«اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون؛[1] خداست که آفرينش را آغاز و سپس آن را تجديد ميکند، آنگاه به سوي او بازگردانيده ميشويد».
اين عالم زوالپذير است و روزي طومارش در هم پيچيده ميشود و آنگاه جهان پايدار آخرت آغاز ميگردد:
«يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ...؛[2] روزي که آسمان را همچون در هم پيچيدن صفحه نامهها در هم ميپيچيم...».
حال كه قرار است خداوند آسمان را با آن عظمت که فاصله نقطهاي از آن با نقطه ديگر ميلياردها سال نوري است، در پايان دنيا چون کاغذي در هم ميپيچد و در آخرت، انسان به دنيايي وارد ميشود که محل ظهور قدرت و سلطنت مطلق و بلامنازع خداوند است: «لمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار[3]». و در آن دنيا تنها فرمان و خواست خداوند جاري و حاکم است: « وَالأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّه[4]»، آيا انسان نبايد براي جلب خشنودي و رضايت خداوند بکوشد، هدف او در زندگي رسيدن به سعادت ابدي و لقاي همراه با سرافرازي و نيکبختي باشد و براي رسيدن به اين هدف متعالي نهايت تلاش خويش را به کار گيرد؟
همچنين گفته شد كه انتقال از ملاقات عمومي به ملاقات خاص