وجود دارد و از آن گريز و گزيري نيست.[1]آنچه توجه به آن لازم است