اين نکته است که در چنين مواردي حتماً يکي از دو معرفت متعارض (يا هردو آنها) اشتباه و خلاف واقع است، و امکان عقلي وجود ندارد که شخص عاقل با پلوراليستهاي معرفتي همنوا شود و احتمال دهد که دو معرفت متعارض هر دو صحيح باشند.
نکتة چهارم آن است که يافتههاي علوم تجربي به هيچ وجه يقيني و ابطالناپديز نيستند. همانگونه که در مباحث فلسفة علم و نيز در معرفتشناسي به تفصيل تبيين شده است، روش تجربي از کشف رابطة علّي انحصاري ميان پديدههاي حسي عاجز است. بهعلاوه، اين روش به دليل محدوديتهايش قادر به مطالعه و کشف علل غيرمحسوس و تأثير آنها بر پديدههاي مادي نيز نميباشد. اين روش به دليل ناتواني در کشف علل غيرمادي، صلاحيت نفي قطعي تأثير آنها را نيز ندارد. از اينرو مي توان ادعا کرد که هيچيک از موارد تعارض يافتههاي علوم تجربي با آموزههاي ديني، از قبيل تعارض دو معرفت يقيني با يکديگر نيستند، بلکه هميشه يکطرف تعارض که معرفت تجربي است، معرفتي غيريقيني بوده، احتمال خطا در آن وجود دارد. سوگمندانه گاهي فرضيات ظني علمي به مثابة حقايقي غيرقابل خدشه تلقي ميشوند و برخي با اين پيشداوري به سراغ آموزههاي ديني ميروند که هرچه غير از يافتههاي جديد علمي باشد خطاست و بايد طرد، يا در بهترين حالت تأويل، شود. در اينگونه موارد، شخص معنايي غيرواقعي و غيرعرفي از متون ديني را تحت عنوان نوانديشي، برداشت، و فهم جديد بر آنها تحميل ميکند. چنين آفتي موجب کجفهمي و