نام کتاب : چکیده ایی از اندیشه های بنیادین اسلامی نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 106
اين مبنا بسيار سخيف است و هيچ منطق و برهانى ندارد. ما واقعاً نميدانيم منظور آنان از اعطاى طبيعت يا اصولا خود طبيعت چيست. آيا انسان، طبيعت مستقلى از افراد آن دارد كه چيزى را به افراد اعطا ميكند؟ اين طبيعت در كجا قرار دارد؟ آيا اين اصطلاح يك تعبير ادبى است و منظور از آن اين است كه انسان به اقتضاى طبيعت خويش اين امور را ميخواهد؟ ادبى دانستن اين تعبير، نهايت چيزى است كه براى توجيه اين نظريه ميتوان گفت؛ وگرنه الّا در خارج، امر مستقلى به نام طبيعت انسان وجود ندارد كه چيزى را به افراد خود اعطا كند.
حاصل اين كه، انسان طبيعتاً اين امور را ميخواهد و اين امرى است كه بين تمام مردم مشترك است؛ اما اين سخن دلالت ندارد بر اين كه دليلى عقلى و منطقى بر ثبوت اين حق وجود دارد و انسان قانوناً ميتواند به اين حق خويش دست يابد. چه دليلى وجود دارد كه آنچه را انسان ميخواهد، حق او است؟ معناى حق غير از معناى اراده، اقتضا و طلب است.
بيان ديگرى كه توجيه اين نظريه را ممكن ميسازد اين است كه بگوييم افراد انسان اگر بخواهند به زندگى خود استمرار ببخشند و به كمالات درخور شأن خويش برسند بايد حق حيات داشته باشند، و اگر انسان حق حيات نداشته باشد و هر انسانى بتواند ديگرى را به قتل برساند، در اين صورت ادامه حيات و رسيدن به كمال مطلوب امكان ندارد؛ و از آن جا كه لازم است انسان در اين كره خاكى بماند و به كمالات مطلوبش برسد، واجب است كه در اين امور، صاحب حق باشد. اين توجيه ديگرى براى نظريه حقوق طبيعى است.
با اين همه، دليلى عقلى بر اثبات اين حق وجود ندارد؛ زيرا سؤال ميشود كه به چه دليل انسان بايد در اين جهان باقى بماند؟ چه دليل
نام کتاب : چکیده ایی از اندیشه های بنیادین اسلامی نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 106