ز مسائل فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي، ميشود، و همة اين مسائل با نگاهي خاص در قلمرو دین قرار ميگيرد. شمول دین نسبت به اينگونه مسائل مشروط به هدفي است که براي آنها درنظر گرفته ميشود. اگر نسبت ميان شناختها و رفتارها با سعادت و کمال انساني لحاظ گردد، در حوزة دين قدم گذاشتهايم، خواه اين مسائل به امور دنيوي مربوط باشد و خواه مستقيما امور اخروي را موضوع کنکاش قرار دهد، خواه به توصيف واقعيات بپردازد، و خواه کنشهايي خاص را توصيه کند يا از آنها پرهيز دهد.
اين مدعا که همة شئون زندگي انسان در دايرة دين قرار ميگيرد، دو پيششرط دارد و يک پيشفرض. پيششرط اول اين سخن آن است که نقش امور و افعال در سعادت ابدي انسان لحاظ شده باشد؛ و پيششرط دوم آن است که اين شئون اموري اختياري باشند، زيرا همانگونه که در مباحث فلسفة اخلاق و ارزشها تبيين شده است، امور و افعال غيراختياري به خودي خود نقشي در سعادت يا شقاوت ابدي ندارند.[1]پيشفرض اين مدعا آن است که همة کنشهاي اختياري انسان در سعادت و شقاوت نهايي انسان نقش دارند. بنابراين، انجام کاري مانند غذاپختن از اين جهت ميتواند در دايرة دين قرارگيرد که رابطة آن با سعادت اخروي مدنظر باشد و مسائلي چون حليت مواد اولیه، مباح بودن پولي که
[1] ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، فلسفة اخلاق (شركت چاپ و نشر بينالملل، 1381)، ص 109-110.