نيست که وي بر اساس مقدمات و استدلالهاي فلسفي به اين نتيجه رسيده باشد. آنگونه که معروف است، وي هنگامي به دين باورمند شد که پس از دوراني طولاني ابتلا به افسردگي و بيماريهاي مختلف جسمي و رواني ـکه با مرگ نامزدش تشديد شده بودـ با الهامگرفتن از يک مقاله، و با کمک نيايش و عبادتْ خود را معالجه کرد. جيمز با تأسي از چالرز ساندرس پيرس[1]که گفته بود: «تمام معني و اهميتي که يک موضوع ميتواند بهخود بگيرد بسته به نتايج عملي آن ميباشد»[2]، به تکميل مکتب پراگماتيسم پرداخت. وي گرچه خود را متفکري ماوراءطبيعي ميداند، ولي معتقد است: «اصول و نواميس نميتواند ارزشي داشته باشد مگر آنکه بتواند وقايعي را تغيير دهد... تمام فايده اثبات وجود خداوند، بهنظر من، در اينست که بشر بتواند از هستي او در وقايع شخصي خود طرفي ببندد.»[3] اين يک اصل پراگماتيستي است که: هرچه در عمل مؤثر و مفيد است، معتبر است.
بنابراين، در عالم علوم تجربي نيز مکاتب و نظرياتي وجود دارند که با مباني ديني سازگارند و چنين نيست که علم يکسره در تضاد با دين باشد. حال اگر در مدارس و دانشگاههاي ما اين حرفها مطرح نميشود، معنايش اين نيست که این حرفها وجود ندارد، بلکه نشانة آن است که انتخاب کتابها جهتدار و حساب
1 . Charles Sanders Peirce (1839-1914)
[2] ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدي قائني (قم: انتشارات دارالفکر، 1367)،ص 136. [3] همان،ص 204.